پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت پانزده :
با پیامکی که به گوشی ام فرستاده شد، دست از فکر و خیال برداشتم و پیامک را خواندم.
ـ سلام پرتو، چی شد قرار بود در مورد پیشنهادم فکر کنی و جواب بدی؟
مردد بودم جوابش را چه بدهم، نه آن قدر به او علاقه داشتم که بدون شک به او جواب مثب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهنوش
00عالی بودداستان عبرت آموزی بود