پارت بیست و سوم :

ارمغان دست در دست روشنا پا به خانه گذاشت و در آغوش گرم و مهربان سوسن فرو رفت: الهی دورت بگردم. خدا رو شکر سرحال می‌بینمت. خبر اومدنت بهترین خبری بود که راستین می‌تونست بهم بده. دیگه خیالم راحت کنار خودمی و کمتر نگران حالت میشم.

ارمغان عاجزانه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.