به زلالی برکه به قلم سعیده براز
پارت چهل و چهارم :
در دل نالیدم ( از وقتی برای کسی که دوستش دارم می خواستم جشن تولد به یاد ماندنی بگیرم. )
لبخندی بر لبم نشاندم و سعی کردم صدایم غمگین نباشد.
- تازگی ها یه کلاس شیرینی پزی ثبت نام کردم.
سعدی بعد از این که یک تکه ی بزرگ از کیک را به زورچایی قورت داد، به من گفت:
- بی زحمت دستور پختش و به مائده جان یاد بده، من خیلی از این کیک خوشم اومده.
مائده عاجزانه به من نگاه کرد و گفت:
- این کی
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت دیروز تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سعیده براز | نویسنده رمان
🤣🤣🤣
۱۱ ساعت پیشAa
00شاید میثم خودشو کم میبینه برای برکه والا دوستش داره!ممنون عالی بود🌹
دیروزسعیده براز | نویسنده رمان
شاید
۱۱ ساعت پیشفاطمه زهرا
00وااییی😭😭🥹🥹منن چقدرر دوستش دارم سعدیووو😭😭
۲۱ ساعت پیشسعیده براز | نویسنده رمان
🥰
۱۱ ساعت پیشاسرا
00سعدی فقط بابرکه میخنده الهی😍
۲۱ ساعت پیشسعیده براز | نویسنده رمان
😁
۱۱ ساعت پیشلاله
00حالاچی میشه ادم ببینه یه دخترتوی یکی ازین رمانا بااونی که عاشقش نیست ازدواج کنه والاپسر به این خوبی اخرشم سعدی خودش عشق رو به وجود میاره براش حالا حتما باید بره له له اونیکه بهش حس نداره رو بزنه؟؟ 😣
۲۰ ساعت پیشسعیده براز | نویسنده رمان
چه نظری😍
۱۱ ساعت پیشپرنیا
00وااای چقد سعدی خوبه 🥰🥺🥺
۲۴ ساعت پیش
محدثه
20ای خدا سعدی چقد قشنگ عاشقه🥺خاک تو سرت میثم