رمان کمد شماره ۱۳ به قلم آر ال استاین
امروز اولین روز کلاس هفتم “لوک” است. او به شانس اعتقاد زیادی دارد و همیشه تی شرتی سبز، و رنگ و رو رفته ای می پوشد و می گوید این پیراهنِ شانس او است! همچنین پنجه ی خرگوشی که در واقع یک جاکلیدی است را همه جا با خود می برد و اعتقاد دارد برای او شانس می آورد. اما با این اوصاف همیشه بدشانسی می آورد. دوست صمیمیش، “هنا” خیلی خوش شانس است. او می فهمد شماره ی کمد مدرسه اش ۱۳ است. این یعنی شروع بدشانسی برای او …
ژانر : ترسناک
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه
طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو
ژانر : #ترسناک
خلاصه :
امروز اولین روز کلاس هفتم “لوک” است. او به شانس اعتقاد زیادی دارد و همیشه تی شرتی سبز، و رنگ و رو رفته ای می پوشد و می گوید این پیراهنِ شانس او است! همچنین پنجه ی خرگوشی که در واقع یک جاکلیدی است را همه جا با خود می برد و اعتقاد دارد برای او شانس می آورد. اما با این اوصاف همیشه بدشانسی می آورد. دوست صمیمیش، “هنا” خیلی خوش شانس است. او می فهمد شماره ی کمد مدرسه اش ۱۳ است. این یعنی شروع بدشانسی برای او …
سلام لوک ... بخت يارت!! »
کی بود با من حرف زد ؟ راهرو پر از بچه های هيجان زده درمورد اولين روز مدرسه بود . من نيز هيجان زده بودم . اولين روز من در کلاس هفتم بود . اولين روزم درمدرسه ي راهنمايی شاونی ولی .خودم می دانستم که اين يک سال بسيار سخت و طولانی خواهد بود .البته ريسک نکردم . پيراهن شانسم را پوشيدم . يک تی شرت سبز رنگ و رو رفته است که بايد يواش يواش دورانداخته شود و جيب آن هم کمی پاره شده است . اما مگرمی شود سال جديد را بدون پيراهن شانسم شروع کنم !
و پنجه ي خرگوش شانسم را نيز در شلوار جين گشادم داشتم . رنگ آن سياه و بسيارنرم و پشمالو است . اين درواقع يک جاکليدی است اما من نمی خواهم با آويزان کردن کليد به آن ، خوش شانسی را از بين ببرم .چرا آنقدر خوش شانسی می آورد ؟ خوب ، اين يک پنجه ي خرگوش سياه رنگ و بسيارنادر است . آن را در نوامبر گذشته در روز تولدم پيدا کردم و پس از پيدا کردنش ، پدر ومادرم کامپيوتر جديدی را که می خواستم به من دادند . بنابراين برايم شانس آورد ...
مگه نه ؟
نگاهی به حروف قرمز و سياه کامپيوتری پرچم تبليغاتی که در بالای راهرو بود« زنده باد اسکوايرز ! از تيم خود حمايت کنيد » انداختم.
تمام تيم های ورزشی پسرانه در شاونی ولی را اسکوايرز می خوانند . از من نپرسيدکه آنها چگونه به اين اسم عجيب و غريب دست يافتند . مشاهده ي پرچم کمی تپش قلبم را افزايش داد . به يادم انداخت که بايد مربی بسکتبال را پيدا کنم و از او بپرسم که چه موقع تست می گيرد .
فهرست کاملی از کارهايی که می خواستم انجام دهم داشتم :
(1) سری به آزمايشگاه کامپيوتر بزنم ، ( 2) درمورد تيم بسکتبال پرس و جو کنم ،(3) ببينم آيا می توانم در نوعی برنامه ي خاص شنا پس از ساعات مدرسه شرکت کنم . من تا آن زمان هرگز به مدرسه ای که استخر شنا داشته باشد نرفته بودم . و ازآنجا که شنا ورزش دوم من است ، درموردش برنامه هايی داشتم .
پرخيدم و دوستم هنا مالکُم را پشت سرم ديدم که مثل هميشه « ! لوک ... سلام »
شاداب و پر از شور و نشاط بود . هنا موی کوتاه مسی فامی دارد ، به رنگ يک سکه ي برنزی نو . چشم های سبز و لبخند مليحی دارد . مادرم او را آفتاب خانم صدا می کندکه البته باعث خجالت هر دوی ما می شود .
و قسمت پارگی را گرفت و آن را کمی بيشتر پاره کرد او گفت :« ... جيبت پاره شده »
درحالی که خود را عقب می کشيدم گفتم : هی ... چه کار می کنی ؟ اين پيراهن شانسمه
به تعدادی از بچه ها که مشغول مطالعه ي نموداری چسبانده شده روی ديوار بودنداشاره کرد . بچه ها همگی روی پنجه ي پا ايستاده و سعی داشتند از روی سر و شانه ي همديگر نمودار را بخوانند . هنا گفت :رفتی ببينی کدوم کمد رو به تو دادن ؟
برنامه ي تخصيص کمد اونجا زده شده . حدس بزن چی ؟ ... کمد من اولين کمد درخروج از ناهارخوری است . من هر روز اولين نفری خواهم بود که برای ناهار می رود
گفتم :« اوه ... چه شانسی! »
هنا خنديد و گفت : و تازه ... گروئن معلم کلاس انگليسی ماست . اون بهترين معلم انگليسيه . خيلی شوخ و بامزه س . بچه ها ميگن توی کلاس اون از خنده روده بر می شن . معلم کلاس تو هم هست؟
گفتم :« . نه ... وارِن معلم ماست »
هنا چهرۀ مسخره ای به خود گرفت و گفت : « بدبخت شدی »
به سرعت به او گفتم :« خفه شو . هيچ وقت از اين حرفا نزن »
سپس پنجه ي خرگوشم را در جيبم سه بار فشار دادم .از ميان انبوه دانش آموزان راهم را به سوی نمودار کُمدها باز کردم . به خودم گفتم :اين يک سال بسيار عالی خواهد بود . مدرسه ي راهنمايی با مدرسه ي ابتدايی خيلی فرق دارد .
دارنل به شيوه سياه پوستی با من دست داد . « سلام پسر ... اوضاع چطوره ؟»
جواب دادم :« تو چه خبر »
دارنل بمن نگاه کرد و گفت:تو کُمد شانس رو به دست آوردی
به دقت به نمودار نگاه کردم :« ؟ چی ؟ مقصودت چيه » .
از بالا تا پايين ليست اسامی را چشم دواندم تا به اسم خودم رسيدم : لوک گرين . وسپس خط نقطه چين را تعقيب کردم تا به شماره ي کمد رسيدم .و ناگهان خشکم زد .
بی اراده و با صدای بلند گفتم :« باور نمی کنم ! اين نمی تونه صحت داشته باشه »
چند بار پلک زدم ، سپس دوباره به نمودار دقت کردم .
. بله . کمد شماره 13
. # لوک گرين ....................... 13
. # 13
نفس درگلويم گير کرد . احساس خفگی ميکردم . پشتم را به نمودار کردم واميدواربودم که هيچکس نتواند ببيند که چقدرناراحت بودم .چطور اين اتفاق برای من افتاده است ؟ باورم نمی شد . کُمد شماره 13 ! تمام سالم
قبل از اينکه شروع شود نابود شد !
قلبم به شدت می تپيد و در سينه ام احساس درد می کردم . به هر زحمتی بود دوباره شروع به نفس کشيدن کردم .
وقتی از ميان جمعيت بيرون آمدم ديدم که هنا هنوز همان جا ايستاده است . پرسيد :
« . کمدت کجاس ؟ با تو تا اونجا ميام »
گفتم :« يعنی ... خودم از عهده ش برميام...!! »
هنا حيرت زده به من نگاه کرد:« ببخشيد؟ »
با صدای لرزان تکرار کردم :خودم از عهده ش برميام . شمارۀ سيزده س ، ولی میتونم باهاش کنار بيام . مطمئن باش...
هنا خنديد :« لوک ، تو چرا اين قدر دنبال خرافات هستی ؟»
به او اخم کردم و به شوخی گفتم :« اين حرفو به مقصود بدی که نزدی؟ »
او دوباره خنديد و مرا به داخل گروهی از بچه ها هل داد . هميشه آرزو می کردم کهاو اين همه مرا هل نمی داد . او دختر واقعًا نيرومندی است .از کودکانی که روی آنها افتاده بودم عذرخواهی کردم . سپس هنا و من در راهروی پرازدحام به راه افتاديم و شماره ي کمدها را می خوانديم و به دنبال شمارۀ 13 گشتيم .چند قدمی که از آزمايشگاه علوم رد شده بوديم ، هنا ناگهان ايستاد و چيزی را روی زمين قاپيد .
« ! هی ... وای ! ببين چی پيدا کردم »
اسکناس را به لب گذاشت و آن را ب*و*سيد « ! هوم ... آره » . و سپس يک اسکناس 5 دلاری را نشانم داد
« 5 دلار ! ... جانمی جان » .
نفس عميقی کشيدم و سرم را تکان دادم : هنا ! چطوری تو هميشه اين قدر شانس مياری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين سؤالم را پاسخ نداد .سؤال ساده ای به نظر می رسيد اما چنين نبود .و اگر جوابم را داده بود ، فکر می کنم پا به فرار می گذاشتم ... تا آنجا که میتوانستم از مدرسۀ راهنمايی شاونی ولی دور می شدم و هرگز هم به آن برنمی گشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه دهيد 2 ماه به جلو برويم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس هفتم تا اين جا خيلی خوب پيش رفته بود . من چند تا دوست جديد پيدا کردم .در برنامه ي انيميشنی که تقريبًا 2 سال بود روی آن سخت کار می کردم پيشرفت های ارزنده ای به دست آوردم . و عملاً در تيم بسکتبال پذيرفته شدم .اوايل نوامبر بود و حدود دو هفته از آغاز فصل جديد بازی ها می گذشت . و من برای تمرين کمی تأخير داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها در زمين مشغول تمرينات کششی و بعضی هم درحال رد و بدل کردن توپ بايکديگر و شوت از راه نزديک بودند . يواشکی به طرف اتاق رختکن رفتم و اميدوار بودمکه کسی متوجه ي تأخير من نشده باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بنديکس ، مربی تيم ، فرياد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوک ! زود لباستو بپوش . دير کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم که بگويم « ! ببخشيد . تو آزمايشگاه کامپيوتر گير کرده بودم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اين بهانه ي خوبی نبود ، لذا سرم را پايين انداختم و با سرعت تمام به طرف رختکن دويدم تا لباس هايم را عوض کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کردم معده ام کمی گرفته است . متوجه شدم که امروز ، چندان هم مشتاق تمرين کردن نبودم . من با وجودی که هيکل چندان بزرگی نداشتم ولی بسکتباليست نسبتًا خوبی هستم . شوت راه دورم خوب است ودردفاع هم ، از دستهای سريعی برخوردارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اين که توانسته بودم به تيم راه يابم خيلی خوشحال بودم . ولی فکر يک مسأله رانکرده بودم : يک کلاس هشتمی به نام استرچ يوهانسِن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« شاون » ، اسم واقعی استرچ است ولی همه او را استرچ می نامند حتی والدينش .شايد تعجب کنيد که او اين اسم مستعار را از کجا به دست آورده است . اما اگر او راديده بوديد اصلاً تعجب نمی کرديد .سال گذشته در کلاس هفتم استرچ ناگهان قد کشيد و عملاً يک شبه به يک غول موبور تبديل شد . او از همه ي بچه های دبيرستان بلندتر است . شانه های پهن – مثل کشتی گيرها – و دست های بلندی دارد . وقتی می گويم بلند ، واقعًا مقصودم بلنداست ؛ مثل دست های يک شمپانزه . اگر دستش را دراز کند دست هايش از اين طرفتا آن طرف زمين بسکتبال می رسند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به همين دليل بود که همه شروع کردند به اين که او را « استرچ » صدا کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فکر می کنم (شترمرغ ) اسم بهتری برای او باشد چون پاهای دراز و بی قواره و استخوانی – همچون پاهای شترمرغ – و سينۀ چنان پهنی دارد که باعث می شود سر رنگ پريده و چشمان آبی او به شکل يک تخم مرغ کوچک جلوه کند .اما هرگز سعی نخواهم کرد اسم مستعاری را که برايش انتخاب کرده اند درموردش به کار ببرم ؛ چون فکر نمی کنم بتوانم به اندازه ي کافی سريع بدوم . استرچ چندان جنبه ي شوخی ندارد . درواقع پسر نسبتًا خشن و بدذاتی است که هميشه درحال بد و بيراه گفتن به اين و آن و قلدری با بچه های مدرسه است – و البته نه فقط در زمين بسکتبال .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کنم پس از آن که از شوک« غول شدن » بيرون آمد تصميم گرفت واقعًا از، خودش متشکر باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوعی استعداد خاص يا هنر بزرگی مثل اين که « غول بودن » نوعی استعداد خاص يا هنر بزرگی است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی مرا وسوسه نکنيد . من هميشه درحال تجزيه و تحليل ديگران هستم و بيش ازحد درمورد افراد و هرچيزی فکر می کنم . هنا هميشه به من می گويد که من بيش ازحد فکر می کنم . ولی من نمی دانم واقعًا مقصودش چيست . چطور آدم می تواندجلوی فکر کردنش را بگيرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفتۀ پيش ، بعد از تمرين ، مربی بسکتبالمان نيز تقريبًا همين را گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوک ، تو بايد از روی غريزه بازی کنی . قبل از هر حرکت وقت فکر کردن وجود ندارد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه البته به نظر خودم ، يکی از دلايلی است که مرا روی نيمکت نگه داشته است . ازطرفی ، من هنوز کلاس هفتم هستم و اگر سال آينده فوروارد غول ديگری به اسکوايرزنيايد ، احتمالاً سال آينده بازيکن فيکس باشم – پس از آن که استرچ فارغ التحصيل میشود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در شرايط فعلی ، واقعا شرم آور است که اصلاً بازی نکنم . به خصوص که پدر ومادرم هميشه برای تماشای بازی ها می آيند تا مرا تشوييق کنند . ولی من از روینيمکت بابا و مامان را روی سکوها تماشا می کنم که به من خيره شده اند .اين امر احساس خوبی برای آدم به بار نمی آورد .حتی تايم اوت ها نيز دردآورند . هربار که وقت استراحت گرفته می شود استرچ دواندوان به طرف نيمکت می آيد ، با حوله عرق صورت و تنش را خشک می کند و سپسحوله را به طرف من پرت می کند ؛ درست مثل اين که من حوله نگه دار او هستم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر يکی از تايم اوت ها در اواخر بازی اول ، او دهانش را از آب پر کرد و پس از شستو شوی دهانش ، آن را روی پيراهن ورزشی من تف کرد . وقتی بالا را نگاه کردم ديدم پدر و مادرم از روی سکوها شاهد اين حرکت او بودند .غم انگيز است . واقعًا غم انگيز ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتيم ما اسکوايرز ، دو بازی اول خود را عمدتًا به اين دليل که استرچ اجازه نمی دادکس ديگری دستش به توپ برسد پيروز شد . از اين که تيم برده بود خوشحال بودم ولی خودم داشتم کم کم احساس يک بازنده را پيدا می کردم . واقعًا دلم برای بازی کردن لک زده بود !به خودم گفتم اگر امروز تمرين خوبی داشته باشم شايد مربی مرا در پست گارد به بازی بگيرد . و يا شايد حتی به عنوان بازيکن رزرو در پست سانتر . بند کفش هايم رابستم و يک گره سه تايی به عنوان شانس روی آن زدم . سپس چشم هايم را بستم وسه بار در دل تا هفت شمردم .من به اين مسأله عقيده دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشورت ورزشی قرمز و سياهم را صاف کردم ، درِ کُمد را بستم و به حالت دو ، رختکن را ترک کردم و وارد زمين بسکتبال شدم . بچه ها در انتهای ديگر زمين مشغول انجام پرتاب های سه امتيازی بودند و هرکس با يک توپ به طرف حلقه شوت می کرد . توپها به يکديگر می خوردند و بعضی هم به حلقه می خوردند و يکی دو تا توپ هم واردحلقه شد . تخته ي پشت حلقه با هر توپی که به آن می خورد به لرزه می افتاد و می ناليد .بعضی از توپ ها بدون اين که حلقه را به داد و فرياد درآورند از آن می گذشتند وصاحب پرتاب را خوشحال می کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمربی درحالی که با دست حلقه را به من نشان می داد ، فرياد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوک ، مشغول شو!چند ريباند بگير و چند تا شوت بزن . زودتر بدنتو گرم کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به نشانه شادی و موافقت به او علامت دادم و دويدم تا به ديگران بپيوندم .استرچ را ديدم که به هوا پريد ، يک توپ خيلی بالا را در هوا گرفت و در کمال تعجب ، چرخی زد و آن را به طرف من پرتاب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لوک ، سريع فکر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار آن توپ را نداشتم . توپ از ميان دست هايم سر خورد و مجبور شدم آن را تا ديوار در حاشيه زمين تعقيب کنم . دريبل کنان به زمين برگشتم و استرچ را منتظر خود يافتم . داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود باش ، پسر ! شوت کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را به سختی قورت دادم وتوپ را با يک شوت دودستی به طرف حلقه پرتاب کردم . توپ به لبه حلقه خورد وبه هوا بلند شد . استرچ سه قدم بلند برداشت و با دست های درازش توپ را در هوا قاپيد و آن را دوباره به طرف من پرت کرد: دوباره شوت کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوت بعدی زير تور را لمس کرد و به خارج رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترچ با لحنی تمسخرآميز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- او دوباره شوت می کند ... و به خطا می رود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو درست مثل اين که اين مسخره ترين چيزی باشد که تاکنون گفته شده باشد ، همه خنديدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترچ توپ را گرفت و آن را دوباره به طرف من پرتاب کرد و با لحنی آمرانه گفت: دوباره اکنون ديگر همه درحال تماشای ما بودند . يک شوت يک دستی به طرف حلقه پرتاب کردم که تقريبًا وارد حلقه شد . اما متأسفانه دور حلقه چرخيد و بيرون پريد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- او شوت کرد ... و به خطا رفت …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملاً احساس می کردم که عرق روی پيشانيم نشسته است . از خود پرسيدم : چرانمی توانم در اين جا بخت خود را به کمک بگيرم . به خود گفتم : لوک ، فقط يک بارهم که شده شانس بيار . هفت بار به سرعت با دستم به پايم زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترچ توپ را به طرفم پرت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يالا پهلوون ! حالا صفر از سه هستی ! درحال برپايی يک رکورد هستی...؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خنده های بيشتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ای کوتاه چشمانم را بستم . سپس يک توپ بلند را به طرف حلقه روانه کردم و در همان حال که توپ از حلقه می گذشت نفس را در سينه حبس کردم .استرچ خنديد و سرش را تکان داد . بچه های ديگر شروع به تشويق کردند چنان کهگويی من در تورنمنت مدارس راهنمايی برنده شده باشم .به طرف حلقه دويدم و توپ را ربوده و دريبل کنان از آنان دور شدم . نمی خواستمفرصتی در اختيار استرچ گذاشته باشم تا بتواندپيروزيم را خراب کند . می دانستم او به پافشاری خود ادامه خواهد داد تا يک ازسيصد شوم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرويم را برگرداندم که ببينم آيا آقای بنديکس شوت مرا ديده است . او به ديوار تکيه داده بود و داشت با دو تا از معلم ها صحبت می کرد و شوت زيبای مرا نديده بود .دريبل کنان عرض زمين را پيمودم و دوباره به سمت ديگران برگشتم . سپس مرتکب اشتباه بزرگی شدم .اشتباهی واقعًا بزرگ . اشتباهی که زندگی من در مدرسه ي راهنمايی شاونی را به کلی خراب کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با تمام قدرت توپ را به طرف او پرتاب کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو فرياد زدم: « ! هی ، استرچ ! سريع فکر کن »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم چه فکری در کله ام بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نبودم که او روی يک زانو نشسته بود و داشت بند کفش هايش را می بست .از ترس خشکم زد و به توپی که با سرعت به سمت او می رفت خيره شده بودم .توپ محکم به شقيقه ي او خورد و او را از پهلو به زمين پرتاب کرد و او با صدایبلندی با زمين برخورد کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همچنان که گيج می خورد درحالی که کاملاً شوکه شده بود فرياد زد« : ... هی! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را چند بار تکان داد . باريکۀ سرخ خون را که از بينی اش جاری بود می ديدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس گفتم :استرچ ... معذرت می خوام ! اصلا نديدمت ! من نمی خواستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به طرف او دويدم تا کمکش کرده باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت گفت :لنز چشمم ! ... لنز چشمم بيرون پريد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در اين لحظه صدای ملايم له شدن چيز نرمی را زير کفشم شنيدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايستادم . پايم را بلند کردم . لنز استرچ مثل يک تکه شيرينی لهيده به کف زمين بسکتبال چسبيده بود .بچه های ديگر هم آن را ديدند .استرچ اکنون درحال بلند شدن بود و خون از لب هايش گذشته و به روی چانه اش جاری بود . ولی او توجهی به آن نکرد . چشمانش را به طرف من تنگ کرده بود و بامشت های گره کرده به طرف من هجوم آورد .می دانستم که دخلم آمده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﻢ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖ ﻭ ﻗﻮﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﭘﻨﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﺪ . ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺥ ... ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﻮﺩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻢ ﻳﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ! ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﺧﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﻴﺪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻗﻔﻞﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺮﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺩﻭﺧﺖ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻳﮏ ﺷﻮﺕ ﺳﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺴﺎﺯﺩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻠﻪ . ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻨﺪ . ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ، ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻠﻘﻪﺑﮑﻮﺑﺪ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺳﻮﺗﯽ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺍﻥﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﺪﺍﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻨﺪﻳﮑﺲ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ : ﺍﺳﺘﺮﭺ ... ﺩﻋﻮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯﺍﻳﻦ ﺟﺎ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﯽ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﻣﺮﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﻳﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻳﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺑﺎﻳﺴﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺑﻴﻨﯽ ﺧﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩﺵ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﻧﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻣﻦﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺮﺑﯽ ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ : ﺩﻋﻮﺍﺗﻮﻧﻮ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ... ﺣﺎﻻﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﺸﻴﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﺳﻌﯽ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺪ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﮕﺬﺭﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﻩ...ﺍﺳﺘﺮﭺ ... ﺗﻮ ﻭ ﻟﻮﮎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻔﺖ ﺑﺸﻴﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺮﺑﯽ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻱ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺗﻮﺳﺖ...ﺑﺎﻳﺪ ﻟﻮﮎ ﺭﻭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺑﺪﯼ . ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻟﻮﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻣﻮﺫﻳﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ؟ ﺍﻭﻥ ﺍصلا ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺮﺑﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺩﻣﺎﻏﺘﻮﺑﻨﺪ ﺑﻴﺎﺭ . ﺳﭙﺲ ﻟﻮﮎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﭘﺸﺘﯽ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺭﻭﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ . ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﯼ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ ، ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮐﺮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻨﺪﻳﮑﺲ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﮐﻨﺪ . ﺳﭙﺲ ﺑﺎﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﺑﻴﺎ ﺑﺮﻳﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﻪ ﭼﺎﺭۀ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ؟ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺩﺭﺩﻧﺎﺗﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺍﺳﺖﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩﻳﻮﻡ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻃﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺼﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﮐﻤﯽ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻧﻮﺍﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩ ، ﻗﺮﺹ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺳﺮﺥﺭﻧﮓ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻮﺩ .ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻟﺮﺯﻳﺪﻡ .ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺩ ﺍﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼﺯﻣﻴﻦ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻴﺪ ، ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﮔﺎﻭ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ .ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﺧﺎﻟﯽ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﺤﮑﻢﺑﻪ ﺷﮑﻤﻢ ﮐﻮﺑﻴﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﯽ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﻳﻢ ﺑﺮﺁﻣﺪ : ﺁﺥ ... ﻭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﭘﺮﺕ ﺷﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﺩﻓﺎﻉ ! ... ﺩﺳﺖ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﻴﺮ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ! ﺁﻣﺎﺩۀ ﺩﻓﺎﻉ ﺷﻮ . ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﺎﻡ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ... ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻳﻮﺭﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺭﻋﺪﺁﺳﺎﯼ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ . ﻧﻴﺮﻭﯼ ﺣﺎﺻﻞ ﺍﺯﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ، ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : » ﺩﻓﺎﻉ ﻳﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ! ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻠﺪﯼ . ﺳﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﻦ ﺷﻮ . ﺣﺪﺍﻗﻞﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﻦ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﺎﻻﻥ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ . ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻳﮏ ﮐﺎﻣﻴﻮﻥ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﺸﻤﮕﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﮐﻨﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﺯﺩ .ﺧﻮﻥ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻟﺨﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻩ ﻱ ﺧﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﺑﺎﻻﻳﺶ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﻭ ﺯﻳﺮﻟﺐ ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﮑﺮ ... ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻳﻪ ﺩﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺷﮑﺴﺘﻪ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻏﺮﺷﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻮﺑﻴﺪ . ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﺑﻪﻋﻘﺐ ﭘﺮﺕ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﺗﻴﺮ ﭼﻮﺑﯽ ﺯﻳﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ .ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺟﻮﺟﻪ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﺗﻮ ﺑﻬﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﻟﻨﺰ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻃﻮﺭﯼ ﺗﻨﻪ ﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﻳﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥﺣﺎﻝ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻱ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻢ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﻣﯽ ﺯﺩ .ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﻣﺎﻟﻴﺪﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ . ﺑﺎﺷﻪ ... ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻢ ﻣﺘﺄﺳﻒ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ ... ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺭﺍ ن ﻟﺨﺘﻢ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﻭ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﺟﺎ ﺗﮑﺎﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﻥ ﻳﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ... ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯽ ﮔﻢ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺧﻦ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺧﺸﮏ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮ ﺑﻴﻨﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ . ﺑﻴﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻳﻢ ... ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﻳﻪﭼﻴﺰﺍﻳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﻡ . ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻨﺪۀ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺳﺮﺩﺍﺩ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻳﺪ .ﺳﭙﺲ ﭼﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻮﺭﺵ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻔﻴﺪﯼ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺯﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﺱ ﻫﺎﯼ ﺑﻴﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﺩ . ﺑﺎ ﺗﻨﯽ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﭘﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ . ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺮﻡ ﮔﻴﺞ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻴﺮ ﭼﻮﺑﯽ ﺭﺍﺑﭽﺴﺒﻢ . ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺧﺖ .ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﻭ ﺿﻌﻴﻒ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻴﻢ ... ... ﻳﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﮑﻨﻴﻢ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺁﺭﻩ ... ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻪ ! ... ﻫﯽ ! ﺳﺮﻳﻊ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﻨﺎﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﮐﻪﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻳﮏ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻱ ﺗﻮﭖ ﺑﻪ ﺷﮑﻤﻢ ﺧﻮﺭﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺗﻠﻮﺗﻠﻮﺧﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ نفسم ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻡ .ﻭﻟﯽ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ .ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﺪﺭﯼ ﻫﻮﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ . ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﻫﻮﺍﻳﯽ ﺑﻪﺩﺭﻭﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ﻣﻦ ... ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﻧﻔﺲ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺮﻕ ﺯﺭﺩﺭﻧﮓ ﺩﺭﺧﺸﺎﻧﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻢ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺭﻧﮓ ﻫﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺩﺭﺩ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭﺩ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮﺷﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﻣﺰﯼ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻢ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻴﺪﻧﺪ .ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺟﻴﻎ ﺑﮑﺸﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻮﺍﻳﯽ ﺩﺭ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ... ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﮐﻢ ﺭﻧﮓ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﺭﻧﮓ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺳﻴﺎﻩ ﺷﺪ ؛ ﺳﻴﺎﻩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻗﻴﺮ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﻴﺎﻫﯽ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ، ﺻﺪﺍﻳﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ .ﺻﺪﺍﻳﯽ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻣﻼﻳﻢ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﻣﺮﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﺩ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .ﺑﻠﻪ . ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﻴﺎﻫﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﻟﻮﮎ ؟ ... ﻟﻮﮎ ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﻴﺎﻫﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﺪ . ﭼﻨﺪ ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ . ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ﻟﻮﮎ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ ، ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ .ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؟ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﻃﻮﻝ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻴﻤﻮﺩ . ﻳﮏ ﺑﺎﺩﮔﻴﺮ ﺁﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻳﭗ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺒﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﻱ ﺁﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺍﻫﺘﺰﺍﺯ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﯼ ﻗﺮﻣﺰﺵ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻋﺼﺮ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ .ﭘﺲ ﻳﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ . ﻓﻘﻂ ﻫﻨﺎ ﺑﻮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮﻟﻮﮎ ﺁﻭﺭﺩﯼ ؟ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﮑﺸﻴﺶ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺧﻨﺪۀ ﻣﻮﺫﻳﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺷﺎﻳﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩ . ﺑﺎﺩﮔﻴﺮﺵ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ . ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻥ ﺭﺍﻋﻘﺐ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ؟ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﺁﺭﻩ . ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺑﻪ . ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻳﮏ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻨﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﮐﻴﻪ ؟ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺗﻪ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ : ﻫﯽ ... ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﻫﺎﻥ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ . ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﭼﯽ ؟ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﮔﻮﺩﺯﻳﻼ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺷﺪﻳﺪ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ .ﺩﺭ ﻳﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﻭﺩﺳﺖ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﻴﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖﮔﻔﺖ : ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺑﻴﻔﺘﻪ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ . ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ . ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻨﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺳﺖﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﭼﺎﻕ ﻭ ﭼﻠﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ . ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺳﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺑﻮﮐﺴﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﭘﺎ ﮐﺮﺩ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻳﮏ ﻓﻴﻠﻢ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ . ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ : ﻳﺎﻻ… ﺑﻴﺎ ﺟﻠﻮ ... ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺿﺮﺏ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﭽﺸﯽ ؟ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ، ﻭﻟﯽ ﻳﮏ ﺑﻪ ﻳﮏ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻳﺪ . ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺁﺑﻴﺶ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﻴﺪﻧﺪ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ : ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﮔﻴﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ : ﺷﻮﺕ ﺁﺯﺍﺩ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎﺩﮔﻴﺮ ﺭﺍ ﮔﻮشه ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ : ﻳﺎﻻ ﺍﺳﺘﺮﭺ . ﻫﺮﮐﺪﻭﻣﻤﻮﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺷﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ . ﻫﺮﻧﻮﻉﺷﻮﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ... ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﻭ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﺰﻭﺩ : ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺎﺯﯼ .ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ . ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺯﯼ ، ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻣﺤﻮ ﺷﺪ : ﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻢ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻫﺴﺘﯽ ؟ ... ﺩﺭﺳﺘﻪ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ... ﺳﺎﻧﺘﺮ ﻫﺴﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻫﺴﺘﮕﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ : ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎﺷﻮﺕ ؟ ﻟﯽ ﺁﭖ ﻳﺎ ﺳﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﯼ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ... ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎﻝ ، ﺗﻮ ﻣﯽﺑﺎﺯﯼ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺘﻢ.ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺎﻟﻢ ﺟﺎ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺭﻧﮓ ﻧﮑﺮﺩ . ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻳک ﺷﻮﺕ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺍﺯ ﻧﻴﻤﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺣﻠﻘﻪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ . ﺗﻮﭖ ﺑﻪ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺸﺖ ﺣﻠﻘﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﻱ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻭﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﺷﺪ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﺗﻮﭖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻳﺪ ﮔﻔﺖ : ﻳﮏ ﺍﺯ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﮏ . ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﺷﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﭘﺶ ﺧﻄﺎ ﺑﺮﻩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺷﻮﺕ ﺑﻌﺪﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪ ؛ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﻳﮏ ﻟﯽ ﺁﭖ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﻮﺩ .ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻫﻨﺎ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺳﺒﺎﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺑﻬﺎﻡﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻤﺮﺩﻡ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﮐﺮﺩﻡ : ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻨﺎ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺍﺯﺭﻭﯼ ﺧﻂ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﺮﺩ . ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻳﺮﺣﻠﻘﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﺒﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﻃﻮﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺸﺖ ﺗﻮﭖ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﻄﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﺒﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺣﻴﺮﺕﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺁﻫﺎﯼ ﻫﻨﺎ ... ﭼﺸﻢ ﻧﺨﻮﺭﯼ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﮔﻴﺞ ﻭ ﻣﻨﮓ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﻴﮑﺮﺩ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﻭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ .ﺻﻮﺭﺗﺶ کاملا ﺣﮑﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﮔﻴﺠﯽ ﻭ ﻣﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯ ﺩﻫﻢ ﻫﻨﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﻩ ﺍﺯ ﺩﻩ ! ... ﺣﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺟﺎﻟﺒﺘﺮ ﺑﺸﻪ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻴﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ . ﻣﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﭘﻴﺮﻭﺯﯼ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ .ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻱ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﺼﻤﻢ ﻭ ﻋﺒﻮﺱ ﺑﻮﺩ . ﭼﻬﺎﺭ ﺗﻮﭖ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺧﻂ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩ .ﺯﻳﺮﻟﺐ ﻏﺮﻏﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻫﻨﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .ﻫﻨﺎ ﻫﺸﺖ ﺷﻮﺕ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻫﻢ ﺭﺍ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﮔﻔﺖ : ﻫﻴﺠﺪﻩ ﺍﺯﻫﻴﺠﺪﻩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﻟﯽ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻗﻴﺎﻓﻪ ﻱ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺩﺭﻫﻢ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺭﻓﺖ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﺸﺪﻩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﯽ ، ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ﭘﻨﺒﻪ ، ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﯼ . ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﭙﺲ ﺳﺮﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﺪ .ﺑﺎﺩ ﺷﺪﻳﺪﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻭﺯﻳﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﺣﺎﻻ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻘﺮیبا ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎﺩﮔﻴﺮ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺍﺯﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ . ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺷﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﻧﻮﺯﺩﻩ ! ﻭ ﺳﭙﺲ ﺷﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮﯼ : ﺑﻴﺴﺖ ... ﻫﻮﺭﺍ ! ... ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻨﺎ ، ﺗﻮ اصلا ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﮑﺮﺩﯼ ! ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﮔﻔﺖ : ﻓﻘﻂ ﺷﺎﻧﺲ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﻢ . من ﻭ من ﮐﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﭙﺮﺱ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻳﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﺳﺖﮐﺮﺩﻡ . ﻳﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﻏﻮﻝ ﭘﻴﮑﺮ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : » ﻫﯽ ... ﻣﻦ ﮐﺎملا ﺩﺍﺷﺖ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻳﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻬﺖ ﺑﺪﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩر ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﺁﺭﻩ ؟ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﯼ ؟ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺒﺰ ﻫﻨﺎ ﺑﺮﻕ ﺯﺩ . ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﻋﮑﺴﺎﻳﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﮕﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻳﺎﺩﺗﻪ ؟ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍ ﻳﻪ ﻣﺠﻠﻪ ﺩﺭ ﻧﻴﻮﻳﻮﺭﮎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻥ ﭼﯽ ﺷﺪ ! ﭘﻮﻧﺼﺪ ﺩﻻﺭ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﻭﻥ ﻋﮑﺴﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻥ . ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﻨﻦ ﻭ ﻳﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽﻫﻢ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻣﻦ ﭼﺎﭖ ﮐﻨﻦ ! ﺟﺎﻟﺐ ﻧﻴﺴﺖ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﻋﺎﻟﻴﻪ ! ﻭﺍقعا ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﮐﻨﺪ .ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻨﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ؟ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺧﻮﺵﺷﺎﻧﺲ ﺑﺎﺷﻢ .ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﺩ . ﺑﻠﻪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻴﺰﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺯﺩﻥ ﺑﻪ کمدم ﮐﺮﺩﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمد شماره 13...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻫﺮﻭﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﮐﻔﺶ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼﺯﻣﻴﻦ ﺳﺨﺖ ﺟﻴﺮ ﻭ ﺟﻴﺮ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﻴﺸﺘﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﻟﻴﺴﺖ ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻫﻢ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺍﺳﺖ . ﺟﻠﻮﯼ ﮐﻤﺪﻡﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪﻡ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﻤﺪ ﻣﯽ ﺍﻳﺴﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﻴﺒﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ . ﺍﻭ لا ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﻤﺪﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻼﺱ ﻫﻔﺘﻤﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺍﻳﻦ ﮐﻤﺪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺭﺍﻫﺮﻭﯼ ﻋﻘﺒﯽ ﻭﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ؛ ﺩﺭﺳﺖ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﺪ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻧﻈﺎﻓﺘﭽﯽ .ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻤﺪﻫﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻧﮓ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻣﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﻧﻘﺮﻩﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ 13 ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺭﻧﮓ ﮐﻬﻨﻪ ﻱ ﺳﺒﺰ ﺁﻥ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻮﺳﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻧﮓ ﺁﻥ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺩﺭ، ﺧﺮﺍﺵ ﻫﺎ ﻭ ﺿﺮﺑﺪﺭﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﻮد ﮐﻤﺪ ﺑﻮﯼ ﻧﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﻭ ﺑﻮﯼ ﺗﺮﺷﯽ . ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﮑﻪ قبل ﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﻴﺪﻩ ﻭﻳﺎ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﻋﻴﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﻴﺎﻳﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ . ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺟﺪﻳﺪ ، ﻟﻮﮎ ! ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺟﺪﻳﺪ ! ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺗﻐﻴﻴﺮﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮐﻮله ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻳﮏ ﻣﺎﮊﻳﮏ ﭼﺎﻕ ﻭﭼﻠﻪ ﺍﺯﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺩﺭﮐﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻭﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﻋﺪﺩ13ﺑﺎ ﺣﺮﻭﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻮﺷﺘﻢ :ﺷﺎﻧﺲ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﮐﻨﻢ : 13 ﺷﺎﻧﺲ . ((ﺁﺭﻩ ﻩ ﻩ ﻩ ... )) ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﻴﺰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺎﮊﻳﮏ ﺳﻴﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺍﻡ ﭼﭙﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﺯﻳﭗ ﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﺷﺒﻴﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ شنیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺷﻤﺮﺩﻩ ، ﭼﻨﺎﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻴﺎﻻﺗﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ . ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥﮐﻤﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ .ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺧﺰﻳﺪﻡ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻡ .ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻴﺲ ﻣﻼﻳﻤﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺑﻴﺸﺘﺮ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮐﻮﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﻟﻴﺰ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺸﮑﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺧﺸﮑﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .ﻭ ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻴﺲ ﻣﻼﻳﻢ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻤﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻱ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﭘﺎﻳﺎﻥﻳﺎﻓﺖ .ﺗﻴﻐﻪ ﻱ ﭘﺸﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﻮﺯﺵ ﮐﺮﺩ . ﻧﻔﺲ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﻳﻢ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﻢ ، ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﮐﻤﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ؟ ﺁﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺳﺘﻢ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﻓﺸﺮﺩ . ﺑﺎ ﻫﺮ ﻓﺸﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ ﻣﺠﺪﺩ ﮐﺮﺩﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺧﻴﺎﻻﺕ ﺍﺳﺖ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ .ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ .ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ، ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﮐﻤﺪ ﮐﺰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﺷﺒﻴﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﻳﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ : آﻩ ... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮﺑﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﻦ زﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﺿﻌﻴﻒ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻣﻮﯼ ﺳﻴﺎﻫﺶ ﺭﻭﯼ ﭘﺸﺘﺶ ﺳﻴﺦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻟﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻴﺲ ﮐﺮﺩ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻩ ؟ﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ ؟ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﺳﺖ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭘﻠﮏ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻡ ، ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﯽ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﻫﻢ . ﻳﮏ ﮔﺮبه ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻳﮏ ﮐﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭۀ 13 ؟ ! ﺁﻳﺎ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺗﻮ ... ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺷﺪﯼ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮﺑﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻴﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﻤﺎﻥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ . ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺩﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ زﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .ﺳﭙﺲ ﺍﺯکف ﮐﻤﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪﺩﻭﻳﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﻳﯽ ﺳﺮﻳﻊ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ . ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻭ دﻣﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭﺍﻭﻟﻴﻦ ﭘﻴﭻ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺗﭙﻴﺪ ، ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﻣﺴﻴﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ . ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺪﻥ ﭘﺸﻤﺎﻟﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮۀ ﺩﹺ ﮐﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﺆﺍﻻﺕ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﮐﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﺑﻮﺩﻩ ؟ ﭼﻄﻮﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻤﺪﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؟ ﭼﺮﺍ ﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ؟ ﭼﺮﺍ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﮐﻤﺪ ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻭ ﮐﻒ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺨﻔﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﺳﭙﺲ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﻨﮓ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ . 13 ﺷﺎﻧﺲ .ﺣﺮﻭﻑ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻭ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮐﻮﻟﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ ... ﺧﻴﻠﯽ ﺷﺎﻧﺲ ! ... ﻭﺍقعا ﺷﺎﻧﺲ . ﮔﺮبه ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﻮﻝ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺎﯼ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺷﺎﻧﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻴﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻡ .ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻋﻮﺽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ؛ ﻳﻌﻨﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻣﺎ ﺩﺭﻃﻮﻝ ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﻱ ﺑﻌﺪ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﺗﻐﻴﻴﺮﯼ ﻧﮑﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﮏ ﺭﻭﺯ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻣﺪﺭﺳﻪ ، ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻨﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ . ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺍﺭﯼ ﮐﺠﺎ ﻣﻴﺮﯼ ؟ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﻦﺑﻴﺎﻳﯽ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ، ﻣﻌﻠﻢﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻧﺼﺐ ﮐﻨﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﺎﺑﻐﻪ ﻱ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﻳﺪﻥﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺵ ﮐﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﺪﺍﻳﺶ ﺯﺩﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻭﺭﻗﻪ ﻱ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻋﻠﻮﻣﺘﻮ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺘﯽ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻟﻮﮎ ، ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﻨﯽ ؛ ﻣﻦ ﺍصلاﹰ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﻱﺳﺆﺍﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺣﺪﺳﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻡ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻥ ﭼﯽ ﺷﺪ ؟ ﻧﻤﺮۀ ﺻﺪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ! ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮﺍﺏ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻪ ﺟﺎﻟﺐ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻳﮏ هفته ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽﻧﻤﺮﻩ ﺍﻡ ﻓﻘﻂ 47 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢﮐﻮﻓﯽ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺭﻭﯼ ﻣﻴﺰﺵ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻳﺴﮏ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺑﺸﺎﺵ ﮔﻔﺖ : ﺳﻼﻡ ... ﺍﻭﺿﺎﻉ ﭼﻄﻮﺭﻩ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻱ ﺩﻭﻡ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻌﻤﻴﺮ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻭ ﺍﺭﺗﻘﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻥ ﻭ ﻧﺼﺐ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﻫﺴﺘﻢ ، ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻭقعا ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﺴﮏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻴﺰ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻟﻮﮎ ، ﭘﺮﻭﮊﻩﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻨﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻩ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﻮﯼ ﺑﻮﺭ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼﮔﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯼ ﺯﻳﺒﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻠﻢ ﺩﺍﺩ . ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﻭﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﻪ ﻱ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﻫﺎﻳﺶ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : تقریبا ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻠﻮﯼ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ : ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭﺍقعا ﻗﺸﻨﮓ ﺷﺪﻩ . ﻭﺣﺎﻻ ﺧﻴﻠﯽ ﻫﻢ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻩ . ﻳﻪ ﺭﺍﻩ ﺟﺪﻳﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﻴﮑﺴﻞ ﻫﺎ ﭘﻴﺪﺍﮐﺮﺩﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﮔﺸﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ :واقعا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺭﻭﺩۀ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﻭﺍقعا ﺟﺎﻟﺒﻴﻪ . ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺵ ﺧﻴﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺱ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﻴﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻦ ﺳﺎﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﻥﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﺑﻴﺎﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭘﻴﭻ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻴﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺷﺎﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺘﻮﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻴﺪ . ﻣﺜلا ... ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻳﺪ . ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ مثلا ﺣﻖ ﮐﭙﯽ ﺭﺍﻳﺖ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﺮﺗﻴﺐﺑﺪﻳﺪ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﻮﺯ ﺁﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺟﻴﻨﺶ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﮔﻔﺖ : ﺷﺎﻳﺪ ... ﻟﻮﮎ ، ﺗﻮ ﻭﺍقعا ﭘﺴﺮ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﻫﺴﺘﯽ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻳﻪ ﺭﻭﺯﯼﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﭘﻮﻝ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻴﺎﺭﯼ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻮﺩﻡ ﻗﺪﻳﻤﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ ... ﺷﺎﻳﺪ ... ﺧﻴﻠﯽ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﺯﻥ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﻭﺍقعا ﻣﺸﻮﻕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ : ﺧﻴﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﺎمه ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻏﻴﺮﻣﻨﺘﻈﺮﻩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ... ﻣﻨﻢ ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﻣﻬﻤﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻫﻴﺠﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﺩﻳﺪﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ﺗﻮ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻩ . ﻟﻮﮎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻳﻪ ﺭﺍﺯ ﺭﻭﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ . ﭼﻪ ﺭﺍﺯﯼ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻴﺠﺎﻥ ﺯﺩﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻣﻦ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ شغل ﻣﻤﮑﻦ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﻡ ! ﺩﺭﻳﮏ ﺷﺮﮐﺖ ﻭاقعا ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺷﻴﮑﺎﮔﻮ . ﻫﻔﺘﻪ ﻱ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺮﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ . ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮﺷﻨﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺑﺮﻡ .ﺷﻨﺎ ﻭﺭﺯﺵ ﺩﻭﻡ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﻳﮏ ﻣﺮﺑﯽ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎﻥ ﺗﻤﺮﻳﻦﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻨﺎﮔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺍﺭﺩﻭﯼ ﺗﻴﻢ ﻣﻠﯽ ﺍﻟﻤﭙﻴﮏ ﺩﻋﻮﺕ ﺷﺪﻩﺑﺎﺷﺪ . ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻭﺍقعا ﺩﺭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺷﻨﺎﯼ ﻣﻦ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺍﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ .ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﺎﺕ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﯽ ﺗﻴﻢ ﺷﻨﺎﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻣﺎﻳﻮﻳﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﭙﻮﺷﻢ . ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺧﻴﻠﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ، ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺷﺎﻧﺴﻢ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ . ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻨﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻤﺮﺩﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﻗﺘﯽ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﮐﺎﺷﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﭙﺶ ﻗﻠﺒﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪﺳﺮﻋﺖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﻃﻮﺏ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺳﺮﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺯﻣﻴﻦ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻭﻟﺮﻡ ﺧﻴﺲ ﺑﻮﺩ . ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺪ ﮐﻠﺮ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻨﺸﺎﻕ ﮐﺮﺩﻡ .ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻳﻦ ﺑﻮ ﻫﺴﺘﻢ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﭙﺲ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻟﺒﻪ ﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﻱ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻴﺪﻡ . ﺷﺎﻳﺪ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﺪ ، ﻭﻟﯽﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ . ﺳﻪ ﻳﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺗﻮﯼ ﺁﺏ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﻢ ﻋﻤﻖ ﺍﺳﺘﺨﺮ،ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ . ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﺁﺏ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﻴﺪ . ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﮔﻴﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﻴﺪ ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ، ﻣﺮﺑﯽ ﺷﻨﺎ ، ﺳﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺳﺮ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﻴﺪﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﻮﺧﯽ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺮچ ﻳﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺩﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺏﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﻥ ﺩﻭ ﭘﺴﺮ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﭙﺲ ﭼﺮﺥ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﻫﯽ ... ﺳﻼﻡ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ﭘﻨﺒﻪ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﺪﺍﻳﺶ ﺍﺯﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﮐﺎﺷﯽ ﺷﺪﻩ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﺷﺪ : ... ﺧﻴﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺍﻭﻣﺪﯼ . ﮐﻼﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ هفته ﺩﻳﮕﻪ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﻣﻴﺸﻪ ! ﻫﺎ ﻫﺎ ! ﭼﻪ ﻣﺎﻳﻮﯼ ﻗﺸﻨﮕﯽ ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﺎﻳﻮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻪ ؟ ﻫﺎ ﻫﺎ ! ﻫﺎﻫﺎ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ .ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮑﻨﻢ . ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻴﻠﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ، ﺣﺪﻭﺩ ﺑﻴﺴﺖ ﻧﻔﺮﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺷﺶ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺗﻴﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺍﻣﺎﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺟﺰﻭ ﺷﺶ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺗﺮﺑﺎﺷﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ﻣﺎ ﮐﻤﯽ ﻧﺮﻣﺶ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺏ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺗﺎ ﻋﻀﻼﺕ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻴﻢ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ، ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻋﻤﻴﻖ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺷﻮﻳﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﮔﻔﺖ : ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 5 ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻇﻬﺮﻡ ﺑﺮﺳﻢ ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ، ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺭﺍ ﺧﻴﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ . ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﻓﺮﺻﺖﺩﺍﺭﻳﺪ . ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﻓﺮﺻﺖ . ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻴﺪﻭ ﻃﻮﻝ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﻃﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﺪ ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻴﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ . ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﯼﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻂ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﺭﺯﺭﻭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ . ﺳﺆﺍﻟﯽ ﻫﺴﺖ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﻫﻴﭻ ﺳﺆﺍﻟﯽ ﻧﺒﻮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﺗﻮﯼ ﭘﻬﻠﻮﻳﻢ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭ . ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﭽﺴﺒﻮﻥ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺩ ﭘﻬﻠﻮﻳﻢ ﺭﺍ ﺗﺨﻔﻴﻒ ﺩﻫﻢ ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩﻡ ، ﭼﻪ ﻋﻴﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ؟ ﮔﻴﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﻭﻝ ﺷﻮﺩ . ﻫﻨﻮﺯ ﭘﻨﺞ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺗﻴﻢ ﻭﺟﻮﺩﺩﺍﺭﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ . ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﮐﻪ ﻻﻳﻖﺗﻴﻢ ﺷﻨﺎ ﻫﺴﺘﻢ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ . ﺑﺪﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺨﺖ ﺩﺭ ﺧﻂ ﺁﻏﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﻳﺪﻧﺪ .ﻣﻦ ﻫﻢ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﭘﺎﻳﻢ ﻟﻴﺰ ﺧﻮﺭﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻟﺒﻪ ﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺧﻴﻠﯽ ﻟﻴﺰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺷﯽ سر ﺧﻮﺭﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺁﻩ ... ﻧﻪ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ .ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺑﺎ ﺷﮑﻢ ... ﺍﻳﻦ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺍﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪ .ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ . ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ همه ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﻠﻮﺗﺮﻧﺪ .ﭼﻪ ﻟﻴﺰ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺎﻣﻴﻤﻮﻧﯽ ! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻋﺰﻣﻢ ﺭﺍ ﺟﺰﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﻢ . ﺷﺮﻭﻉﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ... ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻨﻢ . ﺿﺮﺑﺎﺕ ﻣﻼﻳﻢ ﻭ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯼﮐﺸﻴﺪﻩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺮﺑﯽ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ .ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺍﺯ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﮔﺮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﻤﺲ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼﺍﺳﺘﺨﺮ ، ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺁﺧﺮ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ .ﺗﻨﺪﺗﺮ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﻂ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﻣﺤﻮ ﻭ ﻣﺒﻬﻢ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ . ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺁﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ، ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﻠﻪ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ .ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺭﻭﯼ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺑﺎﺷﻢ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ... ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ، ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻳﻮﺍﺭﻩ ﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺭا ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺁﺏ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺁﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩﻡ . ﻣﻮﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻡ . ﻣﺰۀ ﮐﻠﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻣﯽ ﭼﮑﻴﺪ ، ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ .ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ . ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﮔﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪﺧﻂ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ . ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ؟ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﺪﺍﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ : ﻟﻮﮎ ، ﺗﻮ ﻧﻔﺮ ﻫﻔﺘﻢ ﻫﺴﺘﯽ ! ... ﻭ ﺳﭙﺲ ﺭﻭﯼﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻴﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺭﺯﺭﻭ ﺍﻭﻝ ... ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺮ ﺗﻤﺮﻳﻦﻣﯽ ﺑﻴﻨﻤﺖ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﻮﺯ ﻧﻔﺴﻢ ﺟﺎ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﻢ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻔﺘﻢ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻩ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﻴﺪﻡ . ﺧﻴﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻔﺘﻤﯽ ﺑﻮﺩ .ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﻟﻴﺰ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ، ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻢ ﺯﺩ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩﺑﻌﺪﯼ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺷﺪ . ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮﺁﻣﻴﺰ ﮔﻔﺖ : ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ... ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﯼ ﻣﻦﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻳﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ . ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼﺗﺒﺮﻳﮏ ﮔﻔﺘﻦ ﭘﻴﺸﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﻖ ﻣﻦ ﻫﻔﺘﻢ ﺷﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺭﺧﺘﮑﻦ ، ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺎﻳﻮﯼ ﺷﻨﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺣﻮﻟﻪ ﻧﻴﻤﻪ ﺧﻴﺲ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺣﻮﻟﻪ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﻟﺨﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺍقعا ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻳﺪ . ﻭﻟﯽﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ همه ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ، ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻳﺴﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ .ﺣﻮﻟﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺳﺒﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻱ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪﮐﻨﻢ . ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎﯼ ﺳﻘﻒ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻪﻃﺮﻑ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺩﻭﻻ ﺷﻮﻡ .ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﻑ ﮐﺞ ﻭ ﻣﻌﻮﺝﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺘﻢ . ﺍﻭﻩ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﮏ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻱ ﺷﮑﺴﺘﻪ ! ﻳﻌﻨﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻳﮏ ﻧﻔﺮ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺟﻴﺐ ﺷﻠﻮﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﺮﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻓﺸﺮﺩﻡ . ﺳﭙﺲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻳﻴﻨﻪﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻮﻫﺎﻳﻢ ﺷﺪﻡ .ﻭﻟﯽ ﻳﮏ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﻋﻴﺐ ﺩﺍﺷﺖ .ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻡ . ﻳﮏ ﺑﺎﺭ . ﺩﻭ ﺑﺎﺭ .ﻳﮏ ﻟﻮﮎ ﻗﺮﻣﺰ ؟ ﻧﻮﻋﯽ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﻱ ﺁﻳﻴﻨﻪ .ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺁﻩ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺩﻡ ﺑﺮﺁﻣﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﺧﺸﺶ ﻗﺮﻣﺰﮔﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﺳﺎﻃﻊ ﻣﯽ ﺷﺪ ... ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﺳﺮﺥ ، ﮐﻪﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻭ ﺗﮑﻪ ﺯﻏﺎﻝ ﮔﺪﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻧﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩ . ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﻦﺷﻨﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻗﻴﺎفه ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻳﺪﻡ ... ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ... ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺗﺼﻮﻳﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩۀ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻳﮏ ﺟﻴﻎ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻭ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﺳﺮﺩﺍﺩﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﻭﺭﺍﯼ ﺟﻴﻎ ، ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﻴﻨﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﺍﺷﻨﻴﺪﻡ : هی ... ﺑﻬﺶ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﺮﺧﻴﺪﻡ . ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺗﺤﻮﻳﻠﻢ ﺩﺍﺩ : ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﺑﻬﺶ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ . ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺗﻪ !ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﻴﻎ ﺯﺩﻥ ﻭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ! ... ﻧﻪ ، ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ! ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﻴﻨﯽ ﮐﻪ ... ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ : ﻟﻮﮎ ... ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻴﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻤﺎﻡ ! ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ... ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻴﺴﺘﻦ ؟ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪﻥ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ .ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﻟﻮﮎ ... ﺗﻮ ﭼﺖ ﺷﺪﻩ ؟ ﺍﻳﻦﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻠﺮ ﺁﺏ ﺍﺳﺘﺨﺮﻩ ! ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﺒﻴﻌﯽ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻩ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﻳﮑﺪﻧﺪﮔﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﻠﺮ ؟ ﭼﯽ ؟ ... ﻧﻪ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﭙﺲ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻫﻤﻴﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩ . ﻫﻴﭻ ﭼﺸﻢ ﺳﻮﺯﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ـ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼﺷﻴﻄﺎﻧﯽ ﺗﻮﯼ ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ـ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ .ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺘﻢ : » اوﻩ ... ﺧﻮﺏ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ اصلا ﻧﻤﯽﺳﻮﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺮﻣﺎﻝ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ .ﺭﻭﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻭ ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ . ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ .ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮبه ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ! ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺻﺪﺍﻳﻢ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﻮﺏ ... ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺩﺭﺳﺮ ﺗﻤﺮﻳﻦ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺳﺘﺮﭺ ﺧﻨﺪﻳﺪ : ﻣﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺒﻴﻨﻢ ! ﻫﺎ ﻫﺎ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ . ﺣﺮﻓﺶ ﺍصلا ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻃﺒﻴﻌﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻪﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ .ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ؛ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﻳﻢﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ .ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺑﺎ ﻫﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﺠﺘﻤﻊ ﺗﺠﺎﺭﻱ ﺑﺮﻭﻳﻢ.ﺍﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭﻛﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻱ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﺨﺮﺩ ﻭﻟﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻢ.ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ،ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭﻧﺮﻭﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫنوز ﺍﺯ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺷﻨﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺩﺍﺷﺘﻢ.ﺿﻤﻨﺎ،ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﭘﺮﻭﮊﻩ ﻱ ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻦ ﻧﻴﺰﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ.ﺍﮔﺮ ﺗﻼﺵ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ،ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺭ ﺍﻳﻨﻜﻪﺧﺎﻧﻢ ﻛﻮﻓﻲ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﻨﺪ،ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.ﻭﻟﻲ ﺍﺻﻼ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻓﻜﺮﻡﻧﺒﻮﺩﻡ.ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮔﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺤﻔﻈﻪ ﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰﻛﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﺮﺗﺐ ﺍﺯ ﺟﺎ ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺪﻡ ﻭ ﺟﻠﻮﻱ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﭼﺸﻢﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.ﻛﺎﻣﻼ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺑﻮﺩ.ﻫﻴﭻ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺮﺗﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ:ﭘﺲ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺑﻮﺩ؟ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺧﺘﻜﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؟ﺳﻌﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ ﺍﺯ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺭﺧﺘﻜﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﺩﻟﻴﻞﺩﺭﺣﺸﺶ ﺳﺮﺥ ﺭﻧﮓ ﭼﻬﺖ ﺗﺎﺑﺶ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺗﺮﻙ ﺧﻮﺭﺩﮔﻲ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺑﻮﺩ...ﻭﻟﻲ ﻧﻪ.ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﺍﺻﻼ ﻣﻨﻄﻘﻲ ﻧﺒﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻧﺪﻛﻲ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺖ 10،ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ.ﻫﻨﺎ ﺑﻮﺩ-ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺯﺩﻩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﻟﻮﻙ، ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻱ!ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩﻱ ﻭ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻱ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻢ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻲﺯﺩ.ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﭼﺮﺍ؟ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ!ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ؟...ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﻫﻨﺎ،ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻱ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﭼﻲ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻲ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﻣﻲ ﻟﺮﺯﻳﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻥ ﻻﺗﺎﺭﻱ ﺗﻮﻱ ﻣﺮﻛﺰ ﺗﺠﺎﺭﻱ ﻳﺎﺩﺕﻫﺴﺖ؟ﻫﻤﻮﻥ ﻛﻪ ﻳﻪ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﻥ؟ﺣﺪﻭﺩ ﻳﻚ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩﻛﻪ ﻭﺳﻂ ﻣﺮﻛﺰ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ!ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺑﻠﻴﻂ ﺧﺮﻳﺪﻥ.ﺩﻩ ﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭﻧﻔﺮ!ﻭ...ﻭ...ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺍﺭﻥ ﻗﺮﻋﻪ ﻛﺸﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻦ.ﻭ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﮔﻔﺘﻢ: ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﻲ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺁﺭﻩ!ﺁﺭﻩ!ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ!ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺗﻮﻱ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ.ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺿﻌﻒ ﻛﺮﺩﻡ.ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻲ ﺗﭙﻴﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻮﺩﻱ ﻭ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻱ!ﭼﻨﺎﻥ جیغی ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻛﻪﻧﮕﻮ!ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺟﻴﻎ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻴﻎ ﻛﺸﻴﺪ،ﺟﻴﻐﻲ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺳﻴﻨﻪ.ﺟﻴﻐﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﻭ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻱ.ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻨﺎ...ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻴﻪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﻟﻲ ﻓﻜﺮ ﻧﻜﻨﻢ ﺻﺪﺍﻳﻢ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ.ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﻴﻎﻛﺸﻴﺪﻥ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﻟﻮﻙ،ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻥ.ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﻴﻨﻲ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﻲ ﭼﻲ ﻣﻲ ﮔﻢ.ﻫﻤﻪﺷﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﻣﻲ ﺭﻗﺼﻦ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻴﻪ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻟﻮﻙ،ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻳﻚ ﭼﻴﺰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﻣﻲﻛﻨﻢ.ﺍﻭﻥ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﭼﺮﺍ ﺑﻪﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ.ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﺕ ﻫﺪﻳﻪ ﻱ ﺗﻮﻟﺪ ﺑﺨﺮﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ.ﭼﻌﺒﻪ ﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺣﺎﻭﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍﺑﻴﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ ﺻﺎﻑ ﻛﺮﺩﻡ.ﺑﻪ ﻫﻨﺎ ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﻴﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﺣﺎﻻ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﺼﻤﻴﻤﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪﭼﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺍﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﻲ ﻫﺴﺖ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪ.ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻭﻟﻲ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﺎﻣﻼ ﺟﺪﻱ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺎﻳﻲ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟ﺁﺭﻩ.ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻧﻪ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺩﺍ ﭼﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻤﻪ!ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﻫﺴﺘﻲ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺭﻭﺯ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻤﻮﻧﻲ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﺖ ﺑﺎﺷﻲ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ: ﻫﺎﻫﺎ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﻟﻲ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﭼﻨﺪﺵ ﺁﻭﺭﻱ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﻴﺎﻡ.ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﻳﻪ ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﻲ ﺻﺪ ﺩﺭﺻﺪ ﻧﻴﺴﺘﻢ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺷﺎﻧﺴﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻭ ﺟﻌﺒﻪ ﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮒﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﻱ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ.ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺎﻫﺎﺭﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭻ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﻲ ﻡ ﺭﺍ –ﺳﺲ ﺑﺎﺩﺍﻡ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﻣﺎﻳﻮﻧﺰ!-ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﻨﺪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﻫﻨﺎ ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﺮﺩﺍ ﻧﺎﭼﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻴﺎﻡ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻛﻼﺱ،ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﻜﺘﺒﺎﻝ ﺩﺍﺭﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺗﻤﺮﻳﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﭘﻴﺶ ﻣﻲ ﺭﻩ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺧﻨﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺪ ﻧﻴﺴﺖ.ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺭﻭﻱ ﻧﻴﻤﻜﺖ ﻣﺼﺪﻭﻣﻴﺘﻲ ﭘﻴﺪﺍﻧﻜﺮﺩﻡ.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪ.ﺻﺪﺍﻱ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮﻱ ﮔﻮﺷﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥﻫﻤﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺷﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻦ!ﻓﻌﻼ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺪﻫﻢ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺗﻠﻔﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻥ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﻛﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ ﺳﻴﺰﻩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ.ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ،ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻛﻤﺪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﻛﺴﻲ ﻳﻚ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻩﺑﻮﺩ.ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻱ ﻗﺮﻣﺰﻱ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻛﻨﺪﻥ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﻤﺪ.ﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﻣﺘﻮﻗﻒﺷﺪﻡ.ﺻﺪﺍﻫﺎیی ﺧﺸﻦ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ؛ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻨﮕﻲ ﻧﻔﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻛﺮﺩﻡ.ﺩﺍﻍ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﻮﺩ!ﻳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩﻱ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻛﺸﻴﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺪﺍی خس ﻭ خس ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻛﻤﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ.ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﻱ ﻇﺮﻳﻔﻲ ﺭﺍﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ...ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﺭﻳﺪ!ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻢ.ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﻳﺎ ﺧﻼﺹﻛﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ﻭﻟﻲ ﮔﻴﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﭼﺎﺭﻩ ﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱﻧﺪﺍﺭﻡ.ﻧﺎچار ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ.ﺻﺪﺍﻱ ﻇﺮﻳﻒ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ...ﻣﻦ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻴﺎﻡﺑﻴﺮﻭﻥ.ﻣﻨﻮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﺭﻳﺪ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻢ،ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺷﺪﻳﺪﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﺮﺱ ﻣﻲﻛﺮﺩﻡ.ﺗﺮﺱ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺳﺮﺍﭘﺎﻱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻲ-ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺭﺍﻡ-ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ.ﻭ ﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻤﺪ کز ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ،ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻛﺴﻲﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻤﺪ کز ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﻣﻲ ﻟﺮﺯﻳﺪ.ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ.ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻛﻤﺪ ﺑﺎ ﺭﻧﮕﻲ ﺳﺮﺥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﻱﺁﺗﺶ ﻣﻲ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻧﺪ. ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻲ زﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﺷﺎﻫﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﺑﻮﺩﻡ.ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺍﻡ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺯﺑﺮ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻭﻳﻴﺪﻥ ﻛﺮﺩ:ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺿﺨﻴﻤﻲ ﺍﺯ ﻣﻮﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺳﺮﺍﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻛﻢ ﻛﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﻒ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ.ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺁﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﺳﺮﺥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ،ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺍﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻛﻒ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﺎﻟﻦ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ،ﺩﺭﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﻱ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻱ ﻣﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻠﻪ.ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻛﺎﺭﻱ ﺟﺰ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮ ﻧﻤﻲﺁﻣﺪ،ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺩﻣﺎﻏﻢ ﻣﻲ ﺭﻭﻳﻴﺪﻧﺪ،ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻭ ﻣﺎﺭ ﺯﻧﮕﻲﻣﺮﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﭘﻴﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺯﺑﺮ ﻭ ﮔﺮﻡ ﺁﻥ ﻣﺤﻮ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻮ،ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺗﻦ ﭘﻮﺷﻲ ﭘﺸﻤﻲ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻓﺸﺮﺩﻧﺪ.ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ.ﺩﻭﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺟﺴﺪ ﻣﻮﻣﻴﺎﻳﻲ ﺷﺪﻩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ...ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎﻱ ﻣﻮﻱ ﺭﻭﻳﻴﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺧﻮﺩﻡ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺣﺎﻭﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮔﻢ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺩﺭ ﻳﻚﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ.ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻲ ﺗﺎﺑﻴﺪ.ﺍﺗﺎﻗﻢﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ-ﺑﻪ ﺳﺮﺩﻱ ﻳﺨﭽﺎﻝ. ﺻﺪﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻜﻮﺕ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺖ: ﻟﻮﻙ،ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ؟ﻣﺪﺭﺳﻪﺍﺕ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻛﺮﺩﻡ: ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﻳﻚ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺑﻮﺩ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺧﺶ ﺩﺍﺭ ﺍﺯﮔﻠﻮﻳﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﻛﺎﻭﻳﺪﻧﺪ.ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺑﻮﺩ.ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﻏﻴﺮﻋﺎﺩﻱ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﻟﭙﺬﻳﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻐﻤﻪ ﺍﻱ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩﺑﻮﺩﻡ: ﻟﻮﻙ...ﻋﺠﻠﻪ ﻛﻦ!ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺕ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﻥ ﻧﻬﺎﺩﻡ.ﻋﺠﻠﻪ ﻛﺮﺩﻡ.ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ،ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ،ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺩﻭ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻼﺱ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻬﺎﺩﻡ.ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻫﺎﻱﻣﺪﺭﺳﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﻭﻱ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﺭﺍﻫﺮﻭﻱﭘﺸﺘﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﻛﺎﭘﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻮﻱ ﻛﻤﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﻛﻤﺪﻡ،ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻟﺮﺯﻳﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻥ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ 13 ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﻱ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﻚ ﺗﻘﻮﻳﻢ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻠﻪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺗﻘﻮﻳﻤﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﻛﻤﺪ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ...ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ...ﺟﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﻧﺎﻟﻴﺪﻡ: ﺧﻮﺍﺑﻲ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺁﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻲ ﭘﻴﻮﺳﺖ.ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ،ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﺁﻥﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭘﻴﻮﺳﺖ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ 13 ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻱ ﺟﻮﻫﺮ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﻭﺭﺵ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ.ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺩﺭ ﻣﻐﺰﻡ ﺟﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.ﭘﺸﺘﻢ ﻟﺮﺯﻳﺪ.ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﻪﺧﺎﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺭﺷﺪ ﻣﻮ ﻭ ﭘﻴﭽﻴﺪﻥ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺪﻧﻢ ﺭﺍ ﻋﻤﻼ ﺣﺲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻛﻨﺪﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻛﺮﺩﻡ.ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱﻇﺮﻳﻔﻲ ﻛﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻛﻤﺪ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﻨﻢ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻣﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﺎﻧﺪﻡ.ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ:ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ.ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﻢ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ.ﺗﻘﻮﻳﻢ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.ﺳﭙﺲ ﭼﺮﺧﻲ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﻳﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖﻛﻼﺱ ﻛﺮﺩﻡ.ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻛﺎﻣﻼ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ.ﻛﻔﺶ ﻫﺎﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﺎ ﻛﻒ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻬﻴﺒﻲ ﺍﻳﺠﺎﺩﻣﻲ ﻛﺮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﻛﺎﭘﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ.ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ،ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻡ.ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻛﻤﺪ ﻟﻌﻨﺘﻲ ﻧﺒﻮﺩ.ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻛﻼﺳﻢ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﺯﺩﻩ ﺑﻪﺩﺭﻭﻥ ﻛﻼﺱ ﻗﺪﻡ ﻧﻬﺎﺩﻡ،ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ ﻭﮔﻔﺖ: ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ﻟﻮﻙ!ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻛﻤﻲ ﺩﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪﻱ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺯﻳﭗ ﻛﺎﭘﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ...ﻳﻪ ﻛﻤﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ.ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﻭﻱ ﻭ ﻛﺎﭘﺸﻨﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﻱ ﻛﻤﺪﺕ ﺁﻭﻳﺰﺍﻥ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻛﻨﻲ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.: اوه...ﻧﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭﺧﻮﺑﻪ.ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ...ﺍﻭﻧﻮ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮕﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ زﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﻜﺎﻥﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭﺭﺍﻗﻲ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ.ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺗﻜﻴﻪ ﺩﺍﺩﻡ.ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﺭﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦﺷﺎﻧﺴﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺩﻳﺸﺐ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻥ!ﺑﻪ ﻫﻴﭻﻭﺟﻪ!ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻭ ﺑﺮﻫﻢ ﻭ ﻣﻐﺸﻮﺵ ﺑﻮﺩ.ﺁﻥ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺩﻳﺸﺐ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ!ﺑﻪ ﻫﻴﭻﻭﺟﻪ!ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺑﺮﻫﻢ ﻭ ﻣﻐﺸﻮﺵ ﺑﻮﺩ.ﺁﻥ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ؟ ﺍﮔﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ،ﺣﺘﻲ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺍﻱ،ﺩﺭﻧﮓ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻥ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﺩﺭ ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺘﻢ ﻛﻪﻛﻞ ﺁﻥ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﭽﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﺟﻤﻌﻪ،ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﻪ ﻱ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﻜﺮﻡ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﺎﺭﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ.ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﺤﺴﻲ ﻛﻤﻲ ﺧﻞ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ.ﺑﻪ ﻣﻴﺰ ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ.ﻣﻦ ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺟﻌﺒﻪ ﺣﺎﻭﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺁﻥﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻘﻴﻪ ﻱ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻳﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ.ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻇﻬﺮ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻣﻴﺰ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻳﻲ ﺳﺎﻟﻦ ﻧﺎﻫﺎﺭﺧﻮﺭﻱ ﻳﺎﻓﺘﻢ.ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﻛﺖ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻱ ﺣﺎﻭﻱ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺧﻮﺩ،ﻛﻪ ﺑﺎﺯﺵ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ،ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ﺳﻼﻡ.ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻭ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﮔﻔﺖ: ﺳﻼﻡ.ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭﻱ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ: ﺧﻮﺏ...ﺑﺮﺍﻱ ﻳﻚ ﺟﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ،ﺁﻥ ﺭﻭﺯﺻﺒﺢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻱ ﺧﺎﺻﻲ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻨﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﻲ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺖ.ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭽﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﻛﺖ ﻛﺎﻏﺬﻱ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﻓﻮﻳﻞ ﺁﻥﻛﺮﺩﻡ.ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭻ ﺷﺎﻧﺴﻪ ﻣﻨﻪ؛ﺳﺲ ﺑﺎﺩﻭﻡ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻭ ﻣﺎﻳﻮﻧﺰ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺪﻗﻪ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻡ... ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ.ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ.ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻮﻳﻲ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﻣﻮﻫﺎﻳﺶﺁﺷﻔﺘﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻛﺎﭘﺸﻨﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻱ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ:اوه...ﺍﻭﻡ...ﺩﻟﻴﻞ ﺧﺎﺻﻲ ﻧﺪﺍﺷﺖ،ﻛﻤﻲ ﺳﺮﺩﻡ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪﺕ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪﻱ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻧﮕﺮﻓﺘﻴﻢ.ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻛﻠﻲ ﻛﺎﻏﺬ ﻭ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﭘﺮ ﻛﻨﻪ. ﻭ ﺁﻫﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭽﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺟﻠﻮﻱ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺗﻮ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺑﻪ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ.ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻄﺢ ﻣﻴﺰ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺗﻮﻱ ﭘﺎﻛﺖ ﻧﺎﻫﺎﺭﺵ ﻓﺮﻭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﺎﻫﺎﺭ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻱ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻛﻤﻲ ﻣﻴﻮﻩ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﻴﺴﺘﻢ. ﻭﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﭘﺎﻛﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻳﻚ ﻣﻮﺯ ﺯﺭﺩ ﺑﺮﺍﻕ ﺭﺍﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.ﻛﻤﻲ ﺑﺎ ﭘﻮﺳﺖ ﺁﻥ ﻭﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻨﺪ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻭﻡ...ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺻﻮﺭﺗﺶ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺭﻫﻢ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺷﺪ.ﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.ﻣﻮﺯ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﻛﺎﻣﻼ ﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ﻳﻚ ﺗﻮﺩﻩ ﻱ ﻧﺮﻡ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺑﺎ ﺑﻮﻱ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﮔﻨﺪﻳﺪﮔﻲ.ﺑﻮﻳﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ ﭘﻴﭽﻴﺪ. ﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻧﺰﺟﺎﺭ ﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﻋﻘﺐ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺑﻬﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻩ.ﻭﺍﻗﻌﺎﺗﻬﻮﻉ ﺁﻭﺭﻩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ: ﻭﻟﻲ ﭘﻮﺳﺖ ﺍﻭﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﻪ!ﻳﻪ ﻫﻤﭽﻴﻦ ﻣﻮﺯﻱ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﺳﻴﺐ ﺑﺨﻮﺭﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﭘﺎﻛﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ .ﻳﻚ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.ﺳﻴﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻮ ﻛﺮﺩ...ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻧﺰﺟﺎﺭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻘﺐ ﻛﺸﻴﺪ.ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﺳﻴﺐ ﺩﻳﺪﻡ.ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﻱ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻳﻚ ﻛﺮﻡ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻱ ﭼﺎﻕ ﻭ ﭼﻠﻪ-ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ﺩﻭ ﺍﻳﻨﭻ-ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥﺧﺰﻳﺪ.ﻭ ﺳﭙﺲ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ.ﻭ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ!ﻛﺮﻡ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺳﻴﺐ ﺭﻭﻱ ﺭﻭﻣﻴﺰﻱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ.ﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﻲ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ! ﻭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻘﺐﻫﻞ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺍﺯﭘﺸﺖ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪ.ﻭ قبل ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺣﺘﻲ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ؛ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ ﺍﺯﺳﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ،ﺩﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﻜﺘﺒﺎﻝ؛ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﻨﺎ ﮔﺸﺘﻢ.ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﻡ.ﺭﻓﺘﺎﺭﺍﻭ ﺳﺮ ﻣﻴﺰ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻛﻼ ﺑﺎ ﻫﻨﺎﻱ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻱ ﻋﺠﻴﺐ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻣﺎ ﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻨﺎ ﺻﺪﻕ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ.ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﺍﺯﻫﻤﻪ ﻛﻤﺘﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ.ﺍﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺩ،ﻋﺎﺷﻖ ﮔﺮﺑﻪﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺍﺻﻼ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺖ. ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻲﻛﺮﺩ؟ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﺎ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩرﻛﻤﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ . ﺻﺪﺍﻱﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺵ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲﺑﺮﮔﺸﺘﻢ.ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺎﭘﺸﻦ ﻭ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺵﺑﺒﺮﻡ.ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻛﻤﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ،ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻤﺪ ﺩﺭ ﺩﻳﺪﺭﺱ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺖ،ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺮﺩﻡ.ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺭﻭﻱ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ:13 ﺷﺎﻧﺲ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻛﺎﺑﻮﺱ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﻤﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺑﻪ در ﻛﻤﺪ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﺍﻣﺎ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ درﻛﻤﺪﺭﺍﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ،ﭼﻮﻥ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭﺳﺎﻳﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻘﻴﻪ ﻱ ﺳﺎﻝ ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﻭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻜﺸﺎﻧﻢ.ﺩﺍﺭﻧﻞ ﻛﺮﺍﺱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﭼﺎﺭﭼﻮب ﺩر ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﻋﻠﻮﻡ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺩﺳﺖ ﺗﻜﺎﻥﺩﺍﺩ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ﺳﻼﻡ ﻟﻮﻙ!ﺍﺳﻜﻮﺍﻳﺮﺯ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ ﺩﺍﻭﻧﭙﻮﺭﺕ ﺭﻭ ﺷﻜﺴﺖ ﺑﺪﻩ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ: ﺍﻭﻧﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﻗﻮﻱ ﻧﻴﺴﺘﻦ.ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻳﻢ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺩﺍﺭنل ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻲﻛﻨﻲ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻭ ﺧﻨﺪﻳﺪ،ﭼﻮﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ.ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﻳﻨﻜﻪ قدم ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﺸﻪ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪ.ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻛﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ ﺳﻴﺰﺩﻩ ﺭﻓﺘﻢ.ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯﮔﻔﺘﻢ: ﻛﺴﻲ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﻔﺘﻢ: ﻓﻘﻂ ﻣﺤﺾ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ.ﻛﺎﻣﻼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﻣﻲﻛﺮﺩﻡ.ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺩﻭﺳﻮﻡ ﭼﻤﻌﻪ ﻱ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺪﻳﻤﻦﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻴﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﭘﺎﻱ ﺧﺮﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ،ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ.ﺳﭙﺲ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭدر ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچ چيز غير طبيعي در داخل كمد نبود.متوجه شدم كه همچنان پاي خرگوشم را در جيبم در دست دارم.پاي خرگوش را رهاكردم و كوله پشتي را از روي شانه ام به پايين سر دادم.داخل كمد را به دقت وارسي كردم .چند تا كتاب و دفترچه يادداشت در طبقه ي بالايي قرار داشت كه خودم آنها را آنجا گذاشته بودم.گرمكن خاكستري كهنه ام مچاله شده كف كمد افتاده بود.خبري از گربه ي سياه نبود.هيچكس در حال نفس كشيدن يا ناليدن و يا روياندن مو ازسوراخ هاي دماغش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقي ناشي از آرامش كشيدم.سپس كوله پشتي را روي گرمكن مچاله شده رهاكردم و كاپشنم را به رخت آويز روي در آويختم.خواستم در كمد را ببندم كه متوجه چيزي جلوي پايم شدم .پايم به آن خورد و آن جسمروي زمين چرخيد و به لبه ي پايين كمد خورد و دوباره به طرفم برگشت.يك توپ كوچك؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدولا شدم و آن را برداشتم.آن را بالا آوردم و نزديك صورتم گرفتم.توپ نبود.يك جمجمه ي كوچك زرد رنگ، اندكي بزرگ تر از يك توپ پينگ پونگ بود.دهانش باز بود و به نظر مي رسيد در حال خنديدن است و دو رديف دندان هايخاكستريش ديده مي شد.با انگشتانم روي دندان ها كشيدم.سخت و ناصاف بودند.آن را فشار دادم.جمجه ي كوچك از ماده اي شبيه لاستيك سخت ساخته شده بود.چشمانش كه در اعماق حدقه قرار داشتند از شيشه ي قرمز ساخته شده بودند و در زيرنور چراغ ها همچون دو قطعه ي ياقوت مي درخشيدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir