امروز اولین روز کلاس هفتم “لوک” است. او به شانس اعتقاد زیادی دارد و همیشه تی شرتی سبز، و رنگ و رو رفته ای می پوشد و می گوید این پیراهنِ شانس او است! همچنین پنجه ی خرگوشی که در واقع یک جاکلیدی است را همه جا با خود می برد و اعتقاد دارد برای او شانس می آورد. اما با این اوصاف همیشه بدشانسی می آورد. دوست صمیمیش، “هنا” خیلی خوش شانس است. او می فهمد شماره ی کمد مدرسه اش ۱۳ است. این یعنی شروع بدشانسی برای او …

ژانر : ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین کمد شماره ۱۳
نویسنده : آر ال استاین

طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو

ژانر : #ترسناک

خلاصه :

امروز اولین روز کلاس هفتم “لوک” است. او به شانس اعتقاد زیادی دارد و همیشه تی شرتی سبز، و رنگ و رو رفته ای می پوشد و می گوید این پیراهنِ شانس او است! همچنین پنجه ی خرگوشی که در واقع یک جاکلیدی است را همه جا با خود می برد و اعتقاد دارد برای او شانس می آورد. اما با این اوصاف همیشه بدشانسی می آورد. دوست صمیمیش، “هنا” خیلی خوش شانس است. او می فهمد شماره ی کمد مدرسه اش ۱۳ است. این یعنی شروع بدشانسی برای او …

سلام لوک ... بخت يارت!! »

کی بود با من حرف زد ؟ راهرو پر از بچه های هيجان زده درمورد اولين روز مدرسه بود . من نيز هيجان زده بودم . اولين روز من در کلاس هفتم بود . اولين روزم درمدرسه ي راهنمايی شاونی ولی .خودم می دانستم که اين يک سال بسيار سخت و طولانی خواهد بود .البته ريسک نکردم . پيراهن شانسم را پوشيدم . يک تی شرت سبز رنگ و رو رفته است که بايد يواش يواش دورانداخته شود و جيب آن هم کمی پاره شده است . اما مگرمی شود سال جديد را بدون پيراهن شانسم شروع کنم !

و پنجه ي خرگوش شانسم را نيز در شلوار جين گشادم داشتم . رنگ آن سياه و بسيارنرم و پشمالو است . اين درواقع يک جاکليدی است اما من نمی خواهم با آويزان کردن کليد به آن ، خوش شانسی را از بين ببرم .چرا آنقدر خوش شانسی می آورد ؟ خوب ، اين يک پنجه ي خرگوش سياه رنگ و بسيارنادر است . آن را در نوامبر گذشته در روز تولدم پيدا کردم و پس از پيدا کردنش ، پدر ومادرم کامپيوتر جديدی را که می خواستم به من دادند . بنابراين برايم شانس آورد ...

مگه نه ؟

نگاهی به حروف قرمز و سياه کامپيوتری پرچم تبليغاتی که در بالای راهرو بود« زنده باد اسکوايرز ! از تيم خود حمايت کنيد » انداختم.

تمام تيم های ورزشی پسرانه در شاونی ولی را اسکوايرز می خوانند . از من نپرسيدکه آنها چگونه به اين اسم عجيب و غريب دست يافتند . مشاهده ي پرچم کمی تپش قلبم را افزايش داد . به يادم انداخت که بايد مربی بسکتبال را پيدا کنم و از او بپرسم که چه موقع تست می گيرد .

فهرست کاملی از کارهايی که می خواستم انجام دهم داشتم :

(1) سری به آزمايشگاه کامپيوتر بزنم ، ( 2) درمورد تيم بسکتبال پرس و جو کنم ،(3) ببينم آيا می توانم در نوعی برنامه ي خاص شنا پس از ساعات مدرسه شرکت کنم . من تا آن زمان هرگز به مدرسه ای که استخر شنا داشته باشد نرفته بودم . و ازآنجا که شنا ورزش دوم من است ، درموردش برنامه هايی داشتم .

پرخيدم و دوستم هنا مالکُم را پشت سرم ديدم که مثل هميشه « ! لوک ... سلام »

شاداب و پر از شور و نشاط بود . هنا موی کوتاه مسی فامی دارد ، به رنگ يک سکه ي برنزی نو . چشم های سبز و لبخند مليحی دارد . مادرم او را آفتاب خانم صدا می کندکه البته باعث خجالت هر دوی ما می شود .

و قسمت پارگی را گرفت و آن را کمی بيشتر پاره کرد او گفت :« ... جيبت پاره شده »

درحالی که خود را عقب می کشيدم گفتم : هی ... چه کار می کنی ؟ اين پيراهن شانسمه

به تعدادی از بچه ها که مشغول مطالعه ي نموداری چسبانده شده روی ديوار بودنداشاره کرد . بچه ها همگی روی پنجه ي پا ايستاده و سعی داشتند از روی سر و شانه ي همديگر نمودار را بخوانند . هنا گفت :رفتی ببينی کدوم کمد رو به تو دادن ؟

برنامه ي تخصيص کمد اونجا زده شده . حدس بزن چی ؟ ... کمد من اولين کمد درخروج از ناهارخوری است . من هر روز اولين نفری خواهم بود که برای ناهار می رود

گفتم :« اوه ... چه شانسی! »

هنا خنديد و گفت : و تازه ... گروئن معلم کلاس انگليسی ماست . اون بهترين معلم انگليسيه . خيلی شوخ و بامزه س . بچه ها ميگن توی کلاس اون از خنده روده بر می شن . معلم کلاس تو هم هست؟

گفتم :« . نه ... وارِن معلم ماست »

هنا چهرۀ مسخره ای به خود گرفت و گفت : « بدبخت شدی »

به سرعت به او گفتم :« خفه شو . هيچ وقت از اين حرفا نزن »

سپس پنجه ي خرگوشم را در جيبم سه بار فشار دادم .از ميان انبوه دانش آموزان راهم را به سوی نمودار کُمدها باز کردم . به خودم گفتم :اين يک سال بسيار عالی خواهد بود . مدرسه ي راهنمايی با مدرسه ي ابتدايی خيلی فرق دارد .

دارنل به شيوه سياه پوستی با من دست داد . « سلام پسر ... اوضاع چطوره ؟»

جواب دادم :« تو چه خبر »

دارنل بمن نگاه کرد و گفت:تو کُمد شانس رو به دست آوردی

به دقت به نمودار نگاه کردم :« ؟ چی ؟ مقصودت چيه » .

از بالا تا پايين ليست اسامی را چشم دواندم تا به اسم خودم رسيدم : لوک گرين . وسپس خط نقطه چين را تعقيب کردم تا به شماره ي کمد رسيدم .و ناگهان خشکم زد .

بی اراده و با صدای بلند گفتم :« باور نمی کنم ! اين نمی تونه صحت داشته باشه »

چند بار پلک زدم ، سپس دوباره به نمودار دقت کردم .

. بله . کمد شماره 13

. # لوک گرين ....................... 13

. # 13

نفس درگلويم گير کرد . احساس خفگی ميکردم . پشتم را به نمودار کردم واميدواربودم که هيچکس نتواند ببيند که چقدرناراحت بودم .چطور اين اتفاق برای من افتاده است ؟ باورم نمی شد . کُمد شماره 13 ! تمام سالم

قبل از اينکه شروع شود نابود شد !

قلبم به شدت می تپيد و در سينه ام احساس درد می کردم . به هر زحمتی بود دوباره شروع به نفس کشيدن کردم .

وقتی از ميان جمعيت بيرون آمدم ديدم که هنا هنوز همان جا ايستاده است . پرسيد :

« . کمدت کجاس ؟ با تو تا اونجا ميام »

گفتم :« يعنی ... خودم از عهده ش برميام...!! »

هنا حيرت زده به من نگاه کرد:« ببخشيد؟ »

با صدای لرزان تکرار کردم :خودم از عهده ش برميام . شمارۀ سيزده س ، ولی میتونم باهاش کنار بيام . مطمئن باش...

هنا خنديد :« لوک ، تو چرا اين قدر دنبال خرافات هستی ؟»

به او اخم کردم و به شوخی گفتم :« اين حرفو به مقصود بدی که نزدی؟ »

او دوباره خنديد و مرا به داخل گروهی از بچه ها هل داد . هميشه آرزو می کردم کهاو اين همه مرا هل نمی داد . او دختر واقعًا نيرومندی است .از کودکانی که روی آنها افتاده بودم عذرخواهی کردم . سپس هنا و من در راهروی پرازدحام به راه افتاديم و شماره ي کمدها را می خوانديم و به دنبال شمارۀ 13 گشتيم .چند قدمی که از آزمايشگاه علوم رد شده بوديم ، هنا ناگهان ايستاد و چيزی را روی زمين قاپيد .

« ! هی ... وای ! ببين چی پيدا کردم »

اسکناس را به لب گذاشت و آن را ب*و*سيد « ! هوم ... آره » . و سپس يک اسکناس 5 دلاری را نشانم داد

« 5 دلار ! ... جانمی جان » .

نفس عميقی کشيدم و سرم را تکان دادم : هنا ! چطوری تو هميشه اين قدر شانس مياری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين سؤالم را پاسخ نداد .سؤال ساده ای به نظر می رسيد اما چنين نبود .و اگر جوابم را داده بود ، فکر می کنم پا به فرار می گذاشتم ... تا آنجا که میتوانستم از مدرسۀ راهنمايی شاونی ولی دور می شدم و هرگز هم به آن برنمی گشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه دهيد 2 ماه به جلو برويم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس هفتم تا اين جا خيلی خوب پيش رفته بود . من چند تا دوست جديد پيدا کردم .در برنامه ي انيميشنی که تقريبًا 2 سال بود روی آن سخت کار می کردم پيشرفت های ارزنده ای به دست آوردم . و عملاً در تيم بسکتبال پذيرفته شدم .اوايل نوامبر بود و حدود دو هفته از آغاز فصل جديد بازی ها می گذشت . و من برای تمرين کمی تأخير داشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها در زمين مشغول تمرينات کششی و بعضی هم درحال رد و بدل کردن توپ بايکديگر و شوت از راه نزديک بودند . يواشکی به طرف اتاق رختکن رفتم و اميدوار بودمکه کسی متوجه ي تأخير من نشده باشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای بنديکس ، مربی تيم ، فرياد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوک ! زود لباستو بپوش . دير کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم که بگويم « ! ببخشيد . تو آزمايشگاه کامپيوتر گير کرده بودم »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی اين بهانه ي خوبی نبود ، لذا سرم را پايين انداختم و با سرعت تمام به طرف رختکن دويدم تا لباس هايم را عوض کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس می کردم معده ام کمی گرفته است . متوجه شدم که امروز ، چندان هم مشتاق تمرين کردن نبودم . من با وجودی که هيکل چندان بزرگی نداشتم ولی بسکتباليست نسبتًا خوبی هستم . شوت راه دورم خوب است ودردفاع هم ، از دستهای سريعی برخوردارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين که توانسته بودم به تيم راه يابم خيلی خوشحال بودم . ولی فکر يک مسأله رانکرده بودم : يک کلاس هشتمی به نام استرچ يوهانسِن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« شاون » ، اسم واقعی استرچ است ولی همه او را استرچ می نامند حتی والدينش .شايد تعجب کنيد که او اين اسم مستعار را از کجا به دست آورده است . اما اگر او راديده بوديد اصلاً تعجب نمی کرديد .سال گذشته در کلاس هفتم استرچ ناگهان قد کشيد و عملاً يک شبه به يک غول موبور تبديل شد . او از همه ي بچه های دبيرستان بلندتر است . شانه های پهن – مثل کشتی گيرها – و دست های بلندی دارد . وقتی می گويم بلند ، واقعًا مقصودم بلنداست ؛ مثل دست های يک شمپانزه . اگر دستش را دراز کند دست هايش از اين طرفتا آن طرف زمين بسکتبال می رسند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به همين دليل بود که همه شروع کردند به اين که او را « استرچ » صدا کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فکر می کنم (شترمرغ ) اسم بهتری برای او باشد چون پاهای دراز و بی قواره و استخوانی – همچون پاهای شترمرغ – و سينۀ چنان پهنی دارد که باعث می شود سر رنگ پريده و چشمان آبی او به شکل يک تخم مرغ کوچک جلوه کند .اما هرگز سعی نخواهم کرد اسم مستعاری را که برايش انتخاب کرده اند درموردش به کار ببرم ؛ چون فکر نمی کنم بتوانم به اندازه ي کافی سريع بدوم . استرچ چندان جنبه ي شوخی ندارد . درواقع پسر نسبتًا خشن و بدذاتی است که هميشه درحال بد و بيراه گفتن به اين و آن و قلدری با بچه های مدرسه است – و البته نه فقط در زمين بسکتبال .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر می کنم پس از آن که از شوک« غول شدن » بيرون آمد تصميم گرفت واقعًا از، خودش متشکر باشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوعی استعداد خاص يا هنر بزرگی مثل اين که « غول بودن » نوعی استعداد خاص يا هنر بزرگی است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مرا وسوسه نکنيد . من هميشه درحال تجزيه و تحليل ديگران هستم و بيش ازحد درمورد افراد و هرچيزی فکر می کنم . هنا هميشه به من می گويد که من بيش ازحد فکر می کنم . ولی من نمی دانم واقعًا مقصودش چيست . چطور آدم می تواندجلوی فکر کردنش را بگيرد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفتۀ پيش ، بعد از تمرين ، مربی بسکتبالمان نيز تقريبًا همين را گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوک ، تو بايد از روی غريزه بازی کنی . قبل از هر حرکت وقت فکر کردن وجود ندارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که البته به نظر خودم ، يکی از دلايلی است که مرا روی نيمکت نگه داشته است . ازطرفی ، من هنوز کلاس هفتم هستم و اگر سال آينده فوروارد غول ديگری به اسکوايرزنيايد ، احتمالاً سال آينده بازيکن فيکس باشم – پس از آن که استرچ فارغ التحصيل میشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در شرايط فعلی ، واقعا شرم آور است که اصلاً بازی نکنم . به خصوص که پدر ومادرم هميشه برای تماشای بازی ها می آيند تا مرا تشوييق کنند . ولی من از روینيمکت بابا و مامان را روی سکوها تماشا می کنم که به من خيره شده اند .اين امر احساس خوبی برای آدم به بار نمی آورد .حتی تايم اوت ها نيز دردآورند . هربار که وقت استراحت گرفته می شود استرچ دواندوان به طرف نيمکت می آيد ، با حوله عرق صورت و تنش را خشک می کند و سپسحوله را به طرف من پرت می کند ؛ درست مثل اين که من حوله نگه دار او هستم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در يکی از تايم اوت ها در اواخر بازی اول ، او دهانش را از آب پر کرد و پس از شستو شوی دهانش ، آن را روی پيراهن ورزشی من تف کرد . وقتی بالا را نگاه کردم ديدم پدر و مادرم از روی سکوها شاهد اين حرکت او بودند .غم انگيز است . واقعًا غم انگيز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تيم ما اسکوايرز ، دو بازی اول خود را عمدتًا به اين دليل که استرچ اجازه نمی دادکس ديگری دستش به توپ برسد پيروز شد . از اين که تيم برده بود خوشحال بودم ولی خودم داشتم کم کم احساس يک بازنده را پيدا می کردم . واقعًا دلم برای بازی کردن لک زده بود !به خودم گفتم اگر امروز تمرين خوبی داشته باشم شايد مربی مرا در پست گارد به بازی بگيرد . و يا شايد حتی به عنوان بازيکن رزرو در پست سانتر . بند کفش هايم رابستم و يک گره سه تايی به عنوان شانس روی آن زدم . سپس چشم هايم را بستم وسه بار در دل تا هفت شمردم .من به اين مسأله عقيده دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شورت ورزشی قرمز و سياهم را صاف کردم ، درِ کُمد را بستم و به حالت دو ، رختکن را ترک کردم و وارد زمين بسکتبال شدم . بچه ها در انتهای ديگر زمين مشغول انجام پرتاب های سه امتيازی بودند و هرکس با يک توپ به طرف حلقه شوت می کرد . توپها به يکديگر می خوردند و بعضی هم به حلقه می خوردند و يکی دو تا توپ هم واردحلقه شد . تخته ي پشت حلقه با هر توپی که به آن می خورد به لرزه می افتاد و می ناليد .بعضی از توپ ها بدون اين که حلقه را به داد و فرياد درآورند از آن می گذشتند وصاحب پرتاب را خوشحال می کردند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مربی درحالی که با دست حلقه را به من نشان می داد ، فرياد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوک ، مشغول شو!چند ريباند بگير و چند تا شوت بزن . زودتر بدنتو گرم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست به نشانه شادی و موافقت به او علامت دادم و دويدم تا به ديگران بپيوندم .استرچ را ديدم که به هوا پريد ، يک توپ خيلی بالا را در هوا گرفت و در کمال تعجب ، چرخی زد و آن را به طرف من پرتاب کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لوک ، سريع فکر کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار آن توپ را نداشتم . توپ از ميان دست هايم سر خورد و مجبور شدم آن را تا ديوار در حاشيه زمين تعقيب کنم . دريبل کنان به زمين برگشتم و استرچ را منتظر خود يافتم . داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود باش ، پسر ! شوت کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم را به سختی قورت دادم وتوپ را با يک شوت دودستی به طرف حلقه پرتاب کردم . توپ به لبه حلقه خورد وبه هوا بلند شد . استرچ سه قدم بلند برداشت و با دست های درازش توپ را در هوا قاپيد و آن را دوباره به طرف من پرت کرد: دوباره شوت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوت بعدی زير تور را لمس کرد و به خارج رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرچ با لحنی تمسخرآميز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- او دوباره شوت می کند ... و به خطا می رود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درست مثل اين که اين مسخره ترين چيزی باشد که تاکنون گفته شده باشد ، همه خنديدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرچ توپ را گرفت و آن را دوباره به طرف من پرتاب کرد و با لحنی آمرانه گفت: دوباره اکنون ديگر همه درحال تماشای ما بودند . يک شوت يک دستی به طرف حلقه پرتاب کردم که تقريبًا وارد حلقه شد . اما متأسفانه دور حلقه چرخيد و بيرون پريد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- او شوت کرد ... و به خطا رفت …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملاً احساس می کردم که عرق روی پيشانيم نشسته است . از خود پرسيدم : چرانمی توانم در اين جا بخت خود را به کمک بگيرم . به خود گفتم : لوک ، فقط يک بارهم که شده شانس بيار . هفت بار به سرعت با دستم به پايم زدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرچ توپ را به طرفم پرت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يالا پهلوون ! حالا صفر از سه هستی ! درحال برپايی يک رکورد هستی...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خنده های بيشتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظه ای کوتاه چشمانم را بستم . سپس يک توپ بلند را به طرف حلقه روانه کردم و در همان حال که توپ از حلقه می گذشت نفس را در سينه حبس کردم .استرچ خنديد و سرش را تکان داد . بچه های ديگر شروع به تشويق کردند چنان کهگويی من در تورنمنت مدارس راهنمايی برنده شده باشم .به طرف حلقه دويدم و توپ را ربوده و دريبل کنان از آنان دور شدم . نمی خواستمفرصتی در اختيار استرچ گذاشته باشم تا بتواندپيروزيم را خراب کند . می دانستم او به پافشاری خود ادامه خواهد داد تا يک ازسيصد شوم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رويم را برگرداندم که ببينم آيا آقای بنديکس شوت مرا ديده است . او به ديوار تکيه داده بود و داشت با دو تا از معلم ها صحبت می کرد و شوت زيبای مرا نديده بود .دريبل کنان عرض زمين را پيمودم و دوباره به سمت ديگران برگشتم . سپس مرتکب اشتباه بزرگی شدم .اشتباهی واقعًا بزرگ . اشتباهی که زندگی من در مدرسه ي راهنمايی شاونی را به کلی خراب کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تمام قدرت توپ را به طرف او پرتاب کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فرياد زدم: « ! هی ، استرچ ! سريع فکر کن »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چه فکری در کله ام بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه نبودم که او روی يک زانو نشسته بود و داشت بند کفش هايش را می بست .از ترس خشکم زد و به توپی که با سرعت به سمت او می رفت خيره شده بودم .توپ محکم به شقيقه ي او خورد و او را از پهلو به زمين پرتاب کرد و او با صدایبلندی با زمين برخورد کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همچنان که گيج می خورد درحالی که کاملاً شوکه شده بود فرياد زد« : ... هی! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را چند بار تکان داد . باريکۀ سرخ خون را که از بينی اش جاری بود می ديدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس گفتم :استرچ ... معذرت می خوام ! اصلا نديدمت ! من نمی خواستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف او دويدم تا کمکش کرده باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت گفت :لنز چشمم ! ... لنز چشمم بيرون پريد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در اين لحظه صدای ملايم له شدن چيز نرمی را زير کفشم شنيدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستادم . پايم را بلند کردم . لنز استرچ مثل يک تکه شيرينی لهيده به کف زمين بسکتبال چسبيده بود .بچه های ديگر هم آن را ديدند .استرچ اکنون درحال بلند شدن بود و خون از لب هايش گذشته و به روی چانه اش جاری بود . ولی او توجهی به آن نکرد . چشمانش را به طرف من تنگ کرده بود و بامشت های گره کرده به طرف من هجوم آورد .می دانستم که دخلم آمده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﻢ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖ ﻭ ﻗﻮﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ‬ ‫ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﭘﻨﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﺪ . ‫ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺥ ... ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﻮﺩ !‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻢ ﻳﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ! ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ‬‫ﺧﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﻴﺪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻗﻔﻞ‬‫ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﺮﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺩﻭﺧﺖ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﯽ‬ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻳﮏ ﺷﻮﺕ ﺳﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺴﺎﺯﺩ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻠﻪ . ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻨﺪ . ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ، ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻠﻘﻪ‬‫ﺑﮑﻮﺑﺪ !‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺳﻮﺗﯽ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺍﻥ‬‫ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻨﺪﻳﮑﺲ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ : ﺍﺳﺘﺮﭺ ... ﺩﻋﻮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ‬‫ﺍﻳﻦ ﺟﺎ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﭼﯽ ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﻣﺮﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﻳﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻳﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ‬‫، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺑﺎﻳﺴﺘﻢ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺑﻴﻨﯽ ﺧﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩﺵ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﻧﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻣﻦ‬‫ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﺮﺑﯽ ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ : ﺩﻋﻮﺍﺗﻮﻧﻮ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ... ﺣﺎﻻ‬ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﺸﻴﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﺳﻌﯽ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺪ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﮕﺬﺭﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﻩ‬...ﺍﺳﺘﺮﭺ ... ﺗﻮ ﻭ ﻟﻮﮎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻔﺖ ﺑﺸﻴﺪ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ !‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻣﺮﺑﯽ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻱ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺗﻮﺳﺖ‬...ﺑﺎﻳﺪ ﻟﻮﮎ ﺭﻭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺑﺪﯼ . ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻟﻮﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻣﻮﺫﻳﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ؟ ﺍﻭﻥ ﺍصلا ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﺮﺑﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺩﻣﺎﻏﺘﻮ‬‫ﺑﻨﺪ ﺑﻴﺎﺭ . ﺳﭙﺲ ﻟﻮﮎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﭘﺸﺘﯽ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺭﻭ‬‫ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ . ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﯼ . ‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ ، ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮐﺮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻨﺪﻳﮑﺲ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﮐﻨﺪ . ﺳﭙﺲ ﺑﺎ‬‫ﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﺑﻴﺎ ﺑﺮﻳﻢ . ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭼﻪ ﭼﺎﺭۀ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ؟ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺩﺭﺩﻧﺎﺗﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺍﺳﺖ‬‫ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩﻳﻮﻡ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻡ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻃﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺼﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ‬ ‫ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﮐﻤﯽ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻧﻮﺍﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩ ، ﻗﺮﺹ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺳﺮﺥ‬‫ﺭﻧﮓ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻮﺩ .‬‫ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻟﺮﺯﻳﺪﻡ .‬‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺩ ﺍﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ‬‫ﺯﻣﻴﻦ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻴﺪ ، ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﮔﺎﻭ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ .‬‫ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﺧﺎﻟﯽ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﺤﮑﻢ‬ﺑﻪ ﺷﮑﻤﻢ ﮐﻮﺑﻴﺪ .‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﯽ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﻳﻢ ﺑﺮﺁﻣﺪ : ﺁﺥ ... ﻭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﭘﺮﺕ ﺷﺪﻡ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﺩﻓﺎﻉ ! ... ﺩﺳﺖ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﻴﺮ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ! ﺁﻣﺎﺩۀ ﺩﻓﺎﻉ ﺷﻮ . ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﺎﻡ‬...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‬‫ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ... ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ... !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻳﻮﺭﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺭﻋﺪﺁﺳﺎﯼ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ‬‫ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ . ﻧﻴﺮﻭﯼ ﺣﺎﺻﻞ ﺍﺯ‬‫ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ، ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : » ﺩﻓﺎﻉ ﻳﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ! ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻠﺪﯼ . ﺳﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﻦ ﺷﻮ . ﺣﺪﺍﻗﻞ‬ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﻦ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻧﺎﻻﻥ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ . ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻳﮏ ﮐﺎﻣﻴﻮﻥ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .‬‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﺸﻤﮕﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﮐﻨﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﺯﺩ .‬ﺧﻮﻥ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻟﺨﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻩ ﻱ ﺧﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﺑﺎﻻﻳﺶ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﯽ‬‫ﺷﺪ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﻭ ﺯﻳﺮﻟﺐ ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﮑﺮ ... ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻳﻪ ﺩﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺷﮑﺴﺘﻪ‬...!‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻏﺮﺷﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻮﺑﻴﺪ . ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ‬ﻋﻘﺐ ﭘﺮﺕ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﺗﻴﺮ ﭼﻮﺑﯽ ﺯﻳﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ .‬ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺟﻮﺟﻪ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﺗﻮ ﺑﻬﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﻟﻨﺰ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻃﻮﺭﯼ ﺗﻨﻪ ﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﻳﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ‬ﺣﺎﻝ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻱ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻢ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﻣﯽ ﺯﺩ .‬‫ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﻣﺎﻟﻴﺪﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ :‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ . ﺑﺎﺷﻪ ... ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻢ ﻣﺘﺄﺳﻒ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ ... ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺭﺍ ‪ن ‫ﻟﺨﺘﻢ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﻭ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ !‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺯ ﺟﺎ ﺗﮑﺎﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﻥ ﻳﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ‬ ‫ﺑﻮﺩﯼ ... ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯽ ﮔﻢ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺧﻦ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺧﺸﮏ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮ ﺑﻴﻨﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ . ﺑﻴﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻳﻢ ... ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﻳﻪ‬ﭼﻴﺰﺍﻳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﻡ . ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻨﺪۀ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺳﺮﺩﺍﺩ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻳﺪ .‬‫ﺳﭙﺲ ﭼﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻮﺭﺵ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻔﻴﺪﯼ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ‬‫ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﺱ ﻫﺎﯼ ﺑﻴﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﺩ .‬ ‫ﺑﺎ ﺗﻨﯽ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﭘﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ . ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺮﻡ ﮔﻴﺞ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻴﺮ ﭼﻮﺑﯽ ﺭﺍ‬‫ﺑﭽﺴﺒﻢ . ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺧﺖ .‬ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﻭ ﺿﻌﻴﻒ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻴﻢ ... ‪... ﻳﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﮑﻨﻴﻢ ؟ ‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺁﺭﻩ ... ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻪ ! ... ﻫﯽ ! ﺳﺮﻳﻊ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭼﻨﺎﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ‬ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻳﮏ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻱ ﺗﻮﭖ ﺑﻪ ﺷﮑﻤﻢ ﺧﻮﺭﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺗﻠﻮﺗﻠﻮﺧﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ‪نفسم‬ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻡ .‬‫ﻭﻟﯽ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ .‬‫ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﺪﺭﯼ ﻫﻮﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ . ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﻫﻮﺍﻳﯽ ﺑﻪ‬‫ﺩﺭﻭﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪ ...‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫- ﻣﻦ ... ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﻧﻔﺲ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺮﻕ ﺯﺭﺩﺭﻧﮓ ﺩﺭﺧﺸﺎﻧﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻢ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺭﻧﮓ ﻫﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ‬‫ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺩﺭﺩ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭﺩ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ‬‫ﺷﺪ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﻣﺰﯼ ﮐﻪ‬ ‫ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻢ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻴﺪﻧﺪ .‬‫ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺟﻴﻎ ﺑﮑﺸﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻮﺍﻳﯽ ﺩﺭ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .‬ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ... ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...‬‫ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﮐﻢ ﺭﻧﮓ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﺭﻧﮓ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .‬ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺳﻴﺎﻩ ﺷﺪ ؛ ﺳﻴﺎﻩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻗﻴﺮ .‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﻴﺎﻫﯽ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ، ﺻﺪﺍﻳﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ .‬ﺻﺪﺍﻳﯽ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻣﻼﻳﻢ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﻣﺮﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﺩ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ‬‫ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .‬‫ﺑﻠﻪ . ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﻴﺎﻫﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ !‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﻟﻮﮎ ؟ ... ﻟﻮﮎ ؟ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﻴﺎﻫﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﺪ . ﭼﻨﺪ ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ . ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﺮ‬‫ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ﻟﻮﮎ ؟ ‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ ، ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ .‬‫ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؟‬‫ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﻃﻮﻝ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻴﻤﻮﺩ . ﻳﮏ‬ ‫ﺑﺎﺩﮔﻴﺮ ﺁﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻳﭗ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺒﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﻱ ﺁﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ‬ ‫ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺍﻫﺘﺰﺍﺯ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﯼ ﻗﺮﻣﺰﺵ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻋﺼﺮ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ‬‫ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ .‬‫ﭘﺲ ﻳﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ . ﻓﻘﻂ ﻫﻨﺎ ﺑﻮﺩ .‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮ‬‫ﻟﻮﮎ ﺁﻭﺭﺩﯼ ؟ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﮑﺸﻴﺶ ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺧﻨﺪۀ ﻣﻮﺫﻳﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺷﺎﻳﺪ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩ . ﺑﺎﺩﮔﻴﺮﺵ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ . ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ‬ﻋﻘﺐ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ؟ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﺁﺭﻩ . ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺑﻪ . ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻳﮏ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﺧﺎﺻﻴﺖ‬ ‫ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻨﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﮐﻴﻪ ؟ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺗﻪ ؟‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻨﺎ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ : ﻫﯽ ... ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻡ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩﻫﺎﻥ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ . ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﭼﯽ ؟ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻨﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﮔﻮﺩﺯﻳﻼ ! ‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺷﺪﻳﺪ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ .‬‫ﺩﺭ ﻳﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ‬ﺩﺳﺖ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﻴﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ‬‫ﮔﻔﺖ : ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺑﻴﻔﺘﻪ ؟ ‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ . ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ . ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻨﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺳﺖ‬‫ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﭼﺎﻕ ﻭ ﭼﻠﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ .‬ ‫ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺳﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺑﻮﮐﺴﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﭘﺎ ﮐﺮﺩ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ‬ ‫ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻳﮏ ﻓﻴﻠﻢ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ . ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ : ﻳﺎﻻ‬… ﺑﻴﺎ ﺟﻠﻮ ... ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺿﺮﺏ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﭽﺸﯽ ؟ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ؟‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ، ﻭﻟﯽ ﻳﮏ ﺑﻪ ﻳﮏ . ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻳﺪ . ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺁﺑﻴﺶ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ‬ ‫ﻣﯽ ﭼﺮﺧﻴﺪﻧﺪ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ : ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ؟ ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﮔﻴﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ : ﺷﻮﺕ ﺁﺯﺍﺩ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺑﺎﺩﮔﻴﺮ ﺭﺍ‬ ‫ﮔﻮشه ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ : ﻳﺎﻻ ﺍﺳﺘﺮﭺ . ﻫﺮﮐﺪﻭﻣﻤﻮﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺷﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ . ﻫﺮﻧﻮﻉ‬‫ﺷﻮﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ... ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﻭ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﺰﻭﺩ : ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺎﺯﯼ .‬‫ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ . ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺯﯼ ، ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮ !‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻣﺤﻮ ﺷﺪ : ﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻢ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻫﺴﺘﯽ ؟ ... ﺩﺭﺳﺘﻪ ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ... ﺳﺎﻧﺘﺮ ﻫﺴﺘﻢ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻫﺴﺘﮕﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ : ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎ‬‫ﺷﻮﺕ ؟ ﻟﯽ ﺁﭖ ﻳﺎ ﺳﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﯼ ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ... ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎﻝ ، ﺗﻮ ﻣﯽ‬‫ﺑﺎﺯﯼ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺘﻢ‬.ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺎﻟﻢ ﺟﺎ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺭﻧﮓ ﻧﮑﺮﺩ . ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻳک ﺷﻮﺕ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺍﺯ ﻧﻴﻤﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ‬‫ﺣﻠﻘﻪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ . ﺗﻮﭖ ﺑﻪ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺸﺖ ﺣﻠﻘﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﻱ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ‬ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﺷﺪ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﺗﻮﭖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻳﺪ ﮔﻔﺖ : ﻳﮏ ﺍﺯ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﮏ . ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﺷﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﭘﺶ ﺧﻄﺎ ﺑﺮﻩ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺷﻮﺕ ﺑﻌﺪﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪ ؛ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﻳﮏ ﻟﯽ ﺁﭖ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﻮﺩ .‬ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻫﻨﺎ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺳﺒﺎﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺑﻬﺎﻡ‬ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻤﺮﺩﻡ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ‬ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﮐﺮﺩﻡ : ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻨﺎ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻨﺎ ﺍﺯ‬‫ﺭﻭﯼ ﺧﻂ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﺮﺩ . ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ‬‫ﺣﻠﻘﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﺒﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭﻃﻮﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺸﺖ ﺗﻮﭖ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﻄﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﺒﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺣﻴﺮﺕ‬ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﺁﻫﺎﯼ ﻫﻨﺎ ... ﭼﺸﻢ ﻧﺨﻮﺭﯼ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﮔﻴﺞ ﻭ ﻣﻨﮓ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﻴﮑﺮﺩ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﻭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ .‬‫ﺻﻮﺭﺗﺶ کاملا ﺣﮑﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﮔﻴﺠﯽ ﻭ ﻣﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .‬‫ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯ ﺩﻫﻢ ﻫﻨﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ‬: ﺩﻩ ﺍﺯ ﺩﻩ ! ... ﺣﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺟﺎﻟﺒﺘﺮ ﺑﺸﻪ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻴﺪﻡ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ . ﻣﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﭘﻴﺮﻭﺯﯼ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ .‬‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﺭﻳﺒﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻱ ﺧﻮﺩ‬ﺭﺍ ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﺼﻤﻢ ﻭ ﻋﺒﻮﺱ ﺑﻮﺩ . ﭼﻬﺎﺭ ﺗﻮﭖ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ‬ ‫ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺧﻂ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻠﻘﻪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩ .‬‫ﺯﻳﺮﻟﺐ ﻏﺮﻏﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻫﻨﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .‬‫ﻫﻨﺎ ﻫﺸﺖ ﺷﻮﺕ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻫﻢ ﺭﺍ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﮔﻔﺖ : ﻫﻴﺠﺪﻩ ﺍﺯ‬ﻫﻴﺠﺪﻩ !‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻗﻴﺎﻓﻪ ﻱ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺩﺭﻫﻢ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ‬‫ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺭﻓﺖ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‬ﻫﻨﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﺸﺪﻩ ! ‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﯽ ، ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ﭘﻨﺒﻪ ، ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﻨﺪ‬ ‫ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﯼ . ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ‬‫ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﺪ .‬ﺑﺎﺩ ﺷﺪﻳﺪﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻭﺯﻳﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﺣﺎﻻ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻘﺮیبا ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎﺩﮔﻴﺮ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ‬‫ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ . ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺷﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ‬ :ﻧﻮﺯﺩﻩ ! ﻭ ﺳﭙﺲ ﺷﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮﯼ : ﺑﻴﺴﺖ ... ﻫﻮﺭﺍ ! ... ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻡ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻨﺎ ، ﺗﻮ اصلا ﺗﻮﭘﯽ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﮑﺮﺩﯼ ! ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ‬؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﮔﻔﺖ : ﻓﻘﻂ ﺷﺎﻧﺲ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﻢ . ‪من ﻭ ‪من‬ ﮐﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ :‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﭙﺮﺱ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻳﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﺳﺖ‬ﮐﺮﺩﻡ . ﻳﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﻏﻮﻝ ﭘﻴﮑﺮ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : » ﻫﯽ ... ﻣﻦ ﮐﺎملا ﺩﺍﺷﺖ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ‬‫ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻳﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻬﺖ ﺑﺪﻡ ! ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩر ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﺁﺭﻩ ؟ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﯼ ؟ ‬ ‫ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺒﺰ ﻫﻨﺎ ﺑﺮﻕ ﺯﺩ . ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﻋﮑﺴﺎﻳﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﮕﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ‬ ‫ﺑﻮﺩﻡ ﻳﺎﺩﺗﻪ ؟ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍ ﻳﻪ ﻣﺠﻠﻪ ﺩﺭ ﻧﻴﻮﻳﻮﺭﮎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻥ ﭼﯽ ﺷﺪ ! ﭘﻮﻧﺼﺪ‬ ‫ﺩﻻﺭ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﻭﻥ ﻋﮑﺴﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻥ . ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﻨﻦ ﻭ ﻳﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ‬ﻫﻢ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻣﻦ ﭼﺎﭖ ﮐﻨﻦ ! ﺟﺎﻟﺐ ﻧﻴﺴﺖ ؟‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﻋﺎﻟﻴﻪ ! ﻭﺍقعا ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﮐﻨﺪ .‬ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻨﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ؟ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺧﻮﺵ‬‫ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺎﺷﻢ .‬ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﺩ . ﺑﻠﻪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻴﺰﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ‬‫ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .‬ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺯﺩﻥ ﺑﻪ کمدم ﮐﺮﺩﻡ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمد شماره 13...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻫﺮﻭﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﮐﻔﺶ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ‬‫ﺯﻣﻴﻦ ﺳﺨﺖ ﺟﻴﺮ ﻭ ﺟﻴﺮ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﻴﺸﺘﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .‬‫ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﻟﻴﺴﺖ ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻫﻢ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺍﺳﺖ . ﺟﻠﻮﯼ ﮐﻤﺪﻡ‬‫ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪﻡ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .‬ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﻤﺪ ﻣﯽ ﺍﻳﺴﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﻴﺒﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ . ﺍﻭ لا ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ‬ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﻤﺪﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻼﺱ ﻫﻔﺘﻤﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺍﻳﻦ ﮐﻤﺪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺭﺍﻫﺮﻭﯼ ﻋﻘﺒﯽ ﻭ‬‫ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ؛ ﺩﺭﺳﺖ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﺪ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻧﻈﺎﻓﺘﭽﯽ .‬‫ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻤﺪﻫﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻧﮓ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻣﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﻧﻘﺮﻩ‬‫ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ 13 ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺭﻧﮓ ﮐﻬﻨﻪ ﻱ ﺳﺒﺰ ﺁﻥ ﺩﺭ‬ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻮﺳﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻧﮓ ﺁﻥ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺩﺭ‬‫، ﺧﺮﺍﺵ ﻫﺎ ﻭ ﺿﺮﺑﺪﺭﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ .‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺧﻮد ‬ﮐﻤﺪ ﺑﻮﯼ ﻧﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﻭ ﺑﻮﯼ ﺗﺮﺷﯽ . ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﮑﻪ قبل ﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﻴﺪﻩ ﻭ‬ﻳﺎ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﻋﻴﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﻴﺎﻳﻢ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ . ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺟﺪﻳﺪ ، ﻟﻮﮎ ! ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺟﺪﻳﺪ ! ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺗﻐﻴﻴﺮ‬ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮐﻮله ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻳﮏ ﻣﺎﮊﻳﮏ ﭼﺎﻕ ﻭﭼﻠﻪ ﺍﺯﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺩﺭﮐﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ‬ ﻭﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﻋﺪﺩ13ﺑﺎ ﺣﺮﻭﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻮﺷﺘﻢ :ﺷﺎﻧﺲ ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﮐﻨﻢ : 13 ﺷﺎﻧﺲ .‬ ‫((ﺁﺭﻩ ﻩ ﻩ ﻩ ... )) ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﻴﺰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﺎﮊﻳﮏ ﺳﻴﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺍﻡ ﭼﭙﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﺯﻳﭗ ﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ‬‫ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﺷﺒﻴﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ شنیدم .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺷﻤﺮﺩﻩ ، ﭼﻨﺎﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻴﺎﻻﺗﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ . ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ‬‫ﮐﻤﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ .‬‫ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺧﺰﻳﺪﻡ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻡ .‬ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻴﺲ ﻣﻼﻳﻤﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺑﻴﺸﺘﺮ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﮐﻮﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﻟﻴﺰ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺸﮑﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺧﺸﮑﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .‬ﻭ ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻴﺲ ﻣﻼﻳﻢ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻤﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻱ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﭘﺎﻳﺎﻥ‬‫ﻳﺎﻓﺖ .‬‫ﺗﻴﻐﻪ ﻱ ﭘﺸﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﻮﺯﺵ ﮐﺮﺩ . ﻧﻔﺲ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﻳﻢ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﻢ ، ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﮐﻤﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺁﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ؟ ﺁﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ؟‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﻓﺸﺮﺩ . ﺑﺎ ﻫﺮ ﻓﺸﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ‬ ﻣﺠﺪﺩ ﮐﺮﺩﻡ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺧﻴﺎﻻﺕ ﺍﺳﺖ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﻴﺪﻥ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ .‬‫ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ .‬ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ، ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﮐﻤﺪ ﮐﺰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ‬‫ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﺷﺒﻴﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﻳﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ : ‪‬آﻩ ... !‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﺮﺑﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﻦ ‪ز‬ﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﺿﻌﻴﻒ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ‬ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻣﻮﯼ ﺳﻴﺎﻫﺶ ﺭﻭﯼ ﭘﺸﺘﺶ ﺳﻴﺦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻟﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻴﺲ ﮐﺮﺩ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻩ ؟‬‫ﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ ؟‬‫ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﺳﺖ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭘﻠﮏ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻡ ، ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﯽ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﻫﻢ .‬ ‫ﻳﮏ ﮔﺮبه ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻳﮏ ﮐﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭۀ 13 ؟ ! ﺁﻳﺎ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؟‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺗﻮ ... ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺷﺪﯼ ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﺮﺑﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻴﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﻤﺎﻥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ . ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺩﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ‪ز‬ﻝ ‬‫ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .‬ﺳﭙﺲ ﺍﺯکف ‬ﮐﻤﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ‬ﺩﻭﻳﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﻳﯽ ﺳﺮﻳﻊ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ . ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻭ ‪د‬ﻣﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ‬ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭘﻴﭻ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪ .‬ ‫ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺗﭙﻴﺪ ، ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﻣﺴﻴﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻣﯽ‬ﮐﺮﺩﻡ . ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺪﻥ ﭘﺸﻤﺎﻟﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ‬ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮۀ ﺩﹺ ﮐﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ .‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﺆﺍﻻﺕ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﮐﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﺑﻮﺩﻩ ؟ ﭼﻄﻮﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻤﺪ‬ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؟ ﭼﺮﺍ ﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ؟ ﭼﺮﺍ ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﮐﻤﺪ ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻭ ﮐﻒ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩ‬‫ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺨﻔﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﺳﭙﺲ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﻨﮓ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ‬‫ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ .‬ ‫13 ﺷﺎﻧﺲ .‬‫ﺣﺮﻭﻑ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻭ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ .‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮐﻮﻟﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ ... ﺧﻴﻠﯽ ﺷﺎﻧﺲ ! ... ﻭﺍقعا ‫ﺷﺎﻧﺲ . ﮔﺮبه ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﻣﻦ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﻮﻝ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺎﯼ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺷﺎﻧﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻴﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ‬ﺩﺍﺩﻡ .‬ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻋﻮﺽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ؛ ﻳﻌﻨﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫***‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻃﻮﻝ ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﻱ ﺑﻌﺪ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﺗﻐﻴﻴﺮﯼ ﻧﮑﺮﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻣﺪﺭﺳﻪ ، ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ‬ ‫ﻫﻨﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ . ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺍﺭﯼ ﮐﺠﺎ ﻣﻴﺮﯼ ؟ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﻦ‬‫ﺑﻴﺎﻳﯽ ؟ ‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ، ﻣﻌﻠﻢ‬‫ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻧﺼﺐ ﮐﻨﻢ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﺎﺑﻐﻪ ﻱ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﻳﺪﻥ‬‫ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺵ ﮐﺮﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺯﺩﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻭﺭﻗﻪ ﻱ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻋﻠﻮﻣﺘﻮ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺘﯽ ؟ ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻟﻮﮎ ، ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﻨﯽ ؛ ﻣﻦ ﺍصلاﹰ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﻱ‬‫ﺳﺆﺍﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺣﺪﺳﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻡ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻥ ﭼﯽ ﺷﺪ ؟ ﻧﻤﺮۀ ﺻﺪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ! ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮﺍﺏ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻪ ﺟﺎﻟﺐ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻳﮏ هفته ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ‬ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻡ ﻓﻘﻂ 47 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .‬‫ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ‬ﮐﻮﻓﯽ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺭﻭﯼ ﻣﻴﺰﺵ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻳﺴﮏ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ‫ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺑﺸﺎﺵ ﮔﻔﺖ : ﺳﻼﻡ ... ﺍﻭﺿﺎﻉ ﭼﻄﻮﺭﻩ ؟ ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻱ ﺩﻭﻡ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ‬ ‫ﺗﻌﻤﻴﺮ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻭ ﺍﺭﺗﻘﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻥ ﻭ ﻧﺼﺐ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﻫﺴﺘﻢ ، ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ‬‫ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻭقعا ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ‬‫ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ‬ ‫ﺗﻌﻤﻴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﺴﮏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻴﺰ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻟﻮﮎ ، ﭘﺮﻭﮊﻩ‬‫ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻨﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻩ ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻣﻮﯼ ﺑﻮﺭ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ‬‫ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯼ ﺯﻳﺒﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻠﻢ ﺩﺍﺩ . ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﻭ‬‫ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﻪ ﻱ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ‬‫ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﻫﺎﻳﺶ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : تقریبا ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺟﻠﻮﯼ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ : ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭﺍقعا ﻗﺸﻨﮓ ﺷﺪﻩ . ﻭ‬‫ﺣﺎﻻ ﺧﻴﻠﯽ ﻫﻢ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻩ . ﻳﻪ ﺭﺍﻩ ﺟﺪﻳﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﻴﮑﺴﻞ ﻫﺎ ﭘﻴﺪﺍ‬ﮐﺮﺩﻡ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﮔﺸﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ :واقعا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺭﻭﺩۀ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﻭﺍقعا ‬ﺟﺎﻟﺒﻴﻪ . ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺵ ﺧﻴﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺱ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﻴﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻦ ﺳﺎﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ‬ﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﺑﻴﺎﺩ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭘﻴﭻ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻴﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﺷﺎﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺘﻮﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ‬ ‫ﮐﻨﻴﺪ . ﻣﺜلا ... ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻳﺪ . ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ مثلا ﺣﻖ ﮐﭙﯽ ﺭﺍﻳﺖ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﺮﺗﻴﺐ‬ﺑﺪﻳﺪ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﻮﺯ ﺁﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺟﻴﻨﺶ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ‬ﮔﻔﺖ : ﺷﺎﻳﺪ ... ﻟﻮﮎ ، ﺗﻮ ﻭﺍقعا ﭘﺴﺮ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﻫﺴﺘﯽ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻳﻪ ﺭﻭﺯﯼ‬ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﭘﻮﻝ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻴﺎﺭﯼ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ‬‫ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻮﺩﻡ ﻗﺪﻳﻤﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﺪ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ ... ﺷﺎﻳﺪ ... ﺧﻴﻠﯽ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ..‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫اصلا ‫ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﺯﻥ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺍﺳﺖ‬ﮐﻪ ﻭﺍقعا ﻣﺸﻮﻕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﻴﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﺎمه ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻓﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻏﻴﺮﻣﻨﺘﻈﺮﻩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ... ﻣﻨﻢ ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﻣﻬﻤﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻫﻴﺠﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ‬ﺩﻳﺪﻡ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ﺗﻮ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻩ . ﻟﻮﮎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻳﻪ ﺭﺍﺯ ﺭﻭ‬ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ . ﭼﻪ ﺭﺍﺯﯼ ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺯﺩﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻣﻦ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ شغل ﻣﻤﮑﻦ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﻡ ! ﺩﺭ‬‫ﻳﮏ ﺷﺮﮐﺖ ﻭاقعا ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺷﻴﮑﺎﮔﻮ . ﻫﻔﺘﻪ ﻱ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺮﻡ !‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ . ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ‬‫ﺷﻨﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺑﺮﻡ .‬ﺷﻨﺎ ﻭﺭﺯﺵ ﺩﻭﻡ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﻳﮏ ﻣﺮﺑﯽ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎﻥ ﺗﻤﺮﻳﻦ‬ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻨﺎﮔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺍﺭﺩﻭﯼ ﺗﻴﻢ ﻣﻠﯽ ﺍﻟﻤﭙﻴﮏ ﺩﻋﻮﺕ ﺷﺪﻩ‬‫ﺑﺎﺷﺪ . ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻭﺍقعا ﺩﺭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺷﻨﺎﯼ ﻣﻦ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺍﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ .‬ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﺎﺕ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﯽ ﺗﻴﻢ ﺷﻨﺎﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻤﯽ‬ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻣﺎﻳﻮﻳﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﭙﻮﺷﻢ . ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺧﻴﻠﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ‬. ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ، ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺷﺎﻧﺴﻢ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ . ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻨﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ‬‫ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻤﺮﺩﻡ .‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ‬ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﮐﺎﺷﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﭙﺶ ﻗﻠﺒﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ‬ﺳﺮﻋﺖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﻃﻮﺏ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺳﺮﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻭﻟﺮﻡ ﺧﻴﺲ ﺑﻮﺩ . ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺪ ﮐﻠﺮ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻨﺸﺎﻕ ﮐﺮﺩﻡ .‬‫ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻳﻦ ﺑﻮ ﻫﺴﺘﻢ !‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﭙﺲ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻟﺒﻪ ﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﻱ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻴﺪﻡ . ﺷﺎﻳﺪ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﺪ ، ﻭﻟﯽ‬ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ . ﺳﻪ ﻳﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺗﻮﯼ ﺁﺏ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﻢ ﻋﻤﻖ ﺍﺳﺘﺨﺮ‬،ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ . ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﺁﺏ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﻴﺪ . ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ‬‫ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﮔﻴﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﻭ‬ ‫ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﻴﺪ ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ‬‫ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ .‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ، ﻣﺮﺑﯽ ﺷﻨﺎ ، ﺳﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺳﺮ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﻴﺪ‬ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﻮﺧﯽ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺮچ ﻳﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺩﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺏ‬‫ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﻥ ﺩﻭ ﭘﺴﺮ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﭙﺲ ﭼﺮﺥ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﻫﯽ ... ﺳﻼﻡ ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ﭘﻨﺒﻪ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺍﺯ‬ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﮐﺎﺷﯽ ﺷﺪﻩ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﺷﺪ : ... ﺧﻴﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺍﻭﻣﺪﯼ . ﮐﻼﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ هفته ﺩﻳﮕﻪ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﻣﻴﺸﻪ ! ﻫﺎ ﻫﺎ ! ﭼﻪ ﻣﺎﻳﻮﯼ ﻗﺸﻨﮕﯽ ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﺎﻳﻮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻪ ؟ ﻫﺎ ﻫﺎ ! ﻫﺎ‬‫ﻫﺎ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ .‬‫ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮑﻨﻢ . ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻴﻠﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ، ﺣﺪﻭﺩ ﺑﻴﺴﺖ ﻧﻔﺮ‬‫ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺷﺶ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺗﻴﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺍﻣﺎ‬ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺟﺰﻭ ﺷﺶ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺗﺮ‬‫ﺑﺎﺷﻢ .‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫همه ﻣﺎ ﮐﻤﯽ ﻧﺮﻣﺶ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺏ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺗﺎ ﻋﻀﻼﺕ ﺧﻮﺩ‬‫ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻴﻢ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ، ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎ‬ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻋﻤﻴﻖ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺷﻮﻳﻢ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﮔﻔﺖ : ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 5 ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ‬ﻇﻬﺮﻡ ﺑﺮﺳﻢ ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ، ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺭﺍ ﺧﻴﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ . ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﻓﺮﺻﺖ‬ﺩﺍﺭﻳﺪ . ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﻓﺮﺻﺖ . ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻴﺪ‬‫ﻭ ﻃﻮﻝ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﻃﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﺪ ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻴﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ . ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﯼ‬ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻂ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﺭﺯﺭﻭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ . ﺳﺆﺍﻟﯽ ﻫﺴﺖ‬؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﻫﻴﭻ ﺳﺆﺍﻟﯽ ﻧﺒﻮﺩ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ‬ ‫ﺗﻮﯼ ﭘﻬﻠﻮﻳﻢ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭ . ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ‬ ‫ﻧﭽﺴﺒﻮﻥ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺩ ﭘﻬﻠﻮﻳﻢ ﺭﺍ ﺗﺨﻔﻴﻒ ﺩﻫﻢ ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ‬ﮐﺮﺩﻡ ، ﭼﻪ ﻋﻴﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ؟ ﮔﻴﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﻭﻝ ﺷﻮﺩ . ﻫﻨﻮﺯ ﭘﻨﺞ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺗﻴﻢ ﻭﺟﻮﺩ‬‫ﺩﺍﺭﺩ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ . ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﮐﻪ ﻻﻳﻖ‬ﺗﻴﻢ ﺷﻨﺎ ﻫﺴﺘﻢ ...‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ . ﺑﺪﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺨﺖ ﺩﺭ ﺧﻂ ﺁﻏﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﻳﺪﻧﺪ .‬‫ﻣﻦ ﻫﻢ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﭘﺎﻳﻢ ﻟﻴﺰ ﺧﻮﺭﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻟﺒﻪ ﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺧﻴﻠﯽ ﻟﻴﺰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺷﯽ ‪سر‬ ﺧﻮﺭﺩ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‫ﺁﻩ ... ﻧﻪ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ .‬ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺑﺎ ﺷﮑﻢ ... ﺍﻳﻦ ﺷﻴﺮﺟﻪ ﺍﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪ .‬ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ . ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ همه ﺑﭽﻪ ﻫﺎ‬‫ﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﻠﻮﺗﺮﻧﺪ .‬‫ﭼﻪ ﻟﻴﺰ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺎﻣﻴﻤﻮﻧﯽ ! ...‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻋﺰﻣﻢ ﺭﺍ ﺟﺰﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﻢ . ﺷﺮﻭﻉ‬ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ... ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻨﻢ . ﺿﺮﺑﺎﺕ ﻣﻼﻳﻢ ﻭ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯼ‬‫ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺮﺑﯽ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ .‬ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺍﺯ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﮔﺮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﻤﺲ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ‬‫ﺍﺳﺘﺨﺮ ، ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺁﺧﺮ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ .‬‫ﺗﻨﺪﺗﺮ ...‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺧﻂ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﻣﺤﻮ ﻭ ﻣﺒﻬﻢ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ . ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺁﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎﻫﺎ ﺑﻮﺩ‬ ‫ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ‬ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ، ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﻠﻪ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ .‬‫ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺭﻭﯼ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺑﺎﺷﻢ ...‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ... ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ، ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻳﻮﺍﺭﻩ ﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺭا ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺁﺏ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ‬ ‫ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺁﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩﻡ . ﻣﻮﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻡ .‬ ‫ﻣﺰۀ ﮐﻠﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻣﯽ ﭼﮑﻴﺪ ، ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ .‬‫ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ . ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﮔﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ‬‫ﺧﻂ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ . ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ؟ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ؟‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻡ : ﻟﻮﮎ ، ﺗﻮ ﻧﻔﺮ ﻫﻔﺘﻢ ﻫﺴﺘﯽ ! ... ﻭ ﺳﭙﺲ ﺭﻭﯼ‬ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻴﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺭﺯﺭﻭ ﺍﻭﻝ ... ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺮ ﺗﻤﺮﻳﻦ‬‫ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻤﺖ . ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻔﺴﻢ ﺟﺎ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﻢ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻔﺘﻢ .‬..‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﻩ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﻴﺪﻡ . ﺧﻴﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻔﺘﻤﯽ ﺑﻮﺩ .‬‫ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﻟﻴﺰ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ؟‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ، ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ‬ ‫ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻢ ﺯﺩ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩ‬‫ﺑﻌﺪﯼ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺷﺪ . ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮﺁﻣﻴﺰ ﮔﻔﺖ : ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ... ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﯼ ﻣﻦ‬‫ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ ! ‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻳﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ . ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ‬‫ﺗﺒﺮﻳﮏ ﮔﻔﺘﻦ ﭘﻴﺸﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﻖ ﻣﻦ ﻫﻔﺘﻢ ﺷﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .‬‫ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺭﺧﺘﮑﻦ ، ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺎﻳﻮﯼ ﺷﻨﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺣﻮﻟﻪ ﻧﻴﻤﻪ‬ ‫ﺧﻴﺲ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺣﻮﻟﻪ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ‬‫ﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﻟﺨﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻴﺪ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺍقعا ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻳﺪ . ﻭﻟﯽ‬‫ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ همه ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ، ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻳﺴﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ .‬ﺣﻮﻟﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺳﺒﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻱ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪﮐﻨﻢ . ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎﯼ ﺳﻘﻒ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ‬‫ﻃﺮﻑ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺩﻭﻻ ﺷﻮﻡ .‬ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﻑ ﮐﺞ ﻭ ﻣﻌﻮﺝ‬‫ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ .‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻳﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺘﻢ . ﺍﻭﻩ ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﮏ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻱ ﺷﮑﺴﺘﻪ ! ﻳﻌﻨﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻳﮏ ﻧﻔﺮ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺟﻴﺐ ﺷﻠﻮﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﺮﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻓﺸﺮﺩﻡ . ﺳﭙﺲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻳﻴﻨﻪ‬‫ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻮﻫﺎﻳﻢ ﺷﺪﻡ .‬‫ﻭﻟﯽ ﻳﮏ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﻋﻴﺐ ﺩﺍﺷﺖ .‬‫ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻡ . ﻳﮏ ﺑﺎﺭ . ﺩﻭ ﺑﺎﺭ .‬‫ﻳﮏ ﻟﻮﮎ ﻗﺮﻣﺰ ؟ ﻧﻮﻋﯽ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﻱ ﺁﻳﻴﻨﻪ .‬‫ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺁﻩ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺩﻡ ﺑﺮﺁﻣﺪ .‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭﺧﺸﺶ ﻗﺮﻣﺰﮔﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﺳﺎﻃﻊ ﻣﯽ ﺷﺪ ... ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﺳﺮﺥ ، ﮐﻪ‬‫ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻭ ﺗﮑﻪ ﺯﻏﺎﻝ ﮔﺪﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻧﺪ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩ . ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﻦ‬‫ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻗﻴﺎفه ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻩ ﺧﻮﺩ‬‫ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻳﺪﻡ ... ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ‬‫ﮐﺮﺩﻡ ... ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !‬‫‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩۀ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .‬‫ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻳﮏ ﺟﻴﻎ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻭ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﺳﺮﺩﺍﺩﻡ .‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺍﺯ ﻭﺭﺍﯼ ﺟﻴﻎ ، ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﻴﻨﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺭﺍ‬‫ﺷﻨﻴﺪﻡ : ‪هی ... ﺑﻬﺶ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ . ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺗﺤﻮﻳﻠﻢ ﺩﺍﺩ : ﭘﻬﻠﻮﻭﻥ ، ﺑﻬﺶ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ . ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺗﻪ !‬‫ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﻴﻎ ﺯﺩﻥ ﻭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻩ ! ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ! ... ﻧﻪ ، ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ! ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﻴﻨﯽ ﮐﻪ ... ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ : ﻟﻮﮎ ... ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ؟ ‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻴﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻤﺎﻡ ! ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ... ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻴﺴﺘﻦ ؟ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪﻥ ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‬‫ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ .‬‫ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ .‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﻟﻮﮎ ... ﺗﻮ ﭼﺖ ﺷﺪﻩ ؟ ﺍﻳﻦ‬ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻠﺮ ﺁﺏ ﺍﺳﺘﺨﺮﻩ ! ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﺒﻴﻌﯽ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻩ ! ‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﻳﮑﺪﻧﺪﮔﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﻠﺮ ؟ ﭼﯽ ؟ ... ﻧﻪ !‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺳﭙﺲ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ‬‫ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻫﻤﻴﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .‬ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩ . ﻫﻴﭻ ﭼﺸﻢ ﺳﻮﺯﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ ـ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ‬‫ﺷﻴﻄﺎﻧﯽ ﺗﻮﯼ ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ـ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ .‬ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﻭ ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺘﻢ : » ‪اوﻩ ... ﺧﻮﺏ ...‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ اصلا ﻧﻤﯽ‬‫ﺳﻮﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺮﻣﺎﻝ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ .‬ﺭﻭﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﻭ ﺁﻗﺎﯼ ﺳﻮﺍﻧﺴﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ . ﻫﺮ‬‫ﺩﻭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ .‬ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ .‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﺮبه ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ! ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﻨﻪ !‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺻﺪﺍﻳﻢ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﻮﺏ ... ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺩﺭ‬‫ﺳﺮ ﺗﻤﺮﻳﻦ .‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺧﻨﺪﻳﺪ : ﻣﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺒﻴﻨﻢ ! ﻫﺎ ﻫﺎ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ . ﺣﺮﻓﺶ ﺍصلا ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻃﺒﻴﻌﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻪ‬‫‫ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ .‬ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ؛ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﻳﻢ‬‫ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ .‬‫ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ؟‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺑﺎ ﻫﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﺠﺘﻤﻊ ﺗﺠﺎﺭﻱ ﺑﺮﻭﻳﻢ.ﺍﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭ‬‫ﻛﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻱ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﺨﺮﺩ ﻭﻟﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ‬ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻢ.‬ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ،ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭ‬‫ﻧﺮﻭﻡ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫنوز ﺍﺯ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺷﻨﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺩﺍﺷﺘﻢ.ﺿﻤﻨﺎ،ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﭘﺮﻭﮊﻩ ﻱ ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻦ ﻧﻴﺰ‬ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ.ﺍﮔﺮ ﺗﻼﺵ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ،ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺭ ﺍﻳﻨﻜﻪ‬ﺧﺎﻧﻢ ﻛﻮﻓﻲ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﻨﺪ،ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﻧﻴﻤﻴﺸﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.ﻭﻟﻲ ﺍﺻﻼ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻓﻜﺮﻡ‬‫ﻧﺒﻮﺩﻡ.ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮔﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺤﻔﻈﻪ ﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ‬ﻛﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﺮﺗﺐ ﺍﺯ ﺟﺎ ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺪﻡ ﻭ ﺟﻠﻮﻱ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﭼﺸﻢ‬‫ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.‬ﻛﺎﻣﻼ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺑﻮﺩ.‬‫ﻫﻴﭻ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ.‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﺮﺗﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ:ﭘﺲ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺑﻮﺩ؟ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺧﺘﻜﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ‬‫ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؟ﺳﻌﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ ﺍﺯ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺭﺧﺘﻜﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﺩﻟﻴﻞ‬‫ﺩﺭﺣﺸﺶ ﺳﺮﺥ ﺭﻧﮓ ﭼﻬﺖ ﺗﺎﺑﺶ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺗﺮﻙ ﺧﻮﺭﺩﮔﻲ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺑﻮﺩ...‬‫ﻭﻟﻲ ﻧﻪ.‬‫ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﺍﺻﻼ ﻣﻨﻄﻘﻲ ﻧﺒﻮﺩ.‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺍﻧﺪﻛﻲ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺖ 10،ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ.ﻫﻨﺎ ﺑﻮﺩ-ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺯﺩﻩ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﻟﻮﻙ، ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻱ!ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩﻱ ﻭ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻱ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻢ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻲ‬‫ﺯﺩ.ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﭼﺮﺍ؟ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺑﺎ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ!ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ؟...ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ! ‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫-ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﻫﻨﺎ،ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻱ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﭼﻲ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻲ! ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﻣﻲ ﻟﺮﺯﻳﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻥ ﻻﺗﺎﺭﻱ ﺗﻮﻱ ﻣﺮﻛﺰ ﺗﺠﺎﺭﻱ ﻳﺎﺩﺕ‬ﻫﺴﺖ؟ﻫﻤﻮﻥ ﻛﻪ ﻳﻪ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﻥ؟ﺣﺪﻭﺩ ﻳﻚ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ‬ﻛﻪ ﻭﺳﻂ ﻣﺮﻛﺰ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ!ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺑﻠﻴﻂ ﺧﺮﻳﺪﻥ.ﺩﻩ ﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ‬‫ﻧﻔﺮ!ﻭ...ﻭ...ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺍﺭﻥ ﻗﺮﻋﻪ ﻛﺸﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻦ.ﻭ...‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﮔﻔﺘﻢ: ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﻲ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﺁﺭﻩ!ﺁﺭﻩ!ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ!ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻡ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺗﻮﻱ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ.ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺿﻌﻒ ﻛﺮﺩﻡ.ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻲ ﺗﭙﻴﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ‬ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ!‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻮﺩﻱ ﻭ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻱ!ﭼﻨﺎﻥ جیغی ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻛﻪ‬‫ﻧﮕﻮ!ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺟﻴﻎ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ!‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻴﻎ ﻛﺸﻴﺪ،ﺟﻴﻐﻲ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺳﻴﻨﻪ.ﺟﻴﻐﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﻭ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻱ.‬ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻨﺎ...ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻴﻪ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭﻟﻲ ﻓﻜﺮ ﻧﻜﻨﻢ ﺻﺪﺍﻳﻢ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ.ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﻴﻎ‬ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺑﻮﺩ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫-ﻟﻮﻙ،ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻥ.ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﻴﻨﻲ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﻲ ﭼﻲ ﻣﻲ ﮔﻢ.ﻫﻤﻪ‬‫ﺷﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﻣﻲ ﺭﻗﺼﻦ!‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺘﻢ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻴﻪ!‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻟﻮﻙ،ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻳﻚ ﭼﻴﺰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﻣﻲ‬ﻛﻨﻢ.ﺍﻭﻥ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ‬‫ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ.ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﺕ ﻫﺪﻳﻪ ﻱ ﺗﻮﻟﺪ ﺑﺨﺮﻡ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ.ﭼﻌﺒﻪ ﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺣﺎﻭﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ‬‫ﺑﻴﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ ﺻﺎﻑ ﻛﺮﺩﻡ.ﺑﻪ ﻫﻨﺎ ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﻴﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﺣﺎﻻ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﺼﻤﻴﻤﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ‬‫ﭼﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺍﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﻲ ﻫﺴﺖ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪ.ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻭﻟﻲ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﺎﻣﻼ ﺟﺪﻱ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺎﻳﻲ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟ﺁﺭﻩ.ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻧﻪ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺩﺍ ﭼﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻤﻪ!ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﻫﺴﺘﻲ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡ‬ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺭﻭﺯ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻤﻮﻧﻲ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﺖ ﺑﺎﺷﻲ. ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﺎﻫﺎ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭﻟﻲ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﭼﻨﺪﺵ ﺁﻭﺭﻱ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﻴﺎﻡ.ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﻳﻪ ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﻲ ﺻﺪ ﺩﺭﺻﺪ ﻧﻴﺴﺘﻢ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺷﺎﻧﺴﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻭ ﺟﻌﺒﻪ ﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮒ‬ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﻱ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ.ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺎﻫﺎﺭ‬ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭻ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﻲ ﻡ ﺭﺍ –ﺳﺲ ﺑﺎﺩﺍﻡ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﻣﺎﻳﻮﻧﺰ!-ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﻨﺪ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﻫﻨﺎ ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﺮﺩﺍ ﻧﺎﭼﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻴﺎﻡ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻛﻼﺱ،ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﻜﺘﺒﺎﻝ ﺩﺍﺭﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺗﻤﺮﻳﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﭘﻴﺶ ﻣﻲ ﺭﻩ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺪ ﻧﻴﺴﺖ.ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺭﻭﻱ ﻧﻴﻤﻜﺖ ﻣﺼﺪﻭﻣﻴﺘﻲ ﭘﻴﺪﺍ‬‫ﻧﻜﺮﺩﻡ.! ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻨﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪ.ﺻﺪﺍﻱ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮﻱ ﮔﻮﺷﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ‬‫ﻫﻤﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺷﻮﺩ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ‬‫ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻦ!ﻓﻌﻼ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ!‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺪﻫﻢ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺗﻠﻔﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﻥ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﻛﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ ﺳﻴﺰﻩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ.‬‫ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ،ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻛﻤﺪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﻛﺴﻲ ﻳﻚ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻩ‬‫ﺑﻮﺩ.ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻱ ﻗﺮﻣﺰﻱ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.‬‫ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻛﻨﺪﻥ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﻤﺪ.ﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﻣﺘﻮﻗﻒ‬‫ﺷﺪﻡ.ﺻﺪﺍﻫﺎیی ﺧﺸﻦ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ؛ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻨﮕﻲ ﻧﻔﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.‬ ‫ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻛﺮﺩﻡ.ﺩﺍﻍ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﻮﺩ!‬‫ﻳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩﻱ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻛﺸﻴﺪﻡ.‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺪﺍی ‪خس ﻭ ‪خس ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻛﻤﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ.ﺳﭙﺲ ﺻﺪﺍﻱ ﻇﺮﻳﻔﻲ ﺭﺍ‬‫ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ...ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﺭﻳﺪ!ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻢ.ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﻳﺎ ﺧﻼﺹ‬ﻛﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ﻭﻟﻲ ﮔﻴﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﭼﺎﺭﻩ ﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ‬‫ﻧﺪﺍﺭﻡ.ﻧﺎچار ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ.‬‫ﺻﺪﺍﻱ ﻇﺮﻳﻒ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ...ﻣﻦ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻴﺎﻡ‬‫ﺑﻴﺮﻭﻥ.ﻣﻨﻮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﺭﻳﺪ!‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻢ،ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺷﺪﻳﺪﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﺮﺱ ﻣﻲ‬ﻛﺮﺩﻡ.ﺗﺮﺱ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺳﺮﺍﭘﺎﻱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.‬ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻲ-ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺭﺍﻡ-ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ.‬ﻭ ﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻤﺪ کز ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ،ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻛﺴﻲ‬‫ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻡ!‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻤﺪ ‪کز ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﻣﻲ ﻟﺮﺯﻳﺪ.ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ‬ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ.ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻛﻤﺪ ﺑﺎ ﺭﻧﮕﻲ ﺳﺮﺥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﻱ‬‫ﺁﺗﺶ ﻣﻲ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻧﺪ.‬ ‫ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻲ ‪‬زﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﺷﺎﻫﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮ‬ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﺑﻮﺩﻡ.ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺍﻡ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺯﺑﺮ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻭﻳﻴﺪﻥ‬ ‫ﻛﺮﺩ:ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺿﺨﻴﻤﻲ ﺍﺯ ﻣﻮﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺳﺮﺍﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ‬‫ﻛﻢ ﻛﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﻒ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ.‬‫ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺁﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﺳﺮﺥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ،ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ‬‫ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺍﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻛﻒ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﺎﻟﻦ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ،ﺩﺭ‬‫ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﻱ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻱ ﻣﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻠﻪ.ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻛﺎﺭﻱ ﺟﺰ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮ ﻧﻤﻲ‬‫ﺁﻣﺪ،ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺩﻣﺎﻏﻢ ﻣﻲ ﺭﻭﻳﻴﺪﻧﺪ،ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻭ ﻣﺎﺭ ﺯﻧﮕﻲ‬ﻣﺮﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﭘﻴﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺯﺑﺮ ﻭ ﮔﺮﻡ ﺁﻥ ﻣﺤﻮ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻮ،ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺗﻦ ﭘﻮﺷﻲ ﭘﺸﻤﻲ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ‬ ‫ﻓﺸﺮﺩﻧﺪ.ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ.ﺩﻭﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ‬‫ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺟﺴﺪ ﻣﻮﻣﻴﺎﻳﻲ ﺷﺪﻩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ...ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺭﺷﺘﻪ‬ﻫﺎﻱ ﻣﻮﻱ ﺭﻭﻳﻴﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﻲ ﺧﻮﺩﻡ!‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺣﺎﻭﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮔﻢ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺩﺭ ﻳﻚ‬ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ.ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻲ ﺗﺎﺑﻴﺪ.ﺍﺗﺎﻗﻢ‬ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ-ﺑﻪ ﺳﺮﺩﻱ ﻳﺨﭽﺎﻝ.‬ ‫ﺻﺪﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻜﻮﺕ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺖ: ﻟﻮﻙ،ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ؟ﻣﺪﺭﺳﻪ‬ﺍﺕ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ!‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻛﺮﺩﻡ: ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﻳﻚ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺑﻮﺩ!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺧﺶ ﺩﺍﺭ ﺍﺯ‬ﮔﻠﻮﻳﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﻛﺎﻭﻳﺪﻧﺪ.ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺑﻮﺩ.ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﻏﻴﺮ‬ﻋﺎﺩﻱ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﻟﭙﺬﻳﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻐﻤﻪ ﺍﻱ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩ‬‫ﺑﻮﺩﻡ: ﻟﻮﻙ...ﻋﺠﻠﻪ ﻛﻦ!ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺕ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ!‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﻥ ﻧﻬﺎﺩﻡ.ﻋﺠﻠﻪ ﻛﺮﺩﻡ.ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ،ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ،ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ‬ ‫ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺩﻭ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻼﺱ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻬﺎﺩﻡ.ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻫﺎﻱ‬ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﻭﻱ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﺭﺍﻫﺮﻭﻱ‬‫ﭘﺸﺘﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﻛﺎﭘﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻮﻱ ﻛﻤﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﻛﻤﺪﻡ،ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻟﺮﺯﻳﺪﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﻥ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ 13 ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﻱ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻡ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﻚ ﺗﻘﻮﻳﻢ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻠﻪ.‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺗﻘﻮﻳﻤﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﻛﻤﺪ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ...ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ...ﺟﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ،‬‫ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﻧﺎﻟﻴﺪﻡ: ﺧﻮﺍﺑﻲ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻲ ﭘﻴﻮﺳﺖ.ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ،ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﺁﻥ‬‫ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭘﻴﻮﺳﺖ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﻪ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ 13 ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻱ ﺟﻮﻫﺮ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﻭﺭﺵ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ‬ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻡ.‬‫ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺩﺭ ﻣﻐﺰﻡ ﺟﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.ﭘﺸﺘﻢ ﻟﺮﺯﻳﺪ.ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﻪ‬‫ﺧﺎﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺭﺷﺪ ﻣﻮ ﻭ ﭘﻴﭽﻴﺪﻥ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺪﻧﻢ ﺭﺍ ﻋﻤﻼ ﺣﺲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.‬‫ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻛﻨﺪﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻛﺮﺩﻡ.‬‫ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ‬ﻇﺮﻳﻔﻲ ﻛﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻛﻤﺪ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﻨﻢ...‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻣﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﺎﻧﺪﻡ.ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ:ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ.ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﻢ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ.‬ﺗﻘﻮﻳﻢ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.ﺳﭙﺲ ﭼﺮﺧﻲ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﻳﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ‬ﻛﻼﺱ ﻛﺮﺩﻡ.ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻛﺎﻣﻼ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ.ﻛﻔﺶ ﻫﺎﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﺎ ﻛﻒ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻬﻴﺒﻲ ﺍﻳﺠﺎﺩ‬‫ﻣﻲ ﻛﺮﺩ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﻛﺎﭘﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ.ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ،ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ‬‫ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻡ.ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻛﻤﺪ ﻟﻌﻨﺘﻲ ﻧﺒﻮﺩ.‬‫ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻛﻼﺳﻢ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ‬ﺩﺭﻭﻥ ﻛﻼﺱ ﻗﺪﻡ ﻧﻬﺎﺩﻡ،ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ ﻭ‬‫ﮔﻔﺖ: ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ﻟﻮﻙ!ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻛﻤﻲ ﺩﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪﻱ!‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺯﻳﭗ ﻛﺎﭘﺸﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ:‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ...ﻳﻪ ﻛﻤﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ.‬‫ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﻭﻱ ﻭ ﻛﺎﭘﺸﻨﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﻱ ﻛﻤﺪﺕ ﺁﻭﻳﺰﺍﻥ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻛﻨﻲ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.: اوه...ﻧﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ‬‫ﺧﻮﺑﻪ.ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ...ﺍﻭﻧﻮ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮕﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ‪ز‬ﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﻜﺎﻥ‬‫ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭﺭﺍﻗﻲ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ.‬ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺗﻜﻴﻪ ﺩﺍﺩﻡ.ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﺭﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ‬‫ﺷﺎﻧﺴﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ.‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺩﻳﺸﺐ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻥ!ﺑﻪ ﻫﻴﭻ‬‫ﻭﺟﻪ!ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ!‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻭ ﺑﺮﻫﻢ ﻭ ﻣﻐﺸﻮﺵ ﺑﻮﺩ.ﺁﻥ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺩﻳﺸﺐ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ!ﺑﻪ ﻫﻴﭻ‬ﻭﺟﻪ!ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ!‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺑﺮﻫﻢ ﻭ ﻣﻐﺸﻮﺵ ﺑﻮﺩ.ﺁﻥ ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ‬ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ؟‬ ‫ﺍﮔﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ،ﺣﺘﻲ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺍﻱ،ﺩﺭﻧﮓ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻥ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﺩﺭ ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺘﻢ ﻛﻪ‬‫ﻛﻞ ﺁﻥ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﭽﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ.‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﺟﻤﻌﻪ،ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﻪ ﻱ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﻜﺮﻡ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﺎﺭ‬‫ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ.ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﺤﺴﻲ ﻛﻤﻲ ﺧﻞ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ.‬ﺑﻪ ﻣﻴﺰ ﺁﻗﺎﻱ ﭘﺮﻛﻴﻨﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ.ﻣﻦ ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺟﻌﺒﻪ ﺣﺎﻭﻱ ﺷﺒﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ‬ ‫ﻭ ﺁﻥﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻘﻴﻪ ﻱ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻳﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ.‬‫ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻇﻬﺮ ﻫﻨﺎ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻣﻴﺰ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻳﻲ ﺳﺎﻟﻦ ﻧﺎﻫﺎﺭﺧﻮﺭﻱ ﻳﺎﻓﺘﻢ.ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ‬‫ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﻛﺖ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻱ ﺣﺎﻭﻱ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺧﻮﺩ،ﻛﻪ ﺑﺎﺯﺵ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ،ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ.‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ﺳﻼﻡ.ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻭ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﮔﻔﺖ: ﺳﻼﻡ.ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭﻱ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ: ﺧﻮﺏ...ﺑﺮﺍﻱ ﻳﻚ ﺟﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ،ﺁﻥ ﺭﻭﺯ‬‫ﺻﺒﺢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻱ ﺧﺎﺻﻲ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.‬ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻨﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﻲ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺖ.‬ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭽﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﻛﺖ ﻛﺎﻏﺬﻱ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﻓﻮﻳﻞ ﺁﻥ‬‫ﻛﺮﺩﻡ.ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭻ ﺷﺎﻧﺴﻪ ﻣﻨﻪ؛ﺳﺲ ﺑﺎﺩﻭﻡ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻭ ﻣﺎﻳﻮﻧﺰ‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺪﻗﻪ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻡ... ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ.ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ‬‫ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ.ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻮﻳﻲ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﻣﻮﻫﺎﻳﺶ‬‫ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻛﺎﭘﺸﻨﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻱ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ:اوه...ﺍﻭﻡ...ﺩﻟﻴﻞ ﺧﺎﺻﻲ ﻧﺪﺍﺷﺖ،ﻛﻤﻲ ﺳﺮﺩﻡ ﺑﻮﺩ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪﺕ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪﻱ؟‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻧﮕﺮﻓﺘﻴﻢ.ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻛﻠﻲ ﻛﺎﻏﺬ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ‬‫ﺩﺍﺩ ﭘﺮ ﻛﻨﻪ. ﻭ ﺁﻫﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭽﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺟﻠﻮﻱ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺗﻮ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺑﻪ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ.ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻄﺢ ﻣﻴﺰ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ.‬‫ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺗﻮﻱ ﭘﺎﻛﺖ ﻧﺎﻫﺎﺭﺵ ﻓﺮﻭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﺎﻫﺎﺭ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻱ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻛﻤﻲ ﻣﻴﻮﻩ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﻴﺴﺘﻢ. ﻭ‬ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﭘﺎﻛﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻳﻚ ﻣﻮﺯ ﺯﺭﺩ ﺑﺮﺍﻕ ﺭﺍ‬‫ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.‬‫ﻛﻤﻲ ﺑﺎ ﭘﻮﺳﺖ ﺁﻥ ﻭﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻨﺪ.‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻭﻡ...ها...‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺭﻫﻢ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺷﺪ.ﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.ﻣﻮﺯ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ‫ﭘﻮﺳﺖ ﻛﺎﻣﻼ ﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ﻳﻚ ﺗﻮﺩﻩ ﻱ ﻧﺮﻡ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺑﺎ ﺑﻮﻱ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﮔﻨﺪﻳﺪﮔﻲ.ﺑﻮﻳﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ‬‫ﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ ﭘﻴﭽﻴﺪ.‬ ‫ﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻧﺰﺟﺎﺭ ﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﻋﻘﺐ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺑﻬﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻩ.ﻭﺍﻗﻌﺎ‬‫ﺗﻬﻮﻉ ﺁﻭﺭﻩ.‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﮔﻔﺘﻢ: ﻭﻟﻲ ﭘﻮﺳﺖ ﺍﻭﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﻪ!ﻳﻪ ﻫﻤﭽﻴﻦ ﻣﻮﺯﻱ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ‬‫ﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﺳﻴﺐ ﺑﺨﻮﺭﻡ.‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﭘﺎﻛﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ .‬ﻳﻚ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.ﺳﻴﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻮ ﻛﺮﺩ...ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ‬‫ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻧﺰﺟﺎﺭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻘﺐ ﻛﺸﻴﺪ.‬‫ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﺳﻴﺐ ﺩﻳﺪﻡ.ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﻱ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ‬‫ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻳﻚ ﻛﺮﻡ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻱ ﭼﺎﻕ ﻭ ﭼﻠﻪ-ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ﺩﻭ ﺍﻳﻨﭻ-ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ‬‫ﺧﺰﻳﺪ.ﻭ ﺳﭙﺲ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ.ﻭ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ!‬ﻛﺮﻡ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺳﻴﺐ ﺭﻭﻱ ﺭﻭﻣﻴﺰﻱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ.‬ﻫﻨﺎ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﻲ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ! ﻭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ‬‫ﻫﻞ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺍﺯﭘﺸﺖ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪ.‬ﻭ قبل ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺣﺘﻲ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ؛ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ‬‫ﺳﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩ.‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ،ﺩﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺴﻜﺘﺒﺎﻝ؛ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﻨﺎ ﮔﺸﺘﻢ.ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﻡ.ﺭﻓﺘﺎﺭ‬ﺍﻭ ﺳﺮ ﻣﻴﺰ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻛﻼ ﺑﺎ ﻫﻨﺎﻱ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ. ‫ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻤﻌﻪ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ‬‫ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻱ ﻋﺠﻴﺐ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.‬ ‫ﺍﻣﺎ ﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻨﺎ ﺻﺪﻕ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ.ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﺍﺯ‬ﻫﻤﻪ ﻛﻤﺘﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ.ﺍﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺩ،ﻋﺎﺷﻖ ﮔﺮﺑﻪ‬ﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺍﺻﻼ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺖ.‬ ‫ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻲﻛﺮﺩ؟ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﺎ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ‬ ‫ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩرﻛﻤﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ . ﺻﺪﺍﻱ‬‫ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺵ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲ‬ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ.ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺎﭘﺸﻦ ﻭ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﻭﺭﺯﺵ‬‫ﺑﺒﺮﻡ.ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻛﻤﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ.‬ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ،ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻤﺪ ﺩﺭ ﺩﻳﺪﺭﺱ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ‬‫ﮔﺮﻓﺖ،ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺮﺩﻡ.ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺭﻭﻱ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ:13 ﺷﺎﻧﺲ.‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﻤﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻛﺎﺑﻮﺱ‬ ‫ﺑﻪ در ﻛﻤﺪ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ.‬‫ﺍﻣﺎ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ درﻛﻤﺪﺭﺍﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ،ﭼﻮﻥ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭﺳﺎﻳﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻘﻴﻪ ﻱ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ‬‫ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﻭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻜﺸﺎﻧﻢ.‬‫ﺩﺍﺭﻧﻞ ﻛﺮﺍﺱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﭼﺎﺭﭼﻮب ﺩر ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﻋﻠﻮﻡ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺩﺳﺖ ﺗﻜﺎﻥ‬‫ﺩﺍﺩ.‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ﺳﻼﻡ ﻟﻮﻙ!ﺍﺳﻜﻮﺍﻳﺮﺯ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ ﺩﺍﻭﻧﭙﻮﺭﺕ ﺭﻭ ﺷﻜﺴﺖ ﺑﺪﻩ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ: ﺍﻭﻧﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﻗﻮﻱ ﻧﻴﺴﺘﻦ.ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻳﻢ!‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺩﺍﺭنل ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻲﻛﻨﻲ؟‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﻭ ﺧﻨﺪﻳﺪ،ﭼﻮﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ.‬ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﻳﻨﻜﻪ قدم ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﭺ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﺸﻪ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪ.‬‫ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻛﻤﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ ﺳﻴﺰﺩﻩ ﺭﻓﺘﻢ.ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯ‬‫ﮔﻔﺘﻢ: ﻛﺴﻲ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ؟‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‫ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﻘﻂ ﻣﺤﺾ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ.ﻛﺎﻣﻼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ‬ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﻣﻲﻛﺮﺩﻡ.ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺩﻭﺳﻮﻡ ﭼﻤﻌﻪ ﻱ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺪﻳﻤﻦ‬‫ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻴﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ.‬ﭘﺎﻱ ﺧﺮﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ،ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ.ﺳﭙﺲ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ‬‫در ﻛﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ چيز غير طبيعي در داخل كمد نبود.متوجه شدم كه همچنان پاي خرگوشم را در جيبم در دست دارم.پاي خرگوش را رهاكردم و كوله پشتي را از روي شانه ام به پايين سر دادم.داخل كمد را به دقت وارسي كردم .چند تا كتاب و دفترچه يادداشت در طبقه ي بالايي قرار داشت كه خودم آنها را آنجا گذاشته بودم.گرمكن خاكستري كهنه ام مچاله شده كف كمد افتاده بود.خبري از گربه ي سياه نبود.هيچكس در حال نفس كشيدن يا ناليدن و يا روياندن مو ازسوراخ هاي دماغش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي ناشي از آرامش كشيدم.سپس كوله پشتي را روي گرمكن مچاله شده رهاكردم و كاپشنم را به رخت آويز روي در آويختم.خواستم در كمد را ببندم كه متوجه چيزي جلوي پايم شدم .پايم به آن خورد و آن جسمروي زمين چرخيد و به لبه ي پايين كمد خورد و دوباره به طرفم برگشت.يك توپ كوچك؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دولا شدم و آن را برداشتم.آن را بالا آوردم و نزديك صورتم گرفتم.توپ نبود.يك جمجمه ي كوچك زرد رنگ، اندكي بزرگ تر از يك توپ پينگ پونگ بود.دهانش باز بود و به نظر مي رسيد در حال خنديدن است و دو رديف دندان هايخاكستريش ديده مي شد.با انگشتانم روي دندان ها كشيدم.سخت و ناصاف بودند.آن را فشار دادم.جمجه ي كوچك از ماده اي شبيه لاستيك سخت ساخته شده بود.چشمانش كه در اعماق حدقه قرار داشتند از شيشه ي قرمز ساخته شده بودند و در زيرنور چراغ ها همچون دو قطعه ي ياقوت مي درخشيدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سهیل

    ۲۸ ساله 00

    عالی متفاوت پر محتوا👌👏👏👏

    ۲ ماه پیش
  • Romina

    ۱۴ ساله 00

    عالی بود، متفاوت و غیر قابل پیشبینی👍🏻

    ۴ ماه پیش
  • سارینا

    ۱۶ ساله 00

    عالی

    ۶ ماه پیش
  • atenajj

    ۱۶ ساله 41

    من نمیدونم چرا اسم خارجی مینویسن خیلی از داستانا اینطوریه که خودش ایرانیه اسم خارجی مینویسه باکلاس بنظر بیاد یکی از رمان ها پسره تو تهران زندگی میکرد هااا ولی اسمش سم بود مامانشم صداش میکرد سمی😐😂

    ۱ سال پیش
  • Helya

    00

    جالب بود

    ۲ سال پیش
  • نعنای فرانسوی

    ۱۸ ساله 10

    قشنگ بود ار ال استاین کارش حرف نداره دمش گرم🤝

    ۲ سال پیش
  • فاطی

    02

    خیلی چرت بود دو سه خط اولشو بیشتر نخوندم اخ

    ۲ سال پیش
  • اسرا

    00

    ۲باراول برام ترسناک نبودولی الان رفتم توبهرش ترسناک شد

    ۲ سال پیش
  • Tamana

    12

    رمان خوبی بود راضی بودم ولی راسیتش خوشم نیومد که 13 رو نحس کردن 13 به این خوبی مگه چشه ولی قشنگ بود ترسناک نبود

    ۳ سال پیش
  • R

    60

    عزیزم نویسنده که 13 رو نحس نکرده😐

    ۳ سال پیش
  • *)

    65

    هیییی بدک نبود، نه ترسناک بود نه هیجانی داشت😐🙄پیشنهاد نمیکنم بخونید، ولی نکته اش این بود ک متکی به شانس نباشید موفقیت هارو خودتون با تلاش رقم بزنید😉

    ۳ سال پیش
  • کاترین

    ۱۴ ساله 30

    رمان خیلی خوبیهةاب های ار ال استاین رو خیلی دوست دارم و اکثرشون رو خوندم پیشنهاد می کنم اسم من اهریمن و راز مقبره مومیایی و دستی در اینه رو بخونید❤👌👌💙💚💛👌

    ۳ سال پیش
  • ......

    20

    خیلی خوب بود:)

    ۴ سال پیش
  • R

    80

    کتاب های ارال استاین همشون عالین اخرشم ی جوری تموم میشه که آدم براش سوال در میاد

    ۴ سال پیش
  • سین

    00

    اره ادم بعد خونحن داستان های ایشون ، خیلی چیزا براش مبهم باقی میمونه

    ۴ سال پیش
  • Zara

    ۱۷ ساله 20

    جالب بود:)

    ۴ سال پیش
  • هانیه

    216

    اصلا خوب نبوددد حیف وقتی که گذاشتم😐

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.