ماه در مه به قلم محبوبه لطیفی
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
به دو همکار دیگرم که در اتاق بستری هستند، نگاهی میاندازم؛ میزان جراحت آنها کمتر است.
در این چند روز مثل غریبهها با هم برخورد کردیم، گویا تا کنون همدیگر را نمیشناسیم.
پرستار وارد اتاق میشود، همین که مشغول تزریق میشود؛ چشمانم را باز میکنم. بنده خدا شرمنده میگوید:
- ببخشید بیدارتون کردم اما الان وقت تزریق داروهاتون بود.
با گنگی نگاهش می
دانه
۱۶ ساله 00عالی بود... فقط محمد و ماهی چند سالشونه؟