پارت صد و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۳۳۷ روز پیش

هوا ابری شده بود و بوی بارون می اومد. پیاده راه افتادم و خیابونو طی کردم. به حرفای کوروش فکر میکردم و مشکلات خودم. یه چیزی همیشه ته دلم بهم امید میداد. اینکه بالاخره همیشه اینجوری نمیمونه. یه حسی بهم میگفت آخرش یه روز به مرگمم مونده باشه احساس خوشبختی رو با تمام وجودم تجربه میکنم. حتی رویای رسیدن بهش هم برام قوت قلب بود اما فارق از تمام حرفای نا امید کننده ای که گفته بودم من به کوروش قول دا

1747
675,445 تعداد بازدید
1,975 تعداد نظر
167 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

حانیا بصیری : ۸ ماه پیش

رمان‌های حانیا بصیری :
💞عاشقتم دیوونه جلد یک و دو
🚦پشت چراغ قرمز
🍫به طعم شکلات
❔اون کیه؟

حانیا بصیری : ۵ ماه پیش

رمان جدیدم به اسم :
ماتیلدا رو در بخش آنلاین دنبال کنید🥰🧡

حانیا بصیری : ۱ ماه پیش

مرسی از پیامای قشنگتون ببخشید که نمیشه همه رو جواب داد 🥰
خوشحالم که از خوندن رمان اون کیه لذت بردید✨

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هانی

    00

    عالی

    ۳ هفته پیش
  • Aram

    110

    آنا نمونه فروشنده ایرانیه😂✌🏻

    ۱۱ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۱۱ ماه پیش
  • دخترای من

    ۳۸ ساله 71

    واقعا بعضی موقع ها میزان رضایت بیست و پنج صدم از ده خیلی هم زیاده ب جون خود خدا 🙁

    ۱۱ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂حق 👏🏻👏🏻

    ۱۱ ماه پیش
  • سمیرا

    20

    هعیی

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید