پارت صد و بیست و نهم

زمان ارسال : ۳۹۹ روز پیش

خورشید از پس‌‌کوه‌ها شکفت. پرتو‌های جان‌بخشش‌ همراه‌ آب‌مثل‌ الماس‌ می‌درخشید. قطرات‌آب کنار هم‌ و پیوسته روی زمین‌خشک جا خوش‌ ‌می‌کردند.

هادی نفس‌عمیقی‌کشید و شیر‌آب را بست.

آرام و لخ‌لخ‌ کنان‌رفت و به‌دیوار بالکن‌تکیه‌داد، این‌صحنه‌ ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید