پارت شصت و پنجم

زمان ارسال : ۵۰۱ روز پیش

در جواب سوالم از جاش بلند شد و گفت :
- خیلی به این در و اون در زد و تهدیدت کرد. راستش منم نتونستم ترس توی چشمای بچه رو بیخیال شم. مادره اعصاب درستی نداشت و رفتارش خیلی نرمال نبود. حدس میزدم به یه چیزی اعتیاد داره اما چی؟ نمیدونستم. فقط وسط داد و بیداداش به بهونه رفتن دستشویی بلند شدم و رفتم سراغش و بهش گفتم این شلوغ بازی برای خودش گرون تموم میشه و بهتره بی سر و صدا قضیه رو بیخیال بشه.
ا

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید