پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۵۱۱ روز پیش

با چشمای از حدقه بیرون زده به کوروش که روم افتاده بود و لباش روی لبام بود نگاه کردم.
چشمام گرد شد. چشای اونم گرد شد! به خودم اومدم و اخم کردم. خواستم هولش بدم که یهو سریع خودش عقب رفت و نشست روی زمین و به من که همچنان با چشمای درشت شده طاق باز پهن زمین بودم نگاه کرد و دستپاچه گفت :
- آنا؟... اِهم . یعنی آنا...من داشتم سعی می‌کردم تا جلوشو...
به لبم اشاره کردم
- تو دوباره منو بی اجاز

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید