گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۵۲۸ روز پیش
در اتاق باز شد و کیان پا به اتاق گذاشت. پارسا اخم کرد و ملامتگر لب باز کرد:
- ئه کیان...! چکار میکنی؟
کیان کلافه و عصبی بود. معترضانه گفت:
- د ما هم حق داریم بدونیم چه خبره؟ از وقتی مهلا زنگ زد گفت بیا یه نفر میخواست منو بکشه تا همین الان مثل اسپند روی آتیش دارم بالا پایین میپرم یکی هم یه توضیحی نمیده. چهخبره خب؟
ماهان و همسرش کنار درگاه ایستاده بودند و پارسا با نوک انگ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.