گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۵۲۶ روز پیش
شیدا با تأنی گفت:
- اوم... من... من شیدا دوست سارا هستم.
دستپاچگی یزدان، در صدایش پیدا بود و پرسید:
- سارا چیزی شده؟
این اضطراب آشکار که ناشی از علاقهی زیادش بود، لبخند روی لب شیدا نشاند و گفت:
- نه، یعنی نمیدونم. امیدوارم چیزی نشده باشه.
یزدان متعجب و وارفته لب زد:
- یعنی چی؟
- راستش عصر بهم گفت احتمال داره خانوادهش گوشیش رو ازش بگیرن. بعدش من پیگیر بشم حال ش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.