پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۵۶۳ روز پیش

روشنی‌سالن از زیر‌ در، اتاق‌تاریک‌ را کمی‌ روشن‌کرده‌بود.

چشم‌های سرخش‌ خبر‌ ساعت‌ها گریه‌ بی‌وقفه‌ را می‌داد، از حصار حسام‌ رها‌ شده‌بود و به امید امیرعلی‌ پاپیش گذاشت و او چه‌رفتاری‌کرد.

طردش کرد، شکستش، ناامیدش‌کرد اعتراف‌کرد که تصمی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید