پارت نهم

زمان ارسال : ۵۸۵ روز پیش

یزدان همانطور سر به زیر با مکث کوتاهی جواب داد:
- شرمنده‌ام... تا پاساژ دنبال‌تون اومدم.
لب‌های سارا از زور حرص روی هم فشرده شد اما نتوانست تشر بزند. هرکسی جز این پسر بود الان سرش فریاد می‌کشید و بد و بیراه می‌گفت اما در مقابل یزدان نتوانست! بازدمش را بیرون داد تا خشمش کمی فروکش کند. با صدایی که رنگ عصبانیت و اعتراض داشت گفت:
- به چه حقی این کارو کردی؟ می‌دونی بابا و داداش من هر

165
135,815 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید