پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۵۹۲ روز پیش

سینا، کاغذ‌چسب‌‌زخم را کنار زد و کنج‌ابروی‌ امیر‌علی‌ چسباند، هنوز‌ از‌ بینی‌اش خون‌ می‌آمد و مدام‌‌ با‌ دستمال خون‌ها را پاک می‌کرد. دلش‌شور می‌زد مبادا‌ شقایق‌ بد‌رفتاری می‌کرد؛ با‌شناختی‌ که از نفس‌داشت‌دختر مغروری‌بود لابد‌ تا الان‌ بخاطر‌ دو‌‌م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید