عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۵۹۱ روز پیش
روزها تندتند گذشتند و به روزی رسید که قرار بود خواهرهای شهروز بیایند و طبقبرنامهقبلی، نفسباید بهخانه شهروز میرفت. تاکسی چندبوق زد و نفسیاداشتی که باخطخوشنوشتهبود را روی در نصبکرد( خبر که داشتی از شهروز پولگرفتم چونخواهشکرده بود خ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
معصومه!!!!
20این رمان آدم رو به یه سری واقعیت هایی که تو جامعه وجود داره باز میکنه و درست هم هستن😪ممنون بابت دمان قشنگت🥰