پارت شصت و پنجم

زمان ارسال : ۱۰۱۹ روز پیش

 گوهر بد و بیراه می‌گفت و غرولند داشت. آلما کنار دیوار ایستاده و رفتن نیما را تماشا می‌کرد. نیما بی‌توجه به نیش و کنایه‌های گوهر، وسایلش را از خانه بیرون برد و داخل ماشین گذاشت. قبل از اینکه پشت فرمان بنشیند، نگاهی به ساختمان خانه انداخت. آلما را پشت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید