پارت شصت و سوم

زمان ارسال : ۱۰۲۰ روز پیش

 نیما زبان روی لب کشید و پنجه میان موهایش فرو برد. خواست حرفی بزند که آلما مداخله کرد:

- کسی نیست، ستاره نگفتیم ما!

گوهر ابرو در هم کشید و تشر زد:

- ‌منو احمق فرض نکن آلما! خودم شنیدم نیما گفت'' ستاره میگه مامان بابات باید بدونن!'' ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید