پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۰۲۷ روز پیش

ستاره نگاهش نگران و مستأصل بود، حرف‌های نیما را در ذهن حلاجی می‌کرد و سرش را به طرفین تکان داد:

- خب... یعنی باید... باید چکار کنم؟

نیما لب‌هایش را به داخل جمع کرد و آهسته فشرد، ابروهایش در هم گره خورده بود و با صدایی بم لب زد:

- نب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید