پارت پنجاه و ششم

زمان ارسال : ۱۰۲۸ روز پیش

***

نیما روی صندلی اداری‌اش لمیده و با پای راستش روی زمین ضرب گرفته بود. پنجه‌ی مربعی کفش را ریتمیک و پیوسته به سرامیک‌ها می‌زد و خودکار را سوک لبش می‌فشرد. کامبیز نفسش را پر صدا بیرون داد و لب به اعتراض گشود:

- ای درد... بسه دیگه هی تِق ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید