پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۱۰۳۱ روز پیش

***

صدای بلند هستی دادفر که پایان جلسه‌ را اعلام کرد، رشته‌ی افکار مشوش نیما را از هم گسست. نگاه گنگی به اطراف انداخت و مهندسین و مدیران شرکت را دید که یک به یک از پشت میز بلند می‌شوند و از اتاق بیرون می‌روند. کامبیز سمت نیما آمد و گفت:

- ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید