پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۱۰۳۲ روز پیش

سکوتی سنگین بر فضا حاکم بود و نیما با نگاهی مسترس و منتظر چشم به لب‌های ستاره دوخته بود. ستاره زبان روی لب کشید و چند بار لب‌هایش بی‌صدا باز و بسته شد و صدا در گلویش خفه شده بود. 

- من... من الان نمی‌تونم حرفی بزنم. فرصت می‌خوام.

نیما نفس ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید