پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۱۰۳۲ روز پیش

آلما مشتی آجیل مقابلش گرفت و با لبخند گفت:

- اینقدر فکرش رو نکن، من که میگم اونم دوستت داره. بقیه‌ی مشکلاتم ان‌شالله درست می‌شه. 

نیما دست دراز کرد و آجیل‌ها را گرفت، با اخم ظریفی پرسید:

- دوسم داره؟

آلما سر جنباند و جواب داد: ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید