پارت سی :

پرستار یکی یکی افراد را از اتاق بیرون کرد، تا تنها آصف باقی بماند. آصف، که همچنان در حالتی از نگرانی و سردرگمی به سر می‌برد، به پرهام خیره شد تا بفهمد چه شده که پرهام به محض خروج از اتاق مختصر از اتفاق افتاده تعریف کرد و گفت:
«اگه باز به هوش اومد و دیدی بی‌تابی می‌کنه دوباره به پرستار خبر بده.»
آصف سری تکان داد و پس از خداحافظی، با گام‌هایی سنگین وارد اتاق شد. در آن لحظه، سکوتی خف

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۹ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • سوگند

    0

    عالی بود ممنون بانو جان😍😘

    ۲ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.