پارت سی :

با بغض و استرس در آینه ماشین نگاهش کردم. هنوز هم دنبالم می آمد و حتی برایش مهم نبود که فهمیده‌ام. لعنت به من احمق که مسیر خلوت را انتخاب کرده بود. اگر از اتوبان رفته بودم نمی‌توانست بلایی سرم بیاورد.
بدون اینکه نگاه از روبه رو بگیرم، موبایلم را از کنار دنده برداشتم. ترسیده بودم، آنقدر زیاد که یاد نداشتم تاکنون چنین حسی را تجربه کرده باشم. با دستانی لرزان موبایل را گرفتم و اولین کاری ک

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • بهار

    0

    وای خیلی قشنگ ابراز علاقه کرد😍😍😭 فکرشو نمیکردم از استرس و غم اولش برسیم به همچین پایان اکلیلی ای😍🥺✨

    ۲۲ دقیقه پیش
  • زهرا z

    0

    چه حال قشنگی ضربان قلب من جای سایه بالا رفت ممنون از حس قشنگی که به ما هدیه دادی نویسنده جونم 🙏😘❤️❤️

    ۲۲ دقیقه پیش
  • بهار

    0

    اوخیییییی چقدر خوب بود این پارت🥹🥹🥹🥹 حامی کراشی که تو هستی🛐🛐🛐

    ۲۳ دقیقه پیش
  • سعادت

    0

    اگر امکانش هست یه پارت هدیه بزارید ممنون 🌸🌸

    ۳۴ دقیقه پیش
  • سعادت

    1

    وای خدا جون ببین چه خبر

    ۳۶ دقیقه پیش
  • SAr

    0

    چه قشنگگگگ بود حسشون

    ۵۲ دقیقه پیش
  • منیره

    0

    داستان جالبیه میشه هر روز دو قسمت بزارید ممنون

    ۶۰ دقیقه پیش
  • اکرم بانو

    0

    وای چقد اسمش بهش میاد.... اواجون خواهش میکنم اخرش نامرد وتو زرد از اب در بیاد ولی نمیره😔😔😔😔

    ۱ ساعت پیش
  • اکرم بانو

    0

    واقعا اوباش بود؟از طرف اونانبود؟

    ۱ ساعت پیش
  • اکرم بانو

    0

    ای خدا... اشتباه قشنگ هیچ کی هم نشدیم🫣🫣🫣🫣

    ۱ ساعت پیش
  • زهرا

    10

    یه پارت قبول نیست بخدا مگه نه بچه ها؟؟

    ۵ ساعت پیش
  • راز

    6

    آره والا بانو پارت بده بچه ها لایک کنید نظر بدین هدیه بگیریم

    ۵ ساعت پیش
  • زهرا

    2

    همه باهم پارت بزارررررر😎🤣🤣

    ۴ ساعت پیش
  • دستکشی هستم

    1

    نیازمند کامنت رگباری هستیم تا اوا دلش برامون بسوزه🗿

    ۱ ساعت پیش
  • دستکشی هستم

    0

    همه اکلیلی ان ولی من کباب شدم واسه سایه🥲 خیلی ترسناکه که یه دختر همچین بلایی سرش بیاد حالا باز سایه نجات پیدا کرد ولی کلی دختر هستند که همین بلاها سرشون میاد و کسی نجاتشون نمیده

    ۱ ساعت پیش
  • معصومه

    0

    اره والا قبول نیست

    ۳ ساعت پیش
  • الی

    0

    وایی خیلی قشنگ اعتراف کرد🥺

    ۳ ساعت پیش
  • نفس

    0

    وای چه رمانتیک و جذاب قند تودل آدم میشه ولی وقتی به بعدشفکر می کنم 😢می گیره خیلی سخته ممنون عزیزم

    ۴ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.