نسیان به قلم سمانه حسینی
پارت پنجاه و نهم :
نوشین به سرعت به سمتم آمد و دستم را
محکم گرفت_ خدا مرگم بده سایه فکر کنم من و تعقیب کرده فهمیده تو اینجایی.
گیج و درمانده، بدون آنکه حتی بفهمم نوشین چه گفته آرام از جایم بلند شدم و بی آنکه چیزی بگویم به سمت اتاق راه افتادم.
قلبم آنقدر تند میزد که احساس میکردم دوباره برای اولین بار است میخواهم ببینمش. به سمت پنجره
رفتم و با نفس های عمیق سعی کردم خودم را آرام کنم. به زحمت لباس
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸ ساعت پیش تقدیم شما شده است.

سمانه حسینی | نویسنده رمان
ولی یک درصدم به این فکر کن که متین بی خیال سایه بشه😶
۶۰ دقیقه پیشمیم
1آره متاسفانه سه سال صبر نکرده که حالا راحت کنار بکشه 😔
۵۴ دقیقه پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
و همین موضوع چالش رو بیشتر میکنه🥲
۵۲ دقیقه پیشمیم
1چه آهنگ قشنگی،بازم از رضا بهرام ،فکر کنم عاشقی ممنوع اسمش بود👌🌹🙏🏻👏👏👏
۵۶ دقیقه پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
فدای تو عزیزدلم آره درسته همین آهنگه. سعی میکنم اهنگای خوبی انتخاب کنم که دوست داشته باشید😘💕
۵۳ دقیقه پیشمیم
1چقدر خوب شد بالاخره نوشین و حامد آشتین بالاخره،امیدوارم پدرشم ببخشدش،دیگه به اندازه کافی سختی کشیده💚
۵۹ دقیقه پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
آره حامد بیشتر از همه الان بخشش پدرش و احتیاج داره
۵۷ دقیقه پیشمیم
1وای بالاخره شد،چقدر منتظر بودم سایه این حرفو بزنه بجای برو،اصلا دوست داشتم خودش بلیط رو تیکه تیکه کنه 🤩😍😍
۱ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
حامد آروم شد بلاخره🥰
۶۰ دقیقه پیشپری
2یعنی عاشق این عصبانیت های حامدم خیلی جذاب میشه وقتی عصبانی میشه😁
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
موافقم😁🤌🏻
۷ ساعت پیشسهیلا
2عه من فکر کردم فقط خودم عاشق عصبانیتای حامدم🤣🤭
۷ ساعت پیشپری
1نهههههه منم هستم😂
۷ ساعت پیشسرو
3وای سهیلاجون عضو جدید داریم ای کاش پری خانوم پایه ی کامنت گذاشتن باشه نه مثل بقیه فقط بیاد بخونه وبره
۷ ساعت پیشسهیلا
2آره پری جون تازه اومده به نظرم ولی فکر کنم مثل خودمون پایه باشه🤌🏻😜
۶ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
بله پری جون تازه عضو شده و دقیقا مثل خودتون خیلی گل و مهربونه🥰
۶ ساعت پیشپری
1اخ قربونت برم سمانه جان😍😍😍
۶ ساعت پیشسرو
2سلام خوش آمدی به رمان خیر مقدم عرض میکنم عزیزم
۷ ساعت پیشپری
1قربون شما برم😍 مرسی. ماشالا اینقدر فضای این رمان خوبه و نویسنده محترم مهربونه و شما دوستان باحالید ادم دلش نمیاد کامنت نذاره
۶ ساعت پیشسرو
2این نظر لطف شما رو میرسونه ولی سمانه جون واقعا معرکه است از همه لحاظ بقیه هم همین رو گفتن وای پارت بعدی خبری ازشون نشد وفقط منو سهیلا جون موندیم تنهای تنها
۶ ساعت پیشپری
1نه من خیلی دوست دارم همراه باشم با رمان. الان عضو سه تا رمان دیگه ام ولی خب از اینجا خیلی بیشتر خوشم اومد. منم دیگه با شما و سهیلا جون تو یه گروهم 😉
۶ ساعت پیشسرو
3وای داشتم میمردم گفتم نکنه باز لال بشه و زبون به دهن بگیره و حرف نزنه ذاشتم سکته میکردم
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
نه نگران نباش🥰
۷ ساعت پیشسهیلا
2من دلم داشت مثل سیر و سرکه میجوشید😑
۷ ساعت پیشسرو
2وای من کم مونده بود برم بزنم تو گوشش و بگم حرف بزن لال نشو
۷ ساعت پیشسهیلا
1دلم میخواست منم خفه اش کنم اینقدر زجر داد حامد و البته خودشم گناه داره ها ولی حامد جگرگوشه منه🥲
۶ ساعت پیشسرو
3خداروشکر که حرف دلش رو زد وحامد هم نرفت معرکه بود دختر
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
هر چند که حامد و اذیت کرد اما آخرش حرفش و زد🥺
۷ ساعت پیشسرو
3این متین هم انگار موش رو آتیش زدم تا اسمش را آوردم سروکله پیداشد نکبت
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
نباید اسمش و می آوردی 😂
۷ ساعت پیشپری
3عجب پارت درجه یکی بود ارزش انتظار کشیدن و داشت واقعا
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
قربونت🥰
۷ ساعت پیشسرو
2وای وای موسیقی رو نگو دیگه حسابی آتیش به دلمون زد
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
نمک روی زخمه به قول یکی از بچه ها😂
۷ ساعت پیشپری
2یکی به متین بگه خواهشا دیگه تو یکی برو دست از سر حامد بردار😡
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
والا به خدا
۷ ساعت پیشسهیلا
3هر چی جلوتر میریم هی میگم دیگه این پارت ته قشنگیه ولی واقعا همش قشنگ و قشنگ تر میشه 🤌🏻😭
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
عزیزمی🥰💕
۷ ساعت پیشسهیلا
3رفته پیش ساره که بگه از سایه دلخوره ای خدااااااااااا 🥺
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
آره 🥺
۷ ساعت پیشسهیلا
3اخ الهی بمیرم واسه دلت حامد یعنی به معنای واقعی کلمه دلباخته ست🥺💔
۷ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
واقعا🥺
۷ ساعت پیش
لطفا صبر کنید...
میم
1متین خان دیگه زنگ نزن که سایه از دستت رفت تموم شد🤍