دلی که کرده هوایت به قلم ر.اکبری
پارت یازده :
فروغ پوزخند زد. خوشش میآمد سربهسر پوران بگذارد. وقتی سخنرانی سر صبحش تمام شد، صبحانه خوردند و بعد همه بالا رفتند. فقط فروغ از راهرو بغل پلهها وارد اتاقش شد و در را محکم بست. هنوز همخوابش میآمد و دوباره خودش را روی تخت رها کرد و زیر لب چند بدوبیر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما