شرط نابودی

به قلم فرشته خوبی

می‌خواهم از کسانی بگویم که گناهکار یا بی‌گناه فرقی نمی‌کند همگی به درد کشیدن و سرانجام به مرگ محکوم هستند! زخم می‌زنند و زخمی می‌شوند قربانی می‌کنند و خود قربانی می‌شوند! شاید عشق بتواند درمانی برای جسم نه بلکه روح بیمارشان شود‌ اما نباید عاشق شوند! عشق برای‌ آنان یک اشتباه است، شاید آخرین اشتباه! اینجا برای عشق باید تقاص داد حتی به قیمت جان... . اینجا هر که برای رسیدن به هدف‌های خود، باید شلیک روح دیگری شود! کلماتی چون وحشت، مصیبت و جنایت طنین انداز گوشت می‌شود و برق از سر هر کسی می‌رباید انسان‌هایی که برای زنده ماندن دست و پا می‌زنند میان آتشی که زبانه‌هایش نه تنها جسم بلکه روح‌ و دنیایشان را هم خواهد ‌سوزاند... . با این حال، در حال تقلا برای پیروزی هستند. چیزی که در انتظارشان هست، مقصدی تاریک و راهی پر از ریسک و نابودی...

پایلوت

من کوروشم، کاپیتان کوروش ساعی، مردی سرسخت و نفوذ‌ناپذیر که با تمام مقاومت و سرسختی‌ام دل و دینم رو به حنا باختم، حنایی که فقط منو به چشم برادرش می‌دید ولی من نمی‌خواستم برادرش باشم تا اینکه تصمیم گرفتم... تو مدرسه بخاطر رنگ حنایی موهام مسخره‌ام کرده بودن. بعد از تعطیلی، به محض رسیدن به عمارت، بجای اتاقم به پشت  یکی از درخت‌های کاج پناه برده بودم و اونقدر گریه کرده بودم که همون‌جا خوابم برده بود. چند ساعت بعد به محض باز کردن چشمام کوروش رو کنارم دیده بودم. سرم روی پاهاش بود. موهام رو داشت نوازش می‌کرد که ...

روستای وحشت

ماجرا در مورد پسری به اسم امیر که با دوست هاش میرن به عروسیه پسر عموی یکی از دوستانش که تو روستا زندگی میکنند...و اونجا درباره یک روستایی میشنوند که بنظر متروکه میاد و شایعه شده که تو اون روستا اتفاقات عجیبی برای مردم اونجا اتفاق افتاده و اونجا موجودات ماورالطبیعه ای زندگی میکنند و امیر و دوستانش کنجکاو میشوند تا برن به اون روستا وببینند که آیا این شایعه ها واقعیت دارند یا نه.

آخرین قرار

آرمین پسری جسور با خانواده اش که شرایط اقتصادی شان زیاد مطلوب نیست زندگی میکند و در این اثنا به دختری به نام طناز دل میبازد که از خانواده ای مرفه نشین است و با ناپدری و مادری خوشگذران زندگی میکند که قصد مهاجرت دارند...آرمین تحمل دوری از طناز را ندارد و از خانواده میخواهد تا به خواستگاری وی بروند اما ...

ایشتار

ایشتار دختری زرتشتی‌ست که با مادرش زندگی می کند. او تلاش می کند تا زندگی خودش را همانگونه که هست بپذیرد و از لحظه به لحظه ی زندگی اش لذت ببرد. در این میان با پسری به نام امیرحسین آشنا می شود. امیرحسین در یک خانواده ی کاملا مذهبی بزرگ شده است و در بین اتفاقات ریز و درشتی که برایشان پیش می آید به ایشتار علاقمند می شود. ایشتار بین دوراهی عشق و منطق گیر می کند می ترسد اگر به او بگوید زرتشتی است او را از دست بدهد تا اینکه تصمیم می گیرد راه دلش را برود و...

میراث هلیوس(جلد دوم)

رونیکا بعد از حل کردن معمای گردنبند به طور ناگهانی وارد دنیای پریان میشود دنیایی که تنها آدمیزاد آن سرزمین اوست. دختری که سرنوشتش شکست تاریکی ست و... بعد از مدتی او به طور اتفاقی معبد مخفی را پیدا میکند و گنجینه‌ی خدایان، خود را به صاحب اصلی‌اش نشان میدهد. گنجینه‌ای که شاید تنها امید نجات این جهان باشد. اما همه چیز به این جا ختم نمیشود چرا که او بین یک دو راهی قرار میگیرد، دو راهی که ....

رفاقت ممنوع

شیوا،دختری با رویای یک دنیا؛ رویایی که با تموم دخترهای دیگه فرق داره، رویایی از جنس پسرونه. آرزوی اینکه بتونه روح سرکوب شده‌ی پسرانه‌اش رو رها کنه، چون روحش رو تنها اسیر جسم دخترانه‌اش می‌بینه. بی نظم ترین دبیرستان پسرانه‌ی منطقه جایی که ورود تازه واردها به یک کلاسش ممنوعه، چون این قانون رو پنج تا از شرور ترین پسرهای مدرسه وضع کردن. حالا که شیوا این قانون رو نقض کرده و شده اولین تازه وارد اون کلاس، پس مجازاتش رفتن به حلقه‌ی تازه‌واردهاست؛ جایی که یه تازه‌وارد با قوی‌ترین دانش‌آموز مدرسه می‌جنگه... .

مردمک سفید

وقتی چشم‌هایش را باز می‌کند هیچ چیز از این دنیا برایش آشنا نیست. حتی نامی که یک عمر با او بزرگ شده است. پا در دنیای جدید و آدم‌های جدید می‌گذارد. غافل از اینکه این آدم‌ها قرار است یک روز تمام دنیای او بشوند، رازها برملا کنند و او را بین دودلی بگذارند که بماند یا برود. عشق سابقش را بپذیر یا عشقی که حالا گریبان‌گیرش شده است را با چنگ و دندان نگه‌دارد. خدا می‌داند بازی سرنوشت برای او چه خواب‌ها که ندیده است...

تکنیک های مخ زنی

نگار رویاهای من، با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم می‌کنه؛ نوجوانی! اون دلش می‌خواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره. اما نمی‌دونه چه‌طوری! همه‌چیز از رفتن به اصفهان شروع میشه؛ وقتی که به کارهای پلید برادرهاش پی می‌بره و اون زمانه که یه جنگ شروع میشه. یه جنگ بین سه تا مدرسه که از قضا دقیقا کنار هم هستن.

هدف سخت

فریدون تهرانی دانشمندی هسته‌ای است که عضو تیم هسته‌ای سازمان انرژی اتمی تهران می‌باشد. داستان از جایی آغاز می شود که در یک تصادف ساختگی توسط باند ترور دانشمندان هسته‌ای، فریدون به همراه دخترش گرفتار دشمنان می‌شوند. تانیا دختر فریدون بی اطلاع از همه چیز، ناخواسته وارد ماجرایی می شود که زندگی‌اش را دستخوش ماجراها و مشکلات بسیاری می کند و در اینجاست که هدف سخت زاده می شود...

نقاب

به قلم یگانه

رونیا یه دختر به ظاهر شاد و برون‌ گراس که خود واقعیش رو زیر یه نقاب مخفی کرده... نقابی که برگرفته از ترسش برای رها ‌شدن و تنها شدنه.. انقدر برای خواسته دیگران اون نقاب رو به چهره اش زده که دیگه خود واقعیش رو گم کرده! کارن یه پسر شوخ و شیطون پی به رفتار های ضد و نقیض رونیا میبره و در تلاش برای کشف کردن واقعیت اونه! باید دید با پی بردن به حقیقت چه اتفاقاتی توی زندگی رونیا و بین اون دونفر میوفته....

متهم ردیف چهارم

شادی و آرزو دو دوست صمیمی‌اند که از دوران دبستان با هم بوده‌اند و بعدها امیر، برادر آرزو، عاشق شادی شده و با هم نامزد می‌شوند. موضوع از جایی شروع می‌شود که آرزو به طرز مشکوکی کشته می‌شود و این وسط همه چیز بر علیه شادی‌ست. ولی این ظاهر ماجراست و در پس پرده رازهای شومی وجود دارد که با برملا شدن‌شان زندگی را بیشتر از قبل برای شادی جهنم می‌کنند. رازهایی که ریشه در کینه‌ای کودکانه دارد و نفر سومی که جایش در ذهن شادی خیلی وقت است که کمرنگ شده و به فراموشی سپرده شده است.

به گسی خرمالو

رمان در ژانر عاشقانه_اجتماعی، راجع به زنی جوان است که بعد از عبور از مرحله سختی در زندگی‌اش، همراه پسر تازه متولد شده‌اش به آلمان مهاجرت کرده است. شبنم رفته رفته زندگی‌اش را میان عطر وانیل و شیرینی‌های خانگی از نو می‌سازد. اما یک روز درست بعد از سیزده سال و میان کافه‌ی دوست‌داشتنی‌اش، آدمی از گذشته رو به رویش قرار می‌گیرد. آدمی که روزی عشقش توسط شبنم رد شده است و حالا با بهانه‌ای ساده کنارش قرار گرفته است.

توأمان

میانِ شقاوت و شرافت اختلاف چندانی نیست، اما بین‌شان تفاوت‌هاست... . دو همزاد کاملاً متضاد که قدرتِ عشق و غرور ثروت بین‌شان جدایی انداخته بود، دست سرنوشت بار دیگر آن‌ها را به هم می‌رساند. اما این ملاقات و این تجدیدِ دیدار برای هیچ کدام خوش یُمن نیست. با اتفاق تلخی که برای یکی از همزادها رخ می‌دهد، آن‌هارا مجبور می‌کند تا کمی سازش کنند. غافل از اینکه تقدیر برای آن‌ها دوری را رقم زده بود و این سازش چیزی جز بختِ بد و نحسی به ارمغان نداشت.

حزین

من توی شهر آدمها یه گمشده بودم. سمیر، می خواست قصه گوی سرنوشتم باشه؛ اما روزگار برامون نقشه ها چیده و باند قاچاق آدم هم دشمن خونین من بودن! سمیر مرد کینه ای و بد اخلاقم، قرار منو خوشبخت کنه؟ آیا اونم مثل آدمهای دیگه یه روی سیاه و شیطانیم داره؟ من آخر این بازی نمی دونم. تو این طوفان خاکستر میشم یا ...

تعمیرکار

در شهر کوچکی درون این کشور که فعلا و شاید بعدها هم دانستن نامش ضرورتی نداشته باشد، مردی شصت و پنج ساله زندگی می‌کند که شغلش تعمیر است، تعمیر چه چیز؟ تعمیر همه‌چیز. توانایی غیر قابل توصیف این مرد در درست کردن چیزهای خراب همه‌ی اهالی شهر کوچک را به شگفتی وا داشته است. هیچ‌کس نمی‌داند این مرد از کی، کجا و از چه کسی چنین مهارتی را کسب کرده است اما همه به توانایی‌های او ایمان دارند. در شهر شایع است که اگر تعمیرکار مسئولیت تعمیر چیزی را بپذیرد محال ممکن است که این مسئولیت را به درست‌ترین شکل ممکن به سرانجام نرساند. داستان از جایی شروع می‌شود که او چیزی که عملا تعمیر آن غیرممکن است را تعمیر می‌کند.

قرار ما پشت شالیزار

به قلم فرناز نخعی

من تاباندختم، دختری از یک خانواده‌ی روشنفکر در دهه‌ی 30 شمسی. زندگی قشنگم، عشق شمس که از کودکی با من همراه بوده و بهش امید داشتم، یک‌دفعه دود می‌شه و همه‌چی به هم می‌ریزه. اختیارم می‌افته دست عموم که به زور می‌خواد منو به عقد پسرش دربیاره. دلو می‌زنم به دریا و از خونه فرار می‌کنم، به این امید که دوست مامانم در شمال پناهم بده، اما پیداش نمی‌کنم. وسط این همه بدبختی گیر مردی می‌افتم که اون هم ارتشی فراریه و هیچ‌کدوم به هم اعتماد نداریم اما اجباراً همراه می‌شیم تا از خطراتی که احاطه‌مون کرده جون سالم به در ببریم... غافل از اینکه... چه ماجراهایی در انتظارمونه... زندگی من یه داستان پرفرازونشیبه که از خوندنش سیر نمی‌شید.

آلام

آلام قصه ی دلداده ای است که به خاطر اگرها و شایدهایی پیش پا افتاده، چشم بر دل خواستنش می‌بندد ... دور می شود... مرد می‌شود... پدر می شود... تنها می شود .. برمی‌گردد... و حالا بعد از سال ها در پی درمان زخم های روحی اش با آلاء رو به رو می‌شود... آلاء ای که خودش درگیر کابوس هایی ست که بوی خون می‌دهند..  پایان خوش...

میراث هلیوس (جلد اول)

رونیکا دختری به ظاهر معمولی که در مزرعه کنار مادربزرگش ساکن است. در شب تولدش گردنبندی به دستش میرسد که در همان نگاه اول انرژی عجیبی به رونیکا منتقل میشود. با اولین لمس گردنبند حال رونیکا بد شده و احساسات عجیبی او را در برمیگیرد. بعد از آن شب کابوس‌های عجیبی آرامش را از او میگیرد. کابوس‌هایی که دختری با موهای قرمز همیشه در آن حضور دارد و رازی بزرگ را در خود پنهان کرده است...

شیرین بی فرهاد

به قلم سارا حقگو

قصه، قصه ی دختری‌ست نه از جنس شیطنت... نه از جنس زیباییِ تمام و کمال... نه از جنس ثروت... نه از جنس اجبار... نه از جنس لجاجت... نه از جنس غرور... بلکه از جنس سادگی! و پسری نه از جنس غرور... نه از جنس جذابیتِ مدهوش کننده... نه از جنس ثروت... نه از جنس اجبار... نه از جنس هوس... بلکه از جنس سادگی! دختری مانند شیرین و پسری مانند فرهاد! و اما این شیرین و فرهاد در راه عاشقی موفق می شوند و بر جدایی فایق می آیند؟ باید دید که سرنوشت تا کجا قصد دارد این دو را بتازاند! آیا نیروی عشق و محبت پیروز می شود یا خشم و نفرت؟

ملاقات با مرد روسی

هم به قول امروزی ها روشنفکرم اما ولی ! به خودم خوب نگاه می کنم می بینم هنوزم خیلی چیزها در مقابل آن مرد کم دارم یک جور ترس و شاید هم مضطربم، شاید کمی نیز دچار سردرگمی شدم. عادت داشتم ترانه زمزمه کنم یا جایی بشینم و به عکس هایش نگاه کنم آخه یک عکس مربع شکل چه حرفایی داره که به من بزنه، او هم مرا نگاه می کرد ،بدون هیچ عکس العملی! اما نه ...

طلایی تر از گندم

گلبهار خان‌زاده خانمی مقتدر است. او و فرهاد، پسر نماینده‌ی شهر در آستانه‌ی ازدواج‌ند که توده‌ای‌ها مزارع خانِ همسایه را به آتش می‌کشند. خواهر گلبهار، جز توده‌ای‌هاست. از همین‌جا پای فرخ، پسر کینه‌توز خانِ همسایه به زندگی گلبهار باز می‌شود...

آقای ایگرگ (Mr.Y)

آذر پیرزاد وکیل موفق و متکبر بیست و شش ساله‌ایست که کودکی خود را به تنهایی و در خفا گذرانده. دختری از تبار سیاهی‌ که در پی از دست دادن والدین خود با گرفتن قیمومیت مردی ناشناس و بیگانه وارد حریم او می‌شود و تولد شش سالگی خود را در کنار پدرخوانده‌اش می‌گذراند. پدرخوانده‌ای که نتوانسته حتی لحظه‌ای کوتاه او را مشاهده کند. تصویر این مرد ناشناس در ذهن او علامت سوالی خاکستریت. آذر با مرگ ناگهانی پیرزاد بزرگ متوجه می‌شود پدرخوانده او پس از سال‌ها قصد بازگشت به کشور خود را دارد و ... .

هزار و یک بوم

من عاشق سهراب و بوم نقاشی بودم؛ سهراب عاشق آتیش بازی با سرنوشت شوممان. گذشته طناب دارمون شد، حلقه زد دور گردنمون. اما یه مرد مرموز پر کینه، منتظر توی سایه، تا طوفان به پا کنه! من آخر این بازی نمی دونم. تو این طوفان خاکستر میشم یا ... پس بیا از اول اول بازی شروع کنم... آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

حسرت با هم بودن

عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل‌های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می‌ریخت اما مجید عشق ممنوعه‌ی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم‌شان خانواده‌اش نمی‌دونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی می‌افته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباخته‌ی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقه‌اش به من؟...

منفی چهار (4-) - رایگان

زندگی بازی های زیادی برای آدم های مختلف داره، مامان همیشه میگه سرنوشت دست خداست... به این باور دارم...اما به اینم باور دارم ک من نقش موثری رو سرنوشتم داشتم. این قصه فقط قصه من نیست... ما چهار نفریم...چهار تا منفی. هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره و تا حدودی از هم متنفریم. اما منفی در منفی؟ بیاید از اولش شروع کنیم...از اول اول... چهار شخصیت.... غرق دنیای خودشون... غرق اهداف خودشون... متنفر از هم... چهار تا شخصیت متفاوت دو خواهر نا تنی از قضا خبر نگار که باید برای برگشت به شغل مورد علاقشون تلاش کنن... باید بهترین خبر شهر و پیدا کنن... اما ایا با وجود نفرت و لج بازی هاشون با وجود منفی ترین و لجوج ترین های سیاره در مقابلشون...این کار راحته؟

تکه هایم برنمی گردند...

سهیلا گمان می‌کرد با وجود تمام کم و کاستی‌ها زندگی خوبی دارد اما این خوش خیالی تنها تا زمانی دوام داشت که متوجه رفتارهای مشکوک همسرش نشده بود! خیانت همسرش با دوست صمیمی خودش شاید آخرین چیزی بود که احتمال آن را می‌داد اما... . (این رمان بر اساس زندگی واقعی می‌باشد.)

فریه پینوکیو

میدانی فریه چیست ؟ همان دروغی که من تقاص اش را دادم . من پینوکیو ساده ایی بودم که در شهر احمق ها دست و پنجه نرم میکردم امید به ادم شدن داشت . زندگی من همان نمایش خیمه شب بازی در شهر احمق ها بود که توسط روباه مکار و گربه نره به این نمایش برده شدم. اما پری مهربان داستان من شباهنگی بود که سعی در خاموش کردن روشنایی اش داشتم ، درخشان تر از قبل درخشید . نجاتم داد . حیات من فریه پینوکیوست.

شکار او

الیسا نامه های مشکوکی پیدا میکنه. نامه هایی که با رد خون اسمش بارها و بارها روی کاغذ نقش و نگار شده. دائم احساس میکنه که در حال تعقیبه این که یه نفر همیشه حواسش به اونه و حتی صداش رو می شنوه. از اینکه نزدیک پنجره بشه میترسه چون هر وقت بیرون رو نگاه میکنه توی اون تاریکی شب شخصی رو میبینه که همیشه نگاهش به خونشه! و حواس اون تا ابد پی الیسا میگرده. نه اسم داره و نه هویت اما تمام اطلاعات الیسا رو داره. بهش پیامک میده حسابش رو پر و خالی میکنه و حتی میدونه قدم به قدم الیسا به کجا ختم میشه! اون شکارچی کیه که فقط شب ها پیداش میشه همه رو زیر داره و بازی خطرناکی رو با پنج نفر شروع کرده. بازی که از جنس خون و انتقامه. بازی که در نهایت به یه ضیافت ختم میشه ضیافتی که فقط یک نفر از اون جون سالم بدر میبره. شکارچی بعد از پنج ماه از راه رسیده، و قراره یکی یکی خون همه رو بمکه. اون کیه؟ و چرا همه چیز به اون شکارچی تاریکی می رسه؟

آواز صبح مشرقی

به قلم دیبا کاف

لیا یه رقصنده است که تو کافه شوهر مادرش توی استانبول کار میکنه در حالی که نه از کارش راضیه و نه از زندگیش درست وقتی که مشکلات خیلی اذیتش میکنه یه شب بعد اجرا مردی رو ملاقات میکنه که با پیشنهاد وسوسه انگیزش همه چیز رو تغییر میده...



ققنوس در بند لحظاتی پیش

خلاف جهت دنیا حرکت کردم و اشتباه از شما بود. مشکل از جایی شروع شد که گفتید زن باید خانه‌دارِ خوبی باشد! زن باید قرمه‌سبزی پزِ قهاری باشد! و هیچ کس نگفت، زن باید زیاد بفهمد تا خانُمی کند. زن باید زیاد کتاب بخواند تا توانایی ماندن در جمع شما را داشته باشد. زن باید از سیاست و حقوق، سر در بیاورد تا آگاهی کامل داشته باشد. هر زن یک کشور است و هیچ کشوری بدونِ آگاهی، جامعه سالمی نخواهد داشت. و من... دلم تفاوت میخواست، دلم آزادی و آزادگی میخواست گویا در تکاپو بودم که خاکستر هویتم را کنار زده و آن را در آغوش بگیرم.

محبوبترین های هفته

دنیای رمان

+1000 رمان عاشقانه و طنز

معرفی بیش از ۱۰۰۰ رمان محبوب ایرانی خارجی و صوتی ...

ارسال روزانه بین 2 تا 4 رمان جدید به برنامه

رمان های آنلاین با پارت گذاری روزانه

با بیش از 35 ژانر مختلف برای همه سلیقه ها

یک جرعه از کتاب غرور_و_تعصب

تعداد آدم‌هایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛ تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است "من هرچه بیشتر دنیا را می‌شناسم از آن ناراضی‌تر می‌شوم" هر روز که می‌گذرد بیشتر معتقد می‌شوم که آدم‌ها "شخصیت ناپایداری دارند" نمی‌شود روی ظواهر، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد! نویسنده : جین آستین

فروردین
۲۷
نقد و بررسی رمان سووشون

اکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسفاکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسف

دکلمه

سحر مظاهر

اسفند

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

بهمن

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

دی

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

آذر

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

در حال پارتگذاری...