دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی
روستای وحشت
ماجرا در مورد پسری به اسم امیر که با دوست هاش میرن به عروسیه پسر عموی یکی از دوستانش که تو روستا زندگی میکنند...و اونجا درباره یک روستایی میشنوند که بنظر متروکه میاد و شایعه شده که تو اون روستا اتفاقات عجیبی برای مردم اونجا اتفاق افتاده و اونجا موجودات ماورالطبیعه ای زندگی میکنند و امیر و دوستانش کنجکاو میشوند تا برن به اون روستا وببینند که آیا این شایعه ها واقعیت دارند یا نه.
ایشتار
ایشتار دختری زرتشتیست که با مادرش زندگی می کند. او تلاش می کند تا زندگی خودش را همانگونه که هست بپذیرد و از لحظه به لحظه ی زندگی اش لذت ببرد. در این میان با پسری به نام امیرحسین آشنا می شود. امیرحسین در یک خانواده ی کاملا مذهبی بزرگ شده است و در بین اتفاقات ریز و درشتی که برایشان پیش می آید به ایشتار علاقمند می شود. ایشتار بین دوراهی عشق و منطق گیر می کند می ترسد اگر به او بگوید زرتشتی است او را از دست بدهد تا اینکه تصمیم می گیرد راه دلش را برود و...
رفاقت ممنوع
شیوا،دختری با رویای یک دنیا؛ رویایی که با تموم دخترهای دیگه فرق داره، رویایی از جنس پسرونه. آرزوی اینکه بتونه روح سرکوب شدهی پسرانهاش رو رها کنه، چون روحش رو تنها اسیر جسم دخترانهاش میبینه. بی نظم ترین دبیرستان پسرانهی منطقه جایی که ورود تازه واردها به یک کلاسش ممنوعه، چون این قانون رو پنج تا از شرور ترین پسرهای مدرسه وضع کردن. حالا که شیوا این قانون رو نقض کرده و شده اولین تازه وارد اون کلاس، پس مجازاتش رفتن به حلقهی تازهواردهاست؛ جایی که یه تازهوارد با قویترین دانشآموز مدرسه میجنگه... .
مردمک سفید
وقتی چشمهایش را باز میکند هیچ چیز از این دنیا برایش آشنا نیست. حتی نامی که یک عمر با او بزرگ شده است. پا در دنیای جدید و آدمهای جدید میگذارد. غافل از اینکه این آدمها قرار است یک روز تمام دنیای او بشوند، رازها برملا کنند و او را بین دودلی بگذارند که بماند یا برود. عشق سابقش را بپذیر یا عشقی که حالا گریبانگیرش شده است را با چنگ و دندان نگهدارد. خدا میداند بازی سرنوشت برای او چه خوابها که ندیده است...
تکنیک های مخ زنی
نگار رویاهای من، با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم میکنه؛ نوجوانی! اون دلش میخواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره. اما نمیدونه چهطوری! همهچیز از رفتن به اصفهان شروع میشه؛ وقتی که به کارهای پلید برادرهاش پی میبره و اون زمانه که یه جنگ شروع میشه. یه جنگ بین سه تا مدرسه که از قضا دقیقا کنار هم هستن.
نقاب
رونیا یه دختر به ظاهر شاد و برون گراس که خود واقعیش رو زیر یه نقاب مخفی کرده... نقابی که برگرفته از ترسش برای رها شدن و تنها شدنه.. انقدر برای خواسته دیگران اون نقاب رو به چهره اش زده که دیگه خود واقعیش رو گم کرده! کارن یه پسر شوخ و شیطون پی به رفتار های ضد و نقیض رونیا میبره و در تلاش برای کشف کردن واقعیت اونه! باید دید با پی بردن به حقیقت چه اتفاقاتی توی زندگی رونیا و بین اون دونفر میوفته....
به گسی خرمالو
رمان در ژانر عاشقانه_اجتماعی، راجع به زنی جوان است که بعد از عبور از مرحله سختی در زندگیاش، همراه پسر تازه متولد شدهاش به آلمان مهاجرت کرده است. شبنم رفته رفته زندگیاش را میان عطر وانیل و شیرینیهای خانگی از نو میسازد. اما یک روز درست بعد از سیزده سال و میان کافهی دوستداشتنیاش، آدمی از گذشته رو به رویش قرار میگیرد. آدمی که روزی عشقش توسط شبنم رد شده است و حالا با بهانهای ساده کنارش قرار گرفته است.
توأمان
میانِ شقاوت و شرافت اختلاف چندانی نیست، اما بینشان تفاوتهاست... . دو همزاد کاملاً متضاد که قدرتِ عشق و غرور ثروت بینشان جدایی انداخته بود، دست سرنوشت بار دیگر آنها را به هم میرساند. اما این ملاقات و این تجدیدِ دیدار برای هیچ کدام خوش یُمن نیست. با اتفاق تلخی که برای یکی از همزادها رخ میدهد، آنهارا مجبور میکند تا کمی سازش کنند. غافل از اینکه تقدیر برای آنها دوری را رقم زده بود و این سازش چیزی جز بختِ بد و نحسی به ارمغان نداشت.
آلام
آلام قصه ی دلداده ای است که به خاطر اگرها و شایدهایی پیش پا افتاده، چشم بر دل خواستنش میبندد ... دور می شود... مرد میشود... پدر می شود... تنها می شود .. برمیگردد... و حالا بعد از سال ها در پی درمان زخم های روحی اش با آلاء رو به رو میشود... آلاء ای که خودش درگیر کابوس هایی ست که بوی خون میدهند.. پایان خوش...
شیرین بی فرهاد
قصه، قصه ی دختریست نه از جنس شیطنت... نه از جنس زیباییِ تمام و کمال... نه از جنس ثروت... نه از جنس اجبار... نه از جنس لجاجت... نه از جنس غرور... بلکه از جنس سادگی! و پسری نه از جنس غرور... نه از جنس جذابیتِ مدهوش کننده... نه از جنس ثروت... نه از جنس اجبار... نه از جنس هوس... بلکه از جنس سادگی! دختری مانند شیرین و پسری مانند فرهاد! و اما این شیرین و فرهاد در راه عاشقی موفق می شوند و بر جدایی فایق می آیند؟ باید دید که سرنوشت تا کجا قصد دارد این دو را بتازاند! آیا نیروی عشق و محبت پیروز می شود یا خشم و نفرت؟
من توی شهر آدمها یه گمشده بودم. سمیر، می خواست قصه گوی سرنوشتم باشه؛ اما روزگار برامون نقشه ها چیده و باند قاچاق آدم هم دشمن خونین من بودن! سمیر مرد کینه ای و بد اخلاقم، قرار منو خوشبخت کنه؟ آیا اونم مثل آدمهای دیگه یه روی سیاه و شیطانیم داره؟ من آخر این بازی نمی دونم. تو این طوفان خاکستر میشم یا ...
راه های دانلود اپلیکیشن