طالع دریا (نسخه آفلاین) به قلم مرجان فریدی
دنیز روان پزشک موفق و سخت کوشی که...
زندگی آروم و زیبایی داره
اما با از دست دادن یکی از عزیزانش وارد برهه ای از زندگی میشه که حس می کنه طوفانی ترین لحظات
زندگیش رو تجربه می کنه...
اما اشتباه می کنه...
طوفان واقعی زمانی زندگیش رو در معرض غرق شدن قرار می ده که اون میاد...
موجی از سونامی با چشم های آبی...
پسری که بیماری ای داره که راه حل درستی از لحاظ روانشناسی براش اراعه نشده...
و آیا دنیز بیماری پسر رو راهی برای خوب شدن خودش می دونه و یا وظیفه؟
و آیا این احساس همین طور باقی
می مونه یا فراتر میره؟
اصلا سونامی مگه برای نابودی نیومده!؟
پس ژانر این قصه رو چی بزاریم؟
کمیش رو میتونیم لو بدیم...مگه نه؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۵ دقیقه
خنده اش تو کسری از ثانیه قطع شد و سرش رو جدا کرد و آرام و ترسناک گفت:
-چون قانع نشدم
هم زمان بلند شد و مهیار جیغی زد و گفت:
-گ...وه خوردم
میلاد درحالی که بخ سمتش قدم برمیداشت گفت:
صادق بودنت با خودت رو دوست دارم-سر میز شام با غذام ور می رفتم که صدای بابا باعث شد سرم رو بلند کنم
-دنیز؟
سرم رو بلند کردم و بابا جدی نگاهم می کرد
از موقعی که یادم میاد همین طوری بود
جدی و آروم...و بد تر از اون مامانم!
معلم زبان بود و شغلش ازش یه زن خشک و جدی و زیادی منظم بار اورده بود
-بله؟
نگاهم کرد و گفت:
-میلاد استانبوله هنوز؟
برای خودم آب ریختم و هم زمان به سارینا که جلوم نشسته بود چشمک زدم
-بله
مامان چنگالش رو تو بشقابش گذاشت و عینکش رو جابه جا کرد و گفت:
-نامزدیتون زیاد طولانی شده عزیزم، زود تر بگو کارای خونه رو حل کنه و بیاد ایران دنبال کارای عروسیتون باشیم
سرفه ای کردم و تو جام جابه جا شدم:
-میدونم،تا هفته دیگه برمیگرده بعد دنبال تالار میگردیم
بابا سر تکون داد و مامان آرنجش رو به میز تکیه زد و گفت:
-مشکلی با استانبول رفتن نداری؟ زندگی تو اونجا باید بدون خانواده سخت باشه!
پوزخندی زدم و با خنده تمسخر آمیزی گفتم:
-نه اصلا سخت نیست...عادت دارم
هردو اخم کرده نگاهم کردن و مامان خیلی آروم گفت:
-سارینا عزیزم میری تو اتاقت؟
سارینا قاشقش رو تو ظرفش گذاشت و دستی به دسته های ویلچرش کشید و به سمت اتاقش رفت
چشم از ویلچر سیاهش گرفتم و گفتم:
-خب؟
بابا با اخم گفت:
-مواظب حرف زدنت باش!
با شصت گوشه لبم رو خاروندم و گفتم:
-چرا! حرف بدی زدم؟
مامان با آرامش و جدی گفت:
-ما واست کم نزاشتیم
دستم رو زیر چونه زدم و با لذت نگاهش کردم و گفتم:
-البته! من همیشه ممنونتونم...اما خب اگر یه روز مادر بشم جز این که بفرستمش از صبح تا شب کلاسای مختلف زبان و نقاشی و مهد و پرستار براش بگیرم و با پرستار بفرستمش براش لباس انتخاب کنه و بخره و...جز اینا یکم
احساس و جو شاد خانواده رو هم نشونش میدم.
با خنده گفتم:
-اوه این حرفا براتون تکراری شده...
بابا جدی گفت:
-ما دوست داریم
از پشت میز بلند شدم و گفتم:
-منم دوستون دارم و براتون احترام قائلم...اما فقط همین...دقیقا اندازه ای که شما برام از بچگی مایه گذاشتین منم همون قدر براتون مایه گذاشتم...اما از یه جایی به بعد ازم انتظار احساس و محبت داشتین...که خب شرمنده ام!
من براتوننمره های عالی گرفتم...تو بهترین دانشگاه قبول شدم...هر کلاسی که گفتین رفتم
گفتین بیرون نرو...نرفتم
گفتین این دختر شایسته تو نیست باهاش دوست نشو...نشدم
گفتی ژیلا خوبه باباش با بابات دوسته با اون رفت و آمد کن...کردم! گفتین پاشنه بلند بپوش کتونی چیه! خانوم باش...شدم!
با نیشخند گفتم:
-تنها انتخابی که برام کردین و ازش راضی بودم میلاد بود...
بابا اخم کرده بلند شد و گفت:
-ما صلاحت رو میخواستیم
با لبخند گفتم:
-ممنونم...صلاحتون شده همین! پس از چیش ناراضی این؟
مامان با اخم داد زد:
-از این روحیه جنگ طلبیت! قبل این که با میلاد آشنا بشی داشتی میرفتی خونه مجردی بگیری و دیر به دیر میومدی خونه و حتی تو مطبت میخوابیدی!
دست به کمر نگاهش کردم و آروم و برنده گفتم:
-تحمل جو سنگین و سکوت مسخره این خونه رو که انگار حکومت نظامیه رو نداشتم و ندارم.
نفس
۲۰ ساله 00عالییی بود با این رمان واقعا زندگی کردم البته قبلش رمان دختر بد و پسر بدتر رو بخونید که کاملا بفهمید جریان از چه قراره 🥺💙🫧
۱ هفته پیشkhatereh
۲۰ ساله 10دوستان! اگه درکل توی این برنامه میخایدتازه رمان بخونیدازنوع شخصیت خفنش،بازندگی سیگاری جلد۱،۲شروع کنید.بعددختربدپسربدتر و باهم در پاریس وتیمارستانیها.درآخرطالع دریاوپانتومیم و حکم کن. و رمان مگس.... 🫡
۲ ماه پیشپروانه
00راستش من خودمم دارم تیمارستانی ها رو میخونم 😂ودوسش دارم
۲ ماه پیشمُب
00یبین یعنی عاشق پیشنهاداتت شدم خیییلی موافقم باهات🫠♥️
۳ هفته پیشمینا
۱۹ ساله 00واقعا قلمت خوبه مرجان دوتا از رماناتو خوندم تیمارستانی ها وهمین رمان طلع دریا ورمان های عالی بودم خیمه شب بازی رو توی این برنامه ندیدم فقط یکی بود ک ب اسم شما وب نشده بود اونو بخونم
۳ هفته پیشالمیرا
۴۹ ساله 00سلام وقت بخیر ،از خوندن رمان خیلی خیلی لذت بردم ،با آرزوی سلامتی تندرستی و موفقیت روزافزون برای شما ،پایدار باشید و مانا انشاالله
۴ هفته پیش..
00فوق العاده بود. .برای بار چندم خوندمش و کیف کردم که چه موضوع ناب و جالبیه..
۴ هفته پیشNeda
00رمان فوق العاده ای بود ، موضوع جدید و جذاب و صحنه های هیجان انگیز ، لذت بردم از خوندنش 😍 دست مریزاد نویسنده👏👏
۴ هفته پیشسمی
۲۱ ساله 00واقعا عالی ادامه ش کدوم رمان هستش لطفا بهم بگید
۴ هفته پیشJ.D
00یکی از بهترین رمان هایی که خواندم واقعا ممنون خانم نویسنده 🌹💐
۱ ماه پیشفاطی
20فقط نمیدونم چجوری از زیبایی این رمان بگم ، یعنی من انقد سرش استرس کشیدم سر امتحان ترم نکشیدممم ، چند تموم کردم ولی هنوز ذهنم درگیر میلاد هست 😂
۲ ماه پیشBahar
00رمان خیلی قشنگی بود واقعا لذت بردم شخصیت پردازی عالی بود داستانی جدید و غیر تکراری خسته نباشید به نویسنده ی عزیز با قلم قویشون
۲ ماه پیشSana
00در یک کلام عالی بود چشمام دراومد ولی تموم شد 🤣👍🏻
۲ ماه پیشmeyyet
۲۰ ساله 00سلام ب همگی. خدا قوت ب ذهن خلاق وقلم قوی نویسنده. موفق باشی مرجان خانم🥹
۲ ماه پیشآیدا
۲۰ ساله 60حس کردم داستان واقعیه نمیدونم چرا از کسایی که میلاد رو کنترل میکردن میترسیدم جوری که حس میکردم الانه که ذهن منو کنترل کنن 😅 خلاصه خیلی هیجانی بود و مثل همیشه بی نظیر
۷ ماه پیشفاطمه
00هیپنوتیزم وجود داره
۲ ماه پیشzahra
00محححششششرررر بوددد.خیلیییی خوب بودددد بنظرم از شدت قشنگی و خوبی نمیشه حرف زد و نظر داد حتما باید بخونیش تا بفهمی چی میگم😍😍
۲ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
پری
00خیلی خوب