رمان ابریشم و عشق به قلم فاطمه ایمانی
بهراد پسر استاد همایون صدر نائینی برای برآورده کردن آخرین خواسته ی پدرش که بافتن فرش ابریشم از طرحیه که پیش از مرگش کشیده مجبور میشه به کاشان بره تا با بافنده ای که مورد نظر پدرشه قرار داد ببنده.استاد رحیمی یکی از بافندگان مشهور فرش در کاشان بوده که به علت بیماریه آرتروز دو سالی میشه دست از کار کردن کشیده وبا خانواده ش زندگیه سختی رو میگذرونه.بهراد اونو پیدا کرده وبا دادن پیشنهاد دستمزد بالا سعی میکنه استاد رحیمی رو راضی کنه.اما استاد به دلیل بیماری قادر به انجام چنین کاری نیست.ولی چون مبلغ پیشنهادی قرار داد بالاست گلاره دختر استاد،با جسارت پا جلو میذاره ومی خواد که اون فرش رو ببافه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
بهراد پسر استاد همایون صدر نائینی برای برآورده کردن آخرین خواسته ی پدرش که بافتن فرش ابریشم از طرحیه که پیش از مرگش کشیده مجبور میشه به کاشان بره تا با بافنده ای که مورد نظر پدرشه قرار داد ببنده.استاد رحیمی یکی از بافندگان مشهور فرش در کاشان بوده که به علت بیماریه آرتروز دو سالی میشه دست از کار کردن کشیده وبا خانواده ش زندگیه سختی رو میگذرونه.بهراد اونو پیدا کرده وبا دادن پیشنهاد دستمزد بالا سعی میکنه استاد رحیمی رو راضی کنه.اما استاد به دلیل بیماری قادر به انجام چنین کاری نیست.ولی چون مبلغ پیشنهادی قرار داد بالاست گلاره دختر استاد،با جسارت پا جلو میذاره ومی خواد که اون فرش رو ببافه…
نه اندوهی در چشمانم
و نه ملالی در سرانگشتانم
که نامت را می نویسم
چشم هایم
در پیله ای از ابریشم و عشق
خواب تو را می بینند
شاید نخستین دیدارمان
امروز باشد
با سلامی در سکوت....
****
فصل اول
بهراد
نگاهم و از نقشه ی لوله شده ای که روی صندلی جلو کنار کیف لپ تاپم گذاشته بودم گرفتم و به جاده خیره شدم. مدت ها می شد که واسه یه مسافت طولانی رانندگی نکرده بودم. به حدی ذهنم درگیر ماجراهای این چند وقت اخیر بود که نمی تونستم رو جاده و طبیعتش تمرکز کنم. کجا داشتم می رفتم و قرار بود با چه چیزی رو به رو بشم، چندان مهم نبود؛ چیزی که واسم اهمیت داشت برآورده کردن آخرین خواسته ی بابا بود.
قبل از پروازم از بخارست به ایران، مامان باهام تماس گرفت. مثل این که حال بابا این دفعه خیلی بد شده بود و دکترها علنا جوابش کرده بودن. دیگه شیمی درمانی هم بی فایده بود. فکر اینکه امکان داره به زودی بابا رو از دست بدم باعث شد یک آن به خودم بیام و ببینم واقعا کجای این دنیا وایستادم و چقدر از داشته های با ارزشم تو زندگی دورم. بابا برام بدون شک با ارزش ترین چیزی بود که داشتم. منم مثل هر پسر دیگه ای مهم ترین سرمایه و پشتوانه ام حضور پدرم بود. اما برام در کنار همه ی اینا یه افتخار عمیق قلبی وجود داشت. اینکه پسر استاد همایون صدر نائینی طراح بزرگ فرش ابریشم بودم. بابا واسم بیشتر از هرکسی تو زندگی قابل احترام و ستایش بود. نه به خاطر فقط هنرش. اون یه جورایی برام الگو بود.
با این که حدود دو سالی می شد به خاطر دخالت های مامان واسه خودم یه خونه ی مجردی تهیه کرده و م*س*تقل شده بودم، اما هنوز خودم و به خونواده ام به خصوص بابا وابسته می دونستم.
این زندگیِ مجردی هم یه بهونه بود واسه لاپوشونی کارهایی که هر مرد جوونی با استفاده از امکاناتی که در اختیارش هست می تونه انجام بده. البته من هرگز پام و از گلیمم درازتر نمی کردم، اما خب اون خونه واسه گاهی لب تر کردن با رفقا و داشتن آزادی بیشتر جای خوبی بود. از گیر دادن های مامان هم دیگه خبری نبود. لااقل واسه من که پا به بیست و هشت سالگی گذاشته بودم و تو دنیای کار حرفه ایم واسه خودم کسی بودم، دیگه دوره ی این سخت گیری های مادرانه گذشته بود.
حدود سه سالی می شد که به عنوان کارشناس در بخش تحقیقات هواشناسی موسسه ی ژئوفیزیک دانشگاه تهران مشغول به کار بودم و زندگیم خلاصه شده بود تو سفرهایی که به مراکز و ایستگاه های هواشناسی کشور داشتم و به عنوان مدرس در طرح پودمانی آموزش کارورز وکارآموز این رشته خدمت می کردم. البته گه گداری هم سفرهایی به خارج از کشور برای شرکت در جلسات و کنفرانس های بین المللی به پستم می خورد که سفر اخیرم به بخارست یکی از همونا بود.
وقتی از اون جا برگشتم یک راست به خونه ی پدریم سری زدم و مامان مثل همیشه با کلی غرغر ازم استقبال کرد.
بهناز خواهر بزرگترمم اون جا بود و طبق معمول داشت با دو تا وروجکش درسا و دنیا سر و کله می زد. بعضی اخلاقاش درست عین مامان بود و این من و واسه آینده ی اون دو تا نگران می کرد.
داریوش شوهر خواهرم و برخلاف انتظارم اون جا ندیدم و از ندیدنش هم ناراحت نشدم. زیاد باهاش راحت نبودم. اختلاف سنی ده ساله و طرز فکر متفاوتمون باعث این فاصله بود.
بابا مثل همیشه پشت میز کارش ایستاده و از زوایای مختلف به نقشه ای که کشیده بود نگاه می کرد.خیلی لاغر شده بود و پوست صورتش به خاکستری می زد. با دیدنم لبخند نیمه جونی روی لبش اومد
ـ بالاخره اومدی پسر.
بغض ناخودآگاه به گلوم نشست و صدام و دورگه و خشن کرد.
ـ سلام بابا.
دستاش و باز کرد و من دوباره همون بهراد پنج ،شش ساله شدم و به آغوشش پناه بردم. با این تفاوت که این بار بدن نحیف و چهره ی شکسته ی اون بین دستا و آغوش من پنهون شد. سرش و بالا گرفت و با لذت بهم نگاه کرد.
ـ منتظر برگشتنت بودم. باید واسم یه کار کنی.
آب دهانم و قورت دادم تا این بغض لعنتی دست از سرم برداره
ـ چه کاری؟
من و به طرف میز کارش کشوند
ـ این نقشه رو می بینی؟ دیگه تقریبا تموم شده. باید این و به دست یه استاد فرش باف تو کاشان برسونی. دوست دارم آخرین طرحم رو، استاد رحیمی ببافه. این فرش رو واسه نمایشگاهی می خوام که قراره سازمان میراث فرهنگی به افتخار آثارم تو این سی ساله ی اخیر، برگزار کنه. دلم می خواد تا زنده ام، این نمایشگاه و ببینم و خودم توش حضور داشته باشم. این اثر هم میشه آخرین کارم و یه جورایی امضای پای این تلاش سی ساله ام.
به نقشه ی فرش نگاهی انداختم. خودم تا حدودی از اون سر در می آوردم. زمینه و حاشیه بر اساس نقشه ی مرسوم فرش کاشان بود. ترنج مرکزی با نقش هندسی لوزی شکل متمایل به بیضی از تعداد زیادی ترنج متحد المرکز درست شده بود و اسلیمی های گل دار در تمام سطح زمینه وجود داشت. حاشیه ی اصلی هم به عادت همیشه شامل نقش های درشتی بود.
ـ تار وپودش هم قراره از ابریشم باشه؟
ـ آره هم پرز، هم تار و پود. رنگ نخش هم از رنگای طبیعیه. با آقای شریفی که از دوستای قدیمی و یکی از کارکنان خانه ی فرش توکاشانه صحبت کردم. قراره واسه تهیه ی مواد اولیه کمکت کنه. یه فرش نه متریه. ببینم بهراد می تونی برام این کار و بکنی؟
نگاه غمگینی به چشماش انداختم و با خودم گفتم: « می تونم نکنم بابا؟ این آخرین خواستته. »
به سختی سرم و تکان دادم و اون به حرفش ادامه داد:
ـ مزاحمت زیادی برات ندارم. فقط میری کاشان و با استاد رحیمی قرارداد می بندی. قرار شده آقا شریفی همه چی رو آماده کنه. موقع بستن قرار داد هرجور که استاد خواست باهاش راه بیا، اما تاکید کن فرصتمون کمه. گره اول رو که زدن تو برگرد. من خودم تلفنی از شریفی می خوام دنبال کار بافت فرش باشه.
خیلی بی مقدمه گفتم:
ـ شما نگران نباش. من خودم رو کار نظارت می کنم.
بابا با نگرانی پرسید:
ـ پس ماموریت های کاریت چی میشه؟
ـ یه جوری حلش می کنم. شاید با استاد علی اکبری حرف زدم و ازش خواستم ماموریت های این دو سه ماهه ی اول سال رو برام نزدیک تر و کوتاه تر انتخاب کنه تا بتونم برسم هفته ای یه بار به کاشان سر بزنم.
زیر لب با خشنودی زمزمه کرد:
ـ خیلی خوبه .خیالم و راحت کردی. فقط بهراد جان هر طور می تونی راضیش کن مهلت تحویل کارش رو کمتر کنه. من فرصت چندانی ندارم.
ـ بابا!
اعتراض خودخواهانه ام لبخند غمگینی رو به لبش آورد.
ـ می تونم از این حقیقت فرار کنم یا حتی نادیده اش بگیرم؟
برای این که این بحث نا امید کننده رو عوض کنم ناشیانه پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا چرا استاد رحیمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی مکث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این و بهش بدهکارم. قول داده بودم آخرین طرحم و اون ببافه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقس عمیقی کشید و از کنارم گذاشت تا روی تختش بشینه. من همون طور مات پشت میز ایستادم و متفکرانه به نقشه خیره شدم. نمی خواستم باور کنم این آخرین طرح اونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانتیای نقره ای رنگی ازم سبقت گرفت و بدجوری جلوی ماشینم پیچید. باعث شد فرمون رو بی اختیار کج کنم و ماشین کمی انحراف به راست پیدا کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای بر پدرت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ تلفن همراهم ادامه ی فحشم و تو دلم نگه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الو بگو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هرهر خنده ی کوروش بی اختیار لبخند به لبم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من کشته مرده ی این آداب معاشرتتم. قدیما یه سلام احوالپرسی رسم بود به گمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببین آقا پسر خوب و مودب، من الآن تو جاده ام. زود حرفت و بزن چون نمی تونم حواسم و به رانندگیم جمع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توجاده؟! کجا داری می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یه پراید مشکی سبقت گرفتم و واسه راه دادنش به نشانه ی تشکر بوق زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو راه کاشانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ماموریت داری می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره... اما یه ماموریت شخصی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اتفاقی افتاده بهراد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین نگرانی و جدی شدن اصلا به کوروش نمی اومد. اون صمیمی ترین دوستم و البته همکارم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیز خاصی نیست. دارم می رم با یه استاد بافنده ی فرش تو کاشان قرار داد ببندم. پدرم ازم خواسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای بابا.... پس چرا اینقدر بی خبر؟ می گفتی ماهم در رکابت می بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلت خوشه ها کوروش. تو این مهدوی رو نمی شناسی؟ واسه جور شدن مرخصی خودم کلی بالا پایین زدم. حالا یه کاره می اومدی تو هم درخواست می دادی دیگه عمرا واسه منم راضی می شد. در ضمن من کارم مشخص نیست چند روزی طول بکشه. اگه می اومدی از کار و زندگی می افتادی. راستی ماموریتی چیزی به پستت نخورده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فعلا که نه. البته یه دوره ی دو روزه تو زنجان بود که تا پیشنهاد شد آقای چای شیرین رو هوا زدش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص نفسم و فوت کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبه دیگه. هرچی ماموریت نزدیک و کوتاه مدته این نوری باید بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش با لحن بامزه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخ گفتی. نمی دونی واسه جورشدنش چطور جلو اساتید پاچه خواری می کرد. حقا که لقب چایی شیرین برازنده اشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آینه جلو متوجه ی حرکت یه سمند سفید که به نظرم گشت نامحسوس اومد، شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببین من نمی تونم دیگه صحبت کنم. رسیدم بهت زنگ می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو سریع رو صندلی کناری پرت کردم. سمند اومد و ازم سبقت گرفت. ظاهرا اشتباه کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوالی یازده صبح بود که وارد کاشان شدم. قبلا یه چند باری این جا اومده بودم و کمی هم خیابون ها رو می شناختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسان پرسان با آدرسی که از آقای شریفی داشتم خونه شون رو پیدا کردم. یه خونه ی ویلایی قدیمی بود. زنگ رو زدم و بدون اینکه کسی جوابی بده منتظر موندم. چند لحظه بعد پسر بچه ی هشت، نه ساله ای اومد در و باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله بفرمایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام عمو جون... این جا خونه ی آقای شریفیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سر تکان داد و منتظر به چشام خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودشون هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه... رفته سر کار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن مسنی با چادر گل دار جلوی در اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بفرمایین آقا، کاری داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش من امروز با آقای شریفی قرار داشتم اما هرچی به گوشیشون تماس می گیرم جواب نمی دن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با کدوم شریفی؟ پسرم یا پدرش؟ آخه احسان صبح ها دادگاه داره، گوشیش معمولا خاموشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت نفی سر تکان دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه منظورم آقای شریفی بزرگ هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متوجه شدم. راستش صبح گفت یه جلسه ای تو خانه ی فرش دارن که طول می کشه. فکر نمی کنم بتونین تا قبل از ظهر موفق به دیدنش بشین. شما آقای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی سرم رو پایین انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صدر هستم. پسر یکی از دوستای آقای شریفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا شرمنده ام. مثل این که پیش شما بدقول شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خواهش می کنم این چه حرفیه؟ اگه ایرادی نداره من همین جا تو ماشینم منتظرشون می مونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعارف زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تشریف بیارین داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف ماشین رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه مرسی مزاحمتون نمی شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوارشدم و صندلیم و خوابوندم. احتیاج شدیدی به یه چرت کوچیک داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای برخورد دستی به شیشه ی ماشین باعث شد چشمام و باز کنم. مرد مسنی همراه اون پسر بچه داشت با لبخند نگاهم می کرد. چشمام و مالیدم. با کوفتگی مختصری که تو بدنم احساس می کردم در و باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام آقای شریفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام پسرم، خوش اومدی. از حاج خانوم شنیدم کلی اینجا منتظر موندین. پیشتون خجالت زده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند نگاهش کردم. ریش یک دست سفید و صورت مهربونی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این چه حرفیه؟ اتفاقا این منم که شرمنده ام. براتون مزاحمت ایجاد کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو پشتم قرار داد و من و به طرف در خونه راهنمایی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تا باشه از این زحمتا. استاد به گردن ما بیشتر از این حق دارن. بفرمایین داخل در خدمتتون باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه مرسی من دیگه تو نمی یام. فقط اگه میشه آدرس استاد رحیمی رو بدین رفع زحمت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پدرانه ای زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عجله نکن جوون...حاج خانوم تدارک ناهار دیدن. یه لقمه غذا با هم می خوریم و بعدش می ریم سراغ آقای رحیمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه این جوری که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم و با مهربونی قطع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نترس نمک گیرت نمی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و با خجالت پایین انداختم و یاا... گویان وارد شدم. همسر آقای شریفی جلو اومد و دوباره سلام و احوالپرسی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اون خونه ی قشنگ و حیاط بزرگش که پر از گل محمدی بود انداختم. عطر غنچه های باز شده هوش از سرم می برد. باز هم اردیبهشت و مثل همیشه فصل گلاب گیری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی آقای شریفی از پله ها بالا رفتم و وارد خونه شدم. مرد تقریبا جوونی جلو آمد و باهام دست داد. به نظرم اومد ازم چندسالی بزرگتر باشه. آقای شریفی ما رو به هم معرفی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پسرم احسان.... ایشونم آقای صدر، پسر استاد صدر بزرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اون دوباره دست دادم و صمیمانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهرادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی رسمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از آشنایی باهاتون خوشبختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظرم زیادی اتو کشیده اومد. شایدم تصورش این بود که ازم خیلی بزرگتره، که البته بعد از چیزی که آقای شریفی گفت متوجه شدم تصورش پربیراه هم نبوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این آقا پسر مهربونم که می بینین کیان، نوه ی من و پسرِ احسانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از تعجب گرد شد. اصلا به پسر آقای شریفی نمی اومد بچه ای به این سن داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی نکردم مثل احمق ها بهشون زل بزنم. خیلی عادی سرتکون دادم و دست نوازشی روی موهای کیان کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن ناهار خوشمزه ای که حاج خانوم تدارک دیده بود، یه استراحت کوتاه کردیم و بالاخره راهی خونه ی استاد رحیمی شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو سر یه کوچه ی تنگ و پر رفت وآمد پارک کردم. به نظرم اومد این منطقه زیادی شلوغه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی بی مقدمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اسم این محل لَتحره. خود مردمش می گن لتر. دلم نمی خواد حرف نا مربوطی در موردشون بزنم، اما درگیری و نزاع خیابونی تو این محل زیاده، ولی آدمای با مرامی هستن. لااقل ما درب جوشقانی ها باهاشون مشکلی نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند عجولانه ای زدم و بدون اینکه در مورد حرفاش قضاوتی داشته باشم، همراهش شدم. انتهای کوچه جلوی یه در کرم رنگ ایستاد و زنگ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کشیده شدن دمپایی رو سنگ فرش حیاط و بعد صدای ناپخته ای که پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بی زحمت در و باز کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پسر نوجوون چهارده، پونزده ساله که تازه پشت لبش سبز شده بود در و باز کرد و با تردید نگاهمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با کی کار دارین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی تسبیح دانه یاقوتیش و داخل جیبش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با بابات کار داریم. بگو اسدالله شریفی، خودش می شناسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک سری تکان داد و برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در این مورد باهاشون از قبل هماهنگی نکردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.... آخه از آقای رحیمی مدت ها میشه بی خبر بودم. به خود استاد هم گفتم فکر نمی کنم دیگه سفارشی قبول کنه. از رفقا شنیدم خودش و بازنشسته کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بفرمایین داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پسرک باعث شد نگاه متعجبم و از آقای شریفی بگیرم و به درخونه بدوزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد میانسالی هم همراهش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام شریفی جان خوش اومدی. بفرما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه آقای شریفی وارد شدم و استاد با گرمی از ما استقبال کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی تقریبا ظریف و ریز نقشی داشت. موهای جلوی سرش کم پشت بود و یه خط اخم عمیق بین دو ابروش وجود داشت. به نظرم در کل مسن تر از سنش دیده می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی با دست من و نشون داد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ایشون آقا بهراد، پسرِ استاد صدر هستن... استاد رو که می شناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد رحیمی تکان خفیفی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مگه میشه نشناسمش؟ حالشون چطوره؟خوبن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی سرم و پایین انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وا... چه عرض کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا یوسف مهمونات و چرا تو حیاط نگه داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بلند کردم و به زنی که تو چارچوب در ورودی قرار گرفته بود، خیره شدم. به نظرم اومد همسرش باشه. استاد رو به ما کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شرمنده ام. بفرمایین تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد یه راهروی باریک شدیم و بعدش اتاق کم نوری که با یه دست مبل راحتی، یه جفت فرش دست بافت شش متری و تلویزیون کوچیکی پر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعارف مجدد استاد نشستیم و اعضای خانواده اش که تا اون لحظه فقط شامل پسر نوجوون وهمسرش می شد به ما ملحق شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد رحیمی با بی قراری پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگفتی پسرم، حال پدرتون چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی مکث گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فعلا خوبه اما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی حرفم رو قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش رحیمی جان ما رو استاد فرستاده و می خواد یه کاری براش انجام بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخط اخم بین دو ابروی استاد کمی محو شد و با تعجب نگاهمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه خدمتی ازم بر می یاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار من رشته ی صحبت رو به دست گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قراره یه نمایشگاه به خاطر کارهای بابا برگزار بشه که یه جورایی از خدماتی که تو این سال ها به این رشته و هنر داشته قدردانی بشه. بابا هم مایل بود به عنوان حسن ختام کارش آخرین نقشه ای رو که کشیده بافته بشه، اونم فقط به دست شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآ اما من... آخه چرا من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر ندانستن سر تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی دونم. فقط بهم گفت این و به شما مدیونه و قول داده بوده آخرین طرحش رو شما ببافین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که استاد جوابی بده صدای سلام گفتن ضعیفی و بعد ورود دختر جوون و باریک اندامی که سینی چای رو تو دستاش گرفته بود باعث شد ناخوآگاه سرم و بالا بگیرم و بهش زل بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چادر گل دار سفید سرش بود که به زیبایی صورت سبزه و ریز نقشش رو قاب گرفته بود. قد بلند به نظر می رسید و خیلی آروم و با اطمینان قدم برمی داشت. چای را اول جلوی آقای شریفی گرفت و بعد از اینکه به استاد تعارف کرد به طرف من چرخید. لبخند محوی روی لباش بود و نگاهش انگار با من هزار سال آشنا. آروم سر تکان داد و سینی را جلوم پایین آورد. بی اختیار دست پیش بردم و فنجانی چای برداشتم وتا به خودم بیام اون مثل یه نسیم خنک بهاره از کنارم گذشت و به طرف مادرش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمی شد از دیدنش این همه تحت تاثیر قرار بگیرم. اون نه زیبایی خاصی داشت، نه اونقدر جالب توجه بود که بخواد از بهرادی که به قول کوروش سر و گوشش حسابی می جنبید دلبری کنه. واقعیتش این بود که اصلا دلم رو هم نبرده بود، فقط نمی دونم چرا برام اینقدر آشنا می اومد.... کجا دیده بودمش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی به ذهنم نمی رسید. با ناامیدی سرتکان دادم و زیر چشمی اون و که کنار مادرش نشست تحت نظر گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای استاد باعث شد به طرفش برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما پسرم من نمی تونم این کار و بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه چرا؟! من هر مقدار دستمزدی که بخواین پرداخت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاش و جلو آورد و زیر و رو کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای کاش می تونستم اما اینا دیگه توانایی ندارن حتی یه گره بزنن. جفت مچ دست هام آرتروز دارن. دو سالی می شه دیگه کار نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون جمله ی آخری رو با ناراحتی گفت و سرش و پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما بابا خیلی به این قضیه امیدوار....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه ی جمله ام و با دلخوری خوردم اما نمی تونستم به همین آسونی سکوت کنم. نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش استاد برای من گفتن این موضوع خیلی سخته، اما.... بابا داره روزای آخر زندگیش و می گذرونه و دیدن این فرش هم آخرین خواسته ی اونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض به گلوم فشار آورد و باعث شد دوباره سکوت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی دلم می خواست.... اما من از خودم مطمئنم دیگه توانایی بافتن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این همش تقصیر کم کاریه منه. باید از قبل با آقای رحیمی هماهنگی می کردم تا شما این همه راه و....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من اون فرش رو می بافم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی ناخودآگاه سکوت کرد. همگی مون با تعجب به طرف اون دختر چرخیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گلاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن توبیخ گر و پر از سرزنش آقای رحیمی باعث شد کمی جابخورم اما گلاره حتی یه ذره هم از جاش تکان نخورد. هنوزم اون لبخند مطمئن وحالا به نظرم یه جورایی مهربون رو لبش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا من اون فرش و می بافم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو تجربه شو نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی نقشه خونیم حرف نداره. این و خود شما گفتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای رحیمی با نا امیدی سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ استاد قبول نمی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه این استاد بفهمه من از پدرم خیلی بهتر می بافم چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا از این همه جسارت و اعتماد به نفس دهنم باز مونده بود. آقای شریفی دخالت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر نمی کنم استاد صدر همچین ریسکی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد رحیمی نگاه گذرایی به گلاره انداخت و رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تجربه ی اون در حد بافتن قالیچه و سجاده است اما من بهش اعتماد دارم. اون درست میگه، کارش از من خیلی بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار لحن گلاره با سرزنش همراه بود. رو به من کرد و خیلی جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن باشین می تونم اون فرش رو ببافم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید نگاهش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه مسئله اصلا این نیست. راستش پدرم می خواست اقای رحیمی اون فرش رو ببافه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این که مشکلی نیست. با پدرتون تماس بگیرین و ازش بپرسین شرایط جدید رو قبول می کنه یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظرم اومد خیلی مسائل رو ساده می گیره. ابرویی بالا انداختم و با تمسخر نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به فرض که پدرم با این موضوع کنار بیادو قبول کنه کس دیگه ای اون فرش و ببافه، به نظرتون شانس انتخاب شما بین این همه استاد بافنده ی فرش تو این شهر چقدره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم همون لبخند پر از اطمینان وصمیمی، ونگاهی که انگار داشت بهم القا می کرد، تو اشتباه می کنی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی زیاد.... من تو کمترین زمان سفارش رو تحویل می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صحبت از یه فرش ابریشم نه متریه دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه اما من به مهارتم ایمان دارم. اگه اون فرش رو تو کمتر از دو ماه تحویل دادم چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد رحیمی اعتراض کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گلاره رویایی فکر نکن. حساب کردی تو هر روزش باید چند هزارتا گره بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من می تونم بابا... نگران نباش. بذار آخرین خواسته ی استاد برآورده شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش با تردید سربلند کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم کمکش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کسی چیزی نگفت و من نگاه بی طاقتم رو از چند جفت چشمی که منتظر به دهنم خیره بودند گرفتم و با خودم فکر کردم باید با بابا تماس بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی موضوع رو فردای اون روز باهاش درمیون گذاشتم بیشتر از هرچیزی انتظار داشتم از شنیدنش ناراحت بشه، اما اون برخلاف تصورم پشت گوشی خندید و همون خنده ی ریز و شادش لبخند رو به لبم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به چی می خندین بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به دور تکرار این زندگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوی پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی خواین بیشتر توضیح بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همه چی برمی گرده به یه خاطره ی خیلی دور. حدود بیست و پنج سال قبل... اون روز هم یه جوونی مثل همین دختر خانومی که تو ازش حرف زدی با جسارت پا جلو گذاشت و خواست طرحی رو که برای کشیدنش کلی وقت و انرژی گذاشته بودم ببافه. چون استادش نمی تونست و وقت نداشت.خب اگه من مثل الآن از هرچی شهرت و محبوبیت تو این هنر سیر بودم، بی برو برگرد به نگاه مطمئن اون جوون اعتماد می کردم و فرش رو می دادم تا ببافه؛ اما در نهایت نه غرورم اجازه داد نه کسی که قرار بود فرش براش بافته بشه گذاشت اون پسر جوون این کار و بکنه. نقشه رو به یکی دیگه دادیم و اون این قدر امروز و فردا کرد که نه تنها کارش خیلی دیر تموم شد بلکه وقتی فرش رو دیدیم کاملا از دور داد می زد دو دست بافته شده و براش زحمت زیادی نگذاشتن. نتیجه ی کار رو که دیدم بی چک و چونه رفتم سراغ اون جوون و ازش عذر خواهی کردم و قول دادم بهترین کارم و هم بدم اون ببافه اما اون جوون که همین استاد رحیمی ما باشه گفت بهترین کار رو نمی خواد...آخرین کار و می خواد و منم قبول کردم. البته بعداز اون ما خیلی با هم کار کردیم و اون فرش های زیادی رو با نقشه هایی که من کشیدم بافته، اما وقتی از اصفهان مهاجرت کردیم و ساکن تهران شدیم خود به خود ارتباطمونم قطع شد، بدون اینکه قولی که بهش دادم از یادم بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بلندی کشید وادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالام که به اینجا رسیدیم، من آخرین نقشه ی زندگیم و کشیدم اما اون نمی تونه ببافه و دخترش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خندید و برای چند لحظه سکوت کرد. به خودم جراتی دادم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگفتین بالاخره من چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا انگار داشت واسه خودش زیر لب زمزمه می کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلم می خواد فرشی که با دستای اون دختر جسور بافته می شه رو ببینم و لمس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس راضی بود. یا لااقل از حرفاش این طور برداشت کردم که می خواد اون نقشه رو گلاره ببافه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه... گلاره... چه زود هم با اسمش صمیمی شده بودم. هنوزم حرفای جسورانه ش و اون لبخند مهربونش تو ذهنم مدام تکرار می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب باید قبول می کردم یه جورایی خاص بود، اما اینکه از لحاظ احساسی بخواد درگیرم کنه... نه. دخترهایی به مراتب زیباتر از اون تو زندگیم می اومدن و می رفتن و من هیچ وقت دلبسته شون نمی شدم. اگه گوش شیطون کر کسی هم به دلم بند می شد، بلافاصله یه سوال مسخره می اومد تو ذهنم که « بهراد سهم تو از رندگی اینه؟ » و واقعا چقدر زیاده خواه و مغرور بودم که بلافاصله جواب نه می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی احساس می کردم دارم از دیگرون سوءاستفاده می کنم. فرقی هم نداشت طرف مرد باشه یا زن، مهم این بود منافع من به خطر نیفته و به قول کوروش خیلی از خود متشکر بودم که اگه شکستی هم تو یه رابطه داشتم خودم و هرگز مقصر ندونم. واقعا شخصیت مزخرفی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم دوباره به طرف گلاره پرکشید و طرح اون لبخندهای لعنتی که دست از سرم بر نمی داشت. باید تصمیم بابا رو با خونواده ی رحیمی درمیون می گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به آقای شریفی همه چی رو گفتم خیلی خوشحال شد و خواست هرچه زودتر این خبر و بهشون بدیم، اما من با شیطنت مانع شدم و ته دلم گفتم: « بذار یکم دیگه صبر کنه و مزه انتظار رو بچشه. نباید خیال کنه راحت تونسته به خواسته اش برسه. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آقای شریفی از کارگاه فرش بافیش و دار فرشی که برای اون دختر به پا کرده بود، دیدن کردم و همون جا هم رنگ وجنس نخ ها رو که از ابریشم بود بررسی کردم. بنا به نقشه، زمینه ی فرش سفید عاجی بود و رنگ نخ ها هم عموما از خاکستری، قهوه ای، توتونی، عاجی و سیاه تشکیل می شد. همه چیز در ظاهر عالی بود اما دو ایراد اساسی داشت. اول این که، کارگاه محل پر رفت وآمدی بود و عموما هم مردها بیشتر از زن ها بودند و این کار رو برای گلاره ی جوون سخت می کرد. شاید هم من خیال می کردم براش سخت به نظر می یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم این فرش زیر نگاه این همه آدم بافته شه. به خودم تشر زدم: « دروغ نگو بهراد. تو دوست نداری اون زیر نگاه این همه مرد فرش ببافه. خب چرا؟ مگه نمی گی بهش احساسی نداری؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه من واقعا بهش هیچ حسی نداشتم. فقط کمی غیرتی با این موضوع داشتم برخورد می کردم. شاید چون برام آشنا می زد، به حساب همون نمی خواستم این جا کار کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اون دلیل دوم، که قانع کننده تر بود « مسافت راه. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر نمی کردم استاد رحیمی اجازه بده گلاره هرشب ساعت هشت این مسیر رو تنها تا خونه بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب نظرتون چیه؟ راضی هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی رک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هم آره.... هم نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خورد و با بهت نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چرا برای اون « نه » بود که خیلی قاطعانه به زبون آورده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب کارگاه شما محیط خوبیه اما من دنبال یه جای آروم تر و کم رفت و آمدتر می گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی سعی کرد قانعم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما اکثر کارگاه ها همین قدر پر رفت و آمدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش این بود که جای خلوت تر نمی تونه پیدا کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب شاید بهتره به جای کارگاه دنبال یه خونه باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما این هزینه برداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیفیت کار بیشتر از هزینه برام اهمیت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابم کمی مغرورانه بود. حالا انگار امکانات مالیم چقدر بود که بخوام اینقدر راحت، مثل ریگ پول خرج کنم. خودم رو با این دلیل که هدفم برآورده کردن آخرین خواسته ی بابا به بهترین وجهه، راضی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی با ناراحتی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دنبال چه جور جایی هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئن بودم به خاطر حاضر جوابیم و این که تعارف گونه با مسئله برخورد نکردم ازم دلخوره. خب باید احترام ریش سفیدش رو نگه می داشتم. کمی نرمش تو لحنم به خرج دادم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه خونه ی ویلایی تقریبا نزدیک همون محل که توش زندگی می کنن. دنبال بزرگ و جادار بودنش نیستم. فقط نورگیر باشه و فضای مناسبی برای گذاشتن دار قالی. من و ببخشید آقای شریفی، واقعا براتون جز دردسر چیزی نداشتم. انشاا... بتونم از خجالتتون دربیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت. شاید اون هم تصمیم گرفته بود که بی تعارف برخورد کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار شد بعد از گرفتن خونه خبر رو به خانواده ی رحیمی بدیم. فکر نمی کردم لااقل تا دو روز آینده چنین اتفاقی بیفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هتلم برگشتم و مثل روز قبل منتظر تماس آقای شریفی شدم. شب حوالی ساعت ده بود که تماس گرفت و گفت خونه ی مورد نظرم و پیدا کرده. دروغ نبود اگه بگم حسابی جا خوردم. خب انتظار داشتم بیشتر از این ها طول بکشه. قرار شد صبح از خونه دیدن کنیم و اگه من راضی بودم برای اجاره اش قول نامه بنویسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون خونه چیزی تو ذهنم تصور نکرده بودم اما وقتی آقای شریفی در کوچیک سبز رنگش رو با یه کلید وا کرد و وارد شدیم دهنم از تعجب باز موند و همون حس آشنا باعث شد از ترس تکان بخورم. به خدا قسم من این خونه رو قبلا دیده بودم... اما چطوری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به در چوبی و اون شیشه های کوچیک رنگی خیره شد. حوض لوزی شکل وسط حیاط و فواره ای که به نظر سرش شکسته بود. با اون گلدان های شمعدانی هفت رنگ دورش، جلو چشام بودن و باغچه های دو طرف حیاط پر از گل محمدی و جالب این جا بود که عطرش برام به طرز دردآوری آشنا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کردم باید کنج دیوار یه دوچرخه ی کوچیک قرمز رنگ که روی جفت فرمون هاش نوارهای رنگی آویزونه افتاده باشه اما اون دوچرخه اون جا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم و با حیرت دور حیاط چرخوندم و بی اعتنا به آقای شریفی از پله ها بالا رفتم. در ورودی قفل بود. تا اون به خودش بجنبه دستم و دو طرف گیجگاهم حایل کردم و با کنجکاوی به شیشه ی قرمز رنگی چسبیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بذارین در و براتون باز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی خودم و کنار کشیدم و اون سریع در و باز کرد. اولین چیزی که به مشامم خورد بوی ماندگی و گرد و خاک بود. بی اختیار عطسه کردم و با خودم گفتم: « باید بدم یکی تمیزش کنه. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه هال تقریبا بیست متری بود که با دو پنجره ی بزرگی که داشت نورگیر به نظر می رسید. درِ آشپزخانه درست روبروی در ورودی بود و کنارش دو تا در کوچیک که به نظرم اومد سرویس بهداشتی و حموم باشه. دو تا اتاق خواب هم سمت چپ قرار داشت که فکر کردم اولی باید بزرگ تر و روشن تر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای شریفی درها رو یکی یکی باز می کرد و هربار نظرم و در موردشون جویا می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرنهایت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بالاخره پسندیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم شوکه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره... همین جا رو می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فردا به بچه ها می گم بیان یه دستی به سر و روش بکشن و دارقالی رو برپا کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزدم. اونقدر فکرم مشغول بود که ترجیح می دادم سکوت کنم. من این خونه رو می خواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر همون روز به دیدن خونواده ی استاد رحیمی رفتیم و این بار اون ها برخلاف دفعه ی قبل آمادگی روبرو شدن با ما رو داشتن. وقتی گلاره با لبخند در و باز کرد بی اختیار اخم کردم. نمی دونم چرا می خواستم نذارم به همین آسونی از قضیه سر در بیاره. وقتی با تعارف خانوم رحیمی روی اون مبل های راحتی جا خوش کردیم استاد پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب با بابا حرف زدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کردم. همه شون منتظر به چشام خیره بودن. استاد با ناراحتی، خانوم رحیمی با نگرانی، پسر نوجوونش با التماس و گلاره مطمئن با همون لبخند همیشگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من اصلا واسه این بشر چیزی به عنوان ترس و دلشوره وجود نداشت. نگاهم و به سختی ازش گرفتم و به طرف استاد برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون قبول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس بلندی که خانوم رحیمی و پسرش همزمان از سر راحتی خیال کشیدن لبخند رو به لبم آورد. مطمئن بودم اونا به این کار نیاز داشتن و حالا از داشتنش احساس آرامش می کردند. به خودم قول دادم نصف مبلغ قرار داد رو قبل از شروع کار بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام بی اختیار به طرف گلاره چرخید که حتی به اندازه ی یه اینچ هم تو صورتش تغییر به وجود نیومده بود. خیلی رک پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما خوشحال نشدین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و با خنده سرتکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زبونم نیومد بپرسم: « پس واسه چی این قدر آرومی وخوشحالیت و نشون نمی دی؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط عین احمق ها بهش زل زدم و اون که سوال نپرسیده ام رو از چشمام می خوند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن بودم قبول می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و با حرص فوت کردم و نگاهم و به زمین دوختم. این اعتماد به نفس زیادی عجیب بود. کمتر دختری رو تو زندگیم می شناختم که اینقدر محکم و با اطمینان برخورد کنه. حتی اون چند تایی که به داشته هایی مثل زیبایی و ثروت و تحصیلات مغرور بودن هم اعتماد به نفس این و نداشتن. شخصیت این دختر برام شده بود عینِ یه معما که تا حلش نمی کردم آروم نمی گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی آقای شریفی از وضعیت خونه حرف زد گلاره و مادرش با ذوق و شوق مسئولیت تمیز کردن اون جا رو به عهده گرفتن و استاد از این که مکان مناسبی رو برای بافت فرش درنظر گرفته بودم کلی قدردانی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فردا صبح همراه اون ها دنبال کارهای خونه افتادم. دارقالی که به پا شد با آقای شریفی حساب کتاب کردم و بعد از عوض کردن قفل های خونه یه کلید برای خودم برداشتم و بقیه رو به گلاره سپردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه فرصت چندانی برای موندن نبود. باید به تهران برمی گشتم و ماموریتی که برام در نظر گرفته بودن رو می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب حوالی ساعت نه ،نه و نیم به خونه رسیدم. با اینکه خستگی و خواب حسابی بهم فشار می آورد یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و خودم و رو تختم پرت کردم. دلم برای اینجا حسابی تنگ شده بود. نگاهم و از وسایل مورد علاقه ام گرفتم و به طرف در برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یا خدا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و با ترس روی قلبم گذاشتم. کوروش مثل اجل معلق جلو روم تو چارچوب در وایساده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینجا چه غلطی می کنی عزراییل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و به کمرش زد و با عشوه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ایـــــش.... خو معلومه دیگه، اومدم جونت و بگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام نیم خیز شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از کی اینجایی؟ یعنی منظورم اینه که چطوری اومدی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وا خب با کلید دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی تلاش کردم جلوی خنده ام و بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کوروش به خدا می کشمت. کلید رو چه جوری جور کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده جلو اومد و خودش و کنارم روی تخت انداخت. یکی از شلوارهای راحتیم تنش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا یه جوری جور کردم نمیشه بی خیال شی؟ مهم اینه دلم برات خیلی تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک بینی ش و به موهام نزدیک کرد و یه نفس عمیق کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به چه خوش بوئه. شامپوت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم ازجوابش قانع نشده بودم و داشتم چپ چپ نگاش می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بِلنداکس مشکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هاش و ریز کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چرا من اینو تو حمومت ندیدم نامرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلش دادم اون ور و با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ داری پررو میشی هــــا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو بابا خسیس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد. این بشر یه دقیقه آروم و قرار نداشت. به گمونم بچگی بیش فعالی داشته و کسی تشخیص نداده، این طفلی هم بی دوا درمون بزرگ شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگفتی این جا چه غلطی می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچه ها لب ولوچه اش آویزون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به تو چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش خیز برداشتم وصدام و به شوخی بالا بردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیگه داری اون روی سگ من و بالا می یاری هــــا. نذار کلاهمون تو هم بره. بد می بینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش و کنار کشید وبا تشر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب بابا جوش نیار می گم. با جمیله دعوام شد از خونه زدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمیله مادرش بود که فقط چهارده سالی ازش بزرگتر بود. یه زن زیبا و مهربون و به قول کوروش « جای خواهر ». زیباییش واقعا بی حد واندازه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باز چه غلطی کردی حیف نون؟ می میری یه روز تن اون خدایبامرز و تو قبرش نلرزونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر کوروش ده سالی می شد فوت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو بمیری این دفعه دیگه تقصیر اون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودت بمیری. مگه چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش تو هم گره خورد و با دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واسه اش خواستگار اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار زدم زیر خنده و اون با این کار حسابی عصبانی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زهرمار. خنده داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.... اما این ناراحتی تو آدم و به خنده می ندازه. خب مرد نا حسابی می خواستی خواستگار نیاد؟ جمیله خانوم فقط چهل و دوسالشه. یعنی حق زندگی نداره؟ بی انصاف نباش کوروش، از سی و دو سالگی بیوه بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لجبازی نگاهش و ازم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب همون اوایل ازدواج می کرد. چرا حالا که وقت زن گرفتن منه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه خداییش این یکی جوک بود و نتونستم جلو خنده ام و بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه بابا، تازه یادت افتاده؟ چطور تا دیروز که با هزار نفر می پریدی و مادرت حرص می خورد و اصرار داشت ازدواج کنی زیر بار نمی رفتی؟ درضمن اون روز که بابات به رحمت خدا رفت جنابعالی هیجده سالت بود. خداییش اون موقع راضی می شدی با کسی ازدواج کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من الآن هم مخالف ازدواجش نیستم. فقط همه ی حرفم اینه که زمانش مناسب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو جام نشستم و بهش تشر زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیگه داری دیوونه ام می کنی هــــا. اون بنده خدا رو تو یه خونه ی خالی تنها رها کردی اومدی اینجا که چی؟ غیرتی شدی کوچولو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و تو موهای قهوه ایش فرو برد و متفکرانه بهم زل زد. عاشق این تضاد قشنگ موهای روشن و چشم های مشکیش بودم. یه جورایی خاص بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو خونه تون کوروش و سعی کن بزرگی شی. به مامانتم بگو از این مکمل های غذایی کودک برات بخره، بخوری و زودتر عقل رس شی عمو جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوخیم جواب داد و اخماش کم کم واشد و با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گم شو عوضی ،واسه خودت نسخه بپیچ. در ضمن جمیله تنها نیست. خاله ام اومده پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلم داد اونور و بازم روی تخت افتاد. منم که دوباره داغ دلم تازه شده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هوی وحشی نگفتی کلیدا رو از کجا آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش و به خواب زد وبا بی حالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از یکی از دوست دخترات گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مشت درست و درمون حواله ی کمرش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زر مفت نزن کوروش. من دوست دخترام و اینجا نمی یارم. تو که می دونی من هر چقدرم عوضی باشم اهل اینجور کثافت کاری ها نیستم، چه برسه به این که کلید بدم دستشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو از تخت پایین پرید و در حالیکه کمرش و می مالید مثل احمق ها نگام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای بابا.... پس اونی که من هفته ی پیش اینجا دیدم و قیافه اش خفن آشنا می زد، دوست دختر خودم بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آروم خودم و جلو کشیدم و با تهدید نگاش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا دیگه دختر می یاری این جا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف در خیز برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وایسا کوروش که کشتنت برام حلال شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جیغ زنونه ی بنفش کشید و از اتاق بیرون دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به جون خودت شوخی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در اشپزخونه بهش رسیدم و یقه اشو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش و بگو کوروش از کجا آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آذر جون ازم خواست کلیدهات و یه جوری گیر بیارم تا بتونه گهگداری این جا یه سر بزنه. منم ازت کش رفتم اما بهش ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو یقه اش شل شد. با ناباوری نگاش کردم. نمی تونستم قبول کنم مامان تا این حد بخواد تو زندگی خصوصیم دخالت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باورکن بهراد اون نیت بدی نداشت، فقط نگرانت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری خودم و کنار کشیدم. مچ دستم و با التماس گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به مرگ خودم بهش ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و با ناراحتی تکون دادم و حرفاشو باور کردم. چون کوروش محال بود به دروغ مرگ خودش و قسم بخوره. بدون این که چیزی بگم به طرف اتاق خوابم به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه چیزی بیارم بخوریم از این حال و هوا بیایم بیرون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و نگاش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه من نمی خورم می ترسم خوابم سنگین بشه. تو اگه خواستی بخور. جاش و که می دونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره اما تنهایی مزه نمی ده. بریم بخوابیم که صبح باید با قیافه ی نحس مهدوی و چایی شیرین رو به رو بشیم. اوه اوه طراوتی رو یادم رفت بگم. این دختره ی جز جیگر گرفته تو این چند روز غیبتت مخم و تیلیت کرد تا سر دربیاره تو کجایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند غمگین رو لبم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب بهش حقیقت و می گفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حرفا می فرماییدهــــا... خداییش دیدن قیافه ی فضول و نگرانش که عین ذرت بو داده بالا و پایین می پرید موهبتیه که هر سی هزار سال خورشیدی یه بار نصیب آدم میشه. بس که این آدم از خود متشکره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم چیزی نگفتم و اون که چونه اش واسه حرف زدن گرم شده بود پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستی چه خبر از کاشان؟ خوش گذشت؟ قرارداد بستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت دراز کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه خوش گذشتنی؟ آره بستم اونم با یه دختره هفده، هیجده ساله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا؟! یعنی استاد این همه راه تو رو فرستاده که با یه الف بچه قرار داد ببندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی بگم وا...؟ پیش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش کنارم دراز کشید. چپ چپ نگاش کردم. بی خود نبود که این همه تلاش کرد واسه اتاقم تخت دو نفره بخرم. نامرد فکر این روزها رو می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا دختره خوشگله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار فکم منقبض شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واسه خوشگلیش باهاش قرارداد نبستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گارد گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب چرا ترش می کنی داداش؟ یه چیزی پرسیدمــــا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری بهش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کوروش آدم شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه چه نیت بدی باید پشت سوالم باشه؟ خودتم که گفتی کوچیکه. واسه خاطر کنجکاوی پرسیدم دیوونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir