کمند دختری از باند عتیقه کالفرنیا ماموریت میگیره وارد باند عتیقه تهران بشه و توجه و علاقه رییس باند”دان”رو جذب کنه..اما این فرد بویی از احساس نبرده و برای کمند که اولین ماموریته کار خیلی سختیه…در این بین هم مشکلاتی پیش میاد و ماجراهای جالبی براش اتفاق میوفته.

ژانر : عاشقانه، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه

مطالعه آنلاین گیسو کمند
نویسنده :نگین حبیبی

ژانر : #عاشقانه #هیجانی‎

خلاصه :

کمند دختری از باند عتیقه کالفرنیا ماموریت میگیره وارد باند عتیقه تهران بشه و توجه و علاقه رییس باند”دان”رو جذب کنه..اما این فرد بویی از احساس نبرده و برای کمند که اولین ماموریته کار خیلی سختیه…در این بین هم مشکلاتی پیش میاد و ماجراهای جالبی براش اتفاق میوفته.

مقدمه:

من یه دخترم..

یه دختر ساده...دست و پاچلفتی و خدای سوتی!

هیچ چیز جذابی ندارم..

نه چشم رنگی..نه موهای بلوند و نه لحن صحبت خوب!

دو جفت چشم مشکی و موهای قهوه ای و تموم!

حالا من باید وارد یه بازی بشم...

یه بازیه سخت!

یه بازی عذاب آور و طاقت فرسا...

که معلوم نیست آخرش به سر منه بیچاره چی میاد!

ژانر:اکشن...طنز..عشقولی...

من ناز نمیکشم دلت خواست برو ، کج کج نکنم نگاه و" یکراست" برو... هرجور که مایلی بزن قید مرا ، هرچند دلم یکه و تنهاست، برو... دیگر نکشم منت" مهتابت" را ، "تاریکی" از این به بعد زیباست، برو...! خودخواهی و در فکر خودت هستی و بس، پس خواهش و التماس، بیجاست، برو... روراست بگویم نه من آن "مجنونم" نه در سر تو هوای "لیلا"ست، برو... یک لحظه نگاه هم نکن، پشت سرت در، روی تو و خاطره ها "واست" برو... از اول کار، اشتباه از من بود ؛ آری همه" از ماست که بر ماست" برو... بی معرفتی ولی ندارم گله ای؛ این رسم همیشه های دنیاست، برو... یک روز که دلتنگ شدی میفهمی ؛ حسرت "تو"ی هرگز نشد "ما"ست، برو..!!!

در صندوقو بالا زدن...نگاهی به مجسمه های عتیقه انداختم...طبق آموزش هایی که مادام داده بود باید اصل باشه...کلاه کَپَمو جابه جا کردمو لبخند بدجنسی زدمو گفتم:

-OK.

نگاهی به دستیار بغل دستم انداختم و عقب رفتم...دَنیِل چمدون هارو به کمک بقیه افراد از توی ماشین های خودمون گذاشت و به سمتم اومد:

-پولارو بدم؟

سرمو تکون دادم و به سمت ماشین رفتم...یکی از همون بادیگاردا درو برام باز کرد و من پامو روی بدنه شاستی بلند گذاشتمو و روی صندلی نشستم...درو بست...تی شرتمو مرتب کردم که دنیل کنارم نشست و علامت حرکت داد...به ساختمون اصلی رسیدیم و خیلی مخفیانه وارد پارکینگ شدیم...دوباره درو برام باز کردن...واقعا از هیکلشون با کت و شلوار مشکی و اون سرهای تراشیده و عینک آفتابیشون می ترسیدم!سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم و وارد ساختمون شدم...آخیش...چه هوای خنکی...به سمت اتاقم رفتم که دنیل گفت:

-اگه مادام سراغتو گرفت؟

-صدام کن.

درو باز کردمو وارد شدم...کلاه و جلیقه مو برداشتم و روی تخت مشکی و قرمزم انداختم...وارد بالکن شدم...دست به سینه به سواحل کالیفرنیا و زن و مردایی که با اون حالت باهم والیبال بازی میکردن یا کارای دیگه!نگاه کردم...دیگه برام عادی بود...پوفی کشیدمو وارد اتاق شدم...در اتاق تقه ای خورد...

-بیا تو.

دنیل اومد...برگشتم و به تیپ تابستونیش خیره شدم...موهای بور و چشمهای آبی...یکی از همین اروپاییا که وارد باند مادام شده بود...البته قبل از من اینجا بود..

دنیل-مادام...

-الان میام.

سر تکون دادو رفت...یه تاپ قرمز پوشیدم با شلوار جین مدل پاره پاره و موهامو دم اسبی بالا سرم بستم...با این حال تا کمرم میومد...باید کوتاهشون میکردم و مادام نمیذاشت!در حالی که با ریتم آهنگ بدنمو تکون میدادم صندلامو پوشیدمو به سوی اتاق کارش رفتم...تقه ای زدم...

-بیاتو.

وارد شدم...طبق معمول پشت میزش نشسته بود...پوست سفیدش و چشم های سبز و موهایی که مدل مصری کوتاه کرده بود بامزه اش کرده بود...اونم مثل من ایرانی بود...البته دو رگه...ایرانی-آمریکایی...من و اون تنها ایرانی های این باند بودیم...البته که مادام رییس بودو همیشه اینو به من گوشزد میکرد که دست از پا خطا نکنم...وقتی از اون خونه وحشت فرار کردم...وقتی 16سالم بودو به خیابونای تاریک تهران که برای هر دختری توی اون موقع شب خطرناک بود پناه آورده بودم...وقتی از سرما یه گوشه کنار پله های هتل کز کرده بودم...کار خدا بود که مادام از هتل بیرون اومدو منو دید...فرشته نجاتم توی اون روزا بود...وقتی از زندگیم براش گفتم تصمیم گرفت کمکم کنه و منو با خودش ببره خارج... لبخند به لبم اومد و گفتم:

-کاری داشتین؟

اشاره کرد برم جلوتر...روی میز بزرگش چندتا از همون عتیقه ها بود...سوالی نگاهش کردم...

-مشکلی پیش اومده؟

مثل همیشه به صندلی تکیه دادو داد زد:

-کمند!

تکونی خوردمو چشمامو بستم...باز چه گندی زدم؟لب گزیدم و گفتم:

-توروخدا غرغر نکن...چی شده؟

پایه ی یکی از مجسمه هارو برگردوند و گفت:

-تو مارکی می بینی؟

دقت کردم..آخ آخ بازم یادم رفته بود...پوفی کردو مجسمه رو به دیوار کوبید که هزار تیکه شد...با تعجب نگاهش کردم که گفت:

-بازم بهت انداختن!تو کی باید یاد بگیری ها؟

"ها"رو داد زد که چند قدم عقب رفتم...ادامه داد:

-اینهمه سال تعلیمت دادم...چرا یاد نمیگیری پس؟منو پیر کردی کمند...

میدونستم بحث ادامه داره...بخاطر همین سریع گفتم:

-تکلیف چیه؟

مادام دستی به ابروش کشید و گفت:

-نمیدونم...

سریع انگشت اشاره شو به نشونه تهدید به سمتم گرفتو گفت:

-ولی تکلیف تو یکی رو تا فردا مشخص میکنم...دیگه بخشش بسه!

شونه ای بالا انداختمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منتظرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی خیلی سریع از حرفم پشیمون شدم...از مجازاتهای مادام می ترسیدم...یه گنگستر واقعی بود!لبمو با زبونم تر کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدو از اتاقش زدم بیرون...داشتم به سمت اتاق خودم میرفتم که با صدای دنیل سرجام موندم...وایساد روبرومو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توبیخ شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پوزخندی زد با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از عمد نگفتی بهم آره؟الان داری به خودت میبالی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاقم رفتم...زیرلب به فارسی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یالغوز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هاش رفت تو همو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی گفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نزدیک شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه نمیدونی زبونی غیر از زبون انگلیسی اینجا ممنوعه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگاهش کردم...خواست حرف دیگه ای بزنه که مادام در اتاقشو باز کردو رو به دنیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنا از دوربین راهرو رو دیده بود...دنیل از کنارم رد شدو وارد اتاق مادام شد...پوفی کشیدمو وارد اتاق خودم شدم...دستمو به کمر زدمو شروع کردم با خودم حرف زدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک تو سرت کمند...از پس یه معامله برنمیای...یعنی خاک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو روی تخت پرت کردم و به سقف خیره شدم...پوزخندی زدم...وقتی 16سالم بود و حرف از خارج رفتن برای تحصیلات میشد من از این موضوعا بدم میومد...ولی حالا؟از وضعیتم راضی ام...از اینکه از اون خونه ی وحشت بیرون اومدم راضی ام...از اینکه از دست عمه و شوهر عمه ی بد ذاتم خلاص شدم راضی ام...طولی نکشید در تقه ای صدا خورد و پشت بندش صدای خدمتکار که میگفت برم واسه شام...بلند شدمو بیرون رفتم...من سختی های زیادی رو متحمل شده بودم که به اینجا رسیده بودم...ولی هنوز همون دختر دست و پا چلفتی 6سال پیشم...دیگه دارم روانی میشم...به میز رسیدم...یه میز بزرگ و طولانی که راسش مادام نشسته بود...در اصل اسمش آناهیتاست!اصلا نگاهم نمیکرد...میدونم گند زده بودم...کنارش نشستم و مشغول خوردن شدم...مادام همش تو فکر بود...گاهی نگاهم میکرد و دوباره مشغول میشد...مشکوک میزد...خدایا چه فکری داره؟دنیل هم که مدام پوزخند میزد...دوست داشتم چشمای آبیشو از کاسه دربیارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی شنای ساحل دراز کشیده بودمو برنزه میکردم...یه کلاهم روی صورتم بود...پوست صورتمو دوست داشتم...دوست نداشتم سیاه تر از این بشه!سفید نبود ولی خب...گندمی بود...توی رویاهای آینده ام غرق بودم که لگدی به پام خورد...کلاهو از روی صورتم برداشتم ولی آفتاب خورد توی چشممو باعث شد چشمام بسته شن...ولی صدای یکی از همون غول تشنارو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو پیش مادام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعدم عین خر سرشو انداخت و رفت!ایشی گفتم و بلند شدم... درحالی که کلاهو روی موهام میذاشتم رفتم سمت مادام که زیر چتر دراز کشیده بود و مشغول نوووش جان!کردن آبمیوه اش بود و دمر خوابیده بود...ویلیام نامزد 46!سالشم داشت کرم برنزه براش میزد...اییییی...چندشم میشد یکی بهم اونجوری دست میزد!مادامو نگاه...چه لبخندای مکش مرگ ما میزنه...نشستم کنارش...یکی از چشماشو باز کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه تو راهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بامزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو مادام میتونستیم باهم فارسی صحبت کنیم...بعضی وقتام خوب میشد یه جور رمزی حرف زدن بود...دست ویلیام رو پس زد و روی پهلو خوابید و بهم زل زد...نوچ نوچی کردو زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتی نمیتونی کسیو جذب خودت کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرتاپام انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چجوری بفرستمت آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر گیر نده!من مهارت اغوا کننده ندارم!جایی منو نفرستیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادام یه تای ابروشو بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی باید بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به موقعش میگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همراه ویلیام و بادیگارداش رفت!ایشی گفتم و زیر چتر دراز کشیدم و چشمامو بستم...مدتی نگذشته بود که با نوازش های دستی روی بازوم با وحشت کلاهو پس زدمو با دیدن دنیل جیغی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو گمشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید...بیشعوری زیرلب نثارش کردمو بلند شدم...چند قدمی ازش دور نشده بودم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجوری پیش بری نمیتونی ماموریتتو به آخر برسونی کمند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش...حرفهاش بودار بود...حالا نه اینکه من خیلی مخ پلیسی دارم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرپام انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرچند قیافه و هیکل خوب داشته باشی.یکم ناز و عشوه نیای تاثیری نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو تو هوا تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت ویلا رفتم...حرفهاش بد مشکوک میزدا.وارد اتاقم شدمو یه حموم نیم ساعته گرفتم...همین که لباسامو پوشیدم در اتاق به صدا در اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیل اومد...صورتمو از دیدن قیافه اش جمع کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کلا با من مشکل داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دقیقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی مجبوری به تحمل کردن.برو پیش مادام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در اتاقو بست...این حرفش درست بود...تا وقتی اینجا بودم باید قیافه ی نکبتشو تحمل میکردم...حداقل تا وقتی اینجا بودم!نمیدونم مادام چرا منو تعلیم داده ولی دنبال یه راهیم که م*س*تقل بشم...زیاد تو نخ قاچاق و خلاف نیستم...رفتم سمت اتاق مادام...سعی کردم اینبار خونسرد باشمو جیکمم درنیاد!وارد اتاق مادام شدم...با دیدنم اشاره کرد روی مبل بشینم...بعد از نشستن بلافاصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو برای ماموریت میری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو گرفتم بالا...نه!ماموریت؟...سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از پسش برنمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادام عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شش سال تعلیمت دادم...نباید برام فایده ای داشته باشی؟هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش ترسیدم...ممکن بود منو بکشه!ازش برمیومد...سرمو تکون دادم...ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید وارد باندی در تهران بشی.یعنی بزرگ ترین باند قاچاق عتیقه در تهران!البته در بخشی از اصفهان و شیراز هم نفوذ دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟درباره ی چی هست؟باید چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادام-درباره ی محموله ایه که اون باند از ما دزدیده...باید بری و یه جوری برشون گردونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونهمه محموله رو؟مگه نخود کشمشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفم ریز خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونم راه حل داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبخند بدجنسی زد...ابروهام بالا پرید...موضوع جالبی بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مادام برگشتم...با اینکه بعضی اوقات بد اخلاقی داشت ولی دوستش داشتمو دوریش برام سخت بود...لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمند جان...همه چی دست توئه...من بهت اطمینان دارم...مطمئنم بعد اینهمه مدت یه چیزایی تو خودت داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تمام سعیمو میکنم...خودمو نشون میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شونه ام زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیل جلو اومدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخی...دلم برات تنگ میشه جوجو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم میخواد صدسال سیاه تنگ نشه آقا خروسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ازشون دور شدم...کمی بعد برگشتم و براشون دست تکون دادم...مدت ماموریتم نزدیک به یکسال میشد...اما من هرکاری میکردم که زودتر برگردم اینجا...وارد هواپیما شدمو نشستم...از پنجره به آسفالت روی باند فرود خیره شدم...با اشاره ی مهماندار کمربندارو بستیم...مطمئنم راه سختی رو در پیش داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انباری تاریک...جیغ های ممتد من...سرکوفت های عمه...دعواها و کتکای شوهرعمه و با وحشت چشمامو باز کردم...خواب بود...آره...کاب*و*سای شبونه ام..مردی که بغل دستم بود به زبون آمریکایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-are you ok?"-حالت خوبه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به معنای آره تکون دادمو زیرلب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ok...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاهاش خوشم نمی اومد...رومو کردم اونور...با دستمالی که دستم بود عرق روی پیشونیمو پاک کردم...نمیدونم...به جز دوتا چشم مشکی و پوست گندمی چی داشتم که نگاهم میکردن؟همه چیزم معمولی بود...اول باید میرفتم ترکیه...از اونور ایران...سعی کردم ذهنمو روی نقشه های مادام متمرکز کنم...قطعا به راحتی منو وارد باند نمیکردن...با صدای مهماندار کمربند هامو باز کردمو تک تک از هواپیما بیرون رفتیم...چمدونمو گرفتم و از فرودگاه بیرون زدم...منتظر کسی که مادام میگفت موندم...چیزی نگذشت که کسی زمزمه وار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گیسو کمند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم...یه جورایی لقبم بود...معلوم نمیشد اسمم چیه...سرمو تکون دادم...یه مرد و زن بودند...سنشون به 30و اینا میخورد...توی حدس سن دیگه ماهر بودم!اشاره به ماشینی کرد...به سمتش رفتیم و سوار شدیم...ماشین حرکت کرد که زن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مریلام...سفر خوبی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشبختم.بدک نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میرین هتل برای استراحت...برای 8شب براتون بلیط گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم...تاحالا ترکیه نیومده بودم...اما برخلاف اینکه نیومده بودم دوست نداشتم گشتی بزنم...فقط دوست داشتم سریعتر به ماموریت برسمو برگردم...و چقدر من عجله داشتم!تا وارد شدن به باند و جلب اعتماد و دیدن رییس باند که مادام میگفت کمتر کسی می بینتش...اوف!حتما طول میکشید...وارد اتاق هتل شدم و مریلا گفت ساعت 7میان دنبالم...ساعت2بود...گشنم نبود...فقط کمی خسته بودم...چمدونمو کناری انداختمو کفشامو در آوردم...از پنجره و بالکن منظره ی خاصی معلوم نبود...فقط شهر و خیابون عین کالیفرنیا!با این تفاوت که اونجا شلوغ تر بود و چقدر از سر و صداش بدم میومد...خودمو روی تخت انداختم...الان دلم میخواست بخوابم...به هیچی فکر نکنم...به اعتمادی که باید به دست میاوردمو خ*ی*ا*ن*ت میکردم...اما باید خودمو نشون میدادم!باید نشون میدادم در عین دست و پاچلفتی گری استعدادم دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره وارد ایران شدم...کشورم...کشوری که انقدر توش عذاب کشیدم...دروغ نگم دلم برای دیدن چهره های شرقی تنگ شده بود...غرب زده شده بودم...سری به نشانه تاسف برای خودم تکون دادم که صدای زنی رو پشت سرم شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمند جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش...زنی تقریبا25-30ساله بود...حرفی نزدم...اصولا با غریبه ها راحت نبودمو کم حرف میشدم...نزدیک اومدو دستشو سمتم دراز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زیبا هستم.مسئول آموزشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین منگا نگاهش میکردم صداشو آهسته کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهویی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که بیچاره یه متر پرید هوا!خنده ام گرفت...با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید.فکر کنم منو میشناسی دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی آسوده کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهم به سمت پراید سفیدی رفتیم...سوار شدیم و اون شروع کرد به صحبت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئنا ورود به باندش کار راحتی نیست.باند دان هر سال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفشو قطع کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باند چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی نثارم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باند دان.عجیبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دان دیگه چه صیغه ایه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-اسم رییسه بانده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جان من؟چه اسمی داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-خودشم مثل اسمش عجیبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-نه بابا!ولی درباره اش زیاد شنیدم.امیدوارم بتونی توجهشو جلب کنی وگرنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو زیر گلوش گذاشتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پخ پخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس دستمو روی گلوم گذاشتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقه ای سر داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای دختر!تو با این روحیه چطور میخوای عضوی از اونا بشی؟از همون اول بندو آب دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم بود که از زنای پایین شهره.لحن و تیپش لاتی بود.منم عین خودش پایین شهری بودم...ولی وقتی رفتم کالیفرنیا نازک نارنجی تر شدم!!!تک سرفه ای کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه حالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپمو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بانمکی.امیدوارم دان از تو خوشش بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع برگشتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟!چرا باید از من خوشش بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به اون جاهاشم میرسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین منگا بهش زل زده بودم...رومو برگردوندم به سمت شیشه...به خیابونا و آدمایی که شش سال ترکشون کرده بودم خیره شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدمو به روبرو خیره شدم...علاقه ای به زنده کردن خاطراتم نداشتم...صدای زیبا رو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میتونم یه سوال بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهش کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چجوری با مادام آشنا شدی؟راستش...برام جالبی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوست ندارم گذشتمو به یاد بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع سرشو تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکی.درک میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم...ازش ممنون بودم که موضوع رو کش نداد...بالاخره یه جایی توقف کرد...چشمامو باز کردمو به اطراف خیره شدم...حدسم درست بود...زیر پوست شهر!پیاده شد و اطرافو با چشماش کاوید و با صدای هشدار دهنده ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلاه سویی شرتتو بکش رو سرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاری که گفتو کردم...ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وایسا.هروقت اشاره کردم پیاده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم.اینهمه موش و گربه بازی برای چی بود؟رفت سمت در کوچیک خونه ای و با سر اشاره ی نامحسوسی کرد...سریع کولمو برداشتم و پیاده شدم و رفتم سمتش...رسیدم بهشو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چمدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هولم داد داخل حیاط و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب شد میارمش.برو تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرم درو بست...چند قدم بیشتر نرفته بودم که یخ کردم!هینی کشیدمو عقب رفتم که به زیبا خوردم...نزدیک بود هردو بیوفتیم که نگهم داشت...به لباسای خیس از آبم نگاه کردم...حرصی به بچه هایی که لب حوض نشسته بودن نگاه کردم...زیبا زودتر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه من به شماها چی بگم ها؟مگه چشم ندارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منکه حوصله نداشتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیال زیبا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا هم که منتظر رضایت من بود دستشو پشت کمرم قرار داد و راهنمایی ایم کرد سمت یکی از خونه ها...از پله ها بالا رفتیم...درشو با کلید باز کرد و وارد شدیم...بر خلاف بیرونش اینجا شیک تر بود...درو که باز میکردی وارد سالنش میشدی...کمی جلوتر سمت راست دری بود و کنارش دریچه ای که نشون میداد آشپزخونه ست...روبروم و آخر سالن هم دری بود...زیبا به سمت کلید برقا رفتو روشنش کرد...رفت سمت آشپزخونه و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کولتو بزار توی اتاق.بعدش بیا باهم صحبت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که خونه ی نقلیشو از زیر نظر میگذروندم رفتم سمت اتاقش که ته سالن بودو درشو باز کردم..داخل نرفتم همون اول کوله رو پرت کردم گوشه اتاق و بیرون اومدم...روی یکی از کاناپه های رنگ و رو رفته نشستم..زیبا با یه سینی چایی اومد و نشست روبروم..در حالی که فنجونی رو روبروم میذاشت نگاهی بهم انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب شانسی داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-منظورمو میفهمی.حالا چاییتو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلوپی از چاییمو خوردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادام بهم گفت فقط وارد باند دان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا با ترس حرفمو قطع کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمشو نبر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا.چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا- ممکنه توی همین خونه هم آدم داشته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام بالا پرید و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-واسه کاراشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو آهسته کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قاچاق و اینا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر ترسناکن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از ترسم گذشته...وحشتناک!یه بارم یکی از آدماش خفتمو گرفت...چون داشتم توی کاراشون فضولی میکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی زیر گلوش کشید و جای زخمی رو نشون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه نزدیک بود شاه رگمو ببُره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس باید جالب باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشانه تاسف تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو همه چی رو داری به شوخی میگیری دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من موندم چیه اون محموله مهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا قلوپی از چاییش خوردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونش به منو تو مربوط نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون طور که تو میگی آدمای...همون یارو نکبته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا وسط حرفم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکبت!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مسخره ای زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند نیشتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه آدماش اینجا باشن چجوری میخوای بهم بگی چیکارا بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که قرار نیس کاری بکنی.همونجور که گفتم آدماش همه جای شهر می پلکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باند همون نکبتی که میگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینجا که رسید تک خنده ای کردو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرساله داره گسترش پیدا میکنه.بخاطر همین به نیروی بیشتری نیاز دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نگاهش کردم که ادامه بده...ولی سینی رو برداشت و رفت توی آشپزخونه در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرساله یه آزمونی دارن که نیروی جدید استخدام کنن.البته مخفیانه!همون آدمایی که توی همه جای تهران دارن...یه رابط هایی دارن...میتونیم با یکی از رابط ها ارتباط برقرار کنیم که تورو توی آزمون راه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آشپزخونه رفتمو در همون حال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر هم استخدام میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال شستن فنجون ها بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.فرقی براشون نمیکنه.فقط پیش رفتن کار براشون اهمیت داره.اگه هم خوب پیش نرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میکشنش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غیر این انتظار داری؟فکر میکنی چجوری اینهمه سال دووم آوردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باندشون چندسالست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از شستن کشید و در حالی که به پنجره روبروش خیره شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبل این باند...یه باند دیگه سر دور بود...تقریبا...9سال پیش...یهویی اون باند متاشی شد...مدتی خبری نبود که باند نکبت روی دور افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اووو...خب...ادامه نقشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره مشغول شستن شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-باید وارد هسته اصلی بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هسته اصلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-آره.باید به رییس باند نزدیک بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همون نکبت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-زدی به هدف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی آخه چجوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-باید جذب خودت بکنیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی؟من؟برو بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت سالن رفتم...زیبا با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره!حق داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی کاناپه توی چارچوب در آشپزخونه قرار گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادام بد ماموریتی بهت داده.رییس باند هیچ جوره رام نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بد به حالم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-اونش دیگه به من ربطی نداره.وظیفه من فقط اینه که تورو وارد باند کنم...نزدیک شدن به هسته اصلی کار خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره رفت توی آشپزخونه...لپ تابمو در آوردمو و روی پام گذاشتم...از طریق اسکایپ با مادام ارتباط برقرار کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مادام خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادام-لوس نشو کمند.زیبا بهت همه چی رو گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایش.آره تقریبا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادام-وارد باند که بشی ارتباطت با من سخت تر میشه.پس من نمیتونم کمک زیادی بهت بکنم.خواهشا از تعلیماتت استفاده کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو توی حدقه چرخوندمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دنیل اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اون مغز فندقیت کار بکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چلغوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اعتراضش اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادام؟!دیدی بازم فارسی حرف زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادام زد زیر خنده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاری نداری گیسو کمند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بدجنسی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مادام جونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع ارتباطتو قطع کردم...زیبا نشست کنارمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علاوه بر باند نکبت...باید حواست به پلیسا باشه که مشکوک نشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا این آزمون چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا موهای مش کرده شو به عقب فرستادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولش که سابقتو درمیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ...اینجوری که نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-مادام کارشو بلده.سابقتو تا وقتی که از خونه عمه ات فرار کردی گذاشته.از اون به بعدو کات کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابروم رفت بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که گفتی نمیدونی من چجوری با مادام آشنا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخواستم امتحانت کنم ببینم در چه حد آلو و دهنت خیس میخوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کوسن کاناپه به سرش زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیشعور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایی که جلوی صورتش افتاده بودو کنار زدو با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه دیگه.خب...داشتم میگفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نگاهش کردم...چشمش به موهام افتاد...دستی روشون کشید و کش موهامو باز کرد که موهام افتاد روی شونه هام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ...چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا دستی روشون کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر نرمن...مثله ابریشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا چشمکی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موهاتو جلوی رییس باند باز بزار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشی گفتم و کش موهامو از دستش گرفتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ادامه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا درست نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب دیگه.بعدشم میبرنت یه جایی و ازت آزمون میگیرن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه آزمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-یه مسابقه رزمی...مادام جوری نشون داده که وقتی پیش بابات بودی یه دوره تکواندو رفتی و چندتا حکم داری...کسای دیگه ایم که امتحان میدن باید رزمی بلد باشن...همشون که بدبخت بیچاره نیستن...بعدشم یه تست هوش! پقی زدم زیر خنده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوش رو خوب اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادام از شاهکارام نگفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-آره گفته.تو دستپاچلفتی هستی ولی اگه بخوای از هوشت استفاده کنی موفق میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رک بودنش ابروهام پرید بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-پس حله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه.کی زمان آزمونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-پس فردا.من باید فردا بگردم دنبال رابط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مبل تکیه دادمو دوباره گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاخره تونستم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ زیبا دو متر پریدم هوا و دوباره روی کاناپه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا!چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی نشست روی کاناپه کناریمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رابطو پیدا کردم...آخیش...مسئولیتم تموم شد!فردا صبح یه مرده میاد دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که چی بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-که ببرتت سر آزمون فردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای زیبا!من میترسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی.خنگول...این تازه اولشه...نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدا شدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از روبرو شدن با هسته اصلی میترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حق داری.تاحالا کسی وارد هسته اصلی نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا میشه درباره شون بهم بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا شالشو درآورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادمو باهم رفتیم توی اتاق...نشستیم روی تخت که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صداهای سالن بعضی وقتا میره تو حیاط.میشنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادمو با کنجکاوی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-خب...من زیاد درباره شون نمیدونم...فقط میدونم سه نفرن...که آدمای اصلی گروهن...یکی رییس...یکی دست راستش..یکی دست چپش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا-خب وایسا میگم دیگه.اسم رییسش که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو آهسته کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم مانتومو می پوشیدم که در اتاق باز شدو زیبا اومد داخل...یه مانتو و شلوارم دستش بود...نگاهی بهم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دربیار اینارو بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو و شلواری که دستش بودو نشونم داد و با بامزگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه باید با لباسای مارک دارت خداحافظی کنی...تورو به عنوان یه دختر از همین محله معرفی کردم...بعد میخوای با این لباسای اتو کشیده بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکالی نداره.من به این مدل لباس پوشیدنا هم عادت دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم شدو سرشو کج کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی برام عجیبی...یه بار عین منگولا رفتار میکنی...یه بار اینجوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو و شلوارو از دستش گرفتم...زیبا رفت بیرون...یه مانتو مدل ارتشی کهنه بود با شلوار رنگ لجنی...پوشیدمش و شالمو شل و ول گذاشتم...زیبا بعد چند دقیقه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کولمو برداشتم و سعی کردم رفتار های زیبا رو کپی کنم روی خودم...میگفت نباید شک کنن...هیچگونه رفتار شاهزاده گونه نباید داشته باشم...وارد سالن شدم...زیبا یه مانتو روی دوشش گذاشته بودو جلوی در سالن با یکی صحبت میکرد...وسط سالن وایستادم...زیبا برگشت طرفم...چیزی به مردی که جلوی در بود گفتو اومد سمتم...دستاشو گذاشت روی شونه هام و اومد نزدیک گوشمو تذکر دهنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب حواستو جمع کن...تو یه دختری که قبلا خدمتکار یه خونه بودی که بهت سخت میگرفتن...فرار کردی منم پیدات کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و بدون حرف به سمت بیرون رفتم...درو که باز کردم مرد تقریبا 40-45روبروم بود...نگاهی به سرتاپام انداختو رو به زیبا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا سرشو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حامد...مراقبش باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد سرشو تکون دادو خلالی که لای دندونش بودو باهاش ور میرفتو انداخت روی زمین و رفت سمت در...منم برگشتم سمت زیبا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت در...وارد کوچه که شدم...وواااو...چقدر شلوغ بود!گرد و خاک میزد بالا...پراید قراضه ای جلوی پام ترمز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوار شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جلورو باز کردمو سوار شدم...کمی که گذشت نیم نگاهی بهم انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چندسالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منکه از استرس صدامم می لرزید آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-22...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی ترگل ورگلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند نگاهش کردم که دهنش بسته شد...مرتیکه ی غاز!فکر کرده ماهم بله!رسیدیم به یه میدون...چون از 10سالگی توی خونه عمه ام زندانی بودم و بیرون نرفته بودم جز مدرسه زیاد جایی رو بلد نبودم...آدرس خونه ی زیبارو هم به هزار زحمت حفظ کردم!اگه میشد بعضی وقتا برای کمک میرفتم پیشش... البته اگه آدمای دان بزارن!با تعریفایی که زیبا از گروهشون کرده از بردن اسمش تنم به لرزه میوفته...چشمم به بیمارستان قدیمی خورد...چقدر آشنا بود...ذهنم سفر کرد به گذشته..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"فلش بک به 10سالگی کمند"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بستنی رو سمتم گرفتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاهاش ناراحت میشدم...چرا منو مقصر میدونست؟مگه من کف دستمو بو کرده بودم به دنیا میام مادرم میمیره؟تا به امروز یه روی خوش از بابا ندیدم...خیلی پیر شده بود...توی این سن کم...با اخم نگاهم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه!لباستو کثیف نکن دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هُل شدمو به لباسم نگاه کردم...نه خداروشکر چیزی نشده بود...بستنی رو خورده نخورده دستمو کشید دنبال خودش...مثلا امروز آورده بود منو گردش!همین جور که از این مغازه و اون مغازه ی دور میدون خرید میکرد یهو وایساد...منم از همه جا بی خبر داشتم بستنیمو میخوردم...بی اختیار نگاهم کشیده شد سمتش...کجارو نگاه میکرد؟نگاهشو دنبال کردم که به بیمارستان رسیدم...دوباره بابا رو نگاه کردم چشماشو بسته بودو اشک گونه هاشو خیس کرده بود...گیج نگاهش میکردم...چرا گریه؟گریه..بیمارستان؟آها..ب یمارستانی که من به دنیا اومدمو مامان مُرد...بغضم گرفت...دستم که توی دست بابا بود فشرده شد...تا حالا اینکارو نکرده بود...نگاهش کردم که دیدم خم شده...نه...از روی محبت نبوده که دستمو فشرده..نگرانش شدم...آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز به "با"دوم نرسیده بودم که پخش زمین شد!!!با وحشت سرجام خشک شدم...چی شد؟مردم جمع شدن...بی اختیار اشکام روی گونه هاش تپلم می ریخت...نشستم و صداش زدم...جوابی نداد...چشماش باز بودو حرفی نمیزد...آخه چی شده بود؟تا دو دقیقه پیش که خوب بود!سریع آمبولانس اومدو همراهش رفتیم بیمارستان...هرچقدر که ازم سوال می پرسیدن فقط گریه میکردم...من بابامو میخواستم...بیمارستانو با گریه هام گذاشته بودم روی سرم...پرستاری رفت سمت پذیرش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موبایلشو پیدا کردیم...بیا به یکی زنگ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم برگشت طرف من...زانو زد جلومو لبخند مهربونی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گریه نکن عزیزم...بابا خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما کارم باز گریه بود...پرستار لبخند تلخی زد و دستمو گرفت و بُرد توی حیاط بیمارستان...روی یه نیمکت نشوندم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گریه نکن تُپُلی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردمو با گریه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.