یه دختریه به اسم نفس، جسور، لجباز، مغرور، شیطون و بلا … ماجرا از اونجایی شروع میشه که نفس مشغول به کار تو شرکتی میشه که رئیس اون شرکت یه پسریه که خصوصیات اخلاقیش مثل نفسه

ژانر : عاشقانه، کلکلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵ دقیقه

مطالعه آنلاین عشق اجازه نمی گیرد
نویسنده : جیغ بنفش

ژانر: #عاشقانه #کلکی

خلاصه :

یه دختریه به اسم نفس، جسور، لجباز، مغرور، شیطون و بلا … ماجرا از اونجایی شروع میشه که نفس مشغول به کار تو شرکتی میشه که رئیس اون شرکت یه پسریه که خصوصیات اخلاقیش مثل نفسه

مقدمه

چه زیباست کسی را دوست داشتن

با او عشق را ساختن

چه زیباست برای کسی سرودن

او را بعد از خدا ستودن

او را در قصه ها شاه کردن

او را در دل خویش جا کردن

چه زیباست با عشق زندگی را ساختن

عشق را یافتن و تا ابد با او ماندن...

***

برای صدمین بار به ساعت مچیم نگاه کردم،سه ونیم بود.دقیقا یک ساعت وربع بود که من روی صندلی نشسته بودم.به منشی نگاه کردم ... نخیر!انگار نه انگار که یه موجود زنده روبروش نشسته! استرس داشتم... قلبم تندتند میزد... دستهامو توی همدیگه قفل میکردم بعد دوباره بازشون میکردم!

به نمونه کارهایی که باخودم اورده بودم نگاهی انداختم.یعنی میشه؟سرمو گرفتم بالا و زل زدم به سقف!بدون اینکه لبهامو تکون بدم با حرکت چشم وابرو توی دلم گفتم:

-خدایا یعنی میشه؟خدایا نوکرتم،کاری کن که من همینجا استخدام بشم.اصلا،اصلا دو هزارتا صلوات،نه نه زیاده!اوممم هزارتا ... اره هزارتا صلوات نذر میکنم. باشه؟فدات شم ...

سرمو گرفتم پایین و دیدم منشی با تعجب زل زده بهم! حتما پیش خودش میگه دختره عقلش کمه که زل زده به سقف و برای ابزار و رنگش چشم و ابرو میاد و در اخر ته دلش شفاعت منو از خدا طلب خواهد کرد!

چشمهامو دوختم به نوک کفشهام، سکوت مطلق حکمفرما بود که یکدفعه با صدای زنگ تلفن چسبیدم به طاق!خواستم دهنمو باز کنم چیزی بگم که منشی با لبخند بهم گفت:

-میتونید تشریف ببرید اتاق رئیس!

خودمو جمع وجور کردم.کارهامو برداشتم و رفتم سمت اتاق رئیس!

چند ضربه به در زدم و داخل شدم.وااو چه ترکیب بندی ای پسر!چه هارمونی رنگی!و از همه مهمتر چه رئیییسی! به به! ماشاالله هزاارماشاالله! نه خوشم اومد! به این میگن رئیس! همینجور مثل ندید بدیدا همه جارو نگاه میکردم که با سرفه شاه داماد به خودم اومدم...

خوشم اومد! به این میگن رئیس! همینجور مثل ندید بدیدا همه جارو نگاه میکردم که با سرفه شاه داماد به خودم اومدم...

-بفرمایید بنشینید...

یعنی خاک تو گورت نفس! فقط مونده بود پیش یه پسر، چی؟ یه جنس مذکر ضایع بازی دربیاری! برو گمشو بکپ رو مبل تا بیشتر از این گند نزدی! لبخند شرمگینی زدم و روی مبل روبروییش کپیدم! از اتاقش خوشم اومد ... محو دکوراسیونش بودم که ...

-خب!خانوم ...کیوانمهر،درسته؟

صاف و صوف نشستم و جدی جواب دادم

-بله!

چشمهاشو تنگ کرد و یه نگاه دقیق به فرم استخدامم انداخت. بعد چند ثانیه ارنجهاشو روی میز گذاشت ... دستهاشو تو هم قفل کرد وجلوی دهانش نگه داشت و گفت:

-بسیار خب! خانوم کیوانمهر...

مثل انالیزور زل زد بهم و ادامه داد:

-23ساله...لیسانس گرافیگ... از دانشگاه تهران! عالیه! فریبنده ست! امیدوارم نمونه کارهاتون این عناوینو تآیید کنه...

شیطونه میگه بزنم لهش کنم ها! همچین با غرور صحبت میکنه که انگار بهتر از خودش وجود نداره! نه مثل اینکه باید برم تو قالب نفس واقعی! مظلومیت بسه!

درنهایت خونسردی کارهامو برداشتم و رفتم سمتش ... گذاشتمشون روی میزش و برگشتم نشستم سرجام.

شروع کرد به بررسی کارهام، رفتم تو نخش! میخواستم عکس العملش رو ببینم. بعد از گذشت چنددقیقه که من با تلاش فراوانی که کردم و درنهایت هیچی از حالت صورتش دستگیرم نشد ، سرشو بلند کرد وگفت:

-اممم .. .عالی نیست! اما خوبه! جای پیشرفت دارید...

ایششش! حالا از خداشه منو استخدام کنه ها ... از روی میزش بلند شد و کارهامو گرفت سمتمو گفت:

-باهاتون تماس میگیریم...

دوست داشتم جفت پا برم تو حلقش! پسره ی ازخود راضی! که چی مثلا؟ اقا این میزو مقام به کسی وفا نکرده اق پسر ... خشممو پنهان کردم و خیلی ریلکس بلند شدم و رفتم سمتش ... کارهامو از دستش گرفتم و بدون هیچ حرفی رفتم سمت در! دستمو گذاشتم رود دستگیره که صداشو شنیدم ... خوبه!منتظر بودم!

-یکی از کارهاتون جا موند...

بلبخندمو قورت دادم و برگشتم سمتش ... ابروهامو دادم بالا و خونسرد گفتم:

-واقعآ...؟ باشه یادگاری!

دیگه صبر نکردم و از اتاقش زدم بیرون و سریع السیر ازشرکتش خارج شدم! الکی خوشحال بودم. نیشم تا بناگوش باز بود. یه حسی تو وجودم میگفت فردا باهام تماس میگیرن! یعنی حق نداشتن که باهام تماس نگیرن! چون من نفس بودم! نفس کیوانمهر! لبخندی زدم و برای اولین تاکسی دست بلند کردم

***

مثل همیشه دستمو گذاشتم روی زنگ خونه و پشت سرهم زدم! میتونستم چهره غضبناک مامان رو تصور کنم! در باصدای تیک باز شد و وارد خونه شدم ... حیاط کوچولو موچولومونو رد کردم و از پله ها بالا رفتم. خم شدم و بندهای کتونیمو باز کردم. وقتی بلند شدم همون چهره غضبناکی رو که حدس زده بودمو دیدم! اوه! اوه! حسابی شاکیه! خودمو زدم به بی خیالی ... کُرنش خفنی کردم و گفتم:

-سلام بر ملکه زیبایی ها

تا کمر خم شده بودم یعنی ... مادرم رحم کن ، کمر نابود شد! بالاخره بعد هفت هشت ثانیه صدای خنده ارومش رو شنیدم ... کمرمو راست کردم و دیدم گره های ابروش باز شده و مهربون نگاهم میکنه، دوباره گفتم:

-اجازه ورود هست؟

کارهامو از دستم گرفت و گفت:

-اولا سلام ... دوما تا خوش اخلاقم بیا برو تو خونه!

یه بوس روی گونه ش کاشتم و رفتم داخل. اوممم چه بوی قیمه ای میاد.اشتهام رو تحریک میکرد. سریع رفتم سمت اتاقم و لباسهامو عوض کردم بعد هم یه ابی به دست و صورتم زدم و تروتمیز رفتم سر میز ناهار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به! چه کردی ناهید خانوم جون؟! دستت طلا! نمی دونی چقدر گشنمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوش جونت عزیزم، ناهارتو بخور بعد برام تعریف کن که چی شد چی نشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذامو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ناهار لذیذ مامانکم میزو جمع کردیم. ظرفهارو که شستم رفتم پیش مامان توی پذیرایی نشستم و همه چیزو براش تعریف کردم که در پایان صحبتهام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا مطمئنی فردا تماس میگیرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پر پرتقال چپوندم توی دهنم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چی؟! مگه میشه کسی نمونه کارهای منو ببینه و بعد قبولم نکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان شونه هاشو انداخت بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی بگم والا؟ حالا تو هم بیخودی دلتو صابون نزن مادر. اومدو زنگ نزدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن خبیثانه ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زنگ میزنن، حالا ببین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سری به نشونه تاسف تکون داد و دیگه چیزی نگفت. شاید زیادی از خودم مطمئن بودم ولی خب خداییش کم دختری نبودم! توی دانشگاه جز بهترینها بودم.چند تا از پسرهای کلاسمون له له میزدن که یه گوشه چشمی بهشون نشون بدم اما من عین خیالم نبود و اگه هم میومدن سمتم جوری حالشونو میگرفتم که تا یه هفته حتی از کنارم هم رد نمیشدن! دست خودم نبود؛انگار یه جور عادت شده بود برام که پاچه پسرها رو بگیرم! مامانم همیشه به خاطر این رفتارم منو سرزنش میکرد و میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس غرور و جسارت خوبه اما به اندازه اش! افراط توی هرچیزی عواقب خوشی نداره ها، از من گفتن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من به این حرفهاش اهمیت نمیدادم و نخواهم داد! من همینی ام که هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با غرغرهای مامان یکی از چشمهامو به زور باز کردم و دیدم که تلفن به دست اومد توی اتاقم و بهم اشاره کرد که بلند شم. با رخوت از تختم پایین اومدم ... یه ابی به دست و صورتمو زدم و رفتم سر میز صبحانه نشستم.چاییمو شیرین کردم و شروع کردم به نشخوار کردن!مامان هنوز گرم صحبت با تلفن بود. میدونستم تنها کسی که ساعت 9صبح زنگ میزنه خونه ما مامانیه(مادر مامانم). بالاخره بعد بوقی مامان از تلفن که فکر کنم دیگه جزغاله شده بود،دل کند و اومد کنارم نشست. لقمه مو با چایی قورت دادم و رو به مامان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قلمبه چی میگفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اخم دلنشینی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس! به مامان من نگو قلمبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشممم! حالا چی میگفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل همیشه... راستی برای اخر هفته دعوتشون کردم، به مهساو مانی هم میخوام بگم که بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکای انفجار معده م از پشت میز بلند شدم و راهمو به سمت اتاقم کج کردم که صدای نستبا بلند مامانو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس ... تربخدا اتاقت رو مرتب کن! مثل میدون جنگ میمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای گفتم و وارد اتاقم شدم. یه نگاه به دورتادورش انداختم. مامان راست میگفت، به بازار شام گفته بود زکی! نمیدونم با ایندفعه چندمین بار میشد که مامان بهم می گفت که یه دست نوازشی به اتاقم بکشم؟! صدمین بار؟ هزارمین بار؟ تصمیم گرفتم یه ایندفعه رو به حرفش گوش بدم. عین بختک افتادم به جون اتاق ... نزدیک دوساعت کلفتی کردم و درنهایت با جمع اوری کوهی از کاغذهای باطله و تعدادی چند از سی دی های غیراخلاقی کارم رو به اتمام رسوندم! البته خب میدونید چیه؟ کاغذ باطله هارو انداختم دور ولی سی دی هارو خب حیفم اومد! به مامانم نگید ها! خلاصه دیگه داشتم جون میدادم که عینهو جنازه ولو شدم روتخت و در کثری از ثانیه بیهوش شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ موبایلم چشمهامو باز کردم. من کی خوابم برد؟ کله مو خاروندم و گوشیمو از روی عسلی برداشتم ... بدون اینکه به شماره نگاه کنم چسبوندمش به گوشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام. خانوم کیوانمهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر صداش اشناس! فامیلی منو از کجا میدونه؟ عجیبا قریبا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام. بله خودم هستم. بفرمایید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از شرکت نوین تماس میگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرکت نوین؟ چشمهامو روی هم فشار دادم و انگشت اشاره و شصتم رو گذاشت روی پیشونیم و فشار دادم ... نوین ... نوین ... نوین...! چی؟ نوین؟ یادم اومد! یکدفعه چشمهامو باز کردم و مثل فنر نشستم روی تخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو ... خانوم کیوانمهر؟ هنوز پشت خط هستید؟ الو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی قیافه م دیدن داشت ... موها سیخ تو هوا ... بدن عرق کرده ... دست و بالم کَرو کثیف ... اوف! بالاخره زبونم به کار افتاد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...ب...بله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باهاتون تماس گرفتم که بگم خوشبختانه با استخدامتون در شرکت موافقت شده، فردا صبح ساعت 8اینجا باشید لطفا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند به اندازه اقیانوس رو لبهام اومد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا؟ چشم! حتما میام، قطعا میام، صددرصد میام، سر ساعت میام، ف..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم کیوانمهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لال شدم و اروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله، ببخشید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم، به امید دیدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بوق ممتد پیچید توی گوشم. گوشی رو گرفتم جلوی صورتم ... چند ثانیه بهش زل زدم و بعد با یه حرکت کانگورویی پریدم بالا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یوهوو...استخدام شدم...! خداا...! نوکرتم...! هوراا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون فوت وقت سریع رفتم سمت دی وی دی و روشنش کردم و دکمه PLAY رو زدم ... از شانس من یه اهنگ قنبری وشاد که فکرکنم برای عهد سوق بود شروع کرد به خوندن! اگه هرزمان دیگه ای بود قطعا این سی دی رو تیکه تیکه میکردم ... ولی اون لحظه فقط میخواستم خوشحالیمو یه جوری تخلیه کنم، پس شروع کردم به قر دادن ... خودم هم همراه خواننده میخوندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفتر کاکل به سر های های

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خبر ازمن ببر وای وای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو به یارم، نکن ازارم، بگو برگرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم به راشم من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطرخواشم من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم به راشم من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطرخواشم من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی دقیقا تیپ و قیافه م عِند این اهنگ بودا ... یه دور زدم ودیدم مامان با دهن باز توی چهارچوب در ایستاده منو نگاه میکنه ... رفتم سمتش و دستشو کشیدم و با خودم همراهش کردم! بیچاره هنوز تو شوک بود! یه لحظه به خودش اومد و رفت اهنگ رو قطع کرد ... همونطور که نفس نفس میزدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-إ...مامان چیکارمیکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان یه دستشو زد به کمرش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلوم هست چته؟ صدای این وامونده تا سر کوچه میومد ... هیچ قیافه تو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه مامان رفته بود بیرون؟ چه جالب من اصلا نفمیدم! یه دفعه یادم افتاد که خبر مهمه رو به مامان نگفتم. مثل بچه ها با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانی استخدام شدم! استخدام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت صورت مامان کم کم اروم شد و یه لبخند اومد روی لبهاش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو...تو...راست میگی؟ اره نفسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهامو دور گردنش انداختم و پوست لطیفش رو بوسیدم، بوی گل میداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره...اره مامانکم، اره ناهید جونم، دیدی گفتم زنگ میزنن...دیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم بغلم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربون دختر خودم برم من. خدایا شکرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم توی ایینه نگاه کردم ... راضی بودم، ارایشم که در حد معمول بود ... تیپم رو هم با یه مانتوی خاکستری تا روی زانو ... شلوار مشکی لوله تفنگی ... شال مشکی و کیف و کفش طوسی اسپرت تکمیل کرده بودم. دوست داشتم به عنوان اولین روز کاری تمیز و مرتب باشم تا بهانه دست اون پسره مغرور ندم! ولی جدا از اخلاق گندش خیلی جداب بود، از استایلشم خوشم اومد اما خب همچنان خواهان جویدن خرخره اش بودم! حالا وقت برای اینکارها زیاده نفس خانوم، خودتو عشق است ... بالاخره از ایینه دل کندم و بعد از خداحافظی از مامانکم با کوهی از انرژی به سمت شرکت نوین راه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم و با نهایت ارامش و خونسردی وارد ساختمان شدم ... با توقف اسانسور در طبقه هشتم یه بار دیگه به خودم توی ایینه نگاهی اندختم ... همه چیز خوب بود، خب بزن بریم نفس خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شرکت شدم. منشی نبود! تعجب کردم ... به ساعت نگاه کردم 7و45 دقیقه! یعنی هنوز هیچ کس نیومده؟ پس چرا در باز بود؟ اصلا به من چه! روی یکی از صندلی ها نشستم. احساس کردم یه صداهایی میاد. فوضولیم گل کرد و گوشهامو تیز کردم. صدا از اتاقی میومد که کنارش تابلوی کوچک معاونت رو نصب کرده بودن ... انگاری دو نفر داشتن جروبحث میکردن! چیز زیادی دستگیرم نشد، چون اروم حرف میزدن ... یکدفعه صداها اوج گرفت! صدای بغض دار یه زن بود که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته شدم سروش! اگه تا اخر این ماه خواهرت رو راضی کردی که هیچ وگرنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای یه مرد که معلوم بود خیلی عصبانیه حرف زن رو قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وگرنه چی؟ ها؟ بگو دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با صدایی لرزونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وگرنه مجبورم به حرف بابام گوش بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دادِ مردِ تو جام تکون خوردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو غلط میکنی! به خدا اگه بفهمم اون پسرۀ عوضی اومده خونتون میکشمت سارا ! فهمیدی؟! میکشمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین لحظه در اتاق باز شد و یه دختر اومد بیرون. إ ... این که منشی شرکته! بدون توجه به من دویید به سمت دستشویی. در اتاق معاونت هم محکم بسته شد! بعد از 5دقیقه منشی که فهمیدم اسمش سارا ست از دستشویی بیرون اومد و به سمت میزش رفت و روی صندلی نشست ... سرشو گذاشت روی میز ... اصلا منو ندید! یه خورده که گذشت سرشو بلند کرد و چشمش بهم افتاد ... تعجب کرد! با بهت نگاهم میکرد، کم کم به حالت عادی برگشت و خودشو جمع و جور کرد ... با دستپاچگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید! اصلا متوجه حضورتون نشدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیخواستم ناراحتش کنم، با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکالی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شرمگینی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش ... رئیس هنوز نیومده، باید منتظر بنشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه، مشکلی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم کارمندها رسیدن و هرکسی به سمت قسمت خودش رفت. از سارا خوشم اومده بود، دختر سربه زیر و ارومی بود. دلم میخواست بیشتر باهاش اشنا بشم، برای همین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمت سارا ست ... درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد و خیره نگاهم کرد. سرمو کج کردم وبا لحن مظلومانه ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید. اخه صدای اون مردی که اسمت رو گفت اینقدر بلند بود که من شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکالی نداره. اسمم هم درست گفتی ... سارا هستم، سارافرهمند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسم من هم که میدونی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره، نفس کیوانمهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-افرین دختر خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم از اون حال و هوا دربیاد ... برای همین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی خودمونیم خیلی خشگلی ها شیطون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لُپاش گل انداخت ... دستی به روسریش کشید و اروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون، تو هم زیبایی ... مخصوصا ابروهات،من عاشق این مدل ابروهام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم روی ابروم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قابلی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه، روی صورت خودت خوشگلن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرم صحبت شده بودیم که شاه دوماد وارد شد ... سارا به احترامش بلند شد و سلام کرد ولی این پسرۀ مغرور فقط کله گنده اش رو تکون داد و بدون توجه به من رفت سمت دفترش ... نکبت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند لحظه تلفن سارا زنگ زد و اجازه ورود من صادر شد! بلند شدم و راه افتادم ... چند ضربه به در اتاقش زدم و بعد از کسب اجازه وارد شدم ... با نهایت ادب سلام کردم و خیلی شیک و مرتب روی یکی از مبلها نشستم و پای راستمو روی پای چپم انداختم ... با جدیت زل زدم بهش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی نگاهش کردم و تاحدی با غرور! پروندۀ تو دستش رو روی میز گداشت و خیلی سرد و یخی زل زد بهم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی سریع میرم سر اصل مطلب چون زیاد وفت ندارم! ببینید خانوم روش استخدام دائم من در شرکت به این شکله که به شما یک ماه فرصت میدم تا بتونید خودتون رو به من ثابت کنید! نحوۀ فعالیت شما در این یک ماه به خودتون بستگی داره. اگر بتونید پیشرفت چشمگیری داشته باشید، من سر ماه باهاتون قرارداد میبندم. درغیر اینصورت عذرتون رو میخوام و باید از این شرکت تشریقتونو ببیرید!ا ین رو هم مطمئن باشید که تمام کارمندان این شرکت به این روش استخدام شدند، متوجه شدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابروش رو بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه! حالا میریم سراغ قوانین شرکت! اول اینکه من به نظم خیلی اهمیت میدم! سرساعت 8 باید در شرکت حضور داشته باشید چه من باشم چه نباشم! سرساعت5 هم میتونید برید! دوم، اگر مشکلی براتون پیش اومد که نتونستید سرساعت بیایید یا اصلا نمیتونید بیایید با من تماس میگیرید و اطلاع میدید ... تاکید میکنم که فقط باید با من تماس بگیرید! مورد اخر هم اینکه هیچ کس حق سرکشی کردن در برابر من رو نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوهوو! انگار سربازیه! مثل اینکه جو ریاست بدجور خفه ش کرده. بدبخت بیچاره دوباره دارم بهت تاکید میکنم که این پست و مقام به گنده تر از تو وفا نکرده چه برسه به تو جوجه امروزی! سری از روی تاسف تکون دادم و... ای وای! چه اخمی کرده! چه ترسناک شدیهو ! زشت! اصلا به روی خودم نیاوردم و با پررویی تمام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکتـهٔ دیگه ای مونده که نگفته باشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون اخم غلیظ روی صورتش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیر! در مورد وظایفتون هم اقای انوری توضیحات مربوطه رو میدن! حالا هم میتونید تشریف ببرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی مبل بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی هم نیکو! بااجازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت در که صداشو شنیدم ... برنگشتم ولی صدای قدمهاش رو شنیدم که بهم نزدیک میشد. کنارم ایستاد، دست به جیب کمی به طرفم خم شد و اروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من استادم تو کوتاه کردن دُمِ ادمهای زبون دراز و گستاخ! گفتم بهتون بگم تا بدونید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس جنگ شروع شد! بسیار خب اقای رئیس! اولیش رو داشته باش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه زل زدم بهش. جاخورد اما طاهرشو حفظ کرد ... فقط یه کلمه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر جاخورد، حتتما توقع داشت که جواب برنده تری بهش بدم ... اما نه! حالا بهت نشون میدم کی زبون کیو کوتاه میکنه ... زیر لب (با اجازه ای) گفتم و از اتاقش زدم بیرون ... میدونستم با همین یه کلمه چقدر حرصش دادم! حالا دارم برات رئیس جون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق معاونت شدم ... هیچ کس نبود ... شونه ای بالا انداختم و خواستم برم بیرون که در باز شد و یه پسر جوان وارد شد! هردو با تعجب به همدیگه زل زدیم ... من زودتر به خودم اومدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید،من ... با اقای انوری کار داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این جمله م از بهت دراومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم هستم ... شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس کیوانمهر، عضو جدید شرکت. اقای رئیس بهم گفتن که بیام پیش شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اها، بله بله! گرفتم! خب بفرمایید تا اتاقتون رو نشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوشادوش هم راه افتادیم و به قسمت طراحی رفتیم. وارد یه اتاق شد و با دست اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب این از اتاق ... این از میز ... این هم از خانوم هستی شایقی یک همکار فوق العاده کاردان، منضبط، با استعداد و کمی تا قسمتی ابری فوضول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش خنده م گرفت و به خانومی که بهش اشاره کرده بود نگاه کردم. نسبتا تپل بود اما خوشگل و بامزه.از حلقه ش هم فهمیدم متاهل ... .با اخم شیرینی به انوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فوضولم؟ اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انوری اروم زد رد دستشو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما؟ فوضول؟ نه! کی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو کرد به من و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب اگه با بنده کاری ندارید مرخص شم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم ... ممنون از کمکتون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انوری رفت و هستی با خنده رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این اقای انوری یه نمه زیادی شیطونی میکنه.حرفهاشو زیاد جدی نگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد سمتم و ازم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب! اقای رئیس چه همکار خوشگلی برام فرستاده، همونطور که اقای انوری گفت ... من هستی شایقی هستم و شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس کیوانمهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو توی دستش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم دوست و همکار خوبی برای هم باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر میکردم حالا حالا ها باید تنها باشم. چه خوب شد که بالاخره رئیس رضایت داد و برای این قسمت یه نفر رو استخدام کرد. دیگه واقعا داشتم کم می اوردم، چون کارها برای من که دست تنها بودم خیلی سنگین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب دیگه دست تنها نیستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دورو برم انداختمو پرسیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی ما اینجا باید چه کارهایی رو انجام بدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی لبخندی زد و شروع کرد به توضیح وظایفون من هم دقیق گوش میدادم و به ذهنم میسپردم... اینطور که هستی میگفت از بین سفارشات شرکت ، طراحی لوگو مربوط به ما میشد. باید اتود میزدیم و بعد از اینکه رئیس عزیز تایید کردند ما باید طرح تایید شده رو به شکل یه الگوی تروتمیز اجرا میکردیم و به بخش دیگه ای میسپردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همیشه سفارشها زیاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اکثر اوقات اره. چون این شرکت امتحانش رو پس داده و اکثر تولیدکننده ها میشناسنش. من توی این سه سالی که اینجا مشغولم میدیدم که رئیس و بچه ها چقدر تلاش کردند. چه شبهایی که بعضی از همکارها تا صبح تو شرکت زحمت کشیدند تا سفارشها سروقت تحویل داده بشه ... رئیس همیشه بهمون میگه که به داشتن همچین دوستان و همکارهایی افتخار میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه بابا؟ مگه این کوه یخ هم ابراز احساسات بلده؟ اصلا به قیافش نمیخوره،ا ز بس یُبسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا وقت ناهار با هستی مشغول اتود زدن بودیم. البته من بیشتر نظاره گر بودم یه وقتایی هم اظهار نظر میکردم. ساعت 1بود که با هستی به غذاخوری شرکت رفتیم. زیاد بزرگ نبود اما خیلی تروتمیز بود. هستی من رو با بقیه همکارها اشنا کرد، بینشون یه پسر 28-27 ساله بود که یه جوری نگاهم میکرد ... انگار با دیدن من یه غمی نشست توی چشمهاش! شاید هم من اینطوری احساس میکردم! جمعشون خیلی صمیمی بود ... انگارسالهاست که همدیگه رو میشناسن! از انوری هم خوشم اومد ... اصلا خودش رو نمیگرفت و به قول هستی خیلی شیطون بود، همه رو دست مینداخت و باهاشون شوخی میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول غذاخوردن بودیم که سارا وارد غذاخوری شد ... اسریع به انوری نگاه کردم که تا چشمش به سارا افتاد یه بهانه ای اورد و از غذا خوری رفت بیرون! سارا هم چهره اش غمگین شد ... دلم براش سوخت ... دست از غذاخوردن برداشتم و بلند شدم رفتم سمتش ... با دیدنم لبخند تلخی رو لبهاش نشست که غم صورتشو چند برابر کرد ... دستشو گرفتم ... اب دهنشو به سختی قورت داد ... توی چشمهای درشت قهوه ایش اشک جمع شد ... لبخندی زدم و اروم بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونستی وقتی توی چشمهات اشک جمع میشه خیلی ناز میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی زد و جهت نگاهش رو عوض کرد ... باید یه چی میگفتم تا حال و هواش عوض شه وگرنه جا داشت که بشینه و زار بزنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد اما چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من گشنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایندفعه یه لبخند واقعی مهمون لبهاش شد که باعث شد من هم بخندم ... دستشو کشیدم و با خودم بردمش تا غذا برای خودش بکشه و بعد رفتیم پیش هستی و مشغول غذاخوردن شدیم . با اینحال معلوم بود هنوز ناراحته ... تا اخر غذا من و هستی یه ریز فک زدیم اما سارا فقط شنونده بود یه وقتهایی هم برای خالی نبودن عریضه لبخندی میزد ... باید میفهمیدم این دوتا چشونه! چرا صبح دعواشون شد؟! من هروقت روی یه مسئله کنجکاو بشم تا وقتی سیرتاپیاز ماجرا رو نفهمم اروم نمیشینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه بعد از ناهار سارا زودتر از همه رفت سرکارش، من و هستی هم به اتاقمون رفتیم. تا جایی که میتونستم هستی رو تخلیه اطلاعاتی کردم.ولی چیز زیادی دستگیرم نشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت یه ربع به پنج بود که هستی وسایلش رو جمع کرد و با صدای خسته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من برسم خونه باید شام درست کنم، فکرکن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلسوزی نگاهش کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اللهی، خب حاضری بخورید ... چی میشه مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیشب حاضری خوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب یه چیز ساده درست کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میزم بلند شدم ... همونطور که میزم رو مرتب میکردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روزایی که خسته ای شوهرت باید درک کنه و انتطار چلو و پلو نداشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و چیزی نگفت ... فکر کنم دوستای خوبی برای هم بشیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی تکیه دادم ... دستهامو توی هم قلاب کردم وبه سمت جلو کشیدمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخیش! تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرحم نگاه کردم. به نظر خودم که خوب شده بود، اگه واقعا این یکی رو دیگه رد کنه خیلی خره! پسره از خود راضی هفت دفعه طرحم رو رد کرد! ایکبیری! دفعه هفتم که رفتم پیشش درحد دو ثانیه طرحم رو نگاه کرد و با غرور گفت: نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین! یعنی اون لحظه میخواستم سرشو بزارم لای گیوتین! ادم اینقدر نچسب؟! فکرکرده کیه؟ حالیت میکنم، وایستا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد نفس؟ تکمیلش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکروخیال اومدم بیرون و روبه هستی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خدا فقط میخوام بگه نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخودی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدیم و گفت نه، چی کار میتونی بکنی اخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا ببین چه میکنه این نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو برو حالا ... اینقدر کری نخون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ اتود رو برداشتم و راه افتادم. همونجور که نگاهم به کاغذم بود یه دفعه خوردم به یه نفر! سرمو بلند کردم ببینم کیه؟! ای بابا!باز هم این! اخم کردم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا همچی میکنید؟...کاری دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خورده این پا اون پا کرد ... اه! چقدر طولش میده، بنال دیگه! دیدم هیچی نمیگه کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببینید اقای پاکدل، این چندمین باره که شما جلوی راه من سبز میشید ولی چیزی نمیگید! اگر صحبت مهمی هست خب بگید، اگر هم نه که وقت من رو نگیرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غم نگاهم کرد. نمیتونستم بفهممش. اولین روزی هم که توی غداخوری دیدمش نگاهش همینطوری بود ... احساس میکردم یه حرف ناگفته تو چشمهاشه ... دلم میخواست بدونم، ولی هردفعه که جلوی راهم رو میگرفت حرف اصلیش رو نمیزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ... فقط ... فقط میخواستم بگم ... بگم که ... شما خیلی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه به نظر میومد، دستی توی موهاش کشید و اروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمیخوام مزاحمتون بشم ... ولی اخه ... اخه شما خیلی شبیهش هستید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام پرید بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شبیه کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کردوانگار میخواست بگه ولی نمیتونست ... سرشو به چپ و راست تکون داد ... نگاهم کردو ابعد روم عقب گرد کرد! همونطور که عقب عقب میرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس؟ خب نفس که منم! اه! پس چرا ادامه نداد؟ خب یه کلام بگو چته هم خودتو راحت کن،هم منو ... پوفی کشیدم و راهم رو ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا طبق معمول چهره اش گرفته بود ... با اقای انوری که فهمیدم اسمش سروشِ فعلا کنتاکت کرده بودن! با هم سرسنگین بودن ... هنوز نفهمیده بودم این دوتا چشونه! رفتم جلوی میزش ایستادم ... تو دنیای خودش بود! چند دفعه صداش زدم ولی انگار نه انگار! نه... مثل اینکه باید به روش خودم عمل کنم ... خودت خواستی سارا خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه یه هی کشیدم و با نگرانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد اقای انوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیچاره سارا مثل فنر پرید بالا! با گنگی به دور و اطرافش نگاه کرد و چشمش به من افتاد که دست به سینه با یه لبخند شیطانی نگاهش میکنم ... شاکی نگاهم کرد و براق شد سمتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا همچی میکنی نفس؟! نمیگی سکته میکنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریلکس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ... نمیگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهاشو ریز کرد و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی میخوام لهت کنم نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای نگو ترسیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که نفس نفس میزد سرشو به صندلی تکیه داد و چشمهاشو چند ثانیه بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هستش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رئیس دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اها، اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب، من میرم پیشش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همونطور که میرفتم سمت در گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس بابا! یا خودش میاد یا خبرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس به خدا پا میشم ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غش غش خندیدم و چند ضربه به در زدم و داخل شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول با اخم به لپ تابش زل زده بود! خاک بر سر ... ریختشو ... انگار با خودش هم دعوا داره! اصلا هم سرشو بلند نکرد ببینه کیه؟ اهان واهان شاید به جای من یه قاتل بیاد توی اتاق! ببینم اونموقع هم بی خیال میشینی؟ والا به خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه ای کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین بز فقط سرشو تکون داد! مرتیکه بی فرهنگ، خر، هاپو، هاپو کومار، نکبت، ایکبیری، زشت، زالو ... خب دیگه فعلا همینقدر براش بسه! رفتم سمتش و کاغذم رو گذاشتم کنار دستش ... به زور چشمهاشو از صفحهٔ لپ تابش کند و یه چند ثانیه به طرحم نگاه کرد. ... بعد دوباره به حالت قبل برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین؟ خب یه کلمه بیشتر بگی میمیری؟ شیطونه میگه بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه بپرسم چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تکراریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که کلی تغییرش دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من تغییری نمیبینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهامو مشت کردم که نکوبونم توی صورتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا شما یه بار دیگه نگاه کنید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره سرشو بلند کرد و با خشم نگاهم کرد! یا خدا!مگه من چی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم عزیز! مثل اینکه متوجه نیستید؟! اصلا شما میدونید این طراحی لوگویی که به شما سپردم برای چه کارخونه اییه؟ اگه یه کم توی اینترنت search میکردید یا تحقیق میکردید میفهمیدید که چه اسم و رسمی داره و چقدر مشهوره اونوقت اینطوری برای من تعیین تکلیف نمیکردید که طرح ساده و کلیشه ایتون رو قبول بکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی عصبانیتم به حد انفجار رسیده بود! ولی خودمو کنترل کردم ... طرحمو برداشتم و بدون هیچ حرفی رفتم بیرون! خدا رو شکر سارا نبود، نمیخواستم من رو توی این حال و روز ببینه ... سریع خودمو به اتاقم رسوندم. هستی با دیدنم چند ثانیه مات نگاهم کرد بعد زد زیر خنده! اون میخندید من حرص میخوردم! با خشم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه ساکت شد و خودشو جمع و جور کرد. کاغذ رو کوبوندم روی میز وبا حرص شروع کردم به قدم زدن! از این سراتاق به اون سر اتاق ... باخودم حرف میزدم و غرغر میکردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بگو ببینم چی شده که اینطور عصبانی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که منتظر همچین حرفی بودم یهو منفجر شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرتیکهٔ الاغ حتی یه دقیقه هم به طرحم نگاه نکرده بعد الکی زر میزنه که تکراریه! ای کوفت و تکراریه! درد و تکراریه! حناق بگیری ... سر تخته بشورنت! ای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب! خیلی خب! اینقدر حرص نخور! من که بهت گفته بودم سخت گیره دختر خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خدا هستی اگه من ... تافردا ... با یه اتود باحال نکوبم توی دهنش نفس نیستم! حالا ببین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا که جمعه س!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خروش چرخیدم سمتش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا تو هم توی این وضعیت ایراد میگیری! خب پس فردا ! خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی دیگه چیزی نگفت و سرگرم کارش شد ... حالا صبر کن اقای به اصطلاح رئیس! کاری میکنم کارستون... مگه الکیه ؟ پای شرف و ابروم وسطه ... من پس فردا با اتودم دهنتو میبندم ... میگی نه ، نگاه کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه دیگه! تمیز شد ... برو یه دوش بگیر تا نرسیدن، بدو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرمو صاف کردم و با لحن خسته ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تشکری، چیزی؟! همه بدنم کوفته شد از بس سابیدم به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا انگار چیکار کرده؟ یه جارو برقی و گردگیری وتی کشی وشستن میوه واماده کردن ظرف و ظروف بود دیگه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن باز به مامان نگاه کردم ... یعنی به زن تناردیه گفته بود زکی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه حالا ... دست دختر گلم درد نکنه. عروسیت جبران میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفت و با خنده رفت به سمت اشپزخونه. به سرتاسر خونه نگاه کردم. اینقد همه وسایلشو سابیده بودم که برق میزدن! نفس اه مانندی کشیدمو سری از روی تاسف تکون دادم و با تنی خورد وخاکشیر به سمت اتاقم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که مامان اوایل هفته بهم گفته بودم امروز یعنی جمعه بابایی و مامانی ومهسا ومانی رو دعوت کرده بود. به سمت کمد لباسهام رفتم ... مگاهی به لباسهای رنگا و رنگم انداختم ...خب...اوممم ... چی بپوشم؟ شلوار جین یا کتان؟ ... کتان بهترتره! اره ... شلوار کتان دم پا سفیدم رو از چوب رختی دراورم و انداختم رو تخت ... از کشوی کمدم هم بلوز بنفش کلاه داری رو که چند وقت پیش خریدم رو کشیدم بیرون بعدش هم گوله کردم سمت حموم ... یه دوش نیم ساعته گرفتم که با عث شد خستگی از تنم بپره و بره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسهارو تنم کشیدم و رفتم جلوی ایینه ... حالا میریم سراغ سرخاب سفیداب! اول از همه زیر ابروهامو ترتمیز کردم ... عاشق مدلش بودم چون دنباله ش به سمت بالا بود ... البته ابروهام رو هنوز برنداشته بودم، چون دوست داشتم قیافه م دخترونه باشه. پوست صورتم گندمی بود و خیلی کم از کرم پودر و پنکیک استفاده میکردم ... با یه خط چشم باریک چشمهای درشت قهوه ایمو صفا دادم ... از ریمل خوشم نمیومد هرچند مژه هام احتیاجی بهش نداشت ... رژ لب کالباسی و یه نمه رژگونه ... تمام! موهای لخت و مشکیم رو سشوار کشیدم و با کش بالای سرم دم اسبی بستم. این هم از این ... در کل اجزای صورتم رو دوست داشتم، خدایا شکرت! یه ماچ برای خودم توی ایینه فرستادم، نفس خودمی! به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعتی وقت داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی میز تحریرم نشستم و به اتودم زل زدم ... بهم دهن کجی میکرد! هنوز هیچ ایده ای به ذهنم نرسیده بود ... نگاهمو چرخوندم تا به قاب عکس خانوادگیمون رسیدم. من و بابا ومامان ... یادش بخیر ... چقدر خوشبخت بودیم! مامان و بابا اصالتا شیرازی بودن، همونجا هم باهم اشنا شدن وازدواج کردن ... دو سال که از زندگیشون میگذره به خاطر کار بابا اسباب کشی کردن تهران و اومدن به این خونه. مامانی و بابایی هم چند وقت بعدش به خاطر اینکه نزدیک مامان باشن میان تهران ... چند ماه بعدش هم مادرم من رو حامله میشه ... من به دنیا اومدم ...از وقتی که تونستم خاطراتم رو توی ذهنم ثبت کنم تا وقتی نه سالم شد همه چیز برام شیرین بود ... خوشبخت بودیم... ولی فقط تا نه سالگی! فقط! بعدش... اخ بابا ... بابای بی معرفت ... تنهامون گذاشت ... نفس بغضداری کشیدم ... توی چشمهام اشک جمع شد ولی نذاشتم جاری شه! نه ! من به مامان قول دادم، ولی ... ولی اخه دلم ... دلم براش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به شدت تکون دادم تا از فکرش بیرون بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس؟ کجا موندی؟ بیا مامانی اینا اومدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی صندلی بلند شدم. چشمهامو بستم و نفس عمیقی کشیدم که صدای بابایی رو شنیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس بابا؟ کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بغض به گلوم چنگ انداخت ... بابا هم همیشه همینطوری صدام میز ... چند تا نفس عمیق کشیدم تا بغضم فروکش کنه ... لبخندی زدم و به سمت از اتاقم بیرون رفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض دیدن بابایی به سمت اغوشش پرواز کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بابایی جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه ای روی موهام زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام به روی ماهت بابا، قربون دختر خوشگلم برم من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه کمبود محبت بابام رو تو این اغوش پرمحبت وامن جستجو میکردم ... واقعا هم تا حدودی جای خالیش رو برام پر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اقا محمود؟!بزار من هم نوه م رو ببینم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به حسادت مامانی زدم ... از اغوش بابایی بیرون اومدم و مامانی رو بغل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام قلمبه جونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عزیز دلم. کجایی تو ؟ نمیگی دل ما برات تنگ میشه؟ بی معرفت؟ مگه ما چندتا نوه داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپهای سرخش رو بوسیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بغض نکن دلم میگیره قلمبهٔ من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بوسیدمش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معذرت. هرچی بگی حق داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همدیگه به سمت پذیرایی رفتیم ... کنار بابایی نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...محمود خان...چه خبرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خبرا که پیش شماست وروجک، شنیدم سرکار میری، تبریک میگم بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهامو که از مبل اویزون بود جلو عقب دادمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعله!ممنونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس مادر؟ جواب خواستگارتو چی دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا! دوباره این مامانی شروع کرد ... اخه قلمبه من الان این بحث چه ربطی به این زمان و مکان داره ؟ خودمو زدم به اون راهو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستگار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم سپهری دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یه نمه صداشو بالا برد و خطاب به مامانم که توی اشپزخونه بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ناهید؟ مادر؟ مگه بهش نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی خواستگار به این پررویی ندیده بودم! دیگه نمیدونستم چه جوری بهش بگم که اقاجون من پسر چشم چرون و دختربازت رو نمیخوام! نمیخوم! نمیخوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با سینی شربت اومد پیشمون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا مامان من که دیگه حریفش نمیشم. هرچی بهش میگم که بزار بیان خونمون، با همدیگه اشنا بشید میگه نه! شما یه چیزی بهش بگید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانی رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره نفس؟ ناهید راست میگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا مادر؟ چیزی ازش دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط همین قدر بدونید که اهل زن و زندگی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه مادر من؟ حتما یه چیزی میدونم که دارم میگم دیگه! من نمیدونم شما چرا اینقدر حرص الکی میخوری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میبینی مامان؟ نگفتم؟ اصلا گیریم اینو رد کرد، مگه اولین بارشه؟ هرکسی بخواد بیاد خواستگاری خانوم همینو میگه! ندیده و نشناخته میگه نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هامو با بی قیدی بالا انداختم و مشغول پوست کندن سیب برای بابایی شدم. مامان کماکان در حال غرزدن بود که بابایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه ناهید جان.اصلا شماها به نفس من چیکار دارید؟ نوۀ خوشگلم فعلا نمیخواد شوهر کنه! مگه زوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همش تقصیر شماست دیگه بابا! لوسش کردید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی برای مامان نازک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسود هرگز نیاسود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو چسبوندم به بابایی، دستشو دور شونه هام انداخت و پیشونیمو بوسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کارت راضی هستی بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلهٔ بلند بالایی گفتم که باعث خنده بابایی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدارو شکر. هوای مامانت هم بیشتر داشته باش دختر گلم ... ناراحتش نکن، مادرِ دیگه، نگرانته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم بابایی ... چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشمت بی بلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرم صحبت شده بودیم که صدای زنگ در اومد. رفتم و در رو باز کردم ... مانی و مهسا بودن ... از پنجره نگاهشون کردم، انگاری داشتن بحث میکردن! با هاشون توی دانشگاه اشنا شدم. مانی و مهسا با واسطه گری من باهمدیگه اشنا شدن و درنهایت اخرای دانشگاه بود که باهم ازدواج کردند. مهسا عاشق بچه بود ... دوسال از ازدواجشون گذشت که مهسا متوجه شد نمیتونه باردار بشه!خیلی بهم ریخت. کلی باهاش صحبت کردم اما هیچ فایده ای نداشت؛ حتی پیشنهاد دادم که از پرورشگاه یه بچه بیارن اما باز هم قبول نکرد و گفت که نمیخواد بچهٔ دیگران رو بزرگ کنه! خلاصه کارش شده بود رفتن به مطب دکترهای مختلف و ازمایش و داروهای رنگارنگ، حتی دست به دامن دعا و داروهای دست ساز هم شد و همه ش رو به خورد خودش و مانی بیچاره میداد! مانی هم چون دیوونهٔ مهسا بود پابه پاش میرفت. یعنی کوه صبر بود این مرد! اگه من جاش بودم تا حالا صدباره مهسا رو طلاق داده بودم ... والا..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره وارد حیاط شدن و مهسا جلوتر از مانی خودشو بهم رسوند. عصبی بود ... خم شد تا بند کفششو باز کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام مهسا خانوم. چته دوباره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از این اقا بپرس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش هم سریع رفت داخل. مانی با لبخند بهم نزدیک شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این زنت چشه دوباره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی که مشغول دراوردن کفشهاش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولا سلام. دوما مثل همیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه به غیر از مساله بچه به چیز دیگه ای هم میتونه گیربده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بیا بریم تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار مهسا نشستم که یه دونه زد تو سرم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلوم هست کجایی؟ نه خبری، نه حالی، نه احوالی، فکرکردم دیگه مردی بدبخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا که زنده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پررویی دیگه! زشت! اصلا من قهرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو انداختم گردنش و کشیدمش سمت خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه قهر نکن دیگه. باشه؟ به خدا این یه هفته درگیر بودم .. به جون تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور خودشو از زیر دستم بیرون کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون خودت! در هر حال خاک تو سرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد و مشغول صحبت با مامان اینا شد.خنده م گرفت. خب این از این ... حالا برم سراغ مانی ... بلند شدم و رفتم کنارش نشستم که داشت شربتش رو میخورد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبر برادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قلپ از لیوانش خورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلامتی! راستی بابت شاغل شدنت هم تبریک ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سکوت بقیه شریتشو خورد بعدش هم با حسرت به خنده های مهسا نگاه کرد ... چهره اش عجیب گرفته بود. فهمیدم چشه! دوباره باید واسطه میشدم، از دست این دوتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باهاش حرف میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.