مادربزرگم یک بار بهم گفت زن توی خونه ی زندگی مثل آجرهای دیوار میمونه . کدوم خونه رو دیدی که سقفش بدون دیوار بتونه سقف باشه و نریزه؟ این وظیفه ی زنه که درایت به خرج بده ، اگه بخواد مثل آجر کوره ندیده از خودش خامی نشون بده که زود اون خونه و زندگی از هم میپاشه . گوشت با منه آتیه؟ یا چشمت پی شیطنته؟ آجر دیوارای خونه اگه سست بود، اگه چفت و بستش خوب نبود، اگه لغزید هزاری هم که بخوای ترمیمش کنی اون خونه دیگه خونه نیست…

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۵ دقیقه

مطالعه آنلاین آجر لق
نویسنده : هدی بهرامی نیا

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

مادربزرگم یک بار بهم گفت زن توی خونه ی زندگی مثل آجرهای دیوار میمونه . کدوم خونه رو دیدی که سقفش بدون دیوار بتونه سقف باشه و نریزه؟ این وظیفه ی زنه که درایت به خرج بده ، اگه بخواد مثل آجر کوره ندیده از خودش خامی نشون بده که زود اون خونه و زندگی از هم میپاشه . گوشت با منه آتیه؟ یا چشمت پی شیطنته؟ آجر دیوارای خونه اگه سست بود، اگه چفت و بستش خوب نبود، اگه لغزید هزاری هم که بخوای ترمیمش کنی اون خونه دیگه خونه نیست…

پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده از درگاهش.

و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش كردیم. مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد و بار برداشتن و از شیر گرفتن او سی ماه است تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد.

سوره احقاف بخشی از آیه پانزدهم

فصل اول:

نیم رخ به آینه ایستادم. تونیك بنفش و مشكی تا روی ران هایم بلندی داشت. پهلوهایم پر تر شده بود. هم خودم تغییر سایزم را حس كرده بودم ، هم همسایه مامان اینا كه در كوچه مرا دیده بود گوشزد كرده بود ... كه خوش آب و رنگ تر از قبل شده ام. به قول خودش یك پرده گوشت گرفتم و آب زیر پوستم رفته. دست كشیدم روی جلوی شكمم... حس داشت . برای من ... گرچه هنوز خیلی پیدا نبود . شاید اكثریت می گفتند اضافه وزن است ولی همان خانم همسایه از چشم هایم فهمیده بود. باز هم به قول خودش از برق چشمهایم. برق چشم و یك پرده گوشت كه چیزی نبود. من حسش می كردم. قلب درونم را... امانتی كوچكم را... نیم چرخی زدم و از پهلوی دیگر به آینه نگاه كردم. از این طرف هم چیز زیادی پیدا نبود. مثل همان سمت. آینه همیشه دروغ می گفت. همیشه... نشانش نمی داد و من داشتمش ... آینه حس من را می فهمید؟ نه...

دست كشیدم روی گونه ها. چند لك قهوه ای رویشان افتاده بود. كتاب چه نوشته بود؟ ماسك بارداری؟ ممكن است نروند؟ به جهنم كه نروند. سر و ته این لكه ها با كرم به هم می آمد ولی سر و ته موجودی كه درون شكمم بود چه؟ جان جانانم... آینه دروغ می گفت.

از آیینه چشم گرفتم. تن خسته ام را روی تخت رها كردم. باز دستم سر خورد روی شكمم. دلم می خواست بدانم این دست كشیدن ها به همان اندازه كه مرا سرشار از مادری می كند او را هم سرشار می كند از فرزندی؟

دكتر چه كار می كرد؟ لبه دستش را روی شكمم می كشید و فشار می داد؟ به قول خودش به اولین سفتی كه رسیدی همانجا رحم است. البته كه چیزی حس نكرده بود. گفته بود سن بارداری ات هنوز كم است. كتاب هم نوشته بود. تا 12 هفتگی فقط درون لگن.

من هنوز دوازده هفته هم نبودم. هیچی نبود. فقط یك حس عظیم و مفرط... یك سرشاری بی حد و حصر. لبخند پهنی روی لب هایم نشست. دكتر گفته بود اگر بخواهی قلبش را نشانت می دهم. روی صفحه سیاه و برفكی دستگاهش . میان حجم سیاهی و خطوط خاكستری. فقط یك نقطه بود كه بالا و پایین می رفت و من تك و تنها غرق خوشی شدم. گفته بود تا چشم بگذاری می توانی صدای قلبش را هم بشنوی. گفته بود بعد از اینهمه سال دیدن زن باردار و جنین ، باز هم در خلقت خدا می ماند كه چطور موجودی با اندازه تنها یك میلی متر می شود نوزاد. و من در ذهنم ادامه نوشته بودم كه بشود بچه ، نوجوان بعد جوان ، زن بگیرد ، شوهر كند ، خودش بچه دار شود. ادامه اش می شد چندین سال... انقدر كار نشده و اتفاق نیفتاده بود كه باید می افتاد. انقدر بار بود كه باید به ثمر می نشست. صبر... فقط صبر.

خلقت بود و خالقش. گفته بود تا زمانی كه یكی از این خلقت ها را در وجودت حس نكنی عظمتش را نمی فهمی. عظمت همان خالق. گفته بود و من چشم دوخته بودم به همان نقطه ای كه مثل یو یو تند تند بالا و پایین می رفت. كلی توضیح داده بود برایم. سرش خلوت بود و حوصله اش زیاد. جایی را نشان داده بود و می گفت بعدا همین گره گره ها می شود ستون فقرات و نخاع. من گنگ سر تكان می دادم كه مثلا می فهمم ولی درگیر همان یك نقطه بودم. همان نقطه. درون حجمی شناور. همان جانِ جانان ... درگیرش بودم. نقطه ی حیاتم.

مادری یك چیزی بود كه باید اتفاق می افتاد. بی برو و برگرد. از همان وقتی كه مادرم با دو بچه و یك بارِ رفته از شكم، موقع شیطنت های من می گفت "آدم مار بشه ولی مادر نشه. " یا نصیحت های مادر بزرگم.

من آتیه بودم. آینده... گذشته و حال را پشت سرم گذاشته بودم. به آینده می رسیدم. به نام و نشانی ام. آیه ی عظیمی در راه بود. آیه و نشانه ای دوباره و دوباره. به قول فروغ تكرارِ تكرار ... انگار كه من مادر خلقت بودم... انگار كه حوا بودم. انگار كه نبض خلقت در دستم بود. حوا هم همین حس مفرط را داشت؟

طبق توصیه های مادرم اول روی پهلو چرخیدم. بعد از كمی درجا نشستم و بعد از كلی اطوار و دست به كمر گرفتن از جا بلند شدم. یعنی نه كه سختم باشد نه. یكبار كه سریع از خوابیده به ایستاده جهش كردم مچم گرفته شد و گوشم پر شد از نصیحت كه حالا گرمی و نمی فهمی چه به روز خودت می آوری.

قرص ویتامین بی شش و اسید فولیك را بالا انداختم و نصف لیوان آب پرتقال داخل این معده ی بی ثبات ریختم. به قول مامان زن باردار همیشه باید چیزی دم دستش باشد كه بخورد ولی كم كم. نه زیاد. زیاد كه خورد حال و روزش بهم می ریزد. حال. حال. حال بهم ریخته ی من. بیچاره آتیه...

انگار همین دیروز بود. چقدر خاطرات ما با این جمله شروع می شد. ولی خوب همین دیروز كه نبود. انقدر هم سریع نگذشته بود كه گمان كنم فاصله اش تا حال من همین دیروز باشد. آن هم حالِ دیروزِ من ... حالا به هر حال. خیلی نگذشته بود از زمانی كه با اول دانشگاه می رفتم. یك سری تصاویر مبهم از آدمهای در تكاپو ی یافتن كلاس. پانزده دقیقه مانده به هشت رسیده بودم داخل محوطه. تا پنج دقیقه به هشت دنبال ساختمان كلاس ها بودم كه لعنتی تابلویش زیر درخت پنهان شده بود. چهار دقیقه به هشت فهمیده بودم كلاس طبقه دوم است. سه دقیقه فرصت برای بالا رفتن از پله ها. و نهایتا راس ساعت هشت رسیده بودم سر اولین كلاس دانشگاهی. چه دانشجوی آن تایمی. و چقدر كه خاطراتم مبهم بود!!! آمده بودم دانشگاه. بابا می خواست. خودم می خواستم... استاد هنوز نیامده بود. ردیف سوم روی صندلی كیفم را پرت كرده بودم و پشتم را لم داده بودم به كیف كه یك شال گردن نرم و حجیم داخلش بود و جان می داد بیشتر بذاری زیر سرت و بخوابی. گفته بودم ترم بهمنی بودم؟ یادم نیست. روز اول دانشگاه هم با دوازده بهمن همزمان بود. استاد كه آمد ساعت هشت و ده دقیقه بود. این یكی هم خاطرم بود چون بغل دستی ام پرسید ساعت چند است؟ و با شور و هیجان توضیح داد كه طبق قوانین آموزش اگر استاد تا بیست دقیقه بعد از شروع كلاس نیاید كلاس كنسل است. و من با چرت سر تكان داده بودم. همین. خوب چه فایده؟ ما كه رفته بودیم. از خواب نازمان هم زده بودیم. استاد اگر استاد باشد از شب قبلش می گوید فردا بیست دقیقه اول را نمی آید. ما هم لشكر كشی نمی كنیم به دانشگاه. به هر حال. استاد كه رضایت داد و رفت كلاس را به بهانه پیدا كردن بوفه ترك كردم. ترم اولی بودن حال غریبی داشت. حس می كردی چقدر كوچكی. خوب فرقی نكرد چون ترم دومی هم كه شدم باز هم همان حس ماند. مثل وقتهایی بود كه می گفتند بعدا كه بزرگ شدی و نمی دانستی این "بعدا" كی خواهد آمد.

ــ آتی. اون پسره رو. انگاری تازه اومده. هان؟

توپیدم به سحر و گفتم: انگشت نكش خله. یكی می بینه. چه می دونم جناب عالی ایسنا تشریف داری.

از پشت شیشه های دودی رفلكس سراسری بوفه نگاهی انداختم. پسری با قد متوسط رو به بالا و سیاه پوش داشت از ساختمان كلاس ها به سمت محوطه فضای سبز می رفت.

ــ چیش برات جالبه كه كنجكاو شدی بدونی كیه؟

چایش را هورت كشید. كوبیدم روی دستش. چشمانش از حدقه بیرون زد و گفت: مرض. مگه یتیم گیر آوردی می زنی؟

ــ هورت نكش بی ادب.

ــ دلم می خواد. تو چیكاره ی حسنی؟ به من میگن زبل خان. زبل خان اینجا. زبل خان اونجا. پشه هم نباید از محدوده بینایی من بدون شناسنامه رد بشه چه برسه آدم. اونم مشكوك و سیاهپوش... و كشدار ادامه داد: خوش تیـــپ

براق شدم توی صورتش.

ــ هو... اون چشای گاویتو برا من گشاد نكنا. شب خوابم نمی بره. صدایش را پایین آورد: الاغ جون باید پی این شوهر یافتنو بگیریم یا نه؟ بو ترشیدگیمون داره همه جارو ور می داره. ننه جونم می گه ، صدایش را مثل مادربرگش پیر و لرزان كرد و ادامه داد: ننه. هركاری رو باید پی گرفت تا به سرانجوم برسه. دوباره صدایش عادی شد : ما هم باید پی این شوهر پیدا كردنو بگیریم. از درس خوندنم واجب تره. خیال كردی چند سال دیگه با یه لیسانس فزرتی كجا بهت كار می دن؟ تهش باید بری خونه پسر مردم بچشو بزرگ كنی و رخت بشوری...

بچه. بچه. رسیدم به همان خانه ی مردم... از خاطره ها صاف افتادم وسط اتاق. سقوط آزاد. نفس عمیقی كشیدم و هجوم بردم سمت حیاط. كنار شیر آب. عق زدم. حال و گذشته را. عق زدم این پرواز بی سرانجام را... بوی سبزی سرخ كرده ی مامان دوباره خورد زیر بینی ام و شدید تر ادامه دادم... همان نصفه لیوان آب پرتقال. مادرم با كفگیر دم در هال ایستاده بود.

ــ من از دست تو دق مرگ می شم. چندبار بگم ندو برات خوب نیس؟چندبار بگم زیر دلتو بگیر موقع راه رفتن؟ ببین می تونی این بچه رو بندازی و خیال همه رو راحت كنی؟

دست و صورتم را آب كشیدم: می گی چیكار كنم؟ یواش یواش بیام كه همه قالی هات به گند كشونده بشن؟

ــ خیله خوب!. بیا اینجا بشین اونجوری چمباتمه نزن پای شیر آب. بیا تا برات یه كم چای نبات بیارم.

نشستم روی سكوی جلوی در هال. روی خنكی سنگش. الان بود كه صدای مامان در بیاید. برگشت با یك لیوان چای و نباتی كه داخلش گذاشته بود و هی هم می خورد. و یك قالیچه.

ــ بنداز زیر پات. فكر كردی مادر شدن آسونه؟ همه همینجوری بودن. همه دلشون می خواس بچه هاشونو بالا بیارن. می گذره دیگه. تو خودت ضعیفی. زن حامله بعضی وقتا باید به زور غذا بخوره. هی بهت می گم صبح به صبح چای زنجبیل دم كن بخور. بذار برات كلوچه زنجبیلی بپزم خودت میلت نمی كشه. اینا برات خوبن. قبلا كه اون داروها نبودن ما چی كار می كردیم؟ نمی گم قرص نخور. ولی یه كمم به حرف ما قدیمیا باش تا این مدت بگذره.

یك قلوپ از چای شیرین خوردم و گفتم: دلم آش رشته می خواد باكشك و نعنای زیاد. تورو خدا اون سبزی هارو خاموش كن. بوش میوفته به تنم. سختمه حمام برم. فرامرزم شب شاكی می شه.

ــ تو بشین همینجا تا من اون سبزیارو تموم كنم. آشم برات می پزم. یه قورمه سبزی ام برا شوهرت. ببینه دستت كه دیگه شاكی نمی شه. یه كم بشین اینجا آفتاب بگیری. همش چپیدی تو اتاق. این خونه به اون خونه هم كه می كنی باز می چپی تو یه اتاق. یه كم آفتاب بگیر بچه ات نرمی استخوون نشه.

پتو پیچ نشستم كنج حیاط. روی قالیچه ی مامان. آتی؟ آینده ای كه فكر می كردی همین بود؟ چه بی مسما برات اسم انتخاب كردن...

ساعت هفت شد. هفت پاییز یعنی شب. هنوز به خانه برنگشته بودم. فرامرز هم كه به این زودی ها نمی آمد. بودن در آن خانه یعنی دید زدن در و دیوار در تنهایی. بین همین ماندن و رفتن بودم كه صدای مامان حكم داد.

ــ مامان؟ آتی؟ پاشو بیا. امیر اومد. بیا تا لباسش تنشه ببردت تا خونتون

ایستاده بود دم در اتاق. نمی شد جلد برخیزم و لباس بپوشم. سعی كردم آداب برخاستن زن باردار را توی ذهنم بیاورم. یك دست زیر شكم نداشته ام یك دست هم به كمر. خواستم پالتو به تن بكشم كه گفت: یه شال بپیچ دور شكمت. سرما نخوری. این پالتو كه جسم و جون نداره. لای دكمه هاش بازه. شكمت سرما می خوره.

بی حوصله دستم را از توی آستین پالتو درآوردم و شال پشمی را دور شكمم پیچاندم. از آن هایی كه زمان دختری ام هر وقت دوره داشتم سفت دور شكمم می پیچیدم تا كمی از دردش كم شود. روسری ام را انداختم سرم و سلانه سلانه از اتاق بیرون زدم كه صدای امیر درآمد: آتی؟ دِ بیا دیگه... سه ساعته معطل تو موندم.

مامان با دو قابلمه كوچك دستمال پیچ شده برگشت و یك سطل ماستيِ خالی كه داخلش آش و كشك ریخته بود و درش را گذاشته بود: امیر مادر اینارو بگیر كمك خواهرت.

سطل ماست از دست من آویزان شد كه هنوز بوی نعنایش می زد زیر بینی ام و كیف ناكوكم را كوك می كرد و برنج و خورش دست امیر بود. تا به خودم جنبیدم و پا داخل كوچه كه گذاشتم دیدم امیر سه قدمی جلو افتاده. حرصم گرفت. عادت بد مردها. با فرامرز هم همین مصیبت را داشتم. چقدر تلاش كردم بهش بفهمانم كه زن جوجه اردك نیست كه دنبال مرد راه بیوفتد. مگر چه می شد پا به پای زن قدم برداشت؟ از مردی كم می شد؟ قدم تند كردم. در تاریكی كوچه پایم گیر كرد به سنگفرش سیمانی جلو آمده ی چند خانه بالاتر. آخم رفت هوا. امیر چند قدم جلوترش را عقب گرد كرد و گفت: حواست كجاس؟ جلوتو نگاه كن. بده من اینو تا نزدی بریزیش.

و سطل آش دوست داشتنی ام را از دستم كشید. لنگان لنگان راه افتادم. سر كوچه كه می خورد به خیابان اصلی نور بیشتر بود. زرد و سفید و قرمز و... دوتا گوی لیزری چرخان ویترین عكاسی هم توی چشم می زد. رسیدیم سر كوچه ی خودمان. البته امیر كه خیلی وقت بود رسیده بود و مرا می پایید كه لنگان لنگان بهش برسم. دو سه قدم مانده به رسیدن من باز دوباره جلوتر راه افتاد. مچ پایم درد می كرد. هیبت فرامرز از ته كوچه پیدا بود. ناخودآگاه دست بردم سمت روسری و كمی جلو كشیدمش. گذاشته بودمش داخل پالتو. بازهم عقب رفت. زودتر از ما رسید دم در خانه. كلید انداخته بود و "در كوچیكه " ، همان دری كه مستقیم به پله های خانه ی خودمان می خورد را باز كرده بود. زودتر از او بلند سلام كردم. چراغ سردر خانه روشن شد. تا چشمش به من افتاد اخمش رفت درهم. زیر لب جواب داد و بلند تر گفت روسریتو بكش جلو. تند سینه به سینه اش رد شدم و رفتم داخل دالان سر پوشیده ای كه به پله های طبقه دو ختم می شد. خانه ی پدری اش بود. ساخته بودند و دیوار كشی و سرپوش. مثلا یك خانه جدا برای پسر خانواده. ایستاده بودم تا از امیر قابلمه ها را بگیرد و در را ببندد.

ــ احوال امیر خان ما. خوبی؟ زحمتت میشه هرشب.

ــ چه زحمتی داداش. آبجیمونه. هواشو داریم.

بو كشید دور و بر قابلمه های دستمال پیچ را: دست مامان پری درد نكنه. ازش تشكر كن. زحمت خورد و خوارك ما هم افتاده گردنش. میومدی تو؟

دست مردانه ای دادند و در بسته شد.

ــ چرا نرفتی بالا؟

مظلوم گفتم : مچ پام پیچید. یه كم وایسادم دردش كم بشه.

سری تكان داد و راه افتاد. همین؟ بغض كردم. دل نازك شدم. چه می شد الان كمك می كرد تا با هم برویم بالا؟ دست گرفتم به نرده ها و پله پله بالا رفتم. سوز سرما زده بود به مثانه ام. ولی تا رسیدم بالا دیدم در توالت بسته است. باید حتما راضی اش می كردم یك دانه فرنگی اش را داخل حمام بگذارد. همین حالایش برایم سخت بود چه برسد چند ماه دیگر با یك شكم برآمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همان در هال روسری و پالتو را از تن كندم. داخل خانه خیلی گرم بود. پرده ی مهره ای جلوی در را جمع كردم. الان بود كه بی حواس داخل می آمد و این مهره ها كه به صورتش می خوردند صدایش بالا می رفت. پشت دست كشیدم به قابلمه ها. سرد شده بودند. دكمه فندك گاز را گرفتم تا شعله اش روشن شود. آش خوب بود. گرم بود. برای من كه خوب بود . فرامرز هم كه می دانستم تا قورمه سبزی بود سمت آش نگاه هم نمی كرد. دست شسته و آستین بالا زده داخل خانه آمد. مثل همیشه: آتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه قبل از اینكه نگاه كند صدا می زد. صرفش نمی كرد چشم بچرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اینجام تو آشپزخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ دارم می بینم. این چیه بستی دور كمرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم كمی چاشنی زنانه قاطی اش كنم: سرما كه می زنه بهم زود به زود مثانه ام پر میشه. سختمه هی برم بیرون دستشویی. فرامرز؟ یه دونه فرنگی می ذاری تو حموم؟ الانش نشستن و بلند شدن برام سخته دو سه ماه دیگه میشه واویلا. دكتر گفت برای زانو هم خوب نیس این توالت ایرانیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و گفت: خودت میگی سرما. . دو سه ماه دیگه كه سرما رفت دیگه مشكل نداری كه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فرامرز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كشدار گفت: جوونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یخچال را باز كردم و گفتم: شد من یه كاری ازت بخوام و تو قبول كنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اشك تو چشت جمع بشه من می دونم و تو. خیله خوب! آخر هفته یه كاریش می كنم. برو من گرمشون می كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وعده ی سر خرمن می داد. می دانستم. بینی ام را بالا كشیدم و گفتم: گذاشتمشون سر گاز. می خوای چیكار كنی دیگه؟ همچین میگه خودم گرم می كنم آدم فكر می كنه چه شق القمری می خواد بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بیا. كمكتم كه می خوایم بكنیم اینجور میگی. ترشی هم یادم رفت بیارم. حواس نمی ذاری برا آدم كه. بدو كه زود شام بخوریم. ساعت هشت و نیم فوتباله. پایینم نرفتیم هنوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفره یكبار مصرف پهن كردم روی قالی. فرامرز دوست داشت موقع غذا خوردن چهارزانو روی زمین بنشیند. كلی هم غر می زد بابت سفره كه چرا یكبار مصرف است و هربار با حوصله توضیح می دادم سفره غذا شستنِ دائم می خواهد كه در توان من نیست. یكبار مصرف را جمع می كردی و روانه می كردی به سطل آشغال. فرامرز قاشق انداخت داخل كاسه ی خورش. دلم آشوب شد. باز بوی سبزی سرخ شده خورد زیر دماغم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ انقدر اون غذای مادر مرده رو هم نزن. بخور دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر سر بلند كرد و گفت : به جون خودم صبح كه میومدم دیدم سرآشپز سلف یه قیچی باغبونی دستشه و داره این درختچه های مُورد جلوی سلفو كوتاه می كنه. آتی راسته چمن سرخ می كنن جای سبزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برنج داخل سینی غذا را جمع و جور كردم و گفتم: برای بزی مثل تو همون چمنم زیاده. بخور انقد وسط غذا حرف نزن. هرچی لولو بود رفت تو شكمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و یك ماست از داخل یخچال ایستاده ی سلف آورد و گفت: بز خودتی. بشین همین چمنو سق بزن ایشالا بیوفتی به بع بع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم پس كله اش و گفتم: اون گوسفنده كه بع بع می كنه نه بز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو بز بودنتم مثل بقیه نیس دیگه. میوفتی به بع بع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فرامرز دوباره آوردم پای سفره: كجایی آتی؟ بیا گوشت بخور. نمیشه كه همش فرار می كنی از گوشت و مرغ. اون بچه از چی جسم و جون بگیره؟باز كن دهنتو. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قاشقش كمی برنج و نصف تكه گوشت لخمی كه داخل بشقابش بود داخل دهانم گذاشت. چقدر خوب بود كه وسواس نداشتم. اصلا چه فرقی می كرد؟ من كه همه چیزم با فرامرز یكی شده بود گیرم یك قاشق مشترك هم اضافه شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اشتها جویدمش: یاد خورش سبزی خوردن سحر تو دانشگاه افتادم. همیشه می گفت آشپزه رو میبینه كه چمنارو كوتاه می كنه. نمی دونم واقعا می دید یا چاخان می كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت: تو هنرستان ما غیر خورش سبزی مشكل سر ماهی ها بود. همیشه خدا نپخته. بچه ها دست می گرفتن كه غذا ژاپنی بهمون می دن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روبرویش نشستم صاف كنارش. دست انداخت دور كمرم: فری هیچ وقت دلت نخواست دوباره بری توی كار خودت؟ كه درسشو خوندی؟ دلت نخواست ادامه اش بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ زندگی خیلی ناسازگاره آتی. دلم می خواد ولی راه دستم نیس. برم دنبال كار خودم كی خرج مامان اینارو بده؟ آقام كه افتاده سر جا. كی سوپر اونو بچرخونه؟ من اون مغازه رو وقتی فروختم آرزوهامو هم باش خاك كردم. خیال نكن نفهمیدم چرا اسم سحرو كشیدی وسط. می دونم دلت می خواست ادامه بدی. ولی فایده اش چی بود؟ گیرم یه مدرك لیسانس می دادن دستت؟كجای دنیامون عوض می شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر گذاشتم روی شانه اش: حداقل دلم خوش بود می گفتم مدرك دارم. شاید می شد باش كار پیدا كرد. بچه مون پس فردا می گفت پدر و مادرم باسوادن حالا چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحث را عوض كرد. رفتیم كوچه علی چپ: فردا ترشی چی برات بیارم؟ شاید یه كم ترشی بخوری اشتهات باز بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست كشیدم روی صورتش. روی كبودی های بی خوابی پای چشمش. روی چین های گوشه ی چشمش: پیر شدیم فرامرز. آره؟ تو با سی سال سن اینجوری پی دوتا زندگی باشی و اینجوری پای چشمات گود بیوفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی می دونی بار اولی كه دیدمت چی دلمو لرزوند؟ چشمات. لامصب آدم نمی تونه جلوشون مقاومت كنه. من پیر شدم ولی تو هنوز همونی. بچمون مامان خیلی خوشگلی داره. اون پدر سوخته رو اگه بیشتر از من دوست داشته باشی وای به حالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز دست سراندم روی شكمم: نگو به بچه ام. باباش سوخته نیس فقط سبزه ی سیره. دكتر گفت دوماه دیگه میشه جنسیتشو فهمید. تو دلت می خواد چی باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش با دستم همراه شد. روی شكم. درست همانجا كه فكر می كردیم موجودیتش چنگ انداخته به دیواره های وجود من. دكتر گفته بود جفت بچه جلو است و پایین. البته گفته بود خیلی برای ماه های اول مهم نیست. بعدا رحم بزرگ شود جفت هم جابه جا خواهد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فرق نمی كنه چی باشه. فقط سالم باشه. ولی همیشه دلم می خواست پسر داشته باشم. نه اینكه به پسر بودنش ها. اصلا... دختر تو این مملكت خیلی مراقبت می خواد. همش باید مواظب گرگای دور و برت باشی كه پاره ی تنتو تیكه پاره نكنن. كوچیك بودنش یه جور ، بزرگ شدنشم یه جور دلواپسی داره. بزرگ كه شد آدم دست كی بده كه دلش قرص و محكم باشه مثل چشمش مواظبتش می كنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب و كاسه ی خورش را گذاشتم روی هم. علی كردم كه بلند شوم. درد مثل صاعقه پیچید به پهلویم ... لب گزیدم. دست كشیدم روی پهلوهای دردناكم. با همان سرعتی كه درد گرفته بود خوب هم شده بود. مثل صاعقه آمده بود و رفته بود. ایستادم به شستن همین چند تكه ظرف. كلی سبزی و برنج گیر كرد داخل اسكاچ ظرفشویی. دلم می خواست گریه كنم. همینطور بی خودِ بی خود. كاش یكی بود ظرفها را هم برایم می شست یا ظرفها هم یكبار مصرف بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی من می رم پایین. تو هم بعد ظرف شستنت بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر یكی من را همین الان از شر این اسكاچ و ظرف ها خلاص می كرد حاضر بودم روزی ده بار آن پله ها را بالا و پایین بكنم. اسكاچ را انداختم داخل سطل زباله و بشقاب هارا آب كشیدم. خواستم بذارم داخل آب چكان بالا ی ظرفشویی كه از دستم لیز خورد و افتاد و شكست. كم از چینی هایم ناقص شده بود یكی دیگر هم شكست. چینی هم شكستنش بد شگون بود؟ یا فقط آینه؟ بلایی سر جوجه ی كوچكم نیاید... دوباره درد پیچید. این دفعه بیشتر. شدید تر. اشك به چشمم آورد. آخ نصفه نیمه ای هم به گلویم. چنگ زدم به پهلو. بهتر نشد. مثل قبلی نبود كه به آنی بیاید و برود. آمده بود و جا خوش كرده بود. كشان كشان خودم را رساندم تا هال. بعد اتاق. ظرفهای شكسته ی وسط آشپزخانه را ول كرده بودم به امان خدا و خودم را رها كرده بودم روی تختِ فلزيِ فنر دارِ پر سر و صدايِ ناراحت. عرق نشست به تنم. خداااا. . كمكم كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشه به دست داشتم خودم را باد می زدم كه سحر آمد. عرق كرده بود. لپ هایش هم گل انداخته بود. . پر شور و هیجان گفت: آتی فهمیدم بالاخره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ باز آمار كدوم بدبختیو درآوردی كه اینجوری ذوقت زده بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تقصیر منه میام بت می گم بی خبر از دنیا نری. همون پسر سیاه خوش تیپه رو می گم. امروز زیر زبون یكی از دخترای كلاسشونو كشیدم. می دونی كیو می گم؟ فاطی قد بلنده. . كه یه دماغ كوفته ای داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تكان دادم كه نشناختم و باز نشانی داد: دههه. همون كه با زردك می گرده. زردكو كه دیگه می شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خوب حالا. كی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ پسره از سمنان انتقالی گرفته. انگاری باباش فوت كرده اینم به خاطر تك پسر بودن و سرپرست خانواده و از این حرفا منتقل شده اینجا. خانوادش اینجان. اسمش كاوه جهانبخشه. . یه خواهر كوچیكتر از خودشم داره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خیالت راحت شد حالا؟ شب راحت می تونی بخوابی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ همین؟ تنها واكنشت همین بود؟ در به در كل دانشگاهو زیر و رو كردم تا ازش اطلاعات جمع كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولو شدم روی نیمكت زیر درخت توت. . یك جای دنج دانشگاه كه می شد همه ملت را به صورت نامحسوس كنترل كرد. البته جاهای دیگری هم داشتیم مثل "نیمكت های چش چرونی" كه اول دوتا بودند و به دلیل متقاضی بالا سه تا شدند و حكم سر گردنه را داشتند. هركس رد می شد در تیررس دیدشان بود. همیشه ی خدا پسرها رویش ولو بودند و گاهی نوبت به ما دخترها می رسید. ولی زیر درخت توت كمی عشقولانه تر بود!!! حراست هم نگاه ویژه ای بهش داشت و هر دختر و پسری كه با هم آنجا می دید حتما بی تذكر نمی گذاشت. سقلمه سحر خورد داخل پهلویم. صدایم رفت بالا: دستت قلم شه الهی. باز چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ حلال زاده اس ها. . ووووی آتی نكنه می خواد بیاد اینجا بشینه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب ساكت باشی نثارش كردم. از كنار نیمكت ما رد شد و رفت در زاویه ای كه نه ما خیلی دید داشتیم نه او به بقیه محوطه دید داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و صدا نیم خیزم كرد. دوباره درد اوج گرفت. : آتی؟كجا موندی؟ مگه نگفتم بیا پایین؟ ده دیقه بیای پیرمرد و پیرزنو ببینی خیلی سخته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی خواب و بیداری بودم. با یه درد سر به فلك گذاشته. با نعره های ناتمام. پاهایم را جمع كردم داخل شكم. خداااا این چه دردی بود به جونم انداختی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چته آتی؟ چرا ظرفا شكسته؟ چرا اینجوری شدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی. دوستتون آتی صداتون می كنه . . آتی مخفف چیه؟ عاطفه؟. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین صداهای حال و گذشته در پرسه بودم. مثل روح. از این سمت به آن سمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی؟ بیداری؟ دیوونه من غلط بكنم سرت داد بزنم. چی شده؟ كجات درد می كنه؟آتی؟ قربون چشمات. حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پهلوم. پهلوم. حوله گرمی روی پهلویم گذاشته شد. انگار یخ گذاشته باشند روی دلم. دردش بهتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ عاطفه نه. آتیه. آتیه بهرامی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ صفحه اولشو براتون نزده بودم. اونروز عجله ای گزارشتونو گرفتم گذاشتم توی كشو. یادم رفت اسمتونو یادداشت كنم. . ولی می دونستم از بچه های دانشگاهین. دیده بودمتون توی محوطه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اشكال نداره. خودم اولشو می زنم. چقدر میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست كشید روی پیشانی ام. حال بودم یا گذشته؟ یخ ِ یخ. چشمم باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خوبی؟ چی شد یه دفعه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس زدم: پهلوم. پهلوم تیر می كشید. از سرشام. ظرفارو هم كه می شستم بازم درد گرفت. ظرفا از دستم لیز خوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بریم بیمارستان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تورو خدا فرامرز. به خدا چیزیم نیس. اصلا صبح خودم میرم. با مامان میرم دكتر . بیمارستان نمی خوام. بچه ام اگه چیزیشم نباشه یه بلایی سرش میارن اونجا. خودم شنیدم با گوشای خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ باشه. باشه. نترس... نمیریم. بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمه های شب بود. خواب انگار در چشمانم نبود دیگر. دائم از این دنده به آن دنده... اعصابم خسته بود. همش شده بود دنده ی چپ. باز غلت زدم روی دست چپ. نفسم راحت تر شد. صدای تنفس یواش و بدون نظم فرامرز می آمد. او هم روی دست چپ خوابیده بود. سایه اش افتاده بود روی تمام من... كلافه و بی فایده از جا بلند شدم و سعی كردم بی سر و صدا باشد. سركی به آشپزخانه كشیدم كه تر و تمیز بود... بمیره برات آتی كه همه اینارو جمع كردی... قفل در هال را باز كردم و خزیدم داخل دستشویی. باز پهلویم درد گرفت. آب هم سرد بود لرز را به هرجایی از بدنم كه امكان لرزیدن داشت انداخت. دندان و زانو و انگشت دست و دل و اینها... برایش فرق نمی كرد . حتی فرق نمی كرد كه من یك جوجه داخل شكم دارم كه نباید سردش شود. حتی دلش برای او هم نسوخت. . نشستم پای بخاری سنگی سه شعله آبی رنگ. ساعت نزدیك چهار صبح بود. خوب كه گرمم شد و لرزم رفت داخل آشپزخانه رفتم. داخل كشوی پایین یخچال ، ته ِ ته یك بسته آرد نخودچی بود كه فرامرز ماه پیش آورده بود و من هنوز دست نزده بودم. ریختمش داخل كاسه و انگشت كشیدم به دانه های ریز و نرمش. خاكه قند های مانده ته سطل قند را هم گذاشتم بغل دستم و با روغن و خاكه قند به جان آرد نخودچی افتادم. انقدر ورز دادم و چنگ زدم كه همش شد یك گلوله ی یكدست. داخل پلاستیك گذاشتمش تا گرم بماند. هاون كوچك مسی كه یادگاری آخرین سفر مادربزرگم بود از كمد بیرون كشیدم و به نوبت یك مشت پسته و بادام داخلش ریختم و آرام آرام كوبیدم. دو زانو روی زمین نشسته بودم و می كوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چی می كنی آتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند كردم. فرامرز داخل چارچوب در آشپزخانه ایستاده بود و نگاه می كرد. با پشت ساعد صورتم را پاك كردم و گفتم: بیدارت كردم؟ دستت درد نكنه آشپزخونه رو جمع كردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست كنارم: نه خودم بیدار شدم. مگه برای غیر كار كردم؟ برای زنم بود. مگه پهلوت درد نمی كرد؟ واسه چی اینجا نشستی اینطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی فلزی دایره ای را روی زمین گذاشتم با یك لیوان صاف جای وردنه: دارم شیرینی درست می كنم. هم واسه تو هم برا مامان اینا. زشت شد دیشب نرفتم پایین. درست می كنم گرم گرم ببریم براشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ام را كشید و گفت: دستت طلا گلی. احتیاج نبود. خودشون می فهمن زن حامله شرایطش فرق می كنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم خدا كنه ای گفتم و در صورت لبخند نشاندم. ازجا بلند شد و رفت به اتاق. نصف خمیر را كف سینی پهن كردم. قالب های گل پنج پر كوچك را جای جایش زدم و داخل سینی فر چیدم. روی هركدامشان هم كمی پودر پسته و بادام ریختم. باقی اش را گرد و قلنبه گرفتم و داخل سینی گذاشتم كه فرامرز خوشش می آمد. روی آنها گردو گذاشتم و داخل فر فرستادم. كمر دردناكم دیگر گفتن نداشت. فلاسك چای دیشب را كه فرامرز حتما برای خودش درست كرده بود شستم. چقدر تفاله چای از داخلش بیرون آمد. مرد اگر بلد باشد كاری رو با اندازه ی درستش انجام دهد باید بهش شك برد. كتری را برای آب جوش گذاشتم و دو زانو نشستم جلوی فر و درش را باز كردم. ظاهرا پخته بودند. در فر را كامل باز كردم و سینی را بیرون آوردم. بوی شیرینی اش نه خوب بود نه بد. خیلی حالم را درگرگون نمی كرد. مامان راست می گفت كه غذایی كه خود آدم می پزد خیلی فرق دارد با بوی غذای دیگران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چه بویی راه انداختی آتی گلی و انگشت برد تا یكی از قلنبه ها را بردارد. گذاشت داخل دهانش و گفت: همه چیش به قاعده و میزون. آفرین خانوم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پهنی زدم و پنج پر ها را داخل دوتا پیش دستی گذاشتم. یكی برای پایین یكی هم برای مامان خودم. این همه هرشب من را با غذا راهی می كرد و من همیشه دست خالی آنجا می رفتم. انتظاری نداشت ولی خوب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا دستمال رویشان انداختم و گذاشتم كنار. باقی را هم كه فرامرز تند تند داشت می خورد و مهلت نمی داد من داخل بشقاب بگذارم. كتری جوش آمده را روی فلاسك گرفتم و چای بستم و نصف چوب دارچین داخلش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فرامرز بذار با چای بخور حداقل. ازت نگرفتن كه. . مال خودته همش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو چرا نمی خوری خودت؟ بخور یه كم جون بگیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی را گرفتم زیر شیر آب و داخلش ریكا ریختم: راستی یه دونه اسكاچ برام بیار. میلم نمی كشه. بوش خوبه ها ولی اگه بخورم معده ام زیر و رو میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو كه نمیتونی بخوری چرا درست كردی؟ واجب بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست كشیدم داخل سینی و گفتم: وقتی تو دوست داری واجب بود دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره پهلویم گرفت. بی اراده آخم بالا رفت. سینی و آب گرم و همه چیز را همانطور ول كردم و دویدم داخل حمام. همه ی حال خوشم دوباره بالا آمد. روز از نو ... روزی از نو. شروع دلچسب روز ما هم با این تهوع های صبحگاهی بود. بی برو برگرد. تعطیل و غیر تعطیل هم حالیش نمی شد. شلنگ آب را به كف حمام گرفتم و با لرز و وسواس كمی از شامپو را كفش ریختم تا تمیز شود. فرامرز در حمام را باز كرد: بیا برو من می شورم. این حال كی قراره تموم بشه؟ نصف شدی به خدا. امروز حتما برو دكتر. یه داروی كوفتی نیس اینجوری نشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب برچیدم. شلوارم را بالا گرفتم و از چارچوب در حمام آمدم بیرون. كدام مردی دلش می خواست روزش با عق زدن های زن حامله اش شروع شود؟ تند تند نان از داخل سفره ی تا شده ی یخچال بیرون كشیدم و زیر كتری را باز روشن كردم و گذاشتم رویش تا گرم شود. پنیر پرچرب گوسفندی و سبزی بیرون آوردم و گذاشتم دم دست تا سفره صبحانه پهن كنم. شكر ریختم داخل لیوان ها. چای هم ریختم تا خنك شود. فرامرز آمد. شرمگین نگاهم را دزدیدم و تند رد شدم تا سفره یكبار مصرف روی زمین پهن كنم. بوی خوب دارچین داخل چای همه اتاق را برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بذار من می برم. خیلی جسم و جون داری اینهمه هم دولا و راست می شی كه چی؟ با بدبینی اضافه كرد: آتی خونه ی مامانت اینا هم اینجوری كار می كنی؟ نكنه واسه همینه كمردرد داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براق شدم. مادر بیچاره ام. اینهمه برایم بالا و پایین می كرد: من زمان دختری هامم تو اون خونه دست نمی زدم به هیچی. چه برسه الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گذاشت پشت كتفم و گفت: باشه برو بشین من میارم همشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه های نان و پنیر و چای پشتش عجیب دوست داشتنی بود. تنها چیزی كه به مزاجم سازگار بود. مامان هم همیشه كم نمی گذاشت و می گفت: اگه این بچه خنگ نشد از اینهمه پنیر، هرچی گفتی درسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفره كه جمع شد حالم بهتر بود. دو تا لیوان و كارد پنیر را هم فرامرز شست و گذاشت داخل سبد كه آبشان برود. من هم لباس پوشیده و حاضر ایستادم تا با هم برویم. دوتا بشقاب شیرینی را دستم گرفتم. لباسش را پوشید و در خانه را قفل كرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ دفترچه تو برداشتی؟ آتی سفارش نكنما. با مامانت برو دكتر حتما. كدومش مال مامان ایناس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتری را سمتش گرفتم و گفتم: بیا اینو ببر. اونجا فقط امیر می خوره كه همینا براش كافیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند پله ها را پایین رفت. من هم سلانه سلانه. تا رسیدم داشت كفش هایش را دوباره می پوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خواب بودن. گذاشتم تو آشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم ولی در دل خون گریه كردم. دیدم مادرش را پشت پنجره و پرده ای كه انداخت. كم محلی اش مال دیشب بود. از در با بسم الله بیرون رفتیم. پقه ی كاپشنش را بالا كشید و گفت: داره خیلی سرد میشه. تو لباس گرم احتیاج نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بزرگ و گرمش را گرفتم و گفتم: نه خوبه. لباسام كافیه. و فكر كردم او یك شال گردن احتیاج دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه ی مامان اینا رسیدیم و كلید انداختم . منتظر ایستاد تا بروم داخل. بعد پشیمان شد دوباره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مامان پری اینا بیدارن الان؟ تو رو بسپارم دستش كه مطمئن باشم میری دكتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا مامان خیالش را راحت نكرد كه حتما مرا خِر كش خواهد كرد و دكتر خواهد برد رضایت نداد مغازه برود. دوباره سفارش كردم شب اسكاچ بیاورد و روغن سرخ كردنی كه تمام شده بود. شیرینی ها هم كه انقدر به مزاجش خوش آمده بود كه خودش گفت چند بسته آرد نخودچی هم خواهد آورد. بعد رفتن فرامرز مامان چنگ زد به بازویم و گفت: دختر!!! من بهت چی بگم؟ نشستی با این حال و روز شیرینی درست كردی؟ مگه من مرده بودم؟ خودت كه لب نمی زنی برا فرامرزم من درست می كردم. دیگه قِسم و بَر كردنت( قسمت و بهره كردن) چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسری از سر برداشتم و گفتم: هه. همین دیشب كه نتونستم برم پایین صبحش به قول خودت برام گذاشتن پشت بشقاب. دیگه اگه اینجوری حفظ ظاهر نمی كردم می نشستن فرامرز رو پر می كردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ زن نیستی دیگه. اگه بودی رگ خواب شوهرت الان دستت اومده بود و مجبور نبودی بالا خونشون بشینی. پس فردا كه شكمت بالا اومد می تونی از اون پله ها بالا بری؟ بشین زیر پاش یه خونه جدا بگیره. اونام بالا خونه رو اجاره بدن پولشو بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست انداختم به باز كردن دكمه های پالتوی تنم. شاكی شد: براچی باز می كنی؟ آماده میشم بریم دكتر. اون حال و روز و حال بهم خوردنات كم بود پهلوهاتم سرماخورده. این همه دعا و ثنا نكردیم كه باردار بشی و اینجوری همش دود بشه بره. بپوش تنت. سفره هنوز بازه یه لقمه بذار دهنت تا من لباس بپوشم بریم دكتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت چرخاندم روی سفره ی پر از نان های كنجدی و كنجد های ریخته شده. هی انگشت چسباندم روی كنجد ها و خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ این نونارو امیر گرفته از نزدیك كارش. اگه به دهنت مزه می دن بگو تا بخره بیاره برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جنباندم: نه بابا. . من هرچی بیشتر دو لقمه خوردم دیگه سازگاری باهاش ندارم. اینم مثل بقیه چیزایی كه انبار شدن تو یخچال و هی مجبورم بریزمشون دور كه كسی نمی خوردشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر مشكی گل دار بدون كش را انداخت سرش و كیفش را زیر چلش زد و گفت: بلند شو بریم. اون شاله رو بستی به كمرت یا نه؟ سر صبحه هوا سوز داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم : مامان؟ زشت نیس من جلوی دكتر بخوام اون شالو باز كنم از كمرم؟ اومدیم و خواست منو معاینه كنه. . نمیگه این چیه كه بستی به كمرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تكان داد و رفت سمت صندل های چیپسی مشكی اش و به پا كشید. از وقتی خاطرم بود از همین صندل ها می پوشید. همیشه هم یكدست و یك رنگ. بچه كه بودم و عشق خاله بازی با دخترهای همسایه، همیشه صندل هایش را پا می كردم. توی بازی های با مهری و زینب و شبنم. مهری الان دو تا بچه ی قد و نیم قد داشت. شبنم هم شوهر كرده بود و رفته بود شهرستان. ولی زینب هنوز داشت درس می خواند. فكركنم ارشد هم قبول شده بود. درس نخوان تر از همه زینب بود ولی عجیب با پشت كار. سر خیابان كه رسیدیم راهم را كج كردم سمت ایستگاه اتوبوس كه مامان دستم را گرفت و گفت: كجا میری؟ می خوای سوار اتوبوس بشی كه یكی بخوره توی شكمت؟ نمی خواد. شلوغه... دو قدم رفتم به گذشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی سوار اتوبوس شدی نشدی ها. شلوغه. الان ساعت تعطیلی كلاسای دانشگاهه. گرمم هست. بی خیالش شو با تاكسی بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ سحر؟ دلت میاد؟ بیا تو اتوبوس اصل زندگی رو نگاه كن. این همه آدم. این همه تفكر و ایده. گذر ماشینا. آدمای پیاده رو دیدن از توی پنجره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوبوس صورتی توی ایستگاه ایستاد و كلی دختر مقنعه پفی پوش مو فُكُل كرده سرازیر شد سمت درش. هنوز در شیش و بش رفتن با اتوبوس بودیم كه سحر دستم را كشید و به زور قبل از بسته شدن در اتوبوس داخل پله ها جا شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو كه می خواستی سوار شی این وحشی بازیات برا چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سقلمه زد به پهلویم: هیسسس خفه سمت راستتو نگاه كن. سیاهپوش خوش تیپه اونجاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوم كشیده ای گفتم: پس همه دردت این بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش را باز كرد و گفت: می خوام ببینم كجا میره. هرجا پیاده شد ما هم پیاده می شیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كوله پشتی ام را دو بندی روی شانه انداختم و گفتم: برو بابا. تو پیاده شو كه خوشت میاد سر از كار مردم در بیاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام پس كله ام زد و گفت: تو نبودی گفتی گذر ماشین و آدمای پیاده دیدن ؟ اصل زندگی رو دیدن؟ دِ الاغ فكر كن آمار گرفتن از این بابا الان اصل زندگیه برا من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوبوس ایستاد. چند نفر پیاده شدند و یكی دو نفر سوار شدند. از پله ها به راهرو رفتیم ولی جوری كه سحر خانم به مردانه ی اتوبوس هم دید داشته باشد. میله ی بالای اتوبوس را گرفتم و گفتم: سحر یه چیزی رو برای من مشخص كن. این همه آمار توی زندگیت گرفتی جایی هم به دردت خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تو اینو برای من مشخص كن. اینهمه چپیدی تو خونه و درس خوندی جایی به دردت خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوبوس با شدت ترمز كرد. سحر ولو شد روی من. تشر زدم كه محكم سر جایش بایستد و محكم میله را بگیرد. نگاهی از پنجره به بیرون انداختم. پشت چراغ قرمز فلكه ای ایستاده بودیم. داخل پیاده رو خانم جوانی دست دختر كوچكی با موهای دو گوشی فرفری و بستنی قیفی به دستی را گرفته بود. خنده ی پهنی روی صورتم نشست. سحر رد نگاهم را گرفت و میخكوب آن دختر بچه دید. ابرویی بالا انداخت و با لحن عالمانه ای گفت: اول باباش بیاد... بعد بچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابایی گفتم و اتوبوس از چراغ سبز گذشت و دخترك از دیدم دور شد. داخل ایستگاه آخر كه ایستاد ، سحر با تنه زدن به این و آن و كش وا كش كردن دست من خودش را جلوتر از همه از اتوبوس پایین انداخت و پول اتوبوس را حساب كرد. پشت سر كاوه جهانبخش راه افتادیم. با فاصله ولی نه در حدی كه در شلوغی گمش كنیم و نه در حدی كه در این فاصله ی نزدیك متوجه حضورمان شود. از خیابان راست و مستقیمی كه پر از مغازه بود گذشت. داخل یك فرعی رفت و ما سر خیابان ایستادیم. داخل یك مغازه رفت و سحر از سر كنجكاوی از جلوی مغازه رد شد تا خبری دستگیرش شود. با حس كشفی بزرگ طرف من آمد كه طلبكار سر خیابان ایستاده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بچه ها گفته بودن كار می كنه. یه كافی نت بود. از این كارای اینترنتی و پایان نامه و تایپ و این چیزا. كافی نت خورشید واره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تموم شد؟ بریم؟ خیالت راحته الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان آوردم به این اتاقِ بزرگِ سفید رنگِ شلوغ... دیروز خلوت بود. امروز نه : بریم آتی. نوبتت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تكیه ام را از دیوار برداشتم و رفتم سمت منشی . بدون سر بلند كردن پرسید: آتیه بهرامی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله ی آرامی گفتم. كارت سفید رنگ بارداری به سمتم گرفت و گفت این مریض كه اومد بیرون برو تو. دفعه ی دیگه خارج از وقتت بهت نوبت نمی دم. الان چون مادرت گفت درد داری قبول كردم. نمیشه كه هرروز بیاین دكتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كِی اینهمه وقت گذشته بود كه ساعت رسیده بود به یازده ربع كم؟ آماده باش ایستادم تا در اتاق باز شود. دستگیره ی در كه پایین آمد مامان بدون معطلی خودش را داخل اتاق انداخت. دنبالش رفتم. خانم دكترِ خوش خنده ازجا بلند شد. سلام هردویمان را جواب گفت و دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چی شده آتی خانم؟ روزانه میای اینجا؟ مشكلی پیش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست كشیدم به پهلو و گفتم: دیشب یك دفعه هردوتا پهلوم درد گرفت. بار اول كم بود و زود خوب شد ولی بار دومش داشتم از حال می رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آب ریزش و خون ریزی چیزی هم داشتی؟ برو روی تخت بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و گفتم: نه. فقط این چند وقته مثانه ام خیلی زود درد می گیره. مجبورم دائم برم دستشویی. یه كمم سوزش ادراری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی لبه تخت نشستم . باز پرسید: آخرین باری كه آزمایش ادرار دادی كی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ضربه ی ناگهانی اش كه خورده بود داخل كمر و زیر دنده هایم ، آخم هوا رفت. بازویم را گرفت و روی تخت دراز كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ دفعه قبلی برات آنتی بیوتیك نوشتم؟ عفونت ادراریت زده به كلیه هات. حالت تهوع و تب هم داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان از آن طرف آمد: خانم دكتر. همیشه حالت تهوع داره. هیچی توی معده اش بند نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس حبس شده ام را بیرون دادم و گفتم: تب رو نمی دونم ولی خیلی عرق كردم. مشكلی داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را زیر مایع ضدعفونی گرفت. بویی شبیه الكل داخل اتاق پیچید. دستان خیسش را به هم مالید و پشت میزش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ انشالا كه چیزی نیس. برات قرص می نویسم 14روز استفاده می كنی بعدش میری یه آزمایش ادرار می دی و جوابش رو برام میاری. سونوگرافی دیروزت هم یادمه خوب بود. ما یه تستایی توی هفته 15 انجام می دیم كه قبل تولد بدونیم جنین بعضی مشكلات و ناهنجاری های مادرزادی رو داره یا نه. مثل سندرم داون یا همون منگلی. با شوهرت صحبت كن اگه خواستی بیا همینجا تا ازت تست گرفته بشه. یه سری بیماری محدود بررسی می شن ولی خیال خودت و همسرت تقریبا راحت می شه كه یه بچه ی سالم می تونین داشته باشین. برای حالت تهوعت هم یه قرص دیگه نوشتم. بازم مشكل یا درد داشتی دیگه بیا اورژانس بیمارستان. از هفته 14 به بعد هم باید قرص آهن استفاده كنی. توی دفترچه ات نمی نویسم تا دفعه بعد با جواب آزمایشات بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خانم دكتر یه كم نصیحتش كن حرف گوش بده. هرچی بهش می گیم یه چیزی بخوره هی میگه نمی تونم و نمی خوام و میلم نمی كشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتیه خانوم. اون بچه چه تو غذا بخوری چه نخوری چه این قرصا باشن چه نباشن رشدش رو می كنه. به قول قدیمی ها شیره ی جانت رو می خوره. حالا دیگه خودت مختاری. هر گلی بزنی به سر خودت زدی. داروهاتو استفاده كن. یه كمم غذاتو بیشتر كن. دیروز هم بهت گفتم اصلا خوب وزن نگرفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مامان از اتاق دكتر بیرون آمدیم. از درمانگاه شلوغ بیمارستان هم عبور كردیم و دفترچه ام را فرستادم زیر شیشه ی پیشخوان در نوبت داروخانه. مامان روی نیمكت گوشه ی داروخانه نشست و من مثل چوب ایستادم تا اسمم خوانده شود. زیر چشمی حواسم بود كه دست كشید به زانوهایش . پاهایش را از داخل صندل بیرون آورد و برانداز كرد كه چقدر ورم كرده. آرتروز و واریس. درد مشترك تمام زنان ایرانی. صدای متصدی داروخانه آمد: آتیه بهرامی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفترچه و سبد داروها و یك پلاستیك را تند گذاشت روی میز درست زیر تابلوی تحویل دارو. بدون اینكه سر بلند كند گفت: اون چرك خشك كنا شبی یكی می خوری با آب زیاد. اون یكی قرص ریزا رو هم هر 12 ساعت یكبار. به سلامت و دوباره داد زد: حمی د شریفی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع سبد را خالی كردم داخل پلاستیك و گذاشتمش روی ستون سبد های مستطیلی زرد رنگ گوشه. مامان هم با زحمت بلند شد و بیرون رفتیم. تاكسی های زرد و سفید – نارنجی زیادی جلوی در بیمارستان صف كشیده بودند و دربست دربست می گفتند. برگشتم سمت مامان و گفتم: بریم بازار؟ پاهات درد نمی كنه؟ می خوام یه كم وسیله بخرم خودمو سرگرم كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالم راه افتاد و گفت: تو كه راهتو می كشی و میری دختر. واسه چی دیگه سوال می كنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم تا قدمش با من هماهنگ شود: ای بابا. پری خانوم داری پیر می شی ها. چقده غر می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كرد و صورت تپلش چروك برداشت. خط خنده و چانه و غبغبش كه از زیر روسری مشكی اش كمی بیرون افتاده بود و به انضمام خطوط پیشانی و چروك های پنجه غازی كنار چشمش. همه و همه پیدا شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اگه چیزی تو كیفت داری در بیار بخور. شنیدی كه دكتر چی گفت؟ لاغری. جون نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترض شدم: مامان؟ وسط خیابون زشت نیست من یه چیزی بگیرم دستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كیفش را باز كرد و بیسكوئیت نیم چاشتی از داخل آن درآورد و گفت: نه زشت نیس. حامله ای. می فهمی؟ الان داغی حالیت نیس. پس فردا كه تو سی سالگی پوستت چروك برداشت و پیر تر از شوهرت شدی اون موقع حالیت میشه. پس فردا كه عین من واریس و زانو درد گرفتی اون موقع حالیت میشه باید یه همچین روزی به خودت می رسیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیسكوئیت را باز كرد و با دستمال كاغذی كف دستم گذاشت و گفت: بخور تا شكایتتو به فرامرز نكردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در لودگی وارد شدم: چشم پری خانوم. تو مادر شوهر بشی چی می شی. همش غر. همش نق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمد سمت چپم تا از خیابان رد شویم. مادرِ همیشه محافظ من. عوض نشده. هنوز در فكرش بچه بودم. از آن بچه ها كه احتیاج دارند یكی دستشان را بگیرد و از هر راه و گذری ردشان كند. حرف توی دلش نماند. حتما باید جواب من را می داد: عروس بخواد مثل تو سرتق باشه می خوامش چیكار؟ بیكارم حرص بذارم به جگرِ خودم ؟ همین تو یكی برای پیر كردن من و گذاشتنم تو گور كافی هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم جلوی یك مغازه تخت و دكور اتاق بچه و رو به سمتش گفتم: زبونتو گاز بگیر پری خانوم. این چه حرفیه؟ مگه من عروس بدیم؟ خوب بودن یا بد بودن بسته به خود آدمشه. جنسش شیشه خرده داشته باشه كاریش نمیشه كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم از تخت های میكی موس و قلبی و ماشینی گرفتم و راه افتادم. كمی پایین تر داخل فرعی بازار سرپوشیده ی شلوغی شدیم. یك راه باریك و غُلغُله ی آدم و عمده فروشی و كلی كارتون و بسته كه وسط راه ولو شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چی می خوای تو این شلوغی دختر؟ حواست به شكمت باشه. اینجا همه بی حواسن تو هم كه ختم همه ی بی حواسایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفتم و كشاندم جلوی دكه ی كاموا فروشی. فروشنده تند تند كامواهای رنگارنگ جلوی مشتری ها می گذاشت. نگاه كردم به رنگ های شلوغ و درهم كامواها. ذوق برم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ مامانی به نظرت برا یه شال گردن چقدر كاموا احتیاجه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هشدار دهنده گفت: آتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادت كرده بودم به تشرهایش. لبخند گل و گشادی زدم و گفتم: بیكارم. حوصله ام تو خونه سر رفته. می خوام برای فرامرز یه شال گردن ببافم به اون پلیور طوسی اش بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ تا تو بخوای ببافی سال دیگه شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو كردم سمت فروشنده و گفتم: آقا برای یه شال گردن مردانه چقدر كاموا احتیاج هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دستش را تكیه داد به ویترین شیشه ای جلویش و گفت: سه تا. و رو كرد سمت خانم دیگری و گفت : حساب شما میشه بیست و پنج تومن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خانم بغل دستی ام پرسیدم: ببخشید شما می دونین برای یه شال گردن چندتا دانه باید انداخت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: بار اولته می خوای ببافی؟ بسته به ضخامت كاموات داره. اگه نازك برداری نزدیك هشتاد تا ولی اگه ضخیم برداری سی تا هم كافیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت مامان كه عین محافظ دور من ایستاده بود و گفتم: مامان اون كاموا ردیف سوم اونی كه خاكستری و قرمز و سفیده خوبه ؟ یا اون خاكستری قهوه ایه رو بردارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ قهوه ایه بهتره. برا فرامرز می خوای قرمز و سفید برداری؟ اصلا این رنگی میندازه گردنش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت كشیدم سمت كامواها و گفتم: آقا اون خاكستری قهوه ایه رو میارین؟. آهان... همون ردیف كه دست گذاشتین... سه تا بیارین لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست كشیدم به روی نخ هایش. حس خوبی از زبری نخ ها زیر انگشتانم دوید: میله بافتنی هم براش بذارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تا كاموا و میله ی بافتنی را داخل پلاستیك زرد رنگ بازیافتی گذاشت و گفت میشه بیست و یك هزار تومن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تردید چهار تا پنج هزاری و از كیفم درآوردم و یك هزاری كه داخل جیبم بود. پلاستیك بازیافتی پر از بوی نفت را مامان از دستم كشید و گفت: می رفتی یه شال گردن می خریدی از این كمتر پات در می ومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بازارچه ی شلوغ بیرون آمدیم و مامان بدون پرسش رفت سمت خطی های ردیف شده ی كمی پایین تر. قدم های تند و كوتاهش من را به خنده می انداخت. برای اینكه فرصت گشت و گذار به من ندهد حتی از زانوی دردناك خودش هم مایه می گذاشت. در تاكسی را باز كرد و اول من رفتم ته ماشین و بعد خودش نشست و گفت: آقا عقب رو سه نفر حساب كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر كوچه از تاكسی پیاده شدیم و جلوتر از مامان دست كردم داخل كیف و كرایه را حساب كردم. یك نفر بود و حقوق بازنشستگی معلمی بابای خدابیامرز. انصاف نبود اینجوری بخواهد هی خرج من كند. قرار بود سیسمونی هم بخرد و باید به قول خودش دهان پر كن می خرید. از آن گذشته امیر هم بود و بعدها خرج داماد كردنش سر به فلك می كشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فردا یادم باشه از پارچه فروش ته كوچه چندمتر پارچه بگیرم. برات لباس حاملگی درست كنم. لباسات همه تنگن. اون بچه جای نفس كشیدن نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. حرصی: مامان؟ مگه من جلوی اون بچه رو گرفتم؟رشد بچه چه ربطی داره به لباس من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كرد و كلید انداخت به در حیاط و گفت: ربط داره. خوبم ربط داره . قدیمیا هیچ حرفیو بیخود نمی زنن. لباس زن حامله باید گشاد باشه. لباس كه تنگ بود هی فشار میاد به شكمت و سر سینه ات ترش می كنه. . میگی نه امتحان كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كفش هایم را در آوردم. خودش داشت چادرش را روی بند می انداخت. خواستم داخل بروم كه صدا زد: آتی؟ وایسا. رفتی دكتر ناسلامتی. بیا پاهاتو آب بكش. دست و صورتتو بشور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلنگ آب را گرفتم روی پا و گفتم: مگه دكتر رفتن نجسه كه میگی آب بكش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسری اش را از سر برداشت و گفت: تو مطمئنی یه روز دانشجو بودی؟ عقلت كجاست؟ بیمارستانه. هزارتا آدم مریض میاد توش. هرجاییش كه بگی یه درد و مرض نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم: یه زمانی دانشجو بودم. الان دور از آدمم. خودتون همیشه می خواستین ولش كنم. و لباسهایم را روی بند انداختم تا وقت رفتن بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش نرم تر شد: ببین واسه یه كار انجام دادن خودتو حرص می دی؟ ول كردی كه كردی. فدای سرت. فرض كن خونده بودی و الان تموم شده بود. بازم تو خونه بودی و داشتی خونه داری می كردی. غیر از اینه؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته صدای سحر را شنیدم:... غیر از اینه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند راه افتاده بودم داخل دالان محوطه ی دانشگاه. زیر سایه. سحر هم دنبالم. عصبانی بودم. هوا هم گرم بود. شر شر عرق. حتی سایه اش هم داغ بود. زمین خدا كه این باشد جهنمش را خود خدا به خیر كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش باز داخل دالان پیچید: آتی. وایسا دیگه. بذار توضیح بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و زیر لب با حرص توپیدم: آتی و درد. واسه چی هوار می كشی وسط دانشگاه؟ توضیحم نمی خواد. به اندازه كافی از دستت جوشی ام. بهت گفتم انتخاب واحد حواست باشه برامون حرف در نیارن. صاف رفتی یه كلاسی گرفتی كه این الدنگ چشم چرون هم توش هست. من به تو چی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را گرفت و كشید سمت بوفه: بیا. عین اژدها داره از دماغت آتیش میاد بیرون. بیا یه آب بریزم روت خنك شی. مگه من واسه اون رفتم این ساعت كلاس گرفتم؟حالا هفته اوله. بعدا آشنا ماشنا زیاد میشه. از هفته دیگه چشمای گاویتو باز كن تا بقیه رو ببینی. نه... یعنی خیلی هم نمی خواد چشم باز كنی. به حد كافی خودشون گشاد هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره رفتم و ساندیس آلبالو رو پرت كرد روی میزم جلوییم: بگیر كوفت كن اژدها. هی باج بگیر از من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پشت دست هلش دادم سمت خودش: واسه چی سحر؟ من كم دردسر داشتم؟ حالا شونزده جلسه ی باقیمونده این كلاس نكبتی رو چیكار كنم كه قراره هی چشم تو چشم اعتمادی بشم؟ چه فامیلیم داره به خدا. چقد مورد اعتماد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نشو. سرتو بنداز پایین. یه ور دیگه رو نگاه كن. زل بزن به تخته. یعنی بین 40 نفر آدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خانوم؟ ببخشید یه لحظه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر زودتر برگشت سمت پنجره ی بوفه و بوفه دار سینی داد بیرون و گفت: بفرمایین بستنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نیش بازش لجم گرفت. از دست سحر كه می رفت بی حواس سینی را بگیرد هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ما بستنی خواستیم آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر براق شد توی صورتم. اخم كردم و زیر لب گفتم: نخورده ای؟ زیر لب جواب داد: كوفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوفه دار هنوز سینی را دراز گرفته بود سمت ما. صدایی از آن طرف بلند شد: مهمون من هستین خانوما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كوله ام را برداشتم و از جا بلند شدم و گفتم: احتیاجی نیست آقا. این كارارو نگه دارین برای كسی كه اهلش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خودم جنبیدم و در سنگین بوفه را كشیدم كه بروم بیرون، قسمت برادران را دور زده بود و ایستاده بود جلویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بستنی خوردن اهل می خواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه ایستادم جلویش: هم كلام شدن با شما اهل می خواد كه من نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یك دستش را جمع كرد روی سینه و دست دیگرش را قائم كرد زیر چانه و مثلا ژست متفكر: می تونی بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم سمت در دانشگاه: ترجیح می دم نباشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالم راه افتاد و بند كوله ام را طوری كشید كه نزدیك بود از عقب پخش زمین بشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی. من جواب رد نگرفتم تا حالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت كشیدم سمت: اسم منو نمیاری، یك. جواب رد نگرفتی برو پیش همونا كه بهت جواب مثبت دادن ، دو. بار آخرت باشه دنبال من اینجوری راه افتادی، سه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كوله ام را كشیدم و از دستش كشیده شد و به راهم ادامه دادم. پشت سرم با تون متوسطی كه هم بشنوم هم بلند نباشد هم تهدید آمیز گفت: فكر نكن ابهتت لالم كرد. روشای من فرق دارن آتی خانوم... می رسیم به هم. حتی شده توی جهنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر دوان دوان خودش را رساند به من. همه ی حرصم را سرش خالی كردم: خوب شد؟ ببین چه غلطی كردی؟ حالا هر هفته كه هیچ ... هرروزمون همین برنامه اس. تازه شرش كم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچید و گفت: مگه تقصیر من بود؟ می خواستم با جهانبخش اینا همكلاس باشیم. این هفته نیو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم. مات مات نگاهش كردم: تو چیكار كردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول كرد: غلط كردم به خدا. شیطون گولم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست زدم به كمر و گفتم: خودت بگو الان باید باهات چیكار كنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ هركاری می كنی اژدها نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخ پیچیدم روی نخ. توپ شد. غصه های دلم گلوله شد ... دلم می خواست یك سبد حصیری داشته باشم و كامواهای رنگی رنگی. مثل توپ بپیچمشان و بذارم داخل سبد. همینجور بیخود. غصه های دلم رنگی نبود. وسط دلم بود. همان دلی كه نداشتم. همان دلی كه پوچ مانده بود. این حجم بیهودگيِ فكر هم از ویار بارداری بود. این سفرهای رو به عقب؟ این خاطرات؟ چه ویار مزخرفی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرص ضد تهوع كه پشت سر آب گوشت سفال پز مامان خوردم گیج خوابم كرد. همه چیز را از همان صبح بار گذاشته بود سر گاز و با شعله ی كم. برای اولین بار ... نه ... دومین بار چیزی در بارداری به دهنم مزه داد. آش رشته. حالا هم آب گوشت. مامان با قاچ های سیب كنارم نشست و گفت : بذار دهنت بچه ات قشنگ بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یك سیب بچه قشنگ می شد؟ قشنگی بخت و اقبالش با چه میوه ای تضمین بود؟ شانسش چطور؟ اولین قاچ را از فرط خواب نیمه جویده دادم پایین و دراز كشیدم. خوابش از آن خواب هایی نبود كه آدم لذتش را ببرد. انگار می رفتی داخل یك چاه عمیق و دوباره برمی گشتی بالا و همه جا روشن می شد. حتی كابوس هم نداشت. فقط خواب بودی تا این غذای لعنتی از یك جایی رد شود كه دیگر برنگردد و روز از نو شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی تكانم داد. از همان چاه بالا آمدم و چشم های نیمه بازم متمركز فرامرز شد كه كنارم روی تخت نشسته بود. موهای شلخته ام را از صورت زدم كنار و گفتم: سلام. ساعت چنده؟ برای چی اومدی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید : سلام شلخته خانوم. ساعت سه بعداز ظهره. رفتی دكتر؟ خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجا نشستم و انگشت ول دادم بین موها و بی خارش، كله ام را خاراندم: میبینی كه. یه قرص بهم داده معلقم می كنه بین زمین و آسمون ... مثلا ضد تهوعه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ پهلوت چی شد؟ گفتی براش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج گیج كج شدم سمتش. شانه هایم را مالش داد. بیشتر خوابم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اوهوم. گفت كلیه ام شاید عفونت كرده باشه. برام دارو نوشت. گفت بعد دوهفته آزمایش بدم. تا این چندماه تموم بشه من صدبار می میرم و زنده می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ به غلط كردن افتادیم با این بچه خواستنمون. بكش اونور خستمه. یه كم بخوابیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خواب بیدار كه شدم فرامرز رفته بود. پهلویم درد گرفته بود از ترس شماتت مامان به جای شب همان موقع یكی از قرصهای بیضی كرم رنگ را بالا انداختم و هی گلو منقبض كردم تا پایین برود. رفتم داخل آشپزخانه و یك لیوان و نصفی آب پشتش خوردم مامان نشسته بود سیب زمینی پوست می گرفت. چندتا بادمجان ورق شده ی نمك خورده هم كنار دستش بود. تكیه دادم به كابینت های سبز فلزی و گفتم: مامان می خوام برم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند نكرد ولی از بالای چشم نگاه كرد و گفت: وایسا تا امیر بیاد می بردت دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت حیاط و لباس هایم را از روی بند برداشتم و پوشیدم. از ایوان جلوی در هال گفتم: میرم خودم. تا شب نشده. می خوام برم پیش فرامرز. امیر كه ماشین نداره. خسته و كوفته باید دنبال من راه بیوفته. بچه كه نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چاقوی داخل دستش آمد جلوی در: آخه هنوز غذام آماده نیس كه بدم ببری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیك قرص هایم را گذاشتم داخل كیف و گفتم: مگه همیشه باید غذا ببرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توپ های خوشگل كاموایی را داخل پلاستیك زردش گذاشتم. دلم می خواست عین بچه ها قلشان بدهم روی زمین. در حیاط را باز كردم. خداحافظی گفتم كه مامان خیر پیش و به سلامت و از دور فوتی نثارم كرد كه نمی دانم بهم می خورد یا نه! عادتش بود وقت بیرون رفتن و اِن یكاد می خواند برایمان. البته كه دقت كرده بودم برای امیر غلیظ تر می خواند و جان دار تر فوت می كرد. آن چنان لب غنچه می كرد و سر می چرخاند و فوت می كرد كه آدم شك می افتاد امیر قصد دارد تا سر كار برود یا تا جبهه و جنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر خم كردم و از زیر شاخ و برگ مورد های مرتب و قد كشیده ی جلوی خانه رد شدم. كمی پایین تر مهتاج خانم ، همسایه ی مامان ، همانی كه قبلا بهم گفته بود یك پرده گوشت گرفتم و خوش آب و رنگ تر شدم و چشمانم برق افتاده اند، نشسته بود جلوی در خانه اش. سلامی كردم و جواب گرفتم. احوال پرسی كرد از مامان و شوهر و مادر شوهر و كل فك و فامیل. هی این پا و آن پا كردم تا تمام شود. پهلویم ذوق ذوق می كرد. بالاخره یك دور احوال تمام فامیل را پرسید و دست آخر گفت مزاحمت نشوم و خدا به همراهتی نصیبم كرد و راه افتادم. تا ته كوچه. بعد دست چپ. كمی پایین تر یك مغازه به اصطلاح سوپر ماركت. جلویش كلی صندوق زرد و سبز شیر روی هم تلنبار شده بود. روی شیشه ی مغازه هم پرچسب بستنی میهن و كوكا كولا و چای شهرزاد بود. داخل رفتم. بوی خاك نخود و لوبیا زد زیر دماغم. صدای تلویزیون داخل مغازه بلند بود ولی خود فرامرز پیدایش نبود. تا ته مغازه و یخچال رفتم. بوی سیگار داخل مغازه پیچید. برگشتم سمت در كه ببینم چه كسی است. پسرك جوانی با موهای سیخ سیخی و ابروهای تیغ زده صدا زد: دوتا ایستك لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرامرز صدایش از انبار آمد: الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ من هستم فرامرز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست انداختم و قفل كشویی پشت دخل را باز كردم و رفتم آن طرف تا از یخچال دلستر در بیارم. پسرك دست گذاشت روی استوایی و لیمو و من دوتا شیشه ی قهوه ای را از داخل یخچال بیرون كشیدم. دود سیگارش را داخل صورتم فوت كرد و گفت: چقد میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه اش را زیر و بالا كردم و گفتم: سه هزار تومن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن بدی گفت: هلوشو هم دارین؟ و اسكناس پنج هزاری خشك و تا نخورده ای روی ترازوی دیجیتالی گذاشت. كشوی پول را كشیدم. به زور یك دو هزار تومنی پیدا كردم و گفتم: نه خیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتومنی را برنداشت و گفت: مطمئنین؟و چشمكی زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فرامرز هی نزدیك و نزدیك تر شد: چی شده؟ این چی شده گفتنش برای پسرك از صدتا تهدید بدتر بود. زود باقی مانده ی پولش را برداشت و بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ صدبار بهت گفتم روسریتو بكش جلو. هر عوضی ای باید بهت یه حرفی بزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم و گفتم: علیك سلام. مگه من مقصر حرفای مردمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش رفت بالا: آره. وقتی دست خودت باشه آره. وقتی مو می ریزی بیرون و این ریختی می كنی خودتو... هركس و ناكسی در میاد بهت یه حرفی می زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را بی جواب گذاشتم و از پا روی صندلی كوچكی گذاشتم تا از قفسه های بالایی روغن بردارم. زودتر از من فرامرز دست دراز كرد و بطری روغن یك و نیم لیتری را پایین آورد : بیا پایین. واسه چی رفتی اون رو صندلی؟ نمیگی پات لیز می خوره؟ نمیگی یه چیزی می ریزه از بالا روی سر و شكمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به كمرم گرفتم و از روی صندلی پایین آمدم. از قفسه های پایین تر دوتا اسكاچ ابری قرمز و زرد برداشتم و گفتم: من میرم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ بیا. نمیشه بهت گفت بالا چشمت ابرو. آتی تو خودت قشنگی، همینجوریش كه تنها تو خیابون میری من اعصابم داغونه. وقتی یه ریزه موهاتو می ندازی تو صورتت كه دیگه بدتر. مردم چشماشون پاك نیس. هركدومشون از هر نگاهشون صدتا منظور دارن. وگرنه من مگه دلم می خواد سرت داد بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساكت شد و دید همچنان دست به كمر ایستاده ام ادامه داد: روغنو الان احتیاج داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كوتاه گفتم: آره. برای غذا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ پس بیا یه كوچیكترشو ببر. این سنگینه. كمر درد می گیری. من اینو شب برات میارم. چیز دیگه ای نمی خوای برا خونه؟. . ووووی اخم كه می كنی می شی شكل هایدی. همون كارتونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشم نازك كردم كه: هایدی مگه اخم می كرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و گفت: نمی كرد؟ یعنی همش می خندید؟ اخم نكن خانوم. تشر گونه ادامه داد: اون روسریتم بكش جلو بعد برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت دخل بیرون آمدم و نگاه چرخاندم داخل مغازه: شب كه اومدی خونه بهت میگم با مغازه چیكار كن. یه ایده ی خوب براش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در ذهنم جای تمام وسایل را جابه جا كردم و تمیز و مرتب چیدم. اصلش هم همین بود. هركسی از یك مغازه مواد غذایی انتظار تمیزی و مرتبی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برو به سلامت. هوا دیگه داره تاریك میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلید انداختم و در بزرگ خانه را باز كردم. با یك دستم جفت پلاستیك های كاموا و روغن را گرفته بودم و با دست دیگر كیفم. در را با آرنج هل دادم و داخل رفتم . در هال پایین بسته بود . چشمم خورد به داخل باغچه ی خشك شده و بشقاب پیش دستی وشیرینی های صبح كه انداخته شده بود آنجا. چشمم گشاد ماند. روی زمین نشستم و هی نگاه كردم به بشقاب شیرینی. هی از نظر گدراندم. هی دست بردم تا وارسی شان كنم. شاید عیب و ایرادی داشتند ولی علی الظاهر هیچی نبود. پایین پالتو و لبه ی آستینم خاكی شد. هنوز مات بشقاب دور ریخته شده بودم. در هال باز شد و سمیرا خواهر فرامرز بیرون آمد. شانزده ساله بود و دبیرستان می رفت. دختر مهربانی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ سلام زن داداش. حالت بد شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و از جا بلند شدم: سلام عزیزم. خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت پله ها و تا طبقه ی بالا سلانه سلانه رفتم. حس و حالم از این دشمنی آشكار گرفته بود. داخل خانه گرم و مرطوب بود. رطوبتش انگار سر دلم نشسته بود و نفسم را تنگ می كرد. لباس هایم را با تی شرت و شلوار گشاد خاكستری عوض كردم. خنك بودند و از آن حجم تنگی نفسم كم می كردند. چرخیدم داخل آشپزخانه و سعی كردم زنیت به خرج بدم و بعد از كلی وقت خودم یك شام درست كنم. البته كه تمام افكارم به هیچ ختم شد. یاد مامان افتادم. قبلا كه بابای خدا بیامرز زنده بود و من و امیر هم هنوز محصل بودیم هرروز صبح ، سر صبحانه با توپ و تشر از ما می خواست كه یك غذای واحد بگوییم و از فكر كردن خلاصش كنیم. همیشه گیر می افتاد كه كداممان چه چیزی دوست دارد و چه چیزی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل پنجره ی باز آشپزخانه بوی غذای طبقه پایین می آمد. بوی فسنجان بود. دلم كشید. برای اولین بار. فسنجان خیلی دوست نداشتم البته تا قبل. ولی الان دلم می خواست كمی مزه ترش و شیرینش را به دل بكشم. بوی رب انار و دارچینش داخل دل بدبخت من غوغا می كرد. بزاق دهانم زیاد زیاد شده بود. تند و تند قورتش می دادم. ویار كه می گفتند همین بود؟ همین میل عجیب و مفرط؟ كاش همان خانه ی مامان بودم. كابینت ها و یخچال را زیر و رو كردم. دست اخر قناعت كردم به سوسیس بندری كه فرامرز عاشقش بود و می دانستم از آن همه فلفل و ادویه خیلی خوشم نخواهد آمد. لااقل نه به اندازه ی فسنجانی كه الان می خورد زیر دماغم. تند تند سیب زمینی و پیاز را به جلز و ولز روغن سپردم. گرم خرد كردن سوسیس بودم كه تقی به در هال زده شد. هركه بود نمی توانست در را باز كند چون كلیدم هنوز پشت در بود. قفل در را باز كردم و كلید را بیرون كشیدم. سمیرا بود. با سر كج گفت: بیام تو آتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم: آره بیا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندل هایش را جفت كرد و داخل خانه آمد. جوراب های عروسكی قلبی پایش بود كه لنگه اش را من هم داشتم. مامان جفتی برای هردویمان خریده بود. البته من پا نمی كردم چون خیلی گرم بود. شاید مال خودم را هم به سمی می دادم. به قول فرامرز سمی سرمایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چه بویی راه انداختی. سوسیس بندری آتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمكی زدم و ماهی تابه را هم زدم. آمد كنار دستم. تعارف زدم كه برای شام بماند. قبول كرد. دختر صاف و مهربانی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست برد داخل ماهی تابه كه گفتم مواظب باشد و داغ است: آتی فرامرز همیشه پشت سرت به مامان میگه دست پختت خیلی بهتر مامانه. آی مامان حرص می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رب گوجه را ریختم وسط ماهی تابه تا سرخ شود: نه بابا. اون بنده خدا مجبوره غذا رژیمی درست كنه. عمو كه نمیتونه غذای سفت بخوره خودشم كه فشار خون داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اینارو ولش كن آتی. میگم یه كاری برام انجام می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر چرخاندم و ابرو بالا انداختم كه ادامه دهد: چه كاری؟ و لیوان آب ریختم داخل رب گوجه ی سرخ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چیزه. با فرامرز حرف می زنی بذاره من برم آموزشگاه؟ فیزیكم ضعیفه. دوستام همه میرن خیلی راضین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماهی تابه را گذاشتم و چرخیدم سمتش و گفتم: اگه لازمه كه پرسیدن نداره. آموزشگاهش كجاس؟ نزدیكه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نزدیك كه نه. ولی خوب همه بچه های مدرسه ایم دیگه. با دوستام می تونم برگردم. لازمم هس ... فقط می ترسم گیر بده سر معلمش. آخه معلمش مرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نه بابا. دیگه انقدرم حساسیت نداره. بهش میگم. كی باید بری برا ثبت نام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ این ترمش كه داره تموم میشه. از بهمن ماه دوباره ترم بعدیش شروع میشه. ولی قبلش باید ثبت نام كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیارشور و گوجه بیرون آوردم و گفتم: باشه یه زنگ بزن به فرامرز بگو باگت با خودش بیاره. ها ... راستی بگو پیش دستی صبح رو هم از خاله بگیره بیاره بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ می خوای خودم برم پایین بیارمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبر نداشت؟ شاید. گفتم: نه. عجله نیس. برا شاممون كه باید فرامرز بیاد همون موقع می گیره میاره بالا دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا سمیرا رفت سراغ تلفن رفتم كنار پنجره و باز بو كشیدم و بزاق قورت دادم. این ویار هم چه چیز مزخرفی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت بعد كه فرامرز آمد چهارتا نان باگت داخل پلاستیك دستش بود. سلام سمیرا را جواب داد و بلند گفت: آتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كنار پنجره بودم و هنوز بو می كشیدم. بویش بوی جا افتادن خورش بود و بوی زعفران. لعنتی... دلم می خواست. سلام كردم. بطری آب نصفه ی داخل یخچال را یك نفس سر كشید و گفت: بشقاب صبح كه گذاشتی برای مامان مورچه گرفته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم: نه. خودت پایین بردی كه. برا چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ هیچی مامان گفت مورچه گرفته بود انداختدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم: چاره ی مورچه ریختن شیرینیا بود. دیگه چه ربطی به بشقاب داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت مادرش را خالی نكرد: ای بابا. یه بشقاب بود دیگه. انقدر موشكافی نداره. صدا بلند كرد: سمی بیا سفره پهن كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت دست كشیدم به صورتم. نم چشم و صورت را با هم پاك كردم. دید و چیزی نگفت. دست بعدی كه كشیدم كمی فشارش بیشتر بود. روی چشم لعنتیم كه كاسه اش پر و خالی می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی واسه یه بشقاب گریه می كنی؟بچه شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا آمد و چاقو و باگت هارا برداشت و تا رفتن به هال گفت: كدوم بشقاب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند یه وری زدم و گفتم: همونی كه توی باغچه پرت شده. عصر یادته كنار باغچه نشسته بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرامرز شانه ام را گرفت و دم گوشم گفت: بی خیال آتی. فهمیدم. غصه نخور گلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صدایش نزدیك گوشم مور مورم شد شانه جمع كردم و عقب كشیدم. پارچ آب خنك را با سبزی خوردن گذاشتم روی كابینت تا سمیرا روی سفره بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ برو صورتتو بشور آتی. زشت شدیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشق از داخل كشو آوردم و گفتم: همین زشتمم از سرت زیادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پنجره داخل آشپزخانه رفت و قبل از بستنش گفت : اوف چه بوی فسنجونی میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه. فرامرز هم دلش كشید . من كه دیگه گفتن نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی هوس نكردی؟ برم از مامان بگیرم برات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نمی خواد. برو لباستو عوض كن بیا. سمیرا منتظره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حینی كه می رفت سمت اتاق به سمیرا تشر زد: سرمایی ناخونك نزن تا بیام. دههه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم پای سفره. سمیرا با چشم و ابرو گفت یادم به كلاس آموزشگاه باشد . چشمك زدم كه حواسم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر شام با سقلمه ی سمیرا یادم افتاد هنوز حواسم پی فسنجان و زعفران بود . اصلا تمام لقمه های غذا را با مزه ی فسنجان پایین می دادم. سقلمه اش انقدر واضح بود كه فرامرز هم به صدا درآمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ چی شده سمی؟چیزی می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست گذاشتم روی زانویش و اشاره كردم مهلت دهد تا لقمه ای ساندویچ با طعم فسنجانم را پایین بدهم . نانش هم كه زعفران خورده بود. ای بر ذات نخورده ی این ویار لعنت. كمی آب پشتش خوردم و صدا صاف كردم: فرامرز سمیرا میگه فیزیكش ضعیفه. بچه های مدرسشون یه آموزشگاه میرن كه ازش راضین. باید اونجا ثبت نام كنه برای بهمن ماه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی انداخت طرف سمیرای كنار دست من و گفت: اینارو خودت نمی تونستی بگی؟ حتما باید آتی می گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا زبان درآورد كه: تو فقط از آتی حرف شنوی داری دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كمرم ذوق ذوق افتاد. جا به جا شدم. باز فرامرز گفت: چقدر میشه پولش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا سر به زیر انداخت و گفت: سیصد و پنجاه. ولی قسطی میشه ها. تا آخر اردیبهشت می تونیم باقی پولشو بدیم. اولش صد تومن بیشتر نیس. تازه مدیرش گفت باید زود بریم ثبت نام كنیم. وگرنه لیستو میبنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كش و قوس دادم به كمر و گفتم: اینارو میگن واسه بازار گرمی. وگرنه تا روز اخرم بری منفعتش در ثبت نام كردنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرامرز هم گفت: برا هفته دیگه بهت پول می دم بری. فعلا دستم خالیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر دلم گرفت كه با سر پایین این حرف را زد. دست خالی بودنش. چرخاندن دو خانواده از یك مغازه ی كوچك. با این همه مخارج وامانده . با پدری كه سكته كرده بود سر جا افتاده بود و خرج داروهایش سر می زد به فلك. با برادر و خواهری كه دانشجو و محصل بودند. این روزها دو نفری هم نمی شد یك زندگی را چرخاند چه برسد به یك نفری دوتا زندگی را بچرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فری چرا یه دستی به سر و گوش مغازه نمی كشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر ِ به زیر انداخته اش را بالا آورد و گفت: مثلا چكارش كنم؟ توی كوچه اس. هركاری بكنم به چشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست گذاشتم روی دستش و گفتم: نمیگم خیلی خرجش كن. فقط توشو مرتب كن. اصلا خودم میام بهت كمك می كنم ... یه خانوم خونه دار وقتی میاد توی مغازه انتظار داره تمیز باشه كه اطمینان كنه به چیزی كه می خره. نمیشه كه توی شلوغی و گرد و خاك مواد غذایی به مردم فروخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا هم گفت: راست میگه داداش. جمعه میریم اونجارو سر و سامان می دیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آبش را تا ته خورد و گفت: ای بابا. دوتا ضعیفه افتادن به جون آدم. آخه شما مال سر و سامون دادن مغازه این؟ آتی تو با این شكم حامله چه كاری ازت بر میاد؟ تو هم بشین درستو بخون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب ها را یكی كردم و آشغال هارا داخل سفره ی یكبار مصرف خالی كردم: دلتم بخواد. تا اون مغازه رو روبراه نكنی مشتری هات اضافه كه نمی شن هیچ، كم و كمتر هم میشن. یه بار تو عمرت از یه زن حرف شنوی داشته باش فرامرز. بدتو نمی خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ پاشین سفره رو جمع كنین. و رفت تكیه داد به متكای قرمز كنار دیوار و تلویزیون را روشن كرد. سمیرا كمكم سفره را جمع كرد و ایستاد و ظرف شست. من هم چای لیوانی برای فرامرز ریختم و جلویش گذاشتم. بدون اینكه نگاهش را از تلویزیون بگیرد یا حتی این اخم چند ثانیه ای مصلحتی اش را باز كند، انگشت چرخاند و قند برداشت و لیوان به دست گرفت. زن نبودم اگر حرفم را به كرسی نمی نشاندم. مخصوصا كه مادرش شمشیر از رو بسته بود. می خواستم به امید فرامرز بمانم باید تا چندین و چند سال دیگر در همین بالاخانه می نشستم. دلم یك نفس راحت و مستقل می خواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفتم: فرامرز جون آتی یه بار حرف گوش بده. ضرر نمی كنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كرده نگاهش چرخید توی صورتم. سمیرا خداحافظی آرامی گفت و در هال را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ من این كارو دوست ندارم. دلم همون نجاری خودم رو می خواد. دلم می خواد بوی چوب بشینه تو این ریه های لامصب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوزانو نزدیك تر بهش نشستم و گفتم: گوش كن. اگه بد گفتم بگو بده. این مغازه رو سر و سامان بده. دكور براش بزن. باور كن مشتریات بیشتر میشن. نجاری هم سفارششو بگیر بیا تو همین حیاط انجام بده. اصلا بیا خونه ی مامان اینا انجام بده. یكی دو ماه دیگه هم ایرج درسش تموم میشه. سربازی هم كه نداره. فكر كردی تا برسه كار براش جور میشه؟ نمیشه كه. میاد مغازه رو می چرخونه تو هم میری پی دل خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی یه روز برای خودم مغازه داشتم. كیا و بیا داشتم. همش فروخته شد برای عمل بابا. كه چی بشه؟ بشه یه گوشت زنده كنج دیوار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتان بزرگش را فشار دادم : پدرته. الان وجدانت راحته كه هركاری تونستی براش انجام دادی. خوب نشدنش كه پای تو نیست. یه بار به حرفم گوش كن جون آتی. تیغه ی دیوار ته مغازه كه بین انبار و مغازه اس رو بردار. یكیشون كن. تو دانشگاه یه مغازه اولش داشتیم خیلی درهم و برهم بود . زد و صاحبش عوض شد و اومد درست و راستش كرد. مگه از اون به بعد مغازه اش خلوت می شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ خرجش زیاده آتی. پس اندازم كمه. صد تومنشو باید بدم برا سمی. این بچه هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بل گرفتم از حرفش: همین دیگه. از الان باید به فكر این بچه باشی. تا دنیا نیومده باید پشتوانه شو محكم كنی. گوش بده فرامرز. به خدا بد نمیبینی. برات هرچی از اون مغازه و دكورش توی ذهنمه می كشم. خرجش فقط چندتا تیر و تخته اس و میخ... همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كاغذ گذاشتم جلویم. با خودكار چندتا نقش دكور ساده كشیدم و نشانش دادم. هومی گفت و رفت وسایل داخل انباری اش را بررسی كند. از جا بلند شدم و شال دورم انداختم. پله هارا پایین رفتم وكنار در انباری ایستادم. لامپ حبابی صد وات زرد رنگ فقط یك باریكه روشنی داخل انباری می انداخت. فرامرز تخته های سالم را جدا كرد و روی هم كنار دیوار گذاشت. با خوشحالی بیرون آمد و در انبار را قفل زد. نگاهم رفت پی بشقاب چینی داخل باغچه. نگاهش افتاد دنبال نگاه من. رو سفت كردم و انگار كه هیچ اتفاقی نیفتاده باشد گفتم: جور شد وسایلت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حواسش به سوال من نبود: برات بهترشو می خرم آتی... آره. یه چیزاییش كمه ولی اونقدی نیس كه خرجش زیاد بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را گرفت و راه پله را با هم بالا رفتیم. باهم. نه او جلوتر و من پشت سرش. خیلی حرف بود. یاد حرف مادر بزرگم افتادم خدابیامرز. همیشه كارش نصیحت كردن من بود. از بس شر بودم. می گفت " زن توی خونه ی زندگی مثل آجرهای دیوار می مونه. كدوم خونه رو دیدی كه سقفش بدون دیوار بتونه سقف باشه و نریزه؟ این وظیفه زنه كه درایت به خرج بده . اگه بخواد مثل آجر كوره ندیده از خودش خامی نشون بده زود اون خونه و زندگی از هم می پاشه. ناز كردن زیاد از حد یه زن میشه همون خامی. زن باید بدونه كجا ناز كنه كجا محكم باشه. " ندیده گرفتن كارهای مادر فرامرز ساده نبود. نشنیده گرفتن زخم زبان هایش از گوش من بر نمی آمد. ولی الان وقتش نبود. الان وقت تیزی و تندی نبود. بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و سامان دادن به مغازه باعث شد تمام ظهر و بعد از ظهر فرامرز داخل حیاط حاضر باشد و هی اره بكشد روی چوب. خودش كه ذوق داشت. من هم بدتر. نشسته بودم روی سكو و تكیه ام را داده بودم به دیوار و دانه به میله بافتنی می انداختم. حتی حدسش را هم نمی زد بخواهم برایش شال گردن ببافم. او اره می كشید و من دوتا زیر و دوتا رو می بافتم. او رنده و سوهان روی چوب می كشید و من برانداز می كردم سرعت بافت دستم چقدر است. حال امروزم خوب بود. بدون تهوع. خوش به حالم كه غذای امروز مادر فرامرز بو نداشت. رژیمی رژیمی. وگرنه با این همه نزدیكی به آشپزخانه دیگر كارم با كرام الكاتبین بود. بالا ماكارانی درست كرده بودم و یك بشقاب فرستاده بودم برای پایین. فرامرز هم ایستاده بود كه ظرف خالی اش را از دست سمیرا بگیرد و بیاورد بالا. برای شروع بد نبود ولی فرامرز همان طور كه از حرف من رد می گرفت، مادرش هم همین تاثیر را داشت. به اضافه اینكه مادری بود و حرمت شیر و خیلی چیزها. ساعت سه بعد از ظهر. هوا آفتاب نسبتا خوبی داشت. چند رج بافته بودم؟ دستم كند بود. باید می دادم مامان هم كمكم می كرد وگرنه تا سال دیگر تمام شدنی نبود. كبوتری بالای دیوار خانه نشست و به فاصله كمی پر كشید و دور زد. از صدای شكافتن هوا فرامرز سر بلند كرد و نقطه ای دور تمركز كرد و با اخم چرخید طرف من: شالتو سرت كن آتی. الدنگ بالا پشت بوم خونشون نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال انداختم سرم و از كنج دیوار آسمان را نگاه كردم. هنوز بودند پسرانی كه كبوتر بازی می كردند؟ چه دل خوشی. در هال باز شد و مادر فرامرز بیرون آمد. به احترامش نیم خیز شدم و سلام كردم. جوابی نبود. لگن زیر پای پدر فرامرز دستش بود و می رفت كه داخل توالت خالی اش كند. از آنجا كه بیرون آمد فرامرز گفت: مامان حواست نبود آتی سلام كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای رفت سمت فرامرز و توی رویش گفت : علیك سلام. مثلا جواب سلام من بود. انقد اینجا سر و صدا نكن. نمیگی اون پیرمرد هی بیدار می شه كار می ده دست خودش و دردسر من شروع می شه؟ ما تو خونه ی خودمونم آسایش نداریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ پس من كارمو ببرم خونه كدوم غریبه انجام بدم؟ برا كی دارم انقد سگ دو می زنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش براق شد و گفت: مگه من بهت گفتم كه دادشو سر من می زنی؟ برو به همونی كه این آشو برات پخته بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای استغفرالله گفتنش بالاتر رفت. بدون شك از این دیوارهای نازك و ظهر خلوت می رسید به گوش بقیه. دستم را به دیوار گرفتم و از جا بلند شدم و رفتم به طرفشان. با توبیخ ظاهری گفتم: فرامرز؟ بازویش را گرفتم و رو به مادرش گفتم: خاله شما برید داخل. من خودم با فرامرز صحبت می كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی كه یعنی. یعنی كه فعلا دورِ من است. از حرصش موقع چرخیدن و كوباندن در هال، كه مرده را هم از جا می پراند چه برسد به خوابیده، فهمیدم حرفم را گرفته. چند پرده از صدای معمولی ام بلند تر گفتم: فرامرز. یكم به مادرت توجه كن. سن و سالی ازش گذشته دائم باید مریض داری كنه. آدم سنش كه بالا رفت صبر و حوصله اش كم میشه. گفتم كه به گوشش برسد. بدجنسی بود؟ نبود. چطور مراعات حال من را نمی كرد؟ گفتم كه بداند همه ی این بدخلقی هایی كه می كند پای پیری اش گذاشته می شود. پنجاه و اندی سال سن پیری نبود. ولی حرص می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن خیر خواه ظاهری ام موثر افتاد. با لبخند و محبت گفت: چقدر تو خانومی آتی. جنست فرق داره اصلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جنس... چقدر این روزها و سال ها فهمیده بودم تنها جنسی كه خریدارش بز خر است همین مظلومی است. گرگ باش ولی در لباس بره. گرگ نبودم. لااقل هنوز پنجه هایم گرگی نشده بود ولی آن بره ی سابق هم نبودم. ملحفه ای روی تخته ها انداخت و دستش را تا آرنج زیر آب گرفت. خورده چوب های تیز جا به جای دستش را خراش داده بودند. صابون زد و گفت: بریم بالا؟ چقد آفتاب می گیری. سوخته می شی ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را كه برای از پله بالا رفتن گرفت و مجبور شد هم قدم من پله ها را یكی یكی بالا برود فهمید چقدر عاجزم از این پله های تیز و چقدر سختم می شود. خوب داشت به چشمش می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آتی... اگه دست و بالم باز شد اولین كاری كه می كنم می دونی چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال از سر برداشتم و گیره ی موهایم را باز كردم. منتظر چی گفتن من نماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ این بالاخونه رو اجاره می دم یه جای دیگه برای خودمون كرایه می كنم. هم خرج ما سوا می شه هم یه چیزی دست مامان اینارو می گیره. دعا كن كارم درست بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم لوله لوله ریخت روی شانه... ریخت از دو طرف گوشم... ریخت روی پیشانی ام كه می گفت قشنگ تر می شوم: صبر كن. همه چی درست میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برایش چای لیوانی ریختم و رفتم دراز كشیدم روی تخت. كمرم را صاف كردم روی تشك و خنكی اش چسبید به تنم. این صبر كردن را چند بار گفته بودم و چند بار شنیده بودم؟ یكیش از سحر: صبر كن آتی. درست میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع كه هق زدم و گفتم: كی؟ وقتی آبروم رفت؟ اون روانی حراج زده به آبروی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبر كن بعدی... هه... عمرش به دو روز هم نكشید و همه چیز ختم شد. به خیر... به شر... نمی دانم. این صبر كن را خودم گفته بودم. خود بی صبرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبر كن گفتن های مامان... دندان روی جگر گذاشتن هایی كه از من می خواست. همان جگری كه جای سالم نداشت. از حكمتی كه حرف می زد. از بچه. از اینكه هروقت خواست خدا باشد می دهد. از صبر كردن های جلوی زخم زبان ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا باز هم خودِ بی صبرم بودم كه دعوت به صبر می كردم. تشك كه پایین رفت و پتو كه رویم كشیده شد، باز افتادم به زمان حال. خسته بودم. خیلی خسته. انگشت اشاره ام به سوز افتاده بود بس كه نخ كاموا پیچیده بودم دورش. دست كشیدم و نوازشش كردم. سوزشش خوابید. كاش می شد راهی بود سوزی كه حرف های بقیه به دل آدم می زد را هم نوازش كرد تا خوب شوند. ها.. آدم با این همه پیشرفت هنوز از همین دل ضربه می خورد... داخل همان دل گفتم خدا نمی خوام زخم بزنم به دل بقیه. خودت یه جوری كن كنده بشیم از اینجا و این خونه... تا بار گناهم سنگین تر نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سه روز صبحانه خورده نخورده با فرامرز به مغازه رفتیم. روز قبلش با پسر عمه هایش رفته بود و همه ی اجناس را جمع كرده بود داخل انبار. بی خیال تیغه ی دیوار انباری شده بودیم. تا همین جا هم كلی تغییر می كرد. نشستم كنج مغازه روی چهارپایه ی پلاستیكی سفید لك گرفته. در مغازه باز بود و فرامرز با شوینده افتاده بود به جان كف مغازه. بویش توی ذوقم نمی زد. نه اینكه بویش مطبوع باشد نه... این تغییر دلخواهم بود. آدم برای كارهای دلخواهش تحمل مضاعفی پیدا می كند. بساط بافتنی ام را دست گرفتم. توپ كاموا روی دامن مانتویم بود ولی زود جمعش كردم. هم یكی دوبار افتاد روی زمین و خاكی شد هم اینكه نور كم بود و چشمم را اذیت می كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرامرز تی می كشید و من از بیكاری دست كرده بودم داخل كیسه ی لوبیا قرمز و هی مشتم را پر و خالی می كردم. صدا بلند كردم : فرامرز؟ این دستگاه های بسته بندی چه قیمتن؟ برا بسته بندی حبوبات می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ نمی دونم برا چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ ببین پاك كردن حبوبات كاری نداره ولی در عوض وقتی بسته بندی بشن میشه سودش رو برد. هوم؟ استفاده ازش هم بهتر می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روی چهارپایه ی دیگر و دستش را تكاند. برایش از فلاسك چای ریختم و با قندان قند فلزی در دار شش وجهی جلویش گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ فكر می كنم بش. راستی سر ظهر قراره احمد بیا اینجا. یكی دوساعت دیگه برو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترض شدم: مگه قرار نبود منو مهمون كنی ناهار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش باز شد و گفت:مدرك داری؟ یه وقت دیگه . فعلا اینجارو سر و سامون بدیم. تازه امروزم قراره بازرس بهداشت محیط بیاد. باید تمام مدت مغازه باز باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان خالی اش را بردم و شستم: میرم خونه ی مامان اینا. ناهار درست می كنم ظهر بیا ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارپایه فلزی زیر پایش گذاشت و بالا رفت و با متر فلزی شروع كرد به علامت زدن جای پیچ های قفسه ها: برو خونه ی خودمون. همه ی خورد و خوراك ما افتاده با مادرت... نمی شه كه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یادش انداختم: پله ها سختمه. از اون گذشته مامان اونجا هست حوصله ام سر نمی ره ولی خونه هیچكس نیست. سمیرا هم مدرسه اس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی در جوابم نگفت. خدا خدا می كردم این دور پیروزی من حالا حالاها تمام نشود. پیروز رو برگرداندم و كیفم را چنگ زدم كه بروم. از بالای پله اشاره به یخچال زد: پس یه چیزی ببر برای مامانت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم را مرتب كردم و موهایم را داخلش فرستادم قبل از اینكه چیزی بگوید. لب زدم: احتیاجی نیس. انتظار نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت گفت: گفتم ببر. خوشم نمیاد دستم خالی باشه. تو هم از منی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر چرخاندم و شیشه مربای آلبالو را از داخل یخچال بیرون كشیدم. شیشه را بالا گرفتم و گفتم: من اگه مثل تو انقدر بی ریخت و بد هیبت باشم كه بهتره برم مرگ موش بخورم از این زندگی خلاص بشم. این خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ هیبت شمارو هم چند ماه دیگه میبینیم. آتی گرد و قلنبه! چه شود. این چیه برداشتی؟ می خوای بری اونجا خودت تهشو در بیاری؟ اسم بدنومیش(بدنامی) مال مادرت باشه فقط؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تكان دادم كه همین خوب است و داخل كیفم گذاشتم. خداحافظی گفتم و پیاده و نرم نرمك رفتم سمت خانه ی مامان. هوا ابری شده بود. خاكستری و كدر بود. بوی نم می داد. كیفم را زیر و رو كردم و دسته كلیدم را ته كیف و داخل لیوانم پیدا كردم. در حیاط كه با كلید باز شد. در هال هم باز بود ولی خبری از آمدن همیشگی مامان دم در هال نشد. كفش هایم را جفت كردم و گذاشتم بالای ایوان جلوی هال. راهروی فرش قرمز را كه رد كردم، به قول سحر از رد كارپت كه گذشتم، دیدم مامان جلوی تلویزیون نشسته و بساط غذا جلویش ، چشم دوخته به برنامه آشپزی شبكه پنج و اصلا حواسش نیست كه من جلویش علم شده ام. كنترل را برداشتم و صدای تلویزیون را كم كردم و گفتم: مامان وجدانا چیزی هم متوجه می شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.