برخی از جرایم هرگز فراموش نمی شوند ... حنا در زندگی اش به خطر نمی زند ، آپارتمانش را با وسواس در یک منطقه ی مطمئن و امن با همسایگانی خوب انتخاب میکند ، جایی که بتواند یک زندگی آرام و کم حاشیه داشته باشد . اما گاهی این خطر است که به دنبالت می دود و یک اشتباه کافیست ! تنها یک اشتباه ... وقتی که درب خانه را به روی عاشقی پنهانی باز می کند . مردی که تا به حال ملاقات نکرده را میبیند که از اوتقاضای ازدواج میکند ، عمادی که هرگز پاسخ رد را نمی پذیرد و حنا را به سوی جهنم می کشاند ، پرده هایی که از رازها می افتد و زوایای تاریکی که روشن می شود و حنایی که کابوسش تازه آغاز می شود !

ژانر : عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۱۴ دقیقه

مطالعه آنلاین ردیف کلاغ ها
نویسنده: مهسا.الف

ژانر: #معمایی #عاشقانه

خلاصه :

برخی از جرایم هرگز فراموش نمی شوند ...

حنا در زندگی اش به خطر نمی زند ، آپارتمانش را با وسواس در یک منطقه ی مطمئن و امن با همسایگانی خوب انتخاب میکند ، جایی که بتواند یک زندگی آرام و کم حاشیه داشته باشد . اما گاهی این خطر است که به دنبالت می دود و یک اشتباه کافیست ! تنها یک اشتباه ...

وقتی که درب خانه را به روی عاشقی پنهانی باز می کند . مردی که تا به حال ملاقات نکرده را میبیند که از اوتقاضای ازدواج میکند ، عمادی که هرگز پاسخ رد را نمی پذیرد و حنا را به سوی جهنم می کشاند ، پرده هایی که از رازها می افتد و زوایای تاریکی که روشن می شود و حنایی که کابوسش تازه آغاز می شود !

زاویه دید : دانای کل

مقدمه :

هیچ شکنجه ای برای یک لحظه تحمل ناپذیر نیست ...

اگر فقط اقتدار لحظه می بود و بس ...

اگر فقط " همین حالا " !

چه رازها که در دل خاک مدفون نمی شد .

اگر فقط " همین حالا " بود و نه بعد ، هیچ کس جلاد دیگری نبود ...

این گذشته است که شب می خزد زیر پتویت . پُشت می کنی می بینی روبروی توست .

سر در متکا فرو می کنی می بینی میان متکایت است ، مثل سایه است و از آن بدتر ، سایه ،

نور که نباشد ، دیگر نیست .

اما " گذشته " در خاموشی و ظلمت نیز با توست ...

***

پا برهنه رو به روی آیفون کهنه و رنگ و رو رفته ی آپارتمان کوچک و جمع و جورش ایستاده بود ، صدای زنگِ بلبلی روی اعصاب را که هر روز صبح به خودش قول می داد از اکبر آقا ، الکتریکی محلشان ، بخواهد با یک زنگ معمولی عوضش کند و شب که خسته از اتوبوس پایین می پرید و پاهایش را به زور روی آسفالت میکشید و آرزو می کرد کاش خانه اش کمی نزدیکتر به سر خیابان بود ، تنها چیزی که به ذهنش نمی رسید ، همان زنگِ بلبلی اعصاب خورد کن بود ! همان نوستالژی پارچ بلبلی شان که زمانی که سن و سال کمتری داشت بازارش داغ بود و در هر خانه یکی پیدا می شد ! هرچند اینجا تنها جایی بود که صدای زنگ آیفونش هم چهچه ی بلبل بد صدایی بود ! تیز وگوش خراش . انگار کسی که قبل از او در این خانه زندگی می کرد به پرندگان علاقه داشت ، این را از روی قفس های سفید و طلایی جا مانده در بالکن فهمیده بود ، قفس هایی که درونش به جای زندانی کردن پرنده ها گلدان های لاله عباسی خانه ی قدیمیشان را آویزان کرده بود و در خاکش پروانه های رنگی پلاستیکی جای داده بود ! نه اینکه پرنده ها را دوست داشته باشد و بخواهد رها و آزادانه پرواز کنند ، در حقیقت دوستشان نداشت ... یک موجود کوچکِ ظریف وآسیب پذیر ...

صدای برهم خوردن پنجره به قاب فلزی که باد کمی تند پاییزی به هم می کوبیدشان حواسش را دوباره جمع کرد و به پرده ی اسیر شده چشم دوخت و دوباره صدای زنگ !

انگار امروز زمین و زمان با او سر ناسازگاری داشت ، صبح زود که با بی خوابی شب قبل به سر کار رفته بود و تا عصر مشغول حساب وکتاب مرجوعی ها ، در آخر بعد از این همه مدت تلاشِ از جان و دلش به خاطر یک اشتباه سهوی داد و فریاد های میرزایی را شنیده بود و با چشم گریان از پشت میز بلند شده بود وخودش را لا به لای کتاب ها پنهان کرده بود تا خود میرزایی آمد و از دلش درآورد ، ولی روزی که گند خورده بود با نرسیدن به موقع به اتوبوس افتضاح تر شد وحالا که می خواست کمی روی مبل دراز بکشد و خستگی هایش را غورت بدهد این صدای زنگ یکنواخت ...

اگر کسی که پشت در بود تنها دو ثانیه دیگر دستش را فشار می داد بعید نبود که گوشی را بر دارد و هر چه در دهانش هست بارش کند ، فکر کرد شاید همان پسر بچه ی تخس آپارتمان روبه روییشان است که هر بار آن توپ پاره پاره ی سرخ و آبی اش را درون پارکینگشان می اندازد و یک بار هم گلدان های مریم خانم را شکست ، یا حتی آقای مجدی که همیشه کلیدش را جا می گذارد !

دستش را روی گوشی آیفون گذاشت و قبل از این که بر دارد زیر لب گفت " ده تا زنگ ، همیشه طبقه چهار"

با تندی مشهودی آیفون را زیرگوشش گذاشت

_ کیه؟

_ حنا سهرابی ؟ پیک هستم .

گوشی را در دستش جا به جا کرد و با تغییر مشهودی که در تن صدایش واضح بود گفت :

- پیک ؟ برای من ؟ ... از کجا ؟

- شما خانم سهرابی هستی ؟

- شما از طرف کی اومدین ؟

صدای نفس عمیقی که در خش خش آیفون پیچید را شنید

- نوشته برای حنا از طرف یک عاشق !

نفسش حبس شد ، فکر کرد که شش هایش از کار افتاده اند ، صدای پیک دوباره به خودش آورد

- در رو باز می کنید خانم ؟!

این بار صدای مرد پشت آیفون تند بود .

بدون آنکه چیزی بگوید دستش را روی دکمه فشار داد و همان جا به دیوار کنار آیفون تکیه زد ، هیجان تمام قلبش را فشار می داد و افتادن چیزی در دلش را حس کرده بود ، یک بسته از یک عاشق برای او؟ حتی تصورش را هم دور از ذهن می دانست ! اما اسمش ... ، پس نباید اشتباهی در کار باشد اما ... مایوس موهایش را پشت گوش هایش داد ، هرچند بیشتر از سن و سالش می فهمید و تجربه داشت ، از همان هایی که از بچگی بزرگ می شوند ، اما این هیجان های دوست داشتنی و دور از دسترس ، همین دخترانگی های شیرین و مناسب با جوانی اش که هرگز تجربه نکرده بود ، که هرگز نخواسته بود تجربه کند و راه را به همه چیز وهمه کس بسته بود ... حالا آن طور غافلگیرانه در خانه اش را زده بود ! فکر کرد شاید یک شوخی لوس و بی معنی باشد ، شاید یکی از همین جوانک های تازه به بلوغ رسیده خیابانشان باشد ، شاید پسر اکبر آقا باشد که گهگاهی به او نخ می داده و حالا یکی از این جلف بازی های تازه را درآورده و یا حتی یکی از همسایه ها این بار رویش نشده بگوید در را برایش باز کند وخواسته شوخی مسخره ای هم راه بیاندازد ، هندی بازی اش گرفته ! قطعا همین بود . عاشق و حنا ؟ خنده دار بود !

اما زنگ در آپارتمانش که زده شد ، خیالبافی هایش از هم پاشید ، فکر کرد یعنی او هم در این دنیای پر از تنهایی کسی را مسحور خودش کرده ؟ دور از ذهن بود ونشدنی ! کسی که سال ها سرش را پایین انداخته و جز مسیر بی آر تی های ولیعصر به میرداماد و برعکس جایی برای رفتن نداشته ، نه دوستی که هرچه بود در همان گذشته دفن کرد و نه حتی آشنایی ...

از جا کنده شد وآرام از پشت روزنه ی لنز در ، مردی را دید که پشت یک سبد گل بزرگ از زنبق های سفید و بنفش و نرگس های زرد پنهان شده است .

نفس عمیقی کشید و دست سردش را روی گونه های داغش گذاشت .

زنجیر در را که برای امنیت بیشترش نصب کرده بود چک کرد ، در به اندازه ی چند سانتیمتر باز شد ، با صدایی که از هیجان کمی ارتعاش داشت گفت :

- سلام میشه بگذاریدش جلوی در لطفا ؟

مرد در سکوت سبد را کنار در روی زمین گذاشت وحنا منتظر شد تا برود ، صدای قدم های آهسته ی پیک و بعد باز و بسته شدن در آسانسور را که شنید زنجیر را از جایش در آورد ، سبد گل را برداشت ، باید خیلی گران می بود ، بوی خوش نرگس تمام پاگردش را پر کرده بود ، تا به حال سبد گلی به این زیبایی ندیده بود ، داشت عطر خوششان را می بلعید و شگفت زده از اینکه کدام عاشق دلخسته ای برای او چنین پولی خرج می کند ، در ، که با پایش قصد بستنش را داشت با شتاب باز شد و او قبل از اینکه به خودش بیاید روی زمین پرت شده بود و گل ها مثل قطره های باران بعد از برخورد با زمین که به هوا پخش می شوند ، از هم پاشیدند هر کدام یک طرف پخش ... در بسته شد ، صدا در سـ*ـینه اش خفه شده بود و نفسش بالا نمی آمد ، سرش را که بالا آورد ، مردی جلوی پایش روی زانو خم شده بود و با آن چشم های سیاه تا ابدیت تهی نگاهش می کرد ، دهانش را باز کرد تا فریاد بزند و لب های مرد به لبخند کش آمد .

- با من ازدواج کن حنا !

فریادش در نطفه خفه شد ، ترس و شوک با هم جسم ظریفش را در هم می فشردند .

به زحمت ، جوری که بعید بود کسی بشنود گفت

- چی ؟ ... تو ... توکی هستی؟!

اما او شنید ، با همان لبخندِ جا خوش کرده کنج دهانش

- شوهرِ آیندت خانم سهرابی !

آن چشم ها ، آن نگاه از خود راضی و غرق در غرور همان چیزی بود که به آن احتیاج داشت ، همان شوک لازم مثل وقتی که کسی را از دست می دهی و تا توی صورتت نکوبند اشک نمی ریزی ، مثل ...

جیغ کشید ، تمام هوای ریه اش را مثل شلاق بیرون ریخت ، با چشم هایی از حدقه بیرون زده و لرزان ، که مرد دست های بزرگش را روی دهان و بینی اش گذاشت و در حالی که با دست دیگرش پاهای خم شده ی حنا را صاف می کرد خودش را به بالای سرش رساند و با کمر به زمین کوبیدتش ، درد نفسش را بند آورد ، اما برق آن دست کش های پلاستیکیِ داروخانه ای ! همان هایی که اثر انگشتی باقی نمی گذارند ! چشمانش را زد ، دست های بزرگو سنگین مرد تمام بینی و دهانش را گرفته بود راه نفسش به کلی بند آمده بود و فکر می کرد نفس های آخرش را می کشد ، دستش را روی دست مرد گذاشته بود اما دیگر قدرتی نداشت که بتواند کاری کند ، انگار در یک مرداب قدیمی دست و پا می زد وپایین تر فرو می رفت ، پاهایش از تقلا ایستاد و صورتش به کبودی زد که دست های مرد پایین آمد و قبل از اینکه بتواند نفس بگیرد دور گلویش حلقه شد و با فشار اندکی با دندان هایی که در هم قفل شده بود سرش را نزدیک آورد و آهسته گفت

- یک کلمه هم حرف نزن حنا ! حتی یک کلمه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که برای نفس کشیدن تلاش می کرد و هوا را تا جایی که می توانست بلعید ، دهانش خشک شده بود ذهنش همه جا می گشت چیزی نداشت ، نه جواهری ، نه پولی ، شاید تنها بیست تومن ته کیفش داشت که آن هم شارژ ساختمان بود که امروز و فردا باید به آقای رحمانی می داد و تمام ، تا سر ماه بی پول ِ بی پول !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نفس کشید و به مردی که پشت سرش بود به لحظه ای در آن گیر افتاده بود فکر می کرد ، برق چاقویی که از کنار صورتش جلو آمد وجلوی صورتش رقصیدن گرفت و صدای نفرت انگیز مرد " هیچی ".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوی مرد از دور گردنش جدا شد و قبل از اینکه بتواند حرکتی کند ، یقه ی لباسش از پشت کشیده شد ، از فشار ایجاد شده دور گردنش اشکی که گوشه ی پلکش گیر کرده بود پایین آمد و همانطور که روی زمین کشیده میشد و از ترس آن چاقو زبانش بند آمده بود ، دعا می کرد که مرد دزد باشد و به خودش آسیبی نرساند ، طاقتش را نداشت ، نه بعد از همه ی این هایی که به سرش آمده بود ، این دیگر حقش نبود ، عدالت خدا نبود که در روز روشن کسی در خانه اش را باز کند و با تهدید چاقو ... فقط خدا را صدا می کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگاه تلفن روی زمین کنار پایش افتاد ، و سردی دیوار پشت سرش که با شتاب تقریبا به سمتش پرت شده بود ، مرد دوباره زانو زد و به صورتش نگاه کرد ، همان خونسردی دیوانه وار ... همان لبخند نفرت انگیز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادش را بالا آورد که حنا در خود جمع شد ، در تقلای نفس بود و بریده بریده گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو خدا اذیتم نکن ! من هیچی ندارم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دستش را لای موهای حنا فرو کرد و حنا هق زد و دستانش را در سـ*ـینه جمع کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لمس چندش آور و پلک هایی که محکم به هم فشارشان داده بود ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش که از سرش جدا شد آرام چشم هایش را باز کرد و به مرد چشم دوخت ، گلبرگ سفیدی که بین موهایش گیر کرده بود را بین انگشتانش ، جلوی چشمان حنا چرخاند و لبخند نفرت انگیزش ، عمیق تر شد ! دلش می خواست عق بزند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواست توی صورت مرد عق بزند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد آهسته پلک زد و انگشتش را به چانه ی حنا کشید که صدای کوبیده شدن در خانه بلند شد ، چشمان حنا در آن نیمه روشن غروب درخشید ، نوری که از چشمان مرد هم گذشت و با بالا آوردن آن چاقوی لعنتی اخطار داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حنا جان ؟ مریمم ، حالت خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه حنا دهانش را بتواند باز کند دست آزاد مرد دور گردنش حلقه شد و چاقویی که درست زیر گردنش گذاشت ! بین مرگ و ترسی فلج کننده اسیر شده بود و اشک های بی مهابا اش تمام صورتش را خیس کرده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد زمزمه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرش رو کم کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو همچنان زیر گردنش خود نمایی می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا همچنان ساکت مانده بود ، تمام عضلاتش بی حس و منقبض شده بودند که صدای کوبیده شدن دوباره در و فشار چاقو زیر گردنش نطقش را باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم ... خوبم مریم خانم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خانم از همان پشت در با صدای تقریبا بلندی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدای افتادن چیزی شنیدم ، زنگ زدم ولی تلفنت رو جواب ندادی نگران شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار چاقو بیشتر شد و سوزشی که در امتدادش خیسی زیر گلویش بود ، نفسش بند آمد ، دست یخ زده اش را بالا آورد و روی دست مرد گذاشت و با ترس و دلهره و چانه ای که می لرزید نگاهش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد آهسته دهانش را به گوش حنا نزدیک کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکرشم نکن حنا ... ی پیرزنِ آرتروزی قبل از اینکه جایی بره تو دستِ منه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا نفس کشید و به خودش لرزید ، چگونه مریم خانم را می شناخت ... او که بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باهاش حرف بزن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را از مرد ربود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی برام گل فرستاد ، پام به سیم تلفن گیر کرد افتادم ، برای ... برای همین تلفن قطع شد ... فکر کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه عزیز دلم ، پس مطمئنی همه چی خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو آهسته تا جایی نزدیک چانه اش بالا آمده بود و تیزی اش مجبورش می کرد سرش را به سمت مرد بر گرداند ، نفس مرد که به گونه اش می خورد و زیر بینی اش می پیچید و این حالت تهوع لعنتی که گریبانش را گرفته بود و هر لحظه امکان داشت بالا بیاورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سرش را کمی خم کرد که به معنای ادامه دادن بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود می خوابم امشب مریم خانم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از کمی مکث ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح برای چای میام پیشتون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نفس راحتی کشید از اینکه مریم خانم به جمله اش واکنشی نشان نداد ، خوب میدانست که مریم خانم میداند که از چای بیزار است و هرگز در زندگی اش کافیین مصرف نمی کند ، نه چای ، نه قهوه نه سیگار ... شاید این سیگنال را می گرفت و می فهمید همه چیز مرتب نیست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خانم بعد از تاملی کوتاه گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبت به خیر عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب به خیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در دلش امید روشن شد ! میدانست همسایه ی فضول و دوست داشتنی اش هنوز پشت در است ، این را حس می کرد ، وقتی تیزی چاقو روی چانه اش بیشتر شد متوجه شد که مرد هم همین حس را دارد اما زیاد طول نکشید که صدای تق تق صندلهای مریم خانم که از پله ها پایین می رفت فضای خالی را پر کرد و بعد بـــنــگــــ ، دری که به هم کوبیده شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی اشتباه کرده بود ؟ شانسش را برای نجات از دست داده بود ؟ نجات از دست دیوانه ای که در این غروب دلگیر و ابری با یک سبد گل وارد خانه اش شده بود و خود را همسر آینده اش می دانست !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موهای قشنگی داری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور در خود فرو رفته نگاهش کرد ، این دیوانه را برای همه ی عمر کم داشت و حالا ... باید کاری میکرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی دورگه از بغض گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نامزدم ... الان میاد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد اما همچنان در سیاهی موهایش غرق بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکی و چشم گیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا صدایش رو شنیده بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار بلند تر گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نفعته قبل از این که برسه هرچی می خوای برداری و بری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار در این دنیا نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو را پایین آورد و درحالی که صبورانه به اطرافش نگاه می کرد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم نامزدت چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی معطلی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سعید میر هاشمی ! ... پلیسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی که از چهره ی مرد گذشت از نظرش دور نماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون سعید میر هاشمی که باهات تو شهر کتاب کار می کنه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنش یخ کرد و ضربان قلبش کند شد ... سعید را می شناخت ؟ حتی محل کارش را ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با لحنی آمرانه ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ نامزدی در کار نیست عزیزم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معده اش در هم پیچید ! آن مرد که بود ، چرا از او می دانست ، این جا چه می کرد ، چه از جانش می خواست ؟ همیشه مراقب خودش بود ، که یک قدم کج نگذارد ، که پا روی گلیم کسی نگذراد که حتی پایش را از گلیم خودش هم جلوتر نگذارد ، کسی را نرنجاد ، دشمن نتراشد ، دیر به خانه نیاید ، شب بیرون نماند ، تمام چهار سال لعنتی گذشته را مراقب نفس کشیدنش هم بود که کسی را نرنجاد و حالا ... این عدالت نبود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه اش در دستان مرد فشرده شد وچشم هایش را بالا آورد ونگاهش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این موها رو همیشه می بندی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرش تیر کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای میرزایی نمی خواد کسی از کارمنداش جلب توجه کنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه یخی به چشم های حنا انداخت و چانه اش را رها کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کنترل کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های حنا به سمت کاناپه ی رنگ و رو رفته اش چرخید ، مرد رد نگاه را گرفت و درحالی خیمه اش را از روی حنا بر می داشت بازویش را در دست گرفت و او را به سمت مبل کشید ، حنا از خودش بیزار شد ، از این که مثل یک شکار بی دفاع و ترسیده در مقابل مردی که با گستاخی تمام در خانه اش جولان می داد کم آورده بود و کاری از دستش بر نمی آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی دوست داری ؟ کمدی ؟ تراژدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به زیر پایش ، به حنا که با پشت دست ، صورتش را پاک می کرد ، نگاه کرد و همزمان صدا را بلند کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانست که باید کاری کند ، میدانست باید چیزی بگوید تا خودش را از دست مردک نجات دهد ، با صدایی گرفته گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام ... قراره بابام بهم زنگ بزنه امشب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که شبکه هارا بالا پایین می کرد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغگوی کوچولو ! ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به حنا که ملتمسانه به مرد نگاه می کرد چشم دوخت و چشمکی زد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب هم مثل تمام شب های دیگه ست حنا ! نه پدری ، نه نامزدی ... شرط می بندم داشتی کتاب می خوندی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدای تلوزیون را بلند تر کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب ! تنها چیزی که حنا داشت و از همه بیشتر می خواست ! مثل یک در جادویی به دنیای جادویی که دوست داشت ، غرق می شد و از همه دنیا می برید ، عاشق می شد ، متنفر می شد ، گریه می کرد ، می خندید ، هیجان زده می شد ، می ترسید ... اما هرگز تصورش را نمی کرد که در دنیای واقعی ، همان دنیایی که از آن به کتاب هایش پناه می برد ، یک چنین درامی برایش شروع شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کنترلی که روی کاناپه پرت میشد نگاه کرد و بدون آنکه از آن چشم بگیرد اشک هایش را پاک کرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کتاب نیست حنا ... این بزرگ ترین ماجراجویی زندگیته ... منتظر هیچ شوالیه ی دیگه ای نباش که نجاتت بده ... شوالیَت منم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های لرزان و شفافش تا جایی بالای سرش ، از کنار بازوی معلق در هوا و چنگ گرفته شده اش گذشت و به آن چشم های خیره ی وحشی نگاه کرد ، چشم های یک دیوانه ! یک آدم روانی ، یک روانی تمام عیار که خیلی چیزها در موردش می دانست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش که کشیده شد به خودش آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمکت می کنم آماده شی ولی کار احمقانه ای نمی کنی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دوباره کشید ، حنا روی زانو ایستاده بود اما آنقدر در بهت و شوک بود که نمی توانست از جایش بلند شود و روی پاهایش بایستد تمام بدنش درد می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وسایلت رو جمع می کنی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ج ... جمع کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اینجا می ریم ، به لباسات احتیاج داری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر آرام و مطمئن حرف می زد که انگار تمام این ها ، اتفاقی معمولی و نرمال است ، انگار نه که به زور وارد خانه شده است ، بازویش همچنان در دستان مرد گیر بود که به سمت اتاق حرکت کردند ، شاید حالا وقتش بود ، می توانست حالا که از چاقو خبری نیست ، به سمت اتاق بدود و در را پشت سرش قفل کند و بعد حتما راهی پیدا می کند تا کسی را به کمک بخواهد ، امید و آدرنالین با هم به قلبش حجوم آورد و در کسری از ثانیه بدون آنکه موقعیتش را درک کند با شتاب دستش را از دستان مرد بیرون کشید و به سمت اتاق خواب دوید ، اگر می توانست قبل از اینکه دیر شود در را ببندد ، اگر می توانست نجات پیدا کند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست لحظه ای که در بسته میشد دست های مرد روی چهار چوب قرار گرفت ، زور زد ، با تمام توانش ، اما او قوی تر بود ، وقتی دید موفق نمی شود ، داد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کـمـک .... تو رو خدا کمک !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با تنه ی مرد تا انتها باز شد و حنا که خود را به عقب پرت کرده بود کنار کمد پناه گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کـمـ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با تمام قدرتش جلوی دهان حنا را گرفت و فشار داد ، چشم های حنا به دست های قدرتمند و فک از خشم فشرده اش بود . احساس می کرد از زمین بلند شده است و به زحمت نک انگشتانش را روی سرامیک سرد حس می کرد ، با این حال مشت می زد و به دستان و صورت مرد می کوبید . آنقدر کوبید که از نا افتاد ولی از فشار دستان مرد کم نشد و تنها زمانی که دست از تلاش برداشت ، مرد رهایش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو ... خدا ... اذیتم ... نکن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی می توانست حرف بزند ، وسط اتاق پرت شد و با زانو روی زمین افتاد ، به سرفه افتاده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جمع کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق خارج شد و در را بست ، اگر اتاقش این دخمه ی تاریک و غم انگیز نبود ، اگه پنجره داشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انتهایی ترین کنج اتاق چمبره زد و سرش را روی زانو گذاشت ، چه کاری از دستش بر می آمد ؟ صدای تلوزیون آنقدر بلند بود که مطمئن بود کسی کمک هایش را نشنیده است ، شاید اگر به زمین زیر پایش لگد می زد ، یا چیزی میشکاند ... هرچه می کرد دیوانه را باز به اتاق بر می گرداند . نمی دانست چقدر گذشت که در بی هوا باز شد و مرد در چهارچوب ایستاد ، صدای نفس پر حرص و عمیقش را شنید و قدمی که به داخل برداشت و این بار از ترس از جا بلند شد و خودش را به دیوار چسباند ، مرد درچند قدمی اش ایستاد و درحالی که هر دو دستش را درجیب شلوارش فرو می کرد گفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ی چمدون پیدا کن ... قبل از اینکه همین جا حسابت رو برسم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو دستش را زیر گلویش نگه داشته بود به دیوانه ی مصمم رو به رویش نگاه می کرد ، قلب کوچک و مهربانش محکم جوری که انگار همه ی دنیا صدایش را می شنود به سـ*ـینه اش می کوبید ، مرد قدمی نزدیک تر آمد و او بیشتر در دیوار فرو رفت ، مثل خرگوشی که در لانه اش کز کرده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا به ... به خدا اشتباه گرفتی ... به خدا من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه اجازه نمی داد حرف بزند ، ترسیده بود و نمی دانست چه باید بکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد نزدیک آمد و حنا هر دو دستش را روی دهانش گذاشت تا هق نزند ، رو به رویش ، درست در چند قدمی اش کسی بود که اگر جایی دیگر ملاقاتش می کرد ، امکان نداشت پیِ به جانی بودنش می برد ، هر چند چشم ها آیینه ی درون هستند و آن چشم ها ... آن شراره های دریده و وحشی که تا عمق روحش را خراش می داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چمدون حنا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا فکر می کرد با التماس کردن ، کسی را که به حیله وارد خانه اش شده و با چاقو تهدیدش کرده را می تواند مجاب کند ؟ که از جانش بگذرد ! که او را به تمام نداشته هایش ببخشد و برود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های شفاف و قهوه ای اش که پر و خالی میشد را بست و اشک روی گونه اش سر خورد ، بار دیگر ثابتش شده بود که بی دفاع ترین است ، که حتی دیگر خدا را هم ندارد ، بدون اینکه حرفی بزند ، خم شد و از زیر تخت ساک کوچک سبز رنگش را بیرون کشید و روی تخت گذاشت . نفس هایش درد می کردند و دست هایش آشکارا میلرزید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد به سمت کمد رفت و کشو ها را بیرون کشید ، لباس ها را زیر و رو کرد و روی تخت انداخت ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت صحنه ی این نمایش سیاه چه بود که نمی دانست ؟ شاید یک شوی تلوزیونی ، یک دوربین مخفی برای سر کار گذاشتنش ، شاید اصلا خواب بود وکمی دیگر بیدار می شد ... هرچند تصویر دخترک ترسیده ی درون آینه رو به رویش با ردی از خون که از روی گردنش سُر خورده و تا زیر لباسش راه گرفته بود از چیز دیگری می گفت ، که نه تنها خواب نیست که حتی آن دیوانه ی پشت کرده به او تا چه حد می تواند خطرناک باشد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش به دستان مرد بود که زیپ کولی سورمه ای رنگش را باز کرده و درونش را جستجو می کرد ، اسکناس های گلوله شده ته کیفش را بیرون آورد و برای چند ثانیه نگاهشان کرد و بعد درون جیبش گذاشت ... همان بیست هزار تومن شارژ ساختمان که تمام دار و ندار این ماهش بود را و کارت اعتباری اش که در جایی درون جیبش جای داد و بعد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازتصویر کوچک قاب عکسی که روی دیوار نصب کرده بود وحالا در دستان مرد بود ، تنها خودش مانده بود ، اگر این بودن ، ماندن میشد ! وقتی رفته بودند ، او را هم با خود بـرده بودند انگار ! یا شاید نه ... شاید خیلی قبل تر از آن ها رفته بود ... خیلی زودتر ... یک جسم پنجاه و چند کیلویی که زندگی کردن نمی دانست در دسته ی ماندنی ها به حساب نمی آمد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد انگشتی به تصویرش کشید و پوزخند زد و چشم های سیاه و تلخش را به او دوخت ، انگار اوهم فهمیده بود که در آن آخرین عکس یادگاری هیچکدامشان خوشحال نبودند ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساک را از روی تخت برداشت و از میان لباس ها چند تایی را درونش جا داد و درحالی که مانتو و شالی را به سمتش پرت می کرد ، آمرانه گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بپوش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش بیدار می شد اما نگاه ترسناک مرد بعد از تعللش گواه چیز دیگری بود ... کابوس در بیداری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی مچاله ی زیر پایش را برداشت و با اشک هایی که بی وقفه به پهنای صورتش می ریخت به تن برد ، مرد به چهارچوب تکیه زده بود و خیره نگاهش می کرد وحنا جرات نداشت سرش را بالا بیاورد ، آن چشمها چشمهای شیطان بود ... پر از آتش ! شاید باید با او همکاری میکرد ... که دزد نبود ! متجاوز نبود که اگر بود ... چیز دیگری میخواست ... هدفش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش از هجوم آن همه خیال و خالی بودن متورم شده بود ... مسخ شده و آرام آخرین دکمه را هم بست و قبل از اینکه سرش را بالا بیاورد صدای مرد در صدای گوینده ی تلوزیون آمیخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسواک .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایش تا صورت مرد بالا آمد ! در ذهنش تکرار کرد ... مسواک ... مسواک ... مسواک ... و در اعماق وجودش فکری به ذهنش رسید ... شاید می توانست نشانی از خودش بگذارد ، چیزی که بالاخره کسی متوجه غیبتش بشود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوام برم دستشویی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد خیره نگاهش کرد و بعد از کمی مکث دستش را به سمت بیرون از اتاق دراز کرد و حنا قدم برداشت ، درست زمانی که از کنارش عبور می کرد مرد دستش را سد کرد وحنا سرش را بالا گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پایین پریدن از طبقه ی چهارم چیزی نیست که من توصیه ش کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با چشم هایی خندان چشمکی زد و دستش را پایین انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی آن پنجره ی کوتاه حمام ؟! مصمم تر شد ... باید هر جور که می توانست کاری می کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شد و برق لب صورتی اش را که از صبح آنجا مانده بود برداشت و نگاهی به اطراف انداخت . همه چیز آنقدر کوچک و در دسترس بود که هر علامتی ، هر نوشته ای ، با باز شدن آن در لعنتی کاملا مشخص میشد ... نا امیدانه نفسش را بیرون داد و در حالی که به دیوار تکیه می داد چشمش به دستشویی فرنگی افتاد ... تنها جایی که می توانست ... به سرعت به سمتش رفت و نگاهش کرد ... باید یک جایی می شد ، جایی که در دید نباشد ... درش را آهسته بدون آنکه از برخوردش با بدنه ی سرامیکی صدایی بلند شود بست و دعا کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" کمک"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای کوبیده شدن در دست از نوشتن برداشت و به سرعت در توالت فرنگی را باز کرد و برای صحنه سازی سیفون را کشید . مسواکش را برداشت و خارج شد .مرد کمی آن طرف تر منتظرش ایستاده بود . حنا آرزو میکرد که صدای تپش های قلبش را که از هم سبقت گرفته بودند تنها خودش باشد که می شنود که مرد نزدیک شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ... ببینیم چی کار کردی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مچ حنا را به دست گرفت و جلوتر از او وارد شد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت بگو ... صابون رو آیینه یا درِ حموم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را حبس کرده بود وتکان نمی خورد و مرد هر جایی را که به ذهنش می رسید نگاه کرد ... هرجا به جز در بالا رفته ی توالت فرنگی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فشار آرامی حنا را به بیرون هل داد و عرق سردی که از روی گردن حنا سر خورده بود پایین رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدارک شناساییت کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا ساکت ماند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جعبه ای چوبی را از توی کمد بیرون کشید و بعد از کمی جستجو همه ی آنچه را که می خواست در جیب جلویی ساک حنا جا داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می بری من رو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قافلگیر میشی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با حرکت آهسته ای به دسته ی گل های ریخته شده کف سالن اشاره کرد ... یک تکه کاغذ یا شاید کارت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا همچنان در جستجوی نشانه ای روی زمین بود که مرد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخونش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و کارتی را که روی زمین افتاده بود برداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" با تمام وجود از جواب مثبتی که گرفتم ، خوشحالم . قرارمان همانی که بود ، ساعت ده ، خانه ی تو . تا ابد در کنار هم . عماد "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن چنان رخوتی در تمام تنش دوید که کارت از دستش به پایین افتاد و با بغضی که به زحمت فرو داده بود گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ع... عماد ... تویی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم رومعرفی نکردم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد با ژستی صاف ایستاد و با همان لبخندی که گوشه ی دهانش را به بالا خم می کرد ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمادِ منصور !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب بزرگی در گلویش گیر کرده بود و پایین نمی رفت ، صورتی که از اشکهایش خیس بود و احساس عجزی بی نهایت ... خودش را معرفی کرده بود ... حالا هم چهره اش را می شناخت و هم اسمش را می دانست ! حالا فهمیده بود که مرد به دنبال از بین بردن اوست ... یک قاتلِ خونسرد ! یک سایکو ... به ساده دلی خودش زار زد ... همان باور غلطِ نور و تاریکی ... که هیولا ها تنها درتاریکی شب ظاهر می شوند و در نور ... کاش می توانست به خوش خیالی خودش و شب سوز اتاق خواب تاریک و دخمه وارش بخندد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه ... چه جواب مثبتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد ساک را از روی زمین بلند کرد و این بار جدی تر از قبل گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازدواجمون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غباری از سردرگمی تمام قلب و ذهنش را در هم فشرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من حتی تو رو نمیشناسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشناسی حنا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما حتی ی بار ... حتی ی بار هم ندیدیم هم رو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا کسی را ناراحت کرده بود ؟ کسی را آزار داده بود و این یک انتقام بود ؟ اصلا شاید یک شرط بندی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی فکر می کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بالا گرفت و به عماد که حالا خیلی نزدیک تر ایستاده بود چشم دوخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا این کار رومی کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را کمی کج کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظری هم داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ی شرط بندیه نه ؟ یا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چیزی که فکرش را می کرد تنش لرزید ونگاه بی گناهش را به او دوخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ... قاچاقچی انسان ... از اون ... از اونایی که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب های عماد کش آمدند و لبخند دندان نمای بزرگی روی صورتش نقش بست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاچاقچی انسان ... تمام این سال ها تلاش کرده بود ، تارک دنیا شده بود و جز خودش کسی را نداشت و چه طعمه ای بهتر از آن ؟! یک بی نام و نشان تمام عیار و کسی را نداشت دنبالش بگردد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چیزی که نیاز داری بردار ... دیگه برنمیگردی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته که بر می گشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پر از خشم وکینه اش را به عماد دوخت که چاقوی حکاکی شده اش را از پشت شلوارش بیرون میکشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ی لیوان آب بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمید چطور تمام جسارتش را جمع کرد و با خشم گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیوونِ عوضی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل یک ابر سیاه و طوفانی که روی آسمان سایه اش را سنگین می کرد ، چشم های سیاه عماد ، سیاه تر شد ، بازوی حنا رو به چنگ گرفت وبه خودش نزدیک کرد و به چشمانش خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این که با اراجیف بخندونیم با اینکه صبرم رو سبک ، سنگین کنی خیلی فرق داره . نکن ! ... از اون روی من هیچ خوشت نمیاد . بهت قول میدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین حالا هم از او خوشش نمی آمد ، از او بیزار بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را که رها کرد ، بطری آب نیم خورده ی روی میز را برداشت و محکم به سـ*ـینه ی حنا کوبید و کف دست دیگرش را روی به رویش باز کرد وادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخورش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک حجم دایره ای کوچک ... یک قرص ! لبهایش را بی اختیار روی هم فشار داد و یک قدم به عقب گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون کاری رو که بهت می گم انجام میدی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا یک قدم دیگر عقب تر رفت و به دست عماد که همچنان در هوا مانده بود نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرومت میکنه ! میتونی ساعت ها بخوابی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی خوام بخوابم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش مثل بچه ها پر بغض ولرزش بود . عماد نگاهش کرد ، آن چشم ها چه بود که هر بار رنگش عوض می شد و حالا به رنگ جنون بود ! بنفش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری که میگم انجام بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا باید برات آسونش کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلماتش جسورانه بود اما صدایش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امتحانم نکن حنا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک قدم بلند خود را به حنا رساند و در حالی که دهانش را به گوش حنا چسبانده بود گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخورش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته ، شمرده شمرده ... شانه های حنا لرزید و خود را کنار کشید ، از لحن حرف زدنش ، از آرامش وخشونتی که توام با هم داشت ... می ترسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرص را گرفت و در دهانش گذاشت و یک جرعه از بطری آبش را نوشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز کن دهنت رو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانش را به هم دوخت ، عماد دست برد و چانه اش را گرفت و با فشار دهانش را باز کرد و دستش را در دهان حنا فرو کرد . حنا عق زد ... عماد موهایش را از پشت کشید و سرش به بالا کشیده شد و عماد آب را مستیقیم در دهانش فرو ریخت . به سرفه افتاد ومجبور شد غورت دهد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرص پایین رفت و عماد موهایش را ول کرد ... روی پا خم شده بود و سرفه می کرد و با پشت دست آبی که از بینی اش بیرون زده بود را پاک کرد ... دلش مردن می خواست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیف و ساک رو برمیداری ... نه داد می زنی ، نه سعی می کنی فرار کنی ! نمی خوام بهت صدمه بزنم ولی به کسی که بخواد کمکت کنه رحم نمی کنم ... متوجه شدی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کشید و سرش را تکان داد ، اما متوجه نشد ... هرگز متوجه نمی شد ... کمتر از ده دقیقه ی پیش در امنیت کامل ، در دنیای شیرین خواهران برونته ، در عمارتِ اعیانیِ بلندی های بادگیر بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر ساده لوحانه اجازه داده بود که کسی زره فولادینش را اغوا گرانه ، با چند شاخه گل ، بشکند ، این که شاید کسی دوستش داشته باشد ... چهار سال تمام ! چهارسال تمام همه چیز را تحمل کرده بود ، مراقب بود و با یک اشتباه بربادش داده بود ، شاید آخرین اشتباه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار یکی از همان زوج هایی بودند که در کنار هم راه می روند و همیشه حسرتش را داشته است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند پسر بچه ی کوچک در آن خنکای اول شب سوار بردوچرخه هایشان کوچه را بالا و پایین می کردند و شادمانه می خندیدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچکس کوچک ترین توجهی به آنها نداشت ، مغزش مانند قلبش می کوبید ، صدای قدم هایش را زیر گوشش می شنید ، حتی نفس کشیدن آرامش را ! و تنها به یک چیز فکر می کرد ... فرار !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی تیز چاقو را روی پهلویش حس می کرد ! چاقویی که زیر کت پاییزه ی عماد پنهان بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره ی آنچه که چهار سال قبل انجام نداده بود از دیواره ی مغزش بالا می خزید و مثل ماری پیچ می خورد ، این بار باید می جنگید ... باید بازی را به نفع خودش تمام می کرد ... خسته بود ... از همیشه باختن ، از همیشه بازنده بودن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اما فرق کرده بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم هایی بودند که در کنارشان راه می رفتند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش بین فریاد کشیدن و چاقوی تیزِ حکاکی شده مانده بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر به این بچه های بی دفاع وکوچک آسیب می رساند ؟ اوکه آنقدر جسارت داشته که وارد خانه اش شود از آسیب زدن به هیچکس واهمه ای نخواهد داشت ! نه ... نمی توانست همه را بکشد ! ... اما اگر زخمی اش می کرد !؟ ... او را زنده می خواست ... هر چه که پشت سناریوی کثیف و ترسناکش بود زنده بودنش را تضمین می کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و به پسری که از پیچ کوچه وارد شد نگاه کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکرشم نکن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی ذهنش را هم میخواند ... بازوی حنا را گرفت ! و چاقو را تقریبا در پهلویش فرو کرد ، حنا حتی می ترسید نفس بکشد مبادا نوک تیزش پوستش را شکاف بدهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دید دیگران ، شاید تنها یک زوج تازه به هم رسیده به نظر می آمدند اما اگر پسر سرش را بالا می آورد امکان نداشت حنا را ببیند ، چشم هایش را ببیند و گمان کند که یک معشوقِ تازه به عاشق رسیده است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما سری بلند نشد ... پسر بی اعتنا از آن ها گذشت و او جرات نکرد چیزی بگوید ... به خاطر بچه ها ، به خاطر خودش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم جلوتر ماشین سیاه بزرگی پارک شده بود ، سیاه مثل صاحبش ! از آن دست از ماشین های کوه وکمر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد ریموت را زد و چراغ های ماشین روشن شد ، همانطور که تقریبا حنا را می کشید به سمت دیگر ماشین رفتند ... ترس تمام وجودش را پرکرده بود ، باید فرار می کرد ، باید خودش را نجات می داد ، قبل از اینکه سوار آن ماشین لعنتی شود باید کاری می کرد ، به بازویش نگاه کرد و چاقویی که دیگر تهدیدش نمی کرد ، یک قدم جلو و بعد با سرعتی باورنکردنی به سمت دیگرش چرخیدن ، بازویش رها شد ... انگار چند تَن سبک شده باشد ، مثل یک پر ... چند قدم دیگر ، خیابان اصلی و شاید گم وگور شدن در پس کوچه های باریک اطراف ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسش از پشت کشیده شد و به تندی به عقب برگشت ، انگار به یک دیوار نامرئی و بتنی برخورد کرده باشد ، صدای مهره های کمرش را شنید و بعد کوبیده شدن سرش به ستون ماشین ! چشمانش سیاهی رفت و درد به سرعت در تمام بدنش پخش شد ... وقتی به خودش آمد که روی صندلیِ جلوی ماشین پرت شده بود و از پشت شیشه های دودی عماد را نگاه می کرد که به طرف دیگر می رود ... با وجود درد و گیجی دستگیره را کشید ! اگر باز می شد ، قطعا این بار موفق می شد ... باز نشد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام حس آن لحظه اش وحشت بود و بس ! باز کشید ... باز کشید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تمام صورتش را خیس کرده بود وگیج از ضربه ای که به پیشانی اش خورده بود چشم از دستگیره بر نمی داشت ... زیر زبانش فقط خدا را صدا می کرد و دلش مرگ می خواست ... اگر نمی شد از دست او فرار کند ، مردن برایش بهترین گزینه بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز کن در رو ! ... لعنتیِ عوضی ! باز کن در رو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر دودستش صورتش را گرفت و زار زد ... سرش گیج می رفت ... سیاهی می رفت ... پلک هایش می پرید و قلبش ... قلبش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ریموت و باز شدن در و بالا آمدن آن هیولا ... چرا فکر می کرد که آنقدر سریع است که می تواند ؟ دستهایش انگار دنیا دنیا با دستگیره ی کذایی فاصله گرفته بودند ... انگار هرچه دستش را بیشتر جلو می برد آن دورتر و دور تر می رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد سوار شد و همزمان مشتش یک طرف صورت حنا را بی حس کرد ... حنا جیغ کشید و یک ضربه ی دیگر به دهانش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خفه شد ... از درد ، از حقارت ، از ترس ، از وجودِ مردِ کناری اش ... خفه شد و آرزو کرد کاش بمیرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد ساکش را روی صندلی عقب پرت کرد و با خشونت چانه ی حنا را فشرد و صورتش را درست در مقابل خودش گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری که میگم رو انجام بده ... با من نجنگ که زندگیت رو جهنم میکنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش کسی جهنم را برایش معنا می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش بلند شده بود ، دیگر آن خونسردی و تن آمرانه را نداشت که همین ترسناکتر از قبلش می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که انگشت اشاره اش را به پیشانی حنا می کوبید ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این رو اینجا مرور کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب های حنا آشکارا می لرزید و اشکهایش بی وقفه پایین می آمدند ! دیگر صدایش هم در نمی آمد ... بیچارگی در تک تک اجزای صورتش به وضوح آشکار بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد چانه اش را رها کرد و جعبه ی دستمال را از روی داشتبورد برداشت و در حالی که روی پای حنا می انداخت ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دهنت رو پاک کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه متوجه مزه ی خون دویده در دهانش شد ، زبانش را روی لب متورم شده اش کشید و دستمالی رویش گذاشت ، چانه اش درد می کرد ... سرش درد می کرد و وحشت زده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... آنقدر همه چیز به سرعت اتفاق افتاد که در برابرش تنها یک صفحه ی سیاه و سفید برفکیِ رقت انگیز بود و بس ... همه چیز مبهم و خواب گونه ... غیر قابل باور اما واقعی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن لحظه ... در آن لحظه ای که ازترسِ خشمِ مرد خودش را به در چسبانده بود و برای آینده ی نا معلومش زار میزد ، به تنها چیزی که اطمینان داشت دردهایش بود ... دردهایی که نمی توانست انکارشان کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را به طرف حنا دراز کرد و طره ای از موهای صاف و بلندش را که روی صورتش پخش شده بود کنار زد ، حنا بیشتر در خودش جمع شد و سرش را با خشونت کنارکشید ، نگاه عماد را که ازخیابان به او و برعکس دوخته می شد حس می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون چیزی رو حس میکنم که تو حس می کنی ! میخواد ی عشق باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش را تا روی ورمِ لب های حنا برد و ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ی مشت باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره مزه ی خون که در دهانش پیچید ، دلش میخواست به صورت عماد تف بیاندازد . عماد ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست ندارم آزارت بدم اما تومال منی ، الان متوجه نمیشی اما این بهترین کاریِ که در حقت میکنم ... تنها کاریِ که میتونم بکنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزار برم ، خواهش می کنم ازت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف عماد ، صدایش خش دار بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هـ ... همه ی این ها رو فراموش میکنم ، ازت شکایت نمی کنم ... تو رو به خدایی که می پرستی ولم کن برم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد کمربندش را بست و با همان لحن آرام گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو به قلبت راه میدی ، راه میدی چون انتخاب دیگه ای نداری ... متوجه نشدی ؟ درون من تویی حنا ، انصاف نیست بیرون از اون مغز کوچیک لعنتیت باشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت نگاهش کرد ، در تک تک بالا و پایین شدن های روحی اش چیزی بود ، انگار ... یک چیز غریب و خش دار و خام ، گَس ... همه چیز در باره ی او گَس بود ... دهانش را زبر می کرد و حتی غورت دادن و خونِ زیر دندان هایش را از یاد می برد ، مثل یک آتش شعله ور که هر لحظه زبانه می کشید وجایی را می سوزاند و خودش پروانه ای زخمی که دور آن شعله ها می رقصید و دیر یا زود آتش می گرفت ... این را به خوبی فهمیده بود ... در دلش انگار صدها کبوترِ مـسـ*ـت همزمان قصد پریدن کرده بودند و معده اش سبک و سنگین ، پر و خالی میشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست های عماد یه سمت استارت که رفت ، چشم از آن نیمرخ خونسرد ، که در آن تاریکی تنها انعکاسی از برق چشم هایش بازتاب داشت گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولم کن روانی ، میخوام پیاده شم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام آن کبوتر ها از دهانش بیرون آمدند ، هر دودستش را زیر گلویش جمع کرده بود و تمام آن کلمات را فریاد می زد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مچ دستش که در دست عماد چرخید و در یک حرکت از بازو خم شد و به عقب کشیده شد ، درد راه نفس کشیدنش را بست ، عماد تنه اش را به او نزدیک کرد و در حالی که دندان هایش را با خشم به هم فشار میداد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی از این درد برات جالبه ... هان ؟ ... هـان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک فشار دیگر ... چیزی تا از جا در رفتن استخوان هایش نمانده بود ... انگار هر چه در توان داشت همه را برای حنا جمع کرده بود و تا لحظه ای که از حنا تنها هق هق های آرام و سکسکه واری شنیده شد ، دستش را رها نکرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد کمربند حنا را بست و در حالی که نگاه تحقیر باری به او می کرد ماشین را روشن کرد و حنا بیشتر به در چسبید ... ترس و وحشت واژه هایی نبود که حالش را توصیف کنند ... تمام ذهنش پر بود از علامت سوال ، از چراهایی که هیچ پاسخی برایش پیدا نمی کرد ، نه از حرف های عماد چیزی سر در می آورد و نه هیچ دلیلی برای اتفاقی که برایش افتاده بود ... که چرا او را انتخاب کرده ... که چرا هرگز متوجه نشده ، که او که نه خانواده ی ثروتمندی دارد و نه زیبایی آنچنان ، نه حتی از آن فکر و خیال های شرلوک هلمزی اش ... حتی ساده ترین ایده ، اینکه در بانک کار نمیکند که عماد به وسیله ی او قفل گاوصندوقش را باز کند ، نه سابقه ی خرابکاری داشت نه هیچ راز با ارزشی را در سـ*ـینه اش نگه داشته بود ... چرا او ؟! شاید به طور اتفاقی متوجه چیزی شده بود ؟! مثلا همین دیروز عصر ، آن آقای خوش قیافه ی چتر به دست با آن بارانی خاکستری رنگش ، همانی که برای دیدن خانم خداوردی به شهر کتاب آمده بود ! حنا متوجه گفتگوی مشکوکشان شده بود و چند باری ناخواسته از کنارشان عبور کرده بود ! شاید مسئله ی مهمی بوده باشد که نباید می شنیده ... که نشنیده بود ! آنقدر درگیر دو دوتا چهارتای خودش بود که اگر کسی عملا نام فامیلش را صدا نمی کرد ومستقیم مخاطبش قرار نمی داد توجهی نمی کرد ... نه امکان نداشت ... عماد او را انتخاب کرده بود چون کسی را نداشت که مفقود شدنش را گزارش دهد ، حتی کسی که نگرانش شود ... چه کسی می داند در ذهن یک بیمار سایکوپت چه می گذرد ، که در هر لحظه اش چگونه عمل می کند ، که چه بازی های خطرناکی را شروع می کند ، که چگونه تفسیرش از درست و غلط را به دیگران القا می کند ؟ و چه طعمه ای بهتر از او ... کسی که هیچکس را نداشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مریم خانم ! او قطعا نگرانش میشد ، اوکه فردا منتظر حنا بود تا چای صبحانه ای را که خوب می دانست حنا دوست ندارد با هم بنوشند ، حتما بالا می آمد و خبر می گرفت و اگر تلفن را همچنان جواب نمی داد قطعا به سلیمان خبر می داد ، سلیمان که کلید تمام واحد ها را داشت ، شاید می توانست راضی اش کند و با هم خانه را جستجو کنند ، تنها در آن صورت بود که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چه می دیدند ؟ آن کارت بدشکل ازدواج که با نامزد خیالی اش رفته ؟ یا آن گل های نحس ؟ یا آن لباس های پخش شده روی تخت که انگار ساعت ها برای بستن چمدان با وسواس وقت گذاشته ؟! حتی مسواک و وسایل شخصی ای که دیگر در دستشویی نبود ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن پیام روی در توالت فرنگی را نوشته بود ! اما چه دلیلی داشت که کسی درش راببندد و به دنبال پیامش بگردد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال نشانه ای از او !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که همه چیز آن طور طبیعی وحساب شده بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایش را از شیشه گرفت و به عماد دوخت ... از عاقل بودنش بیشتر وحشت داشت تا دیوانگی اش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مچ دستش را در دست گرفت و آرام انگشتانش را روی قسمتی که درد می کرد کشید ... باید حواسش را جمع میکرد ، باید توجه کسانی را که در ماشین های عبوری اطراف بودند به نوعی جلب می کرد ! قبل از اینکه عماد به مقصدش برسد ... قبل از اینکه از جمعیت کم شود ، بدون آنکه عماد متوجه شود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اشک چشمانش را خیس کرد ، یعنی میشد خودش را نجات بدهد ؟ چقدر سخت و دور از دسترس به نظر می آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهرام پاکت بزرگ زرد رنگ را از کشو بیرون کشید و روی میزش گذاشت ، به اسم قاب گرفته اش نگاه کرد ، سیاه در زرکوبی برنزی رنگ ! زنی که روبه رویش نشسته بود هیچ تمایلی برای گرفتن پاکت از خودش نشان نمی داد و امیدوار بود که نظرش عوض شده باشد ، که پاکت را نگیرد ، پاکتی که اثبات گفته های خودش بود و برایش پول داشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق تاخنهای قرمز و بعد پاکتی که دیگر رو به رویش نبود ، زن پاکت را باز کرد ودست های لرزانش عکس هایی را که درونش بود بیرون کشید و بعد بغض و بعد ناله ! برای از بین رفتن زندگی اش ... درست تر آنکه در این ویرانی خودش هم سهیم بود ! جعبه ی دستمال کاغذی را روی میز بین خودشان قرار داد و دوباره به اسم خودش خیره شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممکنه اشتباه شده باشه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها سرش را تکان داد و با پلک هایی افتاده زن را زیر نظر گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاسفش بیشتر برای خودش بود ، از شغلش متنفر بود و بیشتر از آن از آدم هایی که برای نابودی زندگیشان به او پول می دادند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عکس ها را درون پاکت قرار داد و درش را بست ، انگار که هرگزنمی خواسته آن را باز کند ، که چیزی بداند ... پاکت را درون کیفش قرار داد و دسته چکی را بیرون کشید ، بدون آنکه نگاهی به بهرام بیاندازد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در وجه بهرام کیایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهرام سرش را تکان داد و سکوت کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن چک را روی میز گذاشت ! نه این که به دستان بهرام بسپارد ... روی میز گذاشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی که مدت ها متوجه اش شده بود ... مردم از نزدیک شدن به او پرهیز می کردند ، انگار یک بیماری واگیردار و مسری دارد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن از جایش بلند شد و بدون آنکه به بهرام نگاهی بیاندازد تشکر کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار تمام آن ها تقصیر او باشد . انگار زندگی اش را اوست که از هم پاشیده است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حال احساس گـ ـناه می کرد ... در اتاق که بسته شد نفس عمیقی کشید و روی همان صندلی که کمی قبل توسط آن زن اشغال شده بود نشست ، تکیه داد و چشم هایش را بست ! دیگر بسش بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دادن پاکت های زرد به دست زنان بیچاره ای که دنبال راه اثباتی برای خــ ـیانـت شوهرانشان بودند ... بسش بود ... اینکه همه را ناراحت و با چشم های گریان از دفترش راهی کند بسش بود ، خودش ثمره ی یکی ازهمین زوج های خــ ـیانـت کارِ کثیف بود و حالا انگارمثل یک مرض گریبانش را گرفته بودند ومثل سایه ای شوم دورو برش پر بود از ... انگار نصف شهر به نصف دیگرش در حال خــ ـیانـت کردن بودند ... بوی تعفن همه جا را برداشته بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیق کشید و دستش را بالا آورد و ساعت مچی اش را چک کرد ، هدیه ای از خواهرش ، بهناز ، به منظور یادآوری کردن گذر زمان ، که دارد پیر می شود و هیچ زنی در زندگی اش نیست ، که کاری دارد که از انجامش بیزار است ، که هر لحظه در حال تلف کردن ثانیه های بیشتر است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد داشتند ... اما واقعیت بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست چقدر دیگر روی صندلی نشست و بعد با رخوت بلند شد و از دفترش خارج شد ، انگار بیخودی وقت خریده بود ، زنی که همین یک ربع بیش از اتاقش خارج شده بود ، پشت فرمان ماشین آخرین مدلش نشسته و همچنان گریه می کرد ... در دلش خندید ... مرفهین بی درد ؟ درد هر کس به اندازه ی قد و قواره ی خودش است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشت دلداری اش بدهد ، که بگوید می داند که چه حسی دارد ... که طعمش را خودش هم چشیده است ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما راه کج کرد و قبل از اینکه احساس گـ ـناه گریبانش را بیشتر فشار دهد پشت ماشینش نشست و راه افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آستانه ی سی وچند سالگی ... نه تنها خانه وماشین ... و نه حتی کلکسیون ارزشمند صفحه های قدیمی و عتیقه اش ... هیچکدام خوشحالش نمی کردند ! هیچ لذتی در هیچ چیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهرش توصیه کرده بود سرش را با ورزش گرم کند ... درخواستش را رد نکرده بود اما تماشای ورزش های مورد علاقه اش تنها یادآور این بود که دیگر حتی نمی تواند ورزش کند ، دوسال قبل ... زمانی که هنوز وکالت می کرد و کارش را دوست داشت ... برای گرفتن رضایت از خانواده ی مقتولی به همراه خانواده ی موکلش به شهرستان رفته بود ، پسر کوچک که هنوز دلش از داغ برادر آتش بود ، او را درست در آستانه ی در هل داده بود و او بعد از سقوط از پله ها ، با لگنی شکسته به تهران بازگشته بود ... ماه ها طول کشید که بتواند درست راه برود ... بعد از آن دیگر هیچ چیز مثل قبل نشد ... همه چیز پشت هم ... آوار شد ... دیگر دستش به هیچ پرونده ای نرفت ... موکلش اعدام شد و برادر مقتول زندانی ... انگار همه ی دنیا در یک سیاه چاله ی شوم فرو می رفت و همه چیزش را می بلعید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی به خود آمد که ساعت هایش را در ماشینش به دنبال زنان و مردان مشکوک در شهر می چرخید و آمارشان را به همسرانشان می داد ... اطرافش را آه ونکبت گرفته بود. اما دیگر جسارتش را نداشت ... جسارت اینکه دوباره دست به پرونده ببرد و همه چیز را از نو شروع کند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچه از روزهای باشکوه وکالتش مانده بود همان دفتر کوچک و دنج بود و بس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیمه شب بود که کلید را در قفل در چرخاند ... بر خلاف همیشه که دوش می گرفت و یک راست به تخت خواب می رفت ، لب تاپش را روشن کرد و تا لحظه ای که ویندوزش بالا بیاید یکی از بطری های نوشیدنی اش را از یخچال بیرون کشید و یک نفس بیشتر از نصفش را سر کشید ، روی مبل نشست و لب تاپ را روی پاهایش گذاشت و به تنها فایل روی صفحه نگاه کرد ، اسم " عماد منصور " در پس زمینه ی آبی توی ذوقش زد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ماه تحت نظر داشتنش ... سه ماه وقت تلف کردن محض !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی فایل کلیک کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن روز تابستانی و داغ ، در ماشینش ، رو به روی ساختمان بزرگِ خیریه" سبرا " نشسته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" سلامت و بهداشتِ روانِ اجتماعی " ... از آن اسم های دهن پر کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر عماد که از در آهنی خاکستری رنگ بیرون بیاید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"سبرا " با آن دیوار های بلند وسفیدِ کور کننده ... با پیچک های سبزی که دیوار جنوبی را بالا رفته بود ... نه سیم خارداری بود ، نه حفاظ های آهنی و بلند و نه شوک های الکتریکی ... کادر پزشکی از متدهای دیگری برای نگهداری بیماران استفاده می کرد ، بیشتر درمان های دارویی ... هرچند تیم نظارت خبره ای هم بیست وچهار ساعته مراقب بود که خدای ناکرده یک اصغر بی مخ یا "مهد علیایی " نخواهد از زیر درمان فرار کند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا حتی احمقی وارد شود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود پرونده ی ناتمامش با عماد ، کسی که حالا نه ماه تمام را در خیریه سپری کرده بود ، بار ها تلاش کرد ملاقاتش کند ، حتی آن دیوار های بلند و سفید را هم امتحان کرده بود ... موفق که نشد در ذهنش بار ها او را کشت ... او را کشت و منتظر ماند ... همه چیز را درباره اش می دانست ... تنها چیزی که نمی دانست روز ترخیصش بود ، هنوز هم بعد از گذشت این سه ماه فکر می کرد که کاش آن روز که رو به روی خیریه زیرآفتاب داغ نشسته بود و به صدای مجری رادیو که از بحران آب و هوای داغ پایتخت می گفت و او زیر ابر سیاهی که نه در آسمان ، در اعماق ذهنش نشسته بود و هر بار که در مجتمع برای ورود و خروج ماشین های کادر باز و بسته میشد و قلبش تند تر می کوبید ، راهش را می گرفت و می رفت ... چه فایده ای برایش داشت ؟ مگر باز می توانست نامزدش را داشته باشد ؟ شغلی که برایش ساخته شده بود را داشته باشد ؟ زندگی اش را داشته باشد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش آن روز منتظر نمی ماند و یا اصلا کاش هرگز عماد را ملاقات نمی کرد ! با گذشت سه ماه هنوز هم زیر همان ابر سیاه نشسته بود و به عماد فکر می کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ساله بود که مادرش ساکش را بست و از خانه شان رفت و به منصورِ بزرگ پناه برد ... بهرام را پشت سرش جا گذاشت و جایش را با دو فرزند دیگر پر کرد ، عـمـاد ، یکی از آنها !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش چندین سال بعد ازدواج کرد و بهناز خیلی زودتراز آنچه که انتظار داشت زندگی اش را پر از شادی کرد ، چه زمانی که کوچک بودند و چه بعد از همه ی آن سال هایی که پشت سرگذاشتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد را اما تنها کمی بیشتر از یک سال بود که می شناخت ... می خواست به خودش ثابت کند که سایه ی جدایی پدر و مادرش روی روابط اجتماعی اش تاثیری نداشته ... که اگر عماد را دوست ندارد به خاطر این نیست که فرزند مادرش است ... که پدر او بوده که مادرش را از راه بدر کرده است ... که او بوده که حس پسر بودن برای یک مادر را از او گرفته است ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما برخلاف انتظار عماد با ظاهری آراسته و موقر ، با آن لبخند جذاب که گوشه ی دهانش را به بالا خم می کرد و نشانه ای بود برای برادر بودنشان ، هرجند نصف و نیمه ... مرد خوبی بود ، خوش صحبت و دقیق ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش چه ؟ تنها یک کور ... کسی که نمی توانست ببیند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی درون عماد بود که هر روز بیشتر از قبل به هم نزدیکشان می کرد ، یک مغناطیس خاص که از چشم هایش ساطع می شد ، خیلی زود جایش را باز کرده بود و در تمام مدت چیزی را پنهان کرده می کرد ... چیزی از لایه لایه های ذهن هزار تویش ... چیزی که آرزو می کرد هرگز کشف نکرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چند روز قبل از تولد رعنا ، نامزدش ، روزی که ماه ها برایش برنامه ریزی کرده و حلقه ی زیبایی برای به دست کردنش تهیه دیده بود اتفاق افتاد ، زودتر از همیشه وارد دفترش شد ... شاید خواست خدا بود ، یکی از کارتابل هایی را که باید به یکی از دوستانش می رساند را فراموش کرده بود و باید خارج از قرار مقرر به دفتر بر میگشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جایی که تمام دنیایش زیر و رو شد ... رعنا ، عشق تمام زندگی اش ... کنار عـماد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادرش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود را پشت دیوار پنهان کرد ... مسخ شده به حلقه ی درون جیبش فکر می کرد ، صدای خنده ی رعنا تمام اتاق را ، حال خودش را ... دنیایی که ساخته بود را ... تمام زندگی اش را تحت الشعاع قرار داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان صدایی که تا چشم هایش را می بست در سرش اکو می شد ، همان صدایی که سه ماه پیش اجازه نداده بود ماشین را روشن کند و عماد را همان جا ، جلوی در خاکستری خیریه برای همیشه رها کند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیلش را می خواست ، که چرا ؟! چرا با کسی که قرار بود همسر برادرش شود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید از خودش می پرسید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام آن ماه هایی را که پشت در های خاکستری منتظر مانده بود به عماد و کاری که کرده بود فکر می کرد ، بار ها نقشه های مضحک و احمقانه کشیده بود ... باید او را می دید و هر آنچه که درباره اش نمی دانست را پیدا می کرد ... باید او را می دید و همان مشتی که باید همان روز در دفتر کارش به صورتش می کوبید میزد و بعد شاید ... شاید می توانست همه چیز را از نو شروع کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در طول این سه ماه همه ی کاری که کرده بود تعقیب کردن برادرش بود ، هر لحظه اش را زیر نظر گرفتن و منتظر یک فرصت تا آن روی خودش را نشان بدهد ، که جایی دردسری ، گندی به پا کند و برای همیشه راهیِ همان جایی اش کند که لایقش بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی که هرگز رخ نداده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جرعه ی دیگری از بطری اش را سر کشید و مشغول تایپ کردن شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه و ده دقیقه خرید سبد گل بزرگی از گل فروشی گلادیاتور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار و نیم برگشت به آپارتمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شش و پانزده دقیقه ترک خانه ، شلوارکتان دودی و تیشرت خاکستری ، کلاه کپ !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هشت و پنج دقیقه برگشت به آپارتمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ فعالیت دیگه ای مشاهده نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایپش که تمام شد فایل را در کنار بقیه سِیو کرد ... تنها همان گل ها بود که قافلگیرش کرده بود ، هرگز با هیچ زنی قرار نداشت ، و آن کلاه کپ که هرگز نمی پوشید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه آرنج هر دو دستش را روی پا گذاشت با کف دستانش سرش را گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه غلطی می کرد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا خودش را این جور درگیر یک عوضی کرده بود که یک عوضی دیگر را از سرش باز کرده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این عماد بود که باید دیوانه می بود نه او ... عمادی که حالا به راحتی زندگی اش را می کرد و بهرام را به جنون وسواس گونه ای کشانده بود ... اصلا شاید باید ممنونش می بود ! خواسته یا ناخواسته سایه ی زنی که هرگز نمی توانست همسرش باشد از سرش باز کرده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حال حسی در درونش می خواست تمامش کند ، می خواست همه چیز را تمام کند ... تماشا کردن زندگی روزانه ی برادرش هیچ جذابیتی نداشت ... نه تا آنجایی که حتی نمی توانست جلو برود و بدهی اش را توی صورتش بکوبد ... میدانست که نباید هرگز از اول شروعش می کرد ... با خودش گفته بود که تنها یک ماه و بعد حسابش را تصویه خواهد کرد ، بعد شده بود دو و حالا سه ماه را پشت سر گذاشته بود و هیچ چیز به دست نیاورده بود ... هیچ چیز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده دار بود ... برای همه ی مشتری هایش موعضه های بلند بالا می کرد ، خط باطل می کشید به خوش خیالی هایشان ... پس چرا نمی توانست به توصیه های خودش عمل کند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیاز به دانستن که چرا ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رعنا ، نامزدش ... چرا نامزدش با عماد رفته بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه چیزی در او وجود داشت که در بهرام نبود ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا را شکر می کرد که جز خواهر تیز بینش هیچ کس به عمق حماقت های احمقانه اش پی نبرده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید تمامش می کرد ... دنبال کردن عماد منصور را برای همیشه تمام می کرد ، در نهایت چه چیزی به دست می آورد مگر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدن اینکه برادرش زندگی یک زن و مرد دیگر را به گند بکشد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا همانطور که عماد زندگی اش را به هم ریخته ، زندگی اش را زیر و رو کند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی اش تکیه داد و به سقف خیره شد ... بدش نمی آمد به عماد چیز هایی را بفهماند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طعم آن چیزی را که خودش چشیده بود به او بچشاند ، با وجود آنکه هرگز انقدر لجن نبوده و نمی توانست باشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی لب تاپ خم شد . روی فایل کلیک کرد و به گزینه های پیش رویش نگاه کرد ، اگر می خواست همه چیز را از نو شروع کند ، این اولین قدم بود ... نفس گرفت و دکمه را فشرد ... تمام سه ماه تعقیب ، تمام آن نوشته ها و عکس ها را پاک کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی که کنج لب هایش نقش بسته بود گواه آن بود که پاک کردن عماد از ذهنش آن چنان راحت نخواهد بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رعنا ... موکل اعدام شده اش ... پای آسیب دیده اش ... زنی که پشت فرمان ماشین آه می کشید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادت کرده بود به دردی که در سـ*ـینه اش ، مدت ها ، جا خوش کرده بود ... شاید اگر تمامش می کرد ... آن درد هم رفته رفته تمام می شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را پر صدا بیرون داد ، از جایش برخواست و به اتاق خواب رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حنا نگاه کرد ، قرصی که به او خورانده بود کارش را کرده بود و قبل از اینکه کاملا از شهر خارج شوند به خواب عمیقی فرو رفته بود ... آن قدر عمیق که در بین راه ریسک کرده بود و بدون آنکه دهانش را ببندد ازفروشکاه کوچک بین راهی ، برای راه طولانی که در پیش داشتند خرید کرد ، قفل کودک در های ماشین را فعال کرد و حالا تنها دری که از داخل باز میشد سمت خودش بود ... دخترک سمج تر از آنچه بود که فکرش را می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز کرد و موهایش را از روی صورتش کنار کشید ... گونه هایش سرخ شده بودند و گوشه ی لبش زخم عمیقی با خونی دلمه بسته توی ذوق می زد ، از اینکه زخمی اش کرده بود ، عصبانی بود ، اما هرگز انتظار نداشت که دخترک این طور سرسختانه در برابرش مقاومت کند، هنوز هم به فرار فکر می کرد ، شاید همین حالا هم رویایش را می دید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکانی خورد و به زور چشمانش را باز کرد ، گردنش درد میکرد و دهانش خشک شده بود و نبض پیشانی اش می کوبید ، چشمانش از نور چراغ های ماشینی که فضای اطرافش را روشن کرده بود بست و خودش را بالا کشید و کمرش را صاف کرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام بدنش درد می کرد ، از پشت شیشه های تیره ی ماشین به بیرون نگاه کرد ، تا چشم کار می کرد بیابان بود و ... بیابان ... در کدام جهنمی گرفتار شده بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خشکی دهانش سرفه ای کرد . نگاه عماد را روی نیم رخش حس کرد اما دیگر توان نداشت ... نه حالا که در وسط ناکجا آباد می راندند ، نه حالا که آنقدر گیج و خسته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آب خریدم ، اون عقبـه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ چیز نمی خواست ... با اینکه احساس می کرد ماه هاست آب نخورده است ، که حتی قادر نیست دهانش را باز کند ولی از او هیچ چیز نمی خواست . سرش را به شیشه تکیه داد و مچ آسیب دیده و سخت شده اش را روی گردنش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد کمربندش را باز کرد و در حالی که با یک دست فرمان را گرفته بود به پشت خم شد و از میان کیسه ها خنک ترین بطری ای را که می توانست پیدا کرد و در بغـ*ـل حنا گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار نتوانست در برابر تشنگی اش مقاومت کند و سر کشید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکنفس تمام بطری را سر کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.