اسمم آسمانه! بابا میگه : – اسمت رو گذاشتم آسمان چون نزدیک بود از دستت بدم! مادرت زمین خورده بود. منم رو کردم به آسمان و گفتم: خدایا! اگه بهم برگردونیش اسمش رو میزارم آسمان تا خیلی بهت نزدیک باشه! اونم خدایی کرد و هم تورو بهم برگردوند و هم مادرت رو… حالا من آسمانم نزدیکم بهش ولی گاهی هم باهاش قهر می کنم. می دونم اون قهر نمی کنه و هوامو داره ولی بازم…شرم گاهی اجازه نمیده به زبون بیارم پشیمونیم رو! خودش برام امتحاناتی رقم زده که همه سخت هستن و من خوب می دونم آخر این همه سختی و درد شیرینی و آرامشی خوابیده که ارزشش رو داره! ارزش نفس کشیدن، گریه کردن، کابوس دیدن و ارزش گفتن از ترس هایی که گاهی تنت رو می لرزونه! اما باید حرف زد و من حرف می زنم. … پایان خوش.

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۰ دقیقه

مطالعه آنلاین با من حرف بزن
نویسنده : noghre

ژانر : #عاشقانه

خلاصه:

اسمم آسمانه! بابا میگه :

– اسمت رو گذاشتم آسمان چون نزدیک بود از دستت بدم! مادرت زمین خورده بود. منم رو کردم به آسمان و گفتم: خدایا! اگه بهم برگردونیش اسمش رو میزارم آسمان تا خیلی بهت نزدیک باشه! اونم خدایی کرد و هم تورو بهم برگردوند و هم مادرت رو…

حالا من آسمانم نزدیکم بهش ولی گاهی هم باهاش قهر می کنم. می دونم اون قهر نمی کنه و هوامو داره ولی بازم…شرم گاهی اجازه نمیده به زبون بیارم پشیمونیم رو! خودش برام امتحاناتی رقم زده که همه سخت هستن و من خوب می دونم آخر این همه سختی و درد شیرینی و آرامشی خوابیده که ارزشش رو داره! ارزش نفس کشیدن، گریه کردن، کابوس دیدن و ارزش گفتن از ترس هایی که گاهی تنت رو می لرزونه! اما باید حرف زد و من حرف می زنم. …

پایان خوش.

بار الهی

پس رحمتت کجاست؟

دیرگاهیست که غم درون سینه ام سنگینی می کند.

گویا نفس هم برای من حرام شده...

زندانی که به اجبار در میانش جان می کنم و به انتهایش نمی رسم.

می خواهم رها شوم از این زندان...

از این تن که گاه و بی گاه

از آشنا و غریبه

دوست و دشمن

یار و رهگذر

خودی و بیخودی زخمی می خورد و دگر تاب ایستادن را ندارد.

پاهایم سست شده است...

میلرزد.

وزنم برایش کمی سنگین است...

تورا بخدا شما بگویید

آخر چگونه می شود این هیکل نحیف سنگینی داشته باشد؟

نفرین بر این زندگانی که نای زندگی را از من گرفت!...

فصل اول

دستم را لبه جدول گذاشتم و عق زدم. چرا این عق زدن ها تمام نمی شود؟

مانتوی سیاهم از خیسی توی تنم زار می زد. حالم خراب بود. از درد داشتم می مردم.

هیچ چیزی برای بالا آوردن نبود. از صبح چیزی نخورده بودم. معده م به شدت درد می کرد. همه جای تنم درد می کرد. جای جای تنم.

با قدم های لرزان به سمت ماشین رفتم و پشت رول نشستم. خندیدم. به همه دنیا خندیدم و یک هو میان خنده هایم عق زدم!

از حالت تهوع آور حماقت بزرگم عق زدم. تقصیر خودم بود. از حس بدی که از خودم می گرفتم عق زدم.

برایم مهم نبود که در آینده چه چیز هایی برچسب می کردند به تنم. برایم هیچ چیز مهم نبود. حس ماهی بیرون افتاده ای از آب را داشتم که به آخر خط رسیده بود.

حتی حال سعیدی که می گفت عاشقم است و نبود هم برایم اهمیت نداشت. از دنیا بریده بودم. هیچ کس نگذاشت من حرف بزنم و من بخاطر این حجم حرف های ناگفته ای که پشت گلویم بست نشسته بودند و بیرون نمی ریختند عق زدم.

راه کجا را پیش گرفتم را نمی دانم.

پایم را کمی بیشتر روی پدال گاز فشردم. حتی بوق کشدار ماشین هایی که بخاطر سرعتم نثارم می کردند هم برایم مهم نبود. اصلا مرده هم حسی دارد؟... چه اهمیتی دارد؟

اشک هایم جاری شد. قلبم درد می کرد. مغزم درد می کرد. حتی جای چمدانی که روی صندلی عقب افتاده بود هم درد می کرد. همه دنیایم درد می کرد.

چه بلایی به سرم آمده بود؟...برای چه این طور شده بودم؟... من! منی که یک دنیا جلویم خم راست می شدند. منی که همه حسرت یک لحظه بودن جایم را داشتند برای چه این طور شده بودم؟...بخاطر سعید؟...بخاطر ستاره؟...آخ! همین نقطه درد می کرد. بد هم درد می کرد!

اشک هایم شدت گرفت. گریه می کردم؟...مگر مرده ها هم گریه می کنند؟

امشب می خواستم چکار کنم؟... چه کسی را از آمدنم سوپرایز کنم؟...چقدر احمق بودم که نفهمیدم سوپرایزی به آن بزرگی توی تخت خوابی که حتی یک بار رویش نخوابیده بودم دارد جولان می دهد!

با کف دست صورت خیس از اشکم را پاک کردم. حرفم نمی آمد. فقط در دل به سر خودم می کوبیدم.

" خاک توی سرت آسی. خاک توی سرت با این انتخابت."

چقدر شبنم گفت "نه!" چقدرگفت : " آسی این مرد لیاقتت را ندارد!"

سعید به درک ستاره چطور؟...ستاره هم لیاقت خواهری من را نداشت؟...آخ که چقدر این زخم ها درد داشتند!

اشک دیدم را تار می کرد. قلبم هم تار شده بود. تیره و تار! تمام وجودم یخ زده بودم.

باز تمام حجم درون معده م بالا کشیده شد.

ماشین را کنار جاده کشیدم. در را با شتاب باز کردم و باز عق زدم. لعنتی هیچ چیزی برای بالا آوردن نبود. کاش می شد این را معده احمق ترم هم می فهمید.

کنار لاستیک ماشین زیر شلاق بی رحم باران نشستم. به لاستیک سیاه ماشین تکیه زدم. صدای هق هق گریه ام خودم را دیوانه می کرد. چقدر بدبخت بودم. چقدر بدبخت!

پاهایم را جلویم دراز و سرم را به سمت شانه ی لرزانم کج کردم. نگاهم روی جدول های تا به تا بود. یکی سفید یکی سیاه.

اشکم بارید. چقدر برای رفتن اصرار کردم. چقدر برق نگاه ستاره را نادیده گرفتم. چقدر نگرانی های سعید را پس زدم. گفت:" نرو" گفت:" رفتن سردی می آورد."

گفتم: نه! عشق اگر عشق باشد...

و من هرچه ضربه می خوردم از همین عشق عشق کردن های بچگانه ام بود.

تنم جان نداشت. نبضم نمی زد. نه از خ*ی*ا*ن*ت سعید نه از درد دیدن ستاره ی برهنه. قلبم از حماقت خودم ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر نفهم بودم. حالا ستاره توی تختی که من باید روی آن آرام می گرفتم از خوشی ... آهم زیادی سوز دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از سرما می لرزم. توی خیابانی در نیمه شب آخرین شب پاییز. لعنت به این شب یلدای طولانی. چقدر نا عادلانه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشی ام روی اعصاب بود. حتی حال دست بردن توی جیب کذایی پالتویم را هم نداشتم. دست هایم، همه تنم یخ زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست هایی که از شدت فشار عصبی می لرزید دست توی جیبم بردم. اسم شبنم روی صفحه چشمک می زد. دکمه سبز رنگ را لمس کردم و به سمت بالا کشیدم و گوشی را به سمت گوشم بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم دوباره چکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی قربونت برم. میدونم حالت بده. منم حالم بده. ببین سعید خراب کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من از ستاره خیلی خوشکل ترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت گفتم سعید لیاقتت رو نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قلبم درد میکنه شبنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی آسی؟...کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خیابان نگاه کردم. به خیابانی پر از سکوت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سردمه شبنم...خیلی سردمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آسی گریه نکن باشه! سعید لیاقتت رو نداشت! واسه تو آدم ریخته! اینو فراموش نکن! باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالم بده شبنم! قلبم درد می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هق هق شبنم بلند شد. کلمه هایی که نامفهوم پشت سر هم ردیف می شد. دلداری هایش آرامم نمی کرد. من چقدر تنها بودم! چقدر تنها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسخره بود. تماس را بی حرف قطع کردم. نیاز مبرمی به یک شومینه داشتم. به یک آغوش گرم. من نیاز شدیدی به یک همدم مهربان داشتم. کسی که در سکوت تمام موهایم را نوازش و حرف هایم را گوش کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت رول نشستم. با حالی خراب. به کجا بروم؟...کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را روی زنگ گذاشتم و فشار دادم. صدای کشیده شدن دمپایی روی موزایک را شنیدم و کمی بعد صدای کیه گفتن مردی را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم دایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد. دایی با لبخند نگاهم کرد. با دیدن حالم لبخندش جایش را به بهت و نگرانی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- چی شده آسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویش را برای حفظ تعادل گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام! این چه وضعیه آسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون را نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنهام دایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشیدم داخل. از سرما می لرزیدم. عجیب بود که بخاری ماشین هم گرمم نکرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش هایم را با بی حسی در آوردم و داخل رفتم. مانتویم را از تنم بیرون آورد و پتویی دور تنم انداخت. جلویم نشست و با نگرانی گفت: چی شده؟...چرا چشمات اینقدر سرخه؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم می سوخت. چقدر گریه کرده بودم را نمی دانستم. صحنه های که دیده بودم جلوی چشمم رژه می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم. سرم را روی پایش گذاشتم و آرام اشک ریختم. آرام آرام. من چه گ*ن*ا*هی کرده بودم که جزایش این بود؟... من حتی دل کسی را هم نشکسته بودم. چه شده بود؟ چه کرده بودم! چه کرده بودم؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال خیسم را برداشت. پیشانی داغم را ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف نمی زنی دایی؟...چی شده آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم می بارید. چرا تمام نمی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی برگشتی؟... کسی می دونه اومدی؟ واسه کسی اتفاق افتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه من اتفاق افتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حدی صدایم خش دار بود که دلم به حال خودم آتش گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده آخه؟... جون به لبم کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دایی فریبا هم به تو خ*ی*ا*ن*ت کرد مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم بیشتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سعید هم به من خ*ی*ا*ن*ت کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. خنده ای عصبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست میگن که حلال زاده به دایش میره. سرنوشت من به تو رفته دایی! سعید بهم خ*ی*ا*ن*ت کرد دایی! من دیدیمش با چشم های خودم. دیدمش! دیدمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکرار و تکرار. چقدر خسته کننده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نپرسید. حال چشم هایم، حال دست های یخ زده ، تن داغم و حال قلبم دردانم را فهمید. من خسته بودم. تنم داغ بود. قلبم غبار گرفته بود. غرورم شکسته بود. تنم درد می کرد. قلبم درد می کرد. بغض داشت راه نفسم را می بست. من...من خسته بودم. از خودم. از دنیا! از کار هایی که باید می کردم و نکردم. از حرف هایی که باید می زدم و نزدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نه محکمی که باید می گفتم و نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را نوازش و به درد هایم گوش کرد. خانه اش گرم بود. تنها بود. مثل حالای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بحث های دایی را می شنیدم. اما در سکوت نگاه می کردم. اگر سام او را نگرفته بود حتما سعید کتک سختی از دست دایی می خورد. ستاره! وای ستاره! ستاره سر به زیر نشسته بود و من... من هم آرام و خونسرد نشسته بودم. در این دو روز دایی بلایی به سرم آورده بود که دیگر حتی به کوچیک ترین اتفاقی هم واکنش نشان نمی دادم. شده بودم بی حس! یاد گرفته بودم و فهمیده بودم هر چیزی ارزش دلگیری و گریه ندارد! به قول دایی حالا عاقل شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با شنیدن گزارشات دایی، ستاره را به بار کتک گرفت و من! داشتم لذت می بردم. از ستاره متنفر نبودم اما از زجر کشیدنش لذت می بردم. بی رحم شده بودم. بی رحم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید داد می زد. جمله هایش مزخرف بود تا اینکه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید- حامله س!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بابا خشک شد. همه خشک شدند! ستاره بیشتر زجه زد. من اما...من خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایم بلند شدم و دست دایی را گرفتم. سرخ شده بود. صورتش را می گویم. دایی را قدمی به عقب کشیدم و دستش را فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سعید نگاه کردم به حلقه ی اشکی که برایم دلیلش نا مفهموم بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه به دنیا اومد مراقبش باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم بوی خوبی نمی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون من منتظرم بزرگ بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عمیق تر شد. سعید داشت از من می ترسید. قسم می خورم این را از چشم هایش خواندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون وقتی بزرگ شد بهش میگم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کردم و نگاهم را به سمت ستاره کشیدم و بلند تر گفتم: بهش میگم که مادرشروپسیه و پدرش زنا کار و خودش...خودش هم حرومن در حرومه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره زجه زد. مامان در یک کلمه از رسوایی دخترش خفه شده بود. بابا اما...بابا...شکسته شده بود. عزیز دردانه اش تو زرد از آب در آمده بود. سعید مات و سام ناباور. مریم خانوم و امیرخان هم شرمنده بودند. دلگیر بودند. من اما این وسط در عین بازنده بودن حس پیروزی شدیدی داشتم! انگار دیگر برایم مهم نبود چه شده! حرف هایم را زده بودم. دل هایشان را سوزانده بودم و آینده شان را با تفکراتی سخت سیاه کرده بودم. تا آخر عمرشان از دیدن من ترس داشتند. می دانم که از همین الان سعید آرزو می کند من بروم. بروم همان جایی که تا هفته پیش بوده ام! بروم و به همان کشور غریب و بی خیال همه شوم! بی خیال بچه شان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قدمی به در مانده ایسادم و عقب گرد کردم. بلند تر گفتم: ستاره دعا کن بچه ت دختر نباشه چون بلایی به سرش میارم که کارش به خودکشی برسه. اگه پسر باشه هم کاری می کنم که ترکت و کنه و تا آخر عمر دیدنش رو. حس کردنش رو و حتی داماد شدنش رو به گور ببری!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه خنده ای که زدم. باعث لرز کردنش شد. دایی هم ترسید از منی که قلبم می سوخت و بلند می خندیدم. از چشم های براق و تیزم. من ترسناک شده بودم. خیلی ترسناک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی ماشین که نشستم. خیره شدم به رو به رو. دایی نشست. بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک از روی گونه ام جاری شد. چقدر سخت بود نگه داشتن خودم. انگار منتظر بودم از در بیرون بیایم. با دایی تنها بشوم تا بغض بدی که گلویم را فشار می داد راهش را باز کند و آزاد بشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خیسم را بهش دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خرابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی از آن دسته لبخند هایی که فقط لبت کش می آید و بقیه صورت دهن کجی می کند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غصه نخور! تو هر چیزی حکمتی هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به تایید تکان دادم باید کنار می آمدم. اتفاقی بود که افتاده بود و نمی شد تغیرش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزیه که شده. تو محکم باش. باشه آسمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی می گفت آسمان یعنی فاجعه. یعنی حال من اینقدر بد بود که دایی می گفت آسمان! یعنی آسمان بیش از بیش خرابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست سردم رو روی دستش گرمش که روی صورتم بود گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش رو گزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- هرگز دوست نداشتم این حس رو تجربه کنی! کاش تجربه نمی کردی! من خیلی نگرانتم آسمان! خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش کردم. دستش رو برداشت و روی چشمش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی که آرام شد ماشین را روشن و حرکت کرد. از همان جا برایم برنامه چید با تحکم برنامه هایش را به من تحمیل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا روی پا انداخته به دایی که نشسته بود و چشم دوخته بود به مردی که توی اتاق ضبط داشت حنجره ش را جر می داد. صدای مرد را دوست نداشتم. نمی شناختمش. صدایش زیادی خش دار بود وآهنگش به دلم نمی نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارش که تمام شد با اشاره دایی بیرون آمد. در کل من آن جا طرف صحبت کسی نبودم. حتی رشته م هم ربطی به کار دایی نداشت. من حتی بلد نبودم ساز دهنی بزنم چه برسد به این که آهنگ بسازم و بخوانم! حتی گیتار هم بلد نبودم. اصلا منو چه به این کار ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعتی طول کشید تا مرد رفت. وقتی تنها شدیم دایی با ابرو های بالا رفته نگاهم کرد و گفت: چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی! حوصلم سر رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند با مزه ای زد و گفت: می خوای بیا یه دهن برام بخون تا استعدادت رو محک بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کردم و گفتم: اگه گفته بودی بیا تست بازیگری بده یه کاری می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دایی به نظرت برم واسه آزمون فوق ثبت نام کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- یکم نفس بخور. تازه لیسانس گرفتی . فوقتو یه سال دیگه بگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت: پاشو برو اتاق ضبط یه چیزی بخون یکم بخندیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه من دلقکم! واقعا که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- جدی گفتم! برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- برو دیگه! من وقتمو به هر کسی نمیدم! بدو الان یکی از بچه ها می خواد بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدم نمی آمد کمی شیطنت کنم! رفتم توی اتاق و در را بستم.هدفون را مثل خواننده ها روی گوشم گذاشتم و با ژست با مزه ای گفتم: یه آهنگ توپ پلی کن بخونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به تاسف تکون داد و آهنگ آرامی پلی کرد. منم یک متن الکی توی سر هم زدم و مشغول خواندن با ولوم پایین شدم. شعری که می خواندم اصلا قافیه نداشت. سر و تهش به هم نمی خورد. فقط جهت خنده بود و دایی هم حسابی خندید. خودم هم خندیدم. نیاز شدید به این خندیدن ها داشتم! باید زندگی می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید کنار می آمدم با تمام سیاهی ها! بالاخره سفید هم کنار سیاه زیبا بود! نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم را بستم و نت بالایی را خواندم. می دانستم دایی دارد از شیطنتم ریسه می رود. باید شاد می بودم. باید سعید و ستاره را از زندگی ام بیرون می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم که باز کردم دایی را دیدم که دست پاچه ایستاده. صدایم خود به خود خفه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف ایستادم. آن قدر شوکه و خجالت زده شده بودم که نفهمیدم چطور به دایی نگاه کردم. دایی اما..نگاه سرگردانش میان مردی بود که با لبخند نگاهی به من و دایی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق ضبط که بیرون آمدم با صدای آرامی سلام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی با استیصال به سمتم آمد و گفت: خواهر زاده م آسمان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با آرامش و لبخندی محو دستش را به سمتم دراز کرد. من دوست نداشتم دستش را لمس کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد- ماکان ملکی هستم! خوشبختم آسمان خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر انگشت زوری دست دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همچنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به سمت دایی کشیده شد. دوست نداشتم هیچ مردی جز او را ببینم. دعوایم کرده بود. می گفت این لوس بازی ها را نداریم. می گفت من هم این افکار مزخرف را داشتم. کنار بیا! هیچ کسی از اول نامرد به دنیا نیامده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز که این حرف را زد بزرگ ترین سوال ذهنم این بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" پس بچه ی ستاره چی؟..اون که از اول حروم به دنیا میاد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی دید که از آشنایی با او زیاد خوش حال نشدم. به صورتش نگاه نمی کردم. چهره معمولی داشت. مثل هر مرد دیگری جذابیت های خاص خودش را. قد بلندش را دوست نداشتم! حتی پالتوی سیاه بلندی که تنش بود! شبیه مرد های عب*و*سش می کرد! حس بدی داشتم! از مرد ها متنفر بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- آسمان به متین میگی برای منو ماکان قهوه بیاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله آرامی گفتم و برای دایی صلوات فرستادم که از دست این حجم هوای خفقان آور هرچند برای مدتی کوتاه نجاتم داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در که بیرون آمدم به متین پسری که شاید سه سالی از خودم کوچک تر بود گفتم که برایشان قهوه ببرد. خودم هم... پشت بام استودیوی دایی جای دنجی برای تنهایی هایم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتویم را از روی چوب لباسی ای که گوشه راهروی متصل به در استودیو بود برداشتم و به سمت پله ها رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد با باز کردن در آهنی به صورتم خورد. پالتوی دودی ام را بیشتر دور تنم پیچاندم. با قدم های آرام وارد شدم. ایزوگام مشخص نبود. حجم بیست سانتی برف رویش را پوشانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را بستم و لنگر را برای بسته نشدن باز کردم تا روی پشت بام نمانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت لبه پشت بام رفتم. قسمتی از برف را کنار زدم و آرام نشستم. به نمای سفید پوش شهر نگاه کردم. به آسمان سرخ غروب. به ماشین هایی که در رفت و آمد بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردم نبود. حس خوبی از خنکای باد سرد به تنم جاری می شد. منه سرمایی دیگر به سرما حسی نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به برف یک دست روی بام نگاه کردم. چند روز گذشته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز اول توی اتاق مهمان دایی عزا گرفته بودم. یک ریز اشک می ریختم. آن روز اولین باری بود که دست دایی رویم بلند شد. سیلی محکمی به صورتم زد. جوری که رد انگشت های بلندش روی صورت سفیدم نقش بست. سرم داد زد. گفت فراموش کن. گفت بی خیال! گفت به درک. گفت ما زنده ایم. گفت زندگی می کنیم. گفت اینجا آخر دنیا نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اما گریه کردم. گفتم آن مرد محرم من بود! درسته واسه یک ماه درسته بعدش من رفتم اما اون مرد نامزد من بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورش سخت بود اما من تا آن روز باور نمی کردم مردی که به من زنگ می زنه و می گوید صبح بخیرعشقم. شب به خواهرم می گوید شب بخیرعشقم! باورم نمی شد خواهرم توی آغوشش برود و حتی ذره ای عذاب وجدان نداشته باشه! خواهر من! خواهر من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم... چقدر این درد بد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی داد زد. گفت به درک که یک مدت محرم بوده. داد زد. صدایش خش دار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت فراموش کن. با بی رحمی گفت فراموش کن که سعیدی بوده خواهری بوده. گفتم نمی تونم! سیلی زد. باز سیلی زد! به منی که هیچ کس از گل نازک تر بهم نگفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد: فراموش کن آسمان! فراموش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز حرف زد دلیل آورد متقاعدم کرد. گفت بیخیال سعید شو. بیخیال مادری که بعد از رفتنت سراغی هم نگرفت و رفت طرف دختر و بچه حروم توی شکمش. گفت بی خیال پدرت شو که به جای اسم آسمان داد میزنه ستاره و سعید! گفت بیخیال شو که به جای اسم آسمان تو کارت عروسی می نویسن ستاره! گفت به درک! همین! آن روز متقاعد شدم. گفتم باشه! سعی کردم زندگی کنم! سعی کردم آرام باشم. رفتم. ستاره را دیدم. سعید را دیدم. برای آینده تهدیدشان کردم. تنشان را لرزاندم. من نیش زدم. در آینده هم نیش می زنم. مار زخم خورده شده ام. از دنیا بریده ام. سرد شده ام. سخت شده ام. می خندم اما مگر خنده یک مرده فرقی هم دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم هنوز برق می زند. به این تنیجه رسیده ام که کدری چشم هایی که می گویند کشک است. چشم های من هنوز هم برق می زند. هنوز با ظرف عسل هیچ فرقی ندارد. هنوز هم شیرین است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز سوم عکس ستاره را در گوشی ام با صورت خودم در آینه مقایسه کردم. بینی ام عملی بود ! بخاطر انحراف بینی عمل کرده بودم. گونه داشتم. برجسته و صورتی. پوستم سفید بود. همه مرد های ایرانی پوست سفید دوست داشتند مگر نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم خرمایی بود. بلند بود. از کمر چین می خورد. فر می شد. ابرو هایم کمانی بود. چشم های درشت و کشیده بود و انتهایش به سمت بالا می رفت. زشت نبودم. ستاره به زیبایی من نبود. اصلا زیبایی اش مهم نبود. من دور بودم. سعید مهر سرد کرده بود. چهار سال نبودم. چهار سال! کم زمانی نبود برای مهر سرد کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار ها صدایی تو سرم کوبید که تو همین کشور همسایه بودی. مگر از اینجا تا ترکیه چقدر راه بود؟... یعنی فاصله تا حدی زیاد بود که نتواند بیاید و برود؟... مهر سرد کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این ها را با خودم هی می گفتم! سرم به حد انفجار می رسید. قلبم ریتمش به هم می ریخت. کارم به بیمارستان می کشید. دکتر می گفت ناراحتی اعصاب! می گفت از شدت فشار عصبی مبتلا شده ام! من اما باور نمی کردم. من کجا و ناراحتی اعصاب کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خودم حرصم می گرفت. حالم از خودم بهم می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز پنجم آینه اتاقم را شکستم. دایی خانه نبود. به حال خودم گریه کردم. از این که مدام خودم را با ستاره مقایسه کنم و آخر به این نتیجه برسم که من با تمام زیبایم نتوانسته ام نامزدم را برای خودم نگه دارم بدم می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا از آن روز های حال به هم زن شش روز گذشته بود. شش روزی که من به این نتیجه رسیده بودم باید خودم و زندگی ام را بچسبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چه می ترسیدم؟ مگر بچه ای دارم و دیگر باکره نیستم؟...من باکره ام. مادر نیستم! سالمم و از این سالم بودنم لذت می برم.از این که هنوز از دنیای دخترانه و ساده ام جدا نشده ام راضی ام. نباید خودم را اذیت کنم. نباید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر از مرد ها متنفر شده بودم. از همه به جز دایی متنفر بودم. دایی ماًمن من است و مثل من زخم خورده. دایی مرد است. او به من فهماند حقیقت یعنی چه! من این حقیقت تلخ را می خواستم! دایی مرا به زندگی باز گرداند. من هم مثل او که به زنی در زندگی اش نیاز ندارد به مردی نیاز ندارم! چه نیازی این وسط می تواند باشد؟... اگر حسش کرده بودم می گفتم نیاز است اما نه حس کرده ام و نه تجربه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم است روز هایی که در ترکیه بودم دوستی داشتم به اسم نادیا دختر آرام و مهربانی بود. با برادرش زندگی می کرد. فوق العاده دوست داشتنی بود. هر وقت با هم کنار ساحل می رفتیم و نسکافه می خردیم می گفت: دوست دارد عشقی داشته باشد که با او کنار ساحل قدم بزند. من نمی فهمیدم که چرا این را می گوید. دختر زیبایی بود سرطان داشت و در روز های آخر زندگی اش هم به احساسی که هرگز در دلش جوانه نزده فکر می کرده. چیزی که من داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه لبخند داشت. این روز ها عجیب می خواهم او را الگوی خودم کنم. می خواهم از ته دل برایش فاتحه بخوانم هر شب و بگویم می توانم در عین نا امیدی زندگی کنم. او همیشه محکم بود. پر از آرامش دختری باهوش و مهربان. می خواهم مثل او باشم اما سخت است! این منه لعنتی سخت تغیر می پذیرد. من نمی توانم به همین راحتی گذشته ها را دور بریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اولین عطسه از تفکر عمیقم فاصله گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خشک شده ام را از برف های سفید گرفتم وبه آسمان که کمی تیره شده بود دوختم! به ساعت ظریف دور مچم نگاه کردم. با یک حساب سر انگشتی کوچک می توانستم بفهمم که یک ساعتی است که روی پشت بامم. کمی حس سرما کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم. پاهایم خشک شده بود. کمی پا به پا کردم تا پاهایم از خشکی در آمدند. در پشت بام را بستم و پایین آمدم.به متین گفتم به دایی بگوید می روم خانه! هرچند می دانستم دایی ناراحت می شود اما نمی خواستم به این موضوع فکر کنم! با پولی که از سه روز پیش توی جیبم بود تاکسی گرفتم و راهی خانه دایی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گفتند راه دل مرد ها از شکمشان رد می شود. من هم می خواستم با درست کردن یک شام خوشمزه جلوی هر جنجال دایی را بگیرم. مامان همیشه سخت می گرفت . مجبورم می کرد موقع غذا درست کردن کنارش بایستم و نگاه کنم. چند باری غذا دستم می داد. می گفت تو دختر بزرگی باید یاد بگیری که یک موقع من نبودم بتوانی از پس خانه بر بیایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را گوش می کردم. اگر بخواهم حساب کنم دختر حرف گوش کنش بودم. البته اگر به ترکیه رفتنم را فاکتور بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسته گوشت چرخی را از فریزر بیرون کشیده و توی کاسه آب گرم گذاشتم تا یخش آب شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت سبد پیاز و سیب زمینی رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا درست کردن را دوست داشتم. نه خیلی. در حد معمول. عاشقش نبودم. من عاشق خیلی چیز ها نبودم اما انجامشان می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاز را پوست گرفتم و خلال کردم و توی کاسه ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب زمینی ها را اول شستم و پوست گرفتم. از لمس کردن سیب زمینی خشک موهای نداشته تنم سیخ می شدند.درست مثل شنیدن صدای کشیده شدن چاقو روی سطح فلزی و صدای تیزی که تمام تنت را می لرزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب زمین ها را بعد از پوست گرفتن باز شستم و مشغول خلال کردنشان شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی سخت بود. نادیا همیشه می گفت اتفاق های خوب زود می گذرند و اتفاق های بد...آه آسمان. هر لحظه اش به اندازه یک سال طول می کشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روز ها اما برای من ساعت ها کوتاه تر شده بودند. من واقعا دلم دیگر برای مامان، ستاره و بابا تنگ نمی شد. حتی حرف های آرام و زیر گوشی ای که با سعید می زدم. چقدر احمق بودم که نگاه خیره ستاره را به حساب فوضولی می گذاشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو را این بار محکم تر توی تن سیب زمینی بیچاره فرو کردم و برش گردی از تنش جدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشیده شدن چاقو روی تخته اعصابم را به هم می ریخت! باید تخته پلاستیکی بخرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی گوشت چرخی سرخ شده با سیب زمینی دوست دارد. من هم دوست دارم. علایقی شبیه هم داریم. من بیشتر نوجوانی ام را با دایی بوده ام. عادت غذایی مثل هم داریم. الگو های نوجوانی! علاقه شدید به تقلید کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب یادم است پایم را توی یک کفش می کردم که من لباس های رسمی می خواهم. دختر باید جدی باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره می خندید. مسخره ام می کرد. می گفت دختر باید ظرافتش را به رخ بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه که با همان به رخ کشیدن ظرافتش زندگی مرا به هم ریخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به خونی که از سر انگشتم بیرون می زد، کردم. دستم را زیر شیر آب گرفتم و به لکه های خون چشم دوختم. چشم هایم را روی هم فشار دادم. نوک انگشتم می سوخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت شصت بریدگی را فشار دادم تا خون نیاید. در کشو های کابیت را بیرون کشیدم تا بالاخره در کشوی دوم چسب زخم پیاده کردم. چسب را دور انگشتم بستم و دست کش یک بار مصرفی بیرون کشیدم و دستم کردم تا مابقی سیب زمینی ها را خورد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارم که تمام شد دستکش را دور انداختم و روغن را توی ماهی تابه ای که نیم دایره بود ریختم و گذاشتم تا داغ شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گرانیت روی کابینت تکیه داد و چشم دوختم به روغن توی ماهی تابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نادیا هم اتاق بودم. غذا های ایرانی دوست داشت. یک روز درمیان غذا درست می کردیم. او غذا های ترکی خوشمزه و من غذا های ایرانی. وقت خوردن اول لبش را با زبان تر می کرد و می گفت: منو نکشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اخم قهقهه می زدم. بوی غذا هایمان ساختمان خوابگاه را پر می کرد. با خنده و شوخی می خوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی مرد. وقتی جسم بی جانش را روی تخت بیمارستان دیدم. شکستم. دوست عزیزم. با سری براق و بدون مو. صورتی رنگ پریده. با ملافه ی سفیدی که رویش کشیده می شد با من وداع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز به اندازه یک سال گریه کردم. گریه کردم به یاد تمام خاطرات خوش مان. کریم برادرش دستش را روی دهانش گذاشته بود و هق می زد و من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اما وسواسم مرده بود. روی سرامیک های بزرگ کف بیمارستان نشسته بودم. دست هایم را به زمین تکیه داده بودم و از ته دل زار می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من می گفت امید خیلی خوب است. می گفت زندگی عالیست. می گفت در لحظه ها زندگی کن. راز زندگی همین است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همیشه می گفتم که زیادی فلسفی می کند زندگی را! زندگی پستی دارد بلندی دارد! آینده دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و او همیشه تلخ به این آینده هایی که من می گفتم لبخند می زد. می گفت آسمان تو گیرنده ضعیفی داری و واقعا راست می گفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی روغن بلند شد سیب زمینی ها را تویش ریختم و نمک پاچ را برداشتم و رویش ریختم. و با قاشق بزرگ هاشور داری همش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سیب زمینی های که جلز و ولز می کردند نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب زمینی سرخ شده دوست داشتم. نادیا دوست داشت مدل شود. سال اول دوستیمان را می گویم. همان زمانی که هنوز مبتلا به سرطان نشده بود. باریکی کمرش را دوست داشتم. مجبورم می کرد مثل او رژیم بگیرم. ورزش کنم. اندامم را مدیون بودن با او هستم. یک روز آمد با صورتی شاد و چشم هایی غمگین با خنده کلاهش را برداشت و گفت: موهایم را مدل جدید زده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی با سر بدون موهایش رو به رو شدم. کلی حرف بارش کردم. موهای بور و زیبایی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او فقط به داد و هوار های من خندید. بغلم کردو گفت: با همه بداخلاقی هایم دوستم دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من چقدر دلم برای این مهربانی های صادقانه اش تنگ می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب زمینی های سرخ شده را توی بشقاب ریختم و پیاز های خلال شده را توی روغن داغ ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز های آخر قبل از بستری شدن بدون بازگشتش در بیمارستان موهایم را شانه می زد می بوید. با بغض می گفت دلم برای تمام لحظات با هم بودنمان تنگ می شود. آن روز ها با تک تک کلامتش داغی روی دلم می نشست که نمی فهمیدم چطور پنهانش کنم. اشک هایم سرازیر می زد. شانه هایم با ریتم ظریفی می لرزدید و گریه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همدیگر را در آغوش می گرفتیم. من آن روز های آخر هم مثل احمق ها آرزو می کردم کاش اشتباه باشد و نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم لباس بلند سورمه ای رنگ پوشیدیم. آرایش کردیم. صورت رنگ پریده اش زیبا تر از همیشه شد. موی مصنوعی گذاشت. دستم را گرفت و کلاه سرمان گذاشتیم و برای جشن فارغ تحصیلیمان رفتیم. خندیدم. کلاه هایمان را به هوا پرتاب کردیم. عکس گرفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر روز های خوبی بود. چقدر خوب است که من مشغله فکری بهتر از فکر کردن به ستاره و سعید دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زردچوبه را به پیاز های سرخ شده اضافه کردم. نمک و فلفل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشت را اضافه کردم. هم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر گاز را کم کردم و ظرف های کثیف شده را شستم و دور و اطرافم را تمیز کردم. به گوشت رب اضافه کردم. باز هم زدم. رنگ قرمز گوشت سرخ شده را دوست داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب زمین ها را توی گوشت ریختم و در ماهی تابه را بستم و از آشپزخانه بیرون آمدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف سالن را جارو برقی کشیدم. به همه چیز دستمال کشیدم. خودم را خسته کردم. دوش گرفتم. فقط می خواستم فکر نکنم. این روز ها از شدت فکر کردن زیاد مغزم درد می کرد. حوصله ماهواره را نداشتم! حوصله آهنگ های بی سر و ته را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روز ها عجیب حوصله خودم را هم نداشتم. دلم آرامش عجیبی می خواست. آرامشی که مدت ها بود از وجودم به یغما برده شده بود. من آدم بودم. آرامش می خواستم. این تفکرات لعنتی وجودم را به هم می ریختند. نمی گذاشتند آرام باشم. من به عنوان یک دختر، یک آدم، یک فرد که نفس می کشد آرامش می خواستم. این توقع زیادی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گویند هر سن و سالی که داشته باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر کسی نباشد که با یادش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانت از شادی یا غم پر اشک شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرگز زندگی نکرده ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من این روزها زندگی می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خسته ی مامان از آن سوی خط اعصابم را متشنج می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان- این دختر یه غلطی کرد آسمان تو چرا گذاشتی رفتی؟...تمام فامیل دارن سراغت رو می گیرن. می دونم توقع زیادیه اما مگه میشه تو توی عروسی نباشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه لبم کج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این همه گفتید که به عروسی برسید! آخ حواسم نبود شما به آبروتون خیلی اهمیت و میدید و همه از تربیت دختر هاتون دارن تعریف می کنن و حالا اگه یه دخترتون نیاد کلی حرف و حدیث هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان- آسمان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آسمان مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حدی این جمله را پر نفرت و سرد گفتم که سکوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا این طور می کنی آخه قربونت برم؟ من که میدونم دلت کوچیکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دیگه نه کاری به شما دارم و نه دخترتونم! پاتون رو از زندگی من بیرون بکشید. بزارید نفس بکشم. هرکی گفت، بگید آسمان توی اون کشور لعنتی مرد! بگید مرد. چون من بمیرم هم پامو توی اون عروسی نمی زارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کردم. گوشی را حرصی تو مشتم گرفتم و به سمت مبل پرتاب کردم. دایی عصبی پایش را تکان می داد. به من نگاه می کرد. در صورتش هیچ چیزی نبود. خونسرد بود و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکه کاغذی به سمتم گرفت و گفت: یه مربی ر*ق*ص برات گرفتم. از فردا میاد و باهات ر*ق*ص کار میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیکی به سمتم گرفت و گفت: بعد از کلاس هات با هم میریم استودیو تو ساختن آهنگ کمکم می کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس آدم های احمق را داشتم که داشتن دستش می انداختند. دایی مرا با یک بچه دو ساله اشتباه گرفته بود انگار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوخیت گرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاشو روی دسته مبل گذاشت و گفت: من خیلی کم شوخی می کنم. اگر خریدی داری انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت روی دیوار نگاه کرد و گفت: من ناهار بیرون قرار دارم. خودت رو سر گرم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و رفت و من موندم و یه کاغذ و یه پلاستیک توی دستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیک رو باز کردم با دیدن دستمال کمر قرمزی که رویش پر از سکه های طلایی رنگ بود ناخواسته خنده ام گرفت. استعداد زیادی توی ر*ق*ص نداشتم. یعنی دنبالش نمی رفتم. به همان ر*ق*ص ساده ایرانی بسنده می کردم. حالا دایی مردی که زیاد هم خوشش نمی اومد بر*ق*صم دعوت به ر*ق*صم می کرد و برایم مربی ر*ق*ص می گرفت! این دیگر واقعا مثل خواب می ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام خنده دار بودنش امروز با خودم گفتم : کاش سعید زود تر خ*ی*ا*ن*ت می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن دایی انگار تمام حواسم به آن دستمال گیر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده دار بود اما از رنگش خوشم اومده بود. واقعا قرمز را دوست داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نوجوان بودم. مامان نمی گذاشت این رنگ را بپوشم. می گفت یک دختر جوان نباید از رنگی به این پر شوری استفاده کند. احمق نبودم. در دبیرستان دختر ها همه ی حرف ها را می زنند. از ریزه روابط گرفته تا هر قسمتی که شاید یک زن با سه بچه شرم کند به زبان بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز می فهمیدم. مشکل بچه های ما همین بود. والدین آموزش را به عهده مدرسه می گذاشتند و مدرسه! یادم نمی آید حتی یک بار هم که شده در این مورد آموزشی داده باشند. یا شاید در مدرسه ما نبوده! البته مدرسه ایی که من بودم جزء مدارس عالی بود که شهریه زیادی برای تحصیل در آن می گرفتند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جین مشکی پوشیده بودم با یک پیراهن آستین کوتاه سفید. دستمال قرمز را دور کمرم بستم. حقیقت محض بود. من ذوق زده شده بودم. بیش از بیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل دختر بچه هایی که مادرشان برایش لباس عروس خریده با آن دستمال قرمز در خانه بزرگ دایی مانور می دادم. ناخواسته دوست داشتم فردا زود تر برسد! شیطنت خاصی زیر پوستم دویده بود. امان از دایی که با یک دستمال کمر ساده و ارزان تمام هوش و حواسم را گرفته بود. الحق که این مرد خاص بود و البته آب زیر کاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال را توی اتاق گذاشتم. شبکه های ماهواره را بالا پایین کردم. چیپس خوردم. ساعت دو بود که ناهار خوردم و به اتاق رفتم تا چرت بعد از ظهرم را بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق که بیرون آمدم خانه خالی را دیدم. ساعت یک ربع به چهار را نشان می داد و دایی هنوز نیامده بود. آهی از بی حوصلگی کشیدم. دوست داشتم دور و اطراف چرخی بزنم. مدتی بود به جز استودیو رفتن و ماندن در خانه کاری نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی دست دست کردن بالاخره خودم را راضی کردم که مشکلی پیش نمی آید. لباس پوشیدم و برای دایی هم پیامی که بیرون رفتنم را خبر می داد فرستادم. قصدم تنها چرخ زدن توی کوچه ها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال گردنم را دور گردنم محکم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا برف گرفته بود. سردی هوا و افرادی که بیرون آمده بودند حس خوبی را به من منتقل می کرد. ماشین های کمی در حال عبور و مورو بودند. همین قدم زدن کوتاه حالم را خوب می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار سال پیش وقتی تازه پا به ترکیه گذاشته بودم. حس غریبی داشتم. همه چیز ساده بود. زرق و برق نداشت. یا شاید هم داشت و من متوجه نبودم. افراد همه ساده بودند. بعضی ها پر رنگ و بعضی ها محو. مثل ایران بود. چرا که مسلمان بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی از زن ها روسری سر می کردند. بعضی ها نه! برادر ها گاهی غیریتی می شدند. خواهر ها هم گاهی پنهان کاری می کردند. تقریبا هیچ دوست ایرانی نداشتم. تنها دوستم همان نادیا بود که او هم ترک بود و از دستم رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم است اولین باری که پا روی سنگ فرش های برف گرفته گذاشتم و از جلوی بی اغلو رد شدم. حس حال خاصی داشتم. غریب بود اما دوست داشتنی. بالاخره بعد از شش ماه سر و کله زدن با بابا توانسته بودم راهی این کشور بشوم. چه حس و حال خاصی داشت وقتی بابا با اخم های در همش پا به پایم دنبا کارهای خوابگاه و ثبت نام بود. وقتی که جا گیر شدم. وقتی که می خواست برود. حس دختر بچه ای را داشتم که اولین روز مدرسه اش را دارد تجربه می کند. از نبودن والدینش می ترسد. چقدر دوست داشتم از گردنش آویزان شوم و گریه کنم که بابا نرو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی از به یاد آوردن آن روز ها روی لبم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز بابا پیشانی ام را ب*و*سید. گفت نگرانم است. گفت هر اتفاقی افتاد مراعات نکنم و زنگ بزنم. فقط خدا می داند چقدر غرق خوشی شدم. همین حرف های قلبمه سلنبه ی بابا دلم را زیر و رو می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رفت گریه کردم. خیلی گریه کردم. دلم برایشان تنگ می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که دارم اینجا تنها روی سنگ فرش های برف گرفته این کوچه عریض و خلوت قدم می زنم به این فکر می کنم حالا هم دل تنگ هستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یک کلمه خلاصه می کنم: نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلتنگ نبودم. نه برای بابایی که یک ساعت بعد از رفتنش گریه کردم و نه مادری که بخاطر آبرویی که دختر عزیز دردانه اش به باد داده بود سراغم را نمی گرفت. دلم برای هیچ کس تنگ نمی شد الی خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روز ها عجیب دلم برای خودم تنگ می شد. دایی تنبیهم کرده بود. آینه اتاقم را برداشته. تمام آینه ها را برداشته . گفت اعتماد به نفس داشته باش. به خودت هزار بار نگاه نکن! تو زیبایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من هر روز با خودم تکرار می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من زیبا هستم. من زیبا هستم. من زیبا هستــــم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسوس کاش این را مغز معیوب شده ام هم می پذیروفت! دیگر همه چیز پوچ شده بود. دایی راست می گفت اعتماد به نفس نداشتم. اگر می خواستم از خانه بیرون بروم هزار بار به خودم نگاه می کردم. هی از دایی می پرسیدم: من خوبم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر کفری می شد. صورتش سرخ و ابرو های پهنش در هم گره می خوردند. می ترسیدم. وقتی سرم داد می زد که قوی باش می ترسیدم. نه از داد هایش، از نفهمی خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کسی را داشتم که جلوی چهار در نگه ش داشته اند و می گوید یکی را انتخاب کن. فقط یکی از این چهار در راه درست زندگی ات ست. من هنوز پشت این چهار در مانده بودم. کی می خواستم دست به کار شوم را فقط خدا می داند و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را سر اولین چهار راه پیدا کردم. نه از دیدن چهار راه، بلکه از زنگ خوردن گوشی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم دایی روی اسکرین گوشی ام روشن و خاموش می شد. جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله دایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عقب نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیرون! اومدم قدم بزنم! خونه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خونه م! تنهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه کسی هست که باهاش بیرون برم؟...خیر تنهام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید: پس بیرون سر راحت یکم بستنی بخر بیار! سنتی باشه زعفرانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه! چقدر بخرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد و گفت: امشب مهمون داریم. نیم کیلو بخر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نپرسیدم کی! فکر نمی کنم نیازی به حضورم توی جمعشان باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بستنی خریدم. کمی میوه هم خریدم. دیدم میوه هایمان کم است. دایی کمی حواسش پرت بود در این مواقع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست های که هر کدام بسته ای ازشان آویزان بود به خانه رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آسمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشک شدم. لرز کردم. دلم نمی خواست برگردم و پشت سرم را ببینم. وحشت داشتم. از دیدنش می ترسیدم. می ترسیدم عق بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا تند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن! بزار حرف بزنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف نمی زدم. لرزم گرفته بود. دندان هایم با ریتم خفیفی به هم می خورد. کاش برود. کاش نماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویم کشیده شد. قسم میخورم تا دم مرگ رفتم. نفسی که پایین رفت دیگر بالا نیامد! از این مرد متنفر بودم. از صدایش، نگاهش و حتی نفس هایش! کاش برود. برود و هرگز برنگردد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم. دست هایم می لرزید. قدرتم را به یغما برده بود. من ضعیف بودم. می ترسیدم. از او... از دستی که... از دستی که نجس است عقم می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محتوای معده ام جوشید. به سمت بالا آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیک پرتقال را ول کردم و. دستم را روی دهانم گذاشتم. عق زدم. برو لعنتی !برو! چرا راحتم نمی گذارد؟ من هنوز هم خواب راحت ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا عقب کشید. من عق زدم. عطر تلخش را دوست ندارم. دوستش ندارم! این من لعنتی دیگه هیچ کس را دوست ندارم. حتی خود احمقم را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نگاه کن! آسمان! خواهش می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز اعتراف می کنم که در تمام مراحل زندگی ام تا این حد از اسم خودم بدم نیامده بود. این مرد داشت تمام لحظه های زندگی ام را با جام زهر یکی می کرد. کاش دایی بیاید! کاش بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی! نزدیک است . خانه نزدیک است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویم را بیرون کشیدم. اخم کردم. با فکر دایی کمی جان گرفتم. نزدیک بود. سه خانه آن طرف تر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به... من... دست نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را جلوی دهانم گرفتم. عق زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالم...ازت به هم می خوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش لرزید: من اشتباه کردم. خریت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به عقب برداشتم. منتظر ایستاده بود. من قدم دیگری به عقب برداشتم. می ترسیدم جیغ بزنم. من آبرو دار بودم. من پاک بودم. من نمونه ی خواهرم نبودم. من چهار سال در کشور غریب تنها در حالی که همه چیز در اختیارم بود تا اشتباه بروم سالم زندگی کرده بودم. من روسری ام را سفت بستم و نمازم را به وقت خواندم. این منه لعنتی داشت امتحان بدی را پس می داد. باید برای شرافتم از پس این امتحان بر می آمدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اینجا برو! برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم. پلاستیکم را برداشتم. پرتقالی که روی زمین قل خورده بود را برداشتم و با قدم های تند به سمت در خانه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم! من ..من ستاره رو دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر دوست داشتم داد بزنم و بگویم: به جهنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خفه شدم. برای خودم. برای دایی! برای آبروی بابای بیچاره ام که وسط این معرکه گیر کرده. پدر ها خودکارند. تغیر نمی کنند. یک هو به خودت می آیی می بینی تمام شده! رفته! من با همه دلگیری هایم این یک هو رفتن ها را نمی خواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ در را تند تند پشت سر هم فشار دادم. ترسیده بودم. رنگ به رویم نبود. آرایشی نداشتم و این رنگ پریدگی در چهره م کاملا مشهود بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بی حرف باز شد. خودم را داخل انداختم. در را به هم کوبیدم. امروز زهرم شده بودم. حتی فکر کردن به آن دستمال کمر قرمز اهدایی دایی هم حالم را خوب نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی پر شتاب بیرون آمد مرا کنار زد و پرید بیرون. زیاد طول نکشید که دیدم یقه سعید را گرفته کشیدش داخل. ضعف کردم. از ترس اتفاقی که می دانستم می افتد ضعف کردم. پاهایم شل شد و زبانم قفل! خدایا خودت به دادم برس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توی چشم هایم لانه کرد. از این اشک ها متنفر بودم. از مردی که یقه اش توی مشت دایی له شده بود متنفر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کوبیده شدن اولین مشت. دستم را روی دهانم گذاشتم و جیغ خفیفی کشیدم. بازویم کشیده شد. ترسیدم پس کشیدم. ملکی بود. من وضع خوبی نداشتم. داشتم سکته می کردم. عق می زدم. از ترس عق می زدم. معده ام می سوخت. قلبم می سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی- شما برید داخل! آزاد آروم باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت دایی رفت. سعی کرد دعوا را خاتمه دهد. من خشک شده بودم. قلبم می سوختم. تمام تنم می سوخت! گز گز می کرد. خدایا به دادم برس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی داد می زد. من حس می کردم با هر دادش تنم بیشتر می لرزد. حالم بدم بد تر می شود. خدایا به دادم برس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایم خشکید. سوزشی عمیق در سینه ام تمام تنم را سوزاند. نفسم رفت. تنم سنگین شد. صدا رفته رفته کم شدند. تصویرهای محو شدند مثل آینه زیر بخار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمایی به صورتم سیلی زد. من خسته بودم. سینه ام می سوخت. هوا نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خ*ی*ا*ن*ت واژه ی تلخی ست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقیقتی زهرآگین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارم ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرگز تبرئه ای نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق برخاست و دلی را که پژمرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانو هایم را بغل گرفته , پتو را دورم پیچانده بودم. چوب های ساختگی سفالی توی شومینه آتش گرفته بودند. دایی عصبی نشسته و ملکی هم سکوت کرده بود. دلم به حال خودم می سوخت. حرفم نمی آمد. حالم بد بود. دوست داشتم تنها باشم. با دایی حرف بزنم. ملکی اضافی بود. دوست نداشتم باشد و برایم دل بسوزاند. به حالم و روزم فکر کند. من حوصله هیچ کس را نداشتم. دل سوزی هیچ کس را نمی خواستم. کاش برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی- چه غلطی می کرد دم در؟...هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم سرد بود. مثل قلبم. مثل تنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی- آزاد آروم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی آما حالش زیاد رو به راه نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه لبم کج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومده بود بگه اشتباه کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. قهقهه زد. انگار داشت فیلم کمدی می دید. خنده هایش عصبی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره اش را به سمتم نشانه رفت و گفت: به ولای علی قسم. اگر یک بار... فقط یک بار دیگه ببینمش خونش رو می ریزم آسمان !به خداوند خدا قسم. اگر امروز حالت بد نشده بود خودم با دستای خودم می کشتمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاش بی هوش نشده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. پتو را پس زدم. حالم بد بود. ولی می خواستم مثل نادیا تمرین خوب بودن کنم. باید تمرین خوب بودن می کردم. سعید مرده بود. خاک مرده ها هم که سرد است! مگر نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی می کشم. با شنیدن صدای نفس عمیقم توجه شان به سمتم جلب می شود. می ایستم و دستم را به پیشانی داغم می کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من میرم اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نمی مانم تا ببینم چه می گویند. به اتاق رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط اتاق گیج ایستادم.چرا آمده بودم توی اتاق؟ برای چه کاری؟...که بخوابم؟...که بشینم و به دیوار زل بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی می کشم. آهم دلم را می سوزاند. گلویم بغضش خالی نشده. حس بدی دارم امروز. از صبح که چشم باز کرده بودم این حس بد را داشتم. سعید انگار حکم سونامی را داشت! همه چیز را به هم می ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش مویم را با عصبانیتی آشنا از موهایم می کشم. پالتویم را. حتی تونیک کوتاهی که پوشیده ام را پرت می کنم روی زمین. دلم می خواهد جیغ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بازویم نگاه می کنم. حس می کنم تمام تنم نجس شده است. حس بدی دارم.اگر ملکی توی خانه نبود. حتما همین طور بدون توجه به دایی می دویدم توی حمام و آن قدر زیر دوش می ایستادم تا پاک شوم. پاک پاک! بعد قرص مسکنی می خوردنم تا آن فکر کذایی وسواسی م سراغم نیاید و هی بگوید: حالا واقعا پاک شده ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را یک باره، دوباره و چند باره لای موهایم می کشم. شانه شان نزده ام. درد می گیرد. حالم خوب نیست.. سعید به من دست زده. دستی که به تن خواهرم خورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم سرازیر می شود. یک سوال مثل خوره ت مغز را می خورد. وجودم را می جود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یعنی ستاره حتی ذره ای عذاب وجدان ندارد؟ به فکر دست هایی که دست من را گرفته بودند نبود؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو می کنم ساعت زمان داشته باشم. از همانی که توی دوران کودکی ام پسرکی داشت و زمان را متوقف می کرد و به هرجایی که دلش می خواست می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر حالا آن ساعت را داشتم. زمان را متوقف می کردم. می رفتم و حال همشان را می دیدم. کاش دستگاهی داشتم که با آن می توانستم حقیقت درون دلشان را هم بخوانم. اعتمادم از دست رفته بود. به همه چیز شک می کردم. این روز ها حتی به دایی هم شک می کردم. وقتی با یکی از همکار های خانومش حرف می زد. من مدام دنبال خطا بودم. یک قدم اشتباه. به همه نگاه می کردم. به ملکی هم نگاه می کردم. به من بد نگاه نکند. به کسی بد نگاه نکند. می خواستم تمام بد ها را از زندگی ام حذف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیق دیگری می کشم. ریه هایم خنک می شود. سینه ام کمی درد می گیرد. حس سرفه دارم. با آزاد شدنش راحت می شوم. به پنجره بلندی که حریر سفید و زخمیمی قابش گرفته نگاه می کنم. به خیابان خلوتی که درخت های بی برگ برهنه ، خشک شده و ثابت کنارش ایستاده اند. به درخت هایی که برف های سفید با همه سردی می خواهند تنشان را بپوشانند. به مرد دوچرخه سواری که از باریکه باز پرده دارد رد می شود نگاه می کنم. کلاه و شال گردن دارد. کلاهش را تا روی پیشانی اش پایین کشیده و شالگردنش تا روی بینی اش آمده. عینک بزرگی زده. دارد می رود. مسیرش نا معلوم است برایم. مثل مسیر زندگی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته می شوم. از ایستادن و زل زدن به خیابان خسته می شوم. تنم دون دون شده از سرما. به سمت کمد می روم. پیراهن گرم بافتم را بر می دارم. دست هایم را بالا می کشم. بی دلیل اول پوشیدن را از دست هایم شروع می کنم. سخت می شود اما برای وقت کشتن خوب است. این درگیری ها باعث می شود هرچند ثانیه ای، اما کمی فکر نکنم. همین فکر نکردن ها حالم بدم را کمی فقط کمی خوب می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی میز کنسولم را بر می دارم. به سمت پنجره ی قدی می روم. پرده را کنار می زنم. شیشه سرد است. سرمایش را دوست دارم. کف دستم را به شیشه می چسبانم. به نرده ها نگاه می کنم. می رسم به زنی که کالسکه سرمه ای رنگی را جلویش حرکت می دهد. به لبخند های گاه و بی گاهش و تکان های دست آزادش که سعی دارد کودک ناشناخته ی توی کالسکه را بخنداند. لبخند زن را دوست دارم. روسری آبی اش حس خوبی را در تنم جاری می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پیراهن بافت خاکستری ام نگاه می کنم. از ته دل می خواهم مثل رنگش خنثی باشم! وقتی بچه بودم. خمیر بازی هایم را که باهم مخلوت می کردم خاکستری می شد. این خاکستری را دوست داشتم. می شد ترکیبی از تمام رنگ ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در اتاق می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم. دایی است. نگاهش غم دارد. شانه هایش صاف است اما من بار سنگینی رویش می بینم. ناراحت است. این را از گوشه های لبش که به سمت پایین کشیده شده است می فهمم. بی حرف در را می بندد. جلویم می نشیند. روی زمین... چهار زانو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش می کنم. بی حرف. انگار امروز می خواهد با نگاهش حرف بزند. هنوز نفهمیده من آن قدر خنگم که حرف نگاه ها را نمی خوانم. اگر عاقل بودم که نگاه سعید و ستاره را می فهمیدم. باز سوال توی ذهنم می پچید. صدای خنده هایی که از راه روی باریک زرشکی به گوشم رسیده. تصویر های کذایی جلوی چشمم ردیف می شوند. عقم می گیرد. حتی فکر کردن به آن لحظه ها هم حالم را بد می کند. دستم فشرده می شود. صدای آرام و زمزمه وارش را می شونم. می خواهد دلداری ام بدهد. تهدیدی در کار نیست. سیلی هم نیست. دست هایم را گرفته. نگاهم می کند. داییه شکست خورده ی مظلوم تر از خودم دست هایم را گرفته و می خواهد دلداری ام بدهد. این حس خوبی را در تنم جاری می کند. این حس خوب را هم دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز تکرار نگاهم نگرانش می کند. دستم را فشار دیگری می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آسمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دست هایم را آزاد می کنم. بلند می شوم. جلویش چهارزانو می نشینم. این طوری می توانم بهتر حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهم دست زد. بازوم رو گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج نشد. درک می کند. گیچ می گویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حس می کنم تمام تنم نجس شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش کج می شود. دلش برای حال بدم می سوزد. این را می دانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشکی از روی گونه ام سر می خورد. داغی اشک روی گونه ام هنوز مانده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم را پاک می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قرار بود فراموش کنی. مثل من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من خ*ی*ا*ن*ت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز از نوع شروع کرده بودم. حرف های روز اول ردیف می شدند. انگار نیازی شدیدی داشتم به یک سیلی و داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را روی هم فشرد. فهمیده بود خرابم. فهمیده بود حالم بیش از بیش بد است. شده بودم مثل همان شب کنار جاده. همان وقت هایی که هی عق می زدم. حالا هم همان حال را داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم را میان دست هایش گرفت. مجبورم کرد به چشم هایش نگاه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو ببین. برن به درک. باشه؟...بیخیال باش! انگار که نه انگار. به جهنم که ستاره همچین غلطی کرده. منو ببین. ببین. من داییتم. مگه چند سالمه؟ خ*ی*ا*ن*ت کرده که کرده. مگه آدم واست کمه؟...هزار تا از اون بهترهست. هزار تا از اون بالا تر. لیاقت نداشت. اینم به درک. زنده ای. زندگی می کنی. خوشکلی. رشته ت خوب بوده. میتونی بری سر کار. میتونی ازدوج کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست ضربه زد به پیشانی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون ستاره س که تا آخر عمر روی پیشونی خودش و بچه ش لکه ننگه. اون سعیده که تا آخر عمر دیگه کسی نمی تونه بهش اعتماد کنه. ما خوبیم. ما عالی. باشه؟...می فهمی چی میگم آسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این آسی گفتن حالم را خوب کرد. حرف هایش کمی حال پریشانم را بهتر کرد. نیاز داشتم به همین محکم حرف زدن ها. چقدر خوب بود که دایی را کنارم داشتم. این عالی بود! ...نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیست! ای بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی از توی سالن بلند شد و بالای سرم در کابینت را باز کرد. از طبقه ی بالا که حتی با روی نوک پا ایستادن هم نمی توانستم چیزی از تویش بردارم. قوطی لوبیای بیرون کشید و گفت: دنبال شتر نگرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام را خوردم و چشم غره ای نثارش کردم. ملاغه کوچک توی دستم را تهدید وار تکان دادم و گفتم: با من یکی به دو نکن! قدت مثل نردبونه می تونی ببینی. من با این ظرافت و ریزی نمی تونستم ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.