مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده زندگی می کردند. مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند. مهتاب که می داند قاتل چه شخصی هست به دنبال انتقام می رود. در پی انتقام با میلاد رو به رو می شود و زندگی مهتاب به طور کامل تغییر پیدا می کند و با حقایق رو به رو می شود…

ژانر : عاشقانه، انتقامی، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳ دقیقه

مطالعه آنلاین انتقام
نویسنده : شبنم آهنین جان

ژانر : #عاشقانه #انتقامی #جنایی

خلاصه :

مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده زندگی می کردند.

مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند.

مهتاب که می داند قاتل چه شخصی هست به دنبال انتقام می رود.

در پی انتقام با میلاد رو به رو می شود و زندگی مهتاب به طور کامل تغییر پیدا می کند و با حقایق رو به رو می شود…

دوباره بوی خاطرات گذشته مشامم را قلقلک داد و مرا به دوباره گشودن دفتر خاطرات گذشته ناچار کرد. با زدن اولین ورق، همه ی زندگی گذشته ام مثل نوار فیلم در مقابل چشم هایم ظاهر شد و من به خوبی می دانستم که با گذشت آن روزها چقدر درد می کشیدم و تلاش می کردم به بی گناهی کسی که او را بیشتراز خودم دوست داشتم و مثل چشم هایم به او اعتماد کرده بودم. چقدر جنگیدم تا به اینجایی که هستم برسم اما به خوبی فهمیدم اراده ی و خواسته ی انسان دست خود اوست و کسی در این دنیا نمیتواند به اجبار کاری را انجام دهد که به آن میل و علاقه ی ندارد. من جنگیدم برای عزیزترین کس زندگی

برای کسی که شب تا صبح سرم را در آغوش می گرفت و مرا با حرف های آرامبخش وشیرینش تسلا می داد. کسی که اسم خواهر ورد زبانش بود، اما بعد از فهمیدن کل ماجرا فهمیدم که از او یک خواهری ساخته بودم که در زندگی من نقش چندان خوبی نداشت و حضورش از همان روز اول نیز اشتباه بود.

حالا برگه ی اول را ورق زدم تا باز بخوانم و به خودم ثابت کنم که او هیچوقت آدم دوست داشتنی و مهربانی که من فکر می کردم، نبود.

نزدیک درخانه بودم که گوشی همراهم به صدا در آمد از کیفم بیرون آوردم وبا دیدن اسم مادر بر روی صحفه‌ی گوشی،لبخندی به لب نشاندم. مثل همیشه وقتی نزدیک خانه هستم زنگ می زند، جواب ندادم وبه جایش آیفون رافشار دادم باباز شدن درگوشی همراهم راداخل کیفم انداختم وواردخانه شدم کفش هایم راهمان جابیرون در گذاشتم که مادر به سمت من آمد وگفت:

-خسته نباشی عزیزم

لبخندی زدم وهمان طور که گونه ی مادر را بوسیدم گفتم:

-ممنون مامانی

کنارش نشستم دستم رابا مهربانی فشرد و گفت:

-امروزکار چطور بود خوب بود؟

-مثل همیشه عالی امامگه بهار میزاره اون روزبه خیر بگذره!

اخم کرد وگفت:

-بازچیکار کرده؟

کلافه پوفی کشیدم وگفتم:

-الکی به همه چیزمن گیر میده سریع یه کار اشتباه میکنم میزاره کف دست رئیس

اخم های مادر پررنگ‌تر شد وگفت:

-بیجا کرده حق نداره توکارای دخترمن دخالت کنه!

لبخندی زدم وگفتم:

-حالا شما خودتون رو ناراحت نکنید من دو سال هست تو این شرکت کار میکنم و اخلاق بهار دستم اومده دیگه برام عادی شده

از جایم برخاستم که مادر نفسی کشید و گفت:

-چی بگم دخترم فقط برای بارهزارم میگم مراقب خودت باش وقتی پاتو از این خونه میزاری بیرون و تا برگردی دل من مثل سیر و سرکه میجوشه

لبخندی زدم و گفتم:

-چشم مامانی؛ راستی مهسا کجاست؟

همان طور که از جایش بلند شدو گفت:

-اونم الان است که سرو کله اش پیدا بشه

-باشه، من برم لباسم عوض کنم الان میام کمکت میز آماده کنیم

-باشه دخترم

به سمت اتاقم رفتم با باز کردن اتاقم بوی عطر به مشامم رسید لبخندم پررنگ‌تر شد عادت همیشگی مادر بود که بعد از اینکه از خانه خارج می‌شوم اتاق راتمیز و مرتب کند هر چقدر هم به او می گویم خودم بلدم و تمیز میکنم گوشش بدهکار نیست لباسم رو با لباس خانگی عوض کردم و از اتاق خارج شدم با دیدن مهسا به سمت او رفتم مثل همیشه با ذوق و هیجان به سمتم آمد و گونه ام را بوسید وگفت:

-به به مهتاب خانم گل چه عجب امشب زود اومدی

-فردا چون جمعه بود رئیسم زود مرخصم کرد

ابرویی بالا انداخت وگفت:

-خیلی هم خوب من برم لباس عوض کنم زود برمیگردم

سری تکان دادم وبه سمت آشپزخانه رفتم مامان بادیدن من اشاره ی به چند بشقاب که روی اپن قرار داشت کرد و گفت:

-سفره پهن کردم بشقاب ها بچین بعد بیا لیوان،قاشق و چنگالم ببر

بشقاب ها را دردست گرفتم وبه سمت میز در پذیرایی رفتم باچیدن بشقاب و وسایل دیگر درباز شد وقامت پدردر بین چارچوب درب،ظاهر شدباذوق و شوقی زایدالوصف به سمتش دویدم. محکم مرا در آغوش کشید و سرم را بوسید گفت:

-سلام خشگل بابا خوبی؟

بالبخند گفتم:

-ممنون شماخوبین؟

-شماروکه میبینم انرژی میگیرم

ازپدر جدا شدم که مهسا غرغرکنان به سمت ماآمد وگفت:

-بسه حالا نوبت منه برو کنار

پشت چشم برای مهسا نازک کردم و از پدر کمی فاصله گرفتم پدر مهسا هم در آغوش گرفت و سراو هم بوسید با صدای مادر هر سه نفر به سمت مادرچرخیدیم

-خوب دیگه شام آماده شد بیاسر سفره

هر چهارنفر به سمت میز رفتیم و دور هم شام را خوردیم بعد ازخوردن شام مهسا میزرا جمع کرد وشستن ظرف ها به عهده من شد. همه در اتاق نشیمن و با سکوت به تلویزیون خیره ماندیم که پدر صدای تلویزیون را کمی کم کرد که هر سه نفر نگاهمان به سمت پدر چرخید پدر تک سرفه ی کرد و گفت:

-منصور برای فردا شب شام دعوتمون کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر کامل به سمت پدر چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعاً؟ واسه ی چی آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ی بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا فقط ما که نیستیم مریم و بچه‌هاشم دعوت کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر ابرویی بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجیبه بعد از این همه سال شام برای خونه دعوتمون میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به احتمال زیاد باز دخترزنامو تو یه چیزی موفق شده که شام دعوتمون کرده مگه اون شب ندیدن برای قبول شدن دخترش تو دیپلم شام هممون رو برد رستوران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا هر چی که هست ما به احترام عموت میریم اونجا منصور خیلی اصرار کرد که بیاین در ضمن عمه مریم هم هست دیگه حوصلتون سر نمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نچی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاش آیدا می گفت واسه ی چی فردا شام ما رو دعوت کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چیکار به اینکارا داری زن دعوتمون کرد ما هم گفتیم میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایم برخاستم که هر سه نفر نگاهشان به سمت من کشیده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازتون من برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که پدر سری تکان داد به سمت اتاق رفتم و وارد اتاق شدم لبه ی تخت نشستم و به فکر فردا که با فاطمه می خواهم روبه رو بشوم فرو رفتم فاطمه تک دختر زنامو و عمو بود که برای هر دوی آن ها خیلی عزیز بود فاطمه هم هر چند دختر آرام و ساکتی بود ولی موذی های خودش هم داشت فاطمه دو سال از مهسا بزرگتر بود و در دانشگاه دولتی رشته ی علوم انسانی پذیرفته شده بود و بعد از گرفتن مدرک لیسانسش درس وکالت را خواند اینک برای خودش خانوم وکیل شده بود قبلاً مادر هم خیلی به مهسا اصرار می کرد که رشته ی تو با فاطمه یکی هست و تو هم برای وکالت شدن تلاش کن اما مهسا گوشش بدهکار نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینکه بالاخره مهسا در رشته‌ی مربی تناسب اندام قبول شد و الان حدود سه سالی می شود که برای خودش کسی شده البته ناگفته نماند که زن عمو چقدر شغل و در آمد فاطمه را به رخ مهسا می کشید و مادر هم به جای اینکه از مهسا دفاع کند صبح تا شب به او سرکوفت می‌زد که تو هم می توانستی مثل فاطمه وکالت بخوانی اما مهسا بی اعتنا به حرفهای مادر او را قانع کند و به او بفهماند که مهم علاقه‌ی شخصی یک نفر است نه اصرار و پافشاری والدین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارسال از مهسا کوچک تر بودم و علاقه ی شدیدی به کامپیوتر داشتم بعد از خواندن کامیپوتر و مدرک لیسانس در شرکت کار می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن در از فکر بیرون آمدم مادر بین چهارچوب در دیدم که به من زل زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم چرا نمی‌خوابی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و همان طور که روی تخت دراز کشیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوابم مامانی شما برید بخوابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای از مادر نشنیدم که یک آن تخت بالا و پایین شد نگاهم به سمت مادر که لبه ی تخت نشسته بود انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم نمیخواد تو اون شرکت کار کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه ی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه اون منشی پسره نیومد با بابات صحبت کرد که بزارین بیایم خواستگاری مهتاب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پوفی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان اون قضیه تموم شد تو رو خدا اون موضوع رو باز نکنید که اگه پدر بشنوه عصبانی میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب عزیز من منم دارم همین رو میگم پدرت دیشب داشت در مورد تو صحبت می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در مورد من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؛ می گفت از اینکه مهتاب میره تو اون شرکت و با اون پسر روبه رو میشه عصبانی میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم خیز شدم و دست مادر را در دستم گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربون مادرم بشم که نگران دخترش هست ولی مامان آقای رفیعی واسه ی همیشه تموم شد درسته دو سه بار اومدن خواستگاری ولی وقتی دید من هیچ علاقه ی نسبت به او ندارم کنار کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نفسی بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال من صحبتم رو کردم اگه می‌بینی وارد اونجا میشی اون پسر اذیتت میکنه از اون شرکت استعفا بده این همه شرکت تو تهران ریخته میتونی بری یه جایی دیگه کار کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرمن آقای رفیعی مرد فوق العاده با شخصیت و با احترامی هست اون کاری به کار من نداره مطمئن باشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و همان طور که از لبه ی تخت بلند می شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه دخترم، من دیگه برم که تو هم راحت بخوابی مطمئنم خیلی خسته هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پر مهری زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی مامانی؛ شب خوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لامپ را خاموش کرد و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بسته شدن در پتو را روی خودم کشیدم و به فکر آقای رفیعی فرو رفتم پسری حدوداً بیست و هشت ساله با قدی نسبتاً بلند و چشم ابرو مشکی که مثل من منشی شرکت بود به قول خودش با اولین نگاه عاشقم شد بعد از پنج شش ماه به خواستگارم آمد پدر که با آمدن آقای رفیعی خیلی عصبانی شد همان روز تأکید کرد که دیگر به هیچ عنوان به خواستگارم نیاید و هنوز سن کمی داشتم اما او پسر دست بردار نبود و انگار تا به هدفش نمی رسید خواب و خوراک نداشت اما آخر که با خودم تنها صحبت کرد و فهمید هیچ علاقه ی به او ندارم کنار کشید و به عنوان یه همکار در شرکت یه سلام و خداحافظی با هم داشتیم، یادمه آن روز ها بعضی وقت ها پدر و یا مهسا تا شرکت همراهم می شدند که خدای نکرده با آقای رفیعی روبه رو نشوم؛ الان که بعد از دو سال گذشته هنوز پدر با این موضوع کنار نیامده کم کم با همین فکر ها به خواب فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای مهسا که بالای سرم فریاد می زد از خواب بلند شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهسا مگه نمی‌بینی خوابم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه اینقدر خوابیدی پاشو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره روی تخت دراز کشیدم و پتو را تا روی سرم بالا کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه یه روز جمعه هم نمیزاری راحت بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا پتو را از روی سرم برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه دختر یه نگاه به ساعت انداختی ببینی چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برام مهم نیست بزار بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو مهتاب میخوام برم بازار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با مامان برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان گفته تو هم باید بیای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا چه اجباریه که من حتماً همراهتون باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون امشب باید بریم خونه ی عمو، فاطمه میخواد نامزدی کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همین جمله چشم هایم گرد شد و سیخ در رختخوابم نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله خانم پاشو ببینم میخوایم بریم بازار شاید یه چیزی پیدا کردیم برای امشب بپوشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس این شام که عمو ما رو دعوت کرده نامزدی فاطمه‌ست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله پس چی فکر کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک نگاه مهسا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو از کجا فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح زنامو آیدا زنگ زد و دوباره تأکید کرد شب سر ساعت اونجا باشید تو هم که اخلاق مامان میشناسی اخر از زیرزبون زنامو آیدا بیرون کشید فهمید امشب نامزدی فاطمه‌ست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایم برخاستم و لبخند شیطونی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس فاطمه هم قاطی خروس هاشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا خنده ی کرد و با هم از اتاق بیرون آمدیم پدر و مادر روبه روی هم پشت میز نشسته بودند و با سکوت صبحانه می خوردند با صدای مهسا هر دو به سمت ما برگشتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاخره خرس قطبی رو از خواب بیدار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه طرزه حرف زدن با خواهرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را باز کرد و اشاره ی به صندلی کناری اش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا مهتاب بیا کنار پدرت بشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به سمت پدر رفتم و کنارش نشستم. گونه اش را بوسیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا خودمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا کنار مادر نشسته بود و غرغر کنان می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا بده شانس ما هم همچین آرزوهای داریم که هیچوقت برآورده نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر لبخند شیطونی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا تو باشی با خواهرت درست حرف بزنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا پشت چشم برای من نازک کرد و روبه مادر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان بازار دیر میشه کاش کمی زود بلند می شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر سری تکان داد و از جایش برخاست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب صبحونت رو بخور میز رو هم جمع کن تا ما هم آماده بشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم که مهسا و مادر از آشپزخانه خارج شدند پدر هم از جایش برخاست و بدون هیچ گونه صحبتی به سمت اتاق رفت صبحانه ام را با چای و بسکویت خوردم و میز را جمع کردم به سمت اتاق رفتم و لباس هایم را عوض کردم نگاهی به خودم در آینه انداختم شلوار مشکی و مانتو فسفری موهای لخت مشکی ام را زیر شال سفید پنهان کردم و خط چشمی پشت چشم هایم کشیدم که چشم های مشکی‌ام با خط چشم درشت شدند کیفم را روی دوشم انداختم و ازاتاق خارج شدم. پدر ما را تا بازار رساند وبعد ازاینکه به من و مهسا تذکر نهایی را داد از آنجا رفت بامادر و مهسا کل پاساژ را گشتیم و بالاخره مهسا ازیه بلوز و شلوار مشکی سفید که بهم وصل بودند خرید کرد مادر هم یه بلوز و دامن قشنگ برای من پیدا کرد و گفت با ساپورت این را بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعاً قشنگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بابا قشنگه این بار دهم میشه که میپرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای مهسا تو رو خدا تو درکم کن من هر چی به مامان میگم که گوش نمیده تو که زن عمو آیدا میشناسی چقدر چرت و پرت بار آدم میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میفهمم اما قرار نیست که یه چادر بکنی سرت میخوایم بریم نامزدی باید اونجا شیک باشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی بیرون دادم و نگاهی به خودم در آینه انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من خودم از لباس خوشم اومده امیدوارم جز عمه مریم کسی دیگه ی نباشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پوفی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوف مهتاب چقدر بهونه میاری همین رو بخر تا بریم خونه خسته شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای نثار مهسا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه همین رو میگیرم حالا هم از اتاق برو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که از اتاق پرو بیرون رفت لباس هایم را عوض کردم و ازاتاق بیرون آمدم مادر نگاهی به من انداخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشت اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به علامت مثبت تکان دادم که مادر لباس رااز دستم گرفت وبه فروشنده ای که نسبتاً یک زن میانسال بود داد آن زن لباس را داخل نایلونی گذاشت و به سمت من گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مبارکتون باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و با هم از بازار خارج شدیم مادر به پدر زنگ زد و بعد از چند دقیقه آمد و همگی سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران رفتیم و ناهار را در آنجا خوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا شب چیزی نمانده بود بلوز و دامن چین دار را به تن کردم و ساپورت مشکی زیر دامنم پوشیدم موهایم را کمی فر دادم و بعد از آرایش کردن مانتو و شالم را به دست گرفتم و از اتاق بیرون آمدم با سوتی که مهسا زد سریع به سمت او برگشتم با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به ببین عروس خانم هر کی ندونه فکر میکنه اومدن خواستگاری این خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ی به تیپ مهسا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم دست کمی از من نداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالله اون روز هم ببینیم که عروسی شما دوتا هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلاً ازدواج و خواستگاری از فکرتون بیرون کنید که من نمیذارم دخترای دست گلم به سرعت شوهر کنند حالا حالاها باید کنارم باشن و لذت ببرم از همیچن دخترای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و مهسا لبخندی تحویل پدر دادیم و با هم از خانه خارج شدیم در سکوت به مقصد رسیدیم و با هم از ماشین پیاده شدیم آیفون را که زدیم خدمتکار در را باز کرد وارد که شدیم فاطمه را در پیراهن بلند آبی رنگ دیدم که موهایش را فر کرده و آرایش ملایمی روی صورتش پیاده کرده از وقتی وکیل شده با آرایش کم سر و کار داره ولی امشب برای نامزدیش سنگ تمام گذاشته بود با ذوق و هیجان به سمت ما آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای زن عمو زیبا خوش اومدین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با لبخند فاطمه را در آغوش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم مبارکت باشه وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به سمت پدر آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو مسعود خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر هم در مقابل لبخند او لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با شنیدن نامزدی تو بهتر شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند فاطمه پر رنگ تر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطف داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من و مهسا هم نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالتون چطوره خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا آرام زیر گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین چطوری خودشیرینی میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت نگاهی به فاطمه و نگاهی به مهسا کردم و خیلی آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دهنت ببند دختر یه وقت میشنوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا لبخند بر لب از فاطمه روبوسی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مبارکت باشه عزیزم خیلی خوشحال شدم نامزد کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کرد و با من هم سلام و احوال پرسی کرد و هر پنج نفر وارد ویلا شدیم زن عمو و عمو را که دیدیم صداها کل ویلا را فرا گرفته بود و بعد از روبوسی زن عمو کنار عمو منصور نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحالم کردین که اومدین مثل همیشه مسعود به موقع میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر طبق معمول پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نامزدی برادرزادمه. غیر ممکنه سر وقت نیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو آیدا لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کم کم سر و کله ی خونواده ی دوماد پیدا میشه و هنوز مریم نیومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع زنگ خانه به گوش رسید فاطمه با ذوق از جایش برخاست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای عمه مریم هم اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق به همراه زن عمو آیدا از ویلا خارج شدند طولی نکشید عمه مریم به همراه شوهر و پسرهایش وارد ویلا شدند با تک تکمان سلام احوالپرسی کردن و هر یک جداگانه روی مبل نشستند با حضور خانواده ی عمه مریم شوق و هیجانی در من فرا گرفت در خانواده عمه مریم جز مهربانی و خوشبختی بوی از غم و غصه نبود عمه دو پسر به نام های فرزاد و فرید داشت که هر دوی آن ها ازدواج کرده بودند فرزاد که بچه ی اول بود بعد از پنج سال ازدواج صاحب پسری به نام کاوه شد و اما فرید چون پارسال ازدواج کرد به گفته خودشان آمادگی بچه دار شدن ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فرزاد از فکر بیرون آمدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب که اصلاً اینجا نیست جسمش اینجاست روحش جایی دیگست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد با لحن شیطنت آمیزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلک نکنه عاشق شدی ما خبر نداریم؟ اگه عاشق شدی بگو من خودم با پدرت صحبت میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز تو نمکدون شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب مگه چیه همه تو این دنیا یه بار عاشق میشن من که میدونم تو عاشق شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر آقا فرزاد من به همین سادگی عاشق نمیشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد خواست چیزی بگوید که پدر سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه عاشق بشه که با خودم روبه رو میشه فعلاً سنش برای عاشق شدن و ازدواج کمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد نچ نچی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا دایی مسعود دختر شما سنی ازش گذشته بخدا از اون دور دارم موهای سفیدشو میبینم که چه قدر پیر شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه فرزاد باز تو اومدی که الکی حرف بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را به علامت تسلیم بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من غلط بکنم با پیرزن غرغری مثل تو حرف بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم از جایم بلند بشم و به حساب فرزاد برسم که مهسا دستم را گرفت و وادارم کرد بنشینم و زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرص نخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ی نثار فرزاد کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زنت چطوری تو رو تحمل میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست چیزی بگوید که باز زنگ خانه به گوش رسید فاطمه جیغ نازکی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای آمدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ از صورت فاطمه پریده بود و انگار بدجوری با دیدن نامزدش استرس گرفته بود همگی از جایمان بلند شدیم و با آمدن زن و مردی که فوق العاده شیک پوش و با احترام بودند خیره ماندیم و بعد از آن پسری وارد خانه شد که حدس میزنم نامزد فاطمه باشد از همگی سلام و احوال پرسی کردند و گوشه ی از پذیرایی نشستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نردیک دو ساعت بود آنجا بودیم و بعد از رقص و شادی شام را آماده کردند ربع ساعتی بود از مهسا خبری نداشتم نیم نگاهی به مادر انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان پس مهسا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ی بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا دخترم نمیدونم کجاست برو بهش بگو بیاد که شام آماده شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و از جایم بلند شدم به سمت چند اتاق که طبقه ی بالا بودند رفتم و با صدای مهسا که داخل اتاقی بود به سمت اتاق رفتم با کسی صحبت می کرد اما با حضور من هول شد و گوشی را خاموش کرد کامل وارد اتاق شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهسا معلوم هست کجایی؟ خبری ازت نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مِن مِن کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان..میام تو برو پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک نگاهی به گوشی همراهش که سعی داشت آن را پنهان کند و نگاهی به خودش که رنگ از صورتش پریده بود انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تندتند سری تکان دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم چه اتفاقی قرار بیفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه داشتی با کسی صحبت می کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها..آره با دوستم صحبت می کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداختم و از اتاق خارج شدم پله ها را یکی دوتا کردم و کنار مادر نشستم مادر نزدیک گوشم شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد مهسا رو پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره پیداش کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بریم سر میز بشینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به سمت سالن غذاخوری رفتیم و دور میز نشستیم چهارنوع غذا درست کرده بودند که دو نوع از غذاها غذای مورد علاقه مهسا بود طولی نکشید مهسا هم به ما ملحق شد که زن عمو آیدا سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهسا جون کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا لبخند کم جانی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوستم زنگ زده بود داشتم با اون حرف میزدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا الان چه وقت حرف زدن با دوستت هست بسلامتی امشب نامزدی دخترعموت هست این گوشی ها رو بزارید کنار برای چندلحظه هیچ اتفاق خاصی نمیفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که بدجوری حرصی شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صحبت کردن من با دوستم هیچ ضرری به دختر شما نرسیده زن عمو آیدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همین جمله کافی بود بقیه با دقت به گفت وگوی زن عمو آیدا و مهسا گوش کنند زن عمو آیدا که خواست چیزی بگوید با دیدن اوضاع دهانش را بست و مشغول غذا خوردن شد ما هم در سکوت مشغول غذا خوردن شدیم سکوت بدی در فضا حکم فرما بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت نزدیک دوازده بود که بلند شدیم و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدیم نزدیک خانه بودیم که پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهسا مگه من صد دفعه به تو نگفتم با زن عموت اون طوری صحبت نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا آخه مگه نشنیدین چی گفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به میان صحبت مهسا آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره خیلی خوب شنیدم چی گفت ولی تو باید احترام اون رو نگه داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قرار نیست اونا هر چی که خواستن بگن و ما دهنمون رو ببندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر که از صحبت مهسا کلافه شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من تذکرمو دادم خواهش میکنم رعایت کن نمیخوام مشکلی پیش بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر دستش را روی بازوی پدر گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت رو ناراحت نکن، مهسا هم که حرف بدی به آیدا نزده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر سری تکان داد و به رانندگی ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با زنگ‌خور گوشب همراهم از خواب بلند شدم ساعت نزدیک هفت بود از جایم برخاستم و به سمت دستشویی رفتم آبی به دست و صورتم زدم و همین که از دستشویی بیرون آمدم با پدر روبه رو شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر عزیزم آماده شو خودم میرسونمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لازم نیست بابا من خودم میرم شما زحمت نکشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه حرفیه میزنی دخترم؟ من که میخوام برم سرکار تو هم میرسونم شرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم الان سریع آماده میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاق رفتم و با پوشیدن لباس از اتاق خارج شدم پدر هم حاضر و آماده به اپن تکیه داده بود مثل خودم همیشه در لباس پوشیدن وقت نمی برد از خانه بیرون آمدیم و با هم سوار ماشین شدیم در سکوت به آهنگ ملایمی که ماشین پخش شده بود گوش می دادم که پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبحونه نخوردی اونجا چیزی هست که بخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و بعد از مکث طولانی دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون پسره که دور وبرت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانستم پدر آخر بحث آقای رفیعی را باز می کنند سری به علامت منفی تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیالم راحت باشه؟ مطمئن باشم دور و برت نیست تو که میدونی برای پدرت چقدر عزیزی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی تحویل پدر دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باباجونم نگران نباشید من به مامان هم گفتم آقای رفیعی مرد فوق العاده با شخصیت و محترمی هست فکر نکنم به اندازه کافی بخواد خودش رو کوچیک کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم همین طور باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و بعد از رسیدن به شرکت از پدر خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شغل پدر عطاری بود و صبح تا ظهر در آنجا کار می کرد و همچنین عصر تا شب هم در آنجا بود در محله معروف بود و همه پدر را می شناختند به هر حال هم من و هم مهسا به شغلی که داشتیم می توانستیم درآمد خودمان را در بیاوریم و بعد از چهارسال تا حالا یک بار هم نشده از پدر پول بخوایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شرکت که شدم حضور بهار را کنار خودم احساس کردم پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمی دیرتر میومدی خیلی خوب میشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توجه ای به حرفش نکردم و به راهم ادامه دادم اول صبح می خواهد با حرف های مضخرفه اش صبح را به گند بکشاند پشت در اتاق ریئس ایستادم و نفسی کشیدم و با تقه ی در وارد اتاق شدم آقای رستمی پشت میز روی صندلی با برگه های جلویش سرگرم بود با دیدن من لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر مهتاب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر آقای رستمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میتونی به کارات برسی به خانم دهقانی گفتم برگه های مربوط به جلسه روی میزت بزاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم الان بررسی میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون آمدم و به سمت میز رفتم روی صندلی نشستم و با دیدن برگ ها و متن های زیاد صدای شکمم بلند شد کلافه پوفی کشیدم و به سمت بوفه ی شرکت رفتم شیر و کیک خریدم و بعد از خوردن باز به سمت میز رفتم که با صدای آقای رفیعی به سمت اون برگشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر مهتاب جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروی بالا انداختم و زیرلب جواب او را دادم بعد از اینکه جوابم رد بود هیچ وقت اینطور راحت با من صحبت نمی کرد و من را به فامیلی صدا میزد اما امروز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول کار شدم و تا نزدیک های یازده کارهایم را به سرعت تمام کردم با حضور بهار نگاهم را از صفحه ی مانیتور گرفتم و به او چشم دوختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان دلیل وایسادنت اینجا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ی بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علاقه ی ندارم سر میز تو بایستم ولی چون آقای رستمی صحبتی با ما داره به اجبار اینجا ایستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ی به مبل های روبه رویم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میتونستی اونجا بشینی هم پات خسته نمیشد و هم روی اجبار مجبور نبودی اینجا بایستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار که طبق معمول لج کرده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم میخواد بایستم مشکل تو چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که مشکلی ندارم به خاطر خودت میگم که میگی روی اجبار اینجا ایستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار خواست چیزی بگوید که آقای رستمی و آقای رفیعی به سمت ما آمدند از روی صندلی بلند شدم که آقای رستمی با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخر هفته میخوام یه جشن کوچیک بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار با پرویی تمام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه جشنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همسرم حامله است و خواستم دوست و همکارهایم را دعوت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار ذوق زده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای همسرتون حامله است خیلی خوشحال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای رستمی لبخندی زد و نگاهی به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب تو هم بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به میان صحبتم آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدرت رو میشناسم نمیزاره تنهایی جایی بری با مادر و پدر و خواهرت بیاین خوشحال میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون ولی فکر نکنم بتونیم بیایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز تعارف کردی؟ کاری نکن به پدرت زنگ بزنم و با او حرف بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه خودم با پدر صحبت می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای رفیعی به سمت آقای رستمی رفت و آن را در آغوش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای رستمی دستش را روی شانه ی آقای رفیعی گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که آقای رستمی به سمت اتاق رفت سرجایم نشستم اما با نگاه سنگین آقای رفیعی سرم را بالا گرفتم پوزخندی روی لب هایش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه قبول می کردی که با هم عروسی کنیم خبر حاملگی تو هم به گوش بقیه همکارا می رسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و با سکوت کردن داشتم گستاخی او را تماشا می کردم که چطور مقابل من ایستاده و راحت حرف می زند قبلاً به خاطر اینکه جوابم منفی بود دهانم را می بستم و چیزی نمی گفتم و احترام او را نگه می داشتم او هم وقتی می دید حرف نمی‌زنم کمتر دور و بر من می آمد اما باز انگار شروع کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقای رفیعی مسئله ی من و شما با مسئله آقای رستمی خیلی فرق داره خواهش میکنم این رو قبول کنید که ما بدرد هم نمیخوریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو به من فرصت ندادی که من بخوام خودم رو به تو نشون بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ی بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی علاقه ی به شما ندارم نمیتونم که به شما فرصت بدم همچین دختری هم نیستم که با هم دوست بشیم و ببینم چطور آدمی هستین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به موقعش میفهمی که چرا من رو انتخاب نکردی فکر نکن قضیه همین جا تموم شده تو همون طور که دلم رو شکوندی من هم یه روزی دلت رو می‌شکونم و اون روز التماسم میکنی که برگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت به آقای رفیعی خیره ماندم عجب مرد گستاخی بود با چه رویی داشت این حرف را به من میزد محکم و جدی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارین تهدید میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر طور دوست داری برداشت کن من حرفم رو زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما حق ندارین با من اینطوری صحبت کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صداداری زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون روز هم می‌بینیم که چطوری برای چند دقیقه که با من تنها باشی التماس میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگویم که اجازه ی صحبت کردن را به من نداد و به سمت میزش که چند فاصله از من آنجا بود رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا عصر کارهایم را کردم و بعد از اینکه از آقای رستمی خداحافظی کردم از شرکت بیرون رفتم برخلاف روزهای دیگه که از آقای رفیعی خداحافظی می کردم امروز از او خداحافظی نکردم تاکسی گرفتم و به سمت خانه رفتم همین که وارد خانه شدم مادر با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حدس بزن کی اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی به مادر خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شیرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعاً کی اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پنج دقیقه هم نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی به سمت پذیرایی رفتم و با دیدن شیرین به سرعت خودم را به او رساندم و آن را در آغوش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای شیرین جون چقدر دلم برات تنگ شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آغوش شیرین جدا شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحالم کردی که اومدی فکر نمیکردم ماه عسلتون اینقدر زود بگذره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پر مهری زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهت قول دادم بعد از ماه عسل حتماً بهت یه سری بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل همیشه قولت قوله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین که خیلی برات حرف دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اینجا؟ بیا بریم تو اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و کیفش را که روی مبل انداخته بود برداشت و به سمت اتاق رفت به سمت آشپزخانه رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان ما تو اتاق هستیم وسایل پذیرایی هم بیار تو اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه دخترم راحت باشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاق رفتم و کنار شیرین که لبه ی تخت نشسته بود نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب تعریف کن ببینم ماه عسل بهتون خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالی بود هر چقدر بگم کم گفتم وای مهتاب باید اونجا بودی که چطوری حسین حواسش به من بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا پس اقا کمی احساس مسئولیت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونجا که تنها بودیم حواسش خیلی به من بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحالم کردی شیرین نمیدونی با دیدنت چقدر خوشحال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم همین طور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل کیفش نایلونی بیرون آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی از اونجا برات سوغاتی اوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی نایلون را از دست شیرین گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای چرا زحمت کشیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حرفا چیه یعنی برای بهترین دوستم همچین کارای نکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطونی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فکر کردم اگه حسین آقا ببینی دیگه یادت میره من هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشگونی از بازویم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیونه مگه میشه یادم بره مشهد که بودم همین طور برای تو خونوادت دعا می کردم همین طور به یادت بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین را در آغوش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو عالی دختر ممنون بابت سوغاتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آغوشم جدا شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم؛ راستی بازش کن ببین خوشت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس را از نایلون بیرون آوردم و نگاهی به آن انداختم پیراهن بلند بنفش که چشم هر کسی را می گرفت لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل همیشه سلیقه‌ت حرف نداره الحق که حسین باید تو رو انتخاب کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع در باز شد و مادر با سینی میوه و چای وارد اتاق شد هر دوی آن را روی میز قرار داد و نگاهی به لباس بنفش رنگ که در دستم بود انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به شیرین خانم مثل همیشه دست روی بهترین لباس گذاشته عزیزم چرا زحمت کشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حرفا چیه میزنید شما مثل مادر نداشته‌ی من هستین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر لبخند پر مهری زد و از اتاق خارج شد شیرین لبخند شیطونی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از آقای رفیعی چه خبر هنوز دور و برت هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پوفی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو سال گذشته ولی انگار همین یک هفته پیش اومده خواستگاریم هنوز دست از سرم برنمیداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحیرت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چراچی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز رااز سیر تاپیاز برای شیرین گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به نظر من باید به پدرت همه چیز رو بگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شیرین معلوم هست چی میگی؟ اگه بابا بفهمه دیگه اجازه نمیده برم شرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب تو تهران که فقط یه دونه شرکت اون هم مال آقای رستمی نیست یه عالمه شرکت هست برو جای دیگه کار کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سخت گیر میاد مگه همین شرکت چقدر تلاش کردم تا تونستم من رو استخدام کنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر طور خودت میدونی مهتاب ولی اگه میدونی داری اونجا اذیت میشی استعفا بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع در باز شد و مهسا با ذوق و هیجان وارد اتاق شد شیرین با خوشحالی از جایش برخاست و مهسا را در آغوش گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای شیرین جون وقتی مامان گفت تو اومدی نمیدونی چقدر خوشحال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین از آغوش مهسا بیرون آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.