درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا فراریشون میده

ژانر : عاشقانه، طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۸ دقیقه

مطالعه آنلاین بادیگارد
نویسنده : shaloliz

ژانر : #عاشقانه #طنز

خلاصه :

درمورد دختريه که بخاطر شغل باباش هميشه باديگارد همراهشه. ولي دختر از سر لجبازي با پدرش باديگاردها رو ميپيچونه يا فراريشون ميده

آروم کليد رو توي قفل چرخوندم و درو يواش باز کردم. همهجا تاريک بود، احتمالا همه خوابيده بودن. کفشامو در آوردم و پاورچين پاورچين رفتم سمت پله. همين که پامو روي اولين پله گذاشتم چراغ هال روشن شد. آروم سرمو چرخوندم و عقبو نگاه کردم، درست حدس زده بودم، بابام بود.

بابا: تا حالا کجا بودي؟

من: کجا بودم؟ جايي که هميشه ميرم. پارتي.

بابا: يه نگاه به ساعتت انداختي؟

من: نه.

بعد يه نگاه به ساعتم انداختم و گفتم: سالمه که.

بابا چپ چپ نگاهم کرد.

من: خوب حالا که چي؟

بابا: کجا رفته بودي؟ باديگارد رو باز چرا پيچوندي؟

من: دلم مي خواد، دوست ندارم يکي مثل کنه بهم بچسبه.

بابا: مگه من هزار بار نگفتم که بيرون براي تو خطرناکه؟ چرا حرف گوش نميکني؟

من: منم هزار بار گفتم که ميتونم از خودم حمايت کنم، احتياجي به سگاتون نيست که پشت سر من راه بندازيد.

بابا: درست حرف بزن. با پدرت اينجور صحبت ميکني؟

من: من پدري ندارم.

يه سيلي محکم زد به گوشم که گوشم زنگ زد. ميلاد که انگار از صداي ما از خواب پريده بود زود اومد کنارم و به صورتم نگاه کرد.

بابا: دختره? گستاخ. چه روت باز شده که جلو من قد علم ميکني و ميگي من پدري ندارم؟ تو غلط ميکني که پدر نداري.

من: آره آره آره، من پدري ندارم. تو پدر من نيستي، تو يه قاتلي. قاتل مامانمي.

اينها رو با داد گفتم و با دو از پله ها بالا رفتم. در اتاق و محکم بستم و روي صندلي جلوي ميز آرايشم نشستم. جاي دست بابا روي صورتم قرمز شده بود، اما من ديگه پوستم کلفت شده بود و درد رو حس نميکردم. از توي کشوي ميز قرص آرامبخش در آوردم و خوردم.

صبح با صداي زنگ از خواب بيدار شدم. زود رفتم دوش گرفتم. وقتي که جلوي آينه نشستم، ديدم که صورتم يکم کبود شده. لوازم آرايشمو برداشتم و شروع کردم به آرايش کردن. تا ميتونستم آرايش کردم. به خودم تو آينه نگاه کردم، آوا جون آماده براي جنگ امروز. از اتاق بيرون رفتم، ديدم يه مردي دم در ايستاده. هه هه لابد باديگارد جديدمه، صبر کن تو هم حالتو ميگيرم. سلام کرد، جوابشو ندادم و م*س*تقيم رفتم پايين.

رفتم توي آشپزخونه و به صغري خانم و ميلاد سلام کردم. تا لقمه اول رو گذاشتم دهنم، سر و کله بابا همراه اون مرد پيدا شد.

بابا: ايشون آقاي صادقي باديگارد جديدته.

پوزخند صداداري زدم. ميلاد با اشاره بهم فهموند که چيزي نگم.

بابا: اين چه قيافه ايه که براي خودت درست کردي؟

جواب من باز سکوت بود.

بابا: آوا با توام، ميگم اين چه ريختيه براي خودت درست کردي؟ اينجوري ميخواي بري دانشگاه؟

لقمه اي که درست کرده بودم بخورم رو گذاشتم روي ميز و کيفم رو برداشتم.

من: نخير، انگار نميذارن ما يه صبحونه رو راحت بخوريم. ميلاد من رفتم، باي.

بدون اينکه به حرفاي بابا اهميت بدم زود از خونه بيرون رفتم. باديگارد جديد همينجور دنبالم بود. در ماشينو برام باز کرد و روي صندلي عقب نشستم. خودش هم پشت فرمون نشست.

از کوچه که رد شديم از توي کيفم دستمال برداشتم و آرايشمو يکم پاک کردم، براي دانشگاه مناسب نبود ولي کيه که جرات کنه جلوي منو بگيره؟ وقتي به دانشگاه رسيديم، بدون اينکه منتظر صادقي بمونم راهمو گرفتم و رفتم. صادقي با حالت دو دنبالم بود. وارد کلاس که شدم همه سرها طرف من چرخيد و شروع کردن به دست زدن.

من: ممنون از تشويقتون. حالا ديديد که من شرطو بردم، لطفا پولا رو رد کنيد بياد.

کاميار که يکي از پسرهاي شيطون کلاس بود گفت: بچه ها ديديد گفتم فردا با باديگارد نو مياد، حالا خيط شديد؟ آوا بيا پولا دست منه.

نزديک که شد آروم گفت: اين پول تو، اينم سهم من.

من: بده من ببينم، پررو. خوبه من شرط بندي کردم. تو چرا نصف پولو برداري؟

کامي: خوب اسکل من کمکت کردم ديگه، من برات تبليغ کردم که همه شرط بندي کنن.

استاد وارد کلاس شد. همه سر جامون نشستيم. بهار دوستم ساکت نشسته بود.

من: آهاي خانم خوشگل، چرا ساکتي؟

بهار: هيچي، يکم سر درد دارم.

من: فداي سرت بشم من عزيزم. نبينم دوست خوشگلم حالش گرفته باشه ها.

کامي که عقبمون نشسته بود سرش و از وسط سر ما آورد جلو و گفت: بچه ها بعد از کلاس بريم کوه؟

بهار: باهوش خان، امروز همش پشت سر هم کلاس داريما.

کامي: خوب کلاس داشته باشيم، امروزو نميريم سر کلاس.

بهار: ميترسم برامون بد شه.

من: کدوم بد بابا؟ ميريم هيشکي هم متوجه نميشه.

بهار: ميخواي با باديگاردت بريم؟

من: نه بابا، اونو که ميپيچونيم.

کلاس که تموم شد، رفتيم سمت ماشين و وقتي که خواستيم سوار ماشين شيم.

من: اه ه، کتابم يادم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به صادقي گفتم: ببخشيد ميشه بريد کتابمو از توي کلاس بياريد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقي: آخه من نميتونم شما رو تنها بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: من همينجام، دو دقيقه بيشتر طول نميکشه که. زودي برو بردار و بيارش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقي که انگار دو دل بود، يکم فکر کرد و بعد رفت. تا رفت پريدم توي ماشين و گفتم: بچه ها بپريد تا نيومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي و بهار نشستن تو ماشين و گاز دادم. ماشين از جا کنده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: ايول بابا، عجب شيطوني هستي تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ممنون از تعريفتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا موقعي که به کوه رسيديم بهار همينجور داشت ميخنديد. رفتيم توي قهوه خونه نشستيم و ?تا قليون و چايي سفارش داديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: هزار بار گفتم قليون نکش خوب نيست. چرا آدم نميشي تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: آوا منم ميگم تو نکش، خوب نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: برو بابا. توي هواي آزاد ميچسبه آدم قليون بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: تو ميدوني قليون باعث سرطان ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سرطان کاري به قليون و سيگار نداره. آدمايي هستن که کل زندگيشون نه سيگار کشيدن، نه م*ش*ر*و*ب خوردن. هر روز ورزش و غذاهاي رژيمي و اينا. آخرش زودتر از سيگاريا سرطان ميگيرن و ميميرن. تازه مثل سيگاريا توي زندگيشون هم خوشي نکردن و ل*ذ*ت نبردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: خوبه خوبه، فلسفه بافيت شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبايلم زنگ خورد، بابام بود. جواب ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: پاپا جونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: لابد ميخواد درمورد پيچوندن باديگارد باهات حرف بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ولمون کن ها بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي رو خاموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: آوا يه وقت برات بد نشه. نري خونه باز دعوا راه بندازيدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: من ديگه به اين دعواها عادت کردم، اينجوري يکم دلم راحت ميشه و عقده هام رو خالي ميکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: آخه مگه چيکار کرده که تو اينقدر ازش دلخوري؟ هرچي باشه باباته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بهار تو نميدوني، هيشکي نميدونه. پس الکي قضاوت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: من قضاوت نکردم که، فقط ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي پريد وسط حرفش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: بچه ها موافقيد بعدش بريم بستني به حساب آوا بخوريم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: کامي خيلي پررويي. خجالت بکش. تو مردي بايد پول بدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اشکال نداره، ميريم بستني ميخوريم به حساب من. فقط به شرطي که پول الان رو کامي حساب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: آره حساب ميکنم، مگه چيه؟ بخيل که نيسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اون که بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي که رسيدم خونه، ميدونستم که بابام منتظرمه و لحظه ورودم ممکنه که مثل تي ان تي منفجر شه. رفتم توي آشپزخونه، صغري خانم منتظرم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: اومدي مادر؟ چيزي خوردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه چيزي نخوردم. ولي الان آقاي پرند مياد و چيزاي خوب خوب تو شکمم ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: هيچي نگو که خيلي عصبيه، خيلي داري اذيتش ميکنيها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ماماني، شما که ديگه دليل رفتارهاي منو ميدونيد. پس چرا اين حرفا رو ميزنيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: آخه تا کي ميخواي اين کارا رو انجام بدي مادر جون؟ با اين کارا که چيزي درست نميشه، تازه بدتر هم ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: همون بابام عصبي بشه براي من کافيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري خانم غذا رو گذاشت جلوم و گفت: امون از دست تو دختر. بس که دوست دارم دلمم نمياد بهت چيزي بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فدات بشم، منم دوستون دارم. به به عجب شامي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا اومد توي آشپزخونه. صورتش از عصبانيت قرمز شده بود. لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: فردا ساعت چند کلاس داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فردا کلاس ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: بهتر. و از آشپزخونه رفت بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: مادر تو فردا کلاس داري که. چرا به بابت الکي گفتي کلاس نداري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خوب ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسمو عوض کردم. کامپيوترو روشن کردم و آهنگ گذاشتم و روي تخت دراز کشيدم. صداي در اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: ميشه بيام تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره بيا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: چطوري وروجک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بد نيستم، تو چطوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: خوبم مرسي. کجا بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: با بچها رفته بوديم بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: بعد از اون کجا بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هيچ جا، اومدم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: آوا، به من دروغ نگو. از چشمات معلومه. رفته بودي پيش مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم و آروم سرم رو به علامت مثبت تکون دادم. ميلاد دستمو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: چرا اينقدر خودتو عذاب ميدي. آوا، مامان هفت ساله که مرده. تو هنوز داري خودتوعذاب ميدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چي ميگي تو؟ يعني حالا که هفت ساله رفته ديگه من نبايد برم پيشش؟ بايد فراموشش کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: من نگفتم که فراموشش کن، ميگم مامان هم راضي نيست که تو خودت رو اينقدر عذاب بدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نميتونم نرم ميلاد. اونجا که هستم، مامانو حس ميکنم. دلم آروم ميگيره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: خيلي خوب خيلي خوب، اينقدر گريه نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اشکام و پاک کرد و ب*غ*لم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: خوبه ديگه پاشو اينقدر خودتو لوس نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا گرفت و به چشمام نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: خوب حالا بگو خوشگلترين چشمهاي دنيا مال کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: هوم؟ بگو ديگه. مال کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: آره آفرين، حالا بهترين داداش دنيا کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت متفکرانه به خودم گرفتم و انگشتمو روي لبم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اممم، نميدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم زد تو سرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: نميدوني و کوفت. صبر کن حالتو جا بيارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشمو گرفت و پيچوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: بهترين داداش دنيا کيه؟ زود بگو تا ولت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تو، تو بهترين داداش دنيايي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: آهان. حالا شدي دختر خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشمو ول کرد و به من نگاه کرد. دوتامون زديم خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زودتر از هميشه از خواب بيدار شدم، زود آماده شدم و از زير تخت ملحفه هاي زيادي رو در آوردم. همشون رو محکم به هم بستم. پنجره رو باز کردم، کسي توي حياط نبود. طنابي که با ملحفه ها درست کرده بودم رو پرت کردم پايين. انگار همه چيز آمادست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از طناب رفتم پايين، تقريبا به پايين رسيده بودم که ديدم طناب کوتاهه و بايد بقيه شو بپرم. اي خاک تو مخت، اگه پام شکست چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاره اي نداشتم، چشمامو بستم و پريدم. آروم چشمامو باز کردم و به دست و پام نگاه کردم. خوشحال شدم از اينکه سالمم و زود پشت درختا قايم شدم. نگهبانها مشغول صبحونه خوردن بودن و راحت ميشد رد بشم. چادري که توي کيفم بود رو در آوردم و سر کردم. نزديک در که شدم چادر رو کشيدم تا روي صورتم و لنگان لنگان راه رفتم. نگهباني که وايساده بود کنار در بهم نگاه کرد و بعدش سلام کرد. سر خيابون که رسيدم ماشين بهار رو از دور ديدم. زود سوار شدم و بهار حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: اين چه قيافه ايه براي خودت درست کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مجبور شدم. بابام زرنگ شده، نگهبانها رو زياد کرده و به همشون گفته که نذارن من بدون باديگاردم جايي برم. واسه همين مجبور شدم چادر بپوشم، حالا بهم مياد يا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار همينجور که ميخنديد: آره خيلي بهت مياد. مثل خاله بزغاله شدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: گمشو ک*ث*ا*ف*ت. برو عمه تو مسخره کن. جلف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: خودتي. حالا کجا بريم؟ هنوز خيلي به کلاسمون مونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بريم يه صبحونه اي بخوريم که دارم ضعف ميکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتيم توي کافي شاپ و کيک و قهوه سفارش داديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: آوا، ميتونم يه سوال ازت بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: جونم؟ بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: ميترسم ناراحت شي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: در مورد بابامه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چي ميخواي بدوني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: دليل اينکه چرا باهاش لجي. آخه هرکي جاي تو بود، با اين باباي پولداري که تو داري ديگه غمي نداشت. اما تو هميشه با بابات دعوا ميکني. با اينکه نشون ميدي که خوشحالي و هيچ غمي نداري، اما ميدونم که خيلي ناراحتي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مگه خوشبختي به پوله؟ خيلي چيزا هست که باعث بدبختي آدم ميشه. حوصله داري که برات تعريف کنم؟ آخه داستان خوبي نيست و شايد ناراحتت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار دستمو گرفت و گفت: نه اشکال نداره، ناراحتي تو ناراحتي منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مرسي، اينجوري شايد منم يکم سبک بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدم و شروع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پدر بزرگهام از قديم با هم مشکل داشتن. هميشه از هم بدشون ميومد و دعوا داشتن. تو اين وسط بابام عاشق مامانم ميشه. وقتي که به مامانم ميگه، مامانم ميگه که اونم دوستش داره ولي ميترسه. خلاصه بعد از مدتي بابام تصميم ميگيره که به باباش از عشقش به مامانم بگه. آقا بزرگم تا حرفاي بابامو ميشنوه باهاش دعواش ميشه و ميگه بايد بين من و اون دختر يکي رو انتخاب کني. اما اگه دخترو انتخاب کردي از ارث محروم ميشي. بابامم خونه رو ول ميکنه و ميره پيش اون پدر بزرگم، يعني پدر مامانم. اونم تا حرفاي بابام رو ميشنوه عصباني ميشه و جلوي بابام مامانم رو کتک ميزنه و شروع ميکنه به بد و بيراه گفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابامم طاقت نمياره و ميره جلوشو ميگيره. خلاصه مامانمم از خانواده طرد ميشه و از ارث محروم ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمک يکي از داييهام مامان و بابام عروسي ميکنن و يه خونه کوچيک اجاره ميکنن. خيلي همديگه رو دوست داشتن و خوشبخت بودن. بعد از يک سال مامانم من و ميلاد رو به دنيا مياره که خوشبختيشونو تکميل ميکنه. کم کم وضع بابام خوب شد و پر نفوذ تر شد. چهارده سالم بود که فهميديم بابام ميخواد بره توي کار سياست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم راضي نبود و ميگفت که نره، اما بابام گوش نکرد و آخر به چيزي که ميخواست رسيد. يکي از مهمترين سياستمدارها شده بود. ديگه بابام رو کم ميديدم توي خونه، هميشه يا سرش شلوغ بود يا عصبي بود. يه روز که من و ميلاد همراه مامان ميخواستيم بريم خريد، مامان گفت که تا ما آماده ميشيم ميره ماشين رو از پارکينگ در مياره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتيم از در بيرون ميرفتيم که صداي انفجار بلندي رو شنيديم. ميلاد دويد سمت در حياط. درو که باز کرد، ماشين مامان و ديديم که منفجر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدم تا جلوي بغضمو بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هيچي از مامانم نمونده بود، من تا چند روز شوکه بودم و چيزي رو نميفهميدم. اما کم کم فهميدم که چه بلايي سرمون اومده. چهار روز بعد از مرگ مامانم يکي زنگ زد. ميلاد تلفن رو جواب داد. يه مردي گفت (به بابات بگو توي کارهاي ما دخالت نکنه و پاشو بکشه بيرون. حالا زنت رو کشتيم، اگه نري کنار بچههات رو هم ميکشيم.) اما بابام باز اهميت نداد و دنبال کارش رو گرفت. از اون روز ديگه از بابام متنفر شدم، با ناراحت شدنش من خوشحال ميشم. بخاطر لج کردنش مامانو کشتن، باز هم پشيمون نشد و به کارش ادامه داد. فکر ميکنه اگه باديگارد برامون بذاره خيلي پدري در حقمون کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار هم بابامو تهديد کردن که منو ميکشن، اما بابام ديگه چيزي براش مهم نيست. اين سياستمدارها خيلي آدمهاي کثيفي هستن، به زن و بچه خودشونم رحم نميکنن. منم به بابام رحم نميکنم، صبح که مي خوام از خونه بيام بيرون تا ميتونم آرايش ميکنم که فقط لجشو در بيارم. اما تا از خونه ميرم بيرون آرايشمو پاک ميکنم. شبا اگه با شما ميام بيرون يا ميرم سر مزار مامانم، به بابام ميگم پارتي بودم. بايد يهجور تقاص پس بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: ميلاد چي؟ اون به بابات چيزي نميگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ميلاد قويتر از من بود. زود خودشو جمع و جور کرد. ميلاد پسر آروميه و کاري به بابام نداره. فقط ميره شرکت و مياد خونه ميخوابه. ميدونم که سر خودشو گرم ميکنه تا به مامان فکر نکنه. آخه هرچي باشه جسد سوخته مامانمون رو جلوي چشاش ديد و سخته که اين صحنه رو فراموش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: چطور ميلاد ميره شرکت و تو هنوز درس ميخوني؟ مگه دوقلو نيستيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا، دوقلويم. ولي بعد از مرگ مامان، من همش تو اتاق خودمو حبس ميکردم و دل و دماغ درس خوندن رو نداشتم. اما ميلاد خودشو با درسش مشغول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: آوا واقعا متاسفم براي حادثه اي که براي مامانت پيش اومده. منو خواهر خودت بدون و هروقت هرچي خواستي بهم بگو، اگه از دستم بر بياد کوتاهي نميکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مرسي عزيزم، خيلي گلي. خوب حالا بيخيال. قهوه ها سرد شد، ديگه نميشه خوردش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گارسون اشاره کردم و دوتا قهوه سفارش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: تا حالا چندتا باديگارد فراري دادي يا اخراج کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اووه زيادن بابا، حسابش از دستم در رفته. اينم امروز اخراجه بيچاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رفتيم کلاس و سر جامون نشستيم، کامي به سمت تخته اشاره کرد. به تخته نگاه کردم، يه باغچه کشيده بودن، با يه مردي که تو دستش داس بود. پقي زدم خنده، آخه اسم استادمون آقاي باغبان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: کار توئه کامي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: مخلص شمائيم، انگار همه هنرم رو ميشناسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: برو بابا، چه هنري؟ نگاه صورتشو چجوري کشيده، بيشتر شبيه فيله تا آدميزاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: خوب خودم از عمد اينجوري کشيدم، آخه استاد هم شبيه فيله ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: ارواح خاله ت، که از عمد کشيدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: ا، به خاله من بي احترامي نکن جوجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: منظورم به مادر زنته، نه خود خاله ت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي جوري که بهار نشنوه گفت: نگاه اسکل داره به مامان خودش فحش ميده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار چشمي به کامي نگاه کردم و وقتي که منظورشو فهميدم زدم خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: والا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خيلي لوسي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: چي گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: هيچي، گفتم که واسه وسطاي کلاس يه نقشه هايي دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسطاي کلاس بود و همه کم کم داشت خوابشون ميبرد، کامي بهم اشاره کرد که آماده باشم. گوشيمو در آوردم و گذاشتم زير کتابم جوري که پيدا نباشه. وقتي که کامي اشاره کرد صداي ضبط شده? سگمون رو گذاشتم. چون کلاس ساکت بود صدا پيچيد و همه رو ترسوند. اول از همه کامي پريد روي ميز ايستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: يا خدا، سگ اومده. واي ايناهاش، سعيد بپا گازت نگيره پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و بهار هم شروع کرديم به جيغ کشيدن، دخترهاي کلاس هم شروع کردن به جيغ کشيدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فرار کنيد تا گازمون نگرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وسط بچه ها رد شدم و رفتم سمت در، درو که باز کردم همه با هم ريختيم بيرون. حتي خود استاد هم ترسيده بود و داشت ميدويد. ما که همينجور داشتيم ميخنديديم، رفتيم سمت نيمکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ايول کامي خيلي باحال فيلم بازي کردي، همچين پريدي روي ميز منم باورم شد که واقعا سگ توي کلاسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: گم شيد بيشعورا. خوب يه ندائي ميداديد که منم حواسم باشه، زهرم ترکيد. بعدشم کامي خان، اين چه طرز جيغ کشيدن بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: خوب يکي بايد دخترا رو ميترسوند ديگه، شما که صداتون در نميومد. مجبور شدم خودم جيغ بکشم. حالا برو يه چايي سفارش بده که گلوم پاره شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: چه پررو تشريف داري، باشه ميرم. اما فقط واسه خودم و آوا ميارم، واسه? تو نميارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر که رفتم خونه، بابام نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: مادر مگه تو بيرون بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره، کلاس داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: پس چطور من نديدمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم خنديدم. صغري خانم يه اخم شيريني کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: دختر تو نميترسي يه موقع بيفتي خداي نکرده دست و پات بشکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه ماماني، بس که رفتم و اومدم ديگه استاد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري خانم خنديد و گفت: چه افتخارم ميکني. امان از دست تو دختر. ناهار خوردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره با بچه ها يه چيزي خوردم، ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي به در اتاقم رسيدم، صادقي دم در بود. تا منو ديد مثل برق گرفته ها ايستاد و با تعجب به من نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقي: شما بيرون بوديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقي: پس من چطور شما رو نديدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نميدونم، اينو بريد از آقاي پرند بپرسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسمو عوض کردم و رفتم توي هال روي مبل دراز کشيدم و تلويزيون روشن کردم. توي همه ي اتاقها تلوزيون و ماهواره داشتيم. اما دوست داشتم پيش صغري خانم باشم و با هم فيلم ببينيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ماماني بياين بشينيد. هم يکم استراحت کنيد هم با هم سريال ببينيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري خانم با ظرف ميوه و تخمه اومد. ظرفها رو ازش گرفتم و گذاشتم روي ميز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: الان کدوم سريال رو ميذاره مادر جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: همين دکترها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: پس کي اون سريال جنايتيه رو ميذاره؟ همون که ميرن با آزمايشها و اينا ميفهمن که قاتل کيه؟ سي سي يووِ چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سي اس آي منظورتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: آره مادر همين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اونو بعد از اين ميذاره. ميگم ماماني، شما هم خطرناک شديدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري خانم خنديد و گفت: پس چي فکر کردي؟ با يه دختر شيطون مثل تو زندگي ميکنم، بايد اين چيزها هم ياد بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فداي شما، بخدا خيلي عزيزي ماماني. يه دونهاي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: توام يه دونهاي عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام اومد خونه، وقتي ديد من خونم يه لبخندي روي لبش نشست. فکر ميکرد که نرفتم بيرون، نميدونست که من از صبح بيرون بودم. صداي حرف زدنش رو با صادقي شنيدم، بعدش صداي شکستن چيزي رو شنيدم. خودم و آماده کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: باز فرار کردي؟ دختر تو ديگه شورشو در آوردي. کم کم داره صبرم تموم ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همينجور دراز کشيده بودم و چشمم به تلويزيون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آخر من يه حدي براي اين بي ادبيهات ميذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خيلي ريلکس گفتم: اوکي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا که انگار خيلي عصبي شده بود يه مشت زد به مبل و رفت. صغري خانم داشت همينجور نگام ميکرد. براش لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که رفتم بيرون با کمال تعجب ديدم که کسي پشت در نيست، لابد پايينه. رفتم توي آشپزخونه و سلام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ميلاد، انگار خبري از باديگارد نيست. موضوع چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: بابا ديشب خيلي عصبي بود، گفت حالا که خودش نميخواد منم براش باديگارد نميگيرم. اينجور که معلومه ديگه حوصله باديگارد پيدا کردن رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خوشحال خنديدم و گفتم: بهترين خبرو بهم دادي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشتها شروع کردم به صبحونه خوردن. بعد از مدتها با خيال راحت سوار ماشين شدم و رفتم دانشگاه. صداي آهنگ رو بلند کردم و داشتم از روزم ل*ذ*ت ميبردم. وقتي وارد کلاس شدم همه دور کامي جمع شده بودن و اون داشت يکي از داستانهاش رو براشون تعريف ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: خلاصه من همينجور رفتم يهو ديدم يه چيزي تکون ميخوره، نگاه کردم که ببينم چيه. يهو پريد روم و من افتادم زمين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره: خوب چي بود؟ گرگ بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشين: فکر کنم سگ بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: خوب بگو چي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: من چه ميدونم، از خواب پريدم ديگه نفهميدم چي شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه هاي کلاس همه صداشون در اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليلا: يعني تو از صبح تا حالا داشتي خوابتو تعريف ميکردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايمان: خوب ما رو سر کار گذاشتيا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: خيلي لوسي کامي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: خاله ت لوسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: کامي اسم خاله مو نيارها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: به تو چه؟ منظورم به مامان خودمه. والا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي به من نگاه کرد و چشمک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: مامان تو؟ چه ربطي داشت؟ حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي:ِ اِاِ. آوا خانم بدون باديگارد. چي شده؟ باز پيچونديش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه بابا، ديگه تموم شد و باديگارد ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: جدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: نه بابا. من که باورم نميشه بابات کم آورده باشه. آخه بابات مثل خودت لجبازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ولي اينجور که پيداست کم آورده و تسليم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه هفته گذشت و از باديگارد خبري نبود. منم حسابي خوشحال بودم. امروز سالگرد مامانه. با خرما و گ?ل و گلاب رفتم سر مزارش. با گلاب سنگ قبرشو شستم و فاتحه خوندم، گلهايي که خريده بودم رو روي سنگ قبرش چيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل هميشه سنگ قبرش رو ب*و*سيدم و شروع کردم به حرف زدن باهاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ميدوني مامان، اين اواخر ديگه بابا برام باديگارد نياورده. انگار خسته شده. ميدونم ناراحتيد که بابا رو اذيت ميکنم، ولي هنوز از دستش ناراحتم. راستي مامان، ديروز کامي ديوونه کفش يکي از بچه هاي کلاس رو يواشکي برداشت و انداخت جلوي استاد. بيچاره محمود سرخ شده بود و زير لب به کامي فحش ميداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقريبا يه نيم ساعتي حرف زدم که ديدم يکي اومد دوتا قبر اونطرفتر نشست و فاتحه خوند. يه مرد که ميخورد ?? ساله باشه. خرما رو برداشتم و رفتم بهش تعارف کردم. برداشت و تشکر کرد، بعدش شروع کرد به فاتحه خوندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره کنار قبر مامان نشستم که ميلاد هم اومد. گلهايي که آورده بود رو گذاشت روي سنگ قبر و فاتحه خوند. رفته بود تو خودش، معلوم بود که داره توي دلش با مامان درد و دل ميکنه. سرمو گذاشتم روي شونش و آروم اشک ريختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرما رو که پخش کرديم ديگه رفتيم خونه. خونه ساکت بود و هيچکس حرفي نميزد. هر سال همينجور بود. نشستم توي اتاقم و تا شب عکسهاي مامان رو نگاه کردم و اشک ريختم. فرداش که رفتم دانشگاه، ديدم بهار و کامي دارن حلوا پخش ميکنن. بعد فهميدم که براي مامانه. ازشون تشکر کردم. از دانشگاه که بيرون اومديم چشمم به همون مرد ديروزي افتاد. هموني که دو قبر اونطرفتر از قبر مامان نشسته بود. عجب تصادفي. اما اون انگار منو نديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه روز عصر بهار اومد دنبالم و با هم رفتيم سينما. براي برگشتن از بهار خواستم که اون بره و من يکم پياده روي کنم. همينجور راه ميرفتم و از هواي آزاد ل*ذ*ت ميبردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکم که گذشت احساس کردم يکي داره تعقيبم ميکنه. خيلي ترسيدم، يعني ممکنه دشمناي بابا باشن؟ يا شايد دزده. شايد هم کسي نيست و من الکي ترسيدم. همينجور دنبالم بود تا اينکه تصميم گرفتم يه کاري کنم. دست کردم توي کيفم که يه صدا از پشت بهم گفت: تکون نخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جام ايستادم، توي کوچه? خلوتي بوديم و پرنده هم پر نميزد. باز صدا گفت: آروم بچرخ سمت من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: با من چيکار داري؟ پول ميخواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که گفت آروم چرخيدم، کوچه تاريک بود و صورتش رو نميديدم. اما اسلحشو ميديدم که توي دستشه و منو نشونه گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد اسلحه دار گفت: دستتو از توي کيفت در بيار و بذار روي سرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: توي دستم چيزي نيس، فقط کليده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: گفتم دستتو در بيار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه باشه، شليک نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقويي که کامي بهم داده بود رو توي آستينم قايم کردم و دستمو گذاشتم پشت سرم. چاقو رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: حيفِ دختر خوشگلي مثل تو نيست که بره زير خاک؟ حيف که بابات حرف گوش نميده و زياد توي کار ما فضولي ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا صداي چخماق تفنگ رو شنيدم با يه حرکت غافلگير کننده با چاقو زدم به شکمش. همين که از درد دولا شد روي شکمش، با پا زدم توي سرش و بعد زدم به پاش که افتاد زمين و من زود فرار کردم. نميدونم اگه به زور بابا کاراته ياد نگرفته بودم الان چيکار ميخواستم بکنم؟ به وسط کوچه که رسيدم صداي درگير شدن شنيدم. به عقب که برگشتم باز همون مردي بود که توي بهشت زهرا ديده بودمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم که اون اينجا چيکار ميکنه. يه مشت زد به صورت اون مرد که پرت شد روي زمين، بعد تفنگشو در آورد و گفت: از جات تکون نخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توي جيبش موبايلشو در آورد و شماره گرفت. بعدش رو کرد به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: خانم پرند، صبر کنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با تعجب بهش نگاه ميکردم، اين اسم منو از کجا ميدونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ش.. شما اس.. اسم منو از کجا..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يه فکري جملمو کامل نکردم، يعني اين باديگارده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: شما باديگارد هستيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: بله، من باديگارد جديد شما هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت بهش نگاه کردم، کيفمو از روي زمين برداشتم و رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: صبر کنيد، تنهايي خطرناکه بريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محل نذاشتم و به راهم ادامه دادم. هنوز خيلي دور نشده بودم که صداي پايي رو پشت سرم شنيدم. وحشت زده به عقب نگاه کردم، باديگارد جديدم بود. اه ه. خيلي عصبي بودم، وقتي به خونه رسيدم محکم درو بستم که بابام از جاش پريد و با وحشت به من نگاه ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: شما با چه حقي به من دروغ گفتيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خيلي خونسرد جواب داد: من چه دروغي گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: دروغ نگفتي؟ پس اين باديگاردتون چيه که هرجا ميرم پشت سر من راه افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آهان، جناب سرگرد رو ميگي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چي؟ سرگرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع در زده شد و باديگارد يا همون سرگرد وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: ايشون سرگرد محسن راد هستن. من از ايشون خواهش کردم که شخصا از تو مراقبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مراقبت منظورت به همون جاسوسيه ديگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آوا، درست صحبت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدم جوابشو بدم ميلاد دستم رو گرفت و منو برد توي اتاقم. در اتاق رو که بست رو کردم بهش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اه، عجب گيري افتاديما. حالا ديگه واسه من سرگرد آورده. آخه مگه اصلا ميشه سرگرد رو بذارن واسه باديگاردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: آوا بابا مجبوره. بيرون براي تو خطرناکه. من پسرم ميتونم از خودم دفاع کنم، اما تو چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: يعني چي؟ يعني من ضعيفم؟ برو از جناب سرگرد عزيزتون بپرس همين نيم ساعت پيش چطور زدم مرده رو لت و پار کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: چي؟ کدوم مرد؟ بهت حمله کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره، تفنگ گرفته بود تو صورتم و ميگفت بايد بميري چون بابات داره زيادي فضولي ميکنه. منم يه چاقو در آوردم و زدم تو شکمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد با نگراني بهم نگاه ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: چيزيت که نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه متاسفانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: خفه شو ديوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب*غ*لم کرد و سرمو ب*و*سيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: خدا رو شکر که چيزيت نشده، ميدوني اگه سرگرد نبود چه بلايي سرت ميومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هيچيم نميشد، فقط به پولاي پاپي جون که توي کيفم بود باي باي ميگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکم فکر کردم و گفتم: ميلاد، آخه چطور سرگرد اومده و باديگارد من شده؟ مگه ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: بابا به يکي از آشناهاي پر نفوذش گفته بود که يکي رو ميخواد که از دور مراقبت باشه، اونا هم سرگرد رو معرفي کردن. ميگن جنا هم ازش ميترسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خوب حق دارن، با قيافه اي که اون داره طبيعيه. راستي يعني تو همه چيزو ميدونستي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا به من نگفتي پس؟ ميلاد اصلا باورم نميشه که تو هم مثل بابا شدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد: آوا واسه سلامتي خودت اين کارو کرديم. خواهش ميکنم دلگير نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اصلا انتظار نداشتم که بهم دروغ بگي، ديگه هيچوقت بهت اعتماد نميکنم ميلاد. حالا هم لطفا برو بيرون ميخوام بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميلاد سرشو تکون داد و رفت بيرون. کامپيوترو روشن کردم و آهنگي رو که هروقت دلم ميگرفت گوش ميدادم، گذاشتم. روي تختم دراز کشيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه دستم به جدايي برسه، اونو از خاطرهها خط ميزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دل تنگ تموم آدمها، از شب و روز خدا خط ميزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه دستم برسه به آسمون، با ستارهها قيامت ميکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اينجاش که رسيد باز اشک ريختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداش کلاس نداشتيم، ساعت نه از خواب بيدار شدم و به بهار زنگ زدم که سر کوچه شرکت ميلاد منتظرم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کردم زير تخت، ملحفه ها نبودن. لابد بابا به صغري خانم گفته که جمعشون کنه. هه هه فکر کرده با اين کارش ميتونه جلوي بيرون رفتن منو بگير. آهنگ رو روشن کردم که شک نکنن توي اتاقم نيستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کمد لباسام رو خالي کردم، هرچي لباس داشتم به هم گره زدم و ازش رفتم پايين. کليد زاپاس ماشين ميلاد رو چسبوندم به بالاي لاستيک ماشين جوري که پيدا نباشه. در ماشين ميلاد مثل هميشه باز بود، صندوق عقب رو باز کردم و رفتم توش دراز کشيدم و درو آروم بستم. ده دقيقه بعد صداي در ماشين اومد و بعدش ماشين حرکت کرد. وقتي ماشين ايستاد، منتظر موندم تا صداي در بياد. بعد زنگ زدم به بهار و گفتم کليد رو برداره و درو باز کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو که باز کرد، زود پريدم بيرون و با هم دويديم سمت ماشينش. تا نشستيم توي ماشين، يه نگاه به هم کرديم و زديم زير خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: دختر تو ديوانه اي، اين کارآگاه بازيها رو از کجا ياد گرفتي؟ قايم بشي توي صندوق و کليد رو قايم کني و اينا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: از اين سريالهايي که ميذارن بابا. تازه صغري خانمم ياد گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفم دوتايي خنديديم و ماشينو حرکت داد به سمت کوه. کامي و بچه ها اونجا منتظرمون بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي تا منو ديد گفت: دختر تو چرا لباس گرم تنت نيست؟ فکر کردي ميخوايم بريم جزيره هاوايي؟ بابا اينجوري خوب يخ ميزني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هرچي لباس کلفت داشتم به هم گره زدم که بتونم طناب درست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: خو مثل آدم از در ميومدي. ديگه چه احتياجي به جکي چان بازي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خب ديوونه من ديشب تازه فهميدم که بابام توي اين چند وقته برام جاسوس گذاشته بوده و هرجا که ميرفتم دنبالم بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: نه بابا، ديدي گفتم اين باباي تو مثل خودت لجبازه و کوتاه نمياد؟ حالا به حرف من رسيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خيلي خب بابا، اينقدر پز نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره: آوا جون بيا من توي ماشين کاپشن اضافه دارم بپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مرسي گلم، دستت درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: ايششش، شما دخترا چقدر لوسيد. مثلا اگه جملتون ? کلمه ست، شما ? کلمه زيادش ميکنيد با اين دل و قلوه دادنتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چيه دلت سوخت که واسه تو دل و قلوه نميديم؟ حسود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: آره، تو که نميدوني من چقدر دارم ميميرم از حسودي. کاش از اين حرفا به منم ميزديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه اشاره به بهار کرد و ابروهاش رو تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مرض، پررو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب بهار منو رسوند دم در خونه و رفت. م*س*تقيم رفتم توي هال و روي مبل دراز کشيدم. انگار نه انگار که چيزي شده. با صداي تلويزيون صغري خانم اومد از آشپزخونه بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سلام ماماني، خوبي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: کدوم خوب مادر؟ مگه تو ميذاري آدم خوب باشه؟ تا خونهاي همش دلشوره دارم که يه موقع با بابات بحثت نشه. بيرون هم که هستي همش نگرانم که يه موقع بلايي سرت نياد. چرا موبايلتو خاموش کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه بابا، انگار شما رو هم حسابي پر کردن. موبايلم رو خاموش کردم که مزاحمها زنگ نزنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي بابا از پشت سرم شنيدم: مزاحمها منظورت به منه ديگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فقط نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: تو آدم نميشي نه؟ خوبه ديشب بهت حمله کردن، تو امروز پاشدي باز تنهايي رفتي بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خوبه که ديشب جاسوستون بهتون گفتن که تونستم از خودم دفاع کنم و سالم بمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: ديشب شانسي بوده، فکر ميکني هميشه از اين شانسا گيرت مياد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدم جواب بدم، صغري خانم پريد و گفت: شام خوردي مادر جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بابا نگاه کردم و با کنايه گفتم: بله صرف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهمو گرفتم و رفتم بالا. از اتاق ب*غ*لي باديگارد اومد بيرون و با اخم بهم نگاه کرد. به درک، احمق. اتاقم باز مرتب بود، همه لباسام توي کمد بود. بيچاره صغري خانم، من هي بهم ميريزم بنده خدا مجبوره مرتب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نصف شب بود که با صداي شکمم مجبور شدم برم بيرون. در اتاق رو آروم باز کردم، چراغها خاموش بود. پاورچين پاورچين رفتم پايين، روي يخچال يه کاغذ از طرف صغري خانم چسبيده بود. نوشته بود: آوا جون شامت توي يخچاله، گرمش کن و بخور. آخي صغري خانم، هميشه به فکرمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذام رو داشتم گرم ميکردم که حس کردم يکي اومد توي آشپزخونه، باديگارد بود. تا منو ديد زود سرشو انداخت پايين. واااا، اين ديگه چشه؟ منم هيچي نگفتم و نشستم راحت شاممو خوردم. خوب که سير شدم برگشتم توي اتاقم. جلوي آينه ايستادم که موهام رو شونه کنم، نگاهم به لباسم افتاد. يه تي شرت نازک با يه شلوارک تا زانو تنم بود. پس باديگارد بخاطر لباس من سرش رو انداخت پايين. مگه لباسم چشه؟ اصلا هرچي باشه، من که نميآم بخاطر اون طرز لباس پوشيدنمو عوض کنم. تازه اينجوري ميتونم يه کاري کنم که فراري شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح بيدار شدم، باز مثل هميشه تا ميتونستم آرايش کردم و رفتم توي آشپزخونه. ميلاد نشسته بود صبحونه ميخورد، حتي نگاهشم نکردم. يه سيب از توي يخچال برداشتم و رفتم بيرون. روي صندلي عقب ماشين نشستم و باز مثل هميشه آرايشمو يکم پاک کردم. من زودتر از باديگارد رفتم توي کلاس و سر جام نشستم. اونم اومد و رديف کناريم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: اين غول کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باديگارد جديدمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: چه خشنه، انگار از هموناشه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: از هر کدومشون که بخواد باشه، من بايد از شر اين خلاص بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: کامي اين کجاش غوله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: قد و هيکلشو نگاه ، دوتاي منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: خفه شو بابا، شايد فقط سه يا چهار سانت ازت درازتر باشه. هيکلشم که خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: چه خوب سايز قد و هيکل منو ميدوني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار خودشو زد به کوچه? ننه علي چپ و روشو کرد به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: ديشب بابات چيزي نگفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا، باز مثل هميشه. اما ايندفعه ميلاد هم همدستشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: نه بابا، عجب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: خونه عمو رجب. خوب معلومه واسه سلامتي خواهرش همه کار ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد اومد و نشد بحثمون رو ادامه بديم. بعد از کلاس يک ساعت تا کلاس بعدي وقت داشتيم. رفتيم با هم توي بوفه و نشستيم. باديگارد هم ميز کناريمون تنها نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عجب کنه ست. اون قبليها بيچارها يه دو يا سه ميز اونورتر مينشستن. اين چسبيده ور دلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: آوا پيداست آدم حسابيه ها. من فکر نکنم بتوني از شر اين يکي خلاص شي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامي: ميتونه، خيلي خوبم ميتونه. انگار تو هنوز اين مارمولک رو نشناختي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي برگشتم خونه، رفتم اتاقم که لباسمو عوض کنم. پرده رو که زدم کنار، از تعجب شاخ در آوردم. واسه پنجره اتاقم حفاظ گذاشته بودن. لابد کار اين باديگارد جديده. با عصبانيت رفتم بيرون، اونم با صداي در اتاقم از اتاقش اومد بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اين پيشنهاد شما بوده که براي پنجره اتاقم حفاظ بذارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باديگارد خيلي خونسرد گفت: بله، چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: شما با چه حقي توي کارهاي من دخالت ميکنيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمي کرد و گفت: با همون حقي که پدرتون بهم دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: حالا که باديگاردمي قرار نيست هر غلطي دلت ميخواد بکني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون که انگار عصبي شده بود يکم صداشو مثل من برد بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باديگارد: اولا که درست صحبت کنيد. دوما، من باديگارد نيستم و سرگردم و فقط و فقط بخاطر احترامي که به آقاي رضايي ميذارم حاضر به انجام اين کار شدم. سوماً، فکر کردي با لجبازيهات به کجا ميرسي؟ مثلا فرار ميکني و تنهايي ميري که چيو ثابت کني؟ که قوي هستي؟ نه خانم، اون شب رو يادت رفته که چطور داشتي ميلرزيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خفه شو، به تو ربطي نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توي اتاق و درو محکم بستم. خواستم درو قفل کنم که ديدم کليد نيست، لابد کليد رو هم به گفته اين برداشتن. باز درو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: کليد رو هم شما برداشتيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون: نه، به صغري خانم گفتم که برداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيمزه، فکر کرده کيه؟ خونسرديمو حفظ کردم و لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: کار خوبي کرديد، دست صغري خانم هم درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز رفتم توي اتاق، از زيرتخت کليدي رو که به تخت چسبونده بودم رو در آوردم و با صدا درو قفل کردم. بعدش صداي در اتاقش رو شنيدم. خوشحال شدم از اينکه صداي قفل کردن درو شنيده. کور خوندي آقا، حالتو ميگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز پيژامه پوشيدم و رفتم پايين. روي مبل نشستم و تلويزيون روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: صغري خانم، بياييد داره سريال سي اس آي ميده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري خانم از آشپزخونه بيرون اومد و گفت: اولشه؟ صبر کن برم تخمه بيارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره اولشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم سريال رو ميديديم و باديگارد هم روي يکي از مبلها نشسته بود. اصلا نگاهش نميکردم جوري که انگار اصلا کسي اونجا نيست. رفتم توي آشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ماماني، چايي ميخوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: آره مادر، دستت درد نکنه. براي سرگرد جان هم بيار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو زدم به نشنيدن، دوتا استکان گذاشتم توي سيني و رفتم بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ماماني گفتيد چايي ميخوايد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: آره مادر، گفتم که براي جناب سرگرد هم بيار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آاه، نشنيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: خوب پاشو برو يه استکان ديگه بيار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: الان جاي حساس سرياله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: خوب استکان منو بده به سرگرد من ميرم براي خودم ميارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومد بلند شه دستشو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آاه، ماماني. ميرم خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم استکان آوردم و گذاشتم توي سيني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: مادر پاشو به سرگرد چايي تعارف کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: دارم سريال ميبينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري: خيلي خوب، پس خودم بلند ميشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم که ديدم داره لبخند ميزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.