رمان راجب دختری بنام بهار است که باخانواده اش هرسال تابستان ها و عیدها به ویلای پدربزرگش درشمال که در جمع خود شان به ویلای خانوادگی معروف بود می رفتند. علاوه بر خانواده بهار خاله ها و دایی هایشم می آمدند و در اون ویلا سهمی داشتند. پسرخاله بهار ” احسان ” در این نشست و برخاست های خانوادگی به بهار علاقه مند و سپس عاشقش میشود!. و از طرفی هم دخترخاله ی بهار”سیما” که دختر غر غرو و فیس و افاده اى بود به احسان علاقه داشت و نسبت به بهار حسادت داشت. اوایل تعطیلات تابستان بود که همه برای رفتن به آن ویلا به تکاپو افتاده بودند اما اونسال اتفاق عجیبی افتاد و … پایان خوش است. این رمان زندگی نامه ی خود نویسنده است و تمام اتفاقات مو به مو و خط به خط حقیقت دارد و فقط یک داستان نیست!. رمانی قدیمی و بسیار جذاب و هیجانی که امیدوارم لذت ببرید.

ژانر : عاشقانه، طنز، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین لب عسلی
نویسنده : امیر فرهی

ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی

خلاصه :

رمان راجب دختری بنام بهار است که باخانواده اش هرسال تابستان ها و عیدها به ویلای پدربزرگش درشمال که در جمع خود شان به ویلای خانوادگی معروف بود می رفتند. علاوه بر خانواده بهار خاله ها و دایی هایشم می آمدند و در اون ویلا سهمی داشتند. پسرخاله بهار ” احسان ” در این نشست و برخاست های خانوادگی به بهار علاقه مند و سپس عاشقش میشود!. و از طرفی هم دخترخاله ی بهار”سیما” که دختر غر غرو و فیس و افاده اى بود به احسان علاقه داشت و نسبت به بهار حسادت داشت. اوایل تعطیلات تابستان بود که همه برای رفتن به آن ویلا به تکاپو افتاده بودند اما اونسال اتفاق عجیبی افتاد و … پایان خوش است. این رمان زندگی نامه ی خود نویسنده است و تمام اتفاقات مو به مو و خط به خط حقیقت دارد و فقط یک داستان نیست!. رمانی قدیمی و بسیار جذاب و هیجانی که امیدوارم لذت ببرید.

"تقديم به پدر و مادر عزيزم كه با تمام وجود مى پرستمشون"

گاهى با دويدن براى رسيدن به كسى

نفسى براى ماندن در كنار او نخواهى داشت،

پس با كسى بمان

كه نصف راه را به سمتت دويده باشد.

مقدمه :

عسلى ترين عشق دنيا را با طعم شكلاتى لبانت حس كردم

وقتى چشمان خوش رنگ آبنباتى ات خنديد

شربت شهادت عاشقانه را نوشيدم

من جانباز راه شهد و گونه وصالم مفقودالثرى كه نقشى از خود ندارم

چون در عسلى ترين عشق دنيا درتو و باتو تجلى يافته ام

اگر عشق بين تو و من گناه باشد، سهم تو از اين گناه هيچ است!

اما من يك گناهكارم!

مثل آخرين تكواژ سوم شخص غايب فعل ماضى

او بود...او رفت!

آرى اين گناه من است. خدا تبه هايم را قبول نمى كند.

نه...غرق نگاه و عشق تو شدن گناه كوچكى نيست!

لب هاى شيرين و به طعم عسلت

گيسوان طلايى ات

چشم هاى عسلى ات

تداعى گرپاييزى است زيبا و هميشگى...

زندگى زيباست و خالقش زيباتر...

اما اين زيبايى هنگامى معنى ميده كه تو كنارم باشى

تو لمسم كنى...سر روى شونه هايم بگذارى...بغلم كنى و منو ببوسى

زندگى با وجود تو زيبا ميشه لب عسلى من!

به نام خدايى كه تنهاست، اما تنها نمى گذارد

 فصل اول_1

با خوشحالى درحالى كه مى رقصيدم پله هارا دوتا يكى بالا رفتم و مستقيم وارد اتاقم شدم .. از شوق و اشتياق دلم ميخواست فرياد بزنم .. بالاخره تابستون شد .. بالاخره فصل موردعلاقه ى ماجوانان فرا رسيد...تابستان و تعطيلاتش را خيلى دوست داشتم اما از اون بيشتر ويلاى خانوادگى مان را دوست داشتم كه هرسال عيد ها و تعطيلات تابستان به همراه خاله هام و دايى ام به انجا مى رفتيم و كل سه ماه را درآن ميمانديم .

خيلى بهمون خوش ميگذره .. دوباره بزن و برقص كنار دريا ، دوباره خنده و شوخى ، دوباره اذيت و تلافى و لجبازى با پسرخاله ام ...دوباره...

با اين فكراى الكى كلى ذوق كردم و با اضطراب زيپ چمدانم را بستم .. قرار بود امروز راه بيفتيم و به ويلاى پدربزرگم در مازندران كه همان ويلاى خانوادگى ما بود بريم .

نگاه كلى اى به اتاقم انداختم و چشمامو ريز كردم و توى ذهنم چيزى را ردو بدل كردم و هنگامى كه مطمئن شدم همه چيزاى مورد نيازم را برداشتم و چيزى را ازقلم ننداختم دوباره با خنده به همراه چمدان سنگينم از اتاقم خارج شدم ...

همين كه دراتاق را باز كردم نيما سراسيمه وارد اتاق شد .. متعجب نگاهش كردم ...اين پسر داشت روزبه روز بى تربيت تر مى شد .. خب چى مى شد اول يه اجازه بگيرى و بعد مثل بز سرتو بندازى پايين و بياى تو؟!

خودمم از توصيفم خنده ام گرفت .. عاشق فحش هام بودم!

_هنوز با اين سنت ياد نگرفتى قبل وارد شدن تو يه مكانى بايد اول دربزنى و بعدشم اجازه بگيرى؟!..

_نيما_بيخيال بهار كارمهم باهات دارم

نفسمو با صدا بيرون دادم با لحن خشكى گفتم :

_اووووف .. بگو ؟!

_نيما_ بهار يه دخترى رو ديدم .. ببينيش به انتخابم مى گى ايولا

يكى از ابروهامو انداختم بالا...برو بيرون

_نيما_ اى بابا من كه هنوز درباره اش واسه ات نگفتم

_نيماجان بيرون...

_نيما_ نميخواى درباره ى زن برادر آيندت بشنوى؟...

_تاحالا درباره ى 99تاشون شنيدم بسه

_نيما_ خوب بذار اينم بگم كه بشه 100تا

_نيما بيرون

_نيما_هى بزن تو ذوقم .. دختره ى چشم گوساله اى...

بيشعور ، اين بشر عجب آدمى بودا ..من دخترى بودم كه موهاى بلوند و چشماى درشت طوسى ولباى قلوه اى و پوست نسبتا سفيدى داشتم واسه همينم اين بردار شوخ من نيما كه مابهش مى گيم زلزله ! يا بهم ميگه لب شترى يا چشم گوساله اى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم نتونستم بهش بفهمونم اين طرز حرف زدنش مناسب نيست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرامش خم شدم روى عسلى كنار تختم و گلدانم را برداشتم و سروتهش كردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ نه..نه...همون99تا بسه تو آروم باش عزيزدلم ...چرا انقدر خودتو ناراحت مى كنى ... آروم باش .. آروم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالى كه دستاشو به نشانه ى تسليم بالابرده بود به طرف در اتاقم رفت ... در را بازكرد و توى چهارچوب در ايستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ اسمش هم نميخواى بدونى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلدونم را كمى بالاتر مى برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ باشه...باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شد و دروكمى بست و دوباره سرشو آوردتو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_فقط يه چيزى چشماش عين خودت گوساله اى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه گلدونو پرت كردم طرفش كه سريع سرشو مى قاپه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلدون با شدت به ديوار پشت سرنيما برخورد ميكنه و به چندين تيكه تبديل ميشه و هرتيكه اش گوشه اى ميوفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم با فرياد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان_نيما بالاخره نيشتو زدى .. چقدر سر به سر اين دختر ميذارى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما باخنده سرشو مى ياره تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_هنوز نشونه گيريت خوب نشده من 100تا زن گرفتم تو هنوزم نشونه گيريت كوره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين دفعه ليوان روى ميز را برداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ نه به جانت ديگه اين دفعه رو نيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از اينكه من ليوان را پرت كنم در را بست و رفت ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى خنده شو از پشت در مى شنيدم ... ليوان را محكم مى كوبم به در .. كه از ترس صداى جيغش درمى ياد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كمى مكث ميكنه و يكدفعه در را باز ميكند و كله ى ديلاقش را از لاى در مياره تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ اگه اين دفعه با هفت تير به طرفم شليك نميكنى بگم كه بابا گفت تا يه ربع ديگه راه مى يفتيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره خنديد و درو بست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصبانيت نفسمو بيرون دادم و از لابه لاى دندان هاى بهم ساييده ام غريدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيمااااااااااا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره صداى خنده اش رفت رو عصابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازجايم بلند شدم و به طرف چمدونم رفتم و يك بار ديگر محتويات داخلش را چك كردم تا خيالم راحت بشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقيقه گذشته بود كه صداى زنگ موبايلم بلندشد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقدم هاى بلند به سمت تختم رفتم و موبايلم را از زير بالشتم كشيدم بيرون ... صفحه ى گوشى مدام خاموش و روشن مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم نيما روى صفحه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چى ميگى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ هنوز با اين سنت يادنگرفتى وقتى تلفن را جواب ميدى اول بايد سلام كنى و حال طرف را بپرسى و بعد مثل هيولا باهاش برخوردكنى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم خنده ام گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما تو يه وقت از زبون كم نيارى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ شما نگران نباش ( و سپس با لحن جدى) كجايى تو زمستون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زمستون نه و بهار ، تو اتاقم چيكار دارى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ تو اجاق چيكار ميكنى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما اجاق نه اتاق ... تو زنگ زدى اين مسخره بازى هارو بكنى .. كلى كار دارم ديوونه انقدر مزاحم نشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امدم تلفن را قطع كنم كه صداش بلندشد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_صبركن بهار ، صبركن قطع نكن ... زنگ زدم بگم مگه نگفتم يه ربع ديگه آماده باش ميخوايم راه بيفتيم .. ما الان چند دقيقه اى ميشه منتظر خانوم خانوما دم درايستاديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به ساعت مچى ام خيره شدم و همزمان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وايى ... باشه ، باشه الآن ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفنمو قطع كردم و بدو بدو زيپ چمدونم را بستم و لباسامو پوشيدم و درعرض يك دقيقه دم در حاضر ايستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا به طرفم امد و سرشو به نشانه ى تاسف اينور و اونور تكون داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا_ خيلى ديرمون شد بهار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشيد بابايى واقعا معذرت ميخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا چمدونم را گرفت و عقب ماشين گذاشت .. سوار شدم .. مامان جلو نشسته بود و باباهم روى صندلى راننده و منو اون نيما عقب بوديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش برگشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش تو آيفنش بود و تند تند پيام ميداد و صداى پيام هايش همش تو فضاى ماشين پيچيده بود .. نميكنه صداشو كم كنه .. غلط نكنم همون صدمى باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم ازفكرم خنده ام گرفت و رومو از نيما برگرداندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جاده خيره شدم .. نزديك سه سال مى شدش كه ديگه به ويلاى خانوادگى مون نرفته بودم .. درست از همان روزى كه احسان پسرخاله ام بهم ابراز علاقه كرد و بهم گفتش كه دوستم داره ...از اون موقعه ديگه نه تو مهمانى هايى كه بود مى رفتم و نه توجمع هاى خانوادگى حتى جواب تلفن هاى پياپيش را هم نميدادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر و مادرم خيلى سعى كردن بدونن چرا من تو مهمانى ها و مجالسى كه خاله ام هست نميرم و مشكلم با احسان چيه ، اما نميتونستم بهشون بگم .. چون درواقع منم به احسان خيلى بى علاقه و بى توجه نبودم ... عشق بين من و احسان دوطرفه بود!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته پس از اون همه سال دورى ازهمه ديگر تقريبا هم من اونو و هم اون منو فراموش كرده بود.. تا اينكه ماه گذشته تو تولد مادر بزرگم كه دعوت داشتيم باهاش روبه رو شدم ... چهره اش بسيار بسيار عوض شده بود و از يه پسر لوس و فيس و افاده اى تبديل شده بود به يه پسرجذاب كه آرزوى هردخترى ميتونست باشه .. از اون موقعه به بعد ديگه كم كم دوباره شوخى هامونو آغاز كرديم و اتفاقات گذشته رو به كل فراموش كرديم .. چندبارى باهم رستوران هم قرار گذاشتيم تا اينكه درآخرين ملاقاتمون ازم خواست كه امسال تابستان من هم به ويلاى خانوادگى مان كه ويلاى بابابزرگ مادرى ام بود بيام...منم وقتى ديدم هيچ دليلى براى پنهان شدن و دورى نيست با كمال ميل اين درخواست را پذيرفتم .. چندسالى مى شدش كه خبرى از ويلا نداشتم .. خيلى دوست داشتم ببينم چه شكلى شده .. حتما خيلى چيزا توش عوض شده باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام خاطرات بچگى ما توى اون ويلا سپرى شده بود.. شبا با بروبچ تو حياط ويلا جمع مى شديم و آتيش روشن مى كرديم .. برادر بزرگ احساس (ايمان) كلاس موسيقى مى رفت و برامون آهنگ مى خوند و ماهم مسخره بازى مى كرديم و مى رقصيديم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح ها مى رفتيم دريا شنا و عصرهاهم همه مى رفتيم كوه نوردى .. يادش بخير چه روزهايى بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يادآورى اين روزها افسوس خوردم و خود ناخود قطرات اشك از چشمانم شروع به باريدن كرد .. عينك آفتابى ام را روى چشمانم گذاشتم تا كسى متوجه ى گريه ام نشود...دلم ميخواست به گذشته برگردم و اون روزهارو يك بارديگر تجربه كنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ساعتى مى شدش كه از تهران راه افتاده بوديم و هنوزهم درجاده ى خسته كننده و عصاب خورد كن كه انگارهم تمومى نداشت داشتيم حركت مى كرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با دايى و شوهرخاله هام كه يكيشون همان پدراحسان است امام زاده هاشم (يكى از امامزاده هاى معروف درجاده ى هراز) قرار گذاشته بودن تا آنجا صبحانه رو بخوريم و سپس به مسيرمان ادامه دهيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقايق كند و كشدار مى گذشتند مثل اينكه اين جاده ى لعنتى قصد نداشت به پايان برسه ... آه از نهادم بلندشد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توى كيف دستى كوچك آبى ام كه با مانتو و كفشم ست بود هندزفرى ام را برداشتم و به گوشيم وصلش كردم و مشغول گوش كردن آهنگ شدم تا متوجه گذر زمان نشوم و زمان برايم آسون تر بگذرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه با خواننده لبخونى مى كردم و باپاي راستم به كف ماشين با ريتم ضرب مى زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه تصادفى، تورو ميبينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاقا همين روزا يكم غمگينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پير شدى مثل من ، يا چشماى من پيره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستى ميدونى خونه ازت دلگيره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو كه عمرى درس معرفت بهم ميدادى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو روزاى جدايى ياد من افتادى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغچه ى پراز گل حياطمون رو يادته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ى هميشه عاشقم بمون رو يادته ، يادته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يادمه اين آخرا چشماى تو تر مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غنچه هاى باغچه روز به روز ، كمتر مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب به شب كارتو گريه بود و شب بيدارى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من حس مى كردم يه حرفى توى چشمات دارى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ميدونم گلاى باغچه مون چى مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونم چشماى تو قسمت كى مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتنش سخته ولى به من خيانت كردى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گلاى باغچه مون به دستاش عادت كردى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ميدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمر من پاى عشقت حدر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم پى عشقت دربه در شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حيف اشكى كه واسه تو چكيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حيف دلى كه از همه جز تو بريد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از من اصلا چيزى نموند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اى واى از دست چشمات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گم شدم تو بن بست چشمانت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته ام حالم خرابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق تو عين عذابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ميدونم گلاى باغچه مون چى مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونم چشماى تو قسمت كى مى شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتنش سخته ولى به من خيانت كردى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گلاى باغچه مون به دستاش عادت كردى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ميدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ميدونم .. گلاى باغچه مون چى مى شد .. گفتنش سخته ولى ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام شدن آهنگ هندزفرى ام را از گوشام كشيدم و بيرون پشت سرش شالم را روى سرم صاف كردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كمى خودم را با تماشا كردن ماشيناى توى جاده و درختا و كوه ها مشغول كردم تا اينكه پلكام كم كم سنگين شدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنم را كج كردم و سرم را روى درگذاشتم و خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداى آژير مانند نيما بالاى سرم چشم باز كردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ پاشو ديگه بهار چقدر ميخوابى تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه كشيدمو بلندشدم و همانجايى كه نشسته بودم به كمرم كش و قوصى دادم ...باعصبانيت به سمت نيما برمى گردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بروگمشو بذار بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به دنبال حرفم سرم را دوباره روى درگذاشتم وبازهم خواب برچشمانم نفوذ كردن .. هنوزهم متوجه ى حضور نيما تو ماشين بودم...بيا برو بيرون ديگه گاگول عجب سيرشه اين بشر...بى حركت و بى سروصدا همانجا نشسته بود و به من نگاه مى كرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتى با چشمان بسته ام ميتونستم سنگينى نگاهش را روى خودم احساس كنم .. كمى مكث كرد و بالاخره از ماشين پياده شد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچكس حريف بهار نميشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزحرفم تموم نشده بود كه يهو درماشين درست همانطرفش كه من رويش سرم را گذاشتم بود باز شد و همراه با در من هم به سمت بيرون پرت شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با پرت شدنم جيغ بلندى كشيدم و نتونستم خودمو نگهدارم كه ناگهان وسط راه دو دست قوى من را نگهداشت و مانع افتادنم شد ... از شدت ترس و اتفاقى كه درحال روى دادن بود چشمانم را بسته بودم ، با مكث لاى يكى از چشمانم را بازكردم و با دين انچه كه روبه رويم بود چون صاعقه زده ها از جايم پريدم و با عصبانيت به نيما خيره شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احمق بيشعور! اگه ميفتادم ميخواستى چيكاركنى .. توكى ميخواى بزرگشى اخه بچه .. همين منگل بازى هارو ميكنى كه 100 تا 100تا شكست عشقى ميخورى .. يكم سعى كن آدم باشى يابو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا متوجه حرفام نبودم و فقط دهانم را باز كرده بود و چشمامو بسته بودم و هرچه به ذهنم مى رسيد را بار اين بردار بدبختم نيما مى كردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما جفت پا پريد ميون حرفام ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ تند نرو ، پياده شو باهم بريم ...تا تو باشى وقتى صدات كردم مثل بچه ى آدم پاشى و انقدر ناز نكنى .. هرچى كه عوض داره گله نداره عزيزم..الانم اگه بازم نميخواى آسيب ببينى خودت بلندشو و بيا پايين ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه متوجه اطرافم شدم و بلند با چشمانى از تعجب گشاد شده فرياد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رسيديم؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_ با اجازه ى سركارخانوم .. امام زاده شلوغ بود گفتيم بيايم لب دريا صبحانه رو بخوريم ..البته اگه شما پياده بشين از ماشين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه بلندى كشيدمو دستمو روى سرم شقيقه هام گذاشتم و مالشش دادم .. امدم از ماشين پياده بشم كه درد بدى را درپايم احساس كردم .. مثل اينكه خواب رفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخخخخخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما هراسان پرسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توخوبى ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره .. اگه برى كنار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيمارا كه مسيرم را سد كرده بود با دست پسش زدم تا راه برايم بازشد و سپس خودمم از ماشين پياده شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لنگان .. لنگان و لى لى كنان درحالى كه هنوزهم پايم درد مى كرد مسير را پيش رفتم و به سمت حصيرى كه آن ها كنار دريا انداخته و خودشون هم رويش نشسته بود رفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با ديدن من لبخند زدن و شروع كردن به سلام و احوال پرسي..منم درحالى كه سعى داشتم درد پايم را درميان لبخند روى لبم پنهان كنم بهشون سلام كردم .. نشستم و با چشمانم تك تك آدم هارو برانداز كردم .. اول ازهمه ريحانه دختردايى بزرگم وبعدشم نيلوفر و نسترن كه باهم دوقولو بودن و مى شدن دخترخاله ى خاله دومى من "خاله مريم"را ديدم .. سپس ايمان و و دراخرهم چشمم به همان كسى كه دنبالش مى گشتم يعنى احساس ثابت شد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيره خيره نگاهش كردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر روز جذاب تر از روزقبل مى شد .. بوى ادكلن تلخى كه روى خودش خالى كرده بود تا اين فاصله ى دورهم به مشامم مى رسيد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان كه متوجه نگاه من روى خودش شده بود .. سرش را به نشانه ى سلام درجانبم دلاكرد و همراهش لبخند و چشمك شيطونى برايم زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازخجالت سرخ شدم و لپام گل انداخت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فقط بالبخندى ضايع رويم را ازش برگرداندم تا بيشتر از اين تحت تاثير نگاهش قرار نگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن صبحانه صداى خاله سارا مامان احسان و ايمان بلندشد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله سارا_ واقعا از اينجا تا تهران 4 ساعت بيشتر راه نيست اما چطور رطوبت هوا تغيير كرده است .. اين هواى به اين تميزى تو تهران اصلا پيدا نميشه!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى مامانم بلند شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان_شماله و هواش ديگه ساراجون..اگه قرار بود هواش مثل تهران باشه كه اين همه به خودمون زحمت نميداديم تا بيايم اينجا و همان تهران مى مانديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله سارا_آره راست ميگى .. به نظر من حيفه اين هواى به اين خوبى را ول كنيم و بريم خونه ، خدا ميدونه چقدر الآن اونجا گرمه ..اونم تو اين فصل سال و اين ساعت روز...من ميگم يه چند ساعتى لب دريا بمونيم تاهوا يكم خنكتر بشه ، اونوقت بريم ويلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان_ آخه همينطورى كه نميشه ساراجون مامان و بابا از ديروز تاحالا منتظرمان..نگران ويلاهم نباش اونا حتماً كولر روشن كردن و تميزش كردن و دركل براى ما آماده اش كردن !...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله سارا_حالا با يكى دو ساعت كه چيزى عوض نميشه ..يكم ديگه بشينيم بعدش راه ميفتيم و ميريم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان كه ديگه ديد نميتونه در برابر خاله سارا مقاومت كنه و چون فهميد مرغش يك پا داره بالاخره به او جواب مثبت داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى هورا و خنده تمام جمعيت بلند شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداى شخصى پشت سرم متعجب به سمتش برگشتم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_خوب خانوم كوچولو يه هفته اى هست كه ازت خبرى نداريم ..مثل اينكه سرت خيلى خيلى شلوغه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و به تمسخر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چى من كه مثل بعضى ها بى كار نيستم ..براى ديدن من بايد وقت قبلى بگيريد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان خنديد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_اِ...پس حالا به ما افتخار ميديد بدون وقت قبلى ميان مريض يه چند دقيقه اى اون وقت با ارزش و گران بهاى خود را در اختيار بنده ى بيكار و علاف بگذاريد؟!...همچين ميگى بى كارنيستم هركى ندونه فكر ميكنه اونى كه دكتره تويى نه من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعى كردم جلوى خنده ام را بگيرم و به تمسخر گفتم : اولالا الآن ديگه هركى رو ببينى يادكتره يا مهندس ، وقتى تخصص گرفتى بعدبيا اينجا پزبده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس نيشخندى زد روى پاهايش ايستاد و اينبار گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احساس_ انشالا امسال تو امتحانم قبول ميشم و همه آقاى دكتر احسان فرصادى متخصص قلب و عروق صدام مى كنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببينيمو تعريف كنيم آقا احسان..با اين وضع درس خوندى كه شما دارى بعيد مى دونم قبولشى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_تا اينجاش كه قبول شدم از اين جا به بعدم ميشم..حالاهم اگه مزاحم وقت با ارزشتون نيستم بيايد يه چند دقيقه اى باهم قدم بزنيم تا بنده ى بيكار از اين همه خار و خفتى خارج بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده به سمت بابا برگشتم كه باباگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا_بريد دخترم ...اما زود برگرديد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به نشانه ى علامت تاييد تكان دادم و دنبال احسان مسير دريارا قدم زنان طى كرديم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در راه كوچكترين حرفى بينمون رد و بدل نشد و فقط سكوت و صداى موج هاى دريا كه به صخره هاى جلوى آب با شدت برخورد مى كردن به گوشمان مى رسيد..بالاخره احسان اين سكوت كركننده را شكست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_چيزى مى خورى ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لواشك

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_لواشك اون هم قبل ازناهار؟حالت بدميشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه نمى خواى بخرى چرا بهونه مى يارى ؟بعدشم الكى دكتر بازى واسه من درنيار، توكه دكترنيستى!و ريز ريز خنديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_من نمى دونم از دست توچيكاركنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ى زدم و شانه هايم را بالا انداختم . احسان به طرف سوپر ماركتى كه لب دريا اونور خيابون بود رفت و بعد از دقايقى برگشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرما خانوم ، اين هم لواشك ، چيپس.پفك.بيسكويت.سان ديس. تخمه و نوشابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب يه بار سوپر ماركت را جمع مى كردى مى آوردى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_دوست ندارى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عاشق همه ايناييم كه گفتى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_من فكر مى كردم كه تو گفتى از عشق متنفرى و هيچوقت تو زندگيت عاشق كسى نشدى و نخواهى شد ...پس نگو خانوم خانوما عاشق تنقلات هستند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين حرفش حسابى تعجب كردم و با چشمانى از تعجب گشاد شده خيره خيره بهش نگاه كردم ...چطور يادش بود ... فكر مى كردم تاحالا حتما اين حرفارو يادش رفته .. اخرين بارى كه احسان بهم گفت عاشقمه من درجوابش گفتم كه از عشق متنفرم و نميخوام نه عاشق كسى بشم ونه كسى عاشقم باشه ...احسان كه به كل نابود شده بود ديگر ازآن پس بهم نزديك نشد و همش ازم فاصله مى گرفت .. هم من سعى داشتم ازش دورباشم هم اون ..تا اينكه چهارهفته ى پيش دوباره رابطه مون آغاز شد...فكر مى كردم پس از اين همه سال حتما فراموشش كرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداى احسان به خودم امدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان _حالت خوبه بهار؟!..رفتى توفكر...لواشكت رو بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعى كردم بحث را عوض كنم .. با يادآورى لواشك لبخند زدم و حمله كردم سمت پلاستيك تودست احسان و لواشكمو از توش برداشتم و بايه اشاره پلاستيك هاى روشو كندم و همه رو چاپوندم تو دهنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى خنده احسان منو حسابى متعجب كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_يواش تر بابا خفه ميشى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نترس حالا .. حالا ها بيخ ريشتونم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان به تمسخرگفت‌:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اونكه صد در صد تو تا حلواى همه ى مارو نخورى بيخيال نميشى ، ولى خوبه اينطورى ما يه سوژه واسه خنده داريم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو هر وقت كه بخوايى سوژه واسه خنده دارى، برو جلوآيينه مى فهمى چى مى گم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خنديدم احسان خواست چيزى بگويد اما صداى موبايلم مانعش شد.. با اون دستم كه تميزبود موبايلم را ازتوى جيبم درآوردم و با ديدن شماره بابا روى گوشى ام سريع تلفن را جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم بابايى...اِه..داريم ميريم...باشه الان ميايم ... ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اينجاى حرفم كه رسيد احسان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_بهش بگو كه ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا امد حرفش را بزنه بابام شروع كرد و صبحت كردن ، براى همين دستم را جلوى صورت احسان نگهداشتم كه يعنى صبركن..دوباره چند دقيقه اى گذشت كه احسان باز گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_بهشون بگو كه ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون سروصداى دريا زياد بود به سختى ميتونستم متوجه ى حرفاى بابابشم براى همين دوباره دستم را به نشانه ى سكوت سمت احسان گرفتم كه حرف نزنه تا بهتر صدابشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانيه گذشت كه احسان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_ما؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره هم دستم را جلوى صورت احسان گرفتم و پشتم را به او كردم و مشغول صبحت با بابام شدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا من نميدونم الان كجاهستيم اما خيلى از شما دور نشديم!چند دقيقه وايسيد الان برمى گرديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_بهار ، ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار باعصبانيت دستم را جلوى صورتش گرفتم وهمزمان باهاش گفتم : هيس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان كه همچنان كف دستم جلوى صورتش بود يه دفعه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_به به! به به ، به اين كف دست! به به به اين فال!به به به اين خط عمر! هزارالله اكبر به اين خط شانس! جونم واسه ات بگه كه يه پول قلنبه همين روزا دستت ميرسه اين هوا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستش روهوا يه چيزى به اندازه يك هندونه بزرگ را نشون داد! درميان صحبت با بابا بودم كه خنده ام گرفت و بريده بريده از خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه بابا جونم پس ما داريم ميايم همونجا كه گفتيد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وتلفنو قطع كردم...منكه ديگه نميتونستم خودمو نگهدارم زدم زيرخنده و همانطوركه ميخنديدم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعنى چى ديوونه؟!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_خانومى بنده اينجا مثل گاو به ما ما افتادم...شما نميذارى حرفمو بزنم .. هى ميخوام بگم بهشون بگو ما الان درست چندمترى باهاشون فاصله داريم و زودى برمى گرديم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احتياجى به كمك شمانبود .. گفتن كه بريم سرخيابون ميان اونجا سوارمون ميكنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان شانه هاشو بالا انداخت و دنبال من .. شونه به شونه ى يكديگر به سمت خيابون رفتيم و پس از كمى معطلى بالاخره سوارماشين شديم و به سمت ويلاى پدر بزرگم به راه افتاديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشين پياده شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالى كه نگاهم به ويلاى چوبى و زيباى پدربزرگ بود مسير سنگى را طى مى كردم...همه چيز عوض شده بود .. دورتا دور ويلا از دختاى زيبايى تشكيل شده بود كه ارتفاعشون از اندازه ى خود ويلاهم بيشتر بود ... همه جارو سكوت فرا گرفته بود و تنها صداى جير جير .. جيرجيرك ها كه درلابه لاى چمن هاى زيبا و بزرگى كه از باغچه و لاى درختان بيرون زنده بود به گوش ميرسيد...و گاهى هم خيزيدن حشرات روى آسفالت داغ ويلا صدا از خودش توليد مى كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمين پدربزرگ به ده هزار مترمى رسيد و فقط از اين زمين هزارمترش را ساخته بو و نه هزار متر را به عنوان باغ درست كرد بود .. باغى زيبا كه بيشتر به جنگل شباهت داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدو .. بدو.. راه مى رفتم و به اطرافم نگاه مى كردم و كلى ذوق مى كردم سه چهار سال ميگذره از آخرين بارى كه امده بودم ...دلم واسه ى اينجا تنگ شده بود...همه باهم وارد خونه شديم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو آغوش پدربزرگ و مادربزرگم رفتم و بهشون سلام كردم و اوناهم به بهترين شكل ممكن از مهمان هايى چون ما پذيرايى كردن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطراف خونه نگاه انداختم ..خيلى عوض نشده بود و مانند قبل زيبا و سنتى بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويلاى پدربزرگم از پذيرايى بزرگ و زيبايى تشكيل مى شد و سپس آخر پذيرايى پله به سمت بالا ميخوره و در طبقه بالاش يه نشيمن و كلى اتاق به همراه يه سرويس دستشويى و حمام بود ... آشپزخونه و يه سرويس بهداشتى ديگرهم پايين بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براى هر خانواده يك اتاق بود و هركسى هم اتاق خودش را انتخاب كرده بود .. به همين دليل ما به اين ويلا مى گفتيم ويلاى خانوادگى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو نيلوفر و نسترن و ريحانه تويه اتاق بوديم و نيما و احسان و ايمان هم تويه اتاق ديگه كه بغل اتاق مابود بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بقيه هم هركدام يك اتاق براى خودشان داشتند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اينكه وسايلمان را از ماشين پياد كرديم و داخل اتاق گذاشتيم لباسامونو عوض كرديم و به سرميز بزرگى رفتيم كه مامان بزرگم از غذاهاى خوشمزه و خوش بو ميز را پركرده بود ..از چند كيلومترى هم بوى اين همه غذاى خوشبو به مشام آدم مى رسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرميز نشستيم و دوباره مسخره بازى و شوخى را شروع كرديم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ها غذاتونو بخوريد بريم بعداز ظهر تو باغ بشينيم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى اعتراض همه بلندشد و همه مخالفت كردن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ريحانه_بيخيال بهار..من خسته ام ميخوام بخوابم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_منم شرمنده ام خانومى بايد برم درس بخونم يه امتحان مهم درپيش دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اى بابا چقدر شما بيمزه ايد .. خوب شما بخوابيد من حوصله ام سرميره !بعدشم تو انقدر الكى وقتت را واسه درس خوندن تلف نكن،قبول نميشى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_ببين قبول ميشم يانه،توهم برو از اتاق پدربزرگ چندتا كتاب بردار بخون هم مغزت بازبشه هم حوصله ات سرنره!..من قبلا چندتاشونو خوندم اگه ميخواى خوباشونو بهت معرفى كنم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اووووم...ميدونى احسان ، اگه تو اون كتابارو خوندى و اينطورى شدى ... پس همون بهترمن نخونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى خنده ى همه بلند شد .. احسان كه باچشمان از تعجب گشاد دشده به من نگاه مى كرد پوزخند مسخره اى زد و سرشو تكان داد و آروم به طورى كه كسى به غيراز خودم نشنوه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_اسب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الاغ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگر نتوانست خودشو كنترل كنه و بلند و مستانه شروع كر به خنديدن ... هيچكس از پس من برنمياد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه متعجب به احسان كه قاه قاه ميخنديد نگاه كردن و باخنده ى اون كم كم صداى خنده ى بقيه ام بلند شد و پس از كمى با اختار پدربزرگ ساكت شديم و شروع به خوردن غذا هاى خوشمزه مامان بزرگ كرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن غذا ميزرا به كمك دخترا و خاله و زن دايى ام جمع كرديم و مامانم هم ظرفا رو شست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دخترا به اتاقمون رفتيم و كمى بعد با اصرار و التماس من قبول كردن بيخيال خواب بشن و بيان بريم تو باغ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن رفت و ايمان و احسان و نيمارم صدا زد تابيان ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد باغ شديم و بر روى تخت چوبى بزرگ پدربزرگ نشستيم ..فضاى زيبايى بود ..دورتا دورمون درخت بود و از كنار تخت جوب آبى كه به صورت طبيعى از قبل مسيرش طورى بود كه بايد از زمين ما عبور مى كرد و به زمين هاى كشاورزى مى ريخت بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاى سرمون با شاخه ها و برگاى درختا سايه بونى درست شده بود كه كمك مى كرد آفتاب بهمون نخوره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه نشستيم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايمان گيتارش را ازجلدمشكى اش درآورد و شروع به زدن آهنگ كرد و همراهش خوند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو كه تو خاطر منى .. گذشته مو دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر روز درگيرم ولى ..عاشق اين تكرارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون كه ميزنه هنوز ..تو كوچه ها راه ميرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس مى كنم نزديكمى .. واسه تو چتر مى گيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزهمون ديونه م و فرقى نكردى حالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس مى كنم مال منى ببين چه خوش خيالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزهمون ديونه ام و فرقى نكرده حالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس مى كنم مال منى ببين چه خوش خيالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام لحظه هامو با خيالت عاشقى كردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كنار تو تواين خونه با عكسات زندگى كردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هميشه سهم من بودى ، هميشه عاشقت بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشد حتى تواين روزا برى يك لحظه از يادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزهمون ديونه ام و فرقى نكرده حالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس مى كنم مال منى ، ببين چه خوش خيالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزهمون ديونه ام و فرقى نكردى حالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس مى كنم مال منى ، ببين چه خوش خيالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام شدن آهنگ همزمان صداى دست و سوت همه بلند شد و ايمان هم با حالت خاصى روى پاهايش ايستاد و چشماشو بست و دستشو جلويش گرفت و به نشانه ى احترام چندبار جلوى ما نيم خيز شد و دلاشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خنديدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون شروع به باريدن كرد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين شمالم هواش حال به حال بودا...تا چند ساعت پيش از گرما مجبور بوديم لب دريا بشينم كه تو شهر گرمه .. الان داره بارون مياد ..اونم چه بارونى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار نه انگار كه تابستونه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما آيفنش را بر روى دسته سلفى اش گذاشت و او را بالا برد و باگفتن همه اينجا رو نگاه كنن..هرهفت نفر ژست گرفتيم و نيما يك عكس سلفى قشنگ ازمون گرفت و همزمان صداى جمعيت بلندشد : ببينم .. ببينم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما به خنده افتاده بود .. احسان و ايمان كه برايشان مهم نبود اما ما دخترا چنان براى ديدن عكسمون مى جنگيديم و به زور متوسل مى شديم كه انگار تاحالا خودمان را نديده ايم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما ناليد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_اى بابا يكم آروم باشيد خواهشاً...الآن خودم نشونتون ميدم ديگه اين وحشى بازى ها واسه چيه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچهرنفرمون با عصبانيت برگشتيم سرجامون و دست به سينه منتظر نيما ايستاديم تاعكسو نشونمون بده .. نيماهم يكى يكى به نوبت عكس هارا به طرفمون آورد و نشونمون داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه برگشتيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه بيدار شده بودن و داشتن در پذيرايى كيك و چايى ميخوردن .. به طرفشون رفتيم كه صداى زن دايى ام بلند شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زن دايى_امشب بايد شام مهمون دخترا باشيما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امدم چيزى بگم كه صداى ريحانه بلندشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ريحانه_قبوله .. اما بيايد كارا رو تقسيم كنيم تازودتر پيش بره .. من سفره ميندازم .. نيلوفر جمع ميكنه و نسترن ميشوره ..(به اينجاى حرفش كه رسيد به سمت من برگشت) بهارهم غذا ميپزه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه موافقت كردن ..خواستم مخالفت كنم اما با موافقت همه خفه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب غذا چى بپزم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_ الآن مثلا هرچى مابگيم درست ميكنى و نظرمون را ميخواى يا فقط همينطورى ميگى و اخرش هم كارخودت را مى كنى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان درست پشت سرم بود .. به سمتش برگشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_معلومه كه نظرتون را ميخوام...حالا تو ميگى شام چى بخوريم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان مثلا من بگم شيشليك

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پريدم وسط حرفش و باخنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره خوبه بريم بخوريم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال حرفم خنديدم و پشت سرش هم صداى خنده بقيه بلندشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان كه تو شوك حرف من بود بامكث پوزخندى زد و سرشو به اينطرف و اونطرف تكان داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_يعنى هيچكسى از زبون تو يكى برنيماد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده به سمت آشپزخونه رفتم و درهمان حال گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برمنكرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع وارد آشپزخونه شدم و كابينت هارو يكى يكى گشدم تا درآخرين كابينت دوسه بسته ماكارانى پيدا كردم و شروع كردم به پختن ماكارانى واسه ى شام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زيرگاز را روشن كردم و از آشپزخونه امدم بيرون و رفتم كناربچه ها نشستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_خسته نباشى خانومى

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم و متعجب نگاهش كردم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلامت باشيد آقايى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينبار صداى نيلوفربلند شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيلوفر_اووووف .. بس كه تو خونه بودم حوصله ام سر رفت .. پاشيد بريم بيرون تا موقعه شام يه دورى بزنيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عزيزم فراموش كردى امشب مهمون ما هستند و بايد كاراى غذارو انجام بديم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيلوفر_بيخيال بهار..كوتا شام ...تازه ساعت7 ميريم يه دورى ميزنيم اين اطراف زودبرمى گرديم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چى بگم والا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_ خب پس پاشيد سريع كاراتونو بكنيد كه زودبريم زودبرگرديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه كسى حرفى نزد و همه به طرف اتاقامون رفتيم و پس از چند دقيقه حاضر به هال برگشتيم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان_زودبرگرديدا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه مامان جون نگران نباشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به دنبال حرفم هر هفتامون سريع به سمت حياط ويلا دويديم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_تعدادمون زياده بايد دوتا ماشين برداريم ..تويه ماشين فكرنكنم جامون بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ريحانه_ اونطورى كه سخته .. پس بيايد با ماشين من بريم تا همه جابشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين ريحانه شاسى بلند بود و واسه ى همين خيلى راحت هفت نفرتوش جا مى شدن ... ديگر كسى مخالفت نكرد و به سمت ماشين ريحانه رفتيم و سوار شديم .. نيما منتظر، جلوى درب ويلا ايستاده بود تا ما بريم از حياط بيرون و در را ببنده ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيماهم سوار شد و ريحانه پاشو روى پدال گاز فشار داد و راه افتاد به سمت شهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوى فروشگاه شيك و بزرگى ترمز كرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پياده شديم و داخل فروشگاه رفتيم كه از لباساى شيك و گرون و مارك دار پربود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع با دخترا ريختيم طرف لباساى دخترونه اش و اون سه تا منگل هم رفتن طرف لباس ها و تيشرت هاى مردونه اش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همينطور كه يكى يكى لباسارو برانداز مى كردم ناگهان چشمم روى تيشرت طوسى مردونه اى ثابت ماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلى جذاب بود .. خاك تو سرمون يه بى اف هم نداريم براش از اين تيشرتا بخريم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم از فكرم خنده ام گرفت و به راهم ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امدم پشتمو بكنم و برم كه يهو محكم خوردم به يه چيزى و قبل از اينكه بخورم زمين يكى با دستاش نگهم داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب روبه رومو نگاه كردم و با چهره ى احسان مواجه شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هووووى يابو ..به بوقى موقى چيزى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو از بغلش كشيدم بيرون و ازش دور شدم و به طرف ريحانه و نيلوفر رفتم كه داشتن شال و روسرى هارو نگاه مى كردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم به طرفشون رفتم و مشغول تماشاى شالها شدم كه با صداى يكى پشت سرم دست از تماشا كشيدم و به پشتم برگشتم و درمقابلم نيمارا ديدم كه شالى قرمز خوشرنگ بردستش داشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_اين چطوره بهار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نفرت غريدم : ميخواى واسه همون صدمى بخرى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_آره .. به نظرت خوبه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وايى نيما خيلى خرى ... انقدر پولاتو الكى خرج اين دخترا نكن .. يكم سعى كن واسه آينده ات پول پسنداز كنى..خودتم ميدونى اين يكى هم آخرش مثل 99تاى ديگه ميره...پس الكى انقدر ولخرجى نكن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_نه اين فرق مى كنه..همديگه رو دوست داريم اما خوب يه جورايى به كمك توهم احتياج دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه بلندى كشيدم : چيكار كنم ميخواى وِرد بخونم عاشقت بشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_جدى گفتم..مثلا شما دخترا ازچه پسرى خيلى خوشتون مياد، چى خيلى خوشحالتون مى كنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قيافه ى نيما نگاه كردم و به تمسخر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منكه شخصن از همه ى پسرا به شدت متنفرم ، بعدشم تو اگه الان برى خوشحالم مى كنه . وشروع كردم به خنديدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما با عصبانيت بهم نگاه كرد و با كمى مكث گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_بروبابا دختره ى چشم گوساله اى .. اصلا نظرت را نخواستم مى رم ازريحانه و نيلوفر مى پرسم .. آدم پشيمون ميكنى از حرف زدن باهات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به دنبال حرفش مسيرشو كج كرد و به طرف نيلوفر كه گوشه ى فروشگاه ايستاده بود رفت .. نفسمو با صدا بيرون دادم و سرمو به نشانه ى تاسف چندبارى اينور و اونور كردم و به كارم ادامه دادم كه پس از چند ثانيه دوباره صداى يكى بلند شد .. با اين فكر كه شايد دوباره نيما باشه چشمامو بستم و شمرده شمرده با عصبانيت گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وايى نيما بيابرو تايه چيزى بهت نگفتم .. اصلا هركارى دوست دارى انجام بده و انقدرهم به من گيرنده‍!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_توحالت خوبه بهار؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باچشمانى از تعجب گشاد شده به احسان خيره شدم و با مِن مِن گفتم: من..من...آره ..خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسام بيخيال به لباس توى تنش نگاه كرد و سپس با لبخند به من خيره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_به نظرت چطوره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چيز كه مشاهده مى كردم چشمام و دهانم از تعجب باز ماند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان همان تيشرت طوسى كه من پسنديده بودم را پوشيده بود .. چقدرم بهش ميومد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقانه ميتونم بگم هردخترى اگه الآن احسان را تو اين تيشرت ببينه قلبش وايميسه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_ديدم تو از اين تيشرت خوشت امده گفتم بخرمش ..بهم مياد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دخترى بسيار مغرور بودم واسه همينم نميتونستم احساس و نظر واقعى ام را به احسان بگم واسه ى همين بى اختيار وناخداگاه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ااااااه‍..خيلى زشت شدى احسان سريع برو درش بيار تا كسى تورو با اين لباس نديده .. اوق تيشرتم از چشم افتاد!..داره تو تنت زار ميزنه برو درش بيار سريع !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت .. عجب بچه تخسى بودما...احسان كه حسابى تعجب كرده بود نيشش خود نا خود بسته شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_چرا.. به نظرت خوب نيست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لباس كه عاليه .. تو خوب نيستى ..بدهيكلى ..بدهيكل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان خنديد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_ميمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گوسفند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن اين حرف سريع از كنارش رد شدم و رفتم تا قبل از اينكه بخواد دوباره چيزى بگه ازش دورشده باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يكم ديگه فروشگاه رو گشديم و بالاخره به صندوق رفتيم تا خريدامونو حساب كنيم .. من يه شال سفيد و شلواركتان مشكى خريده بودم .. نيلوفر و نسترن هم مانتو و ريحانه ام فقط يه كيف دستى خريد ...پسراهم كه هيچى ..بيچاره احسان، تيشرته خيلى بهش ميومد..كاش ميخريدش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فروشگاه امديم بيرون و دوباره به ماشين ريحانه برگشتيم ...ساعت نزديك 9 بود واسه همينم ديگه وقت نداشتيم بريم دوباره تفريح و مستقيم به طرف خونه مون به راه افتاديم ...توراه بوديم كه يكم دلم خواست شيطنت كنم براى همين سريع به طرف صندلى ريحانه كه داشت رانندگى مى كرد نيم خيز شدم و درگوشش نفشه ام را آروم زمزمه كردم .. ريحانه هم از نقشه ام به خنده افتاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توقف نابجاى ريحانه همه به سمت جلو پرت شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احسان_چى شده ، چرا وايسادى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ريحانه_نميدونم چش شده..بنزين كه دارم پس ديگه مشكلش چيه ؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ايمان_الآن يعنى چى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ريحانه_فكركنم بايد آقايون پياده شن و يه هول كوچيكى بدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه متعجب فرياد زدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ما پياده ميشيم ماشين رو هول ميديم..شماها بشينيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما به تمسخر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نيما_من بانظر خواهرم موافقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه داد زديم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.