بگذار از اولش بگویم برات … خط به خط عاشق شدم! تو همانی بودی که حروف عشق را یادم دادی . نوشتم عشق , یعنی تو نوشتم مرهم , یعنی تو نوشتم همدم , یعنی تو کمی که گذشت پاک کن لعنتی بی احساسی را به دست گرفتی و گفتی پاک کن … نگاهت کردم … فقط نگاهت کردم و اشک ریختم لعنتی پر غرور من چگونه پاک کنم عشق نوشته هایم را از صفحه دلم بگذارتا جان دارم بنویسم که معنای این جان تویی نخواه که بی جان شوم.

ژانر : عاشقانه، طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین اگر چه عاشقم نیستی
نویسنده : زهرا شین

ژانر : #عاشقانه #طنز‎

خلاصه :

بگذار از اولش بگویم برات … خط به خط عاشق شدم! تو همانی بودی که حروف عشق را یادم دادی . نوشتم عشق , یعنی تو نوشتم مرهم , یعنی تو نوشتم همدم , یعنی تو کمی که گذشت پاک کن لعنتی بی احساسی را به دست گرفتی و گفتی پاک کن … نگاهت کردم … فقط نگاهت کردم و اشک ریختم لعنتی پر غرور من چگونه پاک کنم عشق نوشته هایم را از صفحه دلم بگذارتا جان دارم بنویسم که معنای این جان تویی نخواه که بی جان شوم.

اخمام رو تو هم کشیدم و عصبی تر از قبل دسته ی اتو رو تو دستم فشردم.

من نمیفهمم واقعا!

یکی دیگه میخواد بره مهمونی... خوش بگذرونه... اون وقت من بشینم پیرهن آقارو اتو بزنم.!

بدون اینکه متوجه بالا رفتن صدام باشم با جیغ رو بهش گفتم:

_اخه به من چه مربوطه که من اتو بزنم!؟.

شایان نگاه کلافه ای بهم انداخت و همونطور که سعی میکرد ملایم برخورد کنه باز رو کرد سمته آیینه و گفت:

_اعصابم رو خورد کردی! یک ساعته داری یه پیرهن اتو می کنی همش غر میزنی میگی به من چه؟.

سرم پایین بود و سعی داشتم تند تند لباسش رو اتو بزنم و برم به اتاقم.

متوجه شدم که برگشت سمتم و دست به سینه ایستاد و به میز توالتش تکیه داد.

از بس خیره خیره نگام کرد که با کلافگی و همون اخم های درهم سرم رو گرفتم بالا و به معنی چیه؟.تکون دادم.

لبخنه محوی زد و گفت:

_برای چی انقدرعصبی آخه؟!.خب من که بهت گفتم توام حاضر شو بریم عزیز من.

باز عصبی شدم و گفتم:

_بابا اجازه نمیده نمیفهمی؟.

انگار عصبی شد چون با ناراحتی گفت:

_خب پس حالا که اجازه نمیده ساکت باش و اتو تو بزن... عجله دارم!.

لحنش ناراحت بود... اه نمیخواستم ناراحتش کنم فقط حرصم گرفته بود... میخواستم اعصبانیتم و سرش خالی کنم.

مثل اینکه باید منت کشی کنم!.

_داداشی؟

بدون اینکه توجه ای بهم کنه گفت:

_بگو!

با خونسردی گفتم:

_داداشی جونننم؟

باز گفت:

_ها؟

باز داشت میرفت رو اعصابما همین الان خواستم عینه ادم باهاش برخورد کنم خودش نمیزاره.

_شایااااان؟

برگشت سمتم... صورتش از زوره خنده قرمز شده بود... حوله رو پرت کرد رو تخت و با خنده گفت:

_ جانه دلم!؟

_اهان... حالا شد.

_خب حالا بی جنبه... چی میخواستی بگی؟

میخواستم عذر خواهی کنم ناراحتش کرده بودم ولی وقتی دیدم به روم خندید دیگه به خودم زحمت نمیدم.

_هیچی!

پیرهنش و گرفتم سمتش که چشمکی عوض تشکر حوالم کرد.

لبخندی به روش زدم و روی تخت نشستم.

از بچگی عادتم بود پنج دقیقه باهاش دعوام می شد و سره ده دقیقه باهم حرف می زدیم... اصلا تا حالا یادم نمیاد بیشتر از دو یا سه ساعت با شایان قهر باشم.

تو همین فکرا بودم که نگاهم رو شایان زوم شد.

تو یه لحظه تیشرتش رو دراورد و وایستاد جلوی آیینه هی به اندام خودش نگاه می کرد و هی ژست می گرفت.

خندم گرفت... چه برادر خودشیفته ای دارم من!

سوته بلند بالایی زدم.

_جونننم هیکل!.

ابروهای خوشگل کشیده اش رو کشید توهم و به حالت شوخی گفت:

_زهرمار دختره ی بی تربیت.

بعد دستش رو عینه این پیرزن ها زد به صورتش و صداش رو نازک کرد و گفت:

_اوآ مادر... دخترای این دور و زمونه چه بی حیا شدن, پناه برخدا!.

خندیدم و جلو رفتم... لپش رو بوسیدم و از اتاق خارج شدم.

روزی هزار مرتبه خدارو برای داشتن همچین برادری شکر می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاقم شدم... نگاهی اجمالی به اتاقم کردم, پوسیده بودم دیگه تو این اتاق ... پرده های حریر سفید که یالان قرمزرنگی به طور یه وری روش بود... فرش گرد مشکی با طرح های قرمز که وسط اتاق انداخته بودم... تخت یه نفره ی مشکی سفید... که با فاصله از دره بالکن گذاشته بودمش... کمد دیواری سفید رنگ که کنارشون میز تحریرم بود... یه میز توالت سفید که روش پر بود ازعطرو اسپره و لوازم ارایشی... یه تابلو عکس بزرگ از خودم روی دیوار که از نیم رخ صورتم بود... لب ساحل ایستاده بودم و عینک افتابی رو چشمام بود... باد به موهام خورده بود و پراکنده شده بودن... زانوهام رو تو بغلم گرفته بودم و به غروب آفتاب نگاه می کردم... عاشق این عکسم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و بستم و روی تخت دراز کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا!پوسیدم توی این خونه کاش بابا می ذاشت منم به دورهمی که شایان میرفت برم.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما خیلی خوش می گذشت.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین فکرا بودم و نگاهم به سقف بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم چشمام داشت گرم می شد که با صدای مامان چشم های نیمه بستم رو کامل باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روشنک؟... مادر بیا شام!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حوصله نداشتم... ولی خب جرعت هم نداشتم بگم نمی خورم... مامان پوستم و می کند و تا دو هفته همش بهم غذا می داد و می گفت که تو فلان شب شام نخوردی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هووفی گفتم و از رو تخت بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی آیینه ایستادم و بعد از شونه کردن موهام از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمته آشپزخونه رفتم مامان و بابا مشغول غذا خوردن بودن... که با وروده من بابا لحظه ای سرشو بلند کرد و نگام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که رو صندلی می نشستم... بابا برای خودش خورشت ریخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روشنک بابا چطوره؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم دیس برنج رو از روی میز برداشتم و همونطور که برای خودم برنج می ریختم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با اینکه فهمیده بود ازش ناراحتم ولی توجه ای نکرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خداروشکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد سمته مامان... مامانم حسابی تو فکر بود و من و بابا رو ادم حساب نمی کرد چهار کلوم باهامون حرف بزنه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا_خانوم تو فکری!... شایان رفت مگه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دقیقه گذشت مامان جواب نداد...بابا نگران رو کرد به مامان و وقتی دید جواب نمیده باز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محیا جان خوبی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سرشو بالا گرفت و وقتی دید داریم نگاهش می کنیم... متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی شده نگام می کنید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا که دید مامان رو فرم نیست امشب, نگاهی به من که حالا نگاهم و از مامان گرفته بودم و برای خودم سالاد می ریختم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه هیچی عزیزم... غذاتو بخور!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همش تو فکه این بودم شایان الان داره چیکار می کنه... هووف!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال مسخره ای بود تو اون موقعیت ولی قاشقی ماست تو دهنم گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان شایان رفت؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه هنوز!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیخ سره جام نشستم!... اون که گفت عجله داره چرا نرفته هنوز؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیستم کنجکاویم داشت فعال می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا هنوز نرفته؟... اون که گفت عجله داره!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موندم شامت رو بخوری باهم بریم جغله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شایان بود.بعد هم قامت درازش تو چهارچوب آشپزخونه ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی از سره خوشحالی کشیدم و دستامو بهم کوبیدم که مامان از ترس سیخ سره جاش نشستو چشم قره ای بهم رفت و با اخم رو بهم ,مثل همیشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مثل خانوم رفتار کن... زشته!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرف مامان رو به شایان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واییییی ایول داداشی عاشقتمممم من!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه یاده بابا افتادم... حالم گرفته شد با لب و لوچه ی آویزون در حالی که نیم نگاهی به بابا می انداختم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی من که اجازه ندارم بیام!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا_ینی محیا یه دختر لوس تو کل خاورمیانه باشه هاااا... اون دقیقا روشنک دختر من هستش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا می خواست باز ادامه بده که با دیدن چشم های اشکیم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_که من از صمیم قلب بهش افتخار میکنم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغییی زدم و خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خوب بود این نقطه ضعفه بابا دستم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا_روشنک قبل رفتنت بهت بگم که من و مادرت داریم میریم شمال!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ملوک خانوم مادراقا بهرام(شوهرعمم) فوت کرده... قرار بود تنها خونه بمونی ولی یاده دفعه پیش که تنها موندی خونه افتادم پشیمون شدم... همراه شایان برو که تنها نباشی ماهم یک ساعت دیگه حرکت میکنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و دوتا ماچ مامان و پدره محترم رو مهمون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاده اخرین باری که تنها موندم خونه افتادم... شبه خوبی نبود... برق ها رفته بود و من تو خونه تنها بودم... وقتی هم که برق رفت انقدر ترسیده بودم که تا تونستم جیغ زدم... انقدر جیغ زده بودم که همسایه ها ریخته بودن جلوی در... خلاصه آبروم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به شایان که جلوی آیینه ی راهرو باز رفته بود تو عالم ژست گرفتن گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میرم حاضر شم نریااا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه هستم... چادرت رو هم سرت کن!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در جریانی که نمیتونم جمع کنم چادرو؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بپوش حالا اشکال نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیله خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم تو اتاق و در کمد دیواری رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع یه پیرهن آبی نفتی با یه شلوار سفید کتان با یه شال سفید از بین لباس ها کشیدم بیرون و پوشیدم... چادرم رو هم سرم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمته میز توالت رفتم تا یکم خط چشم بکشم ولی پشیمون شدم و رژ و ریملی زدم... یه دوشی هم با ادکلنی که تازه از اتاق شایان کش رفته بودم گرفتم و اومدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزبه شایان نزدیک نشده بودم که طبق عادتش سوته بلند بالایی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوع... کی میره این همه راهو...بابا جغله نمیگی ما شما رو با چادر ببینیم یه لقمه ی چپتون می کنیم؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و مشتی حواله ی بازوش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جغله خودتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره حق باتوِء عزیزم, من با این هیکل خیلی شبیه جغله هام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جفتمون خندیدیم و از مامان و پدرگرامی خداحافظی کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخییشش بالاخره از اون زندان راحت شدم.جیغ خفه ای کشیدم که شایان چپ چپ نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سواره فراری شایان شدیم و حدودا بعد از40 دقیقه رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان ماشین رو پارک کرد و بعد از زدن آیفون داخل شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول از هر چیزی گل های شمعدونی و رز که گوشه و کنار حیاط تو باغچه های مربع شکل کاشته شده بودن به چشم می خورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساختمان دو طبقه با نمای سنگ های مرمر طوسی رنگ... دو تا آلاچیغ کنار ساختمان به چشم می خورد و یه حوض کوچیک وسط حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه قشنگی بود... خوشمان آمد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و تو دست های شایان قفل کردم و چادرم رو روی سرم جابه جا کردم... شایان دستم رو فشرد و لبخند محوی به روم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو ازش گرفتم و به روبه رو دوختم... دختری جلوی دره ورودی ایستاده بود... از دور سلام بلند بالایی گفت و لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم پیش دختره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته شایان رو به گرمی فشرد... ناخوداگاه اخمام رفت توهم... دستش و به سمته من دراز کرد و باز سلام داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان نگاهی به اخمای درهم من و دست جلو اومده اون دختره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو کمی فشرد و خنده مسخره ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روشنک جان دسته مارال جان خشک شد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شایان نگاه کردم که به دسته اون دختره که تازه فهمیدم اسمش ماراله اشاره کرد و چشم قره ای به من رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارالم به طور مسخره ای دستش تو هوا مونده بود و همچنین لبخند مزخرفی رو لباش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و از تو دست شایان بیرون کشیدم و با سردی بهش دست دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اییییش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا از این دختره سبک خوشم نیومد... شایانم خاک بر سره بی تربیتش که با نامحرم دست داد... اخ اخ اگه هستی بفهمه خودش رو می کشه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی همبازی بچگیای من بود که به گفته خودش عاشق خان داداش ما بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارال همونطور که مارو به سمته خونه هدایت می کرد رو به شایان با لحن فوق العاده لوسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا انقدر دیر کردی شایانی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاانمممم؟ شایانی؟ این به داداش من گفت شایانییییی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان خواست حرفی بزنه که خنده عصبی کردم که برگشت سمته من و با تعجب نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم رو که کردم اخم بدی کردم و با تحکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شایانی نه عزیز... آقا شایان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارال چشماشو گرد کرد و آب دهنش رو به سختی قورت داد... نگاهی سریع به شایان و باز به من انداخت و سریع تر از ما داخل خونه شد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم قره ای به راه رفتش رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زشته روشنک!... خجالت بکش!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه من چی گفتم؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط دوست ندارم داداشم با هر دختره سبکی گرم بگیره... این خواسته ی زیادیه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی این کش مکش ها کمتر از 20 دقیقه طول کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه شدیم که با موج گرمایی که به صورتم خورد سرحال شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استقبال گرمی مواجه شدیم!.البته من مواجه شدم... چون برای شایان عادی بود... هر هفته از این مهمونیا داشتن!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما که وارد شدیم... دو تا دختر با دوتا پسری که رو مبل نشسته بودن از جاشون بلند شدن... به غیر از مارال!... جهنم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شایان که داشت با پسرا دست می داد و سلام علیک می کرد من رو به خودم آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمته دخترا رفتم و دستم رو به سمته یکیشون دراز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت استخونی و پری داشت.... ابروهای برداشته ای که قهوه ای تیره رنگ کرده بود... چشمای بادومی قهوه ای تیره مژه های پر و لب و دهن متناسب با پوستی سفید,هم قد خودم بود... قشنگ و بانمک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم رو باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانم جوان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به گرمی فشرد و لبخنده پهنی زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عزیزم خیلی خوش اومدی... من ترانه ام!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم رو پررنگ تر کردم و با گفتن خوشبختم عزیزمی, دستم رو به سمته دختره بعدی دراز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بعدی برعکس ترانه قد کوتاه و تپل مپل بود... صورت گرد و گندم گونی داشت...ابروهای کمونی و چشم های درشت مشکی با لب های قلوه ای و بینی سربالا... دختره نازو ملوسی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم و باز تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلامی هم به شما خانوم جوان!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید ودستش رو تو دستم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام گلم خوش اومدی... من غزلم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو کوتاه براشون تکون دادم و برگشتم سمته شایان که دیدم ساکت با دوستاش سره پا ایستادن و به من نگاه می کنن... شایان چشم قره ای رفت که ینی سلام کن آبروم رو بردی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخنده نصفه نیمه ای به هر چهارتاشون زدم و سلام کردم... ایش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابم و دادن... چادرم رو دراوردم. رو مبل های فیروزه ای رنگ سلطنتیشون نشستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی گذرا به خونه انداختم... قشنگ بود... پرده هایی که با مبلاشون ست بود و یالان فیروزه ای داشت... از در که وارد می شدی آشپزخونه شیکی سمته چپ بود که داخل اونجا هم همه ی وسایل ها ست سفید فیروزه ای بود... دوتا اتاق کنار آشپزخونه که حدس میزدم اتاق خواب باشند... خونه کلا همه ی وسایل ها یا سفید بود یا فیروزه ای... هر گوشه از خونه هم با وسایل های سلطنتی گرون قیمت تزءیین شده بود... تابلو هایی از طبیعت روی دیوار نصب بود و خیلی چیزای دیگه که حوصله برسی شون رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اجازه میدی مادمازل معرفی کنم یا باز قصد داری وارسی کنی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخنده حرصی زدم و سرم و یه وری کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرما... داداش خانوم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پیروزمندانه ای زدم ولی از صدای خنده هایی که تو کل خونه پیچید تازه فهمیدم چی گفتم... داداش خانوم چی بود اخه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پسری که رگه های خنده تو صداش مشهود بود ولی نمی خواست بخنده من رو متوجه خودش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کی به سلامتی خانوم شدی شایان جان؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدن زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان هم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقت گُلِ نِی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پسره دقیق تر شدم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار جذب سرمه ای... پیرهنی جذب به رنگ سفید که شیک آستین هاش رو داده بود بالا و خوب اندامش رو تو دید گذاشته بود قد بلندی هم داشت این و از پاهای قناص درازش فهمیدم... ساعت مشکی رنگ خوشگلی که تو دست های بزرگ و مردونش بود برق میزد... صورتی استخونی ولی پر... لب های قلوه ای صورتی... بینی خوش تراش و مردونه... چشم های قهوه ای روشن با مژه های تقریبا پر که چشم هاش رو خیلی گیرا به نمایش گذاشته بود... ابروهایی کشیده که برداشته بود البته من اینطور حس می کردم... پوستی تقریبا سفید... موهای مشکی که خیلی قشنگ با ژل به بالا حالت داده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پسری که سمته دیگه ی شایان نشسته بود نگاه کردم تقریبا شبیه پسر اولی بود با این تفاوت که این موهاش قهوه ای و چشم های مشکی داشت... شلواره مشکی با تیشرت قرمز پوشیده بود اندام خوبیم داشت و همچنین چهره بانک و جذابی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام و کشیدم توهم. برای چی انقدر دقیق نگاهشون کردم اصلا؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وجدان عزیز: خب معلومه... میخواستی دوستای برادرت رو بشناسی).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(اره اره حق باتوء).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روووشننک!؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیرون سرم رو بلند کردم و به شایان که چشماش و گرد کرده بود و نگاهم می کرد... نگاه کردم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و چرخوندم که دیدم همشون دارن منو نگاه می کنن.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خیره شدم به شایان و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل_عزیزم میدونی از کیِ اقا شایان صدات می کنه؟... متوجه نشدی چرا؟!... خوبی اصلا؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به غزل نگاه کردم و خیلی ریلکس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عععع! خب متوجه نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کردم سمته شایان!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال به مبل تکیه داد و دستش رو گرفت سمته دخترا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با ترانه و مارال و غزل که آشنا شدی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به بالا و پایین تکون دادم ولبخندی به روی ترانه و غزل زدم و به مارال چشم قره رفتم که یهو خنده اون پسرچشم مشکیِ بلند شد.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم که روشو کرد سمت اون یکی پسره و شایان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زوره خنده قرمز شده بود... با ابروش به من اشاره کرد و بعد به پشت سرش که مارال بود اشاره کرد و ادای منو دراورد وچشم قره رفت.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو همه منفجر شدن... خودمم خندم گرفته بود ولی سعی میکردم نخندم چرا که اون پسر چشم قهوه ای داشت با تمسخر به من و مارال نگاه می کرد و نیشخندی که گوشه لبش بود از چشمم دور نمی موند... مارالم با اینکه فهمیده بود ولی اصلا به روی خودش نمی آورد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب که خنده هاشون رو کردن باز شایان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا قسمت نمی شه من شما دوتارو معرفی کنم(به پسرا اشاره کرد).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بهتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه برگشت و نگام کرد شروع کرد ریز ریز خندیدن... وایی شنید خاک تو سرم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان به پسر چشم مشکیِ اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این دلقکمون بردیا خانِ... رفیق شفیقم و دوست دوران خدمتم.!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پسره که حالا فهمیدم اسمش بردیاست از جاش بلند شد و تعظیم کوتاهی جلوی من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مخلصه شماهم هستیم خانوم... شایان که یه آبجی بیشتر نداره!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون یکی پسره چشم قره ای بهش رفت و شایان خودشیرینی حوالش کرد که بردیا به روی جفتشون خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه پسره بانمک و خون گرمی!... عجیب نظر منی رو که از پسری تعریف نمی کنم و پسری به دلم نمی شینیه به خودش جذب کرده بود!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی از حق نگذریم دلقکی بود برای خودش!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان به پسرچشم قهوه ایِ که داشت از دست زنی که لباس خدمتکاری پوشیده بود و چای برمی داشت اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایشونم آقا برسام... جیگر بنده دلیل نفس کشیدنم و همه ی زندگیم... و رفیق گلم و همچنین برادر بردیاست... آشنایی مام برمی گرده به دوستی من و بردیا و اینکه مدیرعامل شرکتشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ععععع... پس رییس شایان ایشون بودن. خوشبختانه ندیده بودمش تا حالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ذهنم گذشت: مگه چند سالشه که شرکت هم داره؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برسام لبخندی به روی شایان زد و شایان هم به روش لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون خندیدن ولی من دستم رو گذاشتم جلوی دهنم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوق!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا با ترانه و غزل نیششون رو باز کردن و با ذوق برام دست زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون سه تا هم چپ چپ به من نگاه می کردن... میخواستم به مارال بگم اخه سیب زمینی تو وسط خیاری یا ته خیار... ولی بیخیال شدم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به بردیا و ترانه و غزل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اییش... حالمون بهم خورد عینه این زن و شوهرا... (چشم قره ای به اون دوتا رفتم و گفتم) با عشق بهم نگاه میکنن!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند بلند خندیدیم ولی اونا ساکت موندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا_آخ گفتی... اخه مَرد هم انقدر سبک؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بردیا از من می شنوی دهنت رو ببند وگرنه تا برسیم خونه برسام از پنجره اتاقت آویزونت می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(مگه ترانه با اینا چه نسبتی داره که میگه:برسیم خونه؟... حدس میزم آبجیشون باشه.. ولی محض اطمینان یادم باشه از شایان بپرسم.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا یه نگاه به برسام کرد که بهش اخم کرده بود... یه نگاه به شایان که کفری نگاهش می کرد انداخت و اخر سر به منی که نیشم رو براش باز کرده بودم انداخت.(نمی دونستم چرا انقدر زود باهاش صمیمی شدم... برعکس برادرش حسه خوبی بهش داشتم.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا سریع از روی مبلش بلند شد و اومد طرف من و کنارم رو مبل دو نفره ای که نشسته بودم نشست با صدای بلندی رو به بقیه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من امشب خونه نمیام... آبجی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه حرفش رو می خواست بزنه که انگار یادش رفت آروم طوری که بقیه نشنون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسمت چی بود ؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مثل خودش آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روشنک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و باز رو به بقیه که هنوز نگاهش می کردن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره می گفتم... می رم خونه آبجی روشنم!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو شایان رو مبل خم شد و صدای خندش بلند شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم لبامو از حرص رو هم فشردم و رو به شایان با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوفت!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد و بزور خندش رو جمع کرد... می دونست بد قاطی می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا_آخیش... بالاخره یکی پیدا شد مارو از دسته این دو تا نجات بده کجا بودی تو اخه تا حالا آبجی روشنم؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز صدای ریز ریز خنده اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آبجی روشنم و زهرمار... آبجی روشنم و کوفت... روشنم دیگه چیه؟... من روشنکم!... روشنک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا متفکرانه سرش رو خاروند و به قیافه حرصی من نگاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آبجی سخت نگیر... روشن روشنه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ها بلند شد برسام دستش رو گذاشته بود جلوی دهنش تا خندش رو نبینیم ولی گوشه چشمش چین افتاده بود و شونه هاش تکون می خورد. فهمیدم می خنده... اییش تحفه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیز برداشتم سمته بردیا بزنم تو سرش که بلند شد و رفت کنار برسام نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو براش ریز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بالاخره که من حال تو رو یه روز می گیرم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم سره جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان با خنده رو به جمع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آبجی روشن ماهم که شناختین دیگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شاایاان می کشمت!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خندیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت گذشته بود و من با دخترا داشتیم درباره لباسی که غزل برای عقد دوستش خریده بود و درباره ی مدل لباسش می گفت حرف می زدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارالم پارازیت می اومد بعضی وقتا... اونطور که من متوجه شدم غزل و مارال خواهرای ناتنی هستن و دختر عمه های برسام و بردیا و ترانه... و فهمیدم که ترانه خواهر اون دوتا میمون هستش و این خونه,خونه مجردی بردیاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر پنج تاشون هم عینه من و شایان مجرد بودن به غیر از غزل که عقد کرده بود اونم با هم دانشگاهیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ینی آمار کل خانوادشون رو در آوردم... خخخخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل دستش رو جلوم تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجایی دختر؟... میوه بردار!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی بهش زدم و خیاری از تو سبد میوه ها برداشتم... بدون پوست کندن روش نمک زدم وشروع کردم... خرت خرت خوردن!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال می کنید چقدر کلاس میزارم؟... خخخخخ.... بیچاره شایان آبروش رفت امشب از دست من!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای شایان برگشتیم که رو به ما با لبخند پیروزمندانه ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بالاخره برسام و راضی کردم یکم برامون گیتار بزنه!... پاشید بریم توآلاچیغ!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا این برادر منم همچین میگه انگار کی قراره برامون گیتاربزنه... بابا صدای رفیق تحفه میمونت دیگه این همه خوشحالی کردن نداره... حتما صداشم عینه خودش مسخرس دیگه... این کجاش ذوق داشت؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چرا از همون موقع که وارد شدیم... حس خوبی بهش نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی میلی از جام بلند شدم و هم قدم با ترانه به حیاط رفتیم...ترانه زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه عجب!... مگر اینکه فقط شایان بتونه راضیش کنه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه شنیدم چی گفت ولی رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ترانه چیزی گفتی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ها؟.نه... باخودم بودم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آهان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور هم تو آلاچیغ نشستیم برسام سرش پایین بود و با گیتارش ور میرفت... موهاش ریخته شده بود یه طرف صورتش... پوفف بخون دیگه الافمون کردی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم بعد همه ساکت شدن و برسام شروع کرد... ولی برخلاف نظر من صدای خیلی خوبی داشت و ماهرانه گیتار میزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از خواب برگشتم به تنهایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پل میزنم مست و به زیبایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام و می بندم و می بینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیارو با چشم تو می بینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای من با عشق درگیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشقی که تو نباشی می میره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشقی که تو دست تو گل داده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشقی که به دست من افتاده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو مثل من رویات و می بافی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست من موهات و می بافی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید و با چشمات روشن کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بار ماه و قسمت من کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو مثل من رویات و می بافی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست من موهات و می بافی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید و با چشمات روشن کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بار ماه و قسمت من کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من پشت این پنجره می شینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون و تو چشم تو می بینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عیبی نداره چشمات و وا کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عیبی نداره باز غمگینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازی نکن با قلب داغونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من آخره بازی و میدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیفِ بخوای مظلوم جدا باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خیلی وقته با تو هم خونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی قشنگ بود... واقعا صداش حسه خوبی به آدم می داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن اهنگ بقیه براش دست زدن ولی من,نه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو صداش غم موج می زد... بردیا سرش پایین بود و با انگشت های دستش بازی می کرد... به ترانه نگاه کردم, تو چشم هاش اشک جمع شده بود و سرسختانه سعی داشت اشکاش نریزه... با نگاهش برسام رو که حالا سیگار روشن کرده بود و با شایان به سمت باغچه ها می رفتن دنبال می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چرا؟... و به چه دلیل... ولی حس می کردم یه چیزی این خواهر برادر و عذاب میده... شاید هم توهم زدم و اشتباه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدودا نیم ساعت دیگه نشستیم و شایان صدام کرد که حاضر شم که به خونه بریم... غزل چادرم رو آورد و سرم کردم از همشون خداحافظی کردم. به غیر از برسام و مارال حس خوبی به هیچکدومشون ندارم... ترانه رو, به آغوش کشیدم و در گوشش گفتم (حس میکنم همتون از یه چیزی ناراحتید... خدا بزرگه... اگه کاری از دستم برمیاد شمارم و میدم بهت هر وقت شد زنگ بزن بهت قول میدم در حده توانم کمکت کنم).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از سره غم زد و شمارم و گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند از بردیا هم خدافظی کردم و( داداش کوچیکه نبینم غمت رویی) حوالش کردم که باعث شد بخنده... شایانم از اونور هی بوق میزد که روشنک بدو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی براشون تکون دادم و درآخر نگاهی گذرا به برسام انداختم که نگاهم می کرد... چشم قره ای بهش رفتم و همون لحظه ماشین از جا کنده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*یک هفته بعد*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای الهی مهدیس خدا ازت نگذره!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به مانتوم کشیدم و با قیافه درهم به مهدیس نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از سره شیطنت زد که حرصم گرفت با جیغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مییکشممت!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیز برداشتم سمتش که پا به فرار گذاشت... حالا من بدو اون بدو... اونم کجا؟... تو حیاط دانشگاه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین میمون می دویید این ور اون ور!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخر سر نفس کم اوردم و سره جام ایستادم چند تا نفس پشت سر هم کشیدم و به مهدیس که به حاله من می خندید نگاه کردم... خوب بلد بود حرصم رو در بیاره!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفری تر از قبل یه دستم رو به کمرم زدم و انگشتم رو به حالت تهدید وار براش تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا می تونی فرار کن!... بالاخره که یه روز دستم بهت می رسه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه دوتا پسر از کنارم رد شدن و یکیشون سرش و خم کرد سمت من و مانتوم رو دید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخی!... قهوه ای شدی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول خواستم جوابش رو ندم ولی دیدم اگه جوابش رو ندم میترکم, پس چشمام و ریز کردم و سرم وبه طرف چپ خم کردم ودماغم رو چین دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله متاسفانه رنگ شما شدم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتم رو بهشون کردم و راه خروج دانشگاه رو پیش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی صدای خنده مهدیس و اون یکی پسررو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به در نزدیک می شدم که بازوم از پشت کشیده شد... باترس برگشتم و با قیافه عادی مهدیس رو به رو شدم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا خانوم لوس؟!... بابا روشنک یه قهوه بود دیگه... عوضش تو گوشت موند وقتی یه چیز میگم, مثل بچه ادم بگی باشه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اولا که لوس خودتی... دوما ابروم رفت ندیدی (به مانتوم اشاره کردم) قهوه ای شدم... سوما من چالوس نمیام بیخودم اصرار نکن... چهارما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ععع زهرمار!... هی اولا دوما... میای چرا نیای؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا جان تو چرا نمی فهمی؟... من بیام, شایان میاد... شایان بیاد, دوستاش میان... دوستاش خلاصه میشن به کیا؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس با کنجکاوی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کیا؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خنگ!... خب خلاصه میشن به کیارش و بهزاد... تازه هستی هم شاید اومد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس چشم هاش و تو کاسه چرخوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حالا... من فک کردم چه دوستان جدیدی این برادرت می خواد با خودش بیاره... خب ما که همیشه با اینا می ریم بیرون!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره ولی می بینی که وقتی کیارش میاد شایان چقدر به من گیر میده!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو بیا... اهمیت نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پوفی کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببینم چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دانشگاه خارج شدیم همونطور که به سمت ایستگاه اتوبوس می رفتیم یاده کیمیا افتادم, سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کیمیا کجاس؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ رفته گلاب بیاره!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنگ تر از همیشه با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وا... واسه ی چی؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واسه سره قبرت!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی بهش کردم و کوله پشتیم رو زدم تو سرش, که باعث شد دستش رو بگیره رو سرش و با قیافه درهم دو سه دور, دور خودش بچرخه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود ساعت 4 بعد اظهر بود که رسیدم خونه در به در دنبال کلیدم می گشتم و زیر لب به خودم که انقدر شلخته بودم فحش می دادم, که در یهو باز شد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان اومد بیرون و حسابی تیپ زده بود... نگاهی به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آشغال نداریم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به اطرافم نگاه کردم ولی کسی غیر من و خودش نبود... با تعجب بیشتری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با کیی تو؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با شما, مگه نیومدین آشغال ببرین؟... نداریم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه به خودم شک کردم... همونطور که با ابروهای بالا رفته نگاهش می کردم... لبش کش اومد که بخنده... از اعماق وجود جیغ زدم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت کارت آشغال جمع کردنه اُلاغچه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان قهقهه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا چی نصیبشون می شد من رو انقدر حرص می دادن؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا برو تو خواهری... انقد هم حرص نخور فشارت بالا پایین می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم... به خیابون اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گمشو... نبینمت فقط!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خندید و یکی زد تو سرم و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو تر سواره یه آپاچی سفید رنگ شد... عجب چیزی بودا... سرنشینش کلاه کاسکت گذاشته بود و باعث شد من نشناسمش شایان که سوار شد مثل باد از جلوی چشمم محو شدن... اوه مای گاد چه سرعتی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ معلومه این آقا با کیا رفت و آمد می کنه؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و به چپ و راست تکون دادم کلافه از این همه فکر, وارد حیاط شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتونی هام و تو جا کفشی گذاشتم و زیر لب به شایانم ناسزا می گفتم که بیشتر از مهدیس حالم و گرفته بود!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به کی انقدر فحش میدی؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه متر پریدم هوا... با دیدن مامان دستم رو روی قلبم گذاشتم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای ترسیدم مامان... چه عجب ما شما رو تو خونه دیدیم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعله چشمت روشن... به کی فحش می دادی حالا؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار باز یادم افتاد سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به پسره گاوت!... اعصابم رو خورد می کنه همش, اخر سر می کشمش!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقویی که دستش بود و گرفت سمتم و با اخم ساختگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوی اوی, به گل پسرم چیزی بگی با همین چاقو طرفی!... حواست باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه والا مردم شانس دارن... بچه سره راهی تر از خودم ندیدم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه اتاقم و پیش گرفتم که مامان متوجه شد بهم برخورده و با لحن مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قهر نکن ببینم دختره نُنُر... شب بهت بادمجون نمیدما!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق از کلم پرید... با ذوق دستام رو بهم کوبیدم و یه بوس برای مامان فرستادم, که به این ذوق کردنام لبخندی زد و به آشپزخونه رفت... منم به اتاقم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم عروسی بود شام بادمجون داشتیم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود یک ساعت جزوه هام رو مرور کردم و بعدشم به کیمیا زنگ زدم و باهم حرف زدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود ساعت 9 بود که رفتم پایین تا به مامان کمک کنم میز رو بچینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال غذا خوردن بودیم که مامان همونطور که برای من و شایان دوغ می ریخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقا علی امسال مارو می بری مشهد دیگه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با حسرت ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پارسال که از زیرش در رفتی و نبردی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیدی که محیا جان سرم شلوغ بود... بعدشم 5 ماه دیگه که عیده..اونموقع چشم می ریم خانومی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان سوتی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اووو... خانومی... بابا جان راه افتادینا!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا_بعله پس چی؟... شما دل دارین به خانومتون بگید خانومی,خانومم... من دل ندارم؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو کرد سمته مامان که با لبخند نگاهش می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم من گفته باشما این دوتارو نمی بریم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان_الهی خدا از دهنت بشنوه پدره من... که من یه زن داشته باشم بهش بگم خانومم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.