زندگی جدیدی که همراه برگ ریزان خزان شروع می‌شود، زندگی که مانند پاییز سراسر از غم‌ است. طراوت، دختری که تصمیم جدیدی برای زندگی‌اش می‌گیرید تصمیمی که بهار زندگی‌اش را به پاییز تبدیل می‌کند و هر اشتباهی تاوانی دارد! طراوت تاوان اشتباهش را پرداخت کرد، حال طراوت باید...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، تراژدی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین قفل
نویسنده : shaghayegh- h96

ژانر: #عاشقانه #تراژدی #اجتماعی

زاویه‌ی دید: اول شخص

خلاصه:

زندگی جدیدی که همراه برگ ریزان خزان شروع می‌شود، زندگی که مانند پاییز سراسر از غم‌ است.

طراوت، دختری که تصمیم جدیدی برای زندگی‌اش می‌گیرید تصمیمی که بهار زندگی‌اش را به پاییز تبدیل می‌کند و هر اشتباهی تاوانی دارد! طراوت تاوان اشتباهش را پرداخت کرد، حال طراوت باید...

مقدمه قفل:

از کدام غم بسوزم؟

از بی‌وفايی عزيزم؟

از بی‌اعتنای‌های او..؟

از دل سنگش؟

از اين که فراموش کرده يه زمانی می‌گفت: نفسش هستم؟!

عسلش هستم!

عشقش هستم؟

يا...از قفل دستان او با ديگری؟!

يا...از موهاي سپيد شده از فراق او؟!

ازخستگی پاهايم؟

يا بی‌آبرويی نزد سنگ فرش‌های کوچه و پس کوچه‌های خسته‌ی شهر؟ ازقدم‌هايم...

يا از خورشيدی که از صبح تا شب به آرامی به من و نتيجه بی‌حاصلم با نگرانی می‌نگريست؟

يا از چشمان هميشه خيسم؟

يا از نگاه تمسخرآميز مردم؟

همان بهتر که همه بگويند طفلی ديوانه‌ست.

دست خودش نيست!

خدا شفايش بده...

آری! چه خوب شد خدا ديوانگي را آفريد!

و الِّا با اين همه رسوايی چه مي کردم؟

ولي راستی

مگر نمی‌گویند خوش به حال ديوانه؟

ولی چرا من حالم خوش نيست؟!

***

پاهام رو عصبی تکون می‌دادم، کف دستم رو روی دهنم فشار دادم و سعی کردم ربع ساعت باقیمونده‌ی کلاس رو تحمل کنم. اصلا متوجه‌ حرف‌های خانم ربیعی نبودم! یعنی اصلا فکرم این جا نبود!

آروم کف دستم رو گاز گرفتم، پس چرا زمان نمی‌گذشت؟ نفس عمیقی کشیدم... و بالاخره زنگ خورد و من راحت شدم.

تند تند مشغول جمع کردن وسایلم بودم که صدای المیرا رو کنار گوشم شنیدم.

- انگار خیلی عجله داری؟

به عقب برگشتم و نگاهش کردم. پوزخند مسخره‌ای روی لب‌های باریکش بود که استرسم رو بیشتر کرد. بی‌توجه به نگاه‌های خیره‌اش کتابم رو توی کیفم گذاشتم و از کلاس بیرون اومدم.

صداش از پشت سرم اومد.

- نه واقعا انگار یه ریگی تو کفشته!

ایستادم، نفس عمیقی کشیدم. امروز اصلا حوصله‌ی المیرا و مزخرفاتش رو نداشتم!

رو‌به‌روم ایستاد.

- میبینم که زبونت رو موش خورده!

- پاتو از گلیم من، بکش بیرون!

دوباره پوزخند زد و نگاهش رو توی صورتم که مطمئن بودم رنگش پریده، چرخوند.

با حالت تحقیرآمیزی گفت: تو اصلا گلیم داری که من پام رو ازش بیرون بکشم؟

بی توجه به طعنه‌ی کلامش دوباره راه افتادم، نزدیک راه پله بازوم رو گرفت.

- نترس! حتما بیرون منتظرته، می‌خوای خبر خوش بهش بدی؟

گیج از سوال المیرا به اطرافم نگاه کردم، تقریبا همه‌ی بچه‌های کلاس‌مون داشتن به ما نگاه می‌کردن. می‌دونستم باز هم نقشه‌ی المیراست، می‌خواد من رو خراب کنه. از بازی با من لذت می‌برد!

به صورت سفید و گردش نگاه کردم، به چشم‌های درشت مشکیش تابی داد و گفت: چیه زل زدی به من؟

با اخم گفتم: چی می‌خوای از من؟

دستش رو از بازوم جدا کرد و با حالت متفکری گفت: می‌خوام روی واقعی‌ات رو به همه نشون بدم!

دورم چرخید و با دستش بهم اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام به همه نشون بدم که دختر زرنگ کلاس‌مون با چشم‌های دلبرش چه کار‌ها که نکرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا داشت اعصابم به هم می‌ریخت، به اندازه‌ی کافی امروز حالم بد بود دیگه حوصله‌ی این معرکه رو نداشتم. رو‌به‌روم ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل این که حرفی برای گفتن نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار همیشگیش بود، این که من رو اذیت کنه و دوست‌هاش رو بخندونه! اما امروز بی‌اعصاب‌تر از همیشه بودم تا در برابر حرف‌های مزخرفش سکوت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام ببینم دیگه چه مزخرفی می‌خوای بگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزخرف؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای مواجش که همیشه از مقنعه‌اش بیرون زده بود رو با حالت نمایشی عقب فرستاد ودستش رو تو جیب مانتوش کرد، یه شی کوچیک سفید رو بیرون آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو به این میگی مزخرف؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های گرد شده به اون شی نگاه می‌کردم، دست المیرا چی‌کار می‌کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دستش گرفته بود و به همه‌ی بچه‌ها نشون می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینید این رو تو کیف این خانوم پیدا کردم، به نظرتون مال کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت من برگشت، چینی به بیرون کوتاهش داد و گفت: بذار همه بدونن چقدر هـ ـرزه‌ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کاسه‌ی صبرم لبریز شده بود و المیرا دقیقا دستش رو روی نقطه ضعف من گذاشته بود. با عصبانیت و دست‌های که می‌لرزید به طرف المیرا رفتم و بیبی تست رو از دستش بیرون کشیدم، با جیغ گفتم: خفه شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم مثل من جیغ کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خفه شو دختره‌ی هر جایی، بیچاره داداش من که عاشق توی بی همه چیز شده بود! از کی حامله‌ای؟ از همون که هر روز میاد دنبالت؟ همون پیرِ پولدار؟ اصلا چطور پدر سرایدارت می‌تونه خرج مدرسه غیر انتفاعی تو رو بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم از عصبانیت گر گرفته بود و قلبم روی هزار می‌زد، بیبی تست رو توی دست مشت شده‌ام فشردم. تحمل حرف‌های المیرا از هر چیزی سخت‌تر بود. همیشه از این که یکی بدون اطلاع حرفی بزنه متنفر بودم، کنترل خودم رو از دست دادم، امروز به حد کافی تحمل کرده بودم. به سمتش حمله کردم، سیلی محکمی به صورتش زدم که صورتش به چپ مایل شد، اون هم ساکت ننشست و من رو به عقب هل داد و این شروع دعوامون بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف‌های‌های بی‌ربط المیرا من رو عصبانی‌تر می‌کرد؛ اما اون هیکلی سنگین‌تر از من داشت برای همین من بیشتر کتک می‌خوردم! ولی نمی‌تونستم عقب بکشم دیگه تهمت بس بود. بی‌اختیار دعوامون به سمت پله‌ها کشیده شده بود، المیرا مقنعه‌ی من رو از سرم بیرون کشید ومن با همه‌ی قدرتم به عقب هلش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و دستم رو روی دهنم گذاشتم. موهای لـ ـختـ مشکیم توی صورتم ریخته بود و به خاطر مشتی که المیرا به شکمم زده بود، حالت تهوع داشتم. صدای جیغ المیرا باعث شد سرم رو بلند کنم و موهام رو از توی صورتم کنار بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

المیرا داشت از پله‌ها به پایین پرت می‌شد! ...و فقط چند ثانیه طول کشید تا المیرا غرق خون روی زمین بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم توی سینه حبس شد. همه‌ی بچه‌ها داشتن به المیرا نگاه می‌کردن؛ ولی هیچ کس از جاش تکون نمی‌خورد. انگار همه مات شده بودن، دقیقا مثل من! چشم‌هام از ترس و اضطراب از حدقه بیرون زده بود و حس می‌کردم همه‌ی تنم یخ بسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پاهایی سست از پله‌ها پایین رفتم و کنار المیرای بی‌هوش نشستم. نگاهم روی تن بی‌حسش دو دو می‌زد و نفسم‌هام به سختی بالا می‌اومد. بینی و دهنش خون می‌اومد و موهای مواج مشکیش روی زمین پخش شده بود. نگاهم به زیر موهاش افتاد که باریکه‌ی خون روان شده بود و چند ثانیه بعد چند باریکه‌ی دیگه از زیر موهاش بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و با صدایی که می‌لرزید گفتم: المیرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست یخ کرده‌ام رو جلو بردم و شونه‌ی المیرا رو تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- المیرا؟ المیرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هشت سال بعد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت خواب نشستم و دستی به صورت عرق کرده‌ام کشیدم. دوباره تنم یخ کرده بود. دوباره حالم بد بود. دوباره کابوس بود. دوباره من بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله از بالای تخت به سمت من آویزون شد و با صدای نگرانی گفت: طراوت خوبی؟ باز کابوس دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو به هم فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پایین اومدنش از تخت رو شنیدم و چند لحظه بعد لیوان آبی به سمتم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کم آب بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان رو از دستش گرفتم و کمی خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله نگران کنارم نشست. سرم رو پایین انداختم و به لیوان آبی که تو دستم بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواب پدرم رو دیدم، داشت می‌رفت! من هم دنبالش می‌رفتم و گریه می‌کردم، یک دفعه غیب شد و من خودم رو تو یه اتاق دیدم که درش قفل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله دستش رو روی شونه‌ام گذاشت. حرفی نداشت که بزنه! نمی‌تونست من رو دلداری بده و بگه که همه چیز یک روز درست میشه! نمی‌تونست بگه پدرت برمی گرده و تو رو می‌بخشه! نه، نمی‌تونست بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طراوت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این قدر خودت رو عذاب نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم‌های به رنگ شبش نگاه کردم. توی نگاهش غم عمیقی وجود داشت که شاید هر کسی نمی‌تونست ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای که می‌لرزید گفتم: کاش حکمم اعدام بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتراض گونه گفت: طراوت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناامیدی گفتم: امید ندارم که همه چیز یک روز درست بشه، پس بهتره تموم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مچ دستم رو گرفت و بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه خدا می‌خواست تو بمیری با این می‌مردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زخم عمیق روی مچم نگاه کردم، جای تیغ بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جوری حرف می‌زنی انگار خودت خودکشی نکردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من هم خودکشی کردم؛ ولی می‌بینی که حالا زنده‌ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جالب بود، هر دومون محکوم به حبس ابد بودیم، هر دومون خودکشی کرده بودیم ولی؛ زنده مونده بودیم! جالب بود، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم: تو فقط یک نفر رو کشتی، اون هم کسی که می‌خواسته بی‌آبروت کنه؛ ولی من به جز المیرا، مسبب مرگ پدر و مادرم هم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت و بلندم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هشت ساله که داری این حرف‌ها رو می‌زنی، بیا بریم صبحانه بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم، حق با لاله بود هشت سال بود که داشتم این حرف‌ها رو می‌زدم؛ اما محال بود که بتونم فراموش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم رفتیم و مثلا صبحانه خوردم، هشت سال بود که فقط چند لقمه می‌خوردم. اون هم در حد این که ضعف نکنم. روزهای اول که همین چند لقمه رو هم نمی‌خوردم و هر روز زیر سرم بودم. حالا فقط سعی می‌کردم که سر پا بایستم تا تموم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز دیگه هم بی‌هدف گذشت، هر روزی که مثل هم بود؛ اما هر روز درد من بیشتر و بیشتر می‌شد. چند سالی بود که کسی به دیدنم نیومده بود! چند سالی بود که همه‌ی وجودم مرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما امروز که نمی‌دونم چندم از چه سالی بود، مسئول زندان خواسته بود که ملاقاتم کنه. به اتاقش رفتم، باور چیزی که می‌شنیدم برام سخت بود. پدر و مادر المیرا رضایت داده بودن! اصلا نمی‌تونستم درک کنم که چرا رضایت دادن! اون هم کسانی که می‌خواستن حکم من اعدام باشه و من اعدام بشم! مسئول زندان گفت که تا دو روز آینده آزاد میشم و من هنوز باور نمی‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا چطور من رو بخشیده بودن؟ اون هم بعد از گذشت هشت سال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشستم و لاله کنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت ناباوری گفت: داری راست میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی واقعا آزاد میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای! این که خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت خندون و سبزه‌ی لاله نگاه کردم، کسی که تو این چند سال برام مثل خواهر بود. کسی که براش مثل خواهر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه خیره‌ی من خنده‌اش جمع شد و در کسری از ثانیه اشک تو چشم‌هاش حلقه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم برات تنگ میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو تو بغلم پرت کرد و دستش رو دور شونه‌ام حلقه کرد، من هم تو آغوشم گرفتمش. دل من هم برای تنها همدم این سال‌هام تنگ می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول میدم هر کاری برای آزادیت بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرف من گفت: اون بیرون خوش بگذرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش جدا شدم. لاله تنها کسی بود، که از همه‌ی زندگی من باخبر بود. صورت لاغرش رو با سر انگشت‌هام نوازش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون بیرون هیچ کس منتظرم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که خودش هم زیاد مطمئن نبود؛ اما با لحن اطمینان بخشی گفت: ناامید نباش! دنبال برادرت بگرد و یه زندگی جدید رو شروع کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم؛ اما ته دلم سوخت، از این که این قدر برای برادرم نحس شده بودم که حتی نمی‌خواست من رو ببینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها گم نشده، فقط نمی‌خواد من رو ببینه! حق هم داره! شاید اگر من هم جای اون بودم همین کار رو می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو باید گذشته رو جبران کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه حرف مسخره‌ای! چطور می‌تونستم گذشته رو جبران کنم؟ زندگی نابود شده‌ی خودم! مرگ المیرا! فوت پدر و بعد مادرم! آوارگی طاها! و بچه‌ای که حتی یک روز هم براش مادری نکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو بستم، قلبم درد می‌کرد! یادگار این سال‌ها و اتفاقاتش بود. بیشتر از همه قلبم برای طفل معصومم می‌سوخت که این قدر ناکام بود! از خودم متنفر بودم، من با یه اشتباه زندگی همه رو به باد داده بودم، اما ایا واقعا من مقصر بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روز هم گذشت و زمان آزادی من رسید. چیزی که محال و غیر قابل باور بود! جدا شدن از لاله سخت بود؛ اما سخت‌تر این بود که هیچ کس منتظر آزادی من نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زندان با یه مانتوی مشکی و شال و شلوار همرنگش بیرون اومدم. حالم از این دنیای رنگی به هم می‌خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آسمون آلوده‌ی تهران نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم. حالا آزاد بودم؛ ولی همه‌ی در‌های رو‌به‌روم قفل بود! کلید‌های که نمی‌دونستم کجاست! وحتی نمی‌دونستم از کجا باید شروع کنم! اصلا فرصتی برای شروع باقیمونده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی پیاده راه رفتم. چقدر تهران تغییر کرده بود، احساس غریبی می‌کردم! در واقع تو این شهر من غریب بودم، یه غریب تنها! کسی که هیچ کس رو نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تاکسی گرفتم و به بهشت زهرا رفتم. حداقل می‌دونستم مزار پدر و مادرم کجاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سنگ قبر‌ها نگاه کردم و بغض گلوم رو گرفت، من مسبب مرگ هر دوشون بودم! هیچ وقت خودم رو نمی‌بخشیدم، دلم می‌خواست بمیرم اما حتی اون دنیا هم نمی‌تونستم تو چشم‌هاشون نگاه کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار سنگ قبر‌ها زانو زدم، کف دستم رو روی اسم تراشیده شدی پدرم رو سنگ کشیدم. مگه می‌تونستم فراموش کنم که پدرم جلوی چشم‌های من سکته کرد! چیزی که هر شب خوابش رو می‌دیدم و تقریبا کابوس هر شبم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی به قلب و روحم چنگ می‌زد، بغضم سنگین‌تر شد جوری که راه نفسم رو می‌گرفت. چی باید به پدرم می‌گفتم؟ اشک گونه‌ام رو خیس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می‌خوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این تنها جمله‌ای بود که به ذهنم رسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قبر مادرم نگاه کردم. چقدر برای آزادی من به پدر و مادر المیرا التماس کرد! اما اون‌ها رضایت ندادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگ قبر‌ها تمیز بود. معلوم بود که یکی اون‌ها رو شسته، شاید یکی مثل طاها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا تاریک شدن هوا تو سکوت اون جا نشستم. آخه چه حرفی داشتم که بزنم؟ حس می‌کردم پدر و مادرم دارن من رو می‌بینن و من ازشون خجالت می‌کشیدم. سخت بود که طلب بخشش کنم! اصلا چطور باید من رو می‌بخشیدن؟ مگه من راهی برای بخشش گذاشته بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی زمین بلند شدم و نگاه آخرم رو به سنگ قبر‌ها کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغضی سنگینی گفتم: خداحافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پایین انداختم، از بهشت زهرا بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا تاریک شده بود و نسیم خنک پاییزی می‌وزید. آروم کنار خیابون راه می‌رفتم، به این فکر می‌کردم که "حالا چی‌کار کنم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول باید طاها رو پیدا می‌کردم، می‌دونستم که دلخوشی از من نداره؛ ولی اون تنها کسی بود که من تو این دنیا داشتم. شاید من رو نمی‌بخشید ولی باز هم نمی‌تونستم رهاش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینی کنار پام ایستاد، سرم رو چرخوندم و به ماشین نگاه کردم. راننده‌اش یه مرد حدودا سی و دو یا سی و سه ساله بود که نگاهش به جلو بود و چهره‌اش توی تاریکی ماشین به وضوح دیده نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گرم مردونه‌اش گفت: سوار شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به من انداخت. نگاهم رو به چشم‌های مشکیش دوختم؛ ولی خیلی زود مسیر نگاهش رو تغییر داد. نگاهی به ماشین گرون قیمتش انداختم، حتما وضع مالی خوبی داشت! در ماشین رو باز کردم و سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم فکر کردم "از این بدتر هم مگه میشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی عطر ملایمی توی ماشین پیچیده بود که به مشمامم آشنا می‌اومد، ماشین حرکت کرد و من نگاهم رو از پنجره به بیرون دوختم. کمی از مسیر رفته بودیم که صداش به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساکتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم، و سعی کردم خودم رو به دست تقدیر بسپارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بی‌تفاوتی گفتم: حرفی برای گفتن ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بار اولته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار اولم بود، که تصمیم اشتباه می‌گرفتم؟ نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای که پر از تمسخر بود، گفت: پس قیمتت بالاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم، و ناخون‌های کوتاهم رو کف دستم فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، قبلا ازدواج کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه اون به رو‌به‌روش بود. نگاه من هم از پنجره به بیرون. دیگه حرفی نزد تا این که ماشین رو جلوی در بزرگ طلایی رنگی متوقف کرد. در رو با ریموت باز کرد و ماشین رو داخل برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود ۳۰۰ متر یا شاید بیشتر جلو رفتیم و ماشین ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پارس چند تا سگ به گوش می‌رسید. کمربندش رو باز کرد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیاده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم و به اطرافم نگاه کردم. دو طرف جاده پر از درخت بود و رو‌به‌رومون یه عمارت بزرگ با نمای مشکی رنگ قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت عمارت راه افتاد، به خودم پوزخندی زدم و دنبالش رفتم. در عمارت رو باز کرد و داخل شد بعد هم من داخل رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که وارد شدیم،گرمای مطبوعی به صورتم خورد که حالم رو بهتر کرد. کت زرشکی رنگش رو از تنش بیرون آورد و روی مبل‌های راحتی قرمز گوشه‌ی سالن که نزدیکِ در بود پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو توی خونه‌ی پر از زرق و برقش چرخوندم. از در که داخل می‌شدی یه سالن بزرگ با پنجره‌های بلند رو‌به‌روت بود که ست مبل‌های قرمز و فرشی که مطمئن بودم دست بافه، بینشون پهن شده بود، گوشه‌های سالن گلدون‌های بزرگ گل و روی دیوار‌ها، قاب عکس‌های با طرح‌های مختلف قرار داشت. گوشه‌ی سمت راست سالن راه پله مارپیچی قرار داشت، که به طبقه دوم وصل می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا پله دیگه هم وسط سالن بود که پایین می‌رفت و به یه سالن دایره شکل متصل می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به کتش که روی راحتی‌ها بود انداخت، به سمت سالن دایره شکل رفت و همون طور که پشتش به من بود گفت: چی می‌خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسرت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه ایستاد ولی برنگشت! به راهش ادامه داد ورفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی شال مشکیم رو جلوتر کشیدم و به سمت چپ سالن نگاه کردم که یه میز مثلث شکل کنار دیوار قرار داشت و روش قاب عکس‌های چیده شده بود. نزدیک‌تر رفتم و به عکس‌ها نگاه کردم، توی تمام عکس‌ها یه زن زیبا که چهره‌ای دوست داشتنی داشت، رو به دوربین می‌خندید و توی چند تا عکس هم یه پسر پنج یا شش ساله بود، که چهره‌ی معصومش دل آدم رو می‌برد. و تنها یک عکس زن و پسر بچه کنار اون مرد ایستاده و هر سه با لباس‌های یک رنگی که پوشیده بودن، به دوربین لبخند می‌زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پاهاش که پشت سرم، شاید تو فاصله‌ی یک متری از من رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضی که توی گلوم داشتم نفس گیر شده بود جوری که صدام رو خش‌دار کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زن و بچه داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی سیگارش به مشامم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با وجود همچین زن زیبایی؛ باز هم دنبال زن‌های دیگه هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش چرخیدم و به چهره‌اش نگاه کردم. قدی بلند و هیکلی ورزیده داشت. با دست چپش چند تار مویی که روی پیشونیش ریخته بود رو بالا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مشکیش رو توی صورتم چرخوند و دود سیگارش رو به بیرون فوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابروم رو بالا دادم و نگاهم رو توی صورتش چرخوندم، چند تار موی کنار شقیقه‌اش سفید شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا من این جا هستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست حرفی بزنه که دستم رو به نشونه‌ی سکوت بالا گرفتم و اون سکوت کرد. به سمتش رفتم. با این که دود سیگار اذیتم می‌کرد؛ ولی نزدیکش ایستادم. به چشم‌های مشکیش که شباهت زیادی به چشم‌های المیرا داشت نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هشت سال که خوبه، اگه هشتاد سال هم بگذره. باز هم می‌تونم بین یک میلیون آدم تشخیصت بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم، یه تای ابروش رو بالا داد... و با حالت مسخره‌ای گفت: اون وقت چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم هیچ وقت بزرگ‌ترین اشتباه زندگیش رو فراموش نمی‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و پُک دیگه‌ای به سیگارش زد. دودش رو توی صورتم فوت کرد و گفت: دست پیش می‌گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه دست پیش گرفته بودم که الان این جا نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطرافم اشاره کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو آوردی این جا که خونه و زندگی میزونت رو نشونم بدی؟ بگی که خوش‌بختی؟ من بخیل نیستم جناب تمدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که سعی می‌کردم آروم و خونسرد باشم؛ اما حرص عجیبی توی صدام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازی با کلمات رو تو زندان یاد گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز‌های دیگه‌ای هم تو زندان یاد گرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌اش رو بالا انداخت و به سمت مبل‌ها رفت، روشون لم داد و مشغول کشیدن بقیه‌ی سیگارش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی‌خیالی که من رو بیشتر عصبانی می‌کرد، گفت: این جا زندان جدیدته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو مشت کردم، می‌دونستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه قرار بر زندانی شدنم بود، پس چرا رضایت دادید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: من رضایت ندادم، پدر و مادرم دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم نمی‌تونی من رو زندانی کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم به عنوان شوهرت وظیفه دارم دیگران رو از گزند تو حفظ کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار با تعجب گفتم: شوهرم؟ تو مگه من رو طلاق ندادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! مگه برگه‌ای مبنی بر طلاق به دستت رسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی گفتم: فکر می‌کردم اون قدر از من متنفر باشی که نخوای اسم من کنار اسمت باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیگارش رو توی جا سیگاری شیشه‌ای که روی میز بود خاموش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازت متنفرم اما طلاقت ندادم؛ چون نمی‌خواستم سر بقیه رو هم مثل من شیره بمالی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب، عصبانی، پریشون و نگران بودم. قرار بود، چه اتفاقی بیفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرصی آشکار گفتم: من سر تو رو شیره مالیدم؟ تو نبودی که افتاده بودی دنبال من و می‌گفتی" یا تو یا مرگ؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی مبل بلند شد و به سمتم اومد، تو چند سانتیم ایستاد و به چشم‌هام خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون موقع احمق و ساده بودم! اما حالا دیگه نیستم، تو باید تاوان تموم کارهات رو پس بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم. چی باید می‌گفتم؟ همیشه مقصر من می‌شدم، دفاع بی‌نتیجه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از چشم‌هاش گرفتم و به سمت در سالن رفتم. دستگیره‌اش رو گرفتم و به پایین کشیدم اما در باز نشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط جنازه‌ات از این در بیرون میره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ گفتم: همین حالا هم جنازه‌ام! دیگه هیچی ازم باقی نمونده! بازش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رفتار سرد و بی‌خیالش من رو تا مرز جنون می‌برد، چقدر تغییر کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌خودی خودت رو خسته نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام رو به زمین کوبیدم و گفتم: تو حق همچین کاری نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی چشم‌هام اشک جمع شده بود. بی توجه به من، به سمت پله‌های مارپیچی گوشه‌ی سالن رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تحکم و صدای که می‌لرزید تقریبا فریاد کشیدم: احتشام! من به اندازه‌ی کافی دارم عذاب می‌کشم، بذار برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد و به سمت من برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون بیرون کی منتظرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر گفتن این حقیقت تلخ بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ کس! ولی من باید طاها رو پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها؟ تو توی زندگی الان اون جایی نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در فاصله گرفتم و به احتشام نزدیک شدم. با چشم‌هام همه‌ی صورتش رو از نظر گذروندم و به لب‌هاش خیره شدم تا شاید نشونی از طاها داشته باشه و بهم بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو ازش خبر داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که نور امیدی به دلم تابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجاست؟ چی‌کار می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندگیش خوبه، بدون تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پایین انداختم. نمی‌دونم شاید هم احتشام داشت، راستش رو می‌گفت. اما... ته قلبم می‌سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باید ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر می‌خواست تو رو ببینه به دیدنت می‌اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی قلبم گذاشتم. باز هم تند می‌تپید! خودم می‌دونستم که طاها دلخوشی از من نداره؛ ولی این که یکی این رو بهم بگه، بی‌نهایت سخت بود. احتشام رو‌به‌روم ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌ذارم بری! به هیچ قیمتی! پس یه دختر حرف گوش کن شو، اون وقت شاید بهت گفتم که طاها کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم و به چشم‌های مشکیش نگاه کردم. مهم نبود که چه نقشه‌ای برای نابودی من کشیده بود! اگر چه نمی‌دونست از این من دیگه چیزی باقی نمونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشی کلفت خونه‌ی من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی رحم نبود؟ نمی‌دونم شاید هم حقم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج پرسید: کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی می‌گم زندگی خوبی داره، یعنی حالش هم خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه پاهام جون نداشت. از صبح هیچی نخورده بودم و به خاطر استرس حالت تهوع گرفته بودم، روی زمین نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور میشه که حالش خوب باشه؟ وقتی پدر و مادرش مردن! وقتی تنها خواهرش قاتله؟ اصلا مگه میشه خوب بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام، دست‌هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و با همون بی‌خیالی اولیه‌اش گفت: وقتی تو رو فراموش کنه، حالش خوب میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نمی‌خواستم ادامه بده! معلوم نبود اگر بیشتر ادامه بده چی‌کار می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خانواده‌ات چی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم گیج پرسید: در مورد چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در مورد من و حضورم توی خونه‌ات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیرین که تو رو نمی‌شناسه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اسم همسرش شیرین بود! شیرین، چه اسم قشنگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم حق نداری چیزی بهش بگی! پدر و مادرم هم وقتی به این جا اومدن، تو جلوشون ظاهر نمیشی، فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و احتشام به سمت چند پله‌ی بین سالن رفت، من هم به دنبالش رفتم. از پشت بهش نگاه کردم، هنوز هم با اراده و محکم قدم بر می‌داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از ساعت هفت صبح تا دوازده شب باید در دسترس باشی و همه‌ی کار‌های خونه رو انجام بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌ها پایین رفتیم، سالن دایره شکل پایین با پنجره‌های گرد، مبل‌های سلطنتی طلایی رنگ و پرده‌های هم‌رنگش فوق العاده زیبا بود. سمت راست یه آشپز خونه مجهز اپن قرار داشت. کنار آشپزخونه یه راهرو بود که دو تا در سمت راست و یه در سمت چپ و انتهایی راهرو هم دری بود که فکر می‌کنم به حیاط وصل می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام به سمت در اول سمت راست رفت و بازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این به بعد این جا می‌مونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در دوم سمت راست اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون جا هم سرویس بهداشتی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام کمی عقب رفت و من سرکی به داخل اتاق کشیدم. یه اتاق سه در چهار که یه موکت خاکستری کفش پهن شده بود.گوشه‌ی اتاق یه دست رخت‌خواب قرار داشت و این‌ها تنها چیز‌های بود که توی اتاق وجود داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز داشتم داخل اتاق رو نگاه می‌کردم که صدای احتشام به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ نکنه توقع داشتی واسه قاتل خواهرم یه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ندادم احتشام حرفش رو ادامه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! من همچین توقعی ندارم و نخواهم داشت! حالا هم اگه اجازه بدی می‌خوام یه کم بخوابم، لطفا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم و در رو بدون توجه به احتشام بستم. به اندازه‌ی کافی امروز استرس و نگرانی کشیده بودم دیگه واقعا نمی‌کشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر می‌کردم حتما احتشام در رو باز می‌کنه و کلی لیچار* بارم می‌کنه! ولی این طور نشد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نگاهی به اتاق انداختم شاید اگر کمی بیشتر اصرار می‌کردم احتشام اجازه می‌داد که من برم؛ ولی من که بیرون جای برای رفتن نداشتم و نه حتی پولی برای خرج کردن! پس این جا امن‌تر از هر جای دیگه‌ای بود. با این که مطمئن بودم روز‌های سختی رو در پیش دارم؛ ولی این‌جا رو به گرگ‌های بیرون از این خونه که منتظر یک فرصت هستن تا بدرن ترجیح می‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم، بغض داشتم ولی اشک نمی‌ریختم کنار دیوار نشستم و به در و دیوار اتاقی که احتشام بهم داده بود نگاه کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق من از این زندگی چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس گرما می‌کردم شالم رو از سرم برداشتم، من می‌خواستم که دوباره شروع کنم اما چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی که جوابش برام سخت بود و سخت‌تر این بود که حالا در بند کسی بودم که یک روز دم از عشق می‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*لیچار: سخنان بیهوده و نامربوط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار دیوار بلند شدم و مانتوم رو از تنم بیرون آوردم. رخت خواب‌ها رو پهن کردم و روشون دراز کشیدم. دیشب این موقع تو زندان بودم؛ ولی حالا این جا توی خونه‌ی احتشام هستم! فکر می‌کردم دیگه هیچ وقت نمی‌بینمش! چقدر رفتارهاش با آخرین باری که دیده بودمش فرق داشت، چقدر متنفرانه نگاه می‌کرد. این طرز نگاهش ناراحتم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو روی هم گذاشتم و سعی کردم بخوابم. شاید هم بودنم این جا بد نبود، می‌تونستم تا پیدا کردن طاها این جا بمونم و بعد برم.اگرچه نمی‌دونستم طاها قبولم می‌کنه یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اذان صبح چشم‌هام رو باز کردم. موهام رو مرتب و شالم رو سر کردم. از جام بلند شدم و بیرون رفتم، وضو گرفتم و به اتاق برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی کوله پشتیم چادر نماز گل پسته‌ای سفیدم رو به همراه جانماز کوچیک جیبیم برداشتم و شروع به نماز خوندن کردم. تنها چیزی که تو این سال‌ها باعث آرامشم شده بود! تنها چیزی که قلبم رو آروم می‌کردم و بهم یادآور می‌شد که خدایی دارم مهربان‌تر از مادر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این سال‌ها که امید برای ازادی نداشتم فقط برای سلامتی طاها و موفقیتش دعا می‌کردم ولی حالا از خدا می‌خواستم که کمکم کنه تا طاها رو پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمازم که تموم شد دیگه میلی به خوابیدن نداشتم. چادر و جانمازم رو برداشتم و تو کوله پشتی‌ام گذاشتم. از اتاق بیرون و به سمت آشپزخونه رفتم. نگاهی به وسایل موجود در آشپزخونه کردم، بعضی از وسیله‌ها رو اصلا نمی‌شناختم و نمی‌دونستم چطور باید باهاشون کار کنم! ولی حداقلش این بود که آشپزیم خوبه و تقریبا می‌تونستم اکثر غذاهای ایرانی رو درست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیروز صبح چیزی نخورده بودم عجیب بود که هنوز سر پا هستم! اما خب عادتم شده بود، چندین سال بود که خیلی کم غذا می‌خوردم؛ ولی حالا کمی سرگیجه داشتم و حس می‌کردم شاید تا چند لحظه دیگه از هوش برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف یخچال نقره‌ای رنگ رفتم که با اکثر وسایل آشپزخونه ست بود.در یخچال رو که باز کردم چیز‌های دیدم که هیچ وقت نخورده بودم ولی میلی هم به خوردنشون نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنیر رو به همراه نون برداشتم و در یخچال رو بستم. پشت میز شیشه‌ای ناهارخوریِ توی آشپزخونه نشستم و چند لقمه نون و پنیر خوردم. نگاهم به عکس خودم روی میز شیشه‌ای افتاد که بی‌شباهت به آینه نبود! صورت تقریبا گرد با موهای لـ ـختـ مشکی، گونه و لب‌های برجسته، چشم‌های مشکی درشت با مژه‌های بلند، چهره‌ی من رو تشکیل می‌داد. چهره‌ای که همه معتقد بودن زیباست و شاید همین زیبایی کار دستم داد! حس کردم کسی وارد آشپزخونه شد، سرم رو بالا آوردم و به احتشام نگاه کردم. شلوار و پیراهن کرم رنگی تنش بود که هیکل ورزیده‌اش رو به خوبی نشون می‌داد. از روی صندلی بلند شدم و ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، صبح بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورت ته‌ریش‌دارش کشید و به گفتن سلام زیر لبی اکتفا کرد. به سمت کابینت‌های آشپزخونه رفت، قوری رو برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چای دم نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای کمی بلند‌تر گفت: نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این که من حرفی بزنم با صدای که پر از حرص و عصبانیت بود، دوباره گفت: مگه نمی‌دونی عادت دارم قبل از صبحانه چای بخورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی شده بود این رو می‌شد از رگ متورم شده‌ی گردنش فهمید. نمی‌دونم به خاطر دم نکردن چای بود یا این که فراموش کردم که اون چه عادت‌های داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: الان دم می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همین اول صبح حوصله‌ی دعوا رو نداشتم! ترجیح می‌دادم کمی تو آرامش باشم. اگرچه به نظرم احتشام دلش می‌خواست که من رو خرد و زیر پاهاش له کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف کابینت رفتم که گفت: من که می‌دونم مشکلت چیه! این ادا‌ها رو واسه یکی در بیار که نشناستت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارم رد شد، بوی عطر ملایمش به مشامم خورد، به سمت در آشپز خونه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام پر از بغض و کینه بود، این که هر لحظه به خاطر هر حرف بغض کنم دست خودم نبود. این زندگی جوری با من تا کرده بود که دیگه تحمل نداشتم. حداقل نه برای مقابله با احتشام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه من رو می‌شناختی می‌دونستی که تو این چند سال اون قدر فکر و خیال داشتم که عادت‌ها و علایق خودم رو هم فراموش کردم، چه برسه به تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتری رو برداشتم و توش آب کردم، روی اجاق گاز گذاشتم و روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام از آشپز خونه بیرون رفت. به سمت میز ناهارخوری رفتم، همون یک ذره اشتهایی که داشتم از بین رفته بود. پنیر و باقیموندی نونم رو برداشتم توی یخچال گذاشتم. چای دم کردم و میز صبحانه‌ی کاملی برای احتشام آماده کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدت ذهنم توی گذشته‌های دور پرسه می‌زد و تا اولین صبحانه‌ای که برای احتشام چیده بودم، رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخونه بیرون اومدم. احتشام کنار پنجره دایره شکل ایستاده بود به استخر توی حیاط نگاه می‌کرد و سیگار می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم به طرفش رفتم و گفتم: صبحانه حاضره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این که به سمتم برگرده گفت: صبحانه رو روی میز ناهارخوری بیرون از آشپزخونه بچین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم و به آشپزخونه برگشتم. مرد سی و سه چهار ساله شبیه بچه‌ها بهانه می‌گرفت! شاید هم داشت جایگاهم رو تو این خونه یادآور می‌شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحانه رو روی میز ۲۴ نفری توی سالن چیدم، احتشام بالا ی میز نشست و گفت: از این به بعد صبحانه، ناهار و شام رو این جا می‌چینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط آروم سرم رو تکون دادم و گفتم: برای ناهار چی درست کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا یک ساعت دیگه شیرین میاد ازش بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقب رفتارت جلوش باش، اون خانم این خونه‌ست پس هر چی گفت میگی "چشم"، فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم به چشم‌های مشکیش که یه روزی پر از مهربونی بود نگاه کردم وگفتم: باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتشام کی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشت جمله‌ام رو کامل کنم، بین حرفم پرید و با صدای نسبتا بلندی گفت: بار آخرت باشه من رو به اسم صدا می‌کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌هام رو به هم فشار دادم، نمی‌دونم چرا مثل احمق‌ها ایستاده بودم تا تحقیرم کنه! اصلا نمی‌دونم احتشام با این رفتار به کجا می‌خواست برسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه بهت بر خورد؟ این که شغل خانوادگی‌تونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست راستم رو مشت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شغل خانوادگی شما چیه؟ تحقیر و توهین؟ فکر نکن اگه این جا هستم چون تو خواستی! نه! اگه این جا هستم خودم خواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میز با عصبانیت بلند شد. با فریادی توی صورتم گفت: خب برو، ببینم می‌تونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که از صدای فریادش ترسیده بودم و حس می‌کردم که دست‌هام یخ کرده؛ اما محکم سر جام ایستادم و گفتم: بگو طاها کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌دونم برو پیداش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم پلک زدم و گفتم: با این رفتارت چی رو می‌خوای ثابت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشست و شروع به لقمه گرفتن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو منتظر چی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتشام تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره با عصبانیت و صدای بلند‌تری گفت: من رو به اسم صدا نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر بی‌رحم شده بود! چقدر زمانه آدم‌ها رو تغییر می‌داد! یک روز بهم التماس می‌کرد تا به اسم صداش کنم، می‌گفت به دلم مونده که اسمم رو از زبون تو بشنوم و اگه اون لحظه بمیرم هم مهم نیست. حالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حرف به سمت اتاقی که احتشام بهم داده بود و وسایلم رو توش گذاشته بودم رفتم، کوله پشتیم رو برداشتم و بیرون اومدم. بی‌توجه به احتشام که هنوز داشت صبحانه می‌خورد به سمت پله‌ها رفتم که صداش میخکوبم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئن باش پات رو از این خونه بذاری بیرون محاله که پیداش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی بودم، دلم می‌خواست از ته دلم جیغ بکشم و هر چی بد و بیراه بلد هستم بار احتشام کنم. با دست پس میزد و با پا پیش می‌کشید. با این رفتار ضد و نقیضش چی‌کار باید می‌کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش برگشتم و با صدای که دیگه آروم نبود گفتم: تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده‌های یک زن توی خونه پیچید که گفت: عزیزم کجایی؟ من و آقا پسرت اومدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام لقمه‌ای که توی دستش بود رو روی میز گذاشت و بلند شد. من هم به سمت در سالن برگشتم زن یا بهتره بگم شیرین رو دیدم که متعجب من رو نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بابایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر بچه پنج، شش ساله با خنده‌ی سرخوشش به سمت احتشام دوید و توی آغوشش پرید. احتشام دستش رو روی موهای قهوه‌ای پسرش کشید. با لبخند و صورتی که هیچ آثاری از اخم چند دقیقه پیش روش نبود گفت: سلام عزیزم، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شیرین نگاه کردم. دختر لاغر و قد بلندی که بی‌شباهت به مدل‌های ایتالیایی نبود، موهای رنگ شده‌ی زیتونیش حسابی از شال سبزش بیرون زده بود و لب‌های برجسته‌اش که با رژ بنفش حسابی پر رنگ کرده بود، توی چشم می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ما نزدیک‌تر شد و با صدای باریک پر از نازش گفت: آها، تو همون خدمتکاری هستی که دیشب احتشام گفت به این جا اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای احتشام به گوشم رسید که گفت: سفر خوش گذشت عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چرا وقتی احتشام این قدر آروم شیرین رو عزیزم صدا کرد ته دلم خالی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با عشوه خندید، تابی به چشم‌های عسلی تیره‌اش داد و گفت: مگه بدون تو خوش می‌گذره عشقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به من کرد و گفت: تو سلام بلد نیستی؟ نکنه لال هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از چشم‌های عسلیش گرفتم و آروم گفتم: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابایی بیا بریم ببین چی خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام: بریم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خواست از کنارم رد بشه گفت: برای ناهار زرشک پلو درست کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار من رد شد و به طرف شیرین رفت. شیرین دستش رو دور بازوی احتشام حلقه کرد و همون طور که به سمت پله‌های مارپیچی می‌رفتن، گفت: وای احتشام نمی‌دونی چقدر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حرف‌های پر از عشوه‌اش گوش ندادم و سرم رو برگردوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پله نشستم. من دیگه طراوت ۱۸ساله‌ی هشت سال پیش نبودم. حالا یه زن ۲۶ساله‌ی پراز مشکل هستم که مجبورم برای حل مشکلاتم روی همه چیزم خط بکشم. نمی‌تونستم برم؛ چون حس می‌کردم به راحتی نمی‌تونم طاها رو پیدا کنم، نمی‌دونستم بیرون از این خونه بدون جای امنی برای موندن چه چیز‌هایی در انتظارمه! نمی‌دونم شاید با موندنم این جا باز هم داشتم اشتباه می‌کردم؛ اما باید جای من بود تا مثل من رفتار کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز این جا می‌مونم، اگه احتشام برای پیدا کردن طاها کمکم نکرد دیگه نمی‌مونم و به هر قیمتی شده میرم. با این تصمیم از جا بلند شدم و به اتاق برگشتم، کوله پشتیم رو داخل اتاق گذاشتم و بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز صبحانه رو جمع و شروع به درست کردن زرشک پلو کردم. بعد از این که برنج رو دم زدم به حمام رفتم و دوش کوتاهی گرفتم. همیشه دوش گرفتن باعث آرامش می‌شد و حالا که پر از تشویش بودم عجیب بهش نیاز داشتم. دوباره به آشپزخونه برگشتم. همه چیز رو روی میز ناهارخوری توی سالن چیدم. با خودم فکر می‌کردم که خونه‌ی به این بزرگی یعنی خدمتکار دیگه‌ای نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین: به به چه بویی راه انداختی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم و به احتشام، شیرین و پسرشون نگاه کردم. شیرین لباس‌هاش رو عوض کرده بود، تاپ و دامن مشکی رنگی پوشیده بود که به پوست برنزه‌اش می‌اومد و زیباترش کرده بود، موهاش که تا روی شونه‌اش می‌رسید رو بالای سرش بسته بود و از آرایش غلیظ صبحش خبری نبود و فقط یه کرم نرم کننده‌ی خوشبو استفاده کرده بود که باعث می‌شد چهره‌اش مهربون‌تر و ملایم‌تر نشون داده بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه روی صندلی‌هایی نشستن و من آروم گفتم: نوش جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخونه برگشتم، روی صندلی نشستم تا ناهارشون تموم بشه. وقتی حس کردم که شاید ناهارشون تموم شده باشه بیرون رفتم. شیرین در حال بلند شدن بود من رو که دید لبخندی زد و گفت: خیلی خوشمزه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زدم و گفتم: ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین رو به احتشام کرد و گفت: عزیزم من میرم کمی بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام: باشه، کمی کار عقب افتاده دارم انجام بدم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین سری تکون داد و دست پسر بچه که هنوز نمی‌دونستم اسمش چیه رو گرفت و با هم رفتن. پسرشون بیشتر شبیه شیرین شده بود، مخصوصا حالت و رنگ چشم‌های عسلی تیره‌اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به جمع کردن میز کردم که احتشام از پشت میز بلند شد و آروم گفت: عصر که شیرین بیرون رفت آماده شو با هم بیرون بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا گرفتم و به چشم‌هاش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جای که بتونی طاها رو پیدا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوداگاه لبخندی کمرنگ روی لبم نشست. احتشام از کنارم رد شد و رفت. میز رو جمع کردم و به آشپزخونه بردم، وقتی همه چیز رو مرتب کردم به اتاق رفتم. بعد از خوندن نماز ظهر خوابیدم، اگرچه خوابم نمی‌برد. همه‌اش فکر می‌کردم باید چطور با طاها رو‌به‌رو بشم، چه رفتاری با من می‌کنه؟ و هزار جور سوال بی‌جواب دیگه که باعث می‌شد خواب از سرم بپره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی متوجه شدم که شیرین از خونه بیرون رفت، آماده شدم و از اتاق بیرون رفتم. همون لحظه احتشام هم داشت وارد راهرو می‌شد، من رو که دید گفت: آماده‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و من دنبالش رفتم، شلوار کتان قهوه‌ای تیره با پیراهن آبی کاربی پوشیده بود که باعث می‌شد سنش رو کمتر از اون چیزی که هست نشون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم سوار ماشینش شدیم و اون راه افتاد. تو سکوت از پنجره به بیرون نگاه می‌کردم، چقدر تهران تغییر کرده بود! احتشام ایستاد، به اطراف نگاه کردم انگار که فکر می‌کردم طاها همین جا‌ها است! اما چون توی فکر بودم متوجه گذر زمان نشده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون خونه رو می‌بینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت دستش که به خونه‌ی رو به اشاره می‌کرد نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون جا خونه‌ی یکی از دوست‌های صمیمی طاهاست، مطمئنم اون می‌دونه که طاها کجا زندگی می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که کمی تند و متعجب بود گفتم: مگه تو نگفتی که می‌دونی طاها کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرامش گفت: الان هم دارم همین رو بهت میگم، باید از دوستش بپرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب‌تر از قبل در حالی که به احتشام خیره نگاه می‌کردم گفتم: من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم‌هام نگاه کرد و گفت: نه پس من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوءظن پرسیدم: یعنی تو واقعا نمی‌دونی طاها کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، چرا باید بدونم؟! این پسره اسمش حسین طاهریه، حتما ازش خبر داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و به خونه‌ی یک طبقه‌ی رو‌به‌روم نگاه کردم، کمی استرس گرفته بودم و نگران بودم. در ماشین رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من میرم، خودت تا ساعت هفت برگرد خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که نگاهم هنوز به خونه بود، گفتم: باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پای راستم رو از ماشین بیرون گذاشتم که احتشام دوباره گفت: طراوت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم. توی نگاهش چیزی نبود؛ یعنی من چیزی حس نمی‌کردم، با لحنی آروم گفت: حتما برگرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم طاها به این زودی قبولم نمی‌کنه، جای امن‌تر از خونه‌ی تو سراغ ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم و در ماشین رو بستم، به سمت خونه رفتم که احتشام رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خونه رو فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنی توی اف اف پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا حسین خونه هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و گفت: شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه لطفا بهش بگید بیاد جلوی در؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند لحظه صبر کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد در باز شد و پسری که قد کوتاه و موهای فری داشت از در بیرون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سر تا پای من کرد و گفت: بفرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا حسین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن کوچه بازاری گفت: امریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.