ایلیا و رز...دختر عمو ،پسر عمو هستند که به اجبار پدربزرگشون به این بهانه که عقد پسرعمو دختر عمورو تو آسمونها خوندن،باهم از دواج. میکنن درحالیکه رز نسبت به ایلیا از بچگی ترس داشته .رز مادر نداره وهمه مردان فامیلش با او به سردی رفتار میکنن .از رفتن به دانشگاه منع وناچار به ازدواج با ایلیا میشه. زندگی سردشون ادامه داره تا اینکه بسته مشکوکی به دست ایلیا میرسه...... پایان خوش

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین پسر غیرتی
مو ،پسر عمو هستند که به اجبار پدربزرگشون به این بهانه که عقد پسرعمو دختر عمورو تو آسمونها خوندن،باهم از دواج. میکنن

درحالیکه رز نسبت به ایلیا از بچگی ترس داشته .رز مادر نداره وهمه مردان فامیلش با او به سردی رفتار میکنن .از رفتن به دانشگاه منع وناچار به ازدواج با ایلیا میشه.

زندگی سردشون ادامه داره تا اینکه بسته مشکوکی به دست ایلیا میرسه......

پایان خوش

اه اين سري طرف هاي قراردادمون چقدر زبون نفهم بودن ميخواستن مبلغ قرارداد و بيارن پايين و بالاخره با رضايي همکارم راضيشون کرديم خيلي خسته بودم و سريع رانندگي ميکردم بالاخره رسيدم خونه در و با ريموت باز کردم و وارد خونه شدم خيلي خسته بودم و سرم درد ميکرد از ماشين پياده شدم و راه پارکينگ تا خونه رو با قدم هاي محکم مثل هميشه طي کردم و وارد خونه شدم تا پام و گذاشتم داخل سالن آزيتا جلوم سبز شد اصلا حوصله اش و نداشتم حوصله ي هيچکس و نداشتم اخمي که هميشه بين ابرهام خط انداخته و بيشتر کردم

آزيتا: سلام داداش خسته نباشي.

-سلام.

خواست چيزي بگه که گفتم

-الان نه خسته ام.

دوباره دهنش و باز کرد تا چيزي بگه که با اخم گفتم

-الان نه.

و با دست پسش زدم و به سمت اتاقم رفتم در اتاق و باز کردم و وارد شدم خودم و با همون لباسا روي تخت انداختم و چند ثانيه به سقف خيره موندم نگاهم و از سقف گرفتم و نگاهي به اتاقي کردم که الان بيست و شش ساله که دارم توش زندگي ميکنم اتاق بيست و چهار متري که ديوارهاش پر شده از عکس هاي خودم با ژست هاي مختلف سمت راست اتاق تخت دو نفره ي قهوه اي روشن با رو تختي عسلي کنار ميز توالت ست تخت که روش پر شده ازعطر ادکلن از بهترين مارک ها رو به پنجره قدي اتاق که تمام شيشه بود با پرده هاي عسلي پوشيده شده بود کنار پنجره ميز کارم بود نقشه هاي نيمه کارم روي ميز نقشه کشي رو پر کرده بود و کنار ميز سيستم صوتي تصويريم و رو به روي اون دست مبل راحتي قهوه اي با کوسن هاي عسلي وسط اتاق يه فرش اسپرت قهوه اي عسلي روي زمين پهن بود دست از آناليز اتاق برداشتم بلند شدم و رفتم توي حمامي که توي اتاقم بود آب سرد و باز کردم و رفتم زير دوش و اينقدر زير آب موندم تا يکم اروم بشم امروز خيلي روز سختي بود و اعصابم خيلي تحريک شده بود يهو يادم به حرف هاي ديشب بابا افتاد که بازم دلش هواي خونه ي داداش جونش و کرده اين هم از امروز که اين طرف قرارداد جديد اعصاب براي من نذاشت مردک با لرزي که تو تنم افتاد به خودم اومدم آب و ولرم کردم و يه دوش توپ گرفتم بعد از اينکه خوب خودمو شستم و ربدوشامپر و تنم کردم همون طور که نم موهام و با يه حوله ي کوچيک ميگرفتم خودم انداختم رو تخت اصلا خوشم نمياد که بعد از حمام کردن سريع لباس و تنم کنم داشتم تو ذهنم دنبال يه بهونه ميگشتم که از زير مهموني امشب خونه ي عمو سالار شونه خالي کنم نفهميدم کي خوابم برد.

با احساس دستي توي موهام چشمام و باز کردم که نگاهم به چشمان پر محبت مامانم افتاد ناخداگاه يه لبخند کم رنگ روي لبام نقش بست

-سلام مامان.

مامان: سلام پسرم خوب خوابيدي.

-آره خيلي چسبيد.

نشستم و بعد از يکم مکث ادامه دادم

-اينقدر خسته بودم که نفهميدم کي خوابم برد.

مامان لبخندي زد و گفت

مامان: خيلي خب حالا پاشو لباست و بپوش بيا پايين با هم عصرونه بخوريم ناهار هم که نخوردي بچه بعدش هم بايد آماده بشيم بريم خونه ي عموت اينا.

با شنيدن اسم عمو پوفي کردم و تا خواستم حرفي بزنم مامان پيش دستي کرد و گفت

مامان: شروع نکن ايليا همه مون امشب دعوتيم اونجا تو هم مياي من حوصله ي داد و بيداد پدرت و ندارم پس زود آماده شو بيا پايين.

و بدون اينکه به من نگاه کنه از اتاق خارج شد اه آخه من به کي بگم که دوست ندارم برم اونجا با اعصابي داغون از روي تخت بلند شدم و در کمد و باز کردم از داخلش شلوار ورزشي مشکي با رکابي مشکي رو انتخاب کردم و پوشيدم رفتم جلوي آينه و موهام و شونه کردم و از اتاق بيرون اومدم از پله ها اومدم پايين توي سالن که ديدم کسي نيست صدا از آشپزخونه ميومد رفتم توي آشپزخونه همه دور هم نشسته بودن مامان اولين نفري بود که متوجه ام شد

مامان: اومدي پسرم بيا بيا بشين يه چيزي بخور ضعف نکني.

رفتم سمت ميز و در حالي که صندلي رو عقب ميکشيدم به بابا سلام کردم

-سلام بابا.

بابا: سلام.

آرام و آزيتا هم با هم گفتن -سلام داداش.

-سلام.

دستم و دراز کردم و براي خودم لقمه گرفتم که با حرف بابا دستم ثابت موند

بابا: براي امشب آماده باش ايليا بايد با ما بياي خونه عموت اينا.

خواستم حرفي بزنم که نگاهم به مامان افتاد يه چيزي تو چشماي مهربونش ديدم که باعث شد ساکت بشم و حرفي نزنم فقط گفتم

-باشه.

غذام که بهم زهر شد براي همين از جام بلند شدم تا برم توي اتاقم صداي بابا رو شنيدم که گفت

-زود آماده بشين مخصوصا شما دخترا نيم ساعت ديگه راه ميوفتيم.

آزيتا: چشم بابا.

از راه پله بالا رفتم و وارد اتاق شدم و در و محکم بستم گوشيم و از روي پاتختي کنار تخت برداشتم و يه زنگ به رضايي زدم بعد از چند تا بوق جواب داد

رضايي: بله.

-رضايي مجوز شهرداري چيشد.

رضايي: سلام مهندس خدا رو شکر مجوز و براي برج تجاري صادر کردن.

-خيلي خب بعد باهات تماس ميگيرم فعلا.

و بدون اينکه بهش اجازه ي حرف زدن بدم گوشي رو قطع کردم و موبايل و روي پاتختي گذاشتم پوفي کردم خوبه حداقل امروز يه خبر خوب شنيدم براي به ثمر رسيدن اين پروژه خيلي تلاش کردم و زحمت کشيدم يه برج تجاري سي طبقه توي بهترين منطقه ي تهران با فکري نسبتا آروم به سمت کمد رفتم تصميم گرفتم تيپ اسپرت بزنم يه شلوار جين مشکي جذب با يه پيراهن مردونه ي سفيد برداشتم و تنم کردم دکمه هاي بالاي پيراهن و باز گذاشتم کفش هاي ورني مشکي رو هم گذاشتم کنار تا بپوشم رفتم جلو آينه موهام و به سمت بالا شونه کردم و يکم تافت زدم که حالت بگيرن ادکلن و برداشتم و يه دوش باهاش گرفتم بارونيم و برداشتم و روي دستم انداختم گوشيم و هم از روي پاتختي برداشتم و از اتاق زدم بيرون هم زمان با من آرام و آزيتا هم از اتاقاشون بيرون اومدن خوب به لباس ها و چهره شون توجه کردم آزيتا يه مانتوي خردلي با شلوار مشکي شال ترکيبي از خردلي مشکي پوشيده بود موهاش و هم کج ريخته بود تو صورتش آزيتا چشم هاي درشت طوسي مثل مامان داشت پوست سفيد لاغر اندام بود و قد کوتاه ولي دل نشين بود آرام هم مانتوي سبز با شال و شلوار سفيد موهاش و هم ساده درست کرده بود آرام نسبت به آزيتا قد بلندتر بود اون هم لاغر و کشيده بود ترکيب صورتش هم مثل آزيتا بود اخم هام و کشيدم توي هم و گفتم

-شما راحتين با اين تيپتون.

آزيتا: عههههه داداش قشنگه که.

-براي توي خونه آره قشنگه نه تو خيابون زود موهاتون و درست کنين ببينم.

آرام بدون حرف شالش و کشيد جلوتر ولي آزيتا جيغ زد

آزيتا: داداشششش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به غرغرهاش توجه نکردم و از پله ها پايين اومدم آرام هم پشت سرم اومد وارد سالن که شدم بابا رو ديدم که رو به روي تلويزيون نشسته بود تا من و ديد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا: ايليا برو ماشين و روشن کن الان راه ميوفتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سالن خارج شدم و رفتم توي پارکينگ ماشين و روشن کردم همزمان با روشن کردن ماشين همه از سالن اومدن بيرون و شوار شدن من هم در و با ريموت باز کردم و حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز عصر وقتي بابا اومد خونه گفت عمو سهراب با زن عمو و بچه ها ميان خونه مون هم خوشحال شدم هم ناراحت هم اينکه ميترسيدم عمو و زن عمو رو خيلي دوست داشتم ولي رابطه ي خوبي با آرام و آزيتا نداشتم هر چند که اونا از من بزرگتر بودن و ايليا هم که... سرم و تکون دادم تا اين فکرا از سرم بپره حوله ام و برداشتم و رفتم داخل حمامي که توي اتاقم بود يه دوش مختصر گرفتم و اومدم بيرون با همون حوله ي تنم رفتم جلوي آينه يه لحظه توي آينه به چشمام خيره موندم چشاي سبز مثل پدرم پوستي سفيد بيني و لبي که خدادادي عملي بود يکمي هم گونه داشتم و موهاي بلند قهوه اي رنگ قدم هم بلند و کشيده بود دست از نگاه کردن به خودم کشيدم و سشوار و به برق وصل کردم و شروع کردم به دسته دسته موهام و خشک کردم کف دستم کريستال ريختم و دستام و فرو کردم بين موهام و دم اسبي بستمشون کيف لوازم آرايشيم و برداشتم و شروع کردم به آرايش کردن يه مداد چشم مشکي تو چشمام کشيدم و يه برق لب هم به لبام و تمام آرايش من همين بود به کرم پودر هم که نياز نبود خودم به اندازه ي کافي سفيد بودم رفتم سراغ کمد لباس هام يه شلوار کتون سفيد با يه تونيک مجلسي سورمه اي و شال ترکيبي از سفيد و سورمه اي و صندل عروسکي پاشنه تختم و هم پام کردم وقتي آماده شدم روي تخت نشستم و خرس بزرگ سفيدم و که عاشقش بودم و توي بغلم گرفتم و نگاهي کلي به اتاقم انداختم اتاقي که از همه نظر کامل و بي عيب بود اتاقي که شاهد اشک هاي تنهايي من بود و من چه اشک هايي که براي مادري که از لحظه ي تولدم اون و نديدم براي بي مهري پدر و برادرام توي اين اتاق نريختم سرم و تکون دادم تا از اين افکار بيرون بيام دوباره به اتاقم نگاه کردم يه اتاق با ست سفيد و ياسي ديوارا با کاغذ ديواري هاي سفيد با گل هاي درشت ياسي رنگ تخت خواب سفيد با روتختي ياسي رنگ و پاتختي هاي ست تخت و يه مبل تک نفر بادي سفيد با يه ميز سفيد کوچک که با يه پارچه ي ساتن ياسي تزيين شده بود و يه گلدون روي ميز بود که پر از گل هاي رز سرخ و سفيد بود ميز آرايش سفيد رنگ که روش پر شده بود از وسايل دخترونه مثل شونه و اتو مو و لوازم آرايشي کمد ديواري که روي درهاش آينه بود سمت چپ اتاق هم ميز کامپيوترم که لپ تاپ سفيدم روي ميز بود و کنارش کتابخونه ام که پر از کتاب هاي درسي و کتاب هاي مورد علاقه ام بود دست از نگاه کردن به اتاق برداشتم و به همراه خرسيم روي تخت خوابيدم دستم و دراز کردم و گوشيم و از روي پاتختي برداشتم و شماره ي ندا رو گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: سلام عشقممم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن صداي ندا کسي که هم دوستم بود هم خواهرم و هم دختر عمه ام لبخند عميقي رو لبام نقش بست گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خواهري خوبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: فدات عزيز چطوري چه خبر دايي سهراب اينا امدن يا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا يه دقيقه جلوي اون زبونت و بگير بذار منم حرف بزنم خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: چشم جلوي زبونم و ميگيرم بفرماييد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخير عمو سهراب اينا هنوز نيومدن منم آماده شدم با خودم گفتم قبل از اينکه برم پايين زنگ بزنم هم حال تو رو بپرسم هم اينکه بپرسم کارنامه و مدرکمون و کي ميدن خبر نداري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: اوممم نه به جان رز خبر ندارم بايد يه سر بريم مدرسه بپرسيم فردا ميتوني بياي بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکي فردا بيا دنبالم با هم بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه لحظه صداي در اتاق و شنيدم به ندا گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا يه لحظه گوشي دستت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روي تخت بلند شدم و رفتم در و باز کردم که با چهره ي برادرم سهند رو به رو شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: آماده شدي رز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره آماده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو پرسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو اينا اومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: نه هنوز نيومدن بابا گفت بيا پايين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه الان ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند راهش و کشيد و رفت منم برگشتم توي اتاق و موبايلم و گذاشتم روي گوشم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا گوشي دستته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: آره هنوز هستم صدايي که شنيدم صداي سهند بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: خب چي ميگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي گفت برم پايين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: اوکي خواهري برو بعدا با هم حرف ميزنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه پس فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم جلوي آينه و يکم به خودم عطر زدم و توي آينه به خودم نگاه کردم من رز دختري که همه زيباييش و تاييد ميکنن و همه چيز دراختيارم بود تنها بودم خيلي هم تنها بودم دست از آناليز خودم برداشتم و شالم و روي سرم انداختم و مدلدار بستمش گوشيم و هم برداشتم و از اتاق خارج شدم. از پله ها پايين اومدم و مستقيم وارد آشپزخونه شدم و به ديوار تکيه دادم مثل هميشه بي بي داشت به طيبه غر ميزد که کارش و درست انجام بده عاشق بي بي بودم از وقتي که تونستم خودم و بشناسم بي بي و کنار خودم ديدم مثل مادرم دوسش دارم يهو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي بي برگشت طرفم و مثل هميشه تا من و توي آشپزخونه ميديد شوکه ميشد و به لپ هاش تپلش چنگ ميانداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي بي: واييي خاک عالم خانم جان شما از کي اينجاين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بي بي جون من رز صدا کن لطفا نه خانم اين يک دوم اينکه خيلي وقت نيست تازه اومدم اگه کاري هست بدين انجام ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي بي در حالي که اخم نازي ميکرد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي بي: نه مادر جان کاري نيست عزيزم برو برو که الان مهمان ها ميان تو ن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشي صداي پدرت بلند ميشه تو که نميخواي بازم دعوات کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روي لبم مثل هميشه که تا اسم پدرم مي اومد محو شد پدري که از وقتي يادمه فقط ازش سردي ديدم هيچ وقت طعم آغوشش و حس نکردم هيچ وقت سعي کردم به خودم مسلط بشم با لبخندي ساختگي تکيه ام و از ديوار برداشتم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بي بي نميخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ي حرف زدن به بي بي ندادم و سريع عقبگرد کردم و از آشپزخونه خارج شدم و به سمت سالن رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: سهند با من بحث نکن بچه مگه نگفتم بايد حواست به حجره باشه کم برو خوش گذروني پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: چشم بابا چشممم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: چشمم و لا اله الي الله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: پدر من باشه فهمي... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن که شدم حرفشون و قطع کردن هيچ وقت راجب کاراشون جلوي من حرف نميزدن البته خودم هم علاقه اي نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمي مکث گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل هميشه بابا جوابم و نداد و روش از من گرفت هيچ وقت دليل اين رفتارش و درک نکردم هيچ وقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: سلام کجايي تو رز من يه ساعت پيش اومدم بهت گفتم بيا پايين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که روي مبل تک نفر رو به روي سهند مي نشستم گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پيش بي بي بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند سرش و تکون داد و با گوشيش مشغول شد بابا هم روزنامه ي روي ميز و براشت و شروع کرد به خوندن حالم از اين سکوت بينمون به هم ميخورد براي اينکه سکوت و بشکنم رو به سهند پرسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سهند سپهر اينا نميان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند همونطور که سرش تو گوشي بود جوابم و داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: سپهر گفت اگه بتونن ميان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفي کردم چند روزي بود که شاهين و عزيز دل عمه رو نديده بودم و دلم براش خيلييي تنگ شده بود تو همين فکرا بودم که صداي زنگ در من و به خودم اورد طيبه رفت و آيفن و زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طيبه: آقا آقا سهراب و خانواده اشون اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگي از جامون بلند شديم و براي استقبال رفتيم جلوي در ورودي اول از همه عمو اومد داخل و با بابا روبوسي کرد بعد با سهند به من که رسيد سريع گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو جون خوش اومدين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سهراب: سلام عزيز دل عمو خوبي دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي عمو خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفر بعدي زن عمو بود من اصلا متوجه نشدم کي با بابا و سهند سلام و احوال پرسي کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام زن عمو خوش اومدين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو ريحانه: من و سفت بغل کرد و وقتي خوب من و توي بغلش چلوند ولم کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو ريحانه: ممنون عزيزم ماشاالله روز به روز خوشگل تر ميشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و انداختم پايين و با خجالت گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطف داري زن عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از زن عمو با آرام و آزيتا خيلي معمولي سلام و احوال پرسي کردم فقط بهشون دست دادم حتي باشون روبوسي هم نکردم البته خودشون نخواستن به من چه ديگه واي خدا ديدمش پشت سر آرام ايستاد بود و داشت با سهند خوش و بش ميکرد نميدونم چرا اما ترسيدم خيلي هم ترسيدم واقعا چرا از اين بشر اينقدر ميترسم براي خودم هم سواله اينقدر توي فکر بودم که با صداش به خودم اومدم با پوزخند گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايليا: سلام رز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تته پته گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-س..سلام آقا ايليا خوبين خوش اومدين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سرش و تکون داد و وارد سالن شد چند تا نفس عميق کشيدم و وارد سالن شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: بفرماييد سهراب‌ زن داداش بفرماييد بشينيد ايليا بشين عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه نشستن ميخواستم روي مبل تک نفر بشينم که زن عمو صدام زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: رز بيا پيش خودم دلم برات يه ذره شده عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند رفتم و کنار زن عمو که روي مبل دو نفره نشسته بود نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: خب رز گلي چه خبر درسا خوبن مدرسه ات تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله زن عمو بالاخره تموم شد امتحانات هم تمام شدن فقط بايد نتيجه رو بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: خب خدا رو شکر موفق باشي عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو زن عمو با اخم برگشت سمتم و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: راستي بگو ببينم تو چرا اين قدر لاغر شدي دختر جون ميخواي استخون هاتم آب کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و چيزي نگفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزيتا: مامان راست ميگه رز خيلي لاغر شدي فکر کنم منم بتونم بلندت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش شروع کرد به خنديدن و پشت سرش آرام و زن عمو هم خنديدن با اومدن اسم آقاجون از زبون بابا توجه ما به سمت بابا و عمو جلب کرد حتي ايليا و سهند که نميدونم درمورد چي حرف ميزدن هم حرفشون و قطع کردن و حواسشون به سمت بابا و عمو رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آره آقاجون گفته که آخر هفته همه بايد بريم خونه باغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو: سالار باز چيشده که آقاجون گفته بايد جمع بشيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: نميدونم والله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو: نکنه درمورد اون موضوع ر... ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با نگاهش عمو رو ساکت کرد و نذاشت بيشتر از اين حرف بزنه عمو بدون حرف سرش و انداخت پايين و ساکت شد بابا هم از اخم هاش که وقتي فکر ميکنه اخم هاش ميرن تو هم ميشه فهميد توي فکره خيلي فکرم درگير مراسم آخر هفته شد آخه آقاجون وقتي چيزي مهمي پيش مياد همه ي بچه هاش و ميگه که بياين خونه باغ در غير اين صورت مراسم خونه ما يعني خونه ي فرزند درشد آقا جون برگزار ميشد آقاجون تاجر بزرگ و از بازاري هاي قديم فرش فروشيه که الان حجره هاش و پسراش يعني بابا و عمو اداره ميکنن حتي شوهر عمه سمين آقا رضا هم حجره هاي پدر خدا بيامرزش و که از دوست هاي نزديک آقا جون بود رو اداره ميکنه سهند هم پيش بابا و يکي از شعبه هاي فرش فروشي رو اداره ميکنه اين وسط سپهر بود که کار خونه زده و ايليا که رئيس يه شرکت مهندسي هستش با صداي مجدد زنگ از فکر بيرون اومدم بازم طيبه در و باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طيبه: آقا خانواده ي آقا سپهر رسيدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حرف طيبه تموم شد از جام بلند شدم و به طرف در ورودي سالن رفتم تا در و باز کردم شاهين پريد تو بغلم و بلند گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين: عمه جووووون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جان عمه آخ که چقدر دلم برات تنگ شده بود شاهينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما: ما رو هم تحويل بگير رز گلي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت شاهين و زمين گذاشتم و به سمت شيما برگشتم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام زن داداش خوبي خوش اومدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما: مرسي عزيزم من خوبم تو خوبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و به شيما دست دادم و باهاش روبوسي کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روم کردم سمت سپهر که کنار شيما ايستاده بود و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خان داداش خوبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: سلام رز من خوبم تو خوبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون داداش خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: رز نميخواي بذاري بيان داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از آستانه ي در کنار رفتم و سپهر و شيما وارد سالن شدن و دوباره بازار سلام و احوال پرسي گرم شد شاهين هم با شيرين زبوني هاش بيشتر خودش و توي دل همه جا ميکرد هر کس يه جوري مشغول بود بابا و عمو با هم پچ پچ ميکردن شيما و زن عمو با همديگه صحبت ميکردن و آرام کنار مادرش ساکت نشسته بود آزيتا هم با موبايلش ور ميرفت سهند و سپهر و ايليا هم با هم حرف ميزدن و هر چند دقيقه يه بار صداي خنده اشون بلند ميشد نگاهي به شاهين کردم که خودش و روي فرش پهن کرده بود و با تبلتش بازي ميکرد ديگه آمار گوشي و تبلت هايي که شاهين خراب کرده از دست همه خارج شده بود با صداي طيبه از فکر بيرون اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طيبه: بفرماييد شام آماده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از جامون بلند شديم و به سمت ميز دوازده نفره ي توي سالن پذيرايي رفتيم و دور ميز نشستيم به دستور بابا چند نوع عذا درست کرده بودن و هر کس براي خودش چيزي که ميخواست و براي خودش ميکشيد و ميخورد نگاهي اجمالي به ميز کردم و يکم خوراک مرغ براي خودم کشيدم و شروع به خوردن کردم هنوز لقمه ي دوم و توي دهنم نذاشته بودم که صداي عمو توجه ام و به خودش جلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سهراب: سالار براي آخر هفته خودمون تنهايي بريم خونه باغ يا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: نه همه با هم ميريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: آخر هفته چه خبره بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آقاجون خواسته همه دور هم جمع بشيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: بابا آقاجون مگه نه اينکه هميشه مراسم ها رو خونه ي ما برگزار ميکنه الان چيشده که خواسته همه بريم خونه باغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: به وقتش همه متوجه ميشن پس ديگه حرفي درموردش نزنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين حرف بابا يعني فضولي موقوف و ديگه هيچ حرفي نبايد درمورد اين موضوع زد نيم ساعت بعد از شام بود که همه عزم رفتن کردن شاهين با گريه ميخواست که کنار من بمونه اما سپهر نذاشت که شاهين پيشم بمونه و اون با گريه از من جدا شد همه ي مهمونا که رفتن خواستم برم توي اتاقم که بابا صدام زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتي که يادمه بابا هيچ وقت من و به اسمم صدا نزد هميشه براش دختر بودم يه قدم به بابا نزديک شدم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: امتحاناتت تموم شد يا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بابا فردا با ندا ميرم مدرسه که کارنامه ام و بگيرم و ببينم ديپلم مون کي آماده ميشه بعد از اون هم با ندا ميريم براي اسم نويسي کنکور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: نميخواد خودت بري يکي و ميفرستم بره مدرکت و بگيره درضمن به کنکور و اين چيزا هم فکر نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و چشماني گرد شده به بابا نگاه کردم تا شايد اثري از شوخي توي حرفاش و نگاهش پيدا کنم اما بابا بي تفاوت از کنارم گذشت و به سمت راه پله رفت سرم جام خشک شده بودم و به حرف هاي بابا فکر ميکردم يعني بابا اجازه ي درس خوندن به من نميده به زور خودم و تکون دادم و به سمت اتاق بابا دويدم و بدون در زدن وارد اتاق خواب بابا شدم و کنارش استادم و با صداي لرزون گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا بابايي تو رو خدا بگو شوخي کردي ب... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: خفه شوووووو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرياد بابا باعث شد که به معني واقعي کلمه خفه شم بابا با فرياد ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: دختره ي خيره سر يه حرف و چند بار بايد بهت بزنن هان يک بار گفتم کنکور بي کنکور و خلاص اين حرفم و توي سرت فرو کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با انگشت اشاره اش چند بار به شقيقه ام ضربه زد اشکام يکي يکي روي گونه هام افتادن بابا روش و برگردوند و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: برو بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و با قدم هاي سست عقب گرد کردم و بدون حرف از اتاق خارج شدم صداي بابا توي سرم اکو ميشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: نميخواد خودت بري يکي و ميفرستم بره مدرکت و بگيره درضمن به کنکور و اين چيزا هم فکر نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند جلوي در اتاق بابا ايستاده بود و من و نگاه ميکرد با چشم هاي اشکي نگاهش کردم سرش و انداخت پايين و بدون حرف وارد اتاقش شد راهم و کشيدم و وارد اتاقم شدم و در و قفل کردم اتاقي که بايد ميشد سلول تنهايي هاي من شال و از روي سرم کشيدم و پرتش کردم وسط اتاق موهام و باز کردم و خودم و انداختم روي تخت خرسيم و توي بغلم گرفتم و و سرم و فرو کردم توي شکم تپلش و شروع کردم به گريه کردن اينقدر گريه کردم که نفهميدم کي خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح که از خواب بيدار شدم سرم درد ميکرد خيلي دوست داشتم که خونه ميموندم و استراحت ميکردم ولي امروز جلسه ي مهمي داشتم و نميشد اين پروژه اي که جلسه مربوط به اون ميشد و من خيلي دنبال کرده بودم و بالاخره تلاش هاي من و همکارام نتيجه داده مثل هميشه مغرور و جدي وارد شرکت شدم منشي شرکت خانم کريمي تا من و ديد از جاش بلند شد و سلام کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کريمي: سلام آقاي مهندس صبح بخير.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانم به آقاي رضايي بگين بيان اتاق من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کريمي: آقاي رضايي هنوز نيومدن شرکت آقاي مهندس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر وقت رسيد بگو بياد الانم يه تماس باهاش بگير ببين کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کريمي: چشم مهندس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاقم شدم و پشت ميز نشستم و سرم و به دستم گرفتم و شقيقه هام و ماساژ دادم صبح قبل از اينکه از خونه بيرون بيام ژلوفن خوردم اما اثر نکرد دستم و از سرم جدا کردم و تلفن و برداشتم و وصل کردم به منشي تا گوشي رو برداشت گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيشد خانم با رضايي تماس گرفتيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کريمي: بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چي گفت خانم چرا تلگرافي حرف ميزنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کريمي: آقاي رضايي گفتن که امروز نميتونن بيان شرکت آخه حال مادرشون خوب نيست و بيمارستانن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشي رو گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه امروز وقتش بود حالا من بايد تنهايي برم تو اون جلسه بي خيال فکر کردن شدم و لب تاپ روي ميز و روشن کردم و چند مدل جديد که از شرکت هاي رقبام بود و نگاه کردم دو تا از شرکت ها خيلي دقت و ظرافت به خرج داده بودن مخوصا تو کار ديزاين داخلي داشتم طرح ها نگاه ميکردم که گوشيم زنگ خورد بدون اين که چشم از مانيتور بردارم دستم و کردم داخل جيبم و گوشيم و در آوردم حتي به صفحه ي گوشي نگاه نکردم ببينم کي زنگ زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ايليا مادر خوبي پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن صداي مامان لبخند عميقي روي لبم نشست دست از نگاه کردن به مانيتور برداشتم و به صندلي تکيه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مامان خوشگلم خوبين شما جانم کاري داشتين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: خوبم پسرم نه فقط زنگ زدم بهت يادآواري کنم امشب زودتر بياي خونه شب و بايد بريم خونه باغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌چشم مامانم خيالتون راحت قبل از ساعت شش خونه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: مادر فدات بشه پسرم مزاحمت نشم برو به کارات برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا نکنه مامان جونم شما هميشه مراحمين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: کاري نداري پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مامان جان مراقب خودتون باشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدانگهدار مامان جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي رو روي ميز گذاشتم و به فکر فرو رفتم هنوز درک اين موضوع برام سخت بود که چرا آقاجون يه دفعه خواست همه جمع بشن خونه باغ خونه اي که آخرين دور همي ما اونجا بعد از فوت زن عمو بود آقاجون حتي قبول نکرد عروسي سپهر نوه ي ارشدش اونجا برگذار بشه واقعا چه دليلي داره اين مهموني آقاجون مردي قانون مند و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي زنگ تلفن دست از فکر کردن کشيدم و گوشي رو برداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کريمي: آقاي مهندس چند نفر از طرف شرکت ... اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راهنمايي شون کن اتاق کنفرانس بگو ازشون پذيرايي هم بکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم مهندس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي رو قطع کردم و سريع هر چيزي که لازم داشتم و برداشتم و از اتاق خارج شدم و به طرف اتاق کنفرانس رفتم و وارد اتاق شدم مهندس حيدري و چند نفر ديگه که نميشناختم هم توي اتاق بودن و براي عقد قرارداد نهايي اومده بودن وارد اتاق شدم و جلسه شروع شد بعد از دو ساعت طاقت فرسا بالاخره هر دو طرف راضي شدن مهندس حيدري همونطور که دستش و به طرفم دراز کرده بود گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندس حيدري: خب جناب محمدي اميدوارم همکار هاي خوبي براي هم باشيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حيدري دست دادم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم همينطور جناب مهندس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا در شرکت راهنماييشون کردم وقتي که رفتم برگشتم توي اتاق و موبايل و کيفم و برداشتم و از شرکت خارج شدم سوار ماشين شدم و با آخرين سرعت به سمت خونه حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز بعد يک هفته قراره که از خونه برم بيرون بعد از اون شب مهموني بابا خروج من و از خونه ممنوع کرد مدارک مدرسه ام و بقيه چيزا هم بابا شب بعد از مهموني از طريق بي بي به دستم رسوند اون شب شب مرگ آرزوهام بودن و من تا صبح اشک ريختم و الان بعد از يه هفته روزي رسيد که آقاجون گفته بود همه بايد جمع بشيم خونه باغ امروز حال عجيبي دارم يه جور استرس دليلش و نميدونم اما ميدونم حسي رو که دارم خوب نيست اصلا خوب نيست بي خيال فکر کردن و قدم زدن توي حياط خونه شدم و راهم و به طرف ساختمون اصلي کج ميکنم و ميرم سمت اتاقم از داخل کمد حوله ام و برميدارم و ميرم تو حمام لباس هام و درميارم دوش و باز ميکنم و ميذارم که سرماي آب آتش درونم و خاموش کنه با بي حوصلگي دوش ميگرم و از حموم ميام بيرون با همون حوله جلوي ميز آرايش ميشينم و موهام با سشوار خشک ميکنم و بالاي سرم جمع ميکنم مداد چشم مشکي و داخل چشمم ميکشم و برق لب و به لبام ميزنم از روي صندلي بلند ميشم و به سمت کمد لباس هام ميرم درش و باز ميکنم و يه نگاه به لباس هاي تو کمد مياندازم و يه شلوار پارچه اي دم پا گشاد صورتي و مانتوي کتي مشکي رنگ و از کمد ميکشم بيرون و تنم ميکنم از داخل کشوي دراور يه هدبند مشکي برميدارم و هد و سرم ميکنم و شال صورتي رنگ و روي سرم مياندازم و کفش عروسکي پاشنه سه سانتي و پام ميکنم موبايلم و از روي پاتختي برميدارم و ميذارم توي جيب مانتوم قبل از اينکه از اتاق خارج بشم يکمي عطر به خودم ميزنم و از اتاقم بيرون اومدم و با قدم هاي آروم از پله ها پايين اومدم بابا و سهند نسبت به روزهاي ديگه زودتر اومده بودن خونه و حاظر و آماده توي سالن نشسته بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا جوابم و نداد و فقط سرد نگاهم کرد مثل هميشه اما نميدونم چرا اين نگاهاش برام عادت نميشه بابا از جاش بلند شد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: بهتره زودتر حرکت کنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت در سالن رفت من و سهند هم پشت سر بابا از سالن خارج شديم و به طرف پارکينگ رفتيم و سوار ماشين سهند شديم فاصله ي خونه ي ما تا خونه باغ کمتر از يه ساعت بود به پشتي صندلي تکيه داده بودم و از پنجره به بيرون نگاه ميکردم که صداي بابا توجه ام و به خودش جلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: خوب گوش بدين ببينيم چي ميگم اونجا هر چي شد هر حرفي زده شد حق نداريد حرف بزنيد يا از سالن برين بيرون مخصوصا تو دختر نبينم حرفي بزني فهميدي يا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرف بابا ترس بدي تو دلم نشست ترسي که عرق سردي رو کمرم نشوند چشم زير لبي گفتم و سرم و به شيشه تکيه دادم و به اين فکر کردم که امروز قرار چي بشه که بابا به مني که هيچ وقت اجازه ي نظر دادن نداشتم حالا بازم بهم تذکر ميده که حرف نزنم و مثل هميشه صدام و تو گلوم خفه کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: رز پياده شو رسيديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا زودتر از من و سهند از ماشين پياده شده بود قبل از اينکه سهند از ماشين پياده بشه گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميدوني اينجا چه خبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون حرفي از ماشين پياده شد منم سريع پياده شدم و همه با هم به سمت ساختمون رفتيم ماشين عمو رضا شوهر عمه سمين داخل حياط پارک شده بود ولي ماشين عمو سهراب نبود بابا و سهند زودتر از من وارد خونه شدن ولي من آروم راه ميرفتم حس ميکردم چيزهاي خوبي توي اون خونه در انتظارم نيست با صداي جيغ جيغ ندا به رو به رو نگاه کردم ندا رو پله ها ايستاده بود و داشت صدام ميکرد و دست تکون ميداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: رز رززززز جونمممم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قدم هام سرعت بخشيدم و به طرف در وردي رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم برات تنگ شده بود خواهري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: منم همينطور عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همديگه رو بغل کرده بوديم نه من و نه ندا هيچ حرفي نميزديم من به آغوشش نياز داشتم نياز داشتم يکي بغلم کنه که تنهايي هام و توي آغوشش خالي کنم نميدونم چقدر تو همون حال بوديم که با صداي عمه از هم جدا شديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه سمين: خوشگل عمه نميخواي بيا تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمه جون خوبين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه همونطور که من و توي بغلش ميگرفت گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: سلام به روي ماهت عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: مامان بريم تو که الان صداي آقاجون در مياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه تامون خنديديم و رفتيم داخل عمه سمين ته تغاري آقاجون بود و تک عمه ي من که مهربون و خنده رو و خيلي شوخ طبع بود هيچ وقت کنار عمه احساس خستگي نميکردم و حوصله ام سر نميرفت وارد سال شديم و من و ندا اول به سمت آقاجون که روي مبل سلطنتي مخصوص به خودش نشسته بود رفتيم و من سلام دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آقاجون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد نميفهمم چرا بابا و آقاجون اينقدر با من سرد رفتار ميکنن کاش ميشد يه روز دليلش و بفهمم ندا دستم و کشيد و رفتيم پيش عمو رضا باباي ندا و نياز سلام کردم و با نياز روبوسي کردم و کنار ندا روي مبل دو نفره نشستم که صداي پچ پچ گونه ي ندا رو شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: رز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: هان و کوفت جانم نخواستيم لااقل بگو بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرف ندا خنده ام گرفت و آروم خنديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: کوفت رز بذار حرفم و بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا ميگي يا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: باشه ميگم ميگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: ميگم به نظرت آقاجون چرا خواست همه اينجا جمع شيم من که هر چي از مامان پرسيدم من و پيچوند تو ميدوني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه خانم دانشمند من مثلا برم از بابام بپرسم يا از سپهر ولي از سهند پرسيدم گفت خبر نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: وايييي رزي من دارم از فضولي ميميرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بي خيالش الان عمو اينا ميان همه مون ميفهميم راستي تو چيکار کردي اسم نوشتي براي کنکور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: آره نوشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با ناراحتي به من که سرم و پايين انداختم و با انگشت هاي دستم بازي ميکردم نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: رز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا بابا چرا با من اين کار و ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: درست ميشه رز گلي من به بابا گفتم گفت با دايي حرف ميزنه اگه قبول نکرد به مامان ميگم با دايي حرف بزنه مامان رگ خواب دايي رو ميدونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و بلند کردم و با ذوق گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا ندا راست ميگي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: آره بابا دروغم چيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي ممنونم ندا ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: و... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا خواست چيزي بگه که با صداي آقاجون ساکت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: سالار يه زنگ به سهراب و پسرت بزن ببين کجا موندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: چشم آقاجون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همين که بابا موبايلش و از جيبش دراورد صداي زنگ در بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: رسيدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جاش بلند شد و به سمت اف اف رفت و در و باز کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: عمو سهراب اينا اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقيقه ي بعد عمو و زن عمو آزيتا آرام و ايليا وارد سالن شدن و دوباره بازار احوال پرسي و سلام عليک گرم شد هنوز چند دقيقه از اومدن عمو سهراب نگذشته بود که باز صداي در بلند شد سهند دوباره در و باز کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: سپهر اينا هم رسيدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي خدا شاهين کوچولو اومد عشق عمه اش اومد نيم خيز شدم که برم توي حياط که با صداي پر تحکم آقاجون خشکم زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون: بشين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و سرم و انداختم پايين چند دقيقه ي بعد سپهر و شيما اومدن داخل ولي شاهين همراشون نبود بعد از سلام و احوال پرسي شيما کنار عمه و سپهر کنار سهند نشست رو به شيما پرسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زن داداش پس شاهين کجاست چرا نيومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما با لبخند گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما: شاهين از طرف مهد کودک رفته اردو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و ديگه حرفي نزدم حدودا يه ساعت از اومدنمون به خونه باغ ميگذشت ولي آقاجون حرفي نميزد بعد از ده دقيقه آقا جون شروع به صحبت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: خب امروز ازتون خواستم اينجا جمع بشين تا چيزي رو که خودتون خوب ميدونيد و براي بقيه هم بگم و بايد کارها رو درست کنيد تا کمتر از يک ماه همه چيز انجام شده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فکر فرو رفتم چي بايد تا کمتر از يه ماه ديگه انجام بشه صداي بابا خط انداخت روي افکارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آقاجون فکر نمکنيد زو... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: نه دير هم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: اما آقا... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب: آقا جون خودتون ميگيد موضوع رو يا ما بگيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون: خودم ميگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون رو به من کرد و نگاه مشکي رنگش و توي چشمام انداخت و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: طبق رسم و رسمات از قديم تا به الان همه گفتن که عقد دختر عمو پسر عمو رو تو آسمون ها بسته ان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثي کرد و به ايليا نگاه کرد و دوباره نگاهش و انداخت تو چشمام و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: موقعي که رز به دنيا اومد نشون شده ي ايليا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دستش به ايليا اشاره کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: پس ميخوام مراسم عقد و عروسي اين دو تا کمتر از يک ماه ديگه برگذار بشه فهميدين کسي هم حق نداره رو حرف من حرف بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس به خاطر اين بود اون حس بدي که از صبح داشتم ايليا از جاش بلند شد و فرياد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايليا: اين يعني چي من مخالفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون هم صداش و بلند کرد و با صداي پر تحکمش گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: داد نزن بچه اين يعني اينکه تا يه ماه ديگه تو و رز با هم ازدواج ميکنين هيچ اعتراضي هم قبول نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبام و از هم باز کردم تا حرفي بزنم اما هيچ صدايي از دهنم خارج نشد مثل يه مجسمه نشسته بودم و با چشم هاي گرد شده به بقيه نگاه ميکردم ايليا وسط سالن ايستاد بود و داشت داد ميزد ولي هيچکس به حرفش توجه نداشت نفسم داشت بند ميومد داشتم خفه ميشدم به گلوم چنگ زدم تا يکم فقط يکم هوا وارد ريه هام بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: رز رز خوبي دختر چيشدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا تکونم ميداد و صدام ميزد سرم گيج ميرفت و دنيا دور سرم ميچرخيد حرف هاشون و ميشنيدم ولي نميتونستم جواب بدم سهند ندا رو کنار زد و من و توي بغلش گرفت و آخرين تصويري که ديدم چشم هاي نگران برادرم سهند بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام و با بي حالي باز کردم و نگاهي به اطرافم انداختم يه اتاق کاملا سفيد که پنچره اش و با پرده اي سبز رنگ پوشنده بودن يه ميز کنار تختي که من روش خوابيده بودم بود و يه يخچال که گوشه ي اتاق بود دست از آناليز اتاق برداشتم خسته بودم خيلي خسته گلوم خشک بود دوباره به ميز کنار تخت نگاه کردم يه پارچ آب روي ميز بود سعي کردم بلند شم بشينم ‌ولي بدنم کرخت و بي حس بود به هر سختي بود بلند شدم و نشستم که سرم گيج رفت چند دقيقه توي همون حالت موندم تا حالم بهتر بشه از تخت پايين اومدم و از پارچ براي خودم داخل ليوان آب ريختم و يه نفس سر کشيدم تا خواستم يه ليوان ديگه براي خودم بريزم که با صداي در به عقب برگشتم با ديدن عمه و زن عمو لبخندي روي لبم نشست عمه اومد کنارم و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: رز نفس عمه خوبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه بغلم کرد و من و به خودش فشار داد زن عمو هم من و توي آغوشش گرفت و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: خوبي عزيزم چرا از تختت اومدي پايين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم تشنه ام بود ميخواستم آب بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو کمکم کرد تا دوباره روي تخت دراز بکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: دختر تو که همه رو سکته دادي دو روزه که بي هوشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم فکر کردم دو روز مگه چه اتفاقي افتاده بود تا خواستم حرفي بزنم و بپرسم چرا من اينجام يهو همه چيز مثل فيلم از جلوي چشمام گذشت حرف هاي آقاجون مخالفت ايليا صداي آقاجون انگار هنوز تو گوشم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: مراسم عقد و عروسي اين دو تا کمتر از يک ماه ديگه برگذار بشه فهميدين کسي هم حق نداره رو حرف من حرف بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي خدا آخه اين چه سرنوشتيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: رز چرا گريه ميکني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبون باز کردم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نميخوام با ايليا ازدواج کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو اشکام و پاک کرد وگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: گريه نکن رز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه يه ليوان آب و به زور به خوردم داد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: گريه نکن رز گلي عمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميخوام اينجا بمونم عمه ميخوام تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: باشه رز باشه الان ميرم دکتر و خبر ميکنم فقط گريه نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاري ميکردم نميتونستم جلوي اشکام و بگيرم عمه فقط با ناراحتي نگاهم ميکرد و هيچ حرفي نميزد چند دقيقه ي بعد زن عمو با دکتر اومدن و دکتر که يه خانم مسن بود من و معاينه کرد و گفت که ميتونم برم خونه اما به شرطي که مراقب خودم باشم زن عمو از دکتر علت بي هوشيم و پرسيد که دکتر گفت به خاطر شک عصبي بود که بهم وارد شد و دليل اون شک چيزي نبود جز نشون بودن من و ايليا از بچگي واي خدا حتي فکر کردن بهش هم عذابم ميده سرم و تکون دادم تا ديگه بهش فکر نکنم نميخوام هم بهش فکر کنم سپهر اومد بيمارستان و کارهاي ترخيصم و انجام داد و همه با هم رفتيم خونه امون همه اش ميترسيدم که ايليا هم اونجا باشه ولي وقتي که جاي خاليش و ديدم نفس راحتي کشيدم به دستور عمه و زن عمو با کمک ندا به اتاقم رفتم و ندا لباس راحتي برام از کمد دراورد و گذاشت روي تخت تا بپوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: ميخواي کمکت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خودم ميتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا به سمت در اتاق ميرفت که صداش زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا برگشت سمتم و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: جانم خواهري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم و دستاش و گرفتم توي چشم هاش خيره شدم وگفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قول ميدي تنهام نذاري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا دستام و رها کرد بغلم کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا آخرش پشتتم خواهري تا آخرش من هميشه کنارت ميمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا ميترسم من از... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا انگشت اشاره اش و گذاشت روي لبام و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: هيسسس آروم باش رز آروم الان فقط بايد استراحت کني به هيچ چيز هم فکر نکن باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و تکون دادم و باشه اي زير لبي گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: من ميرم بيرون تو هم استراحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا که رفت لباسام و در اوردم و هر کدوم و يه جا پرت کردم حالم از خودم بهم ميخورد بوي الکل و بيمارستان ميدادم حوله ام و برداشتم و رفتم توي حمام و دوش گرفتم دوش که نه خودم و گربه شور کردم حوله ام و دورم پيچيدم و از حمام اومدم بيرون لباسايي که ندا روي تخت گذاشته بود و پوشيدم بدون اين که موهام و خشک کنم يا حتي جمعشون کنم زير پتو خزيدم چشام و بستم و براي اولين بار آرزو کردم که ديگه بازشون نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روزه که از اون ماجراي خونه باغ ميگذره و من اومدم خونه ي خودم تو اين سه روز کارم شده سيگار کشيدن و حرص خوردن اين يعني چي که به اسم يه رسم مسخره من و رز اون بايد با هم ازدواج کنيم من که به زن گرفتن فکر نميکنم اصلا رز و چه به شوهر داري اون بچه است بايد به فکر درس و مشق و عروسک بازيش باشه آخه چرا بايد به اسم رسم و رسوم با زندگي دو نفر بازي بشه اههههه دستام و توي موهام فرو کردم و سرم و به پشتي مبل تکيه دادم و چشمام و بستم تا شايد يکم فکرم آزاد بشه صداي زنگ تلفن بلند شد تا اومدم از برق بکشمش رفت رو پيغام گير و صداي مامان تو فضاي سالن پخش شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ايليا مادر کجاي تو پسر ايليا نگرانتم گوشي و بردار پسرم ايليا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان يکمي مکث کرد بعد دوباره گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: امروز بايد بياي خونه ي عموت اينا ايليا صدام و ميشنوي رز از بيمارستان مرخص شده ايليا شب منتظرتم شنيدي چي گفتم يا نه شب بايد بيايي آقاجون هم مياد يعني همه ميان مراقب خودت باش پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا من الان چطوري شب پاشم برم اونجا با اعصابي داغون رفتم تو آشپزخونه و از داخل يخچال يه قرص سردرد برداشتم و بدون آب قورتش دادم برگشتم توي سالن و خودم و پرت کردم روي کاناپه تا چشمام و بستم اون روز مزخرف مثل فيلم از جلو رد ميشد حرف هاي آقاجون تعجب همه به جز بابا مامان و عمو عمه و شوهرش تعجب نکرده بودن يعني از اول ميدونستن و موضوع و ازمون پنهون کردن آقاجون تا گفت من و رز تا کمتر از يه ماه ديگه بايد ازدواج کنيم من با عصبانيت از جام بلند شدم و رو به آقاجون گفتم که مخالفم گفتم دوست ندارم ازدواج کنم اما کو گوش شنوا فقط حرف خودشون و ميزنن و هيچ توجهي به ما ندارن بابا ازم ميخواست ساکت باشم اما مگه ميشه در برابر چيزي که زندگيت و بهم ميريزه ساکت موند داشتم با بابا بحث ميکردم که با صداي جيغ ندا که رز و صدا ميزد ساکت شدم و به سمتشون برگشتم رز به گلوش چنگ ميزد و کبود شده بود انگار نميتونست نفس بکشه و ندا فقط اسمش و صدا ميزد و تکونش ميداد تا عکس العملي ازش ببينه اما رز اصلا تکون نميخورد و فقط ناباور به رو به روش خيره بود سهند که ديد اوضاع وخيمه رفت سمتش و ندا رو کنار زد و رز و مثل پر کاه روي دستاش بلند کرد و به طرف در خروج رفت سپهر و ندا هم به دنبال سهند از سالن خارج شدن و من هنوز به در خروجي نگاه ميکردم که صداي آقاجون من و به خودم اورد تا به سمتش برگشتم گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: اين ازدواج بايد هر چه زودتر صورت بگيره و تمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم حرفي بزنم آقاجون از جاش بلند شد و بدون توجه به کسي به سمت اتاقش رفت منم راهم و کشيدم و از سالن خارج شدم مامان من و صدا ميزد هنوز صداش وقتي ايليا ايليا ميکرد تو گوشمه اما نميتونستم بايستم اگه يک دقيقه ديرتر از سالن خارج ميشدم معلوم نبود چه اتفاقي ميافتاد منم که وقتي عصباني بشم کارام دست خودم نيست براي همين بدون توجه به کسي از خونه باغ زدم بيرون مستقيم اومدم خونه ي خودم الان هم سه روز که اينجام و دارم فکر ميکنم که چطور از زير اين ازدواج شونه خالي کنم اما عقلم به هيچ جا نرسيد اينقدر فکر کردم و فکر کردم که کم کم قرصه اثر کرد و خواب مهمون چشمام شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي زنگ تلفن از خواب پريدم هر کي که بود قصد بيدار کردن من و داشت بي خيالش شدم بذار هر چقدر که دلش ميخواد زنگ بزنه بعد از چند دقيقه موقعيتم و درک کردم و يادم افتاد که بايد برم خونه ي عمو سالار از جام بلند شدم و رفتم توي حمام و زير دوش ايستادم تا يکم آروم بشم لباس هاي تنم و که کاملا خيس شده بودن و دراوردم و دوش گرفتم نگاهم به آينه افتاد ته ريشم دراومده بود ولي اصلا حوصله ي اصلاح کردن نداشتم حوله ام و دور خودم پيچيدم و رفتم توي اتاقم اتاق به بدترين شکل ممکن بهم ريخته بود بدون توجه به وضع آشفته ي اتاق به سمت کمد رفتم و يه دست از لباس هايي که اينجا داشتم و دراوردم و پوشيدم رفتم جلوي آينه و موهام و شونه کردم يکم هم عطر زدم و از اتاق خارج شدم و رفتم توي سالن سوئيچ ماشين و موبايلم و برداشتم و از خونه زدم بيرون دکمه آسانسور و زدم و منتظر شدم تا بياد بالا بعد از چند ثانيه آسانسور اومد وارد اتاقک شدم و دکمه ي پارکينگ و زدم آسانسور به پارکينگ رسيد از آسانسور خارج شدم و سوار ماشين شدم و در و با ريموت باز کردم و از برج خارج شدم پام و تا ته روي گاز فشار دادم و تخته گاز روندم تا خونه ي عمو از وقتي که آقاجون درمورد من و رز گفت اومدم خونه ي خودم و از اونجا خارج نشدم حتي شرکت هم نرفتم فرداي اون اتفاق خونه باغ زنگ زدم به منشي شرکت و گفتم که قرارهاي اين هفته رو کنسل کنه سرعتم اينقدر زياد بود که مسير يک ساعته ي بين خونه ي من و عمو رو تو بيست دقيقه طي کردم به خونه ي عمو سالار که رسيدم دستم و روي بوق گذاشتم و بوق زدم آقا حيدر سرايدار خونه ي عمو در و باز کرد وارد حياط شدم و ماشين رو پارک کردم و با قدم هاي محکم مثل هميشه به سمت ساختمان اصلي رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح که بيدار شدم هنوز از اتاقم بيرون نرفتم فقط چند بار عمه ندا و نياز اومدن بهم سر زدن و ازم خواستن برم بيرون ولي قبول نکردم ميترسيدم از همه چيز ميترسيدم بيشتر از آينده ميترسيدم امروز تو اين موقعيت بيشتر از هميشه آرزو کردم که اي کاش مادرم پيشم بود به تاج تخت تکيه دادم و پاهام و توي شکمم جمع کردم سرم و روي زانو هام گذاشتم و براي دل خودم گريه کردم براي تنهايم براي آرزوهام براي زندگيم که داشت از بين ميرفت نميدونم چقدر تو همون حالت بودم که صداي در بلند شد سرم و از روي پاهام بلند کردم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بيا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و قامت سهند تو چارچوب در مشخص شد باورم نميشد که سهند اومده باشه پيشم تو اين مدت هيچ کدومشون نيومده بودن سراغم البته هيچ وقت نميومدن مثل بابا که من براش فقط دختر بودم فکر نميکنم حتي تو ذهنش من و به اسمم صدا بزنه لبخند کم جوني زدم و رو به سهند گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا دم در ايستادي داداشي بيا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند وارد اتاق شد و در و بست و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: اومدم بهت بگم که تا نيم ساعت ديگه آماده باش همه اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرف سهند لبخند روي لبم ماسيد و فقط بهش نگاه کردم سهند سرش و انداخت پائين و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند: کاش کاري ازم ساخته بود رز داداشت و ببخش که هيچ وقت کنارت نبود خواهري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-س...سهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند مهلت حرف زدن به من نداد و سريع از اتاق خارج شد اون حتي بهم وقت نداد که بهش بگم که داداشي دوستت دارم و راضيم به نگاه هات که نه گرم و با محبت هستن و نه سرد و بي احساس با تني خسته و روحي خسته تر از هميشه حوله ام و برداشتم و به سمت حمام رفتم و يه دوش سرسري گرفتم و اومدم بيرون از تو کمد يه تاپ دو بنده ي سفيد با شلوار دم پا گشاد سفيد دراوردم و پوشيدم جلوي آينه نشستم و موهام و خشک کردم و با يه کليپس بالاي سرم جمع شون کردم حوصله ي آرايش نداشتم از تو آينه نگاهي به صورت رنگ پريده ام کردم و لبخند بي جوني به خودم زدم از جلوي آينه بلند شدم و از تو کمد يه کت کوتاه مشکي رنگ بيرون کشيدم و پوشيدم يه هد مشکي سرم گذاشتم و شال سفيدم و روي سرم انداختم کفش هاي پاشنه سه سانتي مشکيم و هم پوشيدم و جلوي آينه قدي ايستادم و به خودم نگاه کردم بدم اومد از خودم که اين لباس ها رو پوشيدم دلم ميخواست سر تا پا مشکي بپوشم ولي ميدونستم بعدش عمه مجبورم ميکنه لباس هام و عوض کنم به دردسرش نمي ارزيد بيخيال نگاه کردن به خودم شدم گوشيم و از روي پاتختي برداشتم و داخل جيبم گذاشتم و از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شدم و به آرومي از پله ها پايين اومدم و مستقيم به سمت سالن اصلي رفتم و وارد سالن شدم همونطور که سرم پايين بود سلام کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: سلام دختر قشنگم بيا بيا پيش خودم بشين. با صداي زن عمو که ازم ميخواست پيشش بشينم ناخودآگاه سرم و بلند کردم که نفس تو سينه ام حبس شد دستام و تو هم قفل کردم و با پاهاي لرزون از جلوش رد شدم و به سمت زن عمو رفتم و روي مبل کناريش نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و انداخته بودم پايين و با انگشت هاي دستم بازي ميکردم ‌دلم ميخواست از سالن خارج بشماما حيف که نميشد بعد از چند دقيقه صداي زنگ بلند شد طيبه اومد و خبر رسيدن سپهر و شيما رو داد با خوشحالي بلند شدم و به سمت در خروجي رفتم که صداي جيغ و داد شاهين که اسمم و بلند بلند صدا ميزد شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين: عمه جون عمه لوز «رز».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو زانو نشستم و دستام و براي بغل کردنش باز کردم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون عمه بيا بغلم نفسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام وجود شاهين و بغل کردم و به خودم فشار دادم و لپاش و بوسيدم که صداش دراومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين: عمه ولم تون ديده حفه ام تلدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه گلم ببخشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که شاهين تو بغلم بود به رو به رو نگاه کردم تا به سپهر و شيما هم سلام بدم که صداي سپهر و از پشت سرم شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: رز دنبال ما ميگردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت برگشتم تو سالن به شيما و سپهر سلام کردم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد آخه دلم براي شاهين تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما با لبخند گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما: اشکال نداره گلم شاهين هم براي عمه جونش دلتنگي ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نياز: رز پس از اين به بعد بايد خيلي مراقب باشي چون وقتي بچه ي خودت دنيا بياد شاهين ممکنه حسودي کنه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه حرف نياز و تاييد کردن حرفي نزدم و رو مبل تک نفره اي که نسبت به جمع دورتر بود نسشتم شاهين و روي پام گذاشتم که از تو بغلم پايين پريد و به سمت مادرش رفت و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين: ماماني تبلتم تو اولديش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما: الان وقت بازي نيست شاهين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين پاهاش و به زمين ميکوبيد و شال شيما رو ميکشيد و تند تند ميگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين: بدش ماماني بدش تبلتم و بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيما: گفتم الان نه پسر خوبي باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين: نيميحام پسل حوبي باشم الان بده بهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره طاقت سپهر هم تمام شد و با تشر رو به شاهين گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر: شاهين بسه ديگه برو تو حياط بازي کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين از صداي بلند پدرش ترسيد پاش و به زمين کوبيد و با گريه از سالن دويد بيرون بلند شدم برم دنبالش که جلوي در سالن آقاجون بابا و عمو رو ديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو: کجا ميخواي بري عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آقا جون سلام عمو سلام بابا ميخوام برم دنبال شاهين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: نميخواد بري شاهين همين جاست جايي نميره برو داخل بشين سر جات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوي در کنار رفتم تا اول آقاجون و بابا و عمو وارد بشن بعد من وارد سالن شدم و روي تنها مبل خالي که دقيقا کنار ندا بود نگاهم به رو به روم که افتاد ترسيدم از شانس خوشگلم دقيقا رو به روي ايليا نشسته بودم با صداي آقاجون بهش خيره شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: خب حرف هاي اصلي که قبلا زده شده گفتم که بايد تا کمتر از يک ماه اين دو تا جوون برن سر خونه زندگيشون دنبال خريداي عروسي هم خانم ها ميرن جشن عروسي هم توي خونه باغ گرفته ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حرف آقاجون تموم شد همه با چشم هاي گرد شده بهش نگاه کردن خونه باغ آخه چطور ممکنه آقاجون حتي اجازه نداد عروسي سپهر اونجا برگذار بشه آقاجون رو به ايليا کرد و پرسيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون: پسر تو هنوز خونه ي خودت و داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.