در مورد دختری به اسم نارینه است که خواهر ناتنیش در شرف ازدواج با فرشید است .پسری که عموی بسیار ثروتمندی داره که تنها ۶ سال از خودش بزرگتره و همه جوره تکه . نارینه گرچه از مادر با خواهر و برادرش جداست اما فامیلیه متفاوتی با اونها هم داره!و همین سبب میشه که عموی نامزد خواهرش ،آدلان سر این موضوع اونو به هم بریزه! کسی در اون عمارت خواهان نارینه نیست و آدلان با آزارو کل کل هاش بیشتر روزگار رو برای نارینه سخت کرده نارینه که حس مخفی متفاوتی نسبت به ادلان داره سعی میکنه که خودش رو با پرورش ماهی سرگرم کنه ولی احتیاج به راهنما داره که اونو هم ادلان براش پیدا میکنه به نظر میرسه ادلان هم عاشق نارینه ی بداخلاق و لجوج شده اما واقعا این عشقه؟…..پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۸ دقیقه

مطالعه آنلاین قبل از شروع
نویسنده : مهسا زهیری

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

در مورد دختری به اسم نارینه است که خواهر ناتنیش در شرف ازدواج با فرشید است .پسری که عموی بسیار ثروتمندی داره که تنها ۶ سال از خودش بزرگتره و همه جوره تکه . نارینه گرچه از مادر با خواهر و برادرش جداست اما فامیلیه متفاوتی با اونها هم داره!و همین سبب میشه که عموی نامزد خواهرش ،آدلان سر این موضوع اونو به هم بریزه!

کسی در اون عمارت خواهان نارینه نیست و آدلان با آزارو کل کل هاش بیشتر روزگار رو برای نارینه سخت کرده

نارینه که حس مخفی متفاوتی نسبت به ادلان داره سعی میکنه که خودش رو با پرورش ماهی سرگرم کنه ولی احتیاج به راهنما داره که اونو هم ادلان براش پیدا میکنه

به نظر میرسه ادلان هم عاشق نارینه ی بداخلاق و لجوج شده اما واقعا این عشقه؟…..پایان خوش

فصل اول

1

کوله ی بزرگم رو، روی کتفم مرتب کردم و با خستگی کلید رو توی در انداختم. با بسته شدنِ در، صدای پارسِ سگ بلند شد و سرِ «خیری»، از قابِ پنجره ی خونه ش بیرون اومد. سگ با شناختنِ من، دست از سر وصدا برداشت و من برای خیری به نشانه ی سلام، دست تکون دادم و به سمت خونه رفتم. کنارBMW ِنیکا، یه پورشه و تویوتا پارک شده بود. با عصبانیت نفسم رو بیرون دادم و دوباره کوله رو مرتب کردم. ساعت حدود هشتِ شب بود و فکر نمی کردم ملاقاتِ بعدیِ خانواده ها، قراره امشب باشه. ماشین دیگه ای پارک نشده بود. پس جای شکرش باقی بود که «سلطان قلب ها» ی فامیل، امشب نیومده.

هشتصد و هفتاد کیلومتر توی راه بودم.بلیطِ هواپیما گیرم نیومده بود؛ خسته و بی حوصله بودم. تصمیم گرفتم اصلا خودم رو نشون ندم. آهسته به طرف تراسِ اتاقم که طبقه ی بالای عمارت بود، رفتم. کوله رو یه جایی توی تاریکی ایوان رها کردم و مثل هر وقت دیگه ای که پنهانی به خونه می اومدم، پام رو، روی لبه ی پنجره گذاشتم وبا گرفتن سنگ هایِ نمایِ ساختمون و میله های انتهاییِ دزدگیر پنجره، خودم رو به طرف تراس کشیدم. میله های تراس رو گرفتم و خودم رو آروم روی سنگِ مرمرش رها کردم.

بدون این که لباس عوض کنم با بی حالی روی تخت افتادم و به سقف زل زدم. فکر های مختلف توی سرم رژه می رفت. همه چیز تموم شده بود. کی فکرش رو می کرد، این طوری تموم بشه؟! همه چیز مسخره به نظر می رسید. چشم هام رو بستم و سعی کردم بخوابم. هنوز پنج دقیقه نگذشته بود؛ که تقه ای به در خورد و فاطمه پرسید:

- اومدی نارینه جان!؟ مگه قرار نبود فردا بیای؟

فکر کردم «اینا از کجا فهمیدند !» و گفتم:

- بیا تو.

در رو باز کرد و خواست لامپ رو روشن کنه که گفتم:

- نه!

- چی شده؟ چه خبر؟

- بعدا میگم. الان خسته ام.

- عمه ات میگه بیا پایین.

فقط با ناراحتی نگاهش کردم. حالا که فهمیده بودند، نمی شد که نرم. آیه ی قران غلط می شد!

فاطمه شونه بالا انداخت و رفت.

یک ربع بعد دوش گرفته بودم و به سمت سالن، از پله ها پایین می رفتم. مثل این که این سری خاله ی داماد هم اومده بود. از جلسه اول و دوم به خاطر می آوردمش. کنار مادرِ داماد و عمه و خانوم و فاطمه نشسته بود. با فاصله ی چند صندلی از نیکا و فرشید که تقریبا نیم رخ بود. دو مرد پشت به پله ها در حال گفت و گو بودند.

با نزدیک شدن به جمع سلام بلندی کردم و به طرف صندلیِ کنارِ فاطمه رفتم. بوی سیگار و ادکلن تلخ، زیر دماغم زد؛ که فقط مال یه نفر می تونست باشه! پس با ماشین فرشید اومده بود!

حوصله جمع رو نداشتم؛ به خصوص با هفته ی بدی که گذرونده بودم. سرم به شدت درد می کرد. حواسم به ناخن های کوتاه شده ام بود؛ که نگاهم به چشم های سردِ خانوم و نگاه جست و جو گرِ عمه و نگاه های تحقیر آمیزِِ دو زن رو به روم، نیفته. همون لحظه سینی با یه لیوان شربت و قرصِ مسکن جلوم ظاهر شد. سرم رو بلند کردم و با دیدن لبخندِ «عزیز»، لبخندِ کم رنگی زدم و گفتم:

- زحمت کشیدی.

- رسیدن به خیر! چی شد؟

قرص و لیوان رو برداشتم و آروم گفتم:

- فردا می گم.

عزیز به آشپزخونه برگشت و من قرص رو خوردم و دوباره به ساعت نگاه کردم، 8:30.

گیج بودم و صدای اطرافیانم رو در حد زمزمه های گنگ می شنیدم. چشمم به نیکا افتاد؛ که لبخندی زد و با علامت سوال نگاهم کرد. لبخند بی جونی زدم و دوباره به دست هام نگاه کردم.

- چه آروم شدید یهو؟!

و سر و صدا ها خوابید. سرم رو بلند کردم و همون طورکه حدس می زدم طرف صحبتش من بودم. با ابهام بهش نگاه کردم؛ که ادامه داد:

- چند دقیقه پیش مثل اسپایدر من به تراس آویزون بودید!

خون سردی و لبخند کجش که بی شباهت به پوزخند نبود، اعصابِ نداشته ی من رو تحریک می کرد. اما کوچک ترین حرکتِ من، پای حسادتم به خواهر ناتنیم گذاشته می شد. پس سکوت کردم.

- رفته بودم هوا عوض کنم؛ که دیدمتون.

- هوا عوض کنید یا سیگار بکشید؟

عمه چاقو رو تقریبا با صدا، روی بشقاب گذاشت؛ که یعنی «نرسیده شروع کردی؟!»

خاله ی فرشید صحبت رو عوض کرد و من نگاهم رو ازصورتش که هنوز خون سرد و بی تفاوت به نظر می رسید، گرفتم و به ساعت دوختم. 8:35 اون شب نمی دونستم که این آدمِ از خود راضی، چه تاثیری توی آینده ام داره.

وقتی سرم رو روی بالش می ذاشتم، فکر نمی کردم زنده بیدار بشم. ولی ساعت يازده صبح، چشم هام رو بازکردم. اگر فرصتی بهشون می دادم، باید به خیلی ها درباره ی سفرم توضیح می دادم؛ درحالی که اصلا شرایطِ مناسبی نداشتم. بدونِ صبحونه، بیرون رفتم و سرِ کوچه یه شیر و کیک گرفتم. هفته ی قبل فکر نمی کردم حالم این قدر بد بشه؛ ولی حالا بی حوصله و غمگین بودم. روی نیمکتِ پارک نشستم و کمتر از نصفِ کیک رو خوردم. گوشیم زنگ خورد. با دیدن شماره ی نیکا، بی خیال ِ جواب دادن شدم و سایلنت کردم. باید می رفتم به آژانسِ مسکن، تا تکلیف ملکی رو که بهم رسیده بود، روشن کنم. ممکن بود خیلی عجله ای اقدام کرده باشم؛ ولی بهتر از تو خونه موندن و فکر و خیال بود. هنوز حتی ملک رو ندیده بودم. وارد آژانس بزرگی که احتمالا نزدیک ترین بنگاه به زمین بود، شدم و به طرف اولین میز رفتم؛ که مرد مسنی با موهای کم پشت، پشتش نشسته بود. حدس می زدم که خودِ کبیری باشه. با دیدن من چند ثانیه به صورتم خیره شد و گفت: «صادقی» گفته بود میای. بشین.

روی صندلی مقابلش نشستم و گفتم:

-از کجا شناختید؟

بدون توجه به سوالم گفت:

- فقط می خوای باغ رو ببینی؟

- فعلا فقط می بینم. البته اگر زحمتی...

وسط حرفم رو به پسری که چند میز عقب تر نشسته بود، کرد و گفت:

- حامد بیا این جا.

پسر بعد از مکث کوتاهی به طرفمون اومد و بعد از چند جمله ی کوتاه و پچ پچ مانند با کبیری، رو به من گفت:

- بفرمایید. ماشین همراهتونه؟

- نه! آژانس می گیرم.

- لازم نیست. من ماشین دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مزاحم نم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای کبیری بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود برگرد حامد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی 206 مشکی نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده مزاحم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو روشن کرد و راه افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم! پدرم با پدرتون آشنا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین آقای کبیری رو میگید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب. دلیل رفتار ِناجورش رو الان می فهمیدم. فقط مونده بودم این پسره هم درباره ی من چیزی می دونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاد دور نیست. جای دنج و بزرگیه. کامل به شما رسیده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چه می دونست که سه درصد ثروتِ پدری ما هم نیست. پوزخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها چیزی که رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه معنی داری به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنیای مزخرفیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا ایشون هم درباره ی من می دونست؛ ولی دلیلی نداشت که همه ی عالم و آدم بدونن من چه زندگی گهی دارم. پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون قدرها هم مزخرف نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاده خواهیِ آدم ها رومی گم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چی می گفت! من زیاده خواهم؟! من اصلا کمش رو هم داشتم! با عصبانیت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئن باشید حاضرم جام رو با هر کس دیگه ای عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و من هم شالم رو کمی مرتب کردم و از پنجره به بیرون زل زدم. دست خودم نبود. خیلی زود عصبی می شدم. تو شرایطِ بدی زندگی کرده بودم و می کردم. بيست و پنج سالم بود و هیچ آینده ای برای خودم نمی دیدم. توی خانواده و فامیل، که فقط تحقیر نصیبم می شد. توی حساس ترین سال های عمرم بدترین اتفاق ها برام افتاده بود و اخلاق داغونم، باعث شده بود دوست صمیمی هم نداشته باشم. برعکس نیکا حتی چهره ی زیبایی هم نداشتم؛ که یه امیدواری بهم بده. همه ی رویاهای نوجوونیم، توی هفته ی گذشته از دست رفته بود و من حتی نمی تونستم گریه کنم. بد تر از همه این که از وقتی خودم رو شناختم، این فکر ها توی سرم جولون می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت نگذشته بود که ماشین رو پارک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی آروم بود. انگار همین چند دقیقه پیش سرش داد نزده بودم. به طرف در رفتم و کلید رو از کیفم در آوردم. می تونستم خودم بیام؛ ولی می خواستم یه کارشناس درباره ی قیمتِ خونه کمکم کنه. در رو باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما نمیاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن مظلومانه ام کمی جا خورد و با من راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظره ی رو به رو، باغ کوچکی بود؛ که یک سومِ عمارتی که داخلش زندگی می کردیم، بود. درخت ها تقریبا از بین رفته و خشک شده بودند. مسیر سنگ پوش از در تا ویلای داخل باغ کشیده شده بودو با این که ویلا کوچک به نظر می رسید و نمای ظاهرش رو از دست داده بود، اما از همون لحظه ای که چشمم بهش افتاد، غم توی دلم نشست. انگار روی صورتم پیدا بود؛ چون پسر بااحتیاط پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انتظار چیز دیگه ای رو داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! فقط ناراحتم که مجبورم تنها چیزی که دارم رو بفروشم. راستش، یه حسِ عجیبی دارم. انگار... نمی دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حس تعلق؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. یه جورایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا مجبورید بفروشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم از دیشب بد بود. از شام دو شب قبل تا حالا فقط یه شربت و یه نصف کیک خورده بودم. حالا هم این حس بدترش کرده بود. حوصله جواب دادن هم نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرتون چه قدر می ارزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار چیزی به این آدم بر نمی خورد. خیلی عادی شروع به بررسی سند و محیط کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با توجه به نرخِ منطقه و کلنگی بودن ساختمون، قیمت رو حدود یک ميلیارد و هشتصد تخمین می زنم .البته دقیق نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی بیش تر از چیزی بود که فکر می کردم. دلم نمی خواست بفروشم، اما مجبور بودم یه جوری به زندگیم سر و سامون بدم. پولِ توی حسابم که با بدبختی جمع شده بود، اون قدری نبود که کاری باهاش راه بندازم. خصوصا کاری که مربوط به رشته ام بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیف نیست بفروشینش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من حتی پول ندارم قبض های این جا رو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا چی کار می کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا نمی دونستم. یعنی تا همین سه ماه پیش، هزینه های این جا با خانواده ام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگیجه داشتم ولی چیزی نگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنید؟ بشینید روی این سکو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه می خوام داخل رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با چشم به ویلا اشاره کردم. شونه بالا انداخت و با هم وارد شدیم. خونه واقعا قدیمی به نظر می رسید. حتی معماری و طرح شیشه ها و دیوار ها و پله ها هم قدیمی بود. شیر آبِ آشپزخونه رو باز کردم و متوجه شدم که آب نمیاد. حالت تهوع داشتم و فقط همین کم بود. روی کاشی های کفِ آشپزخونه نشستم و به دیوار تکیه دادم. بدون توجه به پسری که رو به روم ایستاده بود، زانو هام رو ب*غ*ل کردم و سعی کردم فکرم رو منحرف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد خانوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواید ببرمتون دکتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم! فقط یه کم حالت تهوع دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رنگتون پریده. من پزشک نیستم؛ ولی حتما باید برید درمونگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سکوتم رو دید به طرفم اومد و کیفم رو برداشت و کمکم کرد؛ که حرکت کنم. با بدبختی خودم رو تا یه درمونگاهِ نزدیک، سر پا نگه داشتم. نیم ساعت طول کشید تا سِرُم تموم بشه و حالم یه کم بهتر بشه. دیگه نمی دونستم چه طور باید تو روی این بیچاره نگاه کنم. وقتی وارد اتاق شد، با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا من شرمنده ام. حالم از دیشب بد بود. شما رو تو دردِ سر انداختم. قرار بود زود برگردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عیبی نداره. من خودم خواستم بیارمتون. بهترید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. شما دیگه برید. تا همین جا هم خیلی زحمت کشیدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می رسونمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! نه! آژانس می گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنید مشکلتون مال دیشبه؟ حس می کنم که مشکل ریشه ای دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی در حقم لطف کرده بود و نمی خواستم عصبی بشم. سعی کردم آروم باشم و فحش ندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید! ولی لازم نیست برای من روان پزشک بازی در بیارید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما از کجا رشته ی من رو می دونید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چی می گفت! حالا من چی کار کنم. بزنم تو سرش؟ ترجیح دادم سکوت کنم. حتما توی نگاهم چیزی دید که جلو اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم الان بهتره برم. این شماره ی منه. اگر درباره ی خونه سوالی داشتید، تماس بگیرید. فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ... آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در نرسیده برگشت و نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام طول راه تمرین می کردم، که یه دروغی سر هم کنم؛ ولی همین که از پله های عمارت بالا رفتم، انگار همه چیز از ذهنم پرید. تا به حال خودم رو آدم قوی ای می دونستم؛ اما توی این یه مورد، واقعا داشتم گند می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که وارد شدم، چهره ی غم زده ی نیکا جلوی چشمم ظاهر شد. روی صندلی، کنار شومینه ی سالن شرقی، نشسته بود و به میز خیره شده بود. خیلی بیشتر از یه خواهر ناتنی دوستش داشتم. کیفم رو روی یکی از صندلی ها انداختم و روی میز جلوی صندلیش نشستم. با دیدنم جا خورد؛ که از حالت صورتش خنده ام گرفت. بی خیال پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت نگاهم کرد و بعد از چند ثانیه سکوت، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین مسخره بازی های مامان و عمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم چی باید بگم؛ فقط به چشم های قهوه ای روشنش، که وقتی ناراحت بود، مردمکش زیادی بزرگ می شد و قیافه اش رو شبیه گربه ها می کرد، نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما همه ی حرف هامون رو زدیم. خیلی وقته همدیگه رو می شناسیم، اون وقت مامان اینا هفت تا جلسه ی آشنایی گذاشتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش خنده ام گرفته بود؛ ولی جلوی خودم رو گرفتم. به طور كل، بانمک ترین دختری بود که دیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه یه برنامه ی سفر هم چیدن... وای ناری ما اسم بچه هامونم انتخاب کردیم؛ اینا تازه می خوان ما رو با هم آشنا کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش؛ خانواده ی اون هم مثل شمان! لازم نیست جلوش خجالت بکشی. این تشریفات رو درک می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک نگاهم کرد و مثل این که چیزی یادش افتاده باشه، با چشم های درشت شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-« تو از دیشب تا حالا داری از دستمون فرار می کنی. نمی خوای بگی چی شد؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم الان وقت در رفتنه. بلند شدم و سمتِ آشپزخونه رفتم. هر چی نزدیک تر می شدم، بوی قیمه هم بیش تر می شد و من رو یاد گرسنگیم می انداخت. عزیز پشت میز نشسته بود و قاشق ها رو دسته می کرد. سلام کردم و یه بشقاب و قاشق برداشتم و به طرف گاز رفتم. احتمالا غذا هنوز گرم بود؛ چون توی اوایل اردیبهشت بودیم و ساعت چهار بعد از ظهر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا رو کشیدم. پشت میز نشستم وشالم رو از سرم در آوردم و دکمه های بالای مانتوِ سورمه ایم رو، باز کردم. همون لحظه یادم افتاد که یکی از آرزو هام این بود که طراح لباس بشم و خدایی هم استعداد بالایی تو این زمینه داشتم. قاشق سوم رو که توی دهنم گذاشتم، سرم رو بلند کردم و همون طور که مطمئن بودم، دو جفت چشم در حال بررسی کردنم بود. هر دو هم مثلا می خواستند من رو مجبور نکنند؛ تا هر وقت خودم آمادگی داشتم بگم. قاشق چهارم رو هم خوردم و قاشق پنجم رو تو هوا برگردوندم و رو به هر دو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیداش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز قاشق ها رو روی میز گذاشت وبه صندلیم نزدیک تر شد. نیکا روی اولین صندلی نشست و بی اختیار دستش رو روی لپ هاش گذاشت. چی باید می گفتم. اینا من رو می شناختند و منم دروغ گوی خوبی نبودم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازدواج کرده بود، دو تا پسر داشت. من هم نمی خواستم زندگیش رو از هم بپاشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار هردو یه جورایی ناامید شدند. حتما انتظار یه صحنه از فیلم هندی رو داشتند. نیکا با احتیاط پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو معرفی نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باهاش حرف زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به طرفین تکون دادم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز با گوشه ی روسری اشکش رو پاک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین! کار درستی کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب. ناهار رو که کوفتم کردید. حداقل میرم یه چرتی بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع رفتن روی شونه ی نیکا زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا اسم بچه هاتون رو چی گذاشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی بازوم زد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی شعور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز در اتاق رو باز نکرده بودم، که فاطمه به طرفم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه خانوم منتظرته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین رو کم داشتم. به طرف اتاق عمه رفتم؛ که توی ضلع غربی بود و باید برای رسیدن بهش، راه پله ها رو عوض می کردم. فاطمه با من قدم برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی نمی خوای بگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو از عزیز بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم این طوری باشم؛ اما همیشه یه جوری رفتار می کردم، که انگار من صاحب این عمارت و ثروت هستم و همه زیر دست من هستند. برگشتم و جای سِرُمم رو به فاطمه، که پرستاری خونده بود، نشون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید! حالم خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه با تعجب نگاهم کرد. با خودم فکر کردم الان پیش خودش میگه «این دفعه سرم زدی، دفعه های قبل چی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زدم و منتظر اجازه شدم. بعد ازصدور اجازه! وارد شدم و روی یکی از صندلی های سوئیتِ دل بازٍ عمه، نشستم. روش رو از پنجره به طرف من برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بالاخره دیدیش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه فکر کردم شاید عمه توی اتاق ها و آشپزخونه میکروفون کار گذاشته. بعد توی دلم خندیدم و منتظر شدم تا طبق عادت همیشگی که جمله ها رو با طمانینه و کوتاه کوتاه می گفت، بقیه ی حرفش رو بزنه. شاید فکر می کرد این طوری تاثیر کلامش بیشتره. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کبیری صبح زنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله بله، گرفتم چی شد. وقتی سکوتش طولانی می شد، یعنی این که من باید حرف می زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون خونه ی گذشته هاست... ما حتی عکس هاش رو هم جمع کردیم... و درباره ی سفرت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار بودم م*س*تقیم از من نپرسه. کاش از نیکا می پرسید. به هر حال باید جواب می دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون طور نبود که فکر می کردم. خوب پیش نرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشبختانه وارد جزئیات نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار شده تعطیلات رو ... با خانواده ی فاخته باشیم... باید روی رفتارت دقت کنی... البته... اگر بخوای با ما باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب. این آخرین چیزی بود که ممکن بود بخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون! فکر نمی کنم لزومی داشته باشه. خصوصا بااتفاق دیشب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به همین دلیل بهتره باشی و رفتارت رو با دکتر جبران کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب شد نمردیم و به داروسازها هم گفتند «دکتر».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خسته ام. باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و بدون اجازه بیرون رفتم. این تنها حربه ای بود که آخر این همه تشریفات و مزخرفات همیشه اعصابم رو آروم می کرد. برای عمه احترام زیادی قائل بودم. در واقع برام نمونه ای از یک زن دیکتاتور بود؛ که خیلی از مردها رو روی انگشتش می چرخوند؛ ولی نمی تونستم جلوی این حس سرکشیِ خودم رو در برابرش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی جلوی مرسدس نشسته بودم و به این فکر می کردم که مثلا قرار نبود برم. البته اگر نمی دونستم که اون مردک نمیاد و پیام و نیکا هم اصرار نمی کردند، نمی رفتم. به خصوص که این چند روز در حال تصمیم گیری های مهم بودم. داخل رامسر بودیم و کمتر از ده دقیقه ی دیگه، به ویلا می رسیدیم. پیام و نیکا زودتر از ما حرکت کرده بودند؛ که ویلا رو با کمک زن و مرد سرایدار مرتب کنند. چون حدود دو ماهی بود، که کسی بهش سر نزده بود. من هم اگر حوصله ی صبح زود بیدار شدن رو داشتم، باهاشون می رفتم و مجبور نبودم، دو تا زن مسن که با خودشون هم حرف نمی زدند رو، روی صندلی های عقب تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خیری ریموت در رو زد، اولین چیزی که به چشمم خورد، گالاردوی مشکی رنگی بود که کنار BMW پارک بود. کوله ی مسافرتیم رو از صندوق عقب برداشتم و به طرف ساختمون رفتم. پیام با تیشرت و شلوارک روی پله های ورودی نشسته بود. با دیدن من تلفنش رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر دیر کردید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نیکا نگفت این یارو نیست (و به گالاردو اشاره کردم)؛ این که از صاحب خونه زودتر اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شادومادِ عزیز طاقت نداشت؛ با هم اومدند. ناهار هم این جا بودند. مگه نیکا گفته بود نمیاد؟ (و با شیطنت به من نگاه کرد) .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چرا دوست دخترت رو نیاوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیست خیلی خونواده ی ریلکسی داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه عمه از کنارمون رد شد و رو به پیام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه لباسیه!؟ دلم خوشه پسر دارم. خدا رحم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تاسف وارد ویلا شد. جمله ی آخر، تکه کلامش بود. من هم سر تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست میگه دیگه! خجالت بکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو تو ضعیفه. بلند می شما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زانو به شونه اش زدم و بقیه ی پله ها رو بالا رفتم. همیشه با پسر ها راحت بودم؛ تا جایی که ظرفیتشون اجازه می داد. ولی هیچ وقت رابطه ی جدی با کسی نداشتم. حتی از فکرش هم حالم بد می شد. ناخودآگاه از این که آینده ام تکرار گذشته ام بشه، می ترسیدم. البته قیافه ی معمولیِ من هم کمک می کرد که کسی به فکر رابطه ی بیشتری با من نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی سالن دو تا شاخِ شمشاد با کت وشلوار و کراوات نشسته بودند. به عمه حق دادم که به لباس پیام گیر بده. داشت براشون توضیح می داد که ما ناهار رو توی راه خوردیم و راحت باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم جلو رفتم و اول از همه به نیکا که مضطرب نگاهم می کرد، چشم غره رفتم و بعد با فرشید دست دادم و خوش امد گفتم. برای عموی مزخرفش هم سر تکون دادم؛ که فقط بر و بر نگاهم کرد. همه چیزِ این آدم مسخره بود. عمویی که فقط شش سال با برادرزاده اش اختلاف سنی داشت. پسرِ همسرِ دومِ پدربزرگِ فرشید بود و این صمیمیتشون، اضافی به نظر می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کار مفیدی که کرده بودم، این بود که تا عصر خواب بودم و توی جمع خونوادگیشون تنش ایجاد نکرده بودم. ساعت ششِ عصر بود که با شلوار جین مشکی و بلیز آستین سه ربع سفید، در حالی که طبق عادت همیشگی موهای بلند و سیاهم رو دم اسبی بسته بودم، از اتاق بیرون اومدم. یه آرایش سطحی داشتم که کنار نیکا زشت به نظر نرسم. همه از جمله مادر و خاله ی فرشید توی سالن نشسته بودند و خانواده ها دقیقا رو به روی هم بودند. سلام و عصر به خیر گفتم و به طرف کاناپه ی نیکا و پیام رفتم که وقتی من نبودم، همیشه مثل ماست یه جا می نشستند و به حرف های پیرزن ها گوش می دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوماتیک وار بین خودشون رو خالی کردند و من هم هیکل لاغر و کوچیکم رو جا دادم. پیام با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همیشه بین ما فاصله میندازی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری که فقط خودمون بشنویم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه! می خوام رو به روی آدلان بیگ بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا به پهلوم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به فامیلای حاج آقای من توهین نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: توهین نکردم. تازه لقب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام: یه چیزی تو مایه های «لورد».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: لیاقت نداری که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام: دیگه پنهون کاری بسه! هممون فهمیدیم عاشقش شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا ریز ریز خندید و من گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایی تنها دختری که توی فامیل بهش ناخونک نزده، منم. حالا بیرون فامیل ببین چی کار می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام با لحن «خیابانی» :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه می کنه این آدلان بیگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا: من این جا نشستم. محض اطلاع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام: تو که به حساب نمیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه می خندیدیم و تقریبا همه داشتند به ما نگاه می کردند و منظورشون این بود که «خفه شید!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون جایی که قبلش این دو تا مثل بره نشسته بودند، عمه داشت برای من خط و نشون می کشید. خانوم هم که سعی می کرد طبق معمول من رو آدم حساب نکنه؛ مشغول پوست گرفتن میوه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفتاب کم کم داشت غروب می کرد وهنوز مدتی تا نارنجی شدن آسمون و دریا مونده بود. بلند شدم و به طرف تراسِ بزرگِ روبه دریا و ساحلِ اطراف، رفتم که فضای داخل رو به هم نریزم. روی لبهِ دیواره ی آجری، که چند قسمت گلدون داخلش داشت، نشستم و به یکی از ستون ها تکیه دادم. دریا آروم بود. گه گاه یه موج کوچیک به ساحل می زد. چشم هام رو بستم و یاد بچگی هامون افتادم؛ که چهار بار نزدیک بود توی همین دریای آروم غرق بشم. بابا با کتک و دعوا بیرونم کشیده بود و تا شب باهام حرف نزده بود. یه جورایی فکر می کرد من از قصد خودم رو توی آب می اندازم. شاید هم حق داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو که باز کردم، پیام روی یکی از صندلی ها نشسته بود و به من نگاه می کرد. سکوت رو شکست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناراحت شدی؟ بخوای بابِ میلِ اینا زندگی کنی، از دست رفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودِ تو چرا رفتی فوری شلوارکت رو در آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه منظور من شد؛ ولی با شوخی مسیر حرف رو منحرف کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ... مثل این که خوشت اومده بود. یادم باشه به این آدلان بیگ بگم برات شلوارک بپوشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از سیاه سوخته ها خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاک بر سرت! الان برنز مده. اون بدبخت کلی پول خرج خودش می کنه. همون لحظه نیکا و فرشید و اون دوست عزیز، تشریف آوردند و من فقط گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه حلال زاده هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتید پشتِ من حرف می زدید بی شعورا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و پیام فقط خندیدیم. رو به نیکا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا یه عکس فیس بوک پسند از من بنداز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوشیم همراهم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیام، بده گوشیت رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو جیب اون شلوارکه هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر هر خندیدیم و کسی نمی دونست واسه چی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به فرشید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گالیور اون گوشی رو رد کن بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میرم میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگیر نیکا جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمله از همون دوست عزیز بود؛ که گوشیش رو به طرف نیکا گرفته بود. نیکا گوشی رو گرفت و گربه ای نگاهم کرد. باخودم گفتم «با یه عکس که مدیون کسی نمی شم» بذار بگیره. و به نیکا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگیر! حق کمیسیونِ جنابِ دکتر رو هم بعدا پرداخت می کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا لبخند زد و با کلی تغییر زاویه و مسخره بازی عکس رو گرفت؛ تا بعدا بلوتوث کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه همه جا ساکت بود و فقط صدای حرف زدنِ آهسته ی مردها از گوشه ی تراس می امد. آرامشِ خاصی داشتم؛ که بی ارتباط با هوای ابری و آسمونِ خاکستری با رگه های نارنجی، نبود. ناگهان صدای پارس توی گوشم پیچید. به طرف پایین نگاه کردم و یه سگِ کوچولوی سفید، با خال های مشکی دیدم؛ که دور باغچه های کوچیکِ وسطِ شن های درشتِ حیاط، بالا و پایین می پرید. نیکا هم به نرده ها تکیه داده بود و با تعجب نگاهش می کرد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم مال همسایه ها هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگ اون قدر کوچیک بود، که می تونست از زیر سیم های اطرافِ ساحل، رد بشه. توجه همه بهش جلب شده بود. که يه لحظه ذوق کردم که برم ب*غ*لش کنم. از لبه ی دیوار پایین پریدم و رفتم اون ور نرده ها، که بپرم داخل حیاط. فاصله زیاد نبود و قبلا بارها این کار رو کرده بودم. اما با دیدن دو جفت چشم و دو تا دهن باز، بی خیال شدم و رفتم که از داخل خونه برم پایین. توی راه نیکا داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیارش منم ب*غ*ل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دنبال سگ کرده بودم و ملت بالای تراس می خندیدند. سگ به طرف ساحل پشت ساختمون رفت و من با خودم گفتم: «نکنه بیفته تو آب» و ایستادم تا جلوتر نره. صدای مردی از پشت سیم اومد؛ که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز اومد اون ور. بیا این جا پسرِ خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوونی بود که کمی هم تپل بود و قیافه ی بانمکی داشت. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مال شماست؟ میشه بگید بیاد ب*غ*ل من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. «گودو* بیا این جا. زود! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگ یه کم خیره نگاهش کرد و دم تکون داد. بعد رفت نزدیک سیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه اسمی داره! لابد زیاد انتظارش رو کشیدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این تیکه روخوب اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یه کم سگ رو از پشت سیم ناز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بگیرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نزدیکش شدم، نگهش داشت و خودش داد دستم. یه کم نازش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می برم خواهرم ببینه. منتظرت نمی ذارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاکید کرد که چیزی بهش ندیم بخوره و اجازه داد که برم. وقتی وارد تراس شدم پیام زیر گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با عالم و آدم تیک می زنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمشو بابا. حالا خوبه من رو می شناسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون می شناسمت میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شروع کرد به خندیدن. من هم با اینکه گیج شده بودم، به روی خودم نیاوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا با احتیاط سرش رو ناز می کرد و «آخی» و «الهی» می گفت. بعد رو به فرشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دونه از اینا می گیری برام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان نگاه نکن نازش می کنی! کلی درد سر داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گودو رو عقب کشیدم و به پیام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اردک نیست پیام! سگ ها خیار نمی خورند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو چه؟ اصلا بیا ب*غ*ل عمو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدلان که تا حالا ساکت بود با پوزخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشماش به خودت رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند کردم؛ که دیدم با ابروی بالا رفته و شیطون نگاهم می کنه. احتمالا توهین کرده بود؛ ولی من حوصله جنگِ اعصاب نداشتم و جواب ندادم. وقتی گودو رو بر می گردوندم، به چشم هاش خیره شدم. راست می گفت؛ خیلی شبیه چشم های من بود. سیاه، اون قدر سیاه که مردمک چشم، قابل تفکیک نبود و ناخودآگاه احساس ترس و ناامنی ایجاد می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* در انتظار گودو، نام نمایشنامه ی معروفی از ساموئل بکت است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه ی 4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا کاملا تاریک شده بود و من بعد از یه دوشِِ کوتاه، با شلوارِ جینِ آبی وسویی شرتِ صورتی، که کلاهش رو روی سرم کشیده بودم تا سرما نخورم، پشت میز شام بودم و سعی می کردم به چرت و پرت های خاله ی فرشید و مامانِ نیکا گوش نکنم. طبق یه عادتِ تشریفاتی، میز شام توی مهمونی ها، بیشتر جای میتینگ بود؛ تا شام خوردن. که البته سر من هم بی کلاه نموند؛ چون خاله ی فرشید رو به من پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم شما چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنِ کلامش جوری بود که انگار بپرسی «کلاس چندمی؟» به عمه نگاه کردم؛ که بعد از یه نگاه به سر تا پای من انگار که به کل از من ناامید شده باشه، مشغول خوردن شد. حس تعلقِ عجیبی به عمه داشتم و دلم نمی خواست که همیشه اعصابش رو خُرد کنم. به لباس های رسمی نیکا و بقیه نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سن و سال، ربطی به لباس پوشیدن نداره. مجبور نیستیم خودمون رو پیر تر نشون بدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عمه بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نارینه! غذات سرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و مشغول خوردن شدم؛ که آدلان بحث رو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نارینه» چه معنایی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم از سوالش منظوری داره. نگاهش، رو به من منتظر بود و چند صندلی اون طرف تر نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم. یه اسم محلی هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا مگه ول کن بود. با تاکیدگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرط می بندم حتی نمی دونی فامیلیت از کجا اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب. دقیقا به هدف زده بود. اعصابِ من به این جا که می رسید، واقعا کم می اورد. حتی نتونستم چیزی بگم. چی می گفتم؟ «پدرمن می خواست فامیلی اش روی من باشه» ،روی ه*و*س های جوونی اش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام به جای من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای فاخته میزِ شام جای بحث های کلیشه ای نیست! نیکا سالاد رو لطف می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا سریع ظرف رو داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم درست کردم! سسش هم دست سازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خندید تا جو رو عوض کنه. ولی مردک دوباره ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی مدام به بزرگ تر از خودت توهین می کنی، بد نیست یه نگاهی هم به گذشته ی خودت بندازی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون لحظه هر چیزی ممکن بود ازدهنم خارج بشه. از قصد زبونم رو آزاد گذاشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گذشته ی من رو، آدم هایی مثل شما ساختند! شما بهتره به فکر حال خودت باشی؛ تا گذشته ی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یه لحظه همه ساکت شدند و حتی صدای قاشق و چنگالِ خانوم که برای نشون دادن بی تفاوتیش بود، هم نمی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندگی من به خودم مربوطه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بذارید زندگی مردم هم به خودشون مربوط باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون منتظر شدن برای جواب به سمتِ اتاق رفتم و آخرین چیزی که دیدم یه جفت چشمِ خاکستریِ عصبانی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از ده صبح گذشته بود و من روی تخت نشسته بودم و نمی دونستم باید چی کار کنم؛ تا وقت بگذره و عصر برگردیم تهران. اگر پرایدم تعمیرگاه نبود و آورده بودمش، همون دیشب بر می گشتم. با تنهایی و بی کاری مشکلی نداشتم؛ حتی راحت تر هم بودم؛ ولی به خاطر این که کسی فکر نکنه من تقصیرها رو گردن خودم انداختم، با یه جین مشکی و پیراهن مشکی و یه کلاه کابوییِ مشکی توی دستم، رفتم که دور و بر ویلا قدم بزنم. البته قبلش یه سری به آشپزخونه زدم و به جز چای، چیزی پیدا نکردم. احتمالا تنبیهِ کارِ دیشبم بود؛ که کسی سراغم نیومده بود. حتی اهمیتی هم برام نداشت. سر و صدا ها از پشتِ ویلا می اومد؛ که هم صندلی هاش زیر سایه بون بود و هم تخت هایی برای آفتاب گرفتن داشت و در فاصله کمی ازدریا بود. در واقع ساحلِ اختصاصی ویلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همون طرف حرکت کردم. یادم می اومد که بابا همیشه همون جا آفتاب می گرفت و من و پیام و نیکا یواشکی توی جیب لباسهاش، شن می ریختیم. آرمان هم به عنوان پسرِ ارشدِ بابا، همه رو لو میداد. برای چندمین بار از حرف های دیشبم پشیمون شدم. چون در واقع به پدر و مادر خودم توهین کرده بودم. یکی از ماشین ها نبود؛ یعنی خاله ی فرشید رفته بود. ولی گالاردو سر جاش بود. مطمئن بودم که هست. چون با رفتنش خودش رو زیر سوال می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی راحت و جدی روی یکی از صندلی ها نشستم و به عمه و خانوم و مادر فرشید، صبح به خیر گفتم. نیکا و فرشید و عموش، کمی دورتر قدم می زدند و پیام هم، دراز کشیده بود و اصلا من رو ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه پرسید چیزی خوردم یا نه. که کوتاه جواب دادم «بله» .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ی بعد نیکا سراغم اومد و با هم کنار پیام ایستادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ چرا مثل نکیر و منکر بالا سر من وایستادید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و یه گوشه نشستم وزانو هام رو ب*غ*ل کردم. نیکا نگاهی به پیام کرد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام نیم خیز شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمشو! توکه پوست کلفت تر از این حرف ها بودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا : مربوط به دیشب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره! یکی از جمله های دیشب بد جوری روی اعصابمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو منتظر نگاهم می کردند. رو به نیکا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو از کی تا حالا سالاد درست می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه هر سه تا بلند زدیم زیرخنده و نیکا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی شعور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می بینم که مشغول آفتاب گرفتن هستند! البته با لباس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ریز ریز خندیدیم. بلند شدم وکلاه رو روی سرم گذاشتم و به طرف دریا رفتم. هنوز دور نشده بودم، که پیام داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی! کابوی! نمی دونستم اين قدر به رشته ی تحصیلی ات علاقه داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد به خندیدن. حتی نیکا هم که کنارِ فرشید نشسته بود، می خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درک چنین رشته هایی لیاقت می خواد؛ که تو نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دست به سر تا پاش که حالانشسته بود اشاره کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خب. دنیا که فقط اقتصاددان لازم نداره (به خودش اشاره کرد)؛ دام پرور هم می خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا تقریبا همه داشتند می خندیدند. اون آقایی هم که تا الان اخم کرده بود و با گوشیش ور می رفت، نیشش باز شده بود. تی شرت سفید روی پوست تیره اش خیلی توی چشم بود و هر کاری می کردی باز هم توجهت رو جلب می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشید با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته الان پول خوبی از این رشته ها در میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا قصدشم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشید: جدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام: آره! قراره استخرِ ماهی بزنه. قول داده من رو هم به عنوانِ کارگر استخدام کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چه اعتماد به نفس کاذبی! عزیزم قراره به عنوانِ ماهی استخدامت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این جمله دویدم؛ که دستش بهم نرسه. ولی رسید و طبق عادتش گلوم رو از پشت گرفت و فشار داد و با ببخشید ببخشیدِ من، ول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاهم رو برداشتم و روی یکی ازصندلی ها نشستم. ساعت يازده بود و تا یه ساعتِ دیگه نهار آماده بود. بی خیال به دریا نگاه می کردم؛ که فرشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیکا میگه تصمیمت جدیه! آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. ولی باید قبلش خیلی مطالعه و تحقیق کنم. من فقط چند واحد در این رابطه پاس کردم؛ که این در واقع یعنی هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقا من هم می خواستم همین رو، گوش زد کنم. به خصوص که ما با این جور مراکز، مشارکت داریم. می دونم که سال ها تلاش کردند و ضرر دادند تا به سود رسیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هر حال من اگر بخوام کاری مرتبط با رشته ام داشته باشم، باید همین کار رو کنم. چاره ای ندارم. چون پرورش دام و طیور اگر به ضرر بیفته، خیلی هنگفته ومشتریِ خُرد هم نمی شه براش جور کرد و دستت توی بازار بسته می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید بتونم به یکی از عمده فروش هامون، که در واقع دوست ما هم هست، معرفی ات کنم. آقای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف عموش که با چشم های درشت شده و اخم نگاهش می کرد برگشت و حرفش رو ادامه نداد. این هم از فواید کار کردن با عمویی که شش سال ازت بزرگتره و احساس سرپرستی می کنه؛ که یعنی می شه سی و پنج ساله و اون رگه های خاکستریِ روی شقیقه هاش، صرفا جهت خوشگلیه؛ تا سن و سال و... چشم هام رو ازصورتش که حالا با غرور نگاهم می کرد، جدا کردم و سعی کردم به روی خودم نیارم؛ که داشتم دید می زدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید به نیکا بگم مخِ فرشید رو بزنه؛ که آدرس اون یارو رو بگیره، بقیه اش با خودمه. با صداش که انگار مخاطبش منم، به طرفش برگشتم. در حالی که باورم نمی شد، بعد از دعوای دیشب، باز هم با من حرف بزنه. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلوتوثت رو روشن کن! نمی خوام عکست تو گوشیم بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه. مثل اینکه هنوز آدم نشده. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاکش کنید. نمی خوامش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف خونه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبلا که هنوز صاحبِ ملک نشده بودم، برام راحت بود؛ که توی خونه بشینم و منتظر اتفاق باشم. اما حالا می خواستم همه چیز سریع تر بگذره و بتونم روی پای خودم بایستم. حتی دوست داشتم از عمارت برم. تنها چیزی که من رو این جا نگه می داشت، این بود که بعد از ازدواج نیکا، این خونه به خصوص عمه، نیاز به کسی داشت؛ که کار ها رو سر و سامون بده. مطمئن بودم که پیام وقتی از سربازی بر می گشت، می رفت یه گوشه ی دنیا و پول هاش رو خرج می کرد. شاید الان دم از تجارت می زد و می خواست شرکتِ صادراتِ پدرش رو مدیریت کنه، ولی بعد از یه مدت بی خیالش می شد. همون طور که برادرش پوریا نمی خواست بره؛ ولی الان سوئد بود؛ یا آرمان نمی خواست ما رو تنها بذاره؛ ولی الان دبی بود. حتی شاید نیکا هم از ایران می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی همین فکرها بودم که متوجه شدم، رسیدم. پراید رو جلوی در پارک کردم. بارِ اول حال خوشی نداشتم. این بار اومده بودم که کامل ببینمش. دوباره با دیدنِ ویلا، همون حس مالکیت به وجودم چنگ انداخت. تصمیم گرفتم به خاطر این که پشیمون نشم و بتونم آینده ام رو بسازم، دیگه برای دیدن این جا نیام. همون جا با نیکا تماس گرفتم؛ که نتیجه ی حرف زدن با فرشید رو بهم بگه. که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرشید دوست نداره دور از چشم عموش کاری کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته خودم حدس می زدم و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفته از خود عموش بخواد که هم آدرس بده و هم با دوستش تماس بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنت. نیکا این طوری که آبروی من می ره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی ادب! تو که اون روز باهاش حرف می زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جمله در حد خداحافظی بود. باید خیلی احمق باشه که قبول کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا نمی کشتت که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی خیال. لطف کردی. از فرشید هم تشکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش! خبرش رو بهت میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خواد. خودم جوابش رو می دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعت بعد من با دهن باز روی تختِ اتاقم نشسته بودم و به نیکا نگاه می کردم؛ که با لبخند می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول کرد تو رو به دوستش معرفی کنه و سفارش کنه؛ که درباره ی پرورش ماهی، هرچی لازم داری بهت یاد بده. فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروم رو بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرشید میگه باید یه جورایی از دلش دربیاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرشید می گه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عموش گفته «من چه جوری برای کسی که اون همه به من توهین کرده و حتی حاضر نشده عذرخواهی کنه، کاری انجام بدم؟» خب راستم میگه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... خودت هم می دونی که این کار رو می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. فردا می ریم شرکتِ اصلیشون. منم با فرشید قرار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز نمی خواید چیزی رو رسمی کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلیِ کامپیوتر نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا! همین امروز با مامان حرف می زنم؛ که زنگ بزنه بهشون. فردا هم قراره با فرشید بیافتیم دنبال کارهای آزمایشِ خون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی! خوبه! می خوای من مامانت رو راضی کنم؟ آخه خانوم، علاقه ی شدیدی به من داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خندیدیم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا صبح غیبت زد؟ پیام ناراحت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوام هر سری که از مرخصی بر می گرده، مراسم گریه کنون راه بندازیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

1

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکا از من خداحافظی کرد و رفت؛ که توی ماشین منتظر فرشید بمونه. من دنبالِ فرشید راه افتادم؛ که من رو به اتاق عموش، که انتهای یه راهروی بلند با کف پوش و دیوارهای خاکستری بود، راهنمایی کنه. فرشید بدون در زدن و حتی اجازه از منشی، که توی سالن پشت میزش بود، در رو باز کرد و توی قابِ درقرار گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر! خانوم جلالی برای دیدنتون اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای محوی از داخل اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم جلالی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر خانم فرخ نژاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم از حرفش خنده ام گرفت. فرشید در رو تا نیمه بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عصبانیش نکنی. می خوای بمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران عموتون نباشید. من زورم بهش نمی رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند قشنگ تحویلم داد؛ که حدس زدم نیکا عاشق همین یه موردش شده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران تو ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده دقیقه بود که روی کاناپه ی چرمِ جلوی میزش، نشسته بودم و اون فقط چشم هاش رو روی کاغذهای جلوش می چرخوند و گاهی یه جمله به مرد پشتِ میزِ کناریش، می گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا فکر نمی کردم آدمی باشه که اتاق ریاستش رو با دو نفر دیگه، که ظاهرا رابطه ی خیلی دوستانه ای هم باهاشون داشت،شریک بشه. به خصوص وقتی کل این تشکیلات و کارخونه ها و تولیدی هایی که تحت پوشش این شرکت قرار داشت، مال خودش بود. میزش آخرین میز و کنار پنجره بود. دست چپم رو زیر چونه زده بودم و به دسته ی کاناپه تکیه داده بودم و مشغول نگاه کردن به آدم های اتاق بودم. حالا شده بود پونزده دقیقه و کاملا واضح بود؛ که این کارش فقط برای تحقیر منه. شاید انتظار داشت برم جلوش زانو بزنم و طلب بخشش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف میزش رفتم و دست هام رو، لبه ی میز گذاشتم و بهش تکیه دادم و منتظر شدم؛ که سرش رو بلند کنه. وقتی انتظارم طولانی شد، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عذر می خوام! اگر وقت مناسبی نیست، من می تونم یه روز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و با وجود قد تقریبا کوتاه من، با زاویه ی کمی به من زل زده بود. این نزدیک ترین فاصله ای بود که تا به حال داشتیم و رگه های آبی، توی خاکستری چشم هاش پیدا بود؛ که یه لحظه حس بدی بهم منتقل کرد. پدرم مرد خوش قیافه ای بود؛ که البته چیزی از زیبایی اش به من نرسیده بود؛ ولی باعث شده بود که، از مرد های خوش قیافه بدم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی این فکر ها بیش تر از دو ثانیه طول نکشید و من جمله ام رو کامل کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه مزاحم بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه خودت هم می دونی مزاحمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.