داستان راجع به پسر کوچیک و دختر کوچیک یک خانواده است که با یک سری اتفاقات زندگی همه ی اعضا کمی دستخوش تغییراتی می شود...

ژانر : پلیسی، عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین نوتریکا جلد دوم
نویسنده : سروناز روحی (خورشید.ر) Sundaughter

ژانر : #عاشقانه #پلیسی

خلاصه :

داستان راجع به پسر کوچیک و دختر کوچیک یک خانواده است که با یک سری اتفاقات زندگی همه ی اعضا کمی دستخوش تغییراتی می شود...

مقدمه :

زندگی آدم ها به نفس کشیدن خلاصه نمیشه !

زندگی آدم ها به خوردن و نوشیدن و خوابیدن خلاصه نمیشه !

زندگی آدم ها به درس خوندن و کارکردن خلاصه نمیشه !

زندگی آدم ها به بغض و غم و غصه خلاصه نمیشه !

زندگی آدم ها به شادی و خنده و لبخند خلاصه نمیشه !

زندگی آدم ها به مرگ خلاصه نمیشه!

حتی … زندگی آدم ها به عشق هم خلاصه نمیشه !

خلاصه ی زندگی آدم ها فقط و فقط زندگی کردنه …!

" قسمت اول : بازگشت "

دو زانو به زمین افتاد... گریه میکرد.... نباید میگریست.. باید توکل میکرد... حالا وقت این کارها نبود... باید امید می داشت....

با تمام وجودش فریاد کشید: خدایــــــا.... هنوز امیدی هست؟

و انعکاس صدایش در فضا پیچید... انگار خدا جواب داد: هـــســــت... هـــســــت ... هـــســــت ...

دلش میخواست زار بزند.

زیر لب نام خدا را تکرار میکرد... نمیدانست چقدر گذشت که دیگر متوجه چیزی نشد.

پلکهایش بهم چسبیده بود. سخت انها را از هم گشود. هوا گرگ و میش بود. کمرش خشک شده بود. ویبره ی موبایلش را حس میکرد.

به سختی نیم خیز شد. روی زمین پر از سنگ خوابش برده بود. دست در جیبش فرو برد.

موبایلش را در اورد. با اینکه زنگش لحظات پیش قطع شده بود اما باز هم می لرزید و زنگ میخورد شخص پشت خط ول کن نبود. نگاهی به شما ره انداخت. نوید بود. ریجکت و سپس خاموش کرد.

زانوهایش را در اغوش کشید.چانه اش را روی انها فشرد... چشمهایش می سوخت. بغض هم داشت. تمام لباسش خاکی بود.چرا همه چیز بهم ریخت.

درست وقتی قرار بود همه چیز خوب پیش رود همه چیز همان لحظه فرو ریخت.درست مثل یک بازی کودکانه که ساعتها وقت صرفش میکردی تا تمامش کنی اما درست در لحظات اخر می سوختی... درست وقتی که فکر میکردی برنده ای اما بازنده میشدی.

چشمهایش را روی هم فشار داد. سرش به دوران افتاده بود. ساعت از شش صبح گذشته بود.ستاره ها هنوز در اسمان خود نمایی میکردند.

هوا نسبتا خنک بود.نفس عمیقی کشید.باز به اسمان خیره شد. چه حکمتی بود که همه برای اجابت به بالا خیره میشدند؟! مگر نه اینکه خدا نزدیک بود... نه انقدر دور... لبهایش خشک بود. به اسمان نگاه میکرد. توقع زیادی نداشت که خدا از نگاهش حرف دلش را بفهمد.

خدا بزرگ بود. مهربان بود... بخشنده بود. حاجت روا هم بود ... خدا...

دهانش به تلخی میزد... شقیقه هایش را می فشرد و هنوز در دل زمزمه وار التماس میکرد.

حتی هنوز نگفته بود که چقدر دوستش دارد... کاش به اندازه ی شنیدن همین یک جمله ...

داشت خفه میشد. از بغض و ناراحتی... یا شاید عجز از ندانستن. کاش پزشک بود... حداقل درکش بیشتر می بود!

هوا روشن و روشن تر میشد. صدای پرندگان یکباره درا مدند. نور خورشید چشمش را میزد. تا به حال طلوع افتاب را ندیده بود.

با رخوت از جا برخاست. بار دیگر به اسمان خیره شد... راهی را پیش گرفت. خارج شهر بود.

حتی یادش نمی امد که چطور به اینجا رسیده است... کنار اتوبان خسته قدم بر میداشت. حتی رغبتی هم به گرفتن تاکسی نداشت. راه میرفت و فکر میکرد.

چه فکری هم نمیدانست...خسته و دل مرده... شاید هم نا امید... نمی دانست...

تاکسی زردی به خاطر او سرعتش را کم کرد.

او هم دیگر نای راه رفتن نداشت.

زمزمه کرد: بیمارستان...

راننده متعجب از سر و وضع خاکی و اشفته اش سری تکان داد و منتظر ماند تا سوار شود.تا رسیدن به مقصد چشمهایش را بسته بود. اخرین تصویر خون آلود طوطیا از ذهنش پاک نمیشد.

حساب کرد. پیاده شد. در محوطه ارام قدم بر می داشت. از اخباری که قرار بود بشنود هراس داشت... ممکن بود ناچیز امیدش ناامید شود؟!

صدای نوید را شنید: نوتریکا؟

نوتریکا به سمتش چرخید.

نوید نفس اسوده ای کشید وگفت: هیچ معلومه از دیروز تا به حال کجایی؟

نوتریکا خسته نگاهش میکرد.

نوید مضطرب بازویش را کشید وگفت: حالت خوبه؟

نوتریکا به چشمان او خیره شد.

نوید نگاهش را فهمید. هرکس دیگری هم جای او بود معنی ان نگاه خاکستری مشوش را درک میکرد.

اهی کشید وگفت: فرقی نکرده...

نوتریکا یک لحظه چشمهایش را بست... واژه ی سوالی چرا در ذهنش فریاد میشد.چرا بهتر نشده بود؟!از خدا طلب داشت. یک طوطیای سالم را طلب داشت.

نوید دستش را روی شانه ی او گذاشت وگفت: مامان خیلی نگرانت بود...

نوتریکا در سکوت همراه با او راه می امد.

نوید به او که از اشفتگی چهره اش نزار بود خیره شد. شاید در باورش نمی گنجید که نوتریکا نسبت به طوطیا حسی داشته باشد.حسی که انقدر عمیق باشد که نوتریکا را به این حال و روز بیندازد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید دستش را گرفت وگفت: نوتریکا از این طرف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا گیج به او نگاه کرد... یک لحظه یادش رفت که کی به بیمارستان رسیده است. هنوز فکر میکرد در کنار اتوبان راه می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید مقابلش ایستاد وپرسید: خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید کلافه گفت: یه چیزی بگو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا بغضش را فرو خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید ارام او را به سمت نیمکتی که در مسیرشان قرار داشت هدایت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا را انجا نشاند و خودش به سوی دیگری رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارنجش را قائم به زانویش تکیه داد و به اسفالت خیره شد. مورچه ی کوچکی یک خرده نان را با خود می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به تلاش او خیره شده بود... قامتی مقابلش پدیدار شد. سرش را بالا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش بود که رو به رویش ایستاده بود. با نگرانی به او می نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا زمزمه کرد: سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید نفسش را پوف کرد وبا حرص گفت: از دیروز تا به حال کدوم قبرستونی بودی؟ کم مصیبت داریم؟ شدی قوز با لا قوز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا دفاعی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید کنارش نشست و سیگاری از جیبش در اورد و اتش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به رو به رو نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانست چقدر گذشت... دیگر زمان را هم گم کرده بود... نوید به سمتشان امد.رو به پدر ش گفت: به مامان و خاله گفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید سری تکان داد و رو به نوتریکا متحکم گفت: بلند شو بریم خونه... مادرت نگرانته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا واکنشی نشان نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید به او خیره شد. چهره اش در ماندگی را به وضوح به نمایش گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روی شانه اش فشر د وگفت: خوب میشه.... نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پدرش خیره شد. قاطع گفته بود خوب می شود. به پدرش اعتماد داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حال به اهستگی گفت: من میمونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید نفس راحتی کشید .حد اقل یک حرفی به زبان اورده بود که او بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید قدرت مخالفت نداشت. همه مانند هم به یک اندازه گرفته و خسته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید به خانه بازگشت. نوید و نوتریکا ماندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا از جا برخاست و نوید هم به دنبالش.... مسیر ساختمان بیمارستان را پیش گرفته بود. حتی منتظر اسانسور هم نماند. نوید سرگردان دنبال برادر سردرگمش میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا وارد بخش مراقبت های ویژه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستاری جلو امد... با اخم گفت: اینجا ملاقات ممنوعه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا بی اهمیت به اخطار او راه اتاق طوطیا را پیش گرفت. پرستار صدا زد: اقای محترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید خواهش کرد تا یک لحظه اجازه ی دیدار را صادرکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار با تشر گفت: باید گان بپوشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید لبخند سپاسگزارانه ای نثارش کرد و نوتریکا را صدا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار تند گفت: کمتر از یک دقیقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به تکان سر اکتفا کرد. از این که میتوانست او را از نزدیک ببیند حس خوبی داشت...لباس سبزی که به تن داشت بوی بتادین میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق سرد و خوف انگیزی که صدای بوق بوقش کلافه کننده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوطیا محصور در میان سیم و لوله گم بود. کنار تخت ایستاد. یک دستش در گچ بود و به دست دیگر سرم وصل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش کامل در بانداژ سفید قرار داشت. لوله ی باریکی در بینی اش فرو رفته بود و دهانش دور لوله ی کلفت تری حلقه شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدش به خاطر هجوم اشک تار شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت دستش را نوازش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش زد: طوطی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخی نشنید. صدای نفس هایش بلند بود. صدای ضربان قلبش یک بوق ناهنجار بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خفه نالید: طوطیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم سکوتی که از جانب طوطیا به اندامش رعشه وارد میکرد. اگر همیشه در سکوت بماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستاری تذکر داد: وقت تمام است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ارا می خم شد تا او را ببوسد. وسط راه منصرف شد. باز هم میخواست سواستفاده کند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار باز صدا کرد و ناچارا از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید کنارش نشسته بود. نوتریکا به رو به رو مینگریست اما در واقع نقطه ی نامعلومی را می کاویید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید اهسته توضیح داد: نیما و طلا نمیدونن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به نوید خیره شد. عجیب بود... چرا نمی دانستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید : نخواستیم ماه عسلشون خراب بشه... ای شالا تا اون موقع طوطیا هم حالش خوب شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا تنها یک اه کوتاه کشید. با احساس سرگیجه سرش را به دیوار تکیه داد. نوید با مریم حرف میزد. متوجه او نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا چشمهایش را بست ... خسته بود. چرا بیدار نمی شد؟! دلش به اندازه ی یک دنیا برایش بی تاب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار نه انگار که یک شبانه روز با او حرف نزده بود... انگار سالها بود که صدایش را نشنیده بود... مدتها بود که از او بی خبر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا ... کاش رفیق نیمه راه نباشد... کاش حالا که او اهل بود نا اهلی نکند... کاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برادرشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه فکر کنم نامزدشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه است که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم... اما برادرش نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی شبیه همن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شایدم به قول تو برادرش باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تمام این دو هفته اینجا بوده... تو حیاط خوابیده ... صبح به صبح اومده ملاقاتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موندنش که دردی دوا نمیکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حینی که چیزی در پرونده ی بیماری یاد داشت میکرد گفت: طفلک دختره... میگن خونریزی مغزی کرده نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه اش را مرتب کرد و در پاسخ به سوال همکارش گفت: دکتر سلامت میگفت یه بار ایست قلبی داده... طفلک هجده نوزده سال بیشتر نداره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا کنه بهوش بیاد... خانواده ی پر جمعیتی ان... از کی اسیر بیمارستانن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره واقعا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا مقابل استیشن پرستاری ایستاد وگفت: ببخشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار سرش را از پرونده بیرون اورد و به او خیره شد. چه حلالزاده بود... همین الان داشتند راجع به او صحبت میکردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا تک سرفه ای کرد وگفت: نیومدن ملافه هاشو عوض کنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار اخمی کرد وگفت: جدی؟ و رو به همکارش گفت: خانم رضایی کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز رضایی کشیک نیست ... و رو به نوتریکا گفت: الان ترتیبشو میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا لبخند محوی به علامت تشکر زد و از انجا فاصله گرفت. در محوطه نشسته بود و سیگار دود میکرد. پدرش را دید که با گام های تندی به سمتش می امد. دیگر مهم نبود جلوی او سیگار بکشد یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید بی توجه به جسم باریکی که در دستش بود و از ان دود بلند میشد گفت: بیا برات نهار اوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا خسته به پدرش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید چشمهایش را بست و باز کرد . در این شرایط خیلی نمیتوانست عصبانی شود. دو هفته ی تمام در بیمارستان مانده بود. حتی جلال و سیما هم به خانه ماندن رضایت داده بودند اما پسرش هنوز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید دستش را روی شانه ی او فشرد وگفت: نوتریکا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا پک اخر را به سیگارش زد. دودش را پس از مکثی از بینی بیرون فرستاد. سیگارش را زیر پا انداخت و با پنجه با حرص ان را له کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید پرسید: بیا بریم خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا: طوطیا هنوز بهوش نیومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید با ملایمت گفت: دو هفته است شب و روز اینجایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا مات به پدرش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید از نگاهش ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا زمزمه کرد: دو هفته...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید دستش را در موهایش فرو برد و گفت: ببین چقدر ریش در اوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا با بغض گفت: فقط دو هفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به پدرش نگاه کرد. یعنی همه ی این مدت تنها دو هفته بود؟ در باورش بیشتر می پنداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید اهسته گفت: بیا یه سر بریم خونه... برو حموم... یه دستی به سر و روت بکش... لباساتو عوض کن... یه کم بخواب... بعد دو باره بیا اینجا... هان؟ خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا بی حواس گفت: بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید: جانم بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا بی رمق نالید: فقط دو هفته گذشته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید نفسش را فوت کرد و گفت: اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا با کف دست پیشانی اش را فشرد وگفت: من فکر میکردم بیشتر باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید دستش را روی کمر نوتریکا گذاشت وگفت: بیا یه سر بریم خونه... بعد برگرد... خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا فرصت ابراز مخالفت نداشت .چراکه جاوید دستش را گرفت و بلندش کرد. تا به خودش بجنبد کنار پدرش در اتومبیل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید تقریبا با سرعت می راند. نگران بود نوتریکا پشیمان شود. وضع خانه از این رو به ان رو شده بود... طفلک طوطیا... برادرش و سیما یک طرف... سیمین و قلبش یک طرف... طلا و نیمایی که هنوز نمیدانستند و هر بار با بهانه های واهی طلا را دست به سر میکردند تا نخواهد با طوطیایی که قادر به تکلم نیست حرف بزند یک طرف... به نیم رخ زرد و بیمار گونه ی نوتریکا خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وضع او از بقیه وخیم تر بود. از سَر و سِرّ ِ روابط و احساسش با طوطیا کم اگاه نبود. قرار بود در یک فرصت مناسب با جلال مطرح کند. مسلما انها هم مخالفتی نداشتند... این اتفاق اخر... همه چیز به یکباره در هم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبی خان در را باز کرد. با دیدن نوتریکا با خوشحالی جلو امد وگفت: اقا کوچیک... خوبی بابا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به ارامی از ماشین پیاده شد. زورکی واژه ی سلام را به لب راند. جاوید سوئیچ را به نبی داد وگفت: ماشین و پارک کن... و کنار نوتریکا که ارام گام بر میداشت راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا در باغ روی تاب نشسته بود و فکر میکرد. با دیدن اندام خمیده ی برادرش فورا از جا بر خاست و به سمتش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا حتی حضورش را حس نکرد. گیج مسیری را پیش گرفته بود و سلانه سلانه قدم بر میداشت . حتی نمی دانست مقصدش کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا رو به پدرش سلام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید با محبت دستی به موهایش کشید وگفت: مادرت کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا: خونه... خوابیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید سری به علامت تایید تکان داد و به همراه دختر و پسرش واردخانه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید بازوی نوتریکا را گرفت و او را کمک کرد تا پله ها را بالا برود... امیدوار بود دوش اب گرم او را کمی سر حال بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به نیوشا گفت: یه غذای ساده درست کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا به اشپزخانه رفت. بهتر بود بی بی کبری را فرا میخواند . مسلما خودش از عهده اش به تنهایی بر نمی امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت نگاهی انداخت... سه بعد از ظهر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی از اشپزخانه صدا زد: نیوشا... مادر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا از جا بلند شد و به سمت بی بی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی کبری اهسته گفت: غذا یخ کرد... بکشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا با کمی تامل گفت: بدین من میبرم بالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی کبری اه عمیقی کشید و سینی را به دستش داد. نیوشا به ارامی پله ها را بالا می رفت. در اتاقش باز بود. جاوید روی تخت نشسته بود و سرش را میان دستش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا : بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید سرش را بلند کرد و به دخترش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا متعجب پرسید: پس نوتریکا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صدای ریزش اب به در حمام خیره شد. یعنی از ان وقت در حمام بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستاصل به پدرش نگاه کرد. جاوید نگرانی را از نگاهش خواند. خودش هم متوجه گذشت زمان نشده بود. با هول چند تقه به در حمام نواخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ضعیف نوتریکا امد که گفت: الان میام... باعث شد هر دو نفس راحتی بکشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا سینی را روی میز گذاشت و با خمیازه ی بلند بالایی گوشه ای نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید با لبخند به دخترش خیره شد. تمام دیشب را بالای سر مادرش بیدار مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با محبت گفت: برو یه کم بخواب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا اهی کشید و با رخوت از جا برخاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طبقه ی پایین رفت تا به بی بی بگوید کاری نیست و میتواند به برود. نوید در اشپزخانه مشغول صرف نهار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس حضور نیوشا لبخندی به رویش پاشید وگفت: سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا به تکان سر اکتفا کرد. رو به بی بی حرفش را ادا کرد و یک لیوان اب برای خودش ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید:مامان خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی جای نیوشا پاسخ داد: اره مادر... خیلی بهتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید سری تکان داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی از نیوشا پرسید: اقا کوچیک غذاشو خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید متعجب پرسید: مگه خونه است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا نگاهی به نوید انداخت و رو به بی بی گفت: نه هنوز حمومه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی اهی کشید و زیر لب زمزمه کرد: خدا طوطی خانم و شفا بده... و الهی امینی گفت و از اشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید از جایش بلند شد و گفت: کی اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا: با بابا برگشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید سری تکان داد و حینی که میخواست پله ها را بالا برود گفت: فردا نیما اینا برمیگردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا به نوید خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهسته گفت:چه زود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید سری تکان داد و گفت: به نیما گفتم چی شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا با چشمهای گرد شده او را می نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید اهش را فرو خورد و گفت: برو یه کم بخواب... چشمات باز نمیشن دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا روی مبلی نشست و گفت: هر دفعه میخوابم خواب تصادف طوطیـــــ... ا رو... و بغض خفه ای مانع از اتمام جمله اش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید ناچارا ان چند پله ای که بالا رفته بود را پایین امد و دستش را روی شانه ی خواهرش گذاشت وگفت: حالش خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا با صورت خیس به او نگاه کرد و گفت: پس کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید لبش را گزید و گفت: دعا کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لبخند تلخی ادامه داد: برو تو اتاق من بخواب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا حرفی نزد... و نوید مصرانه گفت: مگه همیشه دوست نداشتی یه بارم شده اونجا بخوابی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا تلخ خندی زد و با سستی از جا بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید به طبقه ی بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید پشت در حمام ایستاده بود. بعد از سلام اهسته گفت: چطوری راضی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید بی رمق زمزمه کرد: تو حال خودش نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید نفسش را فوت کرد. نوتریکا از حمام خارج شد. تی شرتش به خاطر خیسی موهایش نم دار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید حوله ی کوچکی به دستش داد و گفت: موهاتو خشک کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید با لحنی که سعی داشت پر انرژی باشد گفت: به به برادر کوچیکه.. حال شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به نوید خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای اینکه حوله را از پدرش بگیرد سرش را با کف دست فشرد وگفت: سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید با ملایمت او را روی تخت نشاند وگفت: چطوری؟ کم پیدایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا بی اهمیت به سوالش زمزمه کرد: باید برم بیمارستان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید: اونجا مراقبش هستن نوتریکا... و خواست حرف دیگری بزند که گوشی موبایلش زنگ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شد و پاسخ داد: جانم نیما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا گیج به نوید خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید سینی را روی زانویش گذاشت وگفت:بیا یه چیزی بخور... میدونی چند وقته درست و حسابی غذا نخوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا باز سرش را محکم فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید پرسید: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا با صدای خش داری گفت: سرم داره میترکه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید از کمدش کیف داروهایش را در اورد و یک ارام بخش به خوردش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجبورش کرد دراز بکشد... هنوز در اتاقش بود و به عکس جمع خانوادگی شان نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا اهسته نام طوطیا را ناله میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید نگاهش کرد. لبه ی تخت نشست وپرسید : چیه؟ چیزی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا پاسخی نداد. چشمهایش نیمه باز مانده بود. نوید مستاصل نمیدانست چرا پیشانی اش خیس از عرق است اما از سرما می لرزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتویی رویش انداخت و گفت: چه به روز خودت داری میاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا ناله کرد: سردمه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید از اتاق بیرون رفت تا پدرش را صدا کند. دست تنها نمی توانست کاری از پیش ببرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از ده شب گذشته بود. سیمین بالای سرش نشسته بود و دستمال خیس روی پیشانی سوزانش میگذاشت. تبش قطع نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید و جلال هر دو مقابل تلویزیون نشسته بودند. فقط روشن بود وگرنه کسی حال تماشای ان را نداشت. نوید سرگرم پرونده های شرکتشان بود. با نبود نیما حجم کارها به دوش خودش وماهان بود. هرچند به نفعش شده بود کمتر فکر وخیال میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا با انگشتانش بازی میکرد. تمایلی هم به تماشای سریال مورد علاقه اش نداشت. سیما در بیمارستان مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال با لحن خسته ای پرسید: پس فردا دادگاه است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید به تکان سری اکتفا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید به پدر و عمویش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید ادامه داد: احتمالا براش زندان می برن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال زمزمه وار گفت: پسره ی کثافت... ببین چطوری... و نتوانست ادامه اش دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید فکر کرد اگر به جای طوطیا نوتریکا روی تخت خوابیده بود... لبش را گزید مسلما بدنش با توجه به بیماری اش این همه مقاومت نمیکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید از طوطیا ممنون می بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام راننده بود... به جرم سوءقصد به نوتریکا و تصادف عمدی بازداشت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبلا از نیما چیزهایی در باره ی انها شنیده بود. اما فکر نمیکرد انها تا این حد جدی برخورد کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا خدا میکرد طوطیا زودتر بهوش بیاید. انگار رنگ مرگ به در و دیوار خانه ی دو برادر پاشیده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا را چه میکردند؟ با بازگشت نیما وطلا ناله سرایی ها از سر اغاز میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر بلایی به سر طوطیا بیاید... نوتریکا همین گونه هم حال و روز درستی نداشت. از برادر ش در تعجب بود که اینقدر احساساتی و شکننده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر نگران کسی که تا دیروز گمان هم نمیکرد تا این حد برایش مهم باشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا یی که او می شناخت با کسی که این چنین در طبقه ی بالا در تب یک علاقه میسوخت خیلی فرق داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر برایش مسلم شده بود که اگر طوطیا حالش بهبود نیابد... نوتریکا هم... لبش را گزید. بهتر بود اینقدر به افکار پریشانش مجال ندهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشید وباز سرش را در پرونده ها فرو برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با صدای قدم های مادرش ناچارا به سوی پله ها نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین خسته با ظرف ابی که در دستش بود اهسته پایین می امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید فورا پرسید: حالش چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین بی رمق جواب داد: بهتره... تبش پایین اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه ی خدا را شکر...فضا را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال رو به برادرش گفت: دادگاه فردا چی؟؟؟ با این حال و روزش که نمیتونه بیاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید اهسته گفت: فردا به جهرمی میگم یه فکری بکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید به ساعت خیره شد... پس از خداحافظی از جلال به اتاق نوتریکا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رنگی پریده و چشمهایی که در میان دو حلقه ی کبود بسته بودند چهره اش را دردمند نشان می داد. لبه ی تختش نشست و دستش را به دست گرفت. مثل کوره می سوخت. نفسش را فوت کرد نوسان تبش ازار دهنده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پزشکش هم گفته بود عصبی است و ربطی به جسم و احتمالا عفونت ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رخوت از جا بلند شد تا بدون جلب توجه یک ظرف اب خنک و دستمال فراهم کند. امیدوار بود سیمین متوجه نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از هفت صبح گذشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز بالای سرش بیدار بود و پیشانی عرق نشسته اش را نم دار میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام شب را بر بالینش بیدار بود و مداوم تلاش میکرد دمای بدنش را پایین بیاورد. نوید به ارامی در اتاق را گشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید به او خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید تک سرفه ای کرد وگفت: عمو جلال پایین منتظرتونه... بابا دیشب نخوابیدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید اهسته گفت: هنوز تب داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید موهایش را بالا داد و بی توجه به صحبت پدرش گفت: نیما وطلا عصر میرسن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید سری تکان داد و از جا بلند شد. با جدیت گفت: اگه حالش بدتر شد زنگ بزن دکترش بیاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید سری تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جاوید برای تعویض لباسش به طبقه ی پایین رفت. خیلی زودتر از انچه که فکرش را بکنند به مقصد رسیدند. جهرمی پایین پله ها منتظرشان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد شدند. راهروی دادگاه شلوغ و پر سر و صدا بود... ساعت هشت و نیم وقت داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو برادر به سر و ته راهرو مینگریستند. همهمه و شلوغی ذهن را سردرگم می ساخت. مردی انها را به اتاقی راهنمایی کرد. جهرمی صبر کرد تا دو برادر وارد اتاق شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از دقایقی مرد میان سالی وارد شد و پشت میزی نشست. لحظاتی بعد سربازی شهرام را به جایگاه مخصوص نشاند.شهنام هم خیلی وقت بود که در اتاق حضور داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدت زمانی گذشت تا جلسه رسمی اغاز شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام با دستهایی دستبند زده روی صندلی نشسته بود و قاضی دستی به محاصنش کشید و رو به او پرسید: اقای شهرام سرمدی به چه علتی قصد جان اقای نوتریکا نیکنام و داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام دندان قروچه ای کرد و به برادرش شهنام خیر ه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق کوچکی بود... جاوید و جلال به همراه وکیلشان اقای جهرمی کنار هم نشسته بودند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام با صدایی که از ان حرص می بارید برای بار هزارم توضیح داد: خواهرم به خاطر اون پسره ی نسناس خودکشی کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید سرش را باتاسف تکان داد ومدام نفس عمیق کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی هوومی گفت و رو به او پرسید: خواهرتون چند سالش بود؟ چطور دست به چنین کاری زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام سر به زیر با صدای بغض داری گفت: هجده سالش نشده بود... میخواست کنکور بده ... چه ارزوهایی ک ... ه...ن ..ن...نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی عینکش را روی چشمش گذاشت و رو به جاوید گفت: اقای نیکنام... پسرشما هم به دادگاه احضار شده بودن... ولی ایشون... و در سکوت منتظر پاسخ جاوید شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید تک سرفه ای کرد وگفت: حال مساعدی نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی اخمی کرد وگفت:چرا؟ایشون هم در تصادف صدمه دیدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید:خیر.. در تصادف دختر برادرم خودشو سپر پسرم کرد.... وگرنه با توجه به بیماریش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی میان کلامش امد وگفت: چه بیماری ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید اب دهانش را فرو داد وگفت: پسرم هموفیلی داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی سری تکان داد و با ز منتظر به جاوید چشم دوخت.. نگاهش نشان از ان داشت که هنوز جوابش را نگرفته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید ادامه داد: وضع روحی نا به سامانی داشتن و ضمن اینکه کسالت جسمی هم مزید بر علت شد که نتونن بیان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی عینکش را روی بینی عقب و جلو کرد وگفت: حتما مستحضر هستید که اقای سرمدی هم از شما با عنوان تعدی به مرحومه شیده سرمدی شکایت کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهرمی رو به قاضی گفت: بله... و جناب نوتریکا نیکنام با قید سند ازاد هستن... در پرونده قید شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی سری تکان داد و رو به شهرام گفت: شکایت شما دلایل محکمه پسندی هم داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام با غیظ گفت: من مطمئنم اون پسره ی بی پدر ومادر یه بلایی سر خواهرم اورده که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سکوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی ابرویش را بالا داد وپرسید: قبل از دفن کالبد شکافی هم انجام شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام سرش را به علامت منفی تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهرمی اجازه خواست و قاضی با تکان سر اجازه را صادر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهرمی رو به قاضی گفت: اگر تمایل داشته باشید و البته اجازه ی نبش قبر و صادر فرمایید قطعا به قطعیت میرسید که اقای نوتریکا نیکنام هرگز به مرحومه سرمدی تعرض نکردن... و متوفی بر اثر یک جنون ادواری دست به چنین عملی زدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام با حرص نیم خیز شد وفریاد زد: کثافتهای بی همه چیز... نمیذارم خواهر رحمت شده ی منو از تو گور دربیارین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربازی بازویش را کشید ومجبورش کرد سر جایش بنشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاضی رو به کنار دستی اش گفت: برای دوازده روز دیگه وقت میدم... لطفاتمامی خواندگان شرکت کنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نفس عمیقی کشید و با چکشش روی میز اهسته ضربه ای نواخت و گفت: ختم جلسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید و جلال به همراه جهرمی از اتاق خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام و شهنام در راهرو بودند. سربازی بازوی شهرام و محکم گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهرام تا چشمش به جاوید افتاد غرید: مطمئن باش یک روز به عمرم مونده باشی اون پسر لعنت شده ی حروم زادتون نفله میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید خواست جوابش را بدهد که جهرمی بازویش را کشید وگفت: اروم باشید اقای نیکنام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید دندان هایش را روی هم می سایید. کفری از دست جهرمی گفت: اون چه حرفی بود که زدی؟ اگه نبش قبر بشه و نوتریکا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهرمی میان کلامش امد وگفت:نوتریکا به من اطمینان خاطر داد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وپس از صحبت کوتاهی خداحافظی کرد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال با تند ی به برادرش گفت:هنوزم بهش اعتماد نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید به برادرش خیره شد. از او شرمسار بود... دخترش مدتها در بستر بود و فقط نفس میکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال دستش را روی شانه ی او گذاشت و فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید: میری بیمارستان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال سرش را تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید زمزمه کرد: منم میام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال تلخ خندی زد و با هم به سوی درخروجی حرکت کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید با حرص گفت: تو حالت خوب نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا اهمیتی نمیداد که او چه میگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید بازویش را کشید وگفت:نوتریکا ...کجا داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا: دارم میرم دانشگاه... امروز اخرین امتحانمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید ماتش برد نمیدانست که در تمام این مدت با این احوال روحی به دانشگاه هم میرود. قدرت ابراز مخالفتش سلب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که با لحن ملایمی سعی داشت مجابش کند تا او را برساند باز هم با مخالفت او رو به رو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن جمله ای که به خداحافظی اش چسباند از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--مگه بچه ننه ام... خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج و منگ با ان ظاهر پریشان و لباس های ژولیده در محوطه ی دانشگاه به سوی مسیر نامعلومی پیش میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان او را دید و به همراه حامد به سمتش رفتند. در طول امتحانات یکبار هم فرصت دیدار و صحبت برایشان پیش نیامده بود.و حالا اخرین امتحان بود ....هوای تیر ماه گرم و مردادی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان بازویش را کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا ایستاد و با چشمهای خسته و نگاه بی فروغی به او خیره شد. یک لحظه به ذهنش فشار اورد که ایا اورا می شناسد یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان مقابلش ایستاد. با دهان باز نگاهش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد اهسته گفت: پسر... چرا این شکلی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا خسته اهی کشید وگفت: سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد و احسان در جریان تصادف طوطیا بودند ... اما چهره ی نزار نوتریکا در باورشان نمی گنجید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد سعی کرد بشاش لبخندی بزند. در همان حال گفت: بریم اونجا بشینیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا حوصله ی مخالفت نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان ساکت بود و فکر میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا موهای ژولیده اش را عقب فرستاد و پرسید: امتحان خوب بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد خوشحال از اینکه او شروع کننده ی بحث است. لبخندی زد وگفت: بدک نبود... تو چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به ساعتش خیره بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان سوال حامد را پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا گیج به او خیره شد و گفت:چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان از حالتش جا خورد. نوتریکا زیر لب زمزمه کرد : الان وقت تعویض ملافه هاشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد گفت:هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا از جا بلند شد وگفت: من باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان نگران از حال و اوضاع درهم و خراب روحی او گفت: میرسونمت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا سری تکان داد و از حامد خداحافظی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما حامد همچنان دنبالشا ن می امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا یادش رفته بود احسا ن و حامد هم خانه هستند و هر دو با ماشین احسان رفت وامد میکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا حتی متوجه حضور حامد هم نبود... چیزهایی زیر لب زمزمه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد و احسان متعجب به هم خیره شدند اما چیزی نگفتند. وقتی به مقصد رسیدند. تصمیم گرفتند تا انها هم سری به او بزنند. هرچه که بود در عروسی نیما او را دیده بودند و هر دو از طوطیا به عنوان یک دختر خوش برخورد و مهربان یاد کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا مسیر را تند قدم برمیداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستارها دیگر او را می شناختند... کسی که صبح و روز وشب برایش معنی نداشت. هر لحظه چه اجازه ی ملاقات داشت چه نداشت در انجا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حیاط... در راهرو... پشت شیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد و احسان از پشت شیشه به پیکر طوطیا خیره شده بودند. به هر حال تاثر بر انگیز بود که یک دختر جوان در یک تصادف به این حال و روز بیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جزییات ماجرا را نمی دانستند. همین را هم از غیبت های نوتریکا در روزهای اخر کلاس از تماس به منزل وصحبت های خواهرش نیوشا جویا شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو در دل برای شفای زودتر طوطیا دعا کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر وقت رفتن بود اما با صدای جیغ و فریاد های یک نفر سر جایشان میخکوب شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا و نیما و به همراه سیما و جلال در راهرو بودند و طلا چنان زار میزد و میگریست که انگار با جسد خواهرش رو به رو شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا انگار نمی نشنید. پیشانی اش را به شیشه چسبانده بود و به طوطیا خیره می نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا بعد از کلی گریه و مویه در میان دستهای نیما از هوش رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستاری به انها تذکر داد فوراراهرو را خلوت کنند. اما نیما حضور داشت... سیما و جلال همراه دخترشان که دو پرستار به کمکش شتافته بودند ماندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نیما داشت به پسر لاغر و پریشان و اشفته ای نگاه میکرد که به شیشه چسبیده بود و لبهایش ارام تکان میخورد. از کلافگی موهای خودش را کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان وحامد به او سلام کردند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما با لبخند تصنعی جوابشان را داد و ان دو راحت می توانستند نوتریکا را به دست برادرش بسپارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نوتریکا خداحافظی کردند و رفتند. نیما کنارش ایستاد وگفت: نوتریکا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار اول نشنید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما با ز صدا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به سختی به سمتش چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما دستش را روی شانه اش گذاشت وگفت: خوبی داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا به طوطیا خیره شد. جوابی نداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما نفسش را فوت کرد. به طوطیا نگریست... چقدر دلش برای این دختر دوست داشتنی و شیرین تنگ شده بود. برای لحنش... صحبتهایش... مهربانی و شیطنت هایش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهسته با لحنی دلداری دهنده گفت: طوطیا خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاهش را خیره به طوطیا دوخت... کمی بعد با نفس های عمیق نوتریکا به سمت او چرخید. به ارامی یک قطره اشک از چشمش فرود امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشانی اش را به رسم این مدت به شیشه چسبانده بود بی انکه چشم و نگاه از او برگیرد ارام اشک میریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما باز شانه اش را فشرد وگفت: نوتریکا... حالش خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از مکث و سکوتی طولانی از جانب نوتریکا به زحمت لبهایش را به حرکت در اورد و با صدای خسته و از ته چاهی گفت: نه... دیگه خوب نمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما مات گفت: توکل کن به خدا... اون خوب میشه... طوطیا حالش خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوتریکا با سر انگشت اشاره روی شیشه یک خط صاف کشید و زیر لب گفت: طوطیا مرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از انکه نیما از بهت خط سبز وصافی که در روی نمایشگر ضربان قلب در بیاید متوجه نقش زمین شدن نوتریکا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداهای درهم و برهمی باعث شد سعی کند تا پلکهایش را باز کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما با گریه نالید: طوطیا... مادر... چشماتو باز کن قربونت برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوطیا به سختی پلکهای بهم چسبیده اش را از هم گشود... همه جا سیاه بود. صداها را انگار از زیر اب می شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته بود... ناله ی خفه ای از گلویش بلند شد. درد داشت. حس کرد چشمهایش خیس اشک است. اما همه جا سیاه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستاری گفت: اجازه بدید استراحت کنه... الحمد الله بهوش اومده... و تخت به حرکت در امد. برای انجام ازمایش ها او را از بخش مراقبت های ویژه خارج کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما و طلا گریه میکردند . جاوید زمزمه وار ذکر میگفت و جلال هنوز سرش را از روی سجده به زمین بلند نکرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین صلوات می فرستاد. کاری هم به گریه ی خواهر و خواهر زاده اش نداشت.واقعا لازم بود... بعد از یک ماه نیاز به این تخلیه ی روانی داشتند. چقدر پا قدم طلا خوب بود که بعد از سه روز از امدنش طوطیا بهوش امد. اگر می دانستند قطعا زودتر ا ز او میخواستند که از ماه عسلش دست بکشد و برگردد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط دل نگران نوتریکا بود... او هم با توجه به ایست قلبی اخر طوطیا دچار شوک شده بود و هنوز بهوش نیامده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار بود اتفاقی نیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رخوت از جابلند شد.میخواست سری به پسرش بزند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش بسته بود و صورت رنگ پریده اش در میان انبوه ریش در حصار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما لبخندی به روی مادرش پاشید وگفت: دکترش همین الان پیش پای شما رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین لبه ی تخت نشست وگفت: اون حالش خوب شد ... این یکی و کجای دلم بذارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما خندید و گفت: فکر کنم یه عروسی در پیشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین خندید وگفت: گمون کنم... از مجنونم مجنون تره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما خندید و نفس راحتی کشید. به هر حال تازه داماد بود و نمیخواست مردم و فامیل و اشنا این اتفاق تلخ و ناخوشایند را یمن یا نحسی عروسیشان نسبت دهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که با ارامش دم و بازدم میکرد به برادرش خیره شد. خنده اش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.