رویا دختریست که به خاطر یک تهمت از خانواده طرد شده.... وحالا بعد از هشت سال برگشته تا بیگناهی خودشو ثابت کنه که در این حین با نامزد سابقش که پسر عموش هم هست رو به رو میشه که....... آیا رویا میتونه بیگناهیشو ثابت کنه ودوباره کنار عشقش باشه....

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین کابوس یک روزه
نویسنده: ریحانه صدری

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

رویا دختریست که به خاطر یک تهمت از خانواده طرد شده.... وحالا بعد از هشت سال برگشته تا بیگناهی خودشو

ثابت کنه که در این حین با نامزد سابقش که پسر عموش هم هست رو به رو میشه که.......

آیا رویا میتونه بیگناهیشو ثابت کنه ودوباره کنار عشقش باشه....

امروز از صبح دلشوره داشتم با تلفني هم که شد هم نور علي نور شد بعد از هشت سال تازه يادشون افتاده يه روياي بيچاره اي هم تو اين دنيا وجود داره.

نميدونم چيکار کنم بايد مرخصي بگيرم بايد برگردم تهران به شهر نفرين شده براي من.

.سلام رويا خانم گل وبلبل چخبر دختر

با صداي سوگل از فکر آمدم بيرون سوگل دوست دانشگاه وهمکارمه

.سلام سوگلي

سوگل. چخبر تو فکري

يه آه کشيدمو گفتم :

از تهران زنگ زدن گفتن حال حاج بابا خوب نيست ميخواد منو ببينه

اخماش رفت تو هم ويه پوز خنده زد

سوگل :هه الان يادشون افتادي بعد اين همه سال

نميدونم سوگل بايد برم ببينمش

سوگل :توغلط ميکني بخدا قلم پاتو ميشکونم

اگه نرم يه عمر عذاب وجدان ميگيرم

سوگل :حالاببين اين پير خرفت بهت مرخصي ميده بعد عزم رفتن کن

غلط ميکنه نده دو سال عين چي دارم براش کار ميکنم تا حالا هم مرخصي نگرفتم بايد بده

تو دانشگاه طراحي ودوخت لباس خونده بودم يکي از بهترين طراحهاي شرکت بودم شرکت ما يه شرکت پوشاک در زمينه طراحي ودوخت لباس تو تبريز بود من از هشت سال پيش که رشته طراحي ودوخت تو تبريز قبول شدم به اين شهر آمدم وتا الان اينجام.

رويا... رويا

هان

سوگل :پاشو پرنسس تشريف آوردن

بااين حرفش يه لبخند زدم

رييس شرکت يه زن پنجاه وپنج ساله بد اخلاق. سختگير. وفوق الاده خوش تيپ بود وقتي بد اخلاق ميشد سوگل بهش ميگفت پير خرفت.

من :برم ببينم چي ميگه مرخصي ميده

سوگل :با اين که موافق نيستم بري تهران ولي برو ببين چي ميشه

رفتم طرف اتاق خانم سعيدي و در زدم.. مثل هميشه با صداي رسا وپر ابهت

سعيدي :بفرماييد

در رو باز کردم ورفتم تو پشت ميز شيک وزيباش نشسته بود. سرشو بالا آورد و منتظر نگاهم کرد

من.سلام خانم سعيدي

سعيدي. سلام.. کاري داشتي

من. بله ميخواستم اگه امکان داشته باشه يک هفته بهم مرخصي بديد

اخماش رفت تو هم از قيافش معلومه که اصلا موافق نيست

سعيدي. مرخصي اونم اين موقع سال که مزون از هر زمان بيشتر به طراح و خياط احتياج داره خانم وارسته

من.بله ميدونم خانم سعيدي اما باور کنيد خيلي واجبه پدر بزرگم مريضه حالش خيلي بده خواسته که منو ببينه خواهش ميکنم اگه نتونم ببينمش تا آخر عمرم عذاب وجدان ميگيرم

منتظر نگاشته کردم داشت فکر ميکرد

من. خانم سعيدي من قول ميدم تو اين يه هفته طرحهاي جديد رو آماده کنم.... امممم..اصلا هر روز طراحهامو براي سوگل ميفرستم تا به شما نشون بده

اخماش داشت يواش يواش باز ميشد با اون قيافه جدي هميشگيش گفت :

باشه فقط يک هفته اونم با شرايطي که خودت گفتي بايد طرح هارو براي مجله پاييزه مون انتخاب کنيم تو يکي از طراح هاي خوب اين مزون هستي اين مرخصي رو بهت ميدم تا مشغله فکري جز کالکشن پاييزه مون نداشتن باشي

من.ممنون خانم سعيدي جبران ميکنم

سعيدي.اميدوارم.... کار نيمه کاره نداري که. ...

من. نه.. نه لباس خانم اصحابي هم آماده است امروز ميان تحويل بگيرين

سعيدي. باشه ميتوني بري.. از فردا تا يک هفته مرخصي

من: خيلي ممنون

از اتاقش آمدم بيرون راستش الان که مرخصي گرفته بودم يه جورايي استرس گرفتم رويارويي با اون ادما به اصطلاح خوانوادم برام عذاب آور بود

چي شد رويا...

با صداي سوگل از فکر آمدم بيرون

من:هيچي باشرايطي موافقت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :واقعا من فکر کردم مثل هميشه داد و بيداد ميکنه حالا چه. شرايطي گذاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:گفت مرخصي ميدم تمام فکرت براي مجموعه پاييزه مون باز باشه و اين حرفها. هر روز هم بايد طرح جديد بفرستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :اونوقت اين چه مرخصي هستش که هر روز بايد طرح بفرستي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اينو خودم پيشنهاد دادم وقتي گفتم مرخصي اخماش رفت تو هم منم اينجوري گفتم تا موافقت کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :نميدونم والله ولي من هنوزم موافق رفتنت نيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ميدونم. ول.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رويا جان خانم،اصحابي تشريف آوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي پريسا حرفمو قطع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :باشه پري جون آمدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه سوگل گفتم:من برم فعلا صحبت ميکنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشبختانه خانم اصحابي از لباسش کاملا راضي بود و جلوي خانم سعيدي کلي تعريف کرد... تا وقت نهار نتونستم سوگل رو ببينيم سرش شلوغ بود خودم هم درگير يه لباس عروس بودم وداشتم به ستايش يکي از خياط هاي خوب مزون کمک ميکردم وقت نهار باسوگل کلي حرف زديم اون تنها کسي بود که از زندگي من باخبر بود بالاخره اونم متقاعد کردن که بايد به تهران برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود ساعت 7بود که با سوگل از مزون زديم بيروند به بازار رفتيم تايه کم سوغاتي بخريم براي خانم جون و سارا روسري خريدم وبراي حاج بابا يه پيرهن يه کم هم از شيريني ها تبريز خريديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا دختر خالمه وتنها کسي که تو اين هشت سال با هم در ارتباط هستيم البته اونم نميدونه من تو کدوم شهر ايران هستم فقط تلفني از هم خبر ميگيريم اون تنها کسي که بهم اعتماد کرد وبه بي گناه بودن من معتقد هستش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :ديگه چيزي نميخواي بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :نه ديگه بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف ماشين سوگل رفتيم وسوار 206البالوييش شديم در حالي که استارت ميزد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميخواي باماشين من برو خودت ميدوني که من با تو اين حرفها رو ندارم اين طوري راحتتري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:نه بابا کي ميخواد تا تهران رانندگي کنه.. خودتم ميدوني به رانندگي من اعتمادي نيست هنوز دستم راه نيوفتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :هر طور راحتي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي خونم پارک کرد وپياده شديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه من يه سوييت 50متري تو مرکز شهر بود با هم رفتيم تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :بپر يه دوش بگير تا منم يه چايي بزارم بعدشو چمدونتو ميبنديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باشه تو يخچال ميوه هم هست از خودت پذيرايي کن تا من بيام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که تا کمر تو يخچال بود سرشو بيرون آورد يه سيب گاز زد گفت :توبرو من اهل تعارف نيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که ميخنديدم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونم پر روتر از اين حرفايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفم خيز برداشت که منم با خنده پريدم تو حموم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روياااااااا.... روياااااااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :چته بابا مگه سر شاليزاري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :بدو بابا به ساعت تو حمومي مگه حموم عروسيت رفتي بجنب دير شد بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آمدم بابا چخبرته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله تنپوشمو پوشيدم و آمدم بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :چه عجب بدو چاييت سرد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاييمو برداشتم که سوگل گفت :لباس چي ميخواي ببري من برات بزارم چمدون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا شديم رفتيم تو اتاق در کمد رو باز کرد وگفتم :بهترين و شيک ترين لباسهامو بزار نميخوام از نوه هاي وارسته چيزي کم داشته باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :اوووو...ماي گاد.. تو همينجوري که معمولي ميپوشي خوش تيپي چه برسه اينکه شيک وپيک کني.... اينم بزارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباسي که تو دستش بود نگاه کردم يه دکلته قرمز که براي عروسي داداش سوگل دوخته بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سوگل من دارم ميرم ملاقات حاج بابام عروسيش که نميخوام برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: چميدونم بابا گفتم شايد يه وقت لازم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسو برگردوند تو کمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدون رو بستيم لبتابمو گذاشتم تو کولم وسايل هاي مورد نياز مو ورداشتم از خونه زدم بيرون ساعت ده و نيم شب بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سوگل من يه آژانس ميگيرم ميرم تا ترمينال نميخواد تو بياي شب دير وقته برگشتني تنهايي يه وقت اتفاقي ميوفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :نترس با ددي هماهنگ کردم ميزارمت ترمينال برميگردم بدو دير شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيديم ترمينال پياده شدمو کولمو انداختم پشتم کيفمو برداشتم وچمدونو زمين گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :خوب سوگلي ايستگاه آخره ديگه خداحافظ عزيزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل در حالي که بغض کرده بودگفت :خداحافظ عزيزم مواظب خودت باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ااااااااااااا...سوگل نميرم که بميرم داري گريه ميکني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل در حالي که يه مشت با بازوم ميزد گفت :بروبابا تازه دارم يه هفته از دستت راحت ميشم گريه چيه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همديگر رو بغل کرديمو من در حالي که چمدونمو ميکشيدم به طرف سالن انتظار راه افتادم بليطم براي ساعت 12شب بود من نيم ساعت فرصت داشتم روي يه صندلي نشستم به گذشته فکر کردم به هشت سال پيش به خانوادم به پارسا... پارسا.... پارسا...چرا از فکر م بيرون نميره چرا از قلبم بيرون نميره شايد چون عشق اوله من با عشق پارسا بزرگ شدم باعشق پارسا قد کشيدم از وقتي که يادمه گفتن تو نشون کرده پارسايي اما درست زماني که همه چيز ميخواست رسمي شه زماني که پارسا داشت مال من ميشد اون اتفاق کذايي افتاد بدترين اتفاق زندگيم کابوس زندگي من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي مردي که داشت ميگفت مسافرهاي تهران سوار شن از فکر آمدم بيرون پاشدمو چمدونمو کشيدم و به طرف اتوبوس راه افتادم توي يه تک صندل تو رديف سوم نشستم سوگل پيام داده بود که رسيده خونه نگران نباشم سرمون به پشتي صندلي تکيه دادمو چشمامو بستم با اين که خيلي خسته بودم اما استرس فراد نميذاشت بخوابم نميدونم چه رفتاري با من خواهند داشت شايد دوباره يه دعوا وجنگ اعصاب ديگه راه بندازن يه لحظه پشيمون شدم ميخواستم از اتوبوس پياده شم که اتوبوس راه افتاد زير لب بسم‌الله... گفتمو آيت الکرسي خوندم بالاخره که چي تا کي ميخوام فرار کنم با خودم گفتم فردا روز روياروييه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هندزفري رو تو گوشم گذاشتم آهنگ دوريت از فرزاد فرزين رو پلي کردم چشمامو يواش يواش گرم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوري که تو چشمام بود از خواب بيدار شدم وقتي چشمم به ميدون آزادي افتاد تازه فهميدم واقعا تو تهرانم شهري که هشت سال ازش دور بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو جم جورو کردمو به اطراف نگاه کردم انگار اين شهر با من غريب بود از اتوبوس پياده شدمو چمدونمو تحويل گرفتم ساعت 7صبح بود به طرف بوفه رفتم يه کيک ويه شير کاکائو خريدم گرسنم بوديه طرف ايستادمو مشغول خوردن شدم به رفت آمد مردم نگاه ميکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کسي مشغول کاري بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طوف سرويس بهداشتي ترمينال رفتم دست وصورتمو شستمو يه نگاه با تيپم کردم يه شلوار جين مشکي با يه مانتو مشکي خوش دوخت دوتيکه جلو باز که از طرحهاي خودم بود ويه روسري سفيد با گلهاي سبز که هم خوني خوبي با چشمهاي سبزم داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوازم آرايشمو در آوردم يه آرايش ملايم کردم تاصورتم از اين بدحالي در بياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف ايستگاه تاکسي راه افتادم سوار يه سمند زرد شدمو آدرس رو به راننده دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديشب وقتي به سارا پيام دادم که دارم ميام به ديدن حاج بابا گفت که خودش مياد دنبالم اما من قبول نکردم گفتم خودم ميام سارا دختر خاله نسرينم بود که تو اصفهان زندگي ميکردن شوهر خالم استاد يکي از دانشگاه‌هاي اصفهانه وخالم معلم رياضي مقطع دبيرستانه و سينا پسر خالم که الان دانشجوي رشته عمران تو اصفهان هستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم رسيديم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راننده نگاه کردم که از آينه داشت منو نگاه ميکردم کرايه رو حساب کردم وپياده شدم راننده هم پياده شد وچمدونو از صندوق عقب ماشين پايين گذاشت تشکر کردمو جلوي در عمارت حاج صادق وارسته وايستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترديد رو کنار گذاشتمو دستمون به طرف زنگ بردموزنگ رو زدم به ساعتم نگاه کردم يک ربع به نه بود خانم جون معمولا. هشت صبح بيدار ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله.....کيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خ.... خانم جون منم رويا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون:رويا مادر الهي فدات شم بيا تو عزيزدلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با تقي باز شد مون وارد عمارت شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اضطراب ونگراني وارد خونه شدم خانم جونو ديدم که از در ساختمان خارج شده ودامن به طرف من مياد چمدونو رها کردمو به طرفش پرواز کردم محکم در آغوشش گرفتمو به خودم فشردمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :الهي قربونت برم دختر قشنگم کجا بودي تو هيچ به ما فکر کردي بدون تو چطور دووم بياريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خانوم جون.... خانم جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :جانم عزيزم... جانم قشنگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط هق ميزدمو اسمشو صدا ميکردم از پشت سرش چشمم افتاد به خاله وسارا که تو چهار چوب در وايستاده بودن از خانم جون جدا شدمو خاله رو در آغوش گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله :خوش اومدي دختر خوب کجا بودي اين همه سال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :ممنون خاله خوب هستين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:ممنون عزيزم تو خوبي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:من هستم خاله ميگزرونيم ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف سارا رفتم وبغلش کردم سارا منو محکم به خودش فشوردو گفت :سلام خواهر شوهر گرام چشم ما به جمالت روشن شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت شش ماهي ميشد که سارا با برادر بزرگم رادمهر نامزد شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سلام عروس خانم ميبينم که آمدي دست بوسي خواهر شوهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه،مشت محکم زد به کمرمو يه چشم غره رفت بهمو گفت :نه بابا چه غلطا دست بوسي هم ميخواد همين که به استقبالت آمدم خيليه دختره پررو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدمو گفتم :عروس هم عروسهاي قديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد به طرف داخلو گفت :گمشو بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد عمارت شدم تغيير زيادي کرده بود مبلمان جديد سلطنتي با نهار خوري 12نفرش يه قسمت سالن بود يه دست مبلمان نه نفره کرم قهوه‌اي ويه ال سي دي بزرگ قسمت اوليه سالن بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه هيچ چيز تکراري و قديمي نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه پوز خنده زدم براي دل خودم من تو چند ساله عين چي صبح تا شب کارتون ميکردم تا محتاج نون شب نباشم اونوقت اينا بعد هشت سال وسايل تکراري تو خونشون ندارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف راحتيها رفتمو خودمو انداختم روش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :پاشو مادر لباس هاتون عوض کن بيا صبحانه بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ممنون خانم جون گرسنم نيست صبح يه چيزايي خوردم.... ميخوام برم حاج بابا رو ببينم تو اتاقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :نه وقت دکتر داشت صبح رادمهر وپارسا امدن بردنش بيمارستان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن اسم پارسا تپش قلبم بالا رفت زود خودمو جم جورو کردم ورود به خانم جون،گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه اتفاقي افتاده حاج بابا چش شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :توي خواب سکته کرد يه طرف بدنش از کار افتاده به زور حرف ميزنه از روزي که به هوش آمد فقط ميگفت رويا.. رويا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که گريه،ميکرد گفت :فقط ميگفت قبل مرگم ميخوام رويامو ببينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:گريه نکن خانم جون من مطمئنم حال حاج بابا خوب ميشه غصه نخوردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکاشو پاک کردو گفت :پاشو مادر برو تو اتاق بالايي چمدونتو باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من ومن گفتم :نه خانم جون ميخوام برم هتل فقط آمدم شمارا رو ببينمو برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون اخماش رو کشيد تو همو گفت :هتل واسه چي مگه ما خونه نداريم که ميخواي بري هتل پاشو ببينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:آخه خانم جون من نميخوام مشکلي براي شما پيش بياد يه وقت کسي حرفي ميزنه بهمون ناراحت ميشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون:همين که گفتم اگه هم منظورت از کسي پدر مادرتو عموتو آقا بزرگته بايد بگم اختيار اين خونه دست منو حاج صادقه به غير. از ما هم کسي نميتونه به تو حرفي بزنه که ما هم از خدامونو توکنارمون باشي پاشو برو اتاق بالايي چمدونتو باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وروبه ساراگفت :سارا مادر پاشواتاقو نشون بده کمک کن لباساشو بزاره تو کمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:باشه خانم جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها رفتيم بالا وارد يه اتاق شديم يادش بخير من هر وقت ميومدم اينجا تو اي اتاق ميموندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:خوب پرنسس چخبر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :پرنسس شماييد خانم من که يه رعييت بيشتر نيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :خيلي دلم تنگيده بود خيلي عوض شدي رويا.. بزرگ شدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اره عوض شدم پوست انداختم تنهايي وبيکسي عوضم کرد بزرگم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:ببخشيد نميخواستم ناراحتت بکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بيخيال بابا..ولش کن تو چخبر عروس خانم... بقيه از آمدن من خبر دارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:صبح وقتي رادمهر وپارسا امدن دنبال حاج بابا بهشون گفتم که امروز مياي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چيزي نگفتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سکوت کردو چيزي نگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خوب معلوم بود و نبود من زنده و مرده بودن من براي هيچکس مهم نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا بغلم کردو گفت :اينطوري نگو همه اونا دوست دارن بعد ازرفتن تو همه داغون شدن پارساي هميشه مهربون بد اخلاق وجدي شد رادمهرشوخ هميشه شاد ساکت وگوشه گير شد همه اونا تو دلشون به بي گناهي تو معتقدبودن غرور شون نميذاشت قبول کنن مادرت پير شد کمر بابات شکست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :يعني ميگي همه اينا تقصير منه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :نه عزيزم اونا چوب بي اعتماديشون رو خوردن... صبح بايد برق چشماي پارسا ولبخند رادمهر رو وقتي گفتم امروز مياي رو ميديدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سارا حرف آخر پارسا هيچوقت يادم نميره وقتي تو سالن همين عمارت گفت من زن بي حيا وبي عفت نميخوام شکستم سارا نابود شدم وقتي عشقت بهت اعتماد نداره ديگه ازکي ميتوني انتظار داشته باشي... يادته محرم ها که تو باغ هييت بود از پشت همين پنجره پارسا ورادمهرو ديد ميزديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمون رو دست سارا گذاشتمو گفتم :خوشحالم برات تو حداقل به کسي که ميخواستي رسيدي تو.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي گوشيم از ادامه حرف زدن نداد سوگل بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سلام سوگلي من چطوري خوشگلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :سلام و درد سلام و مرض يه زنگ نزني بگي رسيدما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :قربونت برم من عزيزدلم از صبح رسيدم در حال ديدو بازديدم تو چخبر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :ما هم هستيم تو مزون مشغول خريد حمالي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :تو سروري بابا خر حمالي چيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل :اره تاج سرم پرنسس از صبح داره پاچه ميگيره دوري تو داره اذيتش ميکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدمو گفتم اره از غم فراق منه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي زنگ در امد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سوگل جان ميشه بعدا صحبت کنيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل:اره عزيزم.. فعلا باي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي رادمهر از پايين ميومد که مثل هميشه داشت سربه سر حاج بابا وپارسا ميذاشت وپارسا که ميگفت :ببند رادمهر..... ببند... دو دقيقه حرف نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم داشت از سينه ام ميزد بيرون خدايا کمک کن... کمکم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو ديگه بدوبريم پايين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سارا تو برو بزار اونا برن بعدا من ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :کجا برن بابا نهار اينجان پاشو لباساتو عوض کن بيا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشدمو از تو چمدون شيريني هارو در آوردم کادو سارا رو هم در آوردم بهش دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سارا جان اين ناقابله عزيزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :واي عزيزم خيلي ممنون چرا زحمت کشيدي خيلي قشنگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خواهش ميکنم يه عروس که بيشتر نداريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونموبوسيد تشکرکرد شيرينيهارو دادم دستش گفتم برو من بيام از اتاق رفت بيرون منم رفتم سمت کمد.... اممممم.....چي بپوشم يه شلوار سفيد پارچه‌اي با پيرهن مدل مردونه ويه کت بلند سبز تا يه وجب زير باسن که بايه تک دکمه بسته ميشد روسري هم که خوب بود سفيد وسبز بود يه آرايش ملايم هم کردم از اتاق زدم بيرون از بالا نرده اويزون شدم تا سالن رو ببينم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهي بميرم حاج باباي مهربونم روي ويلچر نشسته بود وخانم جون داشت بهش ابميوه ميداد خاله هم کنارش نشسته بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمهر وسارا روي مبل دونفره نشسته بودن وريز ريز حرف ميزدن رادمهر يه شلوار کتون سرمه اي با يه پيرهن سفيد جذب پوشيده بود که عجيب بهش ميومد موهاي حالت دارشو به طرف بالا داده بود وصورت شش تيغه کرده بود .. و در آخر پارسا.... روي مبل تک نفره نشسته بود ويه دست کت وشلوار مشکي خوش دوخت بايه پيرهن نوک مدادي پوشيده بود موهاش کوتاه ومرتب بود وته ريشش صورت سفيدشو جذابتر کرده بودسرشو پايين انداخته بود وسوييچشو تو دستش ميچرخوند وعجيب تو فکر بود اروم از پله ها پايين رفتمو سلام دادم....رادمهر جواب سلاممو نداد فقط روشو برگردوند وپارسا يه سلام زير لبي داد که ميدونم به خاطر اعتقاداتش که جواب سلام واجبه وگرنه سرش رو هم بلند نکرد دلم گرفت از اين همه بي مهري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف ويلچر حاج بابا رفتم جولش زانو زدم دستشو با دستم گرفتمو بوسيدم خودمو تو بغلش انداختمو با صداي بلند شروع کردم به گريه کردن دست سالمشو اروم بالا آورد و روي سرم کشيد وبا به سختي فقط اسممو صدا ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ررررررروياااااااااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ررررررروياااااااااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:جان رويا الهي من بميرمو شما رو تو اين وضعيت نبينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من گريه ميکردمو اونم فقط ميگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رررررررويااااااااا?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز تو بغل حاج بابا بودم و اشک ميريختم دلم پر بود عقده 8ساله داشتم بعد از هشت سال برادرم بغلم نکرد عشقم نگاهم نکرد براي حال حاج بابا براي خودم، زندگيم گريه ميکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي روي شوند قرار گرفت سرمون بلند کردم سارا بود باچشمايي اشکي گفت :بسه ديگه حالت بد ميشه ها......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حاج بابا جدا شدم و روي مبل کنار. خاله نشستم خاله دستمون گرفت و نگران نگاهم ميکرد فقط اونا بودن که ميدونستين وقتي بيش از حد اعصباني يا ناراحت ميشم اسم خفيفي که داشتم عود ميکنه وحمله عصبي. تنفسي بهم رخ ميده اولين حمله توي زمان دانشجوييم تو خواب بود که شب تولدم آنقدر گريه کردم واز تنهاييم اشک ريختم که وقتي ميخوابم حمله بهم دست ميده اگه هم اتاقيهام نميفهميدن به احتمال زياد تو خواب خفه ميشدم... چشمامو اروم روي هم گذاشتم ورو به خاله وسارا گفتم :خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا يه ليوان آب دستم داد و کمي خوردم براي اينکه جو عوض بشه سارا شيريني ها رو باز کرد وبه همه تعارف کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جو سنگيني بود هيچکس حرف نميزد فقط صداي نفس کشيدن ميومد ميدونستم که به خاطر منه که رادمهر ساکته وديگه شوخي نميکنه وپارسا هم سر به زيره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به حاج بابا گفتم :حاج بابا ميخواين ببرمت تو اتاقتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو رو اروم بالا آورد ولب زد :نه خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :بزار نهارشو بخوره بعد ميبريمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم وگفتم :من گرسنم نيست ميرم بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون اخمي کردو گفت :يعني چي گرسنم نيست صبحانه هم نخوردي اينجوري کردي که شدي پوست واستخون جون تو تنت نيست مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمال تعجب پارسا سرشو بالا آورد ونگاهم کرد ولي زود نگاهشو دزديد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره معذب روي مبل نشستم که خانم جون منير خانم رو صدا کرد وگفت نهار رو آماده کنه بعد از مدتي منير خانم صدامون کرد ورفتم سر ميز يه کمي غذا کشيدم وبه زور خوردم بغض داشت خفم ميکرد بلند شدمو تشکر کردم وبه سمت پله ها رفتم وبه صداي خانم جون که ميگفت تو که چيزي نخوردي توجه نکردم ورو پله ها صداي سارا رو که به رادمهر ميگفت :رفتارت خيلي زشت بود فکر نميکردم همچين آدمي باشي رو شنيدم داخل اتاق شدمو کت و روسريمو در آوردم وخودم انداختم رو تخت وبغضم شکست اروم اشک ريختم تنفشم دوباره نام منظم شده بود بلند شدم از چمدون ساک کوچيکي که داروهام وماسک اکسيژن کوچيکي که براي احتياط آورده بودم رو در آوردم اسپري آسممو ورداشتم واستفاده کردم دوباره رو تخت دراز کشيدمو نميدونم چطور خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي گوشيم از خواب پريدم سوگل پيام داده بود خندم گرفت حوصله اش سر رفته بود يه کم باهم پيامک بازي کرديم بلند شدم کاغذ ومداد هامون در آوردم وشروع کردم به طراحي اين کارو دوست داشتم بهم آرامش ميداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پايين صدايي نميومد حتما رادمهر وپارسا رفتن کارخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقيه هم تو اتاقاشون بودن رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر مادر من پسر عمو دختر عمو هستن پدر مادرم يعني حاج بابا خيلي مهربون وخوش اخلاقه ولي پدر بابا يعني آقا بزرگ خشک وجدي انگار نه انگار که بردارند حاج بابا دوتا دختر يعني مامان نرگس وخاله نسرين داره واقابزرگ هم دوتا پسر ويه دختر داره که به ترتيب عمو کورش، بابا کيوان وعمه گلرخ ميشن عمو کورش که دوتا بچه داره پارسا وپرستو، منم که دوتا برادر دارم رادمهر ورادين وقتي من از اينجا رفتم رادين 13سالش بود الان بايد 21ساله باشه، عمه هم يه دختر ويه پسر به نامهاي کيان وکيانا داره عمه زياد از من خوشش نمياد واين بيشتر به خاطر پارسا است که عمه دوست داشت با دختر اون ازدواج کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذها رو کنار گذاشتمو يه آهنگ از گوشيم پلي کردم چقدر اين آهنگ مناسب حال من بود (يک ساعت فکر راحت از بابا جهانبخش)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعتم نگاه کردم 6عصربود وصداي خانم جون وخاله از پايين ميومد لباسهامو پوشيدم ورفتم پايين رو پله ها بودم که صداشون شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله :حالا براي چي همشون ميخوان بيان اينجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :چميدونم والله کم خون به جيگر اين دختر کردن تقصير نرگسم هست آخه پشت دخترش واينستاد به پاکي اين دختر شک کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله :خانم جون رويا مريضه نبايد عصباني يا ناراحت بشه کاش ميگفتي امشب نيان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم به سمت اتاقم پس امشب قرار همه بيان اينجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تخت نشسته بودم که سارا در زدم ووارد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :چرا تنها نشستي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سارا.....ام... امشب..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :نگران نباش اتفاقي نميوفته اونا ميخوان بيان ببيننت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه پوزخند زدنو گفتم :هه..اونا براي ديدنم نه کوبيدنم دارن ميان صبح ديدم داداشم چقدر مشتاق ديدنم بود حتي تو صورتمم نگاه نکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اره با هم دعوا کرديم نبايد اونطوري رفتار ميکرد پسره سه نقطه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت :پس حسابي گوش ماليش دادي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:پس چي يه خواهر شوهر بيشتر نداريم که...حاج بابا هم از دستشون ناراحت شد موقع رفتن آمدن خداحافظي کنن روشو برگردوند نگاشونم نکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :حاج بابا خوابه ميخوام براي ببينمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :نه الان بيدار شد پاشو بريم پيشش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شديم وبا سارا به طرف اتاق حاج بابا رفتيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سلام به حاج باباي خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :سلللااام... رررررويااااي من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر مريضيش هنوز نميتونست خوب صحبت کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خوبين حاج بابا چيزي احتياج ندارين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا چشماشو رو هم گذاشت وگفت خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه کم با حاج بابا حرف زديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي زنگ در امد ومن استرس گرفتم پوشت سرش صداي احوال پرسي وتعارف خانم جون انگار حاج بابا فهميد حالم خرابه دستشو رو دستم گذاشت وبااين کارش بهم فهموند که پشتمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون آمد تو اتاق وصدامون کرد سارا دستمون گرفت وگفت قوي باش دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باسارا به طرف سالن رفتيم همه آمده بودن اقابزرگ مامان، بابا،عمو،زنعمو، عمه، شوهر عمه، پارسا، رادمهر،کيان وکيانا، پرستو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نقاب بي تفاوتي به صورتم زدم واروم سلام دادم وروي دورترين مبل به بقيه نشستم وپامو رو پام انداختم درونم آشوب بود ولي سعي ميکردم چهره خونسردي بگيرم يه لحظه خندم گرفت به زور خودمو نگه داشتم انگار آمده بودند سينما ودارن يه فيلم مهيج ميبينن چشم ازم بر نميداشتند اقابزدگ عصاي چوبيش دستش بود وخشک وبرزخي نگام ميکرد و آخر سر به حرف آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا بزرگ:اين چندسال کدوم گوري بودي که الان تشريف فرماشدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچقدر که حاج بابا رو دوست داشتم از اين مرد بدم ميومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي هر کسي ضعيف بودم بايد جلوي اين مرد قوي باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجون چايي رو دستم گرفتم مزش کردم وخيلي خونسرد گفتم :مطمئن باشين هر گوري بوده از قصر شما خيلي بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبي عصاشو زمين کوبيد گفت :همون موقع بايد سرتوگوش تا گوش ميبريدم تا الان براي من زبون درازي نکني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون سعي ميکرد جو رو اروم کنه گفت :حاج رسول خواهش ميکنم حاج صادق بيداره صداتونو ميشنوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا بزرگ:تقصير شما هست زنداداش نبايد اين بي آبرو رو تو اين خونه راه ميدادين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :اينجا خونه حاج صادقه واونه که تصميم ميگيره کي بياد کي نياد حاج رسول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه جورايي گفت که به شما مربوط نيست ممنون بودم از حمايتش مامانم با نگراني نگاه ميکرد ولي جرات حرف زدن نداشت هميشه همينجوري بود شخصيت ضعيف ووابسته اي داشت برعکس خاله که قوي ومستقل بود بعضي وقتها فکر ميکنم اگه خاله مادر من بود اين اتفاقات برام نمي افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا بزرگ :گوش کن ببين دختر بي حيا برميگردي ميري به همون فاحشه خونه اي که بودي ديگه اجازه نميدم بيشتر از اين آبروي ما رو ببري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام گرد شد از اين حرفش فاحشه خونه.... يعني اون منو يه دختر بد کاره ميدونه مني که تا حالا يه تار از موهامو يه نامحرم نديده مني که تا حالا يه رکعت از نمازم قضا نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پدرم نگاه کردم به خاطر اينکه نميخواد مورد خشم پدرش قرار بگيره واز ارث محروم بشه جرات حرف زدن نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدمو داد زدم :بسسسههههههه.....من مثل اين نيستم که بهت وابسته باشمو هر چي بخواي بارم کني به شما اجازه نميدم بهم توهين کنين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا بزرگ :توهين... دختري که هشت ساله معلوم نيست کدوم گوريه که از خودش خبري نميده معلوم چيکارست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :تقصير شماست که من آواره شدم اگه اون موقع پشتم بودين اگه به جاي کتک زدن من ميرفتين پيش پليس تا کسي رو که بهم تهمت زده رو پيدا کنين... اگه بجاي اين که اينقدر به فکر خودتون به فکر منم ميبودين منم نميبريدم از اين زندگي بي وفاترو خود خواه تر از شما تو زندگيم نديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا به طرفم آمد هي بهم ميگفت اروم باش فکر کنم از صورتم معلوم بود تو چه وضعيتي هستم بازم داشت حمله بهم دست ميداد تنفسم نامنظم شده بود اينجوري موقعها چشمام قرمز ميشد ولبام به کبودي ميزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :بشين اروم باش....وداد زد منير خانم يه ليوان آب بيارين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ديگه فايده نداشت حمله تنفسم شروع شده بود چنگ انداختم به گلوم داشتم خفه ميشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا داد زد:يا امام حسين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط تونستم بگم کپسول اکسيژنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه نفسم در نميومد همه به طرفم هجوم اوردن رادمهر جلوم زانوزد مادرم دستمون گرفت وبابا بالا سرم بانگراني نگاه ميکرد پارسا داشت با اورژانس تماس ميگرفتم خانم جون داشت خودشو ميزد و آقا بزرگ رو توبيخ ميکرد ميگفت تقصير اونه سارا به طرف پله ها دويد واز همون جا داد زد :رادمهر گره روسريشو با دکمه بالايي پيرهنشو باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم مرگ رو ميديدم به دست رادمهر چنگ زدم به چشمام نگاه کرد گفت :نفس بکش رويا.. نفس بکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه قطره از چشمم افتاد من اگه مقصر هم بودم لايق اين بي مهري نبودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت به پيشونيم نگاه ميکرد به جاي بخيه بالاي ابروم که يادگار خودش بود وقتي بهم سيلي زد خوردم زمين پيشونيم خورد به لبه ميز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با کپسول اکسيژن برگشت وهمه رو کنار زد ماسک رو صورتم گذاشت وشير کپسول رو باز کرد تازه اکسيژن بهم رسيد داشتم به زندگي برميگشتم ولي چقدر دلم ميخواست الان تو اين لحظه بميرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي زنگ در اومد فکر کردم اورژانسه اما يه پسر جوون وارد شد تا منو ديد به طرفم دويد وداد زد :چي شده چيکارش کردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتش نگاه کردم خداي من رادين بود داداش کوچک من چقدر بزرگ شده بود ماسک رو ورداشتم صداش زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ررادينن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمد جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رويا چه بلايي سرت امده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماسک رو گذاشت رو صورتم وگفت :باشه اروم باش حرف نزن ورو به رادمهر گفت:به اورژانس زنگ زدين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ورادمهرگفت: اره الان ميرسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادين نبضمو گرفت سارا گفته بود که داره پزشکي ميخونه داداش کوچولوي من داره دکتر ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم تو دست رادين بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صداي آيفون آمد اورژانس بود يه آقا ويه خانم وارد سالن شدن و به طرف من آمدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معاينم کرد ورادمهر داشت سوالاتشو جواب ميداد وقتي دکتر پرسيد قبلا سابقه حمله داشتند رادمهر ساکت سد و به من نگاه کرد ماسک رو از صورتم برداشتم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبلا چند بار دچار حمله تنفسي شده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر :از کي شروع شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :از هشت سال پيش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر :داروي خاصي مصرف ميکنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سارا نگاه کردم گفتم :تو کيفمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا به اتاق رفت وکيسه داروهامو آورد وبه دست دکتر داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر نگاهي به داروهام کرد وگفت:قصد خودکشي داري اين همه داروي قوي رو که يه جا استفاده نميکني...اونا رو براي چي ميخوري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :ضعف اعصاب... تپش قلب... زخم معده... آسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:تحت نظر پزشک مصرف ميکني ديگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر :خوب الان که مشکلي نداري تنفستم به حالت عادي برگشته.. يه آرام بخش تزريق ميکنم استراحت کن از استرس هم را باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه لبخند تلخ تحويلش دادم وچشمام رو به معني باشه رو هم گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر رو به بقيه گفت :فعلا حالش خوبه... امشب مراقبش باشين ممکنه تو خواب دوباره دچار اختلال تنفسي بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن تيم اورژانس به کمک سارا ورادين به اتاقم رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا کمکم کرد وکتم رو در آوردم روسري رو از سرم باز کرد ورو تختم دراز کشيدم به خاطر آرام بخشي که تزريق کرده بودن گيج بودم رادين دستم گرفتم وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من پشتم بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام بسته شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس نوازش روي صورتم بيدار شدم مادرم بود چشمامو باز نکردم زير لب يه چيزايي ميگفت ونوازشم ميکرد صداي رادمهر آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکن مامان بزار استراحت کنه بيدار ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميخواستم فرياد بزنم بگم بزار نوازشم کنه من هشت ساله که محتاج اين دستام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دست از نوازشم کشيد وگفت :ما اين بلا رو سرش آورديم....تو برو من اينجا پيشش ميمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي در امد ورادمهررفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت در صداي پارسا آمد که از رادمهر پرسيد:حالش چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمهر :فعلا که خوابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين که پارسا نگرانم بود دلم غنج رفت ... مامان روي موهامو بوسيد وروي مبل نشستم وچشمام من دوباره سنگين شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس تشنگي از خواب بيدار شدم مامان نبود وسارا روي مبل خوابش برده بود بلند شدم وبي آشپزخانه رفتم ساعت 3شب بود آب خوردم وبه اتاق برگشتم وسارا روبيدار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :سارا... سارا...ساااااارااااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :هان....چي شد...حالت خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :اره... چرا اينجا خوابيدي.. پاشو برو تو اتاقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:ميخواستم مواظب تو باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:نميخواد من خوبم پاشو برو.... همه رفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :اگه منظورت از همه پارساست بايد بگم اره رفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:کوفت... نخير منظورم بقيه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :واي سارا خيلي ترسوندي مارو هاااا...هممون داشتيم سکته ميکرديم... حتي عمو رسول هم ترسيده بود.. خانم جون هم فقط ميگفت تقصير شماست تا بچمو نکشين ولش نميکنين.... اين رادينو بگو هست ميگفت چي بهش گفتن اينجوري شده.. فسقله براي من دم در آورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت :خيله خوب پشت سر داداش من حرف نزن پاشو برو تو اتاقت بگير بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :نه يه وقت حالت بد ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نگاه عاقل اندر سفيح بهش کردم وگفتم :مثلا حالم بد بشه ميخواي چيکار کني من پاشدمو رفتم پايين آب خوردم آمدم تو نفهميدي اونوقت ميخواي چه کمکي کني... پاشو برو من خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا رفت تو اتاق خودش منم هر کاري کردم نتونستم بخوابم همش به فکر پارسا بودم... اينکه منو دوست داره... هنوز هم تو قلبش هستم... اففففففف ديوونه شدم نصف شبي... پارسا اگه عاشق وشيداي منم باشه محاله آقا بزرگ. عمو.زنعمو بزارن با من باشه زنعمويي که از اولشم دلش ميخواست پارسا با مليکا دختر خواهرش ازدواج کنه... اما اگه پارسا مليکا رو ميخواست تا الان باهاش ازدواج ميکرد فکر اينکه پارسا يه روز مال کسي ديگه اي باشه... به کسي ديگه اي بگه خانم گل ما چطوره... منو ديوونه ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستموبردم تو گردنم وگردنبندم رو بيرون کشيدم يه گردنبند طلا با پلاک Pکه پارسا بعد از محرميتمون به گردنم انداخته بود که بعد از اين همه سال هنوز تو گردنمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مداد وکاغذ رو برداشتم وشروع کردم به طراحي فقط اينجوري ميتونم اروم شم اينقدر غرق طرح زدن بودم که نفهميدمم زمان کي گذشت صداي هشدار گوشيم در امد وقت نماز بود هشدار رو قطع کردم ورفتم سمت دست شويي تا وضو بگيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمازمو خوندم وروي سجاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و شروع کردم به دعا کردن اشک ريختم واز خدا خواستم که کمکم کنه آبروي رفتمو برگردونم... ازش خواستم بهم صبر بده تا بتونم تحمل کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رويا... رويا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم خانم جون بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :چرا اينجا خوابيدي مادر... حالت خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام.. اره خوبم... بعد نماز اينجا خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :سلام عزيزم پاشو رو تختت بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:نه ديگه خوابم نمياد.... حاج بابا بيداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم جون :اره عزيزم صبحانه شوخورده وقت فيزيوتراپي داره بچه ها ميان دنبالش يه ساعت ديگه... تو هم بيا صبحانت رو بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :باشه يه سر به حاج بابا بزنم ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق حاج بابا شدم سرشو به طرف من چرخوند ويه لبخند زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :خووببيي ررروياااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :به به حاج باباي خوش تيپ.. من خوبم شما چطوريد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: ديييشب..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :خوبم حاج بابا نگران نباشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :کششوو رو باززکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کدوم کشو..اين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به معني تاييد تکون داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشو رو باز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چي ميخواين حاج بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :کلييييد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :کليد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سر تکون داد... يه کليد بزرگ بود برداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :براي کجاست... مال گاو صندوقه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :تووو کمده باااازش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمد رو باز کردم وکليد رو تو گاو صندوق انداختم ودرشو باز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :چي ميخواين حاج بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :پاااکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه پاکت تو گاو صندوق بود درش آوردم وبه طرف حاج بابا گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :اينه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد يعني اره خود خودشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چي هست حاج بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :بااازش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکت رو باز کردم... وااااااااااااااي خداي من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نميشد که حاج بابا هنوز اينا رو داشته باشه همشون بودن همه چيز هايي که باعث نابودي زندگي من شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس ها وفيلمهاي مستهجني در مورد من که يه روز قبل از عقد منو پارسا براي حاج بابا،آقا بزرگ، عمو، باباوپارسا فرستاده بودن.... باديدن عکسها يه قطره اشک از چشمم افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :حاج بابا باور کنين اينا دروغه.. بخدا تهمته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا:ميييدووونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال نگاهش کردم تا قصد شو از اين کار بدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :بررروو پييشه پليييس شکاااايت کن اااابررروتووو پس بگييير

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :حاج بابا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :همووون موووقع بااايد خوودم مييرفتم اشتباااه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :حاج بابا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :برووووو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رويا مادر بيا صبحانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم واز اتاق آمدم بيرون پاکت رو تو اتاقم گذاشتم وبه طرف آشپزخانه رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نفهميدم چي خوردم فکرم مشغول بود حق با حاج بابا است بايد شکايت کنم بايد ابرومونو پس بگيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از منير خانم تشکر کردم وبه اتاقم رفتم تا حاظر شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه جين مشکي با يه مانتو مشکي که دور آستيناش وکمرش سنگهاي طلايي کار شده بود وقدش به يه وجب بالاي مچ پا ميرسيد رو پوشيدم ويه روسري کرم قهوه‌اي سرکردم و پاکت رو تو کيفم گذاشتم وپايين رفتم همه تو سالن بودن رادمهر وپارسا براي بردن حاج بابا آمده بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با ديدنم سوتي کشيد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به به پرنسس خوشتيپ کجا تشريف ميبرين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه نگاهها به طرف من کشيده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :ميرم بيرون کار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا :صبر کن منم حاضر شما با هم بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم :نميخواد جايي که من ميرم بچه‌ها رو راه نميدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويه چشمک به حاج بابا زدم.. اين کارم باعث شد حاج بابا به قهقهه بيوفته وباعث تعجب همه بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا طرفم خيز برداشت ومن عقب کشيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا روبه من وحاج بابا گفت :شما دوتا بد مشکوک ميزنين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:حاج بابا يه ماموريت بهم داده تا انجامش بدم فعلا سکرته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا :تنهااايييي ميتووونييي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اره حاج بابا خيالت راحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونشو بوسيدم وخداحافظي کردم وبه طرف در سالن راه افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي که داشتم کفشامو ميپوشيدم بسم‌الله... ميگفتمو از خدا ميخواستم کمکم کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خونه خارج شدم سر خيابون يه تاکسي براي نزديکترين کلانتري گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو ماشين نشسته بودم به اين فکر ميکردم که چي ميشه بالا خره نميتونستم تمرکز کنم ذهنم بد جور مشغول بود.... يعني چي ميشه... ميتونم ثابت کنم که بيگناهم... يعني کي اينکارو کرده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم رسيديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي راننده به خودم آمدم کرايه رو حساب کردم و پياده شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي کلانتري وايستادم راستش الان که اينجام يه ترسي تو دلم نشسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدمهاي نامنظم به طرف کلانتري راه افتادم بعد از بازرسي و تحويل گوشيم رفتم داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اممممم....حالا بايد کجا برم خدايا اينجا که پر اتاقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سربازي که اونجا بود سوال کردم وگفت بايد برم اتاق سرگرد اميني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق سرگرد اميني رو پيدا کردم سرباز جلوي در اطلاع داد ومن وارد اتاق شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه ات تقريبا 20متري که يه مرد حدود40ساله که با جذبه خاصي پشت ميز نشسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام دادم وروي صندلي نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرماييد خانم چه کمکي از دستم بر مياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :من آمدم شکايت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکت رو از کيفم در آوردم وروي ميز گذاشتم وشروع کردم به تعريف کردن ماجرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:هشت سال پيش چند روز قبل از عقد منو نامزدم اين عکس ها وفيلم رو فرستادن براي پدر بزرگام پدرم وعموم ونامزدم... نامزدم پسر عموم بود... که باعث به هم خوردن نامزدي شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد در حالي که با اخم به عکسهانگاه ميکرد گفت :چرا همون موقع شکايت نکردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :خوب من اون موقع فقط 18سالم بود و بزرگترها براي حفظ ابروشون تصميم گرفتن اين موضوع سکرت بمونه اخه خانوادم از آدمهاي سرشناس هستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد :شما اين عکس ها رو تکذيب ميکنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.