دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندیهاش بچشه....

ژانر : عاشقانه، طنز، کلکلی، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین هم سایه ی من
نویسنده : شایسته بانو

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #طنز #کلکلی

خلاصه:

دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندیهاش بچشه....

آغاز..

طرفاي ده صبح بود که با صداي زنگ ساعت گوشيم از خواب پاشدم يک کش و قوسي به بدنم دادم و زنگ و قطع کردم ديدم 12 تا sms دارم يک نگاه به عکس خودم و محمد که روي پاتختي بود انداختم پيش خودم گفتم حتما باز ديشب دلش برام تگ شده آخه از بعد از نامزديمون هر وقت دلتنگ ميشد شبا که ميخوابيدم واسم از دلتنگياشو آيندمون مينوشت و sms ميطد تا بقول خودش هر وقت صبح پاشدم با خوندنشون انرژي بگيرم..با ذوق اولين sms رو خوندم يهو تمام تنم يخ کرد دلم گواه بد ميداد هر sms رو که باز ميکردم قلبم کند و کند تر ميزد آب دهنم خشک شده بود حتي صدام در نميود .. بغض چنگ انداخته بود به گلوم.. محمد گفته بود به دلايلي منو نميخواد .. گفته بود ناراحت نشم .. گفته بود من آرزوي هر پسريم و اشکال از اونه و اونه که لياقته منو نداره ...دلم ميخواست گريه کنم ولي جون گريه کردنم نداشتم سريع دکمه ي call رو زدم و صدايي که تو گوشم پيچيد انگار ناقوس مرگم بود ... شماره ي مشترک مورد نظر در شبکه موجود نميباشد .. حالم غير قابل توصيف بود..منو محمد که يه زماني همه ي دوستامون خوشبخت ترين زوج ميدونستن.حقش نبود اينجوري بشه اونم درست وقتي که با هزار مصيبت رضايت خونوادهمون جلب کرديم و نامزد شديم...اين حقم نبود .. احساس کردم تمام اتاق دور سرم ميچرخه .. حتي جون نداشتم مامان يا کتي رو صدا کنم....يه آن فقط از جام بلند شدم و ديگه چيزي نفهميدم...

فصل يک :

تقريبا 4 ماهي از اون صبح کذايي ميگذره .. اون روز صبح مامان به هواي اينکه بيدارم کنه مياد توي اتاقم و و ميبينه وسط اتاق بيهوش افتادم و هر کاري ميکنه بهوش نميام خلاصه با کمک کتي خواهرم دوباره منو رو تخت ميکشونن و زنگ ميزنن اورژانس و پزشک اورژانس بلافاصله با تشخيص شوک شديد روحي منو منتقل ميکنه به بخش اعصاب يکي از بيمارستان هاي مطرح شهر با پيشنهاد بابا با محمد تماس ميگيرن که هم در جريانش بگذارن هم اينکه شايد دليل بيهوش شدن من رو بدونه که اونام دقيقا با همون چيزي که من مواجه شدم مواجه ميشن يعني خط از شبکه خارج شده ي محمد . اين وسط فقط کتي به ذهنش ميرسه که شايد توي sms هاي گوشي يا کامپيوترم چيزي پيدا شه که کليد اين معما باشه و دليل اين شوک روشن بشه که با sms هاي محمد مواجه ميشه و تقريبا همه چيز براشون روشن ميشه بعدها فهميدم توي مدت بيهوشيه من پدرم به هر دري ميزنه تا ردي از محمد و خونوادش پيدا کنه .. دم خونشون ميره که همسايشون ميگه سه روز پيش بدون گذاشتن آدرس يا شماره تلفن از اينجا نقل مکان کردن .به نمايشگاه ماشين عموش ميره که نوچه هاي عموش باباي نازنينمو از مغازه بيرون ميکنن خلاصه دليل رفتن ناگهاني حمد براي من و تک تک اعضاي خونوادم يه معما ميشه ... منم که تقريبا بعد از دو هفته از بيهوشي در اومدم با حال زارم با تک تک دوستاش تماس گرفتم و متاسفانه هيچکس هيچ خبري از اون نداشت ..انگار محمد يه قطره آب بود و توي زمين فرو رفته بود...از اون روزا هر چي بگم کم گفتم ... از همه درد آورتر بي خبري بود .. اينکه دليل رفتن يه عزيز رو ندوني...چندين دفعه بهش e-mail زدم که لا اقل بگه چرا چي شده و ...نامردي بود فاصله ي بين خوشبختي و بد بختيت فقط يه sms باشه..محمد جوري رفت انگار از اول اصلا نبوده ..ولي خدارو شکر از اونجايي که آدم قوي و خودداري بودم تا حدودي تونستم کنار بيام ولي حرف حديث هاي آدما گاهي بد جور دلمو ميسوزوند ... اينکه خالم آروم به مامانم بگه نکنه عيب و ايراد از کيانا بوده و من ناخواسته بشنوم .. اينکه دوستام با يه حالت دلسوزي همراه با هزارتا شک و ترديد نگام کنن.. خلاصه .. دو ماه ديگه به همين منوال گذشت و توي اون روزها تنها خبر خوبي که تونست تا حدودي حال و هواي منو عوض کنه ..خبر قبوليم تو مقطع فوق ليسانس معماري توي يکي از بهترين دانشگاههاي تهران بود .. با اينکه ليسانسم رو هم توي بهترين دانشگاه شهرمون شيراز گرفته بودم ولي تهران هميشه برام يه آرزو بود ..بعد از اون هم به فاصله ي دو روز e-mail اي از محمد دريافت کردم که بکل آب پاکي رو رو دستم ريخت و همه چي برام روشن شد يه ايميل دون متن که فقط عکساي عروسي اون با دختر همون عمويي که پدر منو از در مغازش بيرون کرد بود..بعد از ديدن اونا دوروز خودمو توي اتاق حبس کردم و توي اون دوروز براي اولين بار توي مدت گريستم از ته دل بعدشم با اراده تمام وسايل و عکسها و چيزايي که از محمد داشتم و توي يه گون ريختم و دادم دست بابا تا از بين ببرتشون اونجور که خودش صلاح ميدونه..محمد ديگه تموم شد و خوشحال بودم که هنوز بينمون اتفاقي نيوفتاده شايد قسمت اين چنين بود و شايد بقول مامان بزرگم صلاح من در اين بود و يه آزمايش الهي بود..بهر حال تمام اينها مقدمه اي بود براي چيزي که قرار بود از اين به بعد اتفاق بيفته و زندگيه منو دستخوش تغييراته بزرگي کنه..

فصل دوم :

جلوي آينه وايساده بودم و داشتم به صورتم نگاه ميکردم .. چقدر توي اين چند ماه لاغر شده بودم زير چشمام گود افتاده بود به موهام که عين يه چادر مشکي دورمو گرفته بود نگاهي انداختم هيچوقت از سر شونم بلند تر نشده بودن و الان تقريبا تا وسطاي شونم رسيده بود .. بنظرم بيشتر بهم ميومد .. با خودم زمزمه کردم کيانا؟ به خودت بيا .. قوي باش دختر .. خدا بزرگه .. با اين حرف توي دلم يه نسيم خنکي پيچيد ... رفتم سمت دستشويي و وضو گرفتم از دستشويي که اومدم بيرون کتي در و باز کرد. خنديد گفت : وضو گرفتي واسه ي نماز؟

به نشانه ي بله آروم سرمو تکون دادم..

گفت : باشه کيانا جوني بعد نمازت برو بالا توي اتاق بابا , کارت داره ...فکر کنم واسه آبجي جوني خوشگلم نقشه ها کشيده .. آروم بغلش کردم .. زير گوشش گفتم به خوشگليه تو که نيستم جغله ..هنوز 20 سالت نشده پاشنه ي خونرو از جا کندن اين خاطر خواهات ...

محکم تر بغلم کرد و گفت : وااااي کيانا دلم براي شيطنتات شده قده يه عدس...

چشمام يهو غمگين شد و آروم نگامو دزديدم..گفتم : بهم وقت بده کتي ..خودم ميشم قول مردونه..

آروم گفت :بهت ايمان دارم کيانا ... بهپعد بلند گفت : اهوي سفارش مارم پيش اوس کريم بکنا ميگن دعاي آبجي بزرگا ميگيره . با لحن خودش گفتم : ما مخلص شماييم..

از در که داشت ميرفت بيرون يه نگاه بهش انداختم .. چقدر واسم عزيز بود با اينکه سه سالي تفاوت سن داشتيم ولي همه ي جيک و پوکمون يکي بود ندار ..ندار بوديم ..و بر خلاف باطن يکي مون دوتا ظاهر کاملا متضاد داشتيم ... من قدم به زور 160 سانت ميشد هيکل ظريفي داشتم و موهاي مشکي با پوست سبزه که از خانواده ي مادريم ارث داشتم با گونه ي برجسته ولباي قلبي شکل که زينت بخششون يه چال گونه کنار لپ چپم بود و هر وقت ميخنديدم خودنمايي ميکرد و ابرو و چشم مشکيه تيله اي که از بابام به ارث برده ام و به قول مامان نوشين: هر وقت بهم خيره ميشي ياد نگاه هاي محسن ميفتم ....بر خلاف من ,کتي قد بلند و درشت با پوست سفيد و موهاي خرمايي روشن که تا دم کمرش بود, همه ميگفتن به مامان بزرگ پدريم رفته و بر عکس من چشماي سبز تيره اش رو از خانواده ي مادريم ارث داشت و در کل جز خوشگل ترين دختراي فاميل محسوب ميشد و واقعا هم لوند بود درست بر عکس من که از بچگي عين پسرها بودم .با اين فکرا يه خنده ي محو رو لبم نشست و با گفتن الله اکبر نمازمو شروع کردم.. بعد نماز با يه آرامش عجيبي رفتم بالا سمت اتاق بابا محسن .. آروم در زدم .. که از اتاق صداشو شنيدم ... مثل هميشه گفت : جان بابا تويي؟

رفتم تو و با خنده گفتم : آخه از کجا ميفهمين ؟

با مهربوني از زير عينکش نگام کرد و گفت آخه توي اين خونه فقط تويي در اين اتاق رو ميزنه بعد وارد ميشه مامانت که سروره در زدن نميخواد کتيم که عين ...

همون موقع بود که کتي با يه سيني چايي پريد تو اتاق با خنده گفت نه بابا بگو عين ؟؟؟؟ بابام با خنده گفت : گوش وايساده بودي فضول ؟؟ عين اجل معلق عين جن.. همينه ديگه سکتمون دادي دختر .

کتي با اشاره به سيني چاي گفت : بيا و خوبي کنه بده نخواستم بذارم گلوتون خشک شه؟ بابا آرم گونشو بوسيد و گفت دستت درد نکنه بابا البته اکه به بهانه چايي نيومده باشي فضولي کتيم خودشو به مظلوميت زد و گفت وا ؟ بابا منو فضولي ؟ با اين حرفش منو بابا بلند زديم زير خنده خودشم مثلا ناراحت شده بود ولي ميخنديد .. آخه کل فاميل ميدونستن کتي ذاتا فضول که نه ولي يکم کنجکاوه !!!!!

بعد از اينکه خنديدم وچايي خورديم کتي به هواي بردن سيني منو بابا رو تنها گذاشت و رفت... بعد از رفتن کتي بابا رو به من کرد و گفت : کيانا جون ميدونم سه روز ديگه موعد ثبت نامته..واسه ي همين پس فردا عازم تهرانيم شب رو هتل ميمونيم و صبح که ثبت نامت کرديم ميريم خونه اي رو که از چند وقت پيش به يکي از دوستام سپردم رو برات قول نامه کنيم..

با تعجب به بابا نگاه کردم و گفتم : مگه نميرم خونه ي عمو اينا؟

بابا در کمال خونسردي گفت : نميخوام کسي بدونه تو رفتي تهران ... نميخوام کسي سوال پيچت کنه يا زخم زبونت بزنه مردم عادت دارن زود قضاوت کنن ..بعدشم يه ماه دوماه نيست حرف دوساله دوست ندارم سر بار کسي باشي .. بعدم انگار که با خودش حرف ميزد زير لب گفت : تازه توي اين چند وقت دوست و از دشمن شناختم..

بابا راست ميگفت توي اين چند وقته همه به نوعي فقط نيش و کنايه زدن و مامان يا به نحوي بابا رو چزونده بودن..بر خلاف تصور اينکه خانواده مرهمين روي زخمامون همه از دو تا خاله ام تا سه تا داييام و زناشون و عموم و زن عموم فقط نمک رو زخممون پاشيدم..حتي با اينکه مامان سعي ميکرد من بويي نبرم ولي بازم از نگاهها و پچ پچا ميشد فهميد حرفم شده نقل مجالس .. از اينکه ميديدم پدرم اينقدر منو خوب درک ميکنه چشمام پر اشک شد و با بغضي که تو صدام بود گفتم : بابا نميدونم چجوري ازتون تشکر کنم...

بابا آروم سرمو به سينش گرفت و گفت : تا وقتي من هستم نبايد اشک تو چشمات بشينه الانم برو ببين برا سفرت چيا ميخواي که قراره دو سال از اينجا دور باشي و روي پاي ودت وايسي دوست دارم بشي همون کياناي قوي قديم .. در ضمن يه خبر خوب ديگم دارم که به شرط يه بوس بهت ميگم..

با ذوق سريع گ.نه ي بابا رو بوسيدم و گفتم بگو بابا..

گفت : به يکي از دوستام که از هم دوره اي هاي قديمم عست سپردم يه کارم در ارتباط با رشتت برات دست و پا کنه تا بصورت پاره وقت روزايي که دانشگاه نداري بري سره کار و بقول معروف يکم دست به آچار شي هم واسه آينده ي شغليت خوبه همم اينکه از وقتت به حو احسن استفاده ميکني..

با شنيدن اين حرف جيغ کوتاهي کشيدم و بلند شدم شروع کردم بپر بپر .. باورم نميشد باباي گلم فکر همه چي رو کرده بود ولي يه لحظه به خودم اومدم و گفتم بابا ؟ به نظرت از پس تنها زندگي کردن بر ميام نميشه مامان يا کتيم..

وسط حرفم پريد گفت کتي که درس داره مامانتم تمام زندگيش شوهرش و يه بچه ي ديگش که از تو کوچکتره اينجاست اونم راضي باشه من اجازه نميدم بياد تو بايد رو پاي خودت وايسي ...اينکار دارم ميکنم تا بفهمي وقتي شکست خوردي چجوري دست به زانو بزني وبا يه يا علي از جا بلند شي..ميخوام از شکستت درس بگيري ديگه زود به آدما اعتماد نکني و تمام اينا موقعي به فعليت مي رسه که روي پاي خودت وايسي..

الانم برو که بايد کلي حساب کتاب کنمو برنامه ريزي..بازم ازش تشکر کردم و از اتاق اومدم بيرون .. با هزار تا فکر و خيال و دلواپسي ..بايد خودمو همه جوره آماده ميکردم...

فصل سوم :

روز حرکت رسيد..بابا خودش زحمت توضيح دادن کل ماجرارو براي مامان و کتي بعهده گرفت و با تمام دلگرمي هايي که بهشون داده بود هنوزم نگراني تو چشم هاي مامان نوشين موج ميزد. ولي در عوض کتي هي نيشگوناي ريز مي گرفت منو و مي گفت : اي پدر صلواتي ديگه کويته کويته ديگه بعدم غش غش مي خنديد و در جواب خودش ميگفت : نه بابا .. بابام مي دونه تو با همه ي شيطنتاي ذاتيت درکل بي بخاري..از حرفاش خندم .. گرفت ولي ميون خنده يه بغض بدي تو گلوم نشست ...چقدر دلم براي عطر تن مامان نوشين و شيرين زبونياي کتي تنگ ميشد بعد از اينکه همه ي سايل رو پشت ماشين و صندوق عقب جا داديم مامان آروم منو کشيد تو بغلش و طبق معمول به آيـت الکرسي زير لب زمزمه کرد از لرزيدن صداش حين خوندن معلوم بود داره گريه ميکنه..واسه ي همين بغض منم ترکيد ..

کتي ام بغض کرده بود ولي بازم دست بر نميداشت ميگفت هرکي ندونه فکر ميکنه مجلس ترحيمه آخي جوون خوبي بود ناکام از دنيا رفت بابا ول کنيد اين حرفارو بايد واسه ي من گريه کنيد اين که داره ميره صفا .. بيخودي داره اشک تمساح ميريزه..

مامان ميون گريه از حرفاي يه ريز کتي خندش گرفت گفت : امان از زبون تو آخر با اين زبونت هم منو بيچاره ميکني هم خودتو.. توي اين موقعيتم ول کن نيستي مادري نه؟؟؟

کتي سر و گردني تکون داد و با عشوه گفت : بگو ماشا.. همين موقع هاست که تفاوت ها احساس ميشه..

اينبار من کتي رو کشيدم تو بغلم و .. گفتم : تفاوت خوب اومدي .. هر شب زنگ email يادت نره ميدونم پرونده ي همه زير بغلت پس منتظر اخبار داغ داغ هستما...

کتي غش غش خنديد گفت خيالت راحت سر خط با تلفن مشروح و با ايميل خدمتت ارائه ميدم بي کم وکاست ..

خلاصه ميون گريه و خنده بالاخره خداحافظي کرديم و من بهمذاه بابا عازم تهران شديم .. به محض اينکه ماشي از سر کوچه پيچيد احساس دلتنگي به همه ي وجودم چنگ انداخت براي خنده هاي تي صداي ذکر گفتن هاي مامان عطر بهارنارنج توي حياط..بابام که انگار حالمو فهميده بود رو بهم کرد و گفت : ديشب از چراغ روشن اتاقت فهميدم تا صبح نخوابيدي صندليو بخوابون و يکم استراحت کن بابا جون.. روزاي پر زحمتي پيش روته..

با تکون دادن سر ازش تشکر کردم و چشمامو رو هم گذاشتم..توي افکار و دلتنگيام غوطه ور بودم که نفهميدم کي خواب رفتم.وقتي بيدار شدم تقريبا طرفاي کاشان بوديم .. بعد از خوردن ناهاري که مامان تو را برامون تدارک ديده بود مسيرمون رو به سمت تهران ادامه داديم.نميدونم چرا تمام مدت راه فکرم مشغول بود بابا محسنم که متوجه شده بود دارم به نحوي سعي ميکنم با شرايط جديد کنار بيام حرفي نميزد و سکوت کرده بود.

وقتي رسيديم تهران بابا به سمت يکي از هتل هاي خوب که نزديک دانشگاهمم بود رفت تا فردا صبح براي ثبت نام مشکل خاصي پيش نياد..

ساعت نزديکاي دو شب بود بابا خيلي وقت بود که بخاطر خستگيت راه و رانندگي بخواب رفته بود ولي من کلافه از اين دنده به اون دنده ميشدم..نزديکاي اذان صبح بود بدون اينکه چشم رو هم گذاشته باشم پاشدم وضو گرفتم و نماز خوندم .. توي راز و نياز با خدا فقط يه چيزي و واسه ي خودم خواستم , اينکه توي اي دو سال بتونم روي پاي خودم وايسم و تواناييهامو به بابا نشون بدم وتوي درس و کار موفق بشم و بگوشه اي از محبتاشون رو جبران کنم..

ساعت طرفاي 7 بود بابارم بيدار کردم .. و بعد از خوردن صبحانه طرفاي 8 که نوبت ثبت نامم بود دانشگاه بوديم ..کل کاراي دانشگاه 45 دقيقه بيشتر طول نکشيد ..طبق برنامه ي دانشگاه دوروز بيشتر کلاس نداشتم ... شنبه ها و دوشنبه ها از 8 تا 3 يعد از ظهربرنامه ي خوبي بود بقول بابا 4 روز هم براي کار يک روزم يعني جمعه ها رو براي استراحت و درس اختصاص ميدادم. ساعت طرفاي 9 بود که به سمت دفتر املاکي که صاحبش دوست بابا بود براي نوشتن قول نامه وقتي رسيديم يه انوم يه آقاي مسن اونجا بودن که يکي صاحب دفتر املاک بود و ديگري صاحب سوئيتي که قرار بود بابا برام بخره ...نميدونم چرا ولي زن مسن و نگاهاش اصلا به دلم نشست بخصوص که تا نشستيم گفت اگه آشنايي شما با آقاي سخاوت تعريف ها ي ايشون از دختر خانومتون نبود محال بود اون خونه رو به دست يه دختر مجرد مي دادم.. بابا هم در کمال آرامش گفت : حرفاي شما کاملا متين دوره زمونه بدي شده و نميشه به هر کسي اطمينان کرد ولي من خيال شمارو از طرف دخترم راحت ميکنم کياناي من دانشجوي فوق دانشگاه ... رشته ي معماري .. وقتي بابا اين حرف رو زد موجي از تحسين فقط براي چند صدم ثانيه توي صورت اون خانوم ديدم که زود جاشو به همون نگاه بي تفاوت و سرد داد .. بابا در ادامه گفت که من دوروز توي هفته دانشگاه ميرم و 4 روزه ديگم قرار جايي مشغول به کار بشم که زحمت پيدا کردنشو آقاي سخاوت کشيدن بره..

نمي دونم چرا ولي وقتي بابا جمله ي آخر راجع به کار منو زد رو لباي اين خانوم که بعدا خودشو فرخي معرفي کرد يه لبخند تمسخر آميز نشست...بگذريم...

قرارداد بسته شد ... و بابا در کمال سخاوت خونه رو بنام من قول نامه کرد دو سوم مبلغ خونه رو نقد پرداخت کرد قرار شد ما بقيم طي يک فقره چک بانکي طي يک هفته آينده به خانوم فرخي پرداخت کنه اونجوري کهمن از لابلاي صحبت هاي اين خانوم فهميدم يک هفته ي ديگه براي هميشه عازم پاريس بود . قرار شد هفته ديگه درس همين موقع بغد از اطمينان از وصول چک کليدها که نزد آقاي سخاوت به امانت ميمونند بهمون تحويل داده بشه.. در خلال حرف هاي خانوم فرخي متوجه شدم که سه تا پسر داره که دو تاشون سالهاست مقيم پاريس هستند و همونجام تشکيل خانواده دادن و فقط پسر کوچيکش شروين ايران مونده و البته الانم براي بستن يه قرارداد کاري به ترکيه رفته سوييتيم که ما از اين خانوم خريداري کرديم مطلق به همين پسرش بوده و با رفتن خانوم فرخي پسرش به آپارتمان 400 متري ايشون که درست واحد روبري سوئيت من بود نقل مکان کرده و اين خانوم براي اينکه تو پاريس در آمدي نداشته و از طرفي هم نميخواسته سر بار دوتا پسر و عروسش باشه تصميم به فروش اين ملک کرده تا بتونه با پولش براي خودش توي کشور غريب خونه اي خريداري کنه. با شنيدن اين حرف ها دوزاريم افتاد که اين نگاه هاي غير دوستانه و مشکوک از کجا آب ميخوره و چرا اين خانوم از اينکه داره آپارتمان رو به مجرد واگذار ميکنه ناراحته و دليل اصلي راضي شدنش رو هم نياز مالي و کمبود وقت بيان کرد.

بهر حال از حرفاش حس ناخوشايندي بهم دست داد.. انگار قرار بود من پسرشو از راه بدر کنم و با يه سيب سرخ از بهشت برونمش.. بقول کتي : ني که پسرام عينه نوزاد پاک ومعصومن .. با اين فکرا با خودم عهد بستم اگه پسرش از زيبايي عين برد پيت و از نجابت عين عيسي بن مريم بود تا اونجايي که ممکن باهاش روبرو هم نشم چه برسه سلام و عليک همسايگي البته بعدش پيش خودم فکر کردم اگه اين بابام عين مادرش گوشت تلخ باشه که اه اه اصلا همسايگي رو بي خيال ..پيش خودم فکر کردم الان اگه کتي اين افکار منو ميشنيد ميگفت کيانا توام آب نميبين ها ... شايد بعد از اون اتفاق اين اولين بار بود داشتم يه پسري که حتي نديده بودم رو سبک سنگين ميکردم توي اين عوالم بودم که آقاي سخاوت با يه مبارک باشه ي بهمون شيريني قول نامه رو تعارف کرد من ناخودآگاه با يک خنده شيريني رو برداشتم ..توي همين حين متوجه نگاه خصمانه ي خانوم فرخي به خودم شدم.. لامصب چشماش عين ليزر بود انگار افکار آدمم ميخوند با اين تشبيه خودم لبخندم پررنگ تر شد و اين همزمان شد با تعارف شريني از سوي آقاي سخاوت بهش و اونم با يه لحن عصبي : نميخورم .. قند دارم و روشو از من گرفت..بيچاره آقاي سخاوت در حالي که شوکه شده بود از لحن خانوم فرخي عذر خواهي کرد و سر جاش نشست بلافاصه ام بعد حرف آقاي کيفشو انداخت رو دوشش گفت خوب ديگه رنانده منتظرمه برم که هزار تا کار دارم اميدوارم هفته ي ديگه چکتون پاس شه خدا حافظ.

با رفتن خانوم فرخي به پيشنهاد آقاي سخاوت براي بازديد ملک رفتيم ..آپارتمان توي يکي از مناطق شمال شهر بود و ته يک کوچه باغ قرار داشت که واقعا زيبا بود و الحق حرف آقاي سخاوت که ميگفت عروس اين منطقست کاملا درست بود .آپارتمان به دليل دوبلکس بودن واحدها از بيرون بنظر 4 ظبقه ميومد و با توضيح آقاي سخاوت فهميديم کلا سه واحد بيشتر نداره طبقه اول شامل يک واحد 500 متري که متعلق به يک خانوم و آقاي مسن مقيم آمريکا ست و اونجور که سخاوت گفت معمولا 1-2 ماهي که در سال که براي بازديد اقوام ميومدن اينجا ساکن ميشدند و طبقه ي دو هم که آپارتمان 400 متري خانوم فرخي و سوئيت 45 متري من قرار داشت .وقتي وارد آپارتمان شديم باورم نميشد اينجا مال يه پسر بوده باشه..فوق العاده رنگ آميزي شده بود .. طبقه ي اول آشپز خونه ي چوبي خوشگل سالن ياسي رنگ با پرده ها بنفش کمرنگ ..يه دستشويي با کاشي هاي زرشکي و طبقه ي دوم يه حال ليمويي کوچولو با يه اتاق خواب سرمه اي سفيد و يه اتاق کرم آجري که کاملا نشون ميداد که براي اتاق کار رنگ آميزي شده همه و همه نشون از يه صاحب با سليقه داشت..با ديدن اين همه سليقه کنجکاويم براي ديدن پسر خانوم فرخي بيشتر و بيشتر شد و اونقدر مو اطراف شده بودم که با حرف بابا که گفت : پسنديدي بابا از جام پريدم وب ا خنده گفتم : عااااليه بابا.. خيلي ماهه ... نميدومنم چجوري ازتون تشکر کنم..بابام در کمال سخاوت گفت : قابله تورو نداره ...تو ارزشت برام بيش از ايناست.. نميدونم چند در صد آدما هستن که طعم حمايت پدرا نرو اونجور که بايد ميچشن ولي من همونجا تو دلم خدارو شکر کردم که سايه ي پدر به اين خوبي بالا ي سرمه.. و جز اون چند درصدم.

به هر صورت بعد از بازديد از ملک بو گذاشتن قرار با آقاي سخاوت براي دريافت کليد بابا بابا راهي هتل شديم تا هم ناهار بخوريم همم ليست چيزايي که براي خونه ميخوام رو بنويسم تا از فردا بريم دنبال خريد خيالمم از طري راحت بود که به شروع دانشگاه ده روزي مونده توي اين ده روز ميتونم جا بيفتم و همه وسايل آسايشي رو فراهم کنم.

فرداي اونروز به اتفاق بابا رفتيم دنبال کارا خريدام شامل نيم ست شيري براي سالن يه تخت ميز توالت سفيد با روتختيه آبي کمرنگ براي اتاق خواب بعلاوه ي يه کتابخونه ي و ميز تحرير و ميز نقشه کشي چوبي براي اتاق کار که قرار بود اتاق مطالعمم باشه خلاصه گاز و يخچال و ماشين لباسشويي و اتو و جارو برقيو دو دست فرش شش متري..که قرار شد همه توي هقته ي آينده دم خونه ارسال بشه يا بيان نصبشون کنن..

يه هفته ام مثل برق گذشت و با تماس آقاي سخاوت فهميدن اينکه چک پاس شده قرار محضر و تحويل کليد گذاشته شد. موقعي که رسيديم محضر آقاي سخاوت توضيح داد که گويا خانوم فرخي صبح زور بعد از حصول اطمينان از پاس شدن چک بلافاصله سندارو امضا کرده و ازون طرفم رفته فرودگاه بنابر اين فقمونده بود من پاي برگه هارو امضا کنم.. با گرفتن کليد به پيشنهاد بابا يه حساب توي يه بانک نزديک خونم باز کردم و بابا براي سه چهار ماهم مبلغي رو توش سپرده کرد و قرار بر اين شد هر وقت به پولي احتياج داشتم بابا به حسايم حواله کنه ..

عصر و فرداي همون روزم همه ي وسايل اومر در خونه و با کمک بابا همرو چيديم .. خوشبختانه خونه پرده داشت و گويا قبل از فروش همرو شسته وتميز آويزون کرده بودن اين باعث شد يه قدمم جلو بيفتيم و خونه ي جديد من از هر لحاظ آماده باشه طرفاي نه شب يکشنبه بود و من از فرداش کلاسام شروع ميشد که بابا من رو با يه دنيا دلتنگي و مسئوليت تنها گذاشت و عازم شيراز شد ...من موندم و شروعي دوباره... بدون اينکه بدونم آينده چه چيزي برام رقم زده..

فصل چهارم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو هفته از مستقر شدنم توي خونه جديد ميگذشت . تقريبا هر روز با مامان و کتي تلفني حرف ميزدمو از اوضاع اينجا براشون ميگفتم. کلاسام از فرداي روزي که بابا رفت شروع شده بود درس هام از همون اول سنگين بود و توجه زيادي رو مي طلبيد ولي بازم بخاطر کم بودن واحد ها سر جمع هفته اي 12-13 ساعت بيشتر وقتم رو نميگرفت. با محله ام بيشتر آشنا شده بودم و اين چند وقته تقريبا جاها ي که براي خريد منزل مناسب بودن و آژانس محله و .. رو پيدا کرده بودم. همه چي رو روال افتاده بود و تنها مشکلم خالي از سکنه بودن خونه بود .. با اينکه منطقه ي امني بود و خود خونم مجهز به سيستم دزدگير بود ولي باز هم شبا احساس بدي داشتم و با هر تقي از خواب ميپريدم البته اين موضوع رو به مامان اينا نگفته بودم نميخواستم هنوز هيچي نشده فکر کنن دارم ترس رو بهانه ميکنم..از طرفيم هنوز آقاي سخاوت بابت کاري که قرار بود منو معرفي کنه تماسي نگرفته بود و همين باعث شده بود بيشتر روزا خونه باشم و توهماتمم نسبت به صداهاي اطرافم بيشتر .. تا اينکه يه شب با صداي گرومپي از خواب پريدم..ايندفعه بر خلاف دفعه هاي قبل که يه جورايي مطمئن بودم توهمه.. اطمينان داشتم صدارو درست و واضح شنيدم بخاطر همين سريع با همون تاپ و شلوار خوابم دوييدم سمت در و با برداشتم يه چوب که از قبل براي دفاع شخصي کنار گذاشته بودم زدم از توي خونه بيرون و از پله هاي راهرو سرازير شدم که صداي پايي رو که ميومد بالا رو شنيدم.. چشمتون روز بد نبينه تمام دل و جراتم ته کشيد و تمام بدنم يخ بست ,صداي ضربان قلبم رو به وضوح ميشنيدم و توي اين حين صداي پا هم هي نزديک و نزديکتر ميشد با ديدن سايه ي يه مرد توي پيچ پله ها تصميم گرفتم قايم بشم اما درست همون موقع از حرکتم چوب دستم خورد به ديوار و صدا داد. با اين صدا قدم هاي مرد تند تر شد و من که مطمئن بودم توان مقابله ندارم با تمام قوا شروع کردم دوييدن و بالا رفتن از پله ها که درست دم پاگرد آخر احساس کردم يکي از پشت گرفتتم منم تعادلم بهم خورد و خوردم زمين در حالي که جيغ ميزدم سريع برگشتم تا دوباره پاشم بدوام که سايه ي يه مرد بلند قد و چهارشونرو بالاي سرم ديدم و اين باعث شد دوباره جيغ بزنم وبا اينکارم خم شد رو من و دهنم محکم گرفت و با لحن عصبي گفت اينجا چه غلطي ميکني؟ بغضم گرفته بود بايد يه کاري ميکردم واسه ي همين شروع کردم لگد پرت کردن و توي يه لحظه دستشو گاز گرفتم وچون لاغر بودم از کنار ش در رفتم که با روشن شدن چراغ تونستم صورتشو ببينم به ظاهر و تيپش نميومد دزد باشه در حالي که ابروهاش گره کرده بود و داشت کف دستشو که گاز گرفته بودم نگاه ميکرد با لحن عصبي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازتون ميشه بپرسم تو خونه ي من چه غلطي مي کنين؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن اين حرف دوزاريم افتا د که اين پسر خانوم فرخي که از ماموريت اومده .. ولي خودمو نباختم با کمال پررويي چواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما توي خونه ي من چه غلطي ميکنيد اصلا شما کي هستيد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت دو قدم سمت من برداشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من؟ بعدم انگار که دوزاريش افتاده باشه با لحن ملايم تري گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مجد هستم پسر خانوم مچد واحد 2 و شما؟ يادم نيماد توي اين ساختمون خانوم جوان جيغ جيغو داشته باشيم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ي آخر رو از قصد با غيظ و تمسخر ادا کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيش خودم فکر کردم ... هووومم.. پس شروين مجد اينه .. بنازم خلقت خدارو ..الحقم تيکه اي بود ..قدي حدودا 185 به بالا موهاي پر مشک چشم ابروي مشکي و پوست گندمي هيکلم که ديگه نگو .. توي تي شرت چسبون طوسي و شلوار خاکستريش بد جوري خود نمايي ميکرد.. چهار شونه و عضله اي..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو با صداي بلند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم ميشه بپرسم به چي اينجور زل زدين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخود آگاه جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي بلافاصله به خودم اومدم و با ديدن قيافه ي متعجب و ابروهاي بالا رفتش چشم ازش يرداشتم که با لحن خاص گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به چيه من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به چي شما چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينبار ابروهاش توهم رفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منو دست انداختين نصفه شبي ازتون پرسيدم شما کي هستيد و اينجا چي کار ميکنيد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن کلامش خيلي بد بود از خود راضي و مستبد انگار داشت با خدمه ي خونش حرف ميزدواسه ي همين در کمال خونسردي جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بايد به عرضتون برسونم اين دختر بچه ي جيغ جيغو ساکن واحد روبروي شماست خواهشا از اين به بعد اگه هوس کردين شب گردي کنيد اينقدر سر و صدا راه نندازين و فرهنگ آپارتمان نشيني داشته باشيد!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت تقريبا داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي؟؟؟ مگه اونجا فروخته شده؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم در کمال آرامش و با لحني که سعي ميکردم تحقير توش باشه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--بله مي تونيد با والده تماس بگيريد و بپرسيد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که يه تا ابروشو ميداد بالا يه نگاه به من کرد و رفته رفته نگاهش رو پايين برد و روي سينه و سر شونه هاي من براي چند ثانيه ثابت نگه داشت بعدم با لبخند مرموزي به چشام زل زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابت خونه ي جديد تبريک ... در ضمن شمام بهتره توي خونه اي که واحد روبروش يه مرد مجرده با لباس مناسب تري بگرديد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفش احساس کردم صورتم گر گرفت و بدون اينکه نگاهش کنم از پله ها سرازير شدم ولي پشتم صداي خنده ي بلند و مردونشو شنيدم و اونقدر از دست خودم که بدون اينکه حواسم به ظاهرم باشه وايساده بودم و با يه مرد غريبه يکي بدو ميکردم عصبي بودم که ناخودآگاه تمام عصبانيتم رو سر در خونه خالي کردم..محکم اونو بستم.. بعد پشت در تکيه دادم ..بغضم گرفته بود..ناخود آگاه چشمام پر اشک شد.. درست که توي خانواده ي بي حجابي بودم ولي تقريبا بزرگ و کوچيکمون جلو ي غريبه ها اين چيزارو رعايت ميکردم .. از تصور اينکه مجد پيش خودش راجع بهم چي فکر ميکنه موهاي تنم سيخ شد ..توي اين افکار بودم که از پشت در صداشو شنيدم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم نينجاسلاحتو جا گذاشتي بعدم نترس و در نرو من به جوجه خونگيا کاري ندارم و يه قهقه ي بلند سر داد و در آپارتمانشو بست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا بغضم ترکيد..اشکام بي مهابا روي گونه هام ريخت توي دلم گفتم : خدا لعنتت کنه محمد که منو اينجوري کردي.. ضعيف شدم .. خيلي ضعيف شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونشب تا صبح فقط از اين دنده به اون دنده شدم تمام مدت به اتفاقي که افتاده بود فکر مي کردم ..نميدونم چرا ولي احساس ميکردم غرور بدي تو چشماش ازون غرورا که همرو از پا در مياره خوشحال بودم ازينکه فقط همسايمه..خوشحال بودم بابا برام خونه خريد .. و مستاجرشون نيستم و گرنه با اون غرور و خودخواهي آزارم ميداد حالا به هر طريقي اونشب بازم با خودم عهد بستم که حتي در حد يه همسايم باهاش روبرو نشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر خيالا باعث شد فرداش تقريبا کل کلاسامو چرت بزنم و آخرم سر کلاس 1 تا 3 که استاد سخت گير و جدييم داشت تذکر بشنوم.. و تمام اينارو از چشم مجد ميدونستم .. عصر طرفاي ساعت 4 بود که رسيدم و به محض اينکه کليد انداختم صداي زنگ تلفن بلند شد از شوق اينکه نکنه از خونه باشه با عجله خواستم برم سمت تلفن که جيب مانتوم به دستگيره ي در گير کرد و خوردم زمين به هر بدبختي که بود رسيدم با نفس نفس گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب..له.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي مردونه اي پشت خط پيچيد در حالي که تو صداش خنده بود و تا حدودي ام آشنا ميزد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام .. شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجد هستم نميدونستم اينقدر زنگ تلفنم شمارو از خود بيخود ميکنه .. احتياط کنيد خانوم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارد ميزدي خونم در نميومد مرتيکه... از تو چشمي کشيک منو ميکشيده و تا رسيدم زنگ زده که هول شم بهم بخنده ... با لحني که سعي ميکردم آروم و خونسرد باشه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امرتون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اي کرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه بد اخلاق .. بگذريم خواستم بگم رمز جديد دزدگيز چيه؟ امروز براي قطعش ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش پريدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-664567

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابم جدي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه وايسا خانم چه خبره دوباره لطفا بگيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمرده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-6..6...4..5..6..7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان مرسي..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن سردي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيه بابت ديشي ناراحتين ؟ دليل اصلي تماسم اين بود که ازتون عذر خواهي کنم اگه ترسوندمتون... اگه کاري نداريد .. روز بخير

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرومي خداحافظي کردم .. باورم نميشد .. حس بدي که داشتم با معذرت خواهي که کرد تا حدودي بهتر شد ..پيش خودم فکر کردم اونقدرام آدم بدي نيست...ولي بازم يکي ا ز درون بهم نهيب زد بايد ازش خيلي خيلي دوري کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقريبا يک ساعت بعد از تماس مجد بابا تماس گرفت و شماره ي آقاي سخاوت رو داد گفت گويا 2-3 بار با همراهم تماس گرفته بوده تا راجع به شرکتي که قرار بود معرفي کنه بگه و من جواب نداده بودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خواست تا باهاش تماس بگيرم يادم افتاد گوشيم رو از بعد از کلاس از رو silent بر نداشتم واسه ي همين بلافاصله که با بابا قطع کردم شماره ي سخاوت رو گرفتم و با اولين زنگ گوشي رو برداشت.. بعد از سلام و احوالپرسي و تشکر دوباره بابت خونه و عذر خواهي اينکه همراهمو جواب ندادم .. گفت زنگ زده تا بهم خبر بده فردا براي مصاحبه برم شرکت آتيه بعد از يادداشت آدرس بهم گفت که راس ساعت 8 بايد اونجا باشم و بهتره مدارک و چندتا از نمونه کارهامو براشون ببرم!!در آخرم اضافه کرد که تا اونجا که ميشده برام سپرده اونجا و ديگه باقيش بستگي به توانايي خودم داره و اينکه چجوري خودم رو نشون بدم! بعد از تشکر دوباره و خدا حافطي . يه نگاه به کاغذ آدرس کردم تقريبا مرکز شهر بود اسم آتيم برام آشنا بود جز اون دسته از شرکتا بود که با وجود اينکه 4-5 سال شکل گرفته ولي توي همين چند سال تونسته بود خودي نشون بده و اسمشو پاي خيلي از قرارداد هاي بزرگ بياره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز بعد ساعت 6 از خواب پاشدم و بعد از خوردن صبحانه لباسم رو که از ديشب آماده کرده بودم رو پوشيدم يه مانتوي مشکي که لبه ي آستيناش نوار پهن زرشکي داشت و يه شال زرشکي با شلوار مشکي و کيف و کفش مشکي ورني .. بعدم يه دستي به صورتم بردم بعد از مدت ها يه آرايشي کردم .. در کل بدک نشدم و بالاخره بعد يه ربع دل از آينه کندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 7:15 بود که زنگ زدم آژانس و بعد از برداشتن مدارک و نمونه کارها با خيال راحت رفتم دم در .. 15 دقيقه اي منتظر بودم .. کم کم احساس کردم داره ديرم ميشه واسه ي همين مجدد شماره آژانس رو با موبايلم گرفتم که مسئولش گفت متاسفانه ماشين طرح دار نداشتيم و هرچيم باهاتو ن تماس گرفتيم جواب ندادين .. با عصبانيت گوشي رو قطع کردم و راه افتادم تا برم لا اقل سر خيابون در بست بگيرم داشتم از استرس ميمردم 7:40 دقيقه بود من تازه سر خيابون منتظر دربست بودم در همين حين يه پاجروي مشکي از جلوم رد شد و يکم جلو تر از من زد رو ترمز و دنده عقب اومد درست جلوم وايساد اول ترسيدم ولي بلافاصله با پايين اومدن شيشه ي ماشين مجد رو شناختم .. چه تيپيم زده بود .. يه عينک آفتابي شيک به چشمش بود , موهاي مرتب و براق که نشون ميداد تازه از حوم اومده صورت سه تيغ يه کت اسپرت سرمه اي با بلوز سفيد م پوشيده بود که خيلي بهش ميومد.. عينکشو از چشمش برداشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام ..اگه جايي ميري برسونمت ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيش خودم گفنم چه صميمي .. چه زود خودموني شد!!! با اينکه از خدام بود بپرم بالا و بگم بگاز که ديره ولي با يه لحن جدي و رسمي واسه ي ينکه حساب کار دستش بياد گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي از لطفتون!!! تاکسي رو ترجيح ميدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم يه لبخند مرموزي زد و در حالي که دوباره عينکشو به چشمش ميزد شونه هاشو بالا انداخت با گفتن : هرجور راحتين گاز داد و رفت ..تا 2-3 دقيقه بعد از رفتن مجد تاکسي نيومد تقريبا داشتم به خودم فحش ميدادم که چرا باهاش نرفتم که يهو يه تاکسي از دور ديدم و واسش دست تکون دادم وقتي وايساد مسيرو که گفتم ..گفت : 10 تومان مخم سوت کشيد ولي بي خيال چونه زدن شدم و پريدم بالا بهش گفتم آقا زود باش فقط ولي خوب ترافيک بدي بود .. بالاخره با هزار بد بختي ساعت 8:45 رسيدم دم در شرکت و پول و دادم سريع پريدم بيرون .. وارد ساختمون که شدم از آقايي که پشت ميز اطلاعات نشسته بود پرسيدم شرکت آتيه کدوم طبقه است که يه نگاه بهم انداخت و با خونسردي به تابلو ي پشتش اشاره کرد .. يعني کور که نيستي خودت نگاه کن ...چشم انداختم به تابلو و ديدم طبقه 4.. به طرف آسانسور رفتم که با ديدن شلوغي و اينکه آسانسور تازه طبقه ي 21 بود بي خيالش شدم و بدو رفتم سمت پله ها وقتي رسيدم پشت در شرکت نفسم بالا نميومد يه چند ثانيه وايسادم نفسم بيا سر جاش .. با ديدن تابلوي شرکت آتيه سهامي خاص بسم ا.. گفتم و زنگ رو فشار دادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله در باز شد ..نفس عميقي کشيدم و رفتم تو....يه لحظه از اون چيزي که ميديدم شوکه شدم عجب ديزايني داشت ياد يکي از شرکت هاي امريکايي افتادم که توي مجله ي معماري برتر ديده بودم تقريبا به سبک اون طراحي شده بود اونقدر محو اطراف بودم که صداي منشي رو نشنيدم و وقتي به خودم اومدم که داشت ميگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم ؟؟ حواستون کجاست ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ها؟!؟! بله .. چيزي فرموديد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمي نازک کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرض کردم امرتون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت ميخوام متوجه نشدم .. مشفق هستم براي مصاحبه ي شغلي اومدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بي حوصلگي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 8 بايد اينجا ميبوديد خانوم!! آقاي رييس روي وقت شناسي خيلي حساسند و بعد اشاره کرد بشينم و تلفن رو برداشت و شماره اي گرفت حدس زم بايد به رييسش زنگ بزنه که حدسم درست بود چون گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جناب رئيس خانوم مشفق تشريف آوردن ....... بله ......بله چشم!! گوشي رو که گذاشت رو کرد به من و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمودن الان کار دارن فعلا منتظر باشيد. و سرشو انداخت پايين و مشغول کارش شد منم از فرصت استفاده کردم وشروع کردم اطراف رو ديد زدن..طراحي فضاي اونجا کاملا مدرن بود از ترکيب چوب و فلز که در يونان باستان نشانه ي اقتدار بود استفاده شده بود در ها همه چوب هاي تيره که روشون خراطي شده بود ديوارها ترکيب رنگ کرم و قهوه اي و توي ديوارها با فرفوژه قاب هايي ساخته بودن و داخل قاب ها نمونه کارهاي برتر شرکت به چشم ميخورد که اکثرشون جوايز متعددي رو به خودشون اختصاص داده بودن واز در که وارد ميشدي سمت راست ميز منشي و چند تا صندلي به چشم ميخورد و روبرو يه سالن نيم دايره که سه تا در رو شامل ميشد که روي تابلوهاي کنارشون نوشته شده بود اتاقهاي بايگاني و امور مالي و امور اداري.. سمت چپ در درست روبروي ميز منشي دوتا پله ميخورد وارد يه کريدور مانند ميشد که اتاق معاون توي يک سمتش و اتاق کنفرانس سمت ديگرش قرار داشت و بين اين دو اتاق يه راهروي کوتاه بود که تهش منتهي به يه در ميشد که نقش خراطيش با ساير در هاي شرکت متفاوت و البته چشم نواز تر بود بالاش نوشته شده بود رياست.. کنار ميز منشيم دوتا پله ميخورد به سمت پايين که يه راهرو و بود توي تيررس من قرار نداشت .. ولي ميشد حدس زد به سمت ساير اتاق ها قسمت هاي ديگه شرکت ميره ..بعد از اينکه خوب اطراف رو بررسي کردم به ساعت نگاهي انداختم تقريبا 9:30 بود رو کردم به منشي و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد جناب رئيس تماس نگرفتند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غيظ جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخير جلسه دارن ....مشکل خودتون دير اومديد بايد منتظر باشيد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني حرف زياد موقوف بشين سر جات!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيش خودم گفتم اه اه اين ديگه کيه فکر کنم اگه همکارش بشم نتونم باهاش کنار بيام با اين فکر رفتم تو نخش دختر نازي بود چشماي درشته آبي موهاي بلوند که البته رنگ شده بود و پوست عين برف..ولي خوب خروارها آرايشم داشت .. ولي بنظرم بدون آرايششم ناز بود ولي اخلاق اصلا نداشت!! ياد حرف مامان بزرگم افتادم ..نه نه سيرت چيز ديگست ..از افکارم خندم گرفت با اين فکرا 45 دقيقه ديگم گذاشت ديگه داشتم کلافه ميشدم گاه گداريم يکي ميومد مي رفت اتاق معاون يا ميرفت سمت اون راهرويي که بهش ديد نداشتم .. ولي در کل شرکت آرومي بود ساعت حدوداي 10:20 بود که صداي زنگ تلفن اومد و منشي بعد از اينکه جواب داد با چشمي گوشي رو گذاشت و رو کرد به من و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي رييس منتظرن از اين سمت لطفا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم بلدم اون در ديگه بي توجه به حرف من راه افتاد و منم پشتش الحق عجب قد و هيکليم داشت من فکر کنم تا سر شونشم نبودم ...توي اين افکار بودم که رسيديم دم اتاق در زد و بعد از شنيدن کلمه ي بفرماييد رو به من اشاره کرد ... يعني برو تو تا لهت نکردم بعدم درو پشت سرم بست و رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نگاه به اطراف انداختم رييس روي صندلي پشت به من نشسته بود اهمي کردم بلکه برگرده که برنگشت خندم گرفته بود از اينکه منشي ميگفت جلسه داره و هيچکس تو اتاقش نبود و هيچکسم نديده بودم از اتاقش خارج شه..يه چند ثانيه ي ديگم منتظر موندم و ديدم نخير بر نميگرده واسه ي همين سرفه ي الکي کردم که يهو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا اونجا که من ميدونم وقتي يکي به دفتر رياست مياد اول سلام ميکنه نه اينکه اهن و اوهون راه بندازه و منتظر باشه بهش سلام کنن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم فکر ميکردم اين صدا زيادي آشناست که با چرخيدن صندلي رو به من و خيره شدن دوتا چشم تيله اي مشکي بهم دليل آشنا بودن صدا واضح شد ... يه جورايي شوکه شده بودم باورم نميشد مجد روبروم نشسته .. يه نيشگون از پام گرفتم .. ديدم نه مثل اينکه کابوس نيست .. خود خودشه ..يه جورايي شده بود عين زبل خان !!! همه جا بود!!! در حالي که يه لبخند محوي رو لبش بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا خشکتون زده خانوم مشفق ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بي حالي روي صندلي کنار ميزش نشستم .. که باز با يه لبخنده موزماري گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نميکنم آقاي رييس اجازه داده باشه بشينيد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو عصبي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما ميدونستيد من امروز ميام اينجا نه ؟ روي من تاکيد کردم! ديدم صبح با يه لبخند مرموزي گفتين هرجور راحتيا و گازشو گرفتينو رفتين بعدم يک ساعت و نيم منو پشت در اتاقتون معطل کرديد واسه جلسه اونم چه جلسه اي و به اتاق خاليش اشاره کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند زد زير خنده و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتي عصباني ميشي چشمات ديدنيه ...تا حالا چشم اينقدر مشکيه نديده بودم مي دونستي ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارد ميزدي خونم در نميومد واسه ي اينکه در وري بارش نکنم نفسم رو محکم دادم بيرون ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعي که ديد چيزي نميگم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد ولي براي اينکه کارمند اين شرکت بشي بايد آن تايم بودن رو ياد بگيري خوش قول بودن شرط اول براي موفقيت در کاره چون باعث جلب اطمينان ميشه حالام بگو ببينم چي ميل داري چاي يا قهوه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي چيزي ميل ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به حرف من تلفن رو برداشت شماره اي گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مش رحيم دوتا نسکافه با کيک بيار اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم که گوشي رو گذاشت رو به من کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يک ساعت ونيم توي اين اتاق نشستم چيزي نخوردم معدم داره ضعف ميره فکر کنم توام دست کمي از من نداشته باشي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيراهم نميگفت فشار منم همچين بگي نگي افتاده بود پايين بخصوص با حرصيم که خورده بودم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موفعي که سکوتم رو ديد خيلي جدي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب ميشه مدارک نمونه کارهاتو ببينم ؟ سخاوت خيلي ازت تعريف ميکرد!! البته ميدونم يه حور بازار گرمي بود واسه دختر رفيقش ميگفت فوق دانشگاه ... قبول شدي!! منم درسمو اونجا خوندم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اينکه نگاش کنم پوشه ي کارامو گذاشتم رو ميزش و اونم توي سکوت شروع کرد به ورق زدن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير چشمي نگاش مي کردم سر بعضي از پلانام مکثي ميکرد و سري تکون ميداد توي همين حين تقه اي به در خورد و پيرمردي که حدس ميزدم مش رحيم باشه با سيني نسکافه و کيک وارد شد با ديدن من لبخندي زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نسکافه رو جلوم گذاشت منم در جواب لبخند مهربونش لبخندي زدم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام پدر جان زحمت کشيديد..ممنون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جونت بابا...و با گرفتن اجازه بيرون رفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رومو کردم سمت مجد ديدم با يه لبخند محوي داره نگام ميکنه تا نگاه منو ديد سرشو انداخت پايين روي نقشه ها و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارهاتون در حد يه دانشجو بد نيست ولي من اينجا توقع بيشتري از شما دارم بخصوص با توجه به اسم و رسمي که شرکت داره..من بر خلاف زندگي شخصيم که توش آدم اصلا خوشنامي نيستم ولي توي زندگي شغليم فوق العاده موفق و مشهورم نميدونم ميدونيد يا نه شرکت من نسبت به اينکه شرکت نوظهوريه و 4-5 سال بيشتر نيست که ثبت شده ولي توي همين چند سال کم تونسته مشتري هاي خوبي براي خودش دست و پا کنه و پروژه هاي بزرگي رو در دست بگيره ..علاوه بر اينا تونسته توي عرصه ي رقابت برنده ي جوايز متعدديم بشه ..نميخوام از خودم تعريف کنم ولي يه جورايي برنامه ريزي و شيوه ي مديريتي من باعث اين همه پيشرفت شده البته تلاش بچه هاي شرکتم غير قابل اغماض ولي شيوه ي عملکرد من باعث شده اين تلاش ها به ثمر برسه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفاش پوزخندي زدم پيش خودم گفتم نميخوام از خودم تعريف کنم رو خوب اومدي جناب مجد اگه خدايي ناکرده ميخواستي تعريف کني چيکار ميکردي!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو با تن صدايي عصبي گفت : خانوم مشفق حواستون کجاست ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمال خونسردي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتم به اين فکر ميکردم شما نميخواستيد از خودتون تعريف کيد اگه ميخواستيد چيا ميگفتيد پس!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف تصورم که الان حالش گرفته و عصبي ميشه بلند زد زير خنده ... خنده اش قوي و مردونه پر از غرور بود و چهرشو از اونچه بود جذاب تر ميکرد ..از اينکه جذابيتش رو هيچ جوره نميشد انکار کرد لجم ميگرفت و از خودم بدم ميومد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اينکه دست از خنديدن برداشت رو کرد بهم و مستقيم زل زد به چشامو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشم مياد زبونت درازه و من عاشق کوتاه کردن زبون کارمنداي زبون درازم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام رفت توهم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا از کجا ميدونيد من قبول کنم که کارمند شما بشم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اونجا که توي چشمات ميتونم بخونم چقدر توي کار و درست جاه طلبي و اينجام سکوي پرتاب خوبيه براي امثال تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه چند ثانيه اي توي چشماش خيره شدم .. بعدم کم آوردم و سرمو انداختم پاين.. اونم ديگه ادامه ي حرشفو نگرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نسکافتو بخور يخ کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن نسکافه پوشه ي کارامو سمتم گرفت و در کمال ادب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحال ميشم از فردا بياي سر کار ساعت کاري قانوني اينجا 8 صبح تا 5 بعد از ظهره و بشتر از اين اضافه کاري محسوب ميشه فقط پنج شنبه ها تا ساعت 12 که اين در مورد تو که تازه کاري صدق نميکنه يعني پنج شنبه هام تا 5 ميموني ...در ضمن يک ماه بصورت آزمايشي هستي و اگه راضي بودم همکاريتو با ما ادامه ميدي ..سخاوت گفته شنبه و دوشنبه دانشگاهي تا 3 از دانشگات تا اينجا يه ربع راه بايد بياي و تا 7 بموني .. و کارهاي عقب افتادت رو انجام بدي !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم با حن جدي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از فردا راس 8 اينجام !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ! در ضمن هيچکس!!! تاکيد ميکنم هيچکس نبايد بفهمه منو تو همسايه ايم!!! چون بفهمن در درجه ي اول واسه ي خودت بد ميشه !دوست ندارم آش نخورده و دهن سوخته بشي!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اينکه از حرفش درست و حسابي چيزي سر در نياوردم ولي قبول کردم و بعد از خداحافظي از شرکت زدم بيرون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل پنجم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولين صبح کاريم از ترس اينکه خواب بمونم ساعت 5.5 از خواب پاشدم و يه صبحانه ي مفصل براي خودم درست کردم تا بقول کتي مغزم مشعوف شه ..و مشغول خوردن شدم ..يه چيزي بد جوري فکرمو درگير کرده بود ديروز بعد از اينکه از شرکت مجد بر گشتم اول به مامان اينا زنگ زدم تا بهشون خبر بدم که که کارم جور شده و بعد از اون با سخاوت تماس گرفت تا ازش بابت لطفي که کرده بود تشکر کنم اما سخاوت چيزي بهم گفت که خيلي فکريم کرد اون گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي مجد توي اينکار جز بهتريناست بخاطر همين خيلي سخت گيره تا حالا 4 -5 تا دختر پسر از آشناها معرفي کردم ولي هيچکدوم رو قبول نکرده با اينکه همشون سابقه ي کارم داشتن و حداقل يکي از پلاناشون به بهره برداري رسيده , حتي من چون اين ديد رو داشتم چند جا ديگم برات سپرده بودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم گفت که تعجب کرده من دانشجو , بدون هيچ سابقه ي کاري رو پذيرفته و اضافه کرد که حتما کارام خيلي عالي بوده و ازين بابت کلي خوشحاله و عين بچش بهم افتخار ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتي که گوشي رو با سخاوت قطع کردم يه ترسي مثل خوره افتاد به جونم اونم اينکه چرا منو قبول کرده ... ولي بالاخره با خودم کنار اومدم که فعلا هيچي مهم تر از اينکه خودي نشون بدم و با کار کردن توي اون شرکت رزومه ي کاري خوبي داشته باشم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم ميز صبحانه رو جمع کردم ساعت حدود 6:15 بود , از اونجا که ديروز با توجه به کارکنان اونجا متوجه شده بودم ظاهر آراسته توي شرکت مهمه تصميم گرفتم توي ظاهرم سخت گيري کنم و وسواس بيشتري به خرج بدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه مانتوي فيروزه اي خيلي خوشرنگ با يک شلوار جين آبي کمرنگ به اضافه ي روسري ابريشم قهوه اي با خال هاي همرنگ مانتوم که يه کيف کفش قهوه اي تکميلش کرد رو پوشيدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمم يکم سايه ي آبي خيلي کمرنگ زدم مژه هاي مشکيمم با ريمل کمي حالت دادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رفتم جلوي آينه قدي دم در تا حدودي از خودم راضي بودم!با بسم ا.. رفتم سمت در همزمان با من مجدم از در اومد بيرون و سوتي زد با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيه خانوم مشفق با رئيس شرکت لباساتون رو ست کردين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نگاه به ظاهرش کردم ديدم بيراهم نميگه يه کت قهوه اي اسپرت پوشيده بود با بلوز شلوار جين آبي کمرنگ و يه کفش قهوه اي اسپرت خيلي شيک..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت ... که فهميد و ادامه داد : جوابمو ندادين از کجا ميدونستين من تيپ آبي قهوه اي ميزنم که شمام همون تيپ رو زدين؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گذرايي بهش کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين فيروزه اي نه آبي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از نظر ما آقايون کلا آبي ابيه .. حالا فيروزه اي آسماني لاجوردي .. همش آبي محسوب ميشه ما از اين قرتي بازيا نداريم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست ميگفت مامان نوشين و بابام هميشه سر اينکه بابا پرده ي اتاق رو صورتي ميديد و مامان اصرار داشت گل بهيه بگو مگو داشتن !! حتي بابا رنگ اتاق کتي رو که ياسي بود رو هم صورتي ميديد واسه ي همين حرص کتي در ميومد و ميگفت بابا چنان ميگه صورتي ياد اتاق باربي ميفتم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعي که لبخند رو رو لبم ديد يه جور مهربوني که منو ياد خنده هاي بابا محسن انداخت خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديدي بالاخره خنديدي..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون دادم که ادامه داد مسيرمون يکيه با من مياي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياد ديروز افتادم دوباره يکم اخم کردم و گفتم : نه مرسي خودم ميام ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرموز نگام کرد و جدي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دير نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سعي ميکنم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو انگار چيزي يادش افتاده باشه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستي من تو شرکت اينقدر شوخ نيستم ...خواستم گفته باشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخير انگار اصلا اموراتش نميگذشت اگه سر به سر من نميذاشت ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن جدي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله ..متوجه ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از در رفتم بيرون اواسط کوچه بودم که پاجروي مشکيش با سرعت از کنارم گذشت و سر پيچ کوچه نا پديد شد!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا ولي يه حسي بهش داشتم !!! نميگم توي يه نگاه عاشق شدم و از اين مزخرفات ولي وقتي ميديدمش حول ميشدم ..حسي رو که هيچوقت به محمد نداشتم!! البته خيلي خوب خودمو کنترل ميکردم .. نميدونم شايد همه ي اينا مال برخورد اولمون يا صميمي حرف زدن اون بود بهر حال نبايد اجازه ميدادم از حدش خارج بشه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رسيدم سر کوچه تازه يادم افتاد من بلد نيستم با تاکسي خطي برم اونجا ديروزم آدرسو داده بودم دست راننده واسه ي همين بي خيال مال دنيا شدم و دوباره دربست گرفتم راننده که پيرمرد خوبي بود و بقول خودش تمام کوچه پس کوچه هاي تهرون رو ميشناخت بهم گفت نزديکترين و ارزون ترين راه اينه با اتوبوس سر خيابون برم تا فلان ميدون و از اونجا خطي هايي هست که درست از جلوي ساختمون شرکت که ساختمون تجاري معروفيم بود عبور ميکنه..و در حدود 30 دقيقم بيشتر طول نميکشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت طرفاي 7:45 بود که رسيدم دم در شرکت از پيرمرد تشکر کردم و پياده شدم اينبار بر خلاف ديروز با آسانسور رفتم وقتي جلوي در رسيدم با نام خدا زنگ زدم و وارد شدم به خانوم منشي که انگار تازه رسيده بود سلام دادم.. يک نگاه خيره بهم کرد و سري تکون داد (يعني بازم تويي که!!! ) بلافاصله تلفن رو برداشت حضور منو به مجد اعلام کرد! بعد از ربع ساعت مجد به همراه يه دختر که از قيافه و چشمهاي سرخش معلوم بود گريه کرده از دفترش بيرون اومد احساس کردم عصبيه موقعي که به ميز منشي رسيد بدون توجه به حضور من رو کرد به منشي و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم شمس خانوم کرامت رو بعد از کارگزيني ببريد واحد مالي تا تسويه حساب کنن ايشون از امروز با ما همکاري نميکنند!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر يهو با يه صداي بغض دار تقريبا ناله کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شروين جان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجد عصبي نگاهي بهش انداخت که دختر ديگه چيزي نگفت و فقط بغضش تبديل به هق هق خفه اي شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي که حالا ديگه فهميده بودم فاميليش شمسه انگار که به يه همچين صحنه هايي عادت داره با خونسردي دستمالي دست کرامت داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه ديگه دنبالم بيا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي تو پيچ راهرو از نظر ناپديد شدن مجد تازه متوجه من که تو بهت بودم شد در حالي که هنوز برق عصبانيت تو چشماش با لحن خشني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم مشفق ميخوان همين جا وايسين .. نمايش درام تموم شد دنبالم بياين تا با وظايفتون آشنا شيد!! ريزه کاري هاشم همکار جديدتون خانوم فرهمند براتون توضيح ميدن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجد راه افتاد سمت اون قسمتي که ديروز توي زاويه ديدم نبود و از بعد از پايين رفتن از دو تا پله وارد يه راهرو شديم که به ترتيب روي در ها نوشته شده بود آشپرخانه ,نمازخانه , کارگزيني بعد, از راهروي اول به سمت چپ پيچيديم وارد يه راهروي ديگه شديم که اونجام به ترتيب کارگاه کامپيوتر و کارگاه ماکت سازي و اتاق مهندسين قرار داشت منتهي اليه اين راهروي يه سالن بزرگ دايره مانند بود که وسطش با يه ماکت بزرگ تزيين شده بود. بعدها از بچه ها شنيدم که ماکت اولين پروژه ي بزرگي که شرکت در اون همکاري کرده و يه جورايي باعث رونق گرفتن شرکت هم شده . دور تا دور سالن 4 در قرار دشت و به ترتيب روي تابلوهاي کنارشون نوشته شده بود بازبيني, محاسبه ي خطا , طراحي داخلي و سرويس بهداشتي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجدبا سرفه اي من رو که محو اطراف و ماکت وسط سالن بودم رو متوجه خودش کرد و در حالي که هنوز لحنش عصبي و بي حوصله بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار شما تو قسمت محاسبه ي خطاست در واقع وظيفه ي اصليتون اينجا اينه که طرحها و پلان هاي دستي و کامپيوتري مهندسين رو از همه جهت بررسي کنيد و در صورت داشتن مشکل به اطلاعشون برسونيد در غير اينصورت به بخش بازبيني نهايي بفرستيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم با يه تقه وارد اتاق شد و منم پشت سرش.. با ورود ما سه تا خانوم سريع از جاهاشون بلند شدن و سلام کردند.. مجد جدي و رئيس مابانه جوابشون رو داد و بلافاصله رو کرد به يکي از اون خانوما که از بقيه کوتاه تر و فربه تر بود و صورت بانمکي داشت و به نظر از من کمي بزرگتر ميومد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم فرهمند ايشون خانوم مشفق هستند و از اين به بعد به جاي خانوم کرامت با ما همکاري ميکنند. راهنمايي ها لازم رو در ارتباط با کارشون در اختيارشون بگذاريد لطفا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون حرف اضافه اتاق رو ترک کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به اطراف انداختم اتاق کار جديدم اتاق بزرگ ودلبازي بود که از چهارتا ميز کار و يک ميز بزرگ نقشه کشي تشکيل شده بود و روي هر ميزم يه سيستم کامل کامپيوتري و پشت هر ميز يک تخته ي وايت برد قرار داشت!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن مجد خانوم فرهمند لبخندي بهم زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به آتيه خوش اومدي عزيزم من فاطمه فرهمند هستم مسئول اين قسمت البته اينجا تيمي کار ميکنيم ولي خوب دستور آقا ي مجد اينه که هر تيم يه مسئولم داشته باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم توي نگاهش چي بود که منو ياد نگاههاي کتي اداخت شايد يه جور محبت خالصانه و اين باعث شد منم در جوابش با لبخند بگم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش وقتم منم کيانا مشفقم و خوشحالم توي تيم شما هستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهمند رو کرد به دوتا خانوم ديگه و گفت بچه ها نميخواين خودتونو معرفي کنيد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولي يه دختر قد بلند با چشم و ابروي قهوه اي موهايي به همين رنگ و پوست گندمي که تقريبا هم سن و سال خودمم نشون ميداد سلامي کرد و با يه خنده ي مليح گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من آتوسا محمدي هستم , روز اول کارتون رو بهتون تبريک ميگم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و باهاش دست دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشبختم , ممنون از لطفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفر بعد يه دختر تقريبا هم هيکل خودم و کم سن و سال تر با موهاي روشن چشم سبز روشن بود که به نظر کمي هم خجالتي ميومد , آهسته سلام کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم سحر اميري هستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اونم دست دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از آشنايي باهاتون خوشوقتم خانوم اميري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفم خانوم فرهمند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کيانا جون خانوم اميري چيه هر کي ندونه فکر ميکنه با مادر بزرگه دوستت داري حال و احوال ميکني ... ما توي اين اتاق عادت داريم خودمون رو به اسم کوچيک صدا ميزنيم پس راحت باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم منو به سمت ميزم راهنمايي کرد و وقتي همه سر جاهامون نشستيم آتوسا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کيانا جون امروز شانست خوب بوده امروز تا طرفاي ظهر بيکاريم و تا ساعت 1 قراره از اتاق مهندسين يه نقشه بياد که بررسي گروهيش کنيم فرصت داريم يکم باهم بيشتر آشنا بشيم. اولم از خودت شروع ميکنيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي بگم آخه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از خودت تحصيلاتت خانوادت اينکه چي شد اومدي اينجا بگو تا از فضولي نمرديم . با حرف فاطمه هر 4 تامون زديم زير خنده سري تکون دادم و شروع کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کيانا , 24 سالمه و شيرازيم و در واقع 1 ماهه که اومدم تهران براي ادامه ي تحصيل توي مقطع فوق معماري دانشگاه ... و واسه ي اينکه خرج زندگيم رو خودم درآرم بقولي روي پاي خودم وايسم به پيشنهاد دوست پدرم که از آشنايان آقاي مجد بودم اومدم اينجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا گفت : باريک ا.. پس ارشدي اونم چه دانشگاهي فکر کنم خود مجدم ليسانسشو از همين دانشگاه گرفته البته فوق و دکتراش رو ميدونم از سوربن فرانسه گرفته!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه حرف آتوسا رو تاييد کرد و گفت : آره ليسانسشو از دانشگاه تو گرفته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رو کرد به آتوسا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب نوبت تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا لبخندي زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم همسن توام و ليسانس معماري از دانشگاه آزاد دارم و يک سال ونيم که اينجا مشغول به کارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي خواي بگي کي معرفيت کرده ؟ بعدم با يه خنده ي ريزي ادامه داد نامزد عاشق و شيداش ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا گونه هاش گل انداخت با يه خنده ي مليحي در ادامه ي حرف فاطمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 2 سال عقد پسر داييمم و الان منتظريم سر بازيش تموم شه تا عروسي کنيم و از طريق پسر داييم که هم دوره اي ليسانس آقاي مجد بود اينجا مشغول شدم البته خود کاوه ام تا سه ماه ديگه که خدمتش تموم بشه بر ميگرده سر کارش توي همين شرکت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوف گفتم : به سلامتي ايشا.. خوشبخت بشين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد فاطمه رو کرد به منو گفت حالا نوبت منه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم 27 سالمه و عين آتوسا ليسانس معماريم و 4 ساله با يکي از بچه هاي حسابداري دانشگاهمون ازدواج کردم ولي هنوز بچه مچه خبري نيست که خودمون بچه ايم دو سالي ميشه اينجا کار ميکنم و از طريق شوهرم که حسابدار همين شرکت و توي بخش ماليه به آقاي مجد معرفي شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر خوب که کنار همين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه خنده اي کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه ي من خوبه ولي واسه ي اون نه چون دست از پا خطا کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد انگشتشو کشيد روي گلوش ..که باعث شد هممون بزنيم زير خنده ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد م به سحر و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ام باشه نوبت شماست ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر با خجالت لبخندي زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم 2 سالمه و تقريبا 4 ماهي ميشه که اينجا کار ميکنم فوق ديپلمه معماريم و از طريق پدر بزرگم به اين شرکت معرفي شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدر بزرگش جز مرداي گل روزگار و خودشونم اينجا کار ميکنن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو بي هوا گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکنه مش رحيم رو ميگين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه با تعجب تاييد کردن حرف من رو منم داستان ديروز اينکه مش رحيم با يه نگاه چه جوري به دل من نشسته بود رو تعريف کردم و توي همين حين احساس کردم که سحر ميخواد حرفي بزنه ولي روش نميشه رو کردم بهش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سحر جون چيزي ميخواي بگي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کيانا جون ميشه لطف کني و به کسي نگي مش رحيم پدر بزرگمه .. آخه اينجا جوش يه جوريه که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري به نشونه ي تاييد تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيالت راحت هر چند که من اگه يه همچين آدمي پدر بزرگم بود همه جا جار ميزدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم ديگه نميخواد بحث و ادامه بده واسه ي همين منم پي گير نشدم اونروز تا نزديکاي ظهر با بچه ها از هر دري حرف زديم منم راجع به خودم بيشتر براشون گفتم البته داستان محمد و همسايه بودن با مجد رو از همه ي حرفام فاکتور گرفتم نميدونم چرا ولي دلم ميخواست به هر نحوي شده محمد و اون برهه از زمان رو به طور کلي از زندگيم پاک کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي اون چند ساعت تنها چيزي که روم نشد از بچه ها بپرسم و يه جورايي از کنجکاوي داشتم ميمردم داستان کرامت و دليل اخراجش بود از طرفي دوست نداشتم از سحر و آتوسا بپرسم چون نامزد آتوسا دوست صميمي مجد بود و پدر بزرگ سحرم مش رحيم ,امين اون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرفاي ساعت 12 بود که که فاطمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه ها بهتره بريم ناهار الانه که سر و کله ي آقاي فراست پيدا بشه و نقشه رو بياره براي بررسي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر و آتوسا حرف فاطمه رو تاييد کردن و هرسه قابلمه هاي کوچکي رو از کيفاشون بيرون آوردن و به من نگاه کردن من که غذايي نداشتم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه ها من غذا نياوردم ديگه وايميسم يه بارکي رفتم خونه ميخورم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا دختر مگه ميشه تا عصر ضعف ميکني اونم بعد از سرو کله زدن با پلان جديد بيا نا هر کدوم يه سهمم از غذامون بهت بديم يه پرس کامل ميشه تعارف معارفم بگذارکنار چون ما اهل اين حرفا نيستيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديدم بيراه نميگه قبول کردم و همگي راه افتاديم سمت آشپرخونه موقعي که رفتيم تو از تعجب شاخام داشت در ميمود صرفنظر از تميز ومرتب بودن اونجا سه تا مايکروويو و يخچال سايد باي سايد و 2تا گازرو ميزي برقي و سماور و کتري ويه ميز بزرگ 12 نفره .. خلاصه همه چي پيدا ميشد اونم چند تا چند تا پيش خودم فکر کردم بيخود نيست شرکت موفقي داره چقدر به کارمنداش ميرسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها ظرفاشون رو تو مايکروويوا گذاشتن و بعد از گرم شدن از توي يکي کابينت ها بشقاب درآوردن و هر کدوم يه سهم از غذا شون رو بهم داد و مشغول شديم . موقع خوردن از هر دري حرف زديم بعد از مدت ها تنهايي غذا خوردن اونروز توي جمع غذا خيلي بهم چسبيد از طرفيم دلم براي خونوادم يه ذره شد و تصميم گرفتم توي اولن تعطيلي رسمي حتما يه سر بهشون بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اينکه ناهارمون تموم شد بچه ها ظرفارو توي سينک دست شويي گذاشتن با ناراحتي به ظرف ها نگاهي انداختم که فاطمه آروم زير گوشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مش رحيم دوست نداره ببينه کسي ظرف ميشوره ميگه ما به اندازه ي کافي خودمون کار داريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي آخه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفم پريد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مش رحيمه ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم اشاره کرد به سحرو انگشتشو به علامت سکوت جلوي بينيش گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعي که از آشپز خونه اومديم بيرون با ديدن تابلوي نمازخونه ياد نمازم افتادم نگاهي به ساعت انداختم ساعت 12:30 بود هنوز نيم ساعتي تا بررسي پلان وقت داشتم و بعيدم ميدونستن با اين ترافيک تهران عصري ميرسيدم تا برم خونه بخونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روم نشد به بچه ها بگم ميرم نماز گفتم پيش خودشون ميگن چه رياکاره رو کردم بهشون و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما بريد من يه دستشويي برم وبيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتنشون منم وارد دستشويي شدم بعد از وضو گرفتن رفتم سمت نماز خونه همزمان با ورود من يه پسر جوون با قد متوسط موهاي قهوه اي روشن و پوست مهتابي داشت ميومد از اونجا بيرون نا خودآگاه چشم تو چشم هم شديم لبخندي زد و سلام کرد بعد از اينکه جوابشو دادم ازم پرسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما همکار جديدمون هستيد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مصفا هستم از مهندساي واحد بازبيني نهايي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشفق هستم . بخش محاسبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشوقتم از آشناييتون,التماس دعا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با گفتن با اجازتون در و بست ورفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نماز نگاهي به ساعت انداختم يه ربع به يک بود با خيال راحت مانتوم رو مرتب کردمو و کفشم و پوشيدم رفتم سمت اتاق کارم دم در اتاق با مجد سينه به سينه شدم نميدونم چرا ولي امروز صبح از بعد از داستان کرامت چشماش يه خون نشسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاه عصبي بهم انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممکنه بپرسم کجاييد؟ آقاي فراست و خانوماي ديگه 10 دقيقه اي هست منتظرتونن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا زبونم نميچرخيد بگم نمازخونه توي دودوتا چهارتاي اين بودم که بگم يا نه که عصباني تر در حالي که سعي ميکرد تن صداشو بلند نکنه زير لب غريد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روز اول و بي نظمي خدا آخرش بخير کنه مي ترسم راجع به توام اشتباه کرده باشم!! توي همين حين مصفا از اتاق بازبيني بيرون اومد و با لبخند به مجد و من رو کرد بهم وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول باشه خانم مشفق .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعدم راهشو کشيد ورفت ..مجد منتظر موند تا مصفا از پيچ راهرو بپيچه بلافاصله صورتشو رو به من کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي قبول باشه ؟؟ چه زود با همه ام آشنا شدين ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين حالتش خوشم اومد يه حرصي تو چشماش بود!!! واسه ي اينکه از حرص بترکونمش خيلي خونسرد گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا ميخواستم بهتون تبريکم بگم کارمنداي شايسته اي دارين .. در ضمن يکم فکر کنيد ميفهمين در مقابل چه کارهايي قبول باشه ميگن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم بي توجه به خودش و چشماش که با زبوني بي زبوني ميگفت گردنتو ميشکنم با يه لبخندي رفتم تو اتاق ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعي که وارد شدم فاطمه با دستپاچگي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي مجد رو نديدي اومد ديد نيستي خيلي عصباني شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا ديدمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزي نگفتن فقط پرسيدن کجا بودي گفتم دستشويي همين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خودش وبقيه نفس راحتي کشيدن که آتوسا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه اونجوري که اون قاطي کرد از نبودنت گفتيم توبيخت حتميه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم فاطمه با گفتن بخير گذشت من رو به آقاي فراست معرفي کرد فراستم بد از خوش آمد گويي توضيحي روي پلان ها داد و رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن فراست فاطمه پلان ها رو به چهار قسمت تقسيم کرديم و هر قسمت رو به يکي از ماها داد آتوسا و سحر رفتن پشت ميزشونو مشغول کار شدن و خودشم بعد از توضيحات لازم رو راجع به روند محاسبات گفت و قرار شد اگه مشکلي داشتم از خودش بپيرسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر محو کار شده بودم که با صداي آتوسا که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کيانا جون ساعت 5 نمياي بريم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومد و کش و قوسي به تنم دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يکم ديگه مونده شماها تموم کردين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه در جوابم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره عزيزم اولشه يکم دستت کنده بعدا سريع تر ميشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته نباشيد . خوش بحالتون ,منم ميمونم وقتي تموم شد ميرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه لبخندي زدن و با گفتن مواظب خودت باش خداحافظي کردن و رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مشغول کار شدم تا بالاخره تموم شد . چشمام ميسوخت هوام تاريک شده بود تقريبا, به ساعت نگاهي انداخنم و با ديدن 7:30 شب تقريبا از جام پريدم و بعد از مرتب کردن ميز چراغارو خاموش کردم و از اتاق زدم بيرون ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ کس توي شرکت نبود سريع رفتم سمت دستگيره ي در که با صداي مجد سر جام ميخکوب شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلا انگار قسمته منو و شما باهم تنها بمونيم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي تفاوت نگاش کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من متوجه گذر زمان نشدم وگرنه اين افتخار نصيبتون نميشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد .. ولي برخلاف دفعه ها ي قبل خندش عصبي بود ,اومد سمت در و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسيرمون يکيه هوام تاريک شده با من مياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مرسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه اين آخرين دفعه اي بود که گفتم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برم که ديدم درباز نميشه يکم تقلا کردم که با لحن ريلکسي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درو نشکن قفله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همش يه هفته بود ميشناختمش و يه هفته براي اعتماد به آدما خيلي کم بود تمام تنم عرق يخ کرد بر گشتم سمتش و ديدم دست يه سينه وايساده و با لبخند موذيانه اي داره منو نگاه ميکنه ... انگار که از ترسيدن من لذت ميبرد شايدم يه جورايي ميخواست بهم بفهمونه اون قوي تره ..با اينکه داشتم از ترس سکته ميکردم وشايد حتي رنگمم پريده بود تکيه دادم به در و خيره شدم به چشماش چند ثانيه اي به همين منوال گذشت يهو اومد سمتم ناخود آگاه جيغ زدم که با جيغ من شروع کرد بلند خنديدن اينبار خندش عصبي نبود و از ته دل بود رو کرد بهم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت گفتم من با جوجه خونگيا کاري ندارم .. اينم تلافيه زبون درازي امروزت بود .. در ضمن من فکر ميکردم همه رفتن که در رو قفل کرده بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غضب نگاش کردم ... بي توجه به من کليد انداخت و قفل در رو باز کرد بعدم دستگيره ي در رو گرفت و خود درو باز کرد و بعد سر خم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرماييد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض چنگ انداخته بود تو گلوم اونقدر با عجله از در رفتم بيرون که بهش که کنار در وايساده بود تنه زدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي راهرو صداي خندشو شنيدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول از همه حالم از ضعف ناتوانيه خودم بهم ميخورد و بدم از اون , عقده ي امروز رو خالي کرده بود اونم به بدترين نحو ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايد نشونش ميدادم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هزار تا نقشه ي مختلف تو ذهنم ميچرخيد اونقدر تو فکر بودم که نفهميدم کي رسيدم دم در خونه ... يه لحظه از تصور همسايه بودنمون موهاي تنم سيخ شد .. ولي بدش به خودم نهيب زدم کيانا قوي باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کليد انداختم وارد شدم اول از همه به پارکينگ نگاه انداختم ماشينش نبود نميدونم چرا ولي نفس راحتي کشيدم و رفتم بالا ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 9:30 دقيقه شب رو نشون ميداد که وارد خونه شدم دررو بستم و قفل کردم .. اونقدر اعصابم داغون بودو فکر انتقام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود که حتي حوصله ي اينکه به خونه هم زنگ بزنم نداشتم ... اولين روز کاريم رو به گند کشيده بود.. شام نون و پنير خوردم و غذايي که ديشب درست کرده بودم رو گذاشتم براي فردا سر کار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تني خسته و ذهني درگير رفتم تو تخت و نفهميدم درست کي خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل ششم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه روز بعد از اون ماجرا انقدر درگير کاراي شرکت و کار هاي دانشگام بودم که نه مجد و ديدم نه فرصت کردم با مامان اينا تماس بگيرم تا اينکه يکشنبه عصر به محض اينکه وارد خونه شدم تلفن زنگ زد اول با سابقه ي ذهني که داشتم خيال کردم مجده ولي بعد يادم افتاد از در که اومدم , ماشينش توي پارکينگ نبود واسه ي همين بدو رفتم سمت تلفن. به محض اينکه گوشي رو برداشتم صداي جيغ کتي پيچيد تو گوشم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هيچ معلوم هست کجايي بي وفا؟؟؟ ديگه رفتي سر کار خودتو گرفتي دريغ از يه زنگ !! نميگي اين خواهر تنهاست ؟؟ تو رفتي عشق و صفا ديگه منو يادت رفت ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفته بود راست ميگفت خيلي وقت بود با خونه تماس نگرفته بودم واسه ي همين گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه تسليم ... حالام نميخواي به بزرگترت سلام کني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي پرويي کيانا .. خيلي... بعدم خنديد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلامي به گرميه آفتاب شيراز , شهر عشاق ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش پريدم و با خنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووووه بسه توام , حالت چطوره ؟ کتي بخدا نميدوني چقدر دلم هواتو کرده, اينکه بشينيم با هم ساعت ها حرف بزنيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره خواهر بشينيم ساعت ها به کله پاچه ي مردم که تو ديگ غل غل ميخوره نگاه کنيم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوفت !! ما کجا غيبت ميکنيم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره اصلا فقط بيان واقعيته عزيزم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عاشقتم ! يعني لودگي نکني اموراتت نميگذره ها ! مامان بابا چطورن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه سر و مرو گنده ان و دارن منو چپ چپ نگاه ميکنن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا اول با خانوم والده و ابوي صحبت کن بعد من باهات حرف ميزنم فعلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان در حالي که داشت به کيانا غر غر ميکرد گوشي رو گرفت و تا صداي منو شنيد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مادري , قربون چشماي قشنگت برم . خوبي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف ها و صداي مامان بعد از مدت ها يه آرامش عجيبي بهم داد اونقدر که براي بار هزارم ازينکه سايشون بالاي سرمه تو دلم خدارو شکر کردم و در جواب مامان گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مامان گلم .. خوبم الحمدا.. .. فقط دوري از شما و باباست که اذيتم ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخدا منم همش تو فکرتم .. مادر نشدي بفهمي وقتي بچه ي آدم ازش جدا ميشه چه حالي پيدا ميکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقريبا ده دقيقه اي با مامان حرف زدم و کلي نصيحت کرد که مواظب خورد و خوراکم باشم الان که اواسط مهر و هوا سرد گرم ميشه مواظب باشم سرما نخورم و....بعدم به سختي راضي شد گوشيرو به بابا بده ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي صداي بابا توي گوشم پيچيد اون آرامش صد برابر شد نميدونم چرا ولي از همون بچه گيم بابايي بودم نه اينکه از مامان نوشين بيشتر دوستش داشته باشم نه فقط باهاش راحت تر بودم درست عکس کتي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بابا جان احوالت چطوره اين مامانت مهلت نميده آدم صداي قشنگه دخترشو بشنوه..کجايي بابا پيدات نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بابا محسنم خوبين شما ؟؟؟ بخدا بابا نميدوني چقدر درگيرم از شرکت که نميتونم زنگ بزنم خونم که ميام تا غذايي درست کنم و يه سري کاراي دانشگامو انجام بدم شده 11 ديگه جوني واسم نمونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نکن خودتو بابايي, تو که به اين پول نيازي نداري منم اگه پيشنهادشو دادم واسه خاطر خودت بود هروقت احساس کردي از پسش بر نمياي بگو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا خوبه فقط يکم هنوز دستم نيومده چجوري برنامه ريزي کنم راستي بابا ؟ شما ميدونستيد رئيس شرکتي که من ميرم پسر خانوميه که اين خونرو ازش خريديم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بابا سخاوت بهم گفته بود مگه به تو نگفته بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من نميدونستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا چطور مگه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي بابا همينجوري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نميشدبابا ميدونسته و هيچي بهم نگفته البته پيش خودش فکر کرده بود که سخاوت ميگه ... ولي اون چرا نگفته ؟؟؟...با صداي بابا به خودم اومد که ميگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهر حال بابا زياد به خودت فشار نيار و در آرامش کامل به کارات برس. اينم بدون من و مامانت هميشه بهت افتخار ميکنيم دوست داريم ... اگه کاري نداري گوشيو بدم کتي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا مرسي به خاطر همه ي محببتاتون ... مواظب خودتون باشيد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم خداحافظي کرديم و با کتي نزديک يک ساعت از هر دري حرف زديم از فاميل و شرکت گرفته تا دانشگاه اونو دانشگاه خودم فقط نميدونم چرا زبونم نچر خيد راجع به مجد حرفي بزنم قرار شد اولين تعطيلي پشت هم يا کتي بياد تهران يا من برم شيراز و ترجيح دادم وقتي ديدمش همه چي رو براش تعريف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد نميدونم چرا ساعت موبايلم زنگ نزد و شايد زنگ زده بود و من نشنيده بودم طرفاي 7:15 بود از خواب پريدم داشتم سکته ميکردم با جتم ميرفتم 8 نميرسيدم واسه ي همين بلافاصله زنگ زدم به فاطمه و بهش گفتم خواب موندم اونم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ايرادي نداره اگه تونستم برات کارت ميزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه شمس رو چيکار ميکني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به ظاهرش نگاه نکن , آدم بدي نيست فقط توام گوله بيايا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.