ونداد در یک درگیری به قتل می رسد و حالا قاتل او با پرداخت دیه آزاد شده است و به دنبال راهی برای پیدا کردن آرامش خود می گردد. چه کسی می تواند این آرامش را به او باز گرداند؟ عشق واقعی اش یا گذشته ی رمز آلودی که برایش آشکار خواهد شد؟

ژانر : عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۲۶ دقیقه

مطالعه آنلاین دومینو
نویسنده: آزاده دریکوندی

ژانر: #عاشقانه #معمایی

خلاصه:

ونداد در یک درگیری به قتل می رسد و حالا قاتل او با پرداخت دیه آزاد شده است و به دنبال راهی برای پیدا کردن آرامش خود می گردد. چه کسی می تواند این آرامش را به او باز گرداند؟ عشق واقعی اش یا گذشته ی رمز آلودی که برایش آشکار خواهد شد؟

از زبان نویسنده

بعد از استقبال خوبی که از رمان بی تردید شد تصمیم گرفتم یه رمان دیگه در همین ژانر عاشقانه بنویسم. پیش از این اسم رمانی که در پیش رو دارین "جیب های خالی" بود اما بعد ها به "دومینو" تغییر پیدا کرد.

شخصیت اصلی رمان سهند سپهراد هستش. همونطور که می دونید سهند اسم یه کوهه. کوه در ادبیات نماد پایداری و استقامت و سر سختی هستش. سهند قصه ی ما هم مثل کوه قوی و شکست ناپذیره.

اون عزیزانی که رمان بی تردید رو خوندن، بدون شک با سبک نوشتاری من آشنا هستن. ساده نویسی یکی از مهم ترین اصول نوشته های منه چون معتقدم خوانندگان نوشته های من خیلی از رده های سنی رو شامل میشن. از دیگر نشانه های سبک نوشتاری من نقل رمان از زبان شخصیت های مختلف رمانه اما با این وجود شخصیت اصلی جایگاهش محفوظه. و دیگر ویژگی رمان های من پر ماجرا بودن قصه اس. خیلی دوست دارم رمان های عاشقانه ی زیر سیصد صفحه بنویسم اما شخصیت های من انقدر ماجرا پردازی میکنن که این اجازه رو به من نمیدن.

سیر خطی رمان دومینو هم مثل رمان بی تردید آروم و بی دغدغه پیش نمیره.

رمان بی تردید هر لحظه پر از اتفاقاتی بود که ممکن بود خواننده رو شوکه کنه... حتی در نظرات رمان می خوندم که خوانندگان انتظار برخی از اتفاقات رو نداشتن. من به شما این قول رو میدم که رمان دومینو هم با ذهن شما همین بازی ها رو میکنه... اینکه انتظار برخی از اتفاقات رو نخواهید داشت. برخلاف رمان بی تردید که یک سری واقعیت های اطرافم جمع شده بودن و همه شون سر یک خانواده به نام کیانمهر آوار شده بودن، رمان دومینو هیچگونه واقعیتی در اون به کار نرفته و همه اش زاده ی ذهن بنده است.

در آخر...

تشکر می کنم از "تمام کسانی" که رمان بی تردید رو خوندن.

تشکر می کنم از دوست عزیز تر جانم یاس مهربونم (سمانه رحیم داد) که مثل همیشه اولین خواننده ی نوشته ی من بود و نقد بسیار کاملی برای رمانم نوشت و در ویرایشش به من کمک کرد.

و باز هم تشکر میکنم از دوست خوبم "مه لیکا یوغورلو" که لطف کردن در رابطه با پارت استانبول منو راهنمایی کردن چون قسمتی از رمان در خارج از ایران در کشور ترکیه اتفاق می افته.

امیدوارم از خوندن رمان دومینو لذت ببرین... به رسم همیشه نوشته باید تقدیم بشه! پس....

تقدیم به

مردانی که تا ابد به عشقشان وفادار و پایبند اند.

"یا رب نظر تو برنگردد...

برگشتن روزگار سهل است...."

***

فصل اول

(قطعه ی هفته های دلتنگی با صدای رضا یزدانی)

هفته بدون تو شروع میشه

با شنبه ای که بدتر از مرگه

فرقی نداره تو کدوم فصلی

دنیای من بی تو پر از برگه

یکشنبه رو باید مدارا کرد

با خاطراتی که پرم کردن

با آدمایی که تو این مدت

با حرفاشون دلخورم کردن

با هر دوشنبه اشک می ریزم

کی گفته دیوونگی حد داره

نیستی بگی خیلی دوسم داری

نیستی بگی امشب نود داره

بی تو که چیزی مثل سابق نیست

رفتی و با تو دلخوشی رفته

رفتیو تیکه تیکه ی قلبم

جا مونده بین روزای هفته

حافظ یا تجریش

سعدی یا ملت

امشب اگه بودی کجا بودی

با نصفه قیمت فیلم می دیدیم

ما هر سه شنبه سینما بودیم

جز لحظه ای که دست تکون دادی

از چهارشنبه چیزی یادم نیست

ابرای بارون زا رو برگردون

مردی که اشک نریزه آدم نیست

من موندمو این کوچه های خیس

من موندمو همراهی چترت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر پنجشنبه شعر میخونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سالنای خالی از عطرت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من تک تک بغضای دنیا رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آخر هفته بدهکارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر غروب جمعه میمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر غروب جمعه میبارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی چشماتو رو من بستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید هم از دنیای من رفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من موندمو دلواپسی هامو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلتنگی های آخر هفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(هفته دلتنگی با صدای رضا یزدانی)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای پایان دادن به آهنگ های در حال پخش؛ ضبط ماشین رو خاموش کردم و از اونجایی که هنوز داشتم از شدت سرما دست هام رو بهم می مالیدم؛ دریچه ی بخاری رو به سمت خودم چرخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به ساعتم انداختم، دیگه چیزی نمونده مدرسه تعطیل بشه! چشمم به در مدرسه بود و نگاهم منتظر... زنگ مدرسه که خورد انگار دنیا رو بهم دادن. در مدرسه باز شد و یه عالمه دختر بیرون اومدن. نگاهم رو ازشون گرفتم و چشم به فرمون ماشین دوختم. دستم رو زیر چونه ام گذاشتم و بی حرکت منتظر موندم که در عقب ماشین باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آینه نگاهش کردم؛ خودش بود که طبق معمول دست به سینه نشسته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش تو هم بود و از پنجره بیرون رو نگاه می کرد. استارت زدم و راه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز صبح چرا نیومدی سراغم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمله رو با یه حالت طلبکارانه و عصبی گفت. از آینه بهش نگاهی انداختم و گفتم: به آقا گفتم که برام کاری پیش اومده و نمی تونم بیام! بازم ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت بهم توپید: تو راننده ی منی یا بابام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی که ندادم اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت: ببینم... چهلم بابات گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو با حرص توی سینه نگه داشتم... دختره ی عوضی! اصلا حالیش نیست چجوری باید حرف بزنه! من فقط یه راننده ام نوکرت که نیستم. یه جوری حرف می زنه انگار برده اشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره با اون لحن طلبکارش پرسید: نشنیدی چی پرسیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله مراسمش دیروز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه! دیگه از این به بعد بهونه نداری. راستی بی پدر بودن چه حسی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یقه ی لباس بافتنیم دست کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم. واسه یه روزم که شده تو رو تیکه تیکه میکنم! پررو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اینکه باید هر حرفی رو صد بار برات تکرار کرد؟ میگم بی پدر بودن چه حسی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند کمرنگی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه نمیتونی شبا راحت بخوابی! چون دیگه پشتیبان نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند کوچیکی زد و گفت: فکر می کنی اگه منم بابام بمیره؛ همچین حسی دارم؟ مثل تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چپ پیچیدم و بی حوصله گفتم: به نظرم درست نیست در مورد پدرتون اینطوری صحبت کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و دست به سینه لم داد روی صندلی و منم به رانندگیم ادامه دادم. اصلا از بحثی که راه انداخته بود خوشم نیومد. هر چند لحظه یه بار آدامسش رو می ترکوند که این واقعا روی اعصابم بود! به خصوص بعضی وقتا هم تند تند این کار رو می کرد! یه بار بهش تذکر دادم؛ ولی گفت دلم میخواد به تو چه مربوط؟ اخلاق و تربیتش زیر صفر بود و من مجبور بودم که تحملش کنم. مجبور بودم چون به حقوقی که از باباش می گرفتم نیاز داشتم! هم به اون حقوق هم به این پژو پارسی که به خاطر دخترش برام خریده بود. این ماشین تا وقتی دستم بود که راننده ی این دختر زبون نفهم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به در خونه شون رسیدم و ماشین رو متوقف کردم. یه خونه بزرگ توی سعادت آباد! بی هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و در رو محکم کوبوند. ناخودآگاه اخم کردم و خواستم راه بیافتم که با پشت دست به شیشه زد. شیشه رو تا نصفه پایین کشیدم. منتظر نگاهش کردم که گفت: سهند جون فردا زودتر بیا سراغم عشقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم چشمکی زد و بوس فرستاد. از ماشین که جدا شد به راه افتادم. اختلال روانی داره انگار! دیوونه اس... دخترِ احمق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حواسم به یه دست انداز نبود و به هوا پریدم. اگه این دختره الان تو ماشین بود؛ مثل اون دفعه که حواسم نبود حتما می گفت مگه کوری چلاق؟ اخم کردم و زیر لب غریدم: دختره ی دمدمی مزاج!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه ی خودمون که رسیدم ماشین رو خاموش کردم. خونه ی ما نه بالا شهر بود نه پایین شهر! خدا رو شکر از نظر مالی قشر تقریبا متوسط جامعه ایم. نه قشر فقیر و خیلی فقیر! از ماشین پیاده شدم و قفلش رو زدم. زنگ آیفون رو فشار دادم و در باز شد. خونه مون بزرگ که نبود؛ ولی کوچیک هم نبود. به جز حیاط صد متری می شد و برای سه چهار نفر کاملا مناسب بود. حیاط کوچیکی که فقط می شد یه ماشین توش پارک کرد. البته قبل از اینکه توی حیاط یه اتاق دوازده متری برای خودم بسازم دو تا ماشین هم جا می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید انداختم و در اتاق رو باز کردم. چون بخاری خاموش بود با یه اتاق یخ زده رو به رو شدم. فورا روشنش کردم و بالشت و پتوم رو از روی تخت نسبتا کهنه ی فلزیم برداشتم و کنار بخاری دراز کشیدم. هر چقدر اتاق گرمتر می شد چشمای منم گرمتر می شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در چشمام رو باز کردم. در باز شد و میعاد با سینی غذا اومد داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببند اون درو میعاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو که پشت سرش بست منم پتو رو دوباره روی سر خودم کشیدم. کنارم نشست و گفت: پاشو برات شام اوردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه پتو رو کنار بکشم گفتم: فکر کردم وقتی بابام بمیره مامانت هم کلا من رو از همه چیز محروم می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا باید همچین کاری کنه؟ مگه تو هم جزیی از افراد این خونه نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید جوابی نمیدم پتو رو از سرم کنار زد و گفت: سهند مامانم تو رو مثل من میدونه!تو هم اون رو مثل مادر خودت بدون. یکم زبونش تند هست؛ ولی هیچی تو دلش نیست بخدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادری نکرده واسم که مثل مادر خودم بدونمش. من دوبار مادر از دست دادم! یه بار سی سال پیش که قدم تو این دنیای لعنتی گذاشتم. یه بارم چهل روز پیش که بابام مُرد. دیگه مادر ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب پاشو شامت رو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقریبا هفت و نیم شب. از وقتی اومدی گرفتی خوابیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به ظرف غذا انداختم. باقالی پلو با ماهی بود. چقدر دوست داشتم؛ ولی الان میلی بهش نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر وقت میعاد مظلوم من رو داداش صدا می زنه هیچ شکی ندارم که یه چیزی ازم می خواد. از جام بلند شدم که غذا بخورم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشینت رو فردا بهم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این ماشین که مال من نیست، مال خودمم بود نمی دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا این یه بار رو هم بده. قول میدم این دفعه ازش مراقبت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما بازم میخوای با سورن و دوستات بری دَدَر! بسه میعاد! دور این سورن رو خط بکش؛ چقدر بهت بگم آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دفعه نوبت منه که ماشین ببرم بعدشم سورن که پسر بدی نیســ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میعاد هم تقریبا داد زد: چون تو رو مسئول مرگ ونداد میدونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم غلیظی فریاد زدم: صد دفعه گفتم من ونداد رو نکشتم... اگه کشته بودم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان سرم بالای چوب دار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز سه قاشق غذا نخورده بودم که قاشقم رو روی بشقاب انداختم و سینی رو به سمتش هل دادم. کنار کشیدم و گفتم: پاشو برو بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب شام نخورده بودم به خاطر همین حسابی گرسنه بودم؛ اما موقع صرف صبحانه حسابی از خجالت شکمم دراومدم. تقریبا نصف شیشه مربا رو خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب میعاد ازت ماشین خواست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای طاهره خانوم سرم رو بالا گرفتم و گفتم: آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن بابام بود! سه سال بعد مرگ مامانم زن بابام شد. نه میشه گفت زن خوبیه نه میشه گفت زن بدیه. خوبی که ازش ندیدم؛ ولی... بگذریم! روی صندلی رو به روییم نشست و گفت: خوب کاری کردی ندادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کردم اومدی سرزنشم کنی که چرا به پسر دردونه ات ماشین ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه چرا باید سرزنش کنم؟ درسته که جوونه و دلش می خواد جوونی کنه ولی نه اینجوری که به قیمت جونش باشه. خودت که میدونی دست فرمونش چقدر داغونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم. چند قدم برداشتم که از آشپزخونه بزنم بیرون اما برای چند لحظه سر جام مکث کردم. دستم رو گذاشتم روی تکیه گاه صندلی که طاهره خانوم روش نشسته بود و گفتم: نزارید میعاد با سورن بپلکه. این رو چند بار هم گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره قدم برداشتم برم که این بار با صدای اون متوقف شدم: سورن که غریبه نیست! پسر خاله شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هرحال از من گفتن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوییچم رو از روی اپن برداشتم و از خونه بیرون زدم. توی دلم بسم الله ی گفتم و ماشین رو روشن کردم. امروزم طبق معمول باید برم سراغ این دختره... اسمش تینا بود! تینا هدایتی. رسیدم در خونه شون و منتظر موندم. بعد از چند دقیقه مثل همیشه با کلی آرایش در حالی که کوله پشتیش روی دوشش بود اومد بیرون. آخه تویی که میخوای بری مدرسه این همه آرایش چه معنی میده؟ گوشی، آرایش، زبون درازی. چرا اخراجش نمیکنن واقعا واسم جای سواله. نگاهش نکردم و صورتم رو به سمت چپ چرخوندم. در رو باز کرد و توی ماشین نشست. راه افتادم که گفت: امروز زودتر بیا سراغم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدرسه زودتر تعطیل میشه؟ ساعت چند باید بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا... چی چیو زودتر تعطیل میشه؟ با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم مدرسه رو بپیچونیم زنگ آخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب از آینه نگاهش کردم. خله! میخواد بپیچونه؟ خب به من چه مربوط؟ باباش تا حالا بهم نگفته هر وقت دخترش خواست مدرسه رو بپیچونه باهاش همکاری کنم. چشمامو که از کادر آینه دید با صدای بلندی خندید و گفت: قیافه شو... بچه مثبت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: لطفا منو وارد نقشه هاتون نکنید. من همون ساعت همیشگی میام در مدرسه تون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به نشونه ی خاک تو سرت به سمتم تکون داد و گفت: اه... این یه بار رو بیا دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش رو ندادم و در مدرسه توقف کردم و گفتم: بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص از ماشین پیاده شد و در رو محکم بهم کوبید و گفت: مرده شورتو ببرن بی لیاقت! برو بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ی بی شعورِ مثبت... بی شعورِ بدبخت! تا پامو توی مدرسه ی خراب شده گذاشتم بچه ها دویدن طرفم. سارا دستم رو کشید و گفت: چی شد تینا؟ باهاش حرف زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفتم: گندش بزنن با این اخلاق سگیش... نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی اون یکی دوستم با دستش به کف اون یکی دستش مشتی زد و گفت: اه.... چی گفت حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سگ تو روحش! چی میخواستی بگه؟ گفت منو وارد این نقشه هاتون نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: این همه روش برنامه ریزی کرده بودیم... وای اگه می اومد چی میشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببینم بهش نگفتی کجا میخوایم بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا مگه دیوونه ام؟ می رفت به بابام می گفت دهن لق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی: فکرش رو بکن اگه می اومد و مینا تو رو با این پسره می دید می سوخت از حسادت. دیگه هی به دست و پای کیارش نمی پیچید که رو مخ تو باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کردم و گفتم: بالاخره رامش میکنم... حالا ببینید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با هستی بود. اگه مینا من رو با سهند ببینه تا چند روز افسردگی می گیره. سهند اگه یه ذره تغییرات توی ظاهرش ایجاد کنه پسر فوق العاده جذابیه؛ ولی کیارش یه جو جذابیت هم تو اون ریخت و قیافش نداره! مینا فکر می کنه چون کیارشِ خرپول رو شکار کرده دیگه آخرشه... هی به من پز میده فکر کرده من عاشق چشم و ابروی کیارش بودم! حالا اگه پسری مثل سهند رو با من ببینه که از حسادت خودکشی می کنه! امروز عصر قرار بود یکی از بچه ها یه دور همی بگیره. مینا و کیارش هم بودن و می دونستم که که طبق معمول قراره مینا کلی به خیال خودش بهم پز بده آخه فکر می کنه برام مهمه! حالا اگه واقعا هم مهم بود یه چیزی! اما به هرحال خیلی دلم می خواد بهش نشون بدم که اصلا هم اینطوری نیست. میخواستم سهند رو هم با خودم بکشونم اونجا و به عنوان دوست پسرم معرفیش کنم تا دماغ مینا بسوزه؛ ولی خب... حالا که این برج زهرمار قبول نکرد کلا بیخیال این دور همی کوفتی شدم. کیارش پسرِ دوست بابام بود مینا هم دختر اون یکی دوست بابام. یعنی بابا های کیارش و مینا هم باهم دوست بودن. اگه بخوام سهند رو به مینا نشون بدم یه شانس دیگه هم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی مدرسه بارها حواسم پرت می شد و هر دفعه بهم تذکر می دادن. ای مدرسه خراب شه رو سرتون! مدرسه که تعطیل شد منو سارا و هستی داشتیم می رفتیم بیرون که سارا گفت: تینا یادت نره اون یکی شانست رو هم امتحان کن! همین که بیاد کافیه دیگه بقیه اش جور میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دم در مدرسه که رسیدیم سهند رو دیدم که توی ماشین بود. طبق معمول نگاهش به مدرسه و دخترا نبود. بچه مثبت... هستی با آرنجش بهم زد و گفت: عشقت هم که اومد! سهند رو میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب بابا... خفه شو ببینم چیکار میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بچه ها جدا شدم و رفتم سمت ماشین. در صندلی جلو رو باز کردم و گفتم: سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم توی ماشین و در رو بستم. جا خورده بود حتی جوابمو هم نداد. شونه هام رو بالا انداختم و گفتم: ها چیه؟ دختر ندیدی؟ راه بیفت دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کردم جاتون صندلی عقب باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین بابامه... دلم میخواد این جلو بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه حرفی بزنه ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. یه کارت دعوت از کوله ام بیرون کشیدم و گذاشتم روی داشبورد و گفتم: چهارشنبه تولدمه... ازت می خوام بیای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب نداد. گوشاش سنگینه؟ خیلی وقتا که باهاش حرف میزنم جواب نمیده. درد بی درمون بگیری. بمیری ان شاالله پسره ی لال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدی چی گفتم؟ اگه کری خب سمعک بزار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاه خیلی کوتاهی بهم انداخت و گفت: ممنون ولی من نمیتونم بیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کادو ازت نمی خوام. فقط بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون بابت دعوتتون ولی متاسفم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونام رو با حرص بهم فشار دادم. برو بمیر! سعی کردم عصبی نشم. اگه عصبی میشدم گند می زدم و دیگه عمرا نمی اومد. آروم گفتم: اگه بابامم دعوتت کنه بازم میگی که نمی تونی بیای و دعوتش رو رد میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه مون ایستاد و سفت و سخت گفت: گفتم که! واقعا نمیتونم بیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو باز کردم و به عادت همیشه بهم کوبیدمش و سرش داد زدم: الهی تو همین روزا ور دل ننه بابات خاکت کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لگد محکمی هم به ماشین زدم و رفتم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز شام طبق معمول هر سه تامون ساکت بودیم. یه نگاه به بابا و مامان انداختم که داشتن خیلی آروم غذاشون رو می خوردن. یه خورده نوشابه واسه خودم ریختم و قبل از اینکه ازش بخورم گفتم: تمام اونایی که دلم میخواد بیان به تولدم دعوت کردم؛ ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار داشتم یکیشون بگه ولی چی؟ که مامان انتظارم رو برآورده کرد. سرشو بالا گرفت و گفت: ولی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز این راننده ی زبون نفهمی که برام گرفتین رو دعوت کردم؛ ولی دست رد به سینه ام زد... عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با آرامش چنگالش رو به سمت دهنش برد و گفت: آقای سپهراد! نه راننده ی زبون نفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم همزمان با عصبانیت روی میز زد و گفت: صد بار بهت گفتم درست حرف بزن تینا... زبون نفهمی که میگی خود تویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلندی گفتم: ولی من می خوام توی تولدم باشه، همین که گفتم! سهند باید توی تولد من باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: باهاش حرف میزنم و خودم شخصا دعوتش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از روی رضایت زدم که مامان رو به بابا گفت: چی چیو دعوتش میکنی؟ این دختر هر چی گفت باید بگی باشه؟ بعد از من، میخوای اینجوری تربیتش کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا هم بالاخره عصبی شد و قاشق و چنگالش رو روی بشقابش انداخت و گفت: تو که از این خونه بری همه چی حل میشه و من و دخترم با همدیگه کنار میایم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان تا این رو شنید فورا از جاش بلند شد و با ناراحتی رفت توی اتاقش. قرار بود بعد از جشن تولد من از هم جدا بشن! نشستن با خودشون فکر کردن این بار هم توی تولدم هر دوتاشون کنارم باشن بعد از دست هم خلاص بشن! زن و شوهری که هیچ وقت با همدیگه سازش نداشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به خاکستری بود که از سیگارم می افتاد. ونداد... ونداد... صدای همه توی گوشم پیچید... خیلی وقته که صداشون توی گوشم می پیچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره خب... یتیم گیر اوردی سر به نیستش کردی! قاتل ونداد داره راست راست تو شهر هرت می چرخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پست فطرت! من دخترم رو به یه قاتل نمیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه... باورم نمیشه... باورم نمیشه کار تو بوده... سهند... سهند بهم بگو که حقیقت نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ونداد رو نکشتم... خودش مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند... سهند بابا... این کار تو نیست من تو رو میشناسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حکم رو اعلام میکنم... آقای سهند سپهراد بیگناه بوده و از اعدام تبرئه شدند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون طور که مشخصه ونداد کسی رو نداره پس این پسرعمو از کجا پیداش شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران دیه نباش. گلریزون میگیرم حل میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیگارمو روی زمین انداختم و با کفشم لهش کردم تا خاموش شه. دستام رو گذاشتم روی سرم. من ونداد رو نکشتم پس چرا هنوز باورشون نمیشه؟ چرا با اینکه حکم قاضی رو شنیدن هنوز هم باورم ندارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی شونه ام نشست. سر بلند کردم که دیدم یکی از دوستام بالای سرم ایستاده! از جام بلند شدم و بهش دست دادم و گفتم: به به... حسین آقای سهیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت: احوال داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت گرفته ای گفتم: بد نیستم... تو کجا و اینجا کجا؟ اونم توی پارک لاله! تو که مال بالا بالاهایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و روی نیمکت نشست. منم همینطور! به جایی اشاره داد و گفت: با خانواده اومدیم یکم خوش باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جایی که اشاره داد نگاه کردم و گفتم: خب به سلامتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدم تنهایی گفتم بیام یکم بشینم پیشت. یکم گرفته به نظر می رسی. چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اتفاقی نیوفتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که خودت تنها اینجا نشستی بیا بریم اون بالا پیش بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ممنون مزاحم خانوما نمیشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تو فکر رفتم که این بار دستشو روی کمرم گذاشت و گفت: اگه مشکلی برات پیش اومده من از هیچ کمکی دریغ نمیکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مهربونیش لبخند کم جونی زدم و گفتم: از تو خیلی به من رسیده. تو نبودی الان اعدام شده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که کاری نکردم! تو واقعا بیگناه بودی و منم به عنوان وکیلت وظیفه ام رو انجام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وظیفه ات نبود. لطفت بود چون وقتی دیدی یه ریال تو جیبم ندارم از من پولی نگرفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین نفسش رو بیرون داد و کمی مکث کرد و بالاخره گفت: الان چرا اینقدر غمگینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نباید غمگین باشم؟ یک سال از تبرئه ی من گذشته و هنوز هم کسی قبولم نداره. آقام به خاطر حرف دیگرون دق کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بیگناهی سهند! خود قاضی هم اینو می دونست. بهم گفت من میدونم این پسر بیگناهه؛ ولی دلیل و مدرک می خوام تا حکم بیگناهیش رو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و تو هم دلیل و مدرک جور کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من جور نکردم... خودش جور بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو چند باری تکون دادم و چیزی نگفتم. ستایش دخترِ منوچهرخان هیچ وقت باور نکرد که مرگ ونداد به دست من بوده باشه! به خاطر همین دست به کار شد تا برام یه وکیل خوب بگیره. یه دوستی داشت که شوهرش وکیل بود من رو به شوهرش معرفی کرد و ازش خواست وکالتم رو به عهده بگیره. اینجوری شد که حسین سهیلی وکیل من شد! همین وکالت هم باعث شد یه دوستی بینمون شکل بگیره. حتی چندین بار هم من رو به خونه شون دعوت کرد. می گفت با هیچکدوم از موکلینش چنین رابطه ی دوستی برقرار نکرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین هنوزم کنار من نشسته بود که برادر بزرگش در حالی که دختر حسین بغلش بود اومد سمتمون. بچه ی هفت ماهه رو به دست حسین داد و گفت: سارا بهونه ی تو رو میگیره. عین خودت لوسه این پدرسوخته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین: بدش من ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین دخترش رو بغل کرد و رفت. برادرش بیژن کنارم نشست. توی رفت و آمد هایی که به خونه ی حسین داشتم کاملا با خانواده اش آشنا شده بودم. برادرش توی آموزشگاه های خصوصی تدریس می کرد. یه مرد سی و شش ساله که خیلی جوون تر به نظر می رسید! خیلی زود احساس راحتی می کرد و دوست می شد. با گوشی گرون قیمتش یه آهنگ خارجی گذاشت و آروم باهاش زمزمه کرد. با پای راستش هم همزمان با آهنگ ضرب گرفته بود و گردنش رو تکون می داد. مرفه ی بی درد! آره خب تو نبایدم مشکلی داشته باشی! آهنگ که تموم شد گفت: water under the bridge ... یه جاش میگه عشق ما مثل آب زیر پل نیست... هه! آهنگای خارجی چه مسخره ان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هوا گفتم: شاید منظورش اینه که عشقمون مثل آب زیر پل نیست که بگذره و بره... عشقمون موندگاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاشو بالا انداخت و گفت: به اینجاش فکر نکرده بودم. آره شاید! میشه یه چیزی ازت بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خواهش میکنم، بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسین ما هیچ وقت از مشکلات موکلینش حرف نمیزنه. میگه همونطور که یه دکتر رازدار بیمارشه وکیل هم همینطور؛ ولی من خیلی درمورد تو کنجکاوم. میشه برام تعریف کنی مظنون چه جرمی بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نسبتا کمی گفتم: واقعا آقا حسین هیچ وقت از من حرفی نزده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه به جون دو تا بچه هام! فقط اینو میدونم که قضیه مربوط میشه به تو و پسری به اسم ونداد که مرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه ایستادم و گفتم: آره قضیه اینجوریه... ماجرای خیلی پیچیده ایه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه مایل باشی برام تعریف کنی من واقعا مشتاقم که بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا به یه درد و دل نیاز داشتم. منی که کسی رو نداشتم اون لحظه به نظرم احمقانه می اومد اگه این فرصت درد و دل رو از دست بدم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: ونداد یه جورایی پسر خونده ی آقا منوچهر و تهمینه خانوم زنش بود. از لحاظ قانونی که نه چون نوزده سالش بود و می تونست رو پای خودش بایسته! تهمینه خانوم خواهرِ طاهره زن بابامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تو زن بابا داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم به نشونه ی تایید سر تکون دادم و ادامه دادم: منوچهرخان و تهمینه خانوم یه دختر به اسم ستایش و یه پسر به اسم سورن دارن. بابای ونداد یه زمانی واسه منوچهر کار می کرد؛ اما اگه بخوام از اولِ اول ماجرا شروع کنم باید بگم سیزده سالش که شد پدر و مادرش توی تصادف مردن و دیگه کسی رو نداشت من دلم سوخت واسه همین اوردمش پیش خودم. اون زمان توی مغازه ی آقام کار می کردم. پارچه فروشی خوب و بزرگی بود! ونداد الان دیگه یه پسر تنها بود واسه همین ازش خواستم بیاد خونه مون زندگی کنه. همسن میعاد برادرم بود. بهش گفتم اگه بیای خونه ی ما میتونی با میعاد درس بخونی! بهش گفتم شک ندارم آقام تو رو مثل منو میعاد میدونه؛ اما اون قبول نکرد که بیاد چون اخم وتخم های طاهره خانوم رو دیده بود. من و بابام بهش گفتیم حالا که نمیای همینجا توی این پارچه فروشی بمون! خونه ی پدریت رو هم که داری میتونه واست یه سرمایه باشه. همینجا تو این مغازه ور دست خودمون کار کن؛ اونم قبول کرد! کمکش کردم درس بخونه. هر مشکلی براش پیش می اومد با هر زحمتی که بود براش برطرفش می کردم. شیش سال که گذشت یه روز منوچهرخان اومد در مغازه... بهم گفت این پسر داره بهش سخت می گذره گفت تو توی خرج و مخارج خودتم موندی شاگرد اوردی ور دست خودت؟ گفت اگه ونداد بیاد پیش من میشه عین پسرم و حتی واسش حق ارث در نظر می گیرم! آقا منوچهر وضع خیلی خوبی داشت. الان هم همینطور. ونداد هم که دید پیش من نمیتونه درست حسابی پول در بیاره پیشنهاد منوچهر رو قبول کرد. هر کی هم بود قبول می کرد! اینجوری ونداد مجبور نبود کار کنه و مفتی مفتی مثل یه پسر پولدار زندگی می کرد دیگه چی بهتر از این؟ حالا بماند که منوچهر چه خیالاتی واسش داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینجا که رسیدم سکوت کردم. بیژن که سکوتم رو دید گفت: یعنی وقتی که ونداد رفت پیش منوچهر نوزده سالش بود دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... نوزده سالش می شد. یه روز وقتی به خودم اومدم دیدم دلم بدجور پیش ستایش دختر آقا منوچهر گیر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیژن یکم فکر کرد و گفت: یعنی... اگه اشتباه نکنم ستایش میشه خواهر زاده ی زن بابات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه ی تایید حرفش سر تکون دادم و گفتم: اونم منو دوست داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی از روی حسرت کشیدم و گفتم: الان بیشتر از قبل عاشقشم! همه می دونستن من و ستایش چقدر همدیگه رو دوست داریم؛ ولی به جای اینکه ازمون حمایت کنن شروع به مخالفت کردن. همش هم به خاطر این که جیبم خالی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه پارچه فروشی نداشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا... اونو داشتم؛ اما مشتری رو نداشتم! قیمت پارچه بالا زده بود. از این گذشته، همایونفر ها هم یکی هم سطح خودشون می خواستن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... بعدش چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد... بعدش فقط مخالفت بود. سر همین مخالفت ها آقا منوچهر با بابای منم سرسنگین شد. بهش می گفت اگه پسرت رو با دخترم ببینم می کشمش. پسر تو یه پسر هیچی نداره و در شان من و خانوادم نیس! سورن هم دم به دقیقه با من دست به یقه می شد. یه روز من و ستایش پنهونی رفته بودیم بیرون. ونداد ما رو دیده بود! اون موقع دو سال از اینکه ونداد رفت پیش آقا منوچهر و خانواده اش گذشته بود. روز بعدش که رفتم سر کارم تو پارچه فروشی ونداد اومد سر وقتم. اون روزا داشتیم به سر و گوش مغازه دست می کشیدیم. نجار اومده بود قفسه های درست درمون بزنه! ونداد که اومد تو سلام که پیشکش... قبل از اینکه مراعات کنه که این من بودم دستش رو گرفتم داد زد دیروز با خواهرم کجا رفته بودی؟! به چه حقی باهاش رفتی بیرون؟ دهنم باز مونده بود! گفتم ونداد این تویی؟ بال و پر رو که خودم بهت دادم دمو از کجا دراوردی؟ گفت دور خواهر منو خط بکش، تو وصله ی خانواده ی ما نیستی! اون روز بود که فهمیدم شیش سال مار تو آستینم پرورش می دادم. آستینم که آستین نبود... بزرگترین محل پرورش مار در خاورمیانه بود! باور نمی کردم این ونداد باشه که داره با من حرف می زنه. نمیدونم منوچهر چه بلایی سرش اورده بود که علیه من شده بود. بهش گفتم من عاشق ستایشم به خدا قصدم ازدواجه؛ نه بازی با روحیاتش! اومد جلو و یقه ام رو توی مشتش گرفت و داد زد دست از سرش بردار! هلش دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینجا که رسیدم نفس نسبتا عمیقی کشیدم و لبم رو گاز گرفتم. بعد از چند لحظه مکث گفتم: هلش دادم... نمیخواستم بمیره... خدا شاهده فکر نمی کردم اینقدر ضعیف باشه! به خاک آقام... به روحش! فکر نمی کردم اینجوری بشه. هلش دادم و از خودم جداش کردم. هیچ تسلطی رو خودش نداشت. عقب عقب رفت و تخته های چوب رو سرش آوار شدن؛ خوردن به پشت سرش و تموم کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیژن نفسش رو بیرون داد و گفت: پس اینجوری مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم یه جوری شد. برام سخت بود ازش حرف بزنم؛ اما دلم می خواست خودم رو خالی کنم. سرم رو به نشانه ی تایید تکون دادم و ادامه دادم: حسین شد وکیلم. روزای اول دادگاه خیلی سخت بود! همه به چشم یه قاتل من رو میدیدن. بودم دیگه! احساس شرم... خجالت... پشیمونی... با اینکه قتل عمد نبود؛ ولی از اینکه هلش دادم پشیمون بودم. یه شب خواب راحت نداشتم... الانم همینطور؛ ولی نه به اندازه ی اون موقع. هر شب خوابش رو میدیدم! یه شب نبود که ونداد نیاد به خوابم. یه بار داد زدم دست از سرم بردار و راحتم بزار! نگهبان بازداشتگاه فکر کرد دیوونه ام؛ اما میدونست که عذاب وجدان بدجور امونم رو بریده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسین که میگه بیگناهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته من دلم نمیخواست بمیره. به هیچ وجه نمیخواستم بکشمش! اصلا چه دلیلی برای این کار داشتم؟ من فقط از خودم دفاع کردم و به عقب هلش دادم. توی ذهنمم نمی گنجید که اگه هلش بدم چه بلایی سرش میاد! نجاری که اومده بود واسه مغازه قفسه بزنه با شاگردش روز اتفاق شاهد ماجرا بودن. برای همین حسین ازشون خواست که بیان و شهادت بدن مرگ ونداد فقط یه مرگ تصادفی بوده... حسین گفت باید حقیقت رو بگین و تحت تاثیر شخصی قرار نگیرین! شخصی که ممکنه با من خصومت شخصی داشته باشه. شهادت دادن و بعد از مراحلی دفاعِ من، دفاع در حد متعارف اعلام شد. بعد از این که بیگناهی من به طور کامل ثابت شد، قاضی گفت باید توی روزنامه های کثیر الانتشار مرگ ونداد نوشته بشه. باید دیه ای پرداخت میشد ونداد هم که کسی رو نداشت! یه سری آدم های سود جو ادعای خویشاوندی کردن که بالاخره ادعای یه نفر ثابت شد. پسرعموی ونداد بود و می گفت مدت زیادی از خانواده ی تنها عموش بی خبر بوده. حتی خبر نداشت پدر و مادر ونداد هم مردن! بعد از یه مراسم گلریزون پول دیه جور شد و پرداخته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و پرونده اینجوری حل و فصل شد! یه مفت خور هم پیداش شد و اومد پول دیه رو بالا کشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد پوزخند زد. گفتم: چیزی که هنوز برام سواله اینه که پول دیه چطور اینقدر سریع توی یه گلریزون جمع شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیژن از جاش بلند شد و آروم به پشت کمرم زد و گفت: به هرحال خدا از بیگناهی تو خبر داشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیژن که رفت بازم به فکر فرو رفتم. الان نسبت به اون موقع ها حالم خیلی بهتر شده. کاملا به خودم ایمان پیدا کردم که مرگ ونداد دست من نبود. به خودم ایمان اوردم که من مقصر نبودم، من عمدا این کار رو نکردم و اون خودش مرد! هنوزم هر از گاهی حالم دگرگون میشه؛ اما من مقصر نبودم. خدایا خودت میدونی که اصلا دلم نمیخواست اینجوری بشه. از جام بلند شدم و با قدم های آروم به سمت خونه رفتم. اتفاقاتی که بعد از رفتن ونداد افتاد دور از انتظارم بود. ونداد که رفت پیش منوچهر یه آدم دیگه شد. کسی که خیلی زود تغییر کرد و منو بدجور متعجب کرد! یه دلم می گفت منوچهر ونداد رو واسه بازی های کثیفش میخواد؛ وگرنه منوچهر خان الکی زیر بغل یه نفر رو نمی گیره که بهش بال و پر بده. قاچاق میکنه و مچش هم گرفته نمیشه! خرت که هر جایی بره قانون هم قبولت داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به خونه نزدیک می شدم که گوشیم زنگ خورد. آقای هدایتی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام سهند خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم پوزخند زدم و گفتم چه خانی؟ احتمالا زنگ زده درمورد دختر مزخرفش بپرسه. گفتم: سلام آقای هدایتی! حالتون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت عادت نداشت احوال پرسی کنه به خاطر همین این بار هم بدون اینکه جوابم رو بده گفت: زنگ زدم برای تولد تینا دعوتت کنم. مثل اینکه کارت دعوت هم به دستت رسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو بستم و نفسم رو خیلی آروم بیرون دادم. لعنت به من که محتاج این پولم! خدا میدونه اگه محتاج نبودم عمرا اگه راننده ی این دختره میشدم. دختره ی لوس. توی کل زندگیم آدم اینقدر لوس و مزخرف ندیدم. رفته پیش باباش گفته که منو دعوت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون اقای هدایتی از دعوتتون اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما و اگر نیار پسر! میدونم هیچ جا کار نداری. چهارشنبه منتظریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفت و گوشی رو قطع کرد. من اگه دلم نخواد بیام به اون مهمونی کوفتی کی رو باید ببینم؟ منوچهر خان و آقای هدایتی باهم شریک ان. میدونستم که هدایتی حتما میخواد واسه یه دونه دخترش یه تولد درست و حسابی بگیره و منوچهر و خانوادش رو هم دعوت کنه! ای کاش ستایش دختر منوچهر نبود؛ ای کاش! چهارشنبه دو روز دیگه بود و من باید برم به این جشن تولد کسل کننده! حالا که هدایتی گفته نباید مخالفت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید انداختم و رفتم توی اتاقم. مثل همیشه همه چیز مرتب بود. خدا رو شکر منظم بودم. در رو بستم و رفتم توی خونه. طاهره و میعاد رو می تونستم از این فاصله ببینم که توی آشپزخونه داشتن شام می خوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه حرفی بزنم در رو پشت سرم بستم که میعاد با دیدنم گفت: اومدی؟ بیا شام بخور داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهره خانوم بدون اینکه نگاهم کنه از جاش بلند شد و برام یه بشقاب روی میز گذاشت. بازم حرفی نمی زدم. آروم آروم رفتم سمت آشپزخونه و نشستم روی صندلیم. واسه خودم یکم غذا کشیدم که میعاد سکوت رو شکست: تو هم چهارشنبه دعوتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفتم: کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تولد دختر هدایتی دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو از کجا میدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سورن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم که حرفش رو خورد و سرش رو پایین انداخت. آروم قاشقم رو روی بشقابم پرت کردم و به صندلی تکیه زدم و صورتم رو از هردوشون گرفتم. بازم سورن! به چه زبونی حالیش کنم با این سورن عوضی نگرد؟ ونداد رو وارد بازی های خودشون کردن و حالا هم میخوان میعاد رو وارد کار قاچاق کنن! با اینکه میدونستم منوچهر و سورن توی قاچاق غرق شدن؛ ولی مدرکی علیه شون نداشتم. برای همین نمیتونستم بگم دلیل سخت گیری هام روی میعاد چیه؟! اگه میگفتم طاهره خانوم بدجور پاچه ام رو می گرفت که دارم تهمت می زنم و هرچی لایق شوهر خواهرشه بار منه بدبخت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهره خانوم سکوت طولانی رو شکست و گفت: مشکل تو با سورن چیه سهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با سورن مشکلی ندارم... با خودم مشکل دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره من با خودم مشکل دارم که نمیتونم حرفی بزنم و اون رو به اثبات برسونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از اینکه دلت کسی رو بخواد قبلش فکر کن! به اینکه آیا در شان خودش و خانوادش هستی یا نه؟! اگه بودی دل ببند! اگه نباشی و دل ببندی نتیجه اش میشه همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم زخم زبونایی که اصلا حوصله شون رو نداشتم! از جام بلند شدم و گفتم: ممنون بابت شام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که چیزی نخوردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی ندادم و رفتم توی حیاط. روی موزاییک نسبتا سرد نشستم و به دیوار اتاقم تکیه زدم. بعد از چند دقیقه بلند شدم و رفتم توی اتاقم. شماره ی ستایش رو گرفتم و منتظر شنیدن صداش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو سهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و دلشکسته گفتم: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن صدای اونم آروم بود و مثل من دلشکسته! بی هوا گفتم: تو چی فکر می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درمورد چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینکه تو واسه من خیلی زیادی... اینکه من خیلی کمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمونده بین حرفم با صدای بغض داری گفت: سهند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمونده تر از خودش بی توجه به حرفش ادامه دادم: اینکه من هیچی ندارم... اینکه من یه قاتلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن جمله ی آخرم اشک توی چشام جمع شد و صورتم مچاله شد. دستی به صورتم کشیدم و سکوت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند! سهند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من یه آدمـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه خواهش میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه هردومون سکوت کردیم. اشکی که روی گونه ام چکید رو پاک کردم. می دونستم که ستایش هم داره گریه میکنه. صداش بدجور بغض آلود بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر دلم میخواد تو دیگه این حرفا رو نزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روزی نیست که یه نفر به روم نیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در عوض من هر روز بهت میگم که عاشقتم سهند! اصلا هم برام مهم نیست مردم درموردت چی فکر میکنن. مهم اینه که تو اونی نیستی که میگن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه گفتم: من یه قاتلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند بس کن! تو اصلا مقصر نبودی تو از خودت دفاع کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی تو هم باورم نمی کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون نمیدونستم حقیقت چیه؟! الان که میدونم. سهند خواهش میکنم به خودت بیا و همون سهند قبلی شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا امید گفتم: هر سهندی هم که بشم بازم هیچی برای خوشبخت کردن تو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرفا رو نزن! همه چیز پول نیست. تو خودت به تنهایی برای من خود خوشبختی هستی! آدم اگه کنار کسی که دوسش داره زندگی کنه خوشبخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و ادامه داد: خیلی دلم برات تنگ شده! ای کاش میتونستم ببینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی وقته که از آخرین باری که دیدمت گذشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هفت ماه و سه روز پیش. تمام روزا رو دارم میشمارم!! نمیزارن حتی بیام خونه ی خاله؛ چون میدونن تو رو می بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه انتظار جوابی داشته باشم گفتم: چطوری میشه که مال من شی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش بعد از چند لحظه سکوت گوشی رو قطع کرد. حتما یکی از خانوادش سر رسید چون اگه میدیدن منو ستایش باهم حرف میزنیم حتما خیلی بد میشد. گوشی رو آروم پایین اوردم و یکم ولو شدم... داشتم به خودم و ستایش فکر می کردم که میعاد با یه سینی غذا اومد تو و گفت: بازم که غذا نخوردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرده بودم و به یه گوشه خیره شده بودم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: مثل مامان بزرگا حرف نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی غذا رو گذاشت جلوم و گفت: مامان گفت برات غذا بیارم! شاید دلت بخواد تنها بخوری.... سهند؟ میگم... واسه مهمونی چی می پوشی؟ دعوتی دیگه... نه؟ کادو چی میخری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نفسم رو بیرون دادم. لباس! بهش فکر نکرده بودم. کادو! به اونم فکر نکرده بودم. گفتم: مگه لباسام چشونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لباسات خیلی هم خوبه؛ ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نگاهش کردم که گفت: ولی یکم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ بنال دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکم ساده می پوشی! همچین خوش پوش... نیـ... ستی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمات آخرش رو می خورد. من در نظر برادرم خوش پوش نیستم! یه نگاه به لباس های تنم انداختم که هنوز عوضشون نکرده بودم. یه شلوار پارچه ای مشکی و یه پیراهن خاکستری خیلی تیره، سایزشون هم که... تو تنم جالب نبودن! من یه پسر خوش پوش نیستم! دکمه ی بالایی لباسم رو باز کردم و دستم رو زیر چونه ام گذاشتم. مستقیم به میعاد نگاه می کردم و حرفی نمیزدم که گفت: ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالافاصله آروم گفتم: به خاطر چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و حرفی نزد. بعد از چند لحظه سکوت سر بلند کرد و گفت: یه کت اسپرت از دوستم گرفتم اگه میخوای بپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا باید لباس یه نفر دیگه رو بپوشم؟ ما دستمون به دهنمون می رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به دهنمون آره؛ اما به سر و وضع لباس پوشیدنمون نمیرسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به لباسای کسی نیاز ندارم! یه اتو به اون پیراهنم می کشم کافیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرم آقای هدایتی نباید تو رو دعوت می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید مراعات داغدار بودنت رو می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم و دستم رو به سمت میعاد کشیدم و توی موهاش فرو کردم. راست میگه؛ آقام دو ماه هم نشده که مرده اونوقت منو به یه مهمونی دعوت کردن! میعاد از جاش بلند شد و گفت: میرم لباسا رو برات بیارم امتحان کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخالفتی نکردم. بدمم نمی اومد لباس خوب بپوشم. مطمئنا ستایش هم می اومد دلم می خواست حداقل بعد این همه مدت من رو با یه لباس خوب ببینه. بعد از چند دقیقه میعاد با لباسا برگشت. یه کت اسپرت کرم رنگ و یه شلوار جین مشکی. لباسا رو کنار دستم گذاشت و گفت: اون پیراهن سبز لجنی رو زیر این کت بپوشی خیلی خوشتیپ میشی! اون پیراهن هم جنسش براقه هم بهت می چسبه و عضلاتت رو نشون میده. پیراهن خودت که سبز لجنی براقه... این کت هم کرم... شلوارت هم که جین مشکی... خیلی ترکیب رنگ خوبی میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: تو از کی تا حالا طراح لباس شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت: حالا تو اینا رو بپوش... مطمئنا بهت میاد! فکر کنم شلوارم برات تنگ باشه میدم مامان ساسونش رو باز کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و لباسا رو از دستش گرفتم. این اولین بار بود که بعد مرگ آقام داشتم روشن می پوشیدم. لباسا رو توی دستم گرفتم و بهشون نگاه کردم. واقعا نیازه روشن بپوشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میعاد: پس چرا ایستادی؟ بپوش دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این لباسا روشنه میعاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میعاد حالت غمگینی به خودش گرفت و روی زمین نشست. چند ثانیه هردومون سکوت کردیم که گفت: حالا این یه بار رو روشن بپوش بعد دوباره سیاه تنت کن. تو نباید جلوشون کم بیاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی گفته اگه تیره بپوشم جلوشون کم میارم؟ لباسای تیره خیلی هم قشنگن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میعاد از جاش بلند شد و بهم نزدیک شد. دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت: میدونم این حرفا رو به خاطر بابا می زنی؛ ولی بپوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به آینه ایستادم و کت کرم رنگ روشن رو مقابل خودم گرفتم. رنگش بهم می اومد! زیاد تو نخ لباس نبودم. یکی دو دست که لباس تر و تمیز داشته باشی دیگه زیاد تو این فکرا نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میعاد: بپوش دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسام رو عوض کردم و رو به آینه ایستادم. میعاد لبخندی زد و گفت: من به تو می گفتم اگه بخوای خوشتیپی ها... ببین اینم نتیجه اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم و خوب به خودم نگاه کردم که میعاد دوباره گفت: اندازه هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره اندازه بود. کاملا اندازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا کادو چی میخری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا نباید من رو دعوت می کردن. آخه من چی میتونم بخرم که جایگاهم حفظ شه؟ عروسک که عمرا لباس هم که به هیچ وجه! منی که یه راننده ی ساده ام نباید از این چیزا بخرم من نباید دعوت می شدم. وقتی این حرفا رو به میعاد زدم گفت: بهتره یه کتاب بخری! کتاب چیزیه که هرکسی میتونه به یه نفر هدیه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم: اون دختره مطمئنا کتاب نمیخونه اگه میخوند حتما یکم ادب داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیخیالی گفت: حالا تو بخر شاید خوند یکم ادب شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا چه کتابی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت لبخندی زد و گفت: روانشناسی در رابطه با تربیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز هم روزی بود مثل بقیه ی روزا؛ کسل کننده و دلگیر... کتابی که خریده بودم رو توی دستم گرفتم. یه رمان پونصد صفحه ای بود. نمیدونستم موضوعش چیه؛ اما امیدوارم داستان خوبی داشته باشه! قبل از اینکه دختره بیاد گذاشتمش توی داشبورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر هدایتی رو که رسوندم درخونه شون گفت: فردا که یادت نمیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: نه فراموش نمیکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتراض گفت: حتما باید بابام بهت بگه که قبول کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه سوالش رو نادیده بگیرم گفتم: فردا یادم نمیره و حتما میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو بست و گفت: راستی! من فردا مدرسه نمیرم تولدمه دیگه.... نیا سراغم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم و راه افتادم. خوبه والله! چون تولدشه نمیره! اینا دیگه کی ان؟ دهه هفتادی های مزخرف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو توی حیاط خونه پارک کردم و بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم شروع به شستنش کردم. مدت زیادی بود که نشسته بودمش و کلی خاک گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو توی پارکینگ بزرگ خونه شون پارک کردم و پیاده شدم. چه ماشینایی اینجاست! یادم میاد یه زمانی آرزوم بود که یه ماشین داشته باشم. مهم نبود چه ماشینی فقط ماشین باشه. وقتی راننده ی دختر هدایتی شدم و فهمیدم باید با یه پژو کار کنم خیلی خوشحال شدم. من حتی به یه رنو هم راضی بودم؛ اما دیدم یه پژو اومد زیر دستم. حالا که با دیدن این ماشین ها دارم فکرش رو میکنم می بینم من چقدر قانع ام! از بین تمام این ماشین های مدل بالا که نمیدونستم دقیقا مال کی ان فقط ماشین حسین رو شناختم. چند باری که سوارش شدم دیدم چقدر راحته! بابای حسین تو کار واردات و صادرات بود و با آقای هدایتی گاهی وقتا شریک میشد. در کل خانوادگی همو میشناختن. ماشین من که مال خودمم نبود کنار این همه ماشین مدل بالا خیلی فقیرانه و تنها پارک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی شیشه ی پنجره ماشین به خودم نگاه کردم. همون لباسایی بود که میعاد بهم داده بود و همون پیراهن سبز لجنی خودم. فکر اینکه تا چند دقیقه ی دیگه ستایش رو می بینم بدجور خوشحالم می کرد. البته اگه خانوادش شادیم رو زهر نکنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پارکینگ خارج شدم و رفتم سمت باغ خونه شون. تا وارد شدم دیدم آهنگ عوض شد و آهنگ من یه دیوونه ام سامی بیگی پخش شد. چشم چرخوندم... ستایش... دقتم رو بیشتر کردم! هنوز ننشسته بودم و داشتم دنبال اون می گشتم. فکر کردم اگه اول بشینم بهتره. یه میز خالی رو پیدا کردم و رفتم سراغش؛ قبل از اینکه بهش برسم آقای هدایتی به استقبالم اومد و گفت: به به... سپهراد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش دست دادم و گفتم: سلام آقای هدایتی مشتاق دیدار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابم فقط لبخندی زد. خوش آمدی بهم گفت و به سمت همون میز خالی که چشمم گرفته بودش دست کشید و من رو به نشستن دعوت کرد. روی صندلی نشستم و دوباره به جمعیت نگاه کردم. به امید اینکه بتونم ستایش رو پیدا کنم. چشمم خورد به منوچهر و خانوادش که پشت به من روی یه میز نشسته بودن. مطمئنا منو ندیده بودن. ستایش بینشون نبود، دوباره نگاهم رو بین جمعیت چرخوندم... بعضی ها می رقصیدن، ستایش من اهل رقصیدن تو هر مجلسی نبود! چشمم روی یه میز ثابت موند. ستایش کنار زن حسین نشسته بود و باهم گپ می زدن. محو تماشاش شدم؛ چهره ی غمگینی به خودش گرفته بود و درحال حرف زدن بود. چهره ی غمگینش رو که دیدم دلم گرفت. نمیدونم داره درمورد چی حرف میزنه؛ ولی هرچی هست مطمئنا من رو هم ناراحت میکنه. غرق تماشای ستایش بودم که صدایی رو شنیدم: میدونستم میای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم و دختر هدایتی رو کنارم دیدم. لباس خیلی بی حجابی پوشیده بود. این اولین بار بود که با لباسی غیر از لباس مدرسه می دیدمش... یه لحظه نشناختمش! نه اینکه خوشگل شده باشه... من اینطوری ندیده بودمش. حتی یه لحظه هم به بدنش نگاه نکردم. به آرایش و مدل موهاش هم کاملا بی تفاوت بودم. گفتم: تولدتون مبارک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به طرفم کشید و گفت: مرسی که اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه دستش رو بگیرم سرم رو به نشونه ی خواهش میکنم تکون دادم. روی صندلی کناریم نشست و گفت: میبینم که خوشتیپ کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فقط یه راننده ام... یه راننده ی ساده... چرا این رو نمی فهمی و زودی پسرخاله میشی؟ آروم گفتم: ممنون از نظرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتی اشاره داد و گفت: اون دخترا رو می بینی؟ دو تاشون دوستامن که اونا قبلا هم دیدنت و هیچی! یکیشون دختر خالمه یکیشون هم دختر داییم... وقتی تو رو معرفی کردم میدونی چی گفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی ندادم که ادامه داد: گفتن عجب راننده سرویس خوش قیافه ای! ولی حیف که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو ازش گرفتم که ادامه داد: میدونی سهند؟ تو واقعا خوش قیافه ای؛ اما اصلا جذبه نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم پوزخند زدم و گفتم به درک! جذبه رو اونی داره که پولش رو داره. به سمت بیژن و حسین اشاره داد و گفت: اون دوتا رو می بینی؟ پسرای دوست بابامن. بدجور تو کفشون موندم فقط حیف که هردوشون زن دارن و بدجور هم وفادارن کثافتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام رو از تعجب بالا انداختم! بدجور هم وفادارن کثافتا؟ یعنی چه انتظاری ازشون داشته؟ دختره ی مزخرف! حرفی نزدم که یه دختر به طرفمون اومد. یه لباس بلند آبی تنش بود و موهای قهوه ای خیلی روشنش که یه ذره به طلایی میزد رو اطراف شونه هاش انداخته بود. چشماش عسلی روشن بود. قیافش اصلا به ماها نمی خورد. روی صندلی کنار تینا رو به روی من نشست و با لهجه گفت: تینا؟ میشه معرفی کنی؟ از اقوام هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لهجه ی خیلی زیادی داشت؛ اما کلماتش کاملا قابل فهم بود. مثل اینکه اهل اینجا نبود. دختر هدایتی رو به من دست کشید و گفت: سهند سپهراد از دوستان. همونی که ازش تعریف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر رو به من گفت: خوشوقت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: منم همینطور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا: ویولت دخترِ پسر عموی بابام. تک فرزنده! مامانش آلمانیه. ویولت هیچ وقت ایران نبوده، چند روزه که مهمونمون شده و وجودش توی ایران با تولد من هماهنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لبخندی اکتفا کردم که یه نفر تینا رو صدا زد و اونم رفت و منو دختره رو باهم تنها گذاشت. دختر فوق العاده آرومی بود. این رو چهره ی بدون آرایشش به من می گفت. تنها دختری که توی این مراسم آرایش نکرده بود همین دختر بود! حتی ستایش هم آرایش کرده بود مثل همیشه. نوع آرایش ستایش همیشه متفاوت بودن. مثل بقیه ی دخترا آرایش جلفی نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به ستایش نگاه می کردم که صدای پر لهجه ی ویولت رو شنیدم: تینا به من گفت شما پدرتون رو از دست دادین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیش از حد شمرده حرف میزد. مثل اینکه می ترسید یه وقت تپق بزنه. گفتم: بله متاسفانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من واقعا متاسفم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم مثل شما پدرم رو از دست دادم، یک ماهی میشه. توی انگلیس به خاک سپرده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست بگم خدا رحمتش کنه فکر کردم شاید متوجه نشه بنابراین گفتم: متاسف شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به نشونه ی تشکر تکون داد و گفت: پدرم می گفت ویولت به زبان فارسی یعنی رنگ بنفش... یا گل بنفشه... اسم شما یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یکم سکوت گفتم: سهند اسم یه کوهه... یه آتشفشان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفت: اسم یه کوه آتشفشانی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و پرسید: اون کوه توی کدوم کشوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینجا توی ایران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی تهرانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه توی استان آذربایجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا به دیدن کوهی که اسمش رو روی تو گذاشتن رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر سوال می پرسه! اینقدر بدبختی دارم که تا حالا به کوه سهند فکر نکرده بودم. سعی کردم کلافگیم رو نشون ندم. گفتم: نه تا حالا از نزدیک ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون یه آتشفشان فعاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند فعاله؟ خودم که فعال نیستم! همه چی رو تو دل خودم ریختم اون چی؟ اونم همه چی رو تو دل خودش ریخته یا اینکه بروزش داده؟ گفتم: نمیدونم خیلی در مورد این مسائل مطالعه نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرفی نزدیم که دختر هدایتی برگشت و رو به ویولت گفت: عزیزم! دارن صدات میزنن همه دوست دارن بیشتر باهات آشنا شن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره که رفت دختر هدایتی هم نشست روی همون صندلی و رو به من گفت: باباش مرده... مثل بابای تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونام رو روی هم فشار دادم چی میشه با همین دستای خودم تو رو خفه کنم لعنتی! فقط تو زخم نزدی رو دلم. ای کاش می تونستم همین الان برم... فرصت گیر بیارم با ستایش حرف بزنم فورا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با توام ها... میگم مثل تو باباش مرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متوجه شدم. شنیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می بینی وضعیت اون وری ها رو؟ باباش مرده عین خیالشم نیست و تو تولد من شرکت کرده؛ بعد تو واسه من طاقچه بالا میزاشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچین هم عین خیالش نیس... یه غمی توی چشماشه که ناراحتیش رو نشون میده. گذشته از این حرفا.... فرهنگ اون با فرهنگ من فرق داره... اون توی ایران نبوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باباش از اون خرپولا بود! کلی ملک و املاک داره اینجا. به جای اینکه به باباش بگه اونا رو به نامم کن و من رو توی دردسر جستجو ننداز این همه راه کوبیده اومده اینجا دنبال وارث می گرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی از حرفاش نفهمیدم. مگه این دختر وارث باباش نمیشه؟ تک فرزنده دیگه... با کنجکاوی پرسیدم: یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چه میدونم بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم حوصله توضیح دادن نداره منم زیاد مشتاق نبودم. دوباره به نیم رخ ستایش نگاه کردم، اصلا حواسش به من نبود. ستایش هیچ وقت اطرافش رو نگاه نمیکنه. صدای قهقهه یه دختر و پسر جوون رو شنیدم که به میزم نزدیک میشد. تینا هنوز کنار من خودش رو روی یه صندلی جا داده بود؛ دختره رو به تینا با خنده گفت: پس دوست پسرت اینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به سمت صدا چرخوندم. دختره دستش رو دور بازوی پسره حلقه کرده بود و هردوشون با لحن خاصی می خندیدن. دختر هدایتی وحشت زده به من نگاه می کرد. دوست پسر؟! منظورش من که نبودم؟ آخه به من نگاه می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا سعی کرد لبخند بزنه، لبخند زورکیش کاملا مشخص بود. خودش رو جمع و جور کرد و گفت: بشینید بچه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردوشون کنارمون نشستن و دختره گفت: چه دوست پسری واسه خودت دست و پا کردی تینا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا گیج و منگ بودم. با تعجب گفتم: ببخشید مَـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر هدایتی تو حرفم پرید و رو به دختره گفت: آره دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملتمسانه به من نگاه کرد و بین چهار نفرمون سکوت ایجاد شد. منظورش از این حرکات چیه؟ یعنی چی؟ ذهنم پر از سوال بود... چشمم بین سه نفرشون می چرخید دهن باز کردم و گفتم: اِ... ببخشید من واقعا مُـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر هدایتی دوباره تو حرفم پرید. با لبخند گفت: سهند جان. مینا و کیارش... همونایی که درموردشون باهات حرف زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به دختر و پسر ادامه داد: از شما پیش سهند تعریف کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند جون؟ مینا و کیارش؟ با من درموردشون حرف زده؟ چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا گیج شده بودم. نمیدونستم الان باید چی بگم. بگم منظورت چیه من اصلا نمی فهمم؟ یا اینکه... یا اینکه یه جورایی نقش بازی کنم؟ اصلا چرا باید نقش بازی کنم؟ دختره لبخند مشکوکی زد و گفت: پس امشب سهند احتمالا برات یه غافلگیری داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: بله احتمالا... درسته سهند خان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آآآ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی بگم؟ اصلا یعنی چی؟ یه نگاه به دختر هدایتی انداختم که رو به پسره گفت: سهند قبلا منو غافلگیر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش با خنده گفت: ای بابا تینا... بزار سهند یه کلمه حرف بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظرم بهترین کار این می اومد که اونجا رو ترک کنم. حداقل برای یه لحظه ی کوتاه. از جام بلند شدم و گفتم: من الان برمی گردم... ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام که بلند شدم صدای دختره رو شنیدم که پوزخندزنان گفت: چی شد تینا؟ دوست پسرت که رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا: الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت پارکینگ. دختر هدایتی هم پشت سر من می اومد. از پشت بهم رسید و دستم رو گرفت و سعی کرد من رو به سمت خودش برگردونه... با حالت طلبکارانه ای گفت: چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و گفتم: تو داری چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو خدا این یه بار رو بیخیال اخلاق گندت شو وگرنه آبروم میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.