رمان هرمیس به قلم پگاه رستمی فرد
"به این می اندیشم که چه شد و چه گذشت... که هنوز، این جماعت بی رحم، هرمیس مرا اسطوره ی شیطانی می خوانند...!" شاید آن روز که موعد وقوع یک شکست پیش بینی شده فرا رسید، نفهمیدم دلیل بد حال شدنم بعد از این شکست چه بود! اما حالا خوب می دانم انسان هر چقدر هم که دم از بی اعتقادی بزند، گوشه ای از دلش، آنجا که هیچ کس از آن خبر ندارد، امید یک معجزه ی کوچک را پنهان کرده. و من با رسیدن به همین آخرین شکست پیش بینی شده ام، فهمیدم که قرار نیست هیچ کجای زندگی ام، در هیچ بند رویاهایم معجزه ای رخ دهد... بازگشت هرمیس، یک پسر بیست و هشت ساله، مبتلا به بیماری دو شخصیتی به ایران و سایه انداختن برنامه ی طولانی مدتش برای انتقام، روی زندگی یک خانواده، داستان ساز میشه و در این مسیر کم کم پرده از معما های پنهان برداشته میشه که هرمیس می فهمه نقشش در این بازی، تنها قربانی بودنه! هرمیس داستان چهار زندگی، از زبان چهار شخصیت اصلیه. داستان پاکی در جلد تاریکی، سادگی در غالب حیله گری، گناه در چارچوبِ حقِ خودی و... داستان عشق، فقط پشت نقابی از عشق...! هرمیس داستان پیچیده ی یک گذشته ی مبهم و تاریکه، گذشته ای که تا پرده
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۷ ساعت و ۴۰ دقیقه
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
"به این می اندیشم که چه شد و چه گذشت... که هنوز، این جماعت بی رحم، هرمیس مرا اسطوره ی شیطانی می خوانند...!"
شاید آن روز که موعد وقوع یک شکست پیش بینی شده فرا رسید، نفهمیدم دلیل بد حال شدنم بعد از این شکست چه بود! اما حالا خوب می دانم انسان هر چقدر هم که دم از بی اعتقادی بزند، گوشه ای از دلش، آنجا که هیچ کس از آن خبر ندارد، امید یک معجزه ی کوچک را پنهان کرده. و من با رسیدن به همین آخرین شکست پیش بینی شده ام، فهمیدم که قرار نیست هیچ کجای زندگی ام، در هیچ بند رویاهایم معجزه ای رخ دهد...
بازگشت هرمیس، یک پسر بیست و هشت ساله، مبتلا به بیماری دو شخصیتی به ایران و سایه انداختن برنامه ی طولانی مدتش برای انتقام، روی زندگی یک خانواده، داستان ساز میشه و در این مسیر کم کم پرده از معما های پنهان برداشته میشه که هرمیس می فهمه نقشش در این بازی، تنها قربانی بودنه!
هرمیس داستان چهار زندگی، از زبان چهار شخصیت اصلیه. داستان پاکی در جلد تاریکی، سادگی در غالب حیله گری، گناه در چارچوبِ حقِ خودی و... داستان عشق، فقط پشت نقابی از عشق...!
هرمیس داستان پیچیده ی یک گذشته ی مبهم و تاریکه، گذشته ای که تا پرده از اون برداشته نشه، هیچ کس نمی فهمه که...
هیچ کس...
"یادت می آید که می گفتم بی مهابا عاشقی نکن؟!
عاشقانه هایت بلند پرواز بودند! پیش تر از ما رفتند...
چه دیر رسیدیم...
تا رسیدیم، عاشقی کردن هایمان بازگشته بودند...!"
توجه کنید : این رمان ممکن است فصل بعدی هم داشته باشد که زمان دقیق انتشار آن مشخص نیست
هرمیس: شیر خونخوار...
"به این می اندیشم که چه شد و چه گذشت... که هنوز، این جماعت بی رحم، هرمیس مرا اسطوره ی شیطانی می خوانند...!"
مقدمه
کوله ی بزرگ و مشکی رنگ را از روی تختِ مشکی رنگِ پوشیده شده با رو تختیِ مشکی رنگ برداشتم و یکی از بند هایش را روی شانه ی راستم انداختم. دست مشت شده ام را باز کردم و نمادِ سرِ شیرِ طلایی که در آن قرار داشت را با انگشت شست همان دستم لمس کردم. مدتی به آن خیره ماندم و بعد از باز کردن سنجاق کوچک پشت آن، آن را به سمت چپِ سینه ی جلیقه ی مشکی رنگی که روی پیراهنِ مشکی رنگِ ست با شلوارِ کتانِ مشکی رنگم پوشیده بودم، متصل کردم.
نفس که نه، آه عمیقی کشیدم و به طرف در به راه افتادم. نمی دانم آخرین باری که نفس کشیدم کی و کجا بود اما این روز ها آنقدر آه پشت آه برای دردِ پشت دردم صف کشیده که جایی برای نفس کشیدن باقی نیست.
به در رسیدم. دری که با باز بودنش اشتیاقِ خود را برای بیرون راندن من اعلام می کرد. برگشتم و نگاهی کلی به خانه ی مشکی رنگم انداختم و چند قدم باقی مانده تا خارج شدن از خانه را عقب عقب رفتم. از در که خارج شدم برگشتم و با گرفتن در، آن را پشت سرم بستم. ناله اش با تن صدای چوبی و خسته از نوع پایان، بلند شد. باز آه و باز توقف. یک نگاه به موچسب های سرسبز و با طراوت یک طرف راه پله ی سنگی، که تنها موجود زنده ی آن شب بودند، و نگاهی دیگر به برکه ی مصنوعی سمت دیگر راه پله و ماهی های آن که از هر کسی خسته تر در این ماجرا، آن ها بودند! از شنا کردن بی رمقشان می شد تشخیص داد که عمر آن ها هم رو به پایان است و قبل از اینکه آخرین بیت شعر پایان این داستان نقل شود جان می بازند.
نگاهم را از برکه ی مصنوعی گرفتم و آسمان مرده ی شهر را نگاه کردم. آسمانی پر از ابرِ انتظار. و یک ماه خسته و خواب آلود که بعد از سال ها خیره شدن به آن، تازه داشتم می فهمیدم که چرا مردم ماه را دوست دارند! و تازه داشتم می فهمیدم، مردی که هیچ وقت دل به زیبایی نمی بست، شکننده تر از آن بود که یک تغییر ناگهانی را تاب بیاورد. آن مرد من بودم. کسی که آنقدر خود را در خود خفه کرد تا اینکه بالاخره منفجر شد و از هم پاشید. من مردِ اقرار بودم. مردی که حاشا کردن را بلد نبوده و نیست. مردی که با وجود تمام درد هایش دم نزد و تا لحظه ی آخر باورِ مجرم بودن خود را به جان خرید. و حالا می رفت تا مجازاتش را هم با ته مانده های همان جان، بخرد.
سرم را پایین انداختم و هشت پله ی سنگی جلوی در را پیمودم. نیم در چوبی را با پایم هول دادم و رفتم برای همیشه. رفتم برای ابدی شدن. رفتم برای اینکه هر تکه از وجودم را که در جهانی دور معلق بود، پیدا کنم تا شاید بشود به خودم برگردم. رفتم تا شاید گوشه ای از این دنیا، جایی برایم باشد. گوشه ای نحس و خالی از هر انسان و حیوان و گیاهِ مرده یا زنده ای که بودن در کنار من پژمرده اش می کند. رفتم تا بگردم به دنبال گوشه ای تنهایی که فقط من باشم و من. که فقط من بسوزم در آتش نحس وجودم. فقط من بفهمم که من نخواستم شخصیت بد داستان زندگی خود باشم. دنیا خواست...
با قدم های آرام و آهسته پیش می رفتم به سوی جاده ای که انتهایش معلوم نبود. دستم را بالا بردم تا با لمس دوباره ی آن نماد همیشگی که به سینه ام متصل بود، به یاد آورم که کیستم و به کجا می روم. به یاد آورم که اگر تنها جسم مادی که با خود برداشته ام همین نماد است، برای این است که هر روز به خودم یاد آوری شوم. و اگر روزی کسی اسم مرا از من پرسید و ندانستم که چه باید بگویم، آن نماد فلزی تمام حرف هایم را به زبان بی زبانی اش بیاورد. که اگر روزی در ناخود آگاهِ خود، درباره ی خودم پرسیدم، جوابی برای گفتن داشته باشم.
خیلی ها فکر می کنند پایان همه ی داستان ها باید آنی باشد که می خواهند! مثلا از ابتدای نقل این زندگی می شنیدم که فلان مخاطب پیش بینی کرده که مثل فلان داستان، شخصیت گرفتار به بند تن، رهایی یابد و پایانش بشود یک خوشی رویایی و دوست داشتنی. اما کجای دنیایی که در آن زندگی می کنی دیدی که کسی افسانه را جدی بگیرد؟ داستان زندگی من از آن دسته داستان هایی بود که در آن خبری از معجزه نشد. راستش این اواخر دیگر حتی پیش بینی فردا را نمی کردم. دیگر داشتم می فهمیدم که در دنیای واقعیت زندگی می کنم، نه رویا.
روزی که برای تماشای یکی از همین شکست های آخر راهی مقصد شدم، شاید تمام مدت توقع دیدن آن شکست به چشم را داشتم اما باز هم دیدنش جانم را گرفت. آن لحظه حال خودم را درک نمی کردم. نمی فهمیدم که چرا باید با مواجه شدن با یک شکست پیش بینی شده تا این حد به نابودی نزدیک شوم. اما حالا دلیلش را خوب می دانم. خوب می دانم انسان هر چقدر هم که دم از بی اعتقادی بزند، گوشه ای از دلش، آنجا که هیچ کس از آن خبر ندارد، امید یک معجزه ی کوچک را پنهان کرده. و من با رسیدن به همین آخرین شکست پیش بینی شده ام فهمیدم که قرار نیست هیچ کجای زندگی ام، در هیچ بند رویاهایم معجزه ای رخ دهد...
کوتاهش کنم؛ گاهی آدم به طرز عجیبی بد حال می شود. یک بد حال شدنِ سختِ پیش بینی نشده، بعد از یک شکستِ ساده ی پیش بینی شده...
نه برای اصل ماجرا... برای اینکه به او یاد آوری می شود، قرار نیست معجزه ای رخ بدهد...!
هنوز به یاد دارم همان جمله ی همیشگی را!
"من از آغاز نفرت "هرمیس" نامیده شدم..."
حماقت محض بود اینکه روزی، جایی، و گوشه ای از این زندگی، داشتم باور می کردم که می شود تیتر حک شده روی پیشانی ام را تغییر دهم.
و من با باور هستی خود، رفتم تا همانطور که عمری بی قلب و بی روح زندگی کردم، جسم بی روحم را خالی از قلب، گوشه ای از این دنیا، دفنش کنم!
وقتی خودت در خود گرفتاری... هر گونه یِ زنجیر یعنی هیچ...
دل خوش نکن، این متن چیزی نیست... این شعرِ بی تصویر یعنی هیچ…
بعد از تو تصویری نمانده تا... شاعر خیالی نو در اندازد...
تنها به فکر مرگ، واماندست... تا خون بهایت را بپردازد...
بنشین غروبِ شعر از اینجاست... از کفش های پشتِ در مانده...
از مادری هایِ تو با طفلی... کَز قبلِ بودن بی پدر مانده...
سیاره ای خاموش و متروکم... در من حضوری گنگ مشهود است...
این سنگِ سردِ کُنجِ منظومه... قبلا زمینِ زندگی بوده است...
این تکه سنگِ آسمان جُل را... بردار و ها کن جان نو گیرد...
در من دو جرعه زندگی مانده... آن هم نجنبی زود می میرد...
حالا کجا با این همه تندی؟؟؟ من هر چه کردم با خودم کردم...
جانِ علی امروز با من باش... بنشین برایت چای دم کردم...
می گفتم و می گفتم و گفتم... نشنیدی و نشنیدم و گم شد...
سوزِ دلم در زوزه های شهر... کُـلــَـت کمی از کُلِ مَردُم شد...
من ماندم و تقویمِ تاریکم... آینده منحوس و تکراری...
جسمی گرفتارِ خود آزاری... در پوششی از دیگر آزاری...
تاریخِ از پلکِ تو افتادن... دست خدا دادم تمامت را...
مَن ها تلف کردند عمرت را... از خود گرفتی انتقامت را...
تاریخِ شبها تا ابد رفتن... تلخابه ی تا صبح بیداری...
از هر طرف در سینه یِ بن بست... دوران چِفتِ چار دیواری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم به دست دیگرم بود و... تنهاتر از مَن ها قَدَم بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر فکر تو با ضلعِ سوم شخص... سرگیجه یِ کُنجِ خودم بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباور نمی کردم پس از مُردن... چَشمم پر از دور و بَرتَ باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خود بخواب و راهیِ خود شو... دست خدا زیر سرت باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِبریقِ مستم را شکستی و... اَبری شدی از مُرده های آب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیسم شدی از قطره های اشک... حالی شدم در گوشه محراب…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای ابرِ در شلوار کز کرده... جا رختیِ خاموشِ بر دیوار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای ماریای روسی ِدلتنگ... ای بُهت سنگینِ پس از دیدار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوابیده ای در آن سر دنیا... من این سر دنیا پر از دردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوفُ و رَجا از خواجه می گیرم... شیرازِ زخمی را بغل کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون از تن شیراز می ریزد... من مست رُکن آباد و انگورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ چه خواهد کرد بعد از این... فکر درشتی های تیمورم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پنجه کاخ از کوه می سازم... دل داده ام بر هرچه باداباد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین سَران را دوست تر دارند... فریاد از این فرهاد کُش فریاد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ازدحامِ کوچه ی خوشبخت... می شد فروغت را تحمل کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شد گلستانت شَوَم اما... پرویز شاپور این وسط گل کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر قتل عامی که به پا کردی... شاید، ولی، اما، اگر مُرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصف بمان تو زندگی داری... ما بین ما کی بیشتر مُرده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی بیشتر از زندگی خسته است... کی خسته و کمرنگ و دلگیره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کی به امید نبودن موند... تو ابتدایِ جاده می میره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم و امیدِ من نبودِ من... بودن به سبک آدمی مُرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودن به شکل تو، به شکل من... سَرخوردگی هایِ دو سَر خورده…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشوبِ آشوبم از این پاییز... رَج می زنم تکلیف دنیامو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سیزده روزه که آبانم... برگا قلم کردند پاهامو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفالِ مبارک اونورِ میله ست... یه مرغِ عشقِ عشقِ شیرازم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرعه به نامِ فالِ بد افتاد... گفته سرآخر دستو می بازم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعبیر تلخی داره این خوابا... من خواب می دیدم عروسیتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرِ لباسِ تورِ ِتنهاییت... من خواب دیدم دست بوسیتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرخت و لباسم عین بدبختیم... فردا هم عین سگ تماشایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خوابِ دیشب خوابِ فردا بود... دیگه چه رخت و بخت و فردایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن می شناسم بوی موهاتو... من مسخِ این جوگندمی بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم بگو خانمِ فرمانده... من قتل عامِ چندمی بودم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اگه افتادم از اسبم... مات از رُخت حیرونِ حیرونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا آخرین سرباز می جنگم... من قول دادم مُرده می مونم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن قول دادم تویِ این وحشت... هم سنگرِ بازَندگی باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو گیر و دارِ دار و درگیری... روی تمیز زندگی باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای بعدی روبروی تو... می جنگم و بازم گلاویزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایندفعه جای نور تو رگهام... از ماده ی تاریک می ریزم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اهل دنیای پس از اینم... مرگ اتفاقِ حتمی مَن هاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زندگی با مرگ تکمیله... آدم نَمیره بیشتر تنهاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مانده ام در انجمادی تیز... گنجشک هایی بر تنم مُردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصد ها کنیزِ یوغ بر گردن... در مطبخِ چِشمم زمین خوردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که من منحوسِ این شعرم... حالا که تو در من گرفتاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که لب های سمرقندت... افتاده توی زیر سیگاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم به تو بخشیدمت ای عشق... ته مانده ی بلخ و بخارا را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کوه های تو گرفته تا... آیینه ی مخدوشِ دریا را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقلم به من، قلبم گرفتارِ... تاریخِ روز آشنایی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه در من بین عقل و قلب... انگیزه ی زور آزمایی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنحسی از آن جا اتفاق افتاد... که زاده یِ روزِ بدی بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زیر و روی نبضِ بودن ها... من خطِ صافِ ممتدی بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تو نانحسِ جهان بودی... با تو مبارک بود حتی مرگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تو در این سیرِ سقوطِ سخت... ترسی نمی افزود حتی مرگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تو تمامِ قرعه ها خوبند... با تو عزیزِ مرغِ آمینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چشم تو دنیای تُنگم را... همسنگِ اقیانوس می بینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که قلب زندگی با من... در خون نشست و غم دهن وا کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانمان در هم گره خورد و... آیینه را آیینه پیدا کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک در کنار پنجره رویید... زین پس جهان در خانه جا میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا پنجره می رفت سمتِ مرگ... یا در به روی مرگ وا میشد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چاله بیرون میزدم تا چاه... راهِ فرار از خویشتن باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای تف به هرچه دل... همان بهتر آدم فقط چشم و دهن باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم دوباره چِشممو بستم... من خواب میبینم تو رو با اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارین قدم هاتونو می شمارین... من پشتتون وِیلون و سرگردون…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنهایی یه حَرفِ برای تو... اما واسه من کُل دنیامه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو بال وا کردی از این برزخ... من روزگارم دورِ پاهامه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیوونه میشم از شبِ زندون... از هر طرف دیوار و دیواره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه معجزه میخوام دنیامو... از پشت و روی آینه برداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه معجزه می خوام بعد از این... مالِ خودم باشه جهانِ من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه تو مهمون این بزمی... با من بنوش از استکان من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جرعه از این شوکران بسه... تا مست دنیای خودت باشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوو زحمتِ وابستگی هامون... خانوم و آقای خودت باشی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو رفتی از آغوشِ این کوچه... تا رهسپارِ شعرِ فرداشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که نرفتم تا که برگردم... پشت سرِ کی آب می پاشی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن خسته و دلگیر و رنجورم... راه زیادی باز در پیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته نمیشم از شب و روزم... این روز و شب بازم عوض میشه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریخِ ما تاریخِ لیلی هاست... تاریخِ مجنون های ولگرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماتو وا کن تا ببینی باز... دنیا با دنیامون چیا کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوو قلبِ من جای خیانت کو؟؟؟ توو قلبِ تو هرچی که باید مُرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خواب دیدم توی این خونه... سقف بلندمون ترک می خورد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای مُردِشور نسخه پیچی ها... لعنت به قرصای فراموشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم همه جز اسم تو اینجاست... لعنت به لیست تویِ هر گوشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سادگی خسته م نمی فهمی؟؟؟ خطی بکش توو دفترِ دنیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا تو رو رنجوند و راهی کرد... ای خاکِ عالم توو سرِ دنیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید سکوتی تازه تر باشم... چیزی برای حرف بودن نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک شهر واژه پشتِ در مُرده... میلی برای در گشودن نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر آنچه باید از تو می گفتم... گفتم، نوشتم، بُت تراشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دختری از خانه ای می رفت... پشت قدم هاش آب پاشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین ها که گفتم از سکوت است و... حرف نگاهم روی کاغذ ریخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشم هایم سوز می رفت و... از گونه ها قندیل می آویخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نخواهم گفت باور کن... گاهی سکوت، آیینه یِ داد است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی مرا خواهی شنید از دور... بغض ابتدایِ تُردِ فریاد است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(علیرضا آذر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل اول...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرمیس:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز از در دفتر وارد نشده بودم که منشی از جا پرید و از پشت میزش بیرون آمد! در جواب سلامش لبخند یک طرفه ای زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با آقای ماهانی قرار ملاقات داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر بار دست پاچگی اش را می دیدم خنده ام می گرفت. کلا عکس العمل همه ی آدم های آن شرکت از دیدن من خنده آور بود. حد اقل برای خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ایشون منتظرتون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق ماهان را باز کرد و وارد شد. دست هایم را در جیب های شلوارم کردم و خواستم قدمی به طرف مبل های گوشه ی سالن بردارم که دوباره در باز شد و منشی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایین آقای اتابک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز لبخند زدم و زیر نگاه خیره و ذلیل شده ی منشی، به طرف اتاق ماهان به راه افتادم. مطمئن بودم که کار هیچ کس به اندازه ی من در آن شرکت سریع راه نمی افتد! آن هم به خاطر این بود که من با آن ها کار نداشتم... آن ها با من کار داشتند! منتهی مراعات حال غرورشان را می کردم و هر از گاهی هم وقتی قرار ملاقات می خواستند من به شرکت آن ها می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان پیش تر از ورود من از جایش بلند شده بود و با لبخند به طرف من می آمد. من هم لبخندم را حفظ کردم و ایستادم تا به من برسد بعد دستم را جلو بردم و دستی که قبل از رسیدن، برای دست دادن با جلو بالا آمده بود را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به... آقای هرمیس اتابک! رسیدن بخیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب این همه استقبال را فقط با یک "ممنون" سرد و ساده دادم و با هدایت ماهان به طرف مبل هایی که جلوی میز کارش چیده شده بودند رفتم. اول من نشستم و بعد ماهان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب آقای اتابک چه خبر؟ چشم مارو روشن کردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبرا که دست شماست. کار و بار خوب پیش میره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز آن عادت چندش آورش را داشت! لب پایینش را می جوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به لطف شما بله. انشالله که از این به بعد هم با حمایت شما همه چیز خوب خواهد موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز پوزخند زدم. هنر آدم ها در پنهان کردن نفرت و چاپلوسی کردن چقدر ستودنیست! بی خیال حرفش شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کرد. استرس و نگرانی اش را می فهمیدم. به من لذت می داد! بعد از مدتی لذت به خورد من دادن، بالاخره افکارش به نتیجه رسیدند و خواست حرف بزند اما با وارد شدن منشی سکوت کرد. منشی یک سینی محتوی دو فنجان قهوه و کیک کاکائویی را روی میز گذاشت و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کردم خوب است کمی به او فرصت بدهم. داشت از نفس می افتاد. مدتی سکوت کردم تا اینکه ماهان به استرس خودش غالب شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایین. قهوه تون سرد میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز لبخند. لذتی که از دیدن حال ماهان می بردم کنترل نمیشد. دستم را به طرف میز بردم و فنجان قهوه ام را برداشتم. ماهان هم با من همراهی کرد و بعد از چشیدن قهوه اش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب از خودتون تعریف کنید. برای همیشه برگشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم کمی از سر فنجان خوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلا که قرار نیست دوباره به استرالیا برگردم. کار های زیادی برای انجام دادن دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدر خوب. پس حتما با خانواده تشریف اوردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز پوزخند. فنجان را سر جایش گذاشتم و در حالی که به آن چشم دوخته و با دست می چرخاندمش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینطوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبس بود دیگر. بهتر بود هر چه سریع تر کمکش کنم تا حرفش را بزند. دست هایم را بغل کردم و به عقب تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب بهتره که بریم سر اصل مطلب چون من یکم عجله دارم. هم شما دلیل در خواستتون واسه ملاقات کردن با منو می دونین و هم من ازش آگاهم. خوشحال می شدم اگر که می تونستم بهتون مهلت بدم اما همونطور که به پدرتون هم عرض کردم من اون پول رو به عنوان امانت به بانک شما سپرده بودم و حالا بهش احتیاج دارم. هدف من سرمایه گذاری در شرکت شما نبوده و نیست بنابراین ممنون میشم اگر که به وظیفتون عمل کنید و کار منو هر چه سریع تر راه بندازین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و به مبل تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفته ی شما صحیح. اما لطفا شرایط ما رو هم درک کنید. بانک ما در حال حاضر توانایی پرداخت تمام موجودی حساب شما رو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر لذت داشت. چقدر لذت دارد وقتی کسی که با تمام وجود به او نفرت می ورزی، با زبان بی زبانی برای زنده ماندن مقابلت دست و پا بزند و التماس کند و تو بی نیاز از هر چیزی و فقط برای تهدید و آشفته کردن او با لبخند بگویی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدر وقت لازم دارین آقای ماهانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق زدن ناگهانی چشم هایش لبخند روی لبم را به لبخندی تحقیر آمیز تبدیل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی ازتون ممنونم. واقعا نمی دونم چطوری باید تشکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم عمق گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار او هم تحقیر نگاهم را فهمید که کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی تا پایان یکی از پروژه های عمرانیمون باقی نمونده. فکر می کنم اون موقع بتونیم مقداری از پولتونو برگردونیم. در مورد بقیش هم یک جلسه هماهنگ می کنم که مفصل با پدرم صحبت کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا به پوزخندم فرصت استراحت نمی داد؟ چرا نمی فهمید وقتی می گویم "تمام موجودی را یک جا می خواهم" یعنی چه؟ بد بود که نمی فهمید! ولی خوب بود که نمی فهمید اصلا به آن پول احتیاجی ندارم. خوب بود که نمی فهمید چقدر از ناتوانی بانک و شرکت مسخره یشان در مقابل پرداخت آن مبلغ کلان خوشحال بودم. خوب بود که نمی فهمید آن پول برای من به منزله ی یک پل برای رسیدن به اهدافم است. خوب بود که نمی فهمید این آغاز ماجراست و من حالا حالا ها با این خانواده و با این شرکت کار دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس جو سنگینی که حاکم شده بود خودش بحث را عوض کرد و بعد از برداشتن یک کارت دعوت از روی میزش، آن را به طرف من گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی تا فراموش نکردم... پدر تاکید کردن که اینو با احترام تقدیم شما کنم و بگم که حتما تشریف بیارید. آخر همین هفته مراسم ازدواج برادر کوچک تر بنده هست. معین... حتما توی جلسات سهامداران شرکت باهاش آشنا شدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارت را از دستش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله چند بار با ایشون ملاقات داشتم. مبارک باشه اگر فرصت باشه حتما دعوتتونو می پذیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باعث افتخاره که آدمی مثل شما توی جشن ما حضور داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و به قصد رفتن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دیگه مرخص میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل بلند شدم. ماهان هم بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما که تازه تشریف اوردین. خوشحال میشم اگه ناهار امروز رو با شما میل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه او خوشحال میشد و نه من. این را هر دویمان خوب می دانستیم. سعی کردم بر خلاف او رو راست باشم و این جمله را به زبان بیاورم که از بیرون اتاق سرو صدایی به گوش رسید. هر دو با تعجب به هم نگاه کردیم و با گوش های تیز شده در تلاش برای فهمیدن ماجرا بودیم که ناگهان در باز شد و دختری با حال آشفته و صورتی سرخ شده از خشم وارد اتاق شد و به طرف ماهان هجوم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی ماهان با نگرانی وارد اتاق شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای ماهانی هر چی بهشون گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت دور از انتظار آن دختر، منشی ساکت شد و دست هایش را جلوی دهانش گذاشت. با تعجب به صحنه ی پیش رویم چشم دوختم. درست دیده بودم؟ چنین صحنه ای امکان پذیر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان با شوک دستش را بالا برد و خون لبش که در اثر سیلی خوردن و احتمالا برخورد انگشتر آن دختر، پاره شده بود را پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چکار داری می کنی خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش پر از خشم بود. حس می کردم هر لحظه ممکن است که آن دختر را نقش بر زمین کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت دختر ظریف اندام، که لباس های بسیار ساده و فقیر گونه ای هم به تن داشت، نگاه کردم. چشم هایش پر از درد بودند و صورت خیسش از خشم می گفت. خشم اما نه خشمی جسورانه و از روی شجاعت. تمام تنش می لرزید. خشم آن دختر خشمی لحظه ای در اثر یک شکست بزرگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعد از چند لحظه زل زدن به صورت شوکه ی ماهان با صدای لرزانش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو کشتیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این حرف انگار داغ دلش تازه شد و خشمش دو چندان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه ی کت ماهان را در دست گرفت و با گریه فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو کشتیش لعنتی... برادرمو تو کشتی... مادرمو تو کشتی... می کشمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت جالب میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه عکس العملی از خودم نشان دهم یا دخالت کنم به ماهان که انگار تازه آن دختر را شناخته بود و دیگر حتی نای جدا کردن دست های او را از یقه ی خود، نداشت نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی وقفه حرف از کشتن ماهان میزد و با تمام وجودش گریه می کرد. ماهان به سختی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من... من نمی خواستم اینطوری بشه... می خواستم بهش کمک کنم میلاد خودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز با فریاد حرف ماهان را قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو؟ تو می خواستی به میلاد کمک کنی؟ تویی که نابودش کردی؟ تویی که در به درش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود معین، برادر کوچک تر ماهان به اتاق، که از سر و صدا به آنجا کشیده شده بود نگاهم را از چهره ی وحشت زده ی ماهان که با تکان تکان دادن های آن دختر عقب و جلو میشد، گرفتم و به او نگاه کردم. با دیدن من سری برایم تکان داد و به طرف آن دختر رفت. با گرفتن شانه هایش سعی کرد او را از ماهان جدا کند اما دختر همچنان جیغ می کشید و فریاد می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین با چهره ای بی حالت اما صدایی که کلافگی از آن می بارید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم سلطانی خواهش می کنم تمامش کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی فایده بود که با صدایی بلند تر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم آهار سلطانی با شما بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر کنار ایستادن را درست ندیدم و یک قدم به طرفشان برداشتم که آن دختر خودش را از دست های معین آزاد کرد و به طرف میز ماهان دوید. با یک حرکت، در حالی که از خشم و عصبانیت جیغ می کشید، هر چه که روی میز ماهان بود و نبود را روی زمین پخش کرد و فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولم کنین... ازتون متنفرم... از همتون متنفرم... از تک تکتون انتقام می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و معین هم زمان با هم به طرف آن دختر که حالا فهمیده بودم اسمش آهار است، رفتیم و هر کدام یکی از دست هایش را گرفتیم. زوری نداشت اما در آن لحظه از عصبانیت هر کاری از دستش بر می آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ماهان که بی حال و بی رمق سر جایش خشک شده بود انداختم و هر سه نفر از اتاق خارج شدیم. همچنان جیغ می کشید و فریاد میزد. جمله های آخرش عجیب به دل من می نشستند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازت انتقام می گیرم ماهان. فکر می کنی خبر ندارم چکار می کنی؟ من ازت مدرک دارم میلاد همه ی اطلاعاتتو کپی کرده بود. ازت انتقام می گیرم. ازت نمی گذرم عوضی. ازت نمی گذرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچارگی اش را احساس می کردم. وقتی در بین دست های من و معین جیغ می کشید و دست و پا میزد خود کلمه ی بیچاره بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دفتر ماهان خارج شدیم. رو به معین کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسپرینش به من. اینجا همه شما رو می شناسن درست نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه آرام اما پر از درد و درماندگی اش را به چشم هایم دوخت و برای تشکر و تایید آرام سرش را تکان داد. درمانده تر از ماهان، همان برادر بزرگش بود. همان که همیشه تاوان اشتباه های ماهان را پس می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین به دفتر ماهان برگشت. من ماندم و یک دنیا فکر جدید در سر و دختری که حتی نای راه رفتن نداشت و مجبور بودم پنچ طبقه را زیر نگاه آن همه کارمند و مراجع با او طی کرده و از آن محیط دورش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر جیغ و داد نمی کرد. انگار با وجود حال بدش شان خود را می شناخت. با این حال بی وقفه اشک می ریخت و اگر بازویش را رها می کردم نقش بر زمین میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطراف انداختم و بعد از حدس زدن محل سرویس بهداشتی دستش را به طرف راهروی فرعی کشیدم که سعی کرد خودش را از من جدا کند و با پرخاش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولم کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم تر چسبیدمش و به صورت بی حال و چشم های نیمه بازش که به زمین دوخته بودشان، نگاه کردم. چه چهره ی معصوم و زیبایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشان کشان تا سرویس بهداشتی بردمش و هر دو وارد سرویس مردانه شدیم. شیر آب را باز کردم و خواستم صورتش را بشورم که دستم را پس زد و خودش این کار را انجام داد. صورتش را شست در حالی که اشک هایش تمامی نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره بودم به صورتش و فکرم درگیر حرف هایش بود. مدرک؟ مدرکی برای نابود کردن ماهان؟ واقعا چنین چیزی را داشت یا همه اش از تهدید های پوچ بود؟ چه چیزی در من می گفت که او می تواند در رسیدن به این هدف به من کمک کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را شست و راهش را به طرف در گرفت و رفت. آرام آرام پشت سرش قدم برداشتم. رفت و رفت تا اینکه بدون استفاده از آسانسور وارد راه پله شد و شروع کرد به پایین رفتن. ساختمان را دور زدم و درست رو به روی راه پله به نرده هایی که تا آخرین طبقه را نمایش می داد تکیه دادم و رفتن آهسته و زمان برش را تا لحظه ی خروج از شرکت تماشا کردم. ماهان بیچاره! مطمئن بودم بد تر از آن اتفاق برای ماهان، وقوع آن پیش چشم من بود! منی که تقریبا حدس می زدم آن دختر قربانی کدام بند از فعالیت های ماهان است ولی هرگز به روی ماهان نمی آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و به طرف آسانسور رفتم و دکمه ی آن را فشردم. چند لحظه بعد آسانسور از بالا به طبقه ی پنجم رسید و درش برای سوار کردن من باز شد. نگاهی به چند کارمند و مراجعی که در آن حضور داشتند انداختم و خودم هم وارد شدم. پشت به بقیه رو به در ایستادم و مارک روی لباسم را که در اثر دست و پا زدن های آن دختر شل شده بود، محکم کردم. همان نشان طلایی، به شکل سر شیر که یکی از آن ها به سینه ی همه ی لباس هایم متصل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم پایین بود اما متوجه اطرافم بودم. یکی دو نفر مرا به هم معرفی می کردند و سه خانمی که در آسانسور حضور داشتند، از سر و صدایی که از دفتر ماهان بلند شده بود و خروج یک دختر با آن وضعیت از آن، می گفتند. باید این خبر ویروسی میشد. باید هویت آن دختر حد اقل برای چند نفر از اعضای آن مجموعه آشکار میشد تا می توانستم بار دیگر ببینمش. باید بار دیگر ملاقاتش می کردم اما بدون اینکه به خودم سخت بگیرم این باید را به کلاغ های آن شرکت سپردم و بعد از متوقف شدن آسانسور در اولین طبقه ی پارکینگ از آن خارج شدم. قبل از اینکه به ماشین برسم دکمه ی ریموت را فشردم و چند لحظه بعد به آن رسیدم و سوار شدم. ماشین را راه انداختم و قبل از اینکه از پارکینگ خارج شوم عینک آفتابی ام را روی چشم هایم گذاشتم و قفل موبایلم را که جلوی ماشین متصل شده بود، باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین تماسم که فرزام بود را دوباره شماره گیری کردم و بعد از دو بار بوق زدن، صدای فرزام در گوشم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درود بر آقای هرمیس بزرگ، برادر خودم. شیری یا روباه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مغرورانه ای کنج لبم نشست. نگاهی به نگهبان پارکینگ که سرش را برایم خم کرده بود انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من که همیشه شیرم! تو چکار کردی جناب آقای روباه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف کشیده ای گفت و در ادامه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از امروز من نگو که این لیلیوم نذاشت به هیچ کاری برسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ویلیام؟ چش شده؟ اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا از منم حالش بهتره. فقط امروز دو ساعت رفته مدرسه و اومده، بهش گفتن چرا لهجه داری؟ روحیه ی لطیف گیاهیش جریحه دار شده! قهر کرده میگه دیگه رشد نمی کنم! دیگه جوانه نمیزنم! من نمی دونم هرمیس جان... نونت نبود؟ آبت نبود؟ گیاه پرورش دادنت چی بود؟ حالا تازه خوبه فقط ازش پرسیدن چرا لهجه داری... فردا پس فردا اگه این دیگه رشد نکرد بهش گفتن چرا کوتاهی من چه خاکی به سرم بریزم؟! هان؟ تو بگو؟ مسئولیت رشدشو تو به عهده می گیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانستم نخندم. لحن صحبت کردن فرزام همیشه خنده های واقعی و کنترل نشده را به اجبار روی لب هایم می چسباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سر به سرش نذار خودم الان میام باهاش حرف میزنم تا توجیه بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در چه مورد؟ در مورد رشد و اینطور مسائل؟ میگم بد نباشه یهو رشدش بزنه به صد بد بختمون کنه؟! از این انگلیسی ها نمیشه بگیا! ذات ندارن یهو دیدی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه ی حرف خود را خورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورم تو نیستیا. تو بالاخره یه رگت ایرانیه، مردانگیت سالمه! اما من از این لیلیوم می ترسم! لامصب انگلیسی خالصه یهو دیدی اومدیم ثواب کنیم ازش نگهداری کردیم یهو بزرگ شد و دیدیم که کلش به عمو جانی شباهت داره! میگم نکنه از نوادگان اون باشه و خبر نداریم. هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده و کمی کلافگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ا فرزام اون یارو چه ربطی به انگلیس داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همشون که خارجی هستن! نیستن؟ این خارجیا یه چیزیشون میشه. من خودم استرالیا که بودیم هزاران بار در معرض خطر حامله شدن قرار گرفتم منتهی برادران کمیته رسیدن و نذاشتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز با لبخند، برای دور زدن تقاطع، خیابان را نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بس کن فرزام... بگو ببینم آخرش رفتی دنبال کار ما یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگم که مسئول آب رسانی به لیلیوم بودم امروز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهر ماری نثارش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی خواد اصلا بی خیال. ماهان دعوتم کرد واسه عروسی معین اگر که بتونم برم خیلی کارا میشه اونجا انجام داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثلا چه کاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثلا دیگه لازم نیست این همه به تو تاکید کنم آمار این دختره بهینو واسم در بیاری که تو هم با هزار تا بهونه تنبلی خودتو توجیه کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جدیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب این خیلی کارایی که تو می خوای انجام بدیو وسط عروسی برادرش نمیشه عملی کرد که! من گفتم صبر کن خودم یه گوشه ی خلوت و دنج ردیف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گوشه ی دنج واسه خودت ردیف کن که صبح تا شب نشینی از این فکرای مزخرف توی سر بی مغزت پرورش بدی. فعلا نمی خواد کاری بکنی فقط اگر که می تونی و مسئولیت آب رسانی به گردنت نیست از کارمندای شرکت ماهانی بپرس و تحقیق کن، ببین دختری که امروز توی شرکت سر و صدا راه انداخته و دفتر ماهانو به هم ریخته، به اسم آهار سلطانی رو می شناسن یا نه. اینکه چه نسبتی با ماهان داره و چه اتفاقی واسه برادر و مادرش افتاده. می تونی یا اینم خودم پیگیری کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم بذار ببینم اگه آب رسانی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعتراض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرزام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه باشه الان با چند نفر تماس می گیرم ته توشو در میارم. پیشو می گیرم. زود بیا خونه به داد لیلیومت برس من نمی تونم لوس بازیاشو تحمل کنم می زنم فکشو میارم پایین شاکی میشی بعد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک خداحافظی سخت در میان وراجی کردن های فرزام بالاخره گوشی را قطع کردم و مسیرم را ادامه دادم. جلوی ساختمان ماشین را متوقف کردم و داشتم به دنبال ریموت می گشتم که کسی از داخل به در فرمان باز شدن داد. منتظر ماندم که حد اقل تا نیمه باز شود بعد دوباره ماشین را به حرکت در آوردم و وارد حیاط خانه شدم. حیاط طولی و بزرگی که سمت چپش به دیوار همسایه ختم میشد و سمت راستش از جلوی در تا انتهای حیاط، با ایوان طویل و تمام پوش ساختمان، پوشیده شده بود. ایوانی بزرگ هم طول با حیاط، که تمامش با ستون ها و پنجره های بزرگ و زیبا زینت داده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایوان تقریبا بلند از سه ناحیه راه پله داشت. ماشین را کنار همان اولی متوقف کردم و بدون اینکه آن را خاموش کنم پیاده شدم. بعد با اشاره از راننده ی دایی که مشغول هوا خوری بود، از او خواستم که ماشینم را در انتهای حیاط، همان جایی که در طول همین یک هفته به آن اختصاص گرفته بود، پارک کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها بالا رفتم و بعد از گذر از عرض پنچ شش متری ایوان از در اصلی وارد ساختمان شدم. آن خانه آنقدر بزرگ و تو در تو بود که هیچ وقت علاقه به ورود از در های فرعی، که در همان ایوان قرار داشتند را نداشتم. چندین سال ساکن ملبورن استرالیا بودیم اما دایی آن خانه را در تهران خریده بود تا در موقع سفر به ایران و همین دوره ی برنامه ریزی شده ای که حالا فرا رسیده بود، در آن ساکن شویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورودم به سالن اصلی، خدمتکاری که تازه توسط دایی استخدام شده بود را دیدم. داشت به طرف سالن غذا خوری می رفت اما با شنیدن صدای در ایستاد و به طرفم آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام آقای اتابک خوش اومدین. آقای اتابک بزرگ و بچه ها منتظرتون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمش چه بود؟ آهان سروش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام. باشه بگین الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد از او خوشم نمی آمد. کلا از غریبه ها خوشم نمی آمد! بعد از گذر حدودا بیست سال تازه به خدمتکار خانه ی ملبورن عادت کرده بودم. خانم مسنی بود که سال های زیادی از عمرش را در خانه ی ما خدمت کرده و بی وقفه محبت می کرد. اما این آقا سروش یک مرد میان سال، با دماغی سر پایین اما شیک و مرتب بود که هر روز از دیدن چهره اش حالم حسابی گرفته میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اتاقی که مثلا مال من بود رفتم روی تختی که آن هم مثلا مال من بود نشستم. هیچ چیز آن خانه به من احساس راحتی نمی داد. هر وقت که بدون دایی به ایران می آمدم هم به جای این قصر عذاب آور در هتل اقامت می کردم. اما خب مجبور بودم چند روزی را کنار بیایم تا خانه ای که قصد خریدش را داشتم، تحویل بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک هفته لباس هایم هنوز در چمدان بودند. می خواستم لباس های تنم را عوض کنم اما همین که در چمدان را باز کردم با کلافگی دوباره آن را بستم و از اتاق زدم بیرون. کلافه بودم. کلافه از برنامه هایی که در سر داشتم و از تک تک روز های نامشخصی که پیش رویم بودند. از برنامه هایی که نمی دانستم قرار است به کجا برسند اما باید شروعشان می کردم و در نقطه ای نا مشخص به پایان می رساندمشان. ترس ازچیزی نداشتم اما... اما نمی دانم چه چیزی از درون به من هشدار های وحشتناک می داد. نمی دانم چه بود که می گفت ته این قصه پشیمانیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتها نداشتم اما هرگز پیش نیامده بود که دایی را منتظر خودم بگذارم. هیچ وقت پیش نیامده بود که از خودم برنجانمش یا کاری مخالف خواسته ی او انجام دهم. او برای من همه کس بود. کسی که دستم را گرفت و از من در حال مرگ، یک آدم جدید ساخت. زمانی که داشتم از حس شکست و پایان پر می شدم، بلندم کرد. درست زمانی که می خواستم با رساندن صدای شکستن استخوان هایم به عرش، دل خدا را بلرزانم، گوش دشمن هایم را کر کنم و زمین و زمان را به هم بریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا وقتی که داشتم پیش به سوی نابودی می رفتم آن مرد پیدا شد. پیدا شد و به من یاد داد که برای لرزاندن عرش خدا و کر کردن گوش دشمن و به هم ریختن زمین و زمان از استخوان خودم مایه نگذارم! یادم داد که برای این کار، صدای ناله ی دشمنم را به کار بگیرم! یادم داد هر جا زمینم زدند متنفر شوم اما نه از خودم. از دشمنم. آن مرد بود که مهیار در حال مرگ را بار دیگر به زندگی برگرداند و به او نفرت آموخت! نفرت. تنها عامل زنده ماندن من... زنده ماندن هرمیس... تنها دلیل دوام آوردن برای یک هدف. تنها یک هدف. انتقام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اینگونه بود که من از آغاز نفرت "هرمیس" نامیده شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن غذا خوری شدم و در حالی که به طرف میز بزرگ وسط آن می رفتم سلام کردم. دایی و فرزام جواب سلامم را دادند اما ویلیام که سخت درگیر دنیای خودش بود فقط نگاهم کرد. بالاخره به انتهای سالن رسیدم و روی اولین صندلی سمت راست میز، رو به روی فرزام، نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام مشغول بازی کردن با غذایش بود و فرزام طبق معمول سراپا چشم شده بود و به ویلیام نگاه می کرد تا واژه ای مناسب حال او پیدا کند و نمک بپراند. دیس برنج را جلو کشیدم و به فرزام که هنوز به ویلیام خیره بود نگاه کردم و آرام طوری که فقط فرزام متوجه شود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرزام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کرد. پرسشگرانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی گوشه ی لبم نشست و آرام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-غذاتو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه تصمیم پلیدش را خوانده بودم بی صدا خندید و نگاهش را به کاسه ی سوپ جلویش متوجه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز پر بود از غذاهای ایرانی. این سروش زشت هر چقدر هم که حالم را به هم میزد دست پختش حرف نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که زیر چشم حالت های ویلیام را می پاییدم دستمال سفره ام را برداشتم و بعد از انداختن آن روی پاهایم برای خودم غذا کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ویلیام اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزام که انگار از بند سکوت و نداشتن سوژه آزاد شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره توی مدرسه شلغمش کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی کنج لب دایی نشست و من با چپ چپ نگاه کردن سعی کردم دهان فرزام را ببندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول خوردن غذا شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ویلیام؟ اولین روز مدرسه چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کرد. انتظارش را هم داشتم. همچنان به غذا خوردن ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرط می بندم هم کلاسی هات از حضور تو حسابی ترسیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را از میز گرفت و به من دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه تو قراره بهترین دانش آموز مدرسه بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم. نگاه نا امیدش کم کم داشت با نگاهی مشتاق جا عوض می کرد. همیشه به حرف های من اعتماد صد درصد داشت. به همان نگاه چشم دوختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو توی بهترین مدرسه ی استرالیا درس خوندی و همیشه بهترین بودی. شرط می بندم یادگیری درس های تکراری و آسون ایران واست خسته کننده میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دایی نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینطور نیست دایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت کردن سر دایی به بالا و پایین چشم های ویلیام بیشتر از قبل برق زدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تازه از اون جالب تر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایش بالا پریدند و نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امروز توی مدرسه کلاس زبان انگلیسی نداشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره صدای ضعیف و گرفته اش را از حنجره بیرون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به صورت سفیدش که با مو و ابرو های بور با نمک تر هم شده بود، زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس آماده باش. قراره کلی به لهجه های داغون انگلیسیشون بخندی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار لبخند زد. یک لبخند عمیق و مهربان که قلب مرا آرام کرد و به لب های من هم رسید. دایی سکوت کوتاهی که حاکم شده بود را شکست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توی مدرسه اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم و وقتی متوجه نگاهم شد با اشاره از او خواستم که ماجرا را بعدا با او در میان بگذارم اما فرزام اظهار وجودی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اتفاقی خاصی نیفتاده فقط شلغمش کردن! منم وقتی رفتم دنبالش شاهد بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ویلیام به صورت فرزام کشیده شد و مدتی متفکرانه او را نگاه کرد. خدا را شکر کاربرد کلمه ی شلغم را غیر از استفاده شدن برای گیاه آن نمی دانست و من می دانستم به چه چیزی فکر می کند. برای همین بدون اینکه سوالی بپرسم پاسخ سوالش را دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاهد... یعنی کسی که واقعه ای رو به طور حاضر دیده و مشاهده کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بالا پریدن ابرو های ویلیام، فرزام بدون اینکه از خوردن سوپ دست بکشد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درستش کردی؟ واقعه رو واسش ترجمه کن تا هنگ نکرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن فرزام و بی توجهی خودم لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعه یعنی حادثه، رخداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو هایش باز هم بالا تر رفتند. اینبار خودم هم انتظار این را داشتم که مجبور شوم بیشتر توضیح دهم اما پیش از اینکه دهانم را باز کنم فرزام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا یکی بیاد به این لیلیوم حالی کنه حادثه چیه! رخداد چیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را از فرزام گرفتم و به ویلیام نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی که اتفاقی میفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار متوجه شده بود که سرش را تکان داد و طبق عادت همیشه همان لبخند مخصوصی که موقع یاد گرفتن چیزی روی لبش می نشست ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزام که سوپش را تمام کرده بود بشقابش را جلو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من نمی دونم کی این لیلیومو مجبور کرده اینطوری فارسی یاد بگیره. بچه همین چهارتا جمله ای که از ما یاد گرفتی و میگی واست کافیه یک سال دووم بیار تا برگردیم استرالیا راحت بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام نگاه ساده و آبی رنگش را به فرزام داد و با تلاش و لهجه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون فارسی زبان هرمیسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بالا گرفتم و به چشم های براقش چشم دوختم. بعد از چند لحظه که از مهربانی اش عشق می گرفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من زبان تو رو می فهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کرد. مصمم. با اراده. انگار پاسخش را از قبل آماده کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من هم می خوام زبان تو رو بفهمم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقانع شدم. نه تنها قانع بلکه سیلی از حس های خوب دنیا به قلبم سرازیر شد. لبخندی زدم و در مقابل آن همه فهمیدگی کسی که بیشتر از هر کسی در این دنیا دوستش داشتم لبخند زدم. هنوز در همان افکار به سر می بردم که صدای فرزام بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو باز خود شیرینی کردی؟ تنها گیرت میارما... لیلیوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیش از ده سال اختلاف سن داشتند اما روزی نبود که با هم لج نکشند. بی توجه به جمله ی اول فرزام، کلمه ی آخرش را هدف گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمشو درست صدا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار ویلیام پاسخ داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالی نداره. من اسم فارسیمو دوست دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسم فارسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزام ریز ریز می خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره. فرزام گفت اسمم به فارسی میشه لیلیوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ناباورم را به فرزام انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرزام؟ دوباره اطلاعات غلط بهش دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی به بحث خاتمه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرمیس تعریف کن ببینم امروز چکارا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشقم را در بشقاب گذاشتم و تمام حواسم را به او دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه چیز همونطور که انتظارشو داشتیم پیش رفت. واسه برگردوندن پول زمان خواستن و اینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه سکوت کردم و بعد در جواب نگاه پرسشگر دایی ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه نفرو دیدم که اگر حدسم درست باشه و همونی باشه که می خوایم می تونه خیلی بهمون کمک کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در چه مورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید به ویلیام نگاه کردم که طبق معمول خودش منظورم را فهمید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من غذامو تمام کردم. میرم توی اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل فهمیدگی اش را تحسین و بلند شدن و رفتنش را تا لحظه ی آخر تماشا کردم. فرزام بیشتر از دایی کنجکاو بود و با چشم هایی منتظر به من خیره شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه دختر که فکر می کنم اعضای خانوادش قربانی بازی های ماهان شدن و اینطور که از حرفاش متوجه شدم مدارک خوبی داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دایی جدی تر شد. به فرزام نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاری که ازت خواسته بودمو انجام دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی گوشش را خاراند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسم طرفو یادم رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهار... آهار سلطانی. تا یک ساعت دیگه تمام اطلاعاتشو می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آوردن آن اسم متوجه بالا پریدن ابرو های دایی شدم اما قبل از اینکه بخواهم چیزی بگویم فرزام وسط پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهار؟ آهار دیگه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاهم را به فرزام دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهار چیز نیست! اسم همون دختریه که بهت گفتم اطلاعاتشو از کارمندای شرکت واسم بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان نگاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمش آهاره؟ هرمیس جان لطفا اون فرهنگ لغت لیلیومیتو به کار بنداز ببینم آهار یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول فرزام یک پا فرهنگ لغت شده بودم! نمی خواستم سوال های ویلیام را بی پاسخ بگذارم. در حالی که نگاهم بین فرزام و دایی می چرخید و تمام فکرم پیش عکس العمل دایی بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی که به عنوان اسم به کار بره نمود یک نوع گله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا منفجر شدن فرزام از خنده، نگاه من و دایی به طرف او کشیده شد. نمی دانستم کجای حرفم خنده دار بود. خندید و خندید تا اینکه بالاخره به خودش فرصت نفس کشیدن داد و رو به دایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دایی جان یهو بگو داریم تو جنگل زندگی می کنیم دیگه! هر چی گل و گیاهه دور ما رشد می کنه! اون از لیلیوم خودمون اینم از آدمایی که باید آمارشونو بگیریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من اشاره کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این آقا شیره هم که آپشن داره! هم شیره هم خفاش هم گرگ و شغال و گربه و کفتار...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت. به همه ی آن ها شبیه بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی خندید و به من نگاه کرد. نمی توانستم نخندم. لبخند روی لبم نشسته بود اما از درون تاسف می خوردم. به یاد مهیاری که جز انسان به چیز دیگری شباهت نداشت! باز هم مهیار! آن روز عجیب به یاد مهیار افتاده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی دایی که تمام شد رو به فرزام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی خواد آمارشو بگیری. خودم پیگیری می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم. نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه اون دختر همون آهار سلطانی باشه که برادرش توی باند قاچاق مواد مخدر، با ماهان کار می کرده و همین چند روز پیش از دنیا رفته خیلی خوب می شناسمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهار:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را روی دسته ی صندلی گذاشتم و چشم های خمارم را به پنجره ی خیس کلاس دوختم. الحق که پاییز فصل مردن است! فصل زرد شدن و فرو ریختن. فصل قطره شدن و چکیدن. پاییز فصل دل های خسته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل های خسته درست مثل پاییزند. دل تنگی تابستان که امانشان را ببرد گوشه ای کز می کنند و شروع می کنند به اتمام. شروع می کنند به خاموشی. اول غرق در سکوت می شوند و به مدت چند روز با ابری شدن، خلق خود و دیگران را تنگ می کنند. آنقدر تنگ می کنند که در خود مچاله می شوند و شروع می کنند به بروز. شروع می کنند به نشان دادن علائم پاییزی بودن. مثل برگ های پاییزی، ذره ذره خشک و پژمرده می شوند. زرد و رنگ پریده. بی حال و بی رمق. خشک و پژمرده و زرد و رنگ پریده و بی حال و بی رمق که شدند با کوچک ترین نسیم از سوی دل تنگی، خود را از شاخه ی تابستان رها کرده و با این دل کندن ابدی مرگ خود را می پذیرند و به خورد باور دیگران می دهندش. دلتنگی تابستان، امان دل های خسته را که ببرد، وادارشان می کند که ابر پاییز باشند! وادارشان می کند دل تنگ و به هم فشرده یشان را ابر کنند و فرو ریزند. وادارشان می کند دل خود را گریه کنند و بی دل پیش روند به سوی زمستانی سرد و مرده. و در نهایت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"عشق و گرمای تابستان که در دل بهار رخنه کند و خودش از دست برود، برای رسیدن به زمستان سرد مرگ، آن دل را ابر و برگ کرده و در فصل پاییز فرو می ریزدش...!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایم برای روی هم رفتن و ماندن، آرام آرام پلک می خوردند و نفس هایم منظم شده بودند. تلاشی برای بیدار ماندن و جمع کردن حواسم به درس، نکردم. استاد که خودش هم خوب می دانست حق اعتراض به من یکی را ندارد و به خیال خودم هنوز هم به استراحت و ماندن در خانه نیاز داشتم. اما به اصرار نیلوفر و برای حذف نشدن از کلاس مجبور بودم با این حال به دانشگاه بیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای استاد در کلاس پیچیده بود. تعدادی تمام حواسشان را به درس و یاد گیری داده بودند و عده ای دیگر از صدای به حق زیبای استاد جوان و خوشتیپ لذت می بردند. در این میان فقط من بودم که هر بار شنیدن آن صدا جانم را به لبم می رساند و دلم می خواست برای همیشه قید درس و دانشگاه را بزنم. هر چه می خواستم به خود بفهمانم که آن فرد مقصر هیچ چیز نبوده و شاید حتی بیشتر از من در این ماجرا عذاب کشیده و می کشد، نمی توانستم. او مرا عجیب به یاد تلخ ترین اتفاق زندگی ام می انداخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم نیلوفر چه چیزی احساس کرد که دستش را روی بازویم گذاشت و در حالی که آن را تکان می داد، آرام ولی با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهار؟ آهار پاشو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایم بسته بود اما کاملا هوشیار بودم. با این حال اهمیت ندادم و بدون اینکه عکس العملی از خود نشان دهم خودم را به خواب زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم نجفی لطفا حواستونو به درس بدین و بذارین ایشون به حال خودشون باشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی! صدایی به این جذابی، چطور می توانست تا این حد نفرت انگیز باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای غر زدن زیر لب نیلوفر را شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به درک. تا ما بیایم خیر سرمون دکتر بشیم اینا بیمارمون کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز یک ماه از ورودمان به آن دانشگاه نمی گذشت! افکارش را ببین! تا کجا پیش رفته بود. برعکس من. منی که غرق شدن در گذشته، حتی به من اجازه ی باور قبولی در بهترین دانشگاه کشور را نمی داد! این هم یک رویا بود. نبود؟ مگر خوشی بر من حرام نشده بود؟ مگر تمام راه های رسیدن به یک آینده ی روشن روی من بسته نشده بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان عالم تاریک آه عمیقی کشیدم و به خوابی عمیق فرو رفتم. بی خوابی دیشب و شب قبلش و شب های قبل از آن کلافه ام کرده بود. تمام روز از بی خوابی سر و درد و عذاب را تحمل می کردم اما درست از همان لحظه که خورشید غروب می کرد هم خواب می رفت و هم گیج زدن هایی که کل روز به آن ها گرفتار بودم! شب که میشد عقلم تمام عزمش را برای جلوی چشم من آوردن خاطرات، جزم می کرد. شب که میشد خواب می رفت و غصه می آمد. شب که میشد خاطره می آمد و تا خود صبح در گوشم وراجی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم کجا بودم و در کدام ناحیه از بی حسی به سر می بردم که با صدای نیلوفر آرام چشم گشودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهار؟ پاشو ببینم. بهتری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir