پایگاه ویژه در اصل یه مرکز خاص توی اداره ی پلیسه که بهشون پرونده های مشکل و گاهی حساس و یا مشکل دار رو می دن که حل کنن. فرمانده ی پایگاه، سرگرد سهند بهنام هست که برای اینکه فرمانده این گروه متخصص بشه، آموزش های خاصی هم دیده .. بهترین افراد را هم کنارش جمع کردن تا بتونه کارشو به نحو احسنت انجام بده .

ژانر : پلیسی، عاشقانه، جنایی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۵۱ دقیقه

مطالعه آنلاین پایگاه ویژه (جلد دوم)
نویسنده: سارا هاشمی (اعتماد)

ژانر: #عاشقانه #پلیسی #جنایی #فانتزی

خلاصه:

پایگاه ویژه در اصل یه مرکز خاص توی اداره ی پلیسه که بهشون پرونده های مشکل و گاهی حساس و یا مشکل دار رو می دن که حل کنن. فرمانده ی پایگاه، سرگرد سهند بهنام هست که برای اینکه فرمانده این گروه متخصص بشه، آموزش های خاصی هم دیده .. بهترین افراد را هم کنارش جمع کردن تا بتونه کارشو به نحو احسنت انجام بده .

مقدمه

پایگاه ویژه یک مرکز خیالی و تخصصی ، در مرکز پلیس است. با توجه به این که طبق قوانین کشور و سیستم پلیس ایران، چنین مکانی وجود خارجی ندارد، تمام این داستان ها، در تخیل نویسنده ، شکل گرفته و بر مبنای همان، نوشته شده است.

تمام پرونده ها، اسامی، مکان ها زاییده ی ذهن نویسنده و هر گونه تشابه اسمی، کاملا اتفاقی ست. نویسنده با احترام به کلیه ی پلیس های زحمت کش ، در هر یک از شاخه های سیستم نظامی کشور، این پایگاه خیالی را ساخته است تا گوشه ای از فداکاری ها و تخصص های این آدم های دوست داشتنی را نشان بدهد. پس هیچ کدام از قوانین نظامی کشور ما، شبیه قوانین این پایگاه نیست و در همه موارد ، ساخته ی ذهن نویسنده می باشد .

در هر اپیزود، پرونده ای پیش روی شما قرار می گیرد تا فرمانده ی پایگاه خیالی ما، همراه ِ ذهن پویای شما، به دنبال مجرمین خیالی باشد و از این همراهی لذت ببرید!

این داستان، صرفا فانتزی و جنایی می باشد !

شروع دوباره:

با ترس و شوک زده، چشم باز کرد تا مردمک های گشاد شده اش ، خیره به سقف بماند. احساس کرد، صدای شبیه هق زدن از گلویش خارج شد و بعد توانست نفس های نامنظمش را هم بیرون بفرستد. گویی، دست قدرتمندی روی سینه اش نشسته بود و قلبش هر لحظه مچاله تر می شد. به زحمت بزاق نداشته ی دهانش را قورت داد و از دردی که میان گلویش پیچید، چشم بست. اتاق تاریک بود، اما به خوبی می دانست کجاست...

جسارت بیشتری پیدا کرد و زبان روی لب های خشک شده اش کشید و با افتادن پلک هایش روی هم، بازدمش را عمیق بیرون فرستاد تا ضربان قلبش کمی آرام بگیرند. گرچه کار راحتی نبود! دوباره هر چه دیده بود، پشت پلک هایش شکل گرفت و هر لحظه تعجبش بیشتر از قبل شد!

با ترس و تردید چشم گشود و با گرفتن از کناره ی تخت، آهسته بلند شد. دردی که به یک باره تا گردنش کشیده شد، یک لحظه تمام کابوس را از ذهنش دور کرد. کمی نیم خیز ماند تا شاید درد هم دست از سرش بردارد اما ، بی تاثیر بود. پاهایش را به آرامی از تخت آویزان کرد و بعد نشست. کشوی کنار تخت را باز کرد و با برداشتن بسته ی قرص مسکنش، نگاهش به لیوان خالی افتاد.

با آهی که کشید، دو قرص را بیرون آورد و همان طور بلعید.کمی گردنش را پایین گرفت و خیره به قالی زیر پایش، سعی کرد به جای درد ، به کابوسی که دیده بود، فکر کند! حس بدی داشت ... جنس ترسش متفاوت بود. ضربان قلبش را بالا می برد و نگرانش می کرد. این کابوس اصلا شباهتی به چیزهایی که قبلا می دید نداشت! بیشتر به نظرش، رویایی صادقانه بود که او را از آینده می ترساند!

بی هدف نگاهش روی در و دیوار اتاق می گشت. گاهی روی وسیله ای مکث می کرد اما ، به تنها چیزی که فکر نمی کرد همان وسیله بود! عصبانی از حال و روزش، سعی کرد با قدم زدن، آرامش بگیرد. درد هم بی قراری اش را بیشتر کرده بود و حالا به حدی رسیده بود که دوباره به جان دندان هایش بیفتد.

خودش را تا پنجره رساند و آهسته پرده را کنار زد. شب، حاکم مطلق زمین بود! مثل حال او، وهم آور و پر از سکوت! کف دستش را روی شیشه ی سرد گذاشت و خنکی اش آن قدر شیرین بود که پیشانی را هم شریک لحظه های سرد پنجره کند. پلک هایش روی هم افتاد تا دوباره به یاد کابوسش بیفتد. خون بود اما این بار خبری از سیاهی نبود ... همه جا روشن بود، زیادی روشن! مطمئن بود صدایی که هنوز هم در گوشش زنگ می خورد را قبلا نشنیده است. صدایی که التماسش را می کرد و او بی اهمیت ، سرد و خشن ماند!

چرا؟

چشم باز کرد . تصورش هم برای او سخت بود. چرا این همه بد شده بود؟ جوری که اول باورش نمی شد این مرد وحشی او باشد! اما ... خودش بود! حتی زخم های روی سینه اش ، می توانستند شهادت بدهند!

عصبی دست میان موهایی کشید که دوباره بلند شده بودند! کش را از دور موهایش باز کرد تا دسته ای از موها، جلوی صورتش بیفتد. دوباره چشم بست و دوباره صدای التماس و ... دستان خون آلودش ... چرا ؟

سرش را محکم تکان داد و همین درد گردن و کمرش را بیشتر کرد. کلافه از این اوضاع نابسامان، آهی کشید و برگشت کنار میز، پاکت سیگارش را برداشت و زمانی که قصد داشت فندک روشن را زیر آن نخ سیگاری که میان لب هایش بود، بگیرد، متوجه لرزش دستانش شد. ناباورانه، دست و فندک را جلوی چشمانش گرفت تا در همان نور شعله ی آبی فندک، به دستی خیره شود که حس می کرد، رگه های خون را ، رویش می بیند!

درد هم دیگر مهم نبود! نباید اجازه می داد کابوس برایش تا این حد واقعی به نظر برسد. سرش را تکان داد و یک بار پلک زد! این بار خبری از خون نبود اما لرزش دستانش، همچنان، سیلی به گوشش می زد.

شعله را زیر سیگار گرفت و با فرستادن اولین پک، با آرامش بیشتری کنار پنجره برگشت و این بار بازش کرد. سوز سرمای بهمن ماه، روی بدنش به آنی نشست. داغی پوستش آرام شد و نیکوتینی که وارد خونش شده بود، ضربان قلبش را هم کم تر کرد ... آهسته پلک زد و حس کرد، دوباره خودش است! سهند ....

با چشمانی بسته، ته سیگار را میان زیر سیگاری بلور خاموش کرد. ضربان قلبش آرام تر شده بود اما همچنان سوزشی را حس می کرد. استرسی که تمام جانش را در برگرفته بود، برای او خوشایند نبود. با نفسی که از سینه بیرون فرستاد، چشمانش را باز کرد. برگشت و روی تخت به آهستگی نشست. بیست و سه روز از عمل جراحی اش می گذشت اما همچنان، درد بود!

اثر مسکن ها، درد را آرام تر کرد، اما چیزی از حال بد او ، کم نمی کرد! آن قدر که تا سه ساعت بعد که کم کم خورشید مهمان آسمان می شد، یا خیره به سقف اتاقش بود و یا عرض اتاقش را قدم می زد!

*

- سهند .... سهند جان ...

خواب بدی نمی دید، اما با ترس چشمانش گشوده شد تا خیره به صورت متعجب نرگس بماند.

- آروم باش .. منم! چرا می ترسی؟

برای خودش هم جای سوال داشت! بازدمی که حبس شده بود را ، رها کرد و با بستن چشمانش، سرش روی بالش افتاد. انگشتان نرگس به آرامی میان موهایش حرکت کرد:

- دقت کردی چه قدر می خوابی؟ ساعت نه و نیم شده!

طنین صدای مادرش ، لبخند را روی لب هایش نشاند

- تلافی اون روزاست!

- خوبه می دونی چه قدر به خودت ظلم کردی! گرچه هنوزم باور نمی کنم، این قدر بخوای به خودت مرخصی بدی!

این بار لبخندش رنگ بیشتری گرفت:

- این قدر بگو که پاشم برم!

نرگس از روی تخت بلند شد و همان طور که پرده را کنار می زد، گفت:

- خیالم راحته که نمی ذارن فعلا کار کنی ! وگرنه تا حالا دویست بار رفته بودی!

نور خورشید صاف به صورتش خورد تا چشمانش تنگ تر شود و نرگس با دیدن سه ته سیگار داخل زیر سیگاری، آهی کشید. با اخم برگشت و هم زمان با جمع کردن دستانش روی سینه ، گفت:

- همون شب زنده داری داشتی! تو درد داری، سیگار می کشی؟

سهند آهسته چشمانش را باز کرد :

- نه!

- پس چرا می کشی؟ مگه نگفتی ترک باید کنم؟ توی دو هفته بستریت، نکشیدی الان باز شروع کردی!

سهند از کنار تخت گرفت تا طبق خواسته ی دکتر، بی آن که به مهره های آسیب دیده ی کمرش فشار بیاورد، بنشیند:

- زد به سرم ! سلام!

نرگس سرش را با تاسف تکان داد و زیر سیگاری را برداشت:

- من می دونم کار کیه این سیگارخریدن! تشریف بیاره خونه ، می دونم باید چی کارش کنم!

نرگس بی حرف به سمت در رفت تا او با خنده بدرقه اش کند! هنوز ثانیه ای از بسته شدن در نمی گذشت که دوباره در باز شد و نرگس با همان اخم، به لبخندش زل زد:

- پاشو بیا صبحونه بخور! دیگه نمی یارم بالا!

این بار در را محکم تر کوبید و سهند هم با صدای بلند خندید! اگر درد و خواب دیشب را فاکتور می گرفت، روزهای خوبی را می گذراند! تی شرتی که دیشب موقع خواب، روی میز کنار تخت انداخته بود را برداشت تا خواست بپوشد، گوشی موبایلش شروع به زنگ خوردن ، کرد. تی شرت را پایین برد و به جایش گوشی را براشت، دیدن اسم مازیار، لبخند را به چین روی پیشانی اش تبدیل کرد:

- بله؟

- سلام فرمانده! صبح بخیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم... تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را روی بلندگو گذاشت و تی شرت را برداشت تا بپوشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟ دوباره چی شده زنگ زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی مازیار، کمی خیالش را راحت کرد که مورد مهمی نیست! وگرنه مرد جدی پایگاه، این جور نمی خندید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کنید دلم براتون تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی ! نگرانتون بودم . خوشحالم بهترین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بازدمی که بیرون فرستاد، از روی تخت هم بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از پایگاه چه خبر؟ مشکلی نیست؟ پرونده ی نیما به کجا رسید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ... مثل همیشه ... دیشب بازم یه مورد مسخره داشتیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه مورد مسخره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ... هفته ی پیش نمی دونم نیما بهتون گفت یا نه ، اما یه مورد سرقت از بانک اتفاق افتاده بود. دیشب هم دقیقا چنین اتفاقی افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های سهند بیشتر در هم کشیده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ؟ گرفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه قربان! یعنی اصلا کسی نبود و چیزی هم نبرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تای ابرویش بالا افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی ؟ فرار کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله دیگه! جالبش این بود که هر دو بار از یه شیوه استفاده کرده و با یه بمب دست ساز، در بانک رو باز کرده و واردش شده ، اما چیزی نبرده ... البته تا الان گزارشی دریافت نکردیم از بانک ، اما سرقت قبلی ، همین طور بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جالبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فکر می کنم، می ترسه و فرار می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه احمق ِ دیگه! خوش بگذره بهتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مازیار که خندید، او هم لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیگیری کن اما ... نذار همین طور بگذره ... مورد اولم به شما گزارش کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه ام می کنن! سیستم شون، بزن ، در رو شده ! بازم پیگیری کن ... نیما هنوز چیزی راجع به قتل خانوادگی پیدا نکرده؟ پسرشو دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ... ظاهرا موجه بود و در زمان قتل هم ایران نبوده . اینو قبلا می دونستیم ... اما خب دلیل نمی شه بهش فکر نکنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شش نفر از اعضای یه خانواده ، حتی بچه ی دوازده ساله! اون وقت این داره واسه خودش می گرده! غیر طبیعیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله! نیما خودش دنبالشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند، بلندگو را قطع کرد و از اتاق بیرون رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقب باش تو هم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستم نگران نباشید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده های آرش، او را به سمت پله ها کشاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیستم! می دونم از پسش برمی یاین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانیال دیروز اومد برای خداحافظی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد دانیال، آهش را در آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... نمی خواستم بره اما خب ... امیدوارم فقط مشکلش حل بشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش که متوجه آمدنش شد، سریع روی پله دوید و دست آزادش را گرفت. دیدن لبخندش ، سهند را هم وادار کرد، لبخند کجی روی لبانش بنشاند. کنار هم از پله ها پایین رفتند و او به مازیار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی رو جاش برات می فرستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباشید... فعلا یه کاری می کنیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانیال وزنه ست .. نمی خوام جای خالی داشته باشیم ... تو شرایط رو می دونی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله درک می کنم ... فقط ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد تا مازیار ادامه بدهد، چیزی که نگفت، خودش پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط چی مازیار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ... آلما خیلی خوبه... اما ... خانوم نباشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایش را کنار پای کوچک آرش، روی زمین گذاشت و خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نیست! البته اگر پیداش کنم! اگر راضی بشه! اگر بتونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... وگرنه باید ببینیم سرهنگ کی رو برامون پیدا می کنه که خب ... سلیقه شو قبلا دیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو مرد، بی آن که بخواهند، خندیدند! مازیار زودتر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس خواهش می کنم خودتون یه کارش کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما یه کاری می کنم، تا قدر آلما رو بدونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه طور!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بماند! خبر می دم بهت ... مشکلی بود تماس بگیر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما قربان ... استراحت کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر بذارید شما دو تا ، حتما! حواست به نیما باشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم ... سلام برسونید ... خدانگهدار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن خداحافظی، گوشی را پایین آورد و به آرش که با دقت و آرامی کنارش راه می رفت، نگاه کرد. بودن این پسر در این روزها، برایش نعمت بزرگی بود. نعمتی که هر لحظه جای خالی اش را در زندگی ، بیشتر حس می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کنارش سر میز نشست و خواست کمکش کند و او از عمد، دائم درخواست می داد تا پسر کوچک با عشق و علاقه، برایش انجام بدهد، دیگر یاد کابوس دیشب نیفتاد! در عوض همان حس امید که تازگی ها ، میان رگ هایش ، جریان پیدا کرده بود، با گرمای بیشتری زیر پوستش حرکت کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای میل را که فرستاد، گوشی را خاموش کرد و روی میز گذاشت. مطمئن نبود اما چاره ای هم نداشت! با صدای لرزیدن گوشی، بهت زده، گوشی را برداشت ، اما دیدن پیامک تبلیغاتی، اخم هایش را در هم کشید. پیامک را که پاک کرد، چشمش به یک اسم خورد! لبخند را قلبش روی لب هایش نقش زد! خیلی خوب می دانست چه قدر دل تنگ است اما ... منطقش مثل همیشه، چین هایی را روی پیشانی اش نشاند. با همه ی اتفاقاتی که افتاده بود، هنوز هم ، نتوانسته بود خودش را راضی کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساسش بدجور بی قراری می کرد. در این مدت ، چند باری آلما تماس گرفته یا پیامک داده بود، اما آن قدر او سرد و با چند کلمه ، کوتاه جوابش را داده بود که ، خودش اگر جای آلما بود، مطمئنا دیگر هیچ وقت سراغ او نمی آمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت شستش روی صفحه ی گوشی، اسم آلما را نوازش می کرد. به خودش دروغ نمی توانست بگوید، آلما برایش مهم شده بود. نه فقط قلبش که بدنش هم، شریک این حال بدش بود! یاد لحظه های با هم بودنشان، آن قدر پر رنگ می شد این جور وقت ها، که نتواند تصمیم درست بگیرد! مثل همان لحظه که بی فکر ، دست روی اسم کشید تا شماره گرفته شود! نگاهش به سمت آسمانی که تاریک می شد، کشیده شد. اگر پایگاه بود یا ماموریت، به طور حتم جواب نمی داد. بوق هایی که پشت سر هم می خورد هم این فکر را تایید می کرد. بالاخره بی آن که کسی پاسخگوی دلتنگی او باشد، تماس قطع شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را بی حوصله روی میز انداخت . ایستاد. عقلش باز هم شروع به سرکوب احساسش کرده بود. گرچه عقل نبود! شبیه نیروی اهریمنی می مانست که روحش را گاهی به تسخیر خودش در می آورد! وگرنه عقلش هم بدش نمی آمد، آلما مهمان همیشگی خانه اش باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج و سردرگم می شد و همین ، کلافه اش می کرد. پاکت سیگار را به عادت همیشه برداشت اما قبل از آن که نخی که بیرون آمده بود را با لب هایش بردارد، پشیمان شد و دوباره پاکت روی میز افتاد. پرده ی اتاق را بیشتر کشید. آسمان زمستانی و این تنهایی و بی کاری اش، بی انگیزه اش کرده بود. چشمش به ماشینش افتاد که پدرش در این مدت رویش را کشیده بود! پزشک تا یک ماه دیگر هم رانندگی را برایش قدغن کرده بود اما... بدجور دلش رفتن می خواست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن قدر فکرش بزرگ شد که لباس هایش را عوض کرد و با برداشتن سوئیچ و گوشی موبایلش، از اتاق خارج شد. صدای آرش و سارا که مثل همیشه مشغول بازی بودند، از سالن پذیرایی به گوش می رسید. نرگس هم حتما در آشپزخانه مشغول بود . از پله ها پایین رفت و چشم های کنجکاو و تیز آرش، به او رسید. سارا که به سمتش برگشت، متعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا سهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر بیشتر توضیح می داد، مطمئنا به ضررش تمام می شد، کفش هایش را برداشت و همان طور که مشغول پوشیدن بودن، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون! یه دوری می زنم ، زود برمی گردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش به سمتش دوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش که با لب های آویزان کنار نرده های چوبی راه پله ایستاد، نرگس هم از اشپزخانه بیرون آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می ری سهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند دست روی دستگیره گذاشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون! یه دوری بزنم! حوصله ام سر رفت... زود برمی گردم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که باز کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانگهدار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواست در را ببند اما دست نرگس نگذاشت تا برگرد و به چشم های نگران مادرش برسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اذیت نشی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! خوبم ! با ماشین می رم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمک های نرگس گرد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین؟ دکترت مگه اجازه داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند پا روی اولین پله گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتوماته ! اذیت نمی کنه که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم مامان! نگران نباش، برمی گردم زود! گوشی پیشمه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایل را از عمد بالا گرفت و نرگس تنها خدانگهدار را زمزمه کرد. نمی توانست جلوی این مرد سی و چند ساله را بگیرد! همان جا ایستاد تا سهند چادر را بردارد ، در خانه را باز کند، سوار ماشین بشود و تا جلوی در ببرد. زمانی که پیاده شد تا در را ببند، به نرگس لبخندی زد تا شاید خیالش کمی راحت تر شود، گرچه می دانست نگرانی های نرگس به این سادگی از جانش پر نمی کشند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شد و فشاری که پایش روی پدال گاز آورد، کمی درد را به ستون فقراتش کشاند. اما نه آن قدر که او اهمیتی بدهد . کمی راحت تر نشست و آرام به سمت خیابان راه افتاد. شیشه را که پایین داد، هوای سرد زمستانی، التهاب درونش را کم تر کرد. ترافیک خیابان ها را گذراند و با ورود به بزرگراه، با خیال راحت تری، پایش را روی پدال گاز گذاشت! سرعت و هیجان، سر شوقش آورد. از میان دو ماشین لایی کشید و لبخند کم رنگ، روی لبانش نشست! خیلی وقت بود دلش کمی شیطنت می خواست! حتی در حد همین زیر پا گذاشتن قانون های راهنمایی و رانندگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشی ، سرش را به سمت صندلی کناری اش برگرداند. اسم آلما، همان ته مانده از انرژی منفی اش را هم از بین برد. ماشین را کنار بزرگراه کشاند و گوشی را جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقش بود جوابتو ندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی آلما، لبخندش را پر رنگ تر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پایگاه بودم، الان تازه دارم می رم خونه! خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم! کجایی الان؟ تو خیابون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله! تازه از پایگاه در اومدم! تو کجایی؟ خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خیابون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند نفس عمیقی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جا بهم آدرس بده ! چیزی نمی خورم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما مثل همیشه چند ثانیه به جمله اش فکر کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نفهمیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته اگر حال داری، بیکاری ! اگر ... دوست داری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سهند بیشتر از این هم توقع نداشت تا دلتنگی اش را به گوشش برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هم حال دارم ، هم بیکارم و هم دوست دارم! هوا سرده اما، یا باید بریم کافه ای جایی، یا این که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواست اسم خانه را بیاورد اما ترجیح داد، سکوت کند تا سهند بپرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم خب ! دیگه جایی نمی شه رفت که! تو هم می گی چیزی نمی خوری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند نفس عمیقی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نزدیک خونه ات هستم ... نرسیده به میدون منتظرتم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما تنها باشه ای گفت و تماس قطع شد. اصلا فکرش را هم نمی کرد امروز را این جور به اتمام برساند! دیدن سهند، ضربان قلبش را بالا برده بود. آن قدر دلتنگش بود که با تمام سرعتی که ترافیک خیابان اجازه می داد، رانندگی کرد تا چند دقیقه ی بعد، ماشینش را پشت ماشین سهند پارک کند! سهند به در ماشین تکیه زده و به او نگاه می کرد! سریع از ماشین پیاده شد و با همان لبخند همیشگی ، رو به روی سهند ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام! خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام! چند بار می پرسی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند در ماشین را باز کرد و سوار شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین ... هوا سرده ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما ماشین را دور زد و زمانی که سهند مشغول تنظیم صندلی اش بود، سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوا خیلی سرد شده! برف تو راهه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند نیم تنه اش را مثل او چرخاند و بی توجه به دردی که خط اخم را روی پیشانی اش انداخت، جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زمستونه ها! الان نباره کی بباره؟ از پایگاه چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما شانه اش را بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ! خوبه همه چی ... جای شما خالیه فقط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی به سهند زد تا او نگاهش را به رو به رو بدوزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس پیچیده ای داشت! آن همه شوق، حالا که کنار آلما بود، هیچ شده بود! حال خودش را می فهمید. حس هایش آزارش می داد. دست روی صورتش کشید و با صدای آلما دوباره نگاهش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این قدر کلافه ای؟ خسته شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ـ ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ها سهند؟ این جور خودتو آزار می دی! به نظرم با سرهنگ صحبت کن، بیا حداقل چند ساعتی رو توی روز پایگاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند نفس عمیقی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی شه! خلاف مقرراته! من نمی تونم بیام پایگاه پامو بندازم رو پام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سخت می گیری! به نظرم می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسردی آلما و دردی که برای حال الانش نبود، اعصابش را بهم ریخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب ! ممنون! بفرما برو خونه ات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را روشن کرد و آلما با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی ! بفرما برو ! می خوام برگردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های عصبانی و دلگیر سهند، به صورتش دوخته شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله همین! بفرما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را بعد از این همه مدت، آلما به خوبی می شناخت. عصبانیتش را درک می کرد. باید صبور می شد، این تنها جمله ای بود که بارها با خودش در روز تکرار می کرد. لبخند زد و بی توجه به نگاه سهند، سرش را روی بازوی او گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینم برای من خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمای تنش را سهند حس کرد. کشش تنش بیشتر از قبل شده بود و نمی خواست بی قرارش کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو برو پایین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند دقیقه! دلم برات تنگ شده بود! تو چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند جواب نداد تا او سرش را کمی بالا بگیرد و نگاهش روی گردن و صورت سهند بچرخد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم دلت برام تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم و خشمی که میان چشمان سهند می درخشید هم نتوانست مانع خنده اش شود. انگشتانش بالا رفت و به آهستگی روی چانه ی سهند حرکت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوستت دارم سهند! چه بداخلاق باشی چه خوش اخلاق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند می خواست سرش را عقب بکشد اما دستان آلما نگذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرو! باید حتما بهت بگم محتاجتم؟ اون وقت خودتم دلتنگی، از دست من ناراحت بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند چشمانش را روی هم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی خوام آزارت بدم سهند. اینو نه به تو، که به خودم قول دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هایش، آب خنکی بود روی آتش خشمی که بی جهت زبانه می کشید! از دست خودش بیشتر ناراحت و دلگیر بود. از این حس های متناقض و درمانده اش ... نفسش شبیه یک آه عمیق، بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتان سهند بی حرف، روی پالتوی آلما، کشیده می شد. دلش می خواست همین ثانیه ها، کش بیاید. در همین حد و اندازه، آلما اما کنارش باشد. بی آن که خودش با حس هایش لج کند! با نفسی که آلما کشید، دست او کمی حرکت کرد- دلم خیلی می خواد یه مدتی رو ... دور باشم... خسته ام ... نه از کارم .. از خود ِ زندگی خسته ام . می فهمی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برم یه جا که ... کسی نباشه ... کسی نگرانم نشه ... کسی به فکرم نباشه ... می دونی ... از ... این حس ها خسته ام! نمی فهمم چرا اما ... سردرگم و کلافه ام کردن. می خوام جایی باشم که هیچ کس رو نشناسم ... زبونشون رو نفهمم ... هیچی ... هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بری آفریقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند با تعجب سرش را کمی بلند کرد تا آلما با خونسردی، شانه ای بالا بیندازد به چشم های بهت زده اش، زل بزند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اون جا خوبه! نه زبونشون رو می شناسی و می فهمی و نه اونا! بعد مردمشون خیلی راحت و بی قانون زندگی می کنن! تو هم فکر کنم راحت بتونی باهاشون کنار بیای! پوستتم به اندازه ی کافی آفتاب سوخته شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ی آخر و ابروی بالا رفته ی سهند، صدای خنده اش را بلند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چرا اون جور نگام می کنی!؟ راست می گم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسخره ای خیلی! من دارم جدی حرف می زنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما کمی از تن سهند فاصله گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم خب جدی گفتم! تو چند تا زبون می دونی! اما دیگه آفریقایی بلد نیستی حتما! اون جا هم دیگه کسی نگرانت نمی شه! مثل سفر به مریخه ! بی بازگشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند دندان نمای آلما، به ظاهر اخم ها را روی پیشانی اش آورد اما آلما هم می دانست این ها ، نمایشی ست! چشمان سهند که به شیشه ی جلوی ماشین رسید، او هم سرش را پایین انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوستت دارم سهند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آه سهند، مایوسش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید من نمی خواستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خونه ات چیزی برای خوردن پیدا می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بهت زده ی آلما هم زمان با برگشتن سر او، بالا کشیده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خونه ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم مهمون می بره که گرسنه اش نمی ذاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند آلما کم کم کشیده شد. این دیگر آرزویی دور بود ! سهند امشب مهمان خانه اش باشد! صاف نشست و سرش را محکم بالا و پایین کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا تازه خرید کردم . همه چی هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند بی خیال به حال هیجان زده ی آلما ، با آرامش شانه ای بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که امیدی به دست پخت تو ندارم! اما خب! گاهی آدم مجبوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هایش ، آلما را دلگیر نمی کرد. پشت سرشان، حس دوست داشتنی می دید که اجازه نمی داد، نیشش به قلبش برسد. بی جواب، در ماشین را باز کرد. قبل از پیاده شدن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ماشین رو می ذارم پارکینک ، تا تو ماشینتو پارک کنی، در و باز می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند اخم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بی سر و صدا بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه لازم نیست! گرچه همه اون جا تو رو می شناسن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم سهند را دید اما بی توجه در را بست و به سمت ماشینش حرکت کرد. سهند حق داشت . شاید موضوع در کل مهم نبود اما ... شغلشان حساس بود و مهم تر ... سهند دوست نداشت کسی از رابطه شان بویی ببرد... دلیلی که حداقل برای سهند قابل تامل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این بار او هم دل به دریا زد! دلش گوشه ی راحتی می خواست، مثل همان مبل سرمه ای رنگ! آرامش ... حرف زدن های پشت سر هم آلما و تعریف از اتفاقات روزمره! این که در ظاهر چشمش به تصاویر بی صدای تلویزیون باشد اما، زیر چشمی، گل های پیراهن او را بشمارد ... با هر تابی که به موهای رها شده روی شانه هایش می دهد، قلبش بتپد و دعا کند، این لحظه ها، تا ابد ادامه بیاید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی سر آلما روی بازویش بود. انگشتانش، ماهی های کوچکی شده بودند که روی موج های دریای مشکی رنگ گیسوان آلما، شیطنت می کردند. بازدمی که پر از حرف های نگفته بود، بریده بریده از گلویش بیرون آمد. یک آن حس کرد ، شاید آلما به خواب رفته، سرش را از روی مبل کمی بلند کرد و با دیدن پلک های بسته ی آلما، که به آنی باز شد، دوباره سر جایش برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برم خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما آه کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش می موندی! تا صبح همین طور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من قراره فردا بمونم خونه و بخوابم! توچی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلما با نچی، صاف نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش یه چیزی داری بگی ! خب من اصلا برام مهم نیست بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای من اما مهمه که تو بخوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا اذیت نمی شم! می شناسم خودمو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند دوباره نفس عمیقی کشید. نگاهش جور خاصی روی صورت آلما می دوید. پر از نگرانی و غم کم رنگی که آلما هم حس می کرد. دوباره برگشت و به بازوی سهند تکیه داد. پاهایش را بالا جمع کرد و دامنش را تا جایی که می شد، روی پاهایش کشید. دستانش دور زانوهایش حلقه شد و چانه اش را روی چین های دامنش گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جوری رفتار می کنی، آدم کوفتش بشه! دائم یادآوری می کنی! مثل مُردنه! من می دونم آخرش می میرم اما ... دلیل نمی شه هی بگم می خوام بمیرم ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینی اش را که بالا کشید. دستان سهند دور بدنش حلقه زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من عادت دارم! اینو اولش بهت گفتم! حق شکایت نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را محکم تر کرد و تا آلما حرکتی کند، آن قدر به سمتش خودش کشید تا آلما میان آغوشش گم شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند برات خوب نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردی این قدر سنگینی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه ربط داره؟ تو جراحی کردی! نباید به خودت فشار بیاری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست سهند کنار گوش و صورتش نشست و به خودش فشار داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زورم به تو می رسه! تو هم هی یادآوری نکن که به این روز دچار شدم! خودم به اندازه ی کافی سرش عذاب دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه سهند! منظورم این نیست که می گم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! همیشه تو حرف می زنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نهیب های عقلش را می شنید. منطقش که با لجبازی قصد از بین بردن این حال خوبش را داشت. اما ... بی خیال او هم چشم بست! همین لحظه ها برای او که احساسش را به زنجیر کشیده بود، غنیمت بزرگی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کشید و اجازه داد، عطر تن آلما، میان تک تک سلول هایش حک شود. دلش می خواست بی خیال همه چیز، بی قانون ، کنارش باشد اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشی موبایلش ، آلما را ترسیده عقب کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند به زحمت کمی صاف تر نشست و آلما گوشی را از روی میز برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شماره ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند با دیدن شماره ناشناس، اخم هایش بیشتر در هم فرو رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزاحم! بی خیال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصد انداختن گوشی روی میز را داشت که یک باره ، یاد ای میلی افتاد که عصر فرستاده بود! همان طور که تماس را برقرار می کرد، گوشی را نزدیک گوشش برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتم قطع می کردما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آشنا، آن هم از میان خاطرات دور، لبخند بزرگی را روی لب هایش نشاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جهنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می گن ذات آدما تغییر نمی کنه ! خودتی! بد اخلاق! بد دهن! بیشعور! نفهم! حیفم می یاد اسم اون حیوون نازنین رو روت بذارم به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم تغییر نکردی غارنشین! از تلفن عمومی زنگ می زنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم به تو مربوطه!؟ دلم این جور خوشه! در ضمن چشمای کورتو باز کنی، بهت این افتخار رو دادم با شماره ی شخصیم تماس گرفتم! اگر فحشی نمونده ، قطع کنم که الکی پول ندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند سهند کشیده تر شد. نفسی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جایی هستم! با همین شماره باهات تماس می گیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون سهند ، من بمیرم برات، نکن عزیزم ! نکن! من دنبال شر نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شر نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هستی ، هست! می شناسمت! بعد از این همه مدت، یه مرگت شده که به من زنگ زدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارت دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی ! نخیر ! من همین الان این شماره رو عوض می کنم! گفتم جواب ندم ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این قدر کولی بازی در نیار! خجالت بکش! بهت زنگ می زنم! نیم ساعت دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوس نشو! فکر هم نکن برام سخته پیدات کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای خدایا، من غلط کردم! نمی شه فکر کنی من مُردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنبل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جان خودم هیچ رد و نشونی …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه! حوصله مو سر بردی! اه ! فکر کردی می تونم با توی دیوونه بسازم من!؟ زنگ می زنم بهت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیم ساعت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز صدا می شنید اما تلفن را قطع کرد تا آلما با تعجب بپرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی بود سهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند دستش را روی پشتی مبل گذاشت تا با کمکش بلند شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی! یکی از دوستام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوای بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن غمگین آلما، چشمانی که می شد همان لحظه هم برق اشک را میان خاکستری های خوش رنگشان دید، مرددش می کرد. اما نمی خواست بماند! نباید می ماند! خودش را می شناخت و در این شرایط بدنش، نمی توانست بیش از این خودش را اذیت کند. باید این درد لعنتی مزمن، دست از سرش برمی داشت و با این نافرمانی ها، نمی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ! الان مامانمم زنگ می زنه! شنیدی که بهش گفتم زود برمی گردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آلما هنوز به صورتش بود و او دنبال بهانه ی بهتری می گشت تا دل آلما را هم به دست بیاورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید دارو هم بخورم! مسکنا دیگه اثرش رفته، بعدا می کُشه دردش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استراتژی اش جواب داد و آلما با لبخند غمگینی ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقب باش... می تونی رانندگی کنی؟ می خوای تا خونه تون برسونمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! مرسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه هر دو فقط به چشم های هم خیره شدند. - مراقب خودت باش دختر! نمی دونم چرا زبونم هم افسارش رو به احساسم سپرده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم برات خیلی تنگ شده بود! این جور نه! اما خب ... فعلا از این بیشتر در توان من نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست های آلما با مهربانی دور تن بزرگ او حلقه شد. سهند سرش را به سینه اش فشرد بعد از لحظه ای ، خودش را از حصار آغوشش رها کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب باش ... فعلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آلما با حسرت از تنش جدا شد. به سمت در خانه راه افتاد. کفش هایش را می پوشید و آلما کنار مبل ایستاده و رفتنش را نگاه می کرد. لحظه ی آخر، قبل از آن که در بسته شود، ثانیه ای به دختری که با آن پیراهن گل دار و موهای رها روی شانه اش، شبیه فرشته ای می مانست، خیره شد. چشمانش را هم زمان با بستن در، روی هم گذاشت. نفسش را با غم بیرون فرستاد و بی مکث سوار آسانسور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها حسن زمستان ، به همین خنک شدن یک باره اش بود! پایش را که از ساختمان بیرون گذاشت، با حرص ، نفس کشید تا سرما، آتش افتاده در جانش را خاموش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شد و بی اراده، چشمش از سانروف باز بالای سرش، دنبال دو مردمک خاکستری پر از اشک گشت! پرده ی کنار رفته و حتی دست آلما که روی شیشه بود، میان تاریکی هم دیده می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم چی داری ... اما ... خیلی ... خیلی ... نمی دونم چرا ... اما... دوستت دارم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتراف حتی در این کوچه خلوت ِ شب سرد زمستانی هم، سخت بود. سرش را پایین برد و کوچه را دنده عقب برگشت تا سر کوچه هم بتواند، صورت آلما را ببیند. کششی که از همیشه بزرگ تر شده بود، روحش را درنوردیده و به جان و جسمش رسیده بود. آلما را می خواست ... آن قدر که دوست داشت، همین لحظه ، بی خیال دنیا، به آپارتمانش برگردد، در آغوشش بکشد و تا لحظه ای که خورشید، تن آسمان را گرم کند، عطر نفس های آلما، همه ی زندگی اش باشد! اما ؛ فعل ِ نمی شد، بزرگ تر از خواسته ی او بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جلوتر، ماشین را کنار خیابان کشید. داشبورد را باز کرد و یکی از چهار نخ مانده را برداشت و با پایین کشیدن شیشه ، فندک داغ را به کاغذ سیگار چسباند. دود غلیظ جلویش را کمی تار کرد. دود پک بعدی را که به هوای زمستانی سپرد، آرام شده بود. گوشی موبایلش را برداشت و با روشن کردنش، چشمش به پیام آلما افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« دوستت دارم ، خیلی مراقب سلامتیت باش ... می خوام خیلی زود مثل قبل ببینمت»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد ... با این که گذشته ی خوبی نداشت، اما حالا آلما هم راضی به همان سهند بداخلاق سابق بود! سهندی که حداقل در ظاهر سالم بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش کشیده شد و با پک بعدی سیگار، شماره ی آخرین تماسش را گرفت. بوق های پشت سر هم کلافه اش کردند. هیچ بعید هم نبود که جواب ندهد! با این که تنها مدتی را با او کار کرده بود و می شناخت، اما برایش شبیه خطوط کف دست بود! مایوس ، گوشی را پایین آورد که صدای خواب آلودی شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روانی! خوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید باهات حرف بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان نه! خوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه! کی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ساعت بگو! زمان! کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم ... هر وقت خواستی ... صبح نَه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدرس برام پیامک کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال نوشتن ندارم ! زنگ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرض! مثلا نمی دونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه به جان خودت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جون خودت! شب بخیر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا زنگ می زنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس قطع شد تا او فیلتر سیگارش را از پنجره بیرون بیاندازد و ماشین را به حرکت در بیاورد. حالش را نمی دانست اما ... یک امید و یاس ، توام با هم ... شادی و دلگیری ... غمی که احساس می کرد ... آزارش می داد. چرایش را نفهمید اما کابوسی که دیده بود، باز هم جلوی چشمانش آمد... سرش را کمی تکان داد اما ، انگار کسی ، کابوس را میان ذهنش نقاشی می کرد. از این که گرفتار تصاویر زشت دوباره ای شود، هراس داشت. تصمیم گرفت و مطمن بود که برای حل این مشکل دوباره باید به مطب روانپزشکش برود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومین بار بود، شماره را می گرفت، اما گوشی خاموش بود! بی حوصله و عصبی از جا بلند شد و از پله ها پایین رفت. نرگس، سارا و آرش، پارک رفته بودند و جز پدربزرگش که کنار شومینه، شاهنامه می خواند، کسی خانه نبود. صدای قدم های محکمش، سر پیرمرد را بلند کرد تا از بالای عینک، سر تا پای سهند را خوب بررسی کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی می خوای بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند لبخند زنان، دو پله ی باقی مانده را هم پایین آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم ! این قدر این دخترتون لوسم کرده که شما هم همش دنبال تر و خشک کردن منین! داره چهل سالم می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج رضا، با خنده، عینکش را برداشت و میان کتاب قطور دستش گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ، بچه ست! اینو زمانی خوب درک می کنی که بچه داشته باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند گوشی دستش را روی کانتر اوپن گذاشت و روی صندلی، رو به روی پدر بزرگش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه برای پدر و مادرش، بچه ست! برای بقیه که این طور نیست! مامان با من کاری کرده که همه سعی می کنن، پدر و مادرم باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این زبونت به داییت رفته! برای هر حرفی و کاری، هزار تا بهونه و توجیه پیدا می کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار نوبت او بود که بلند بلند بخندد! گرچه صدای زنگ گوشی موبایل، سریع از جا بلندش کرد. با دیدن شماره، هم خوشحال شد و هم عصبانی، پتویی بافتنی که حاج رضا همیشه به دوش می انداخت و حیاط می رفت را از روی دسته ی مبل برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینو جواب بدم برمی گردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آن که منتظر جواب بماند، از خانه خارج شد. آفتاب سر ظهر هم، رمق چندانی نداشت. اما همان هم در آن سرمای هوا، غنیمتی بود. سهند تماس را وصل کرد و همان طور که پتو را روی شانه هایش می انداخت، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی خودت می خوای پول تلفن بدی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای تو روحت سهند! یعنی من زمانی که اون ای میل منحوس رو دیدم، گفتم این آدم پشتش یه دنیا شر نشسته، نرو! اما باز این دل بی صاحاب من، نتونست ... لعنت بیاد به این حس برادرانه ی مزخرفی که با تو دارم. آخه آدم قحطی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند بی حوصله از شنیدن غر های دوستش، میان کلامش پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه! بسه! مثل این خاله پیرزنا، هی غرغر می کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غرنیست عزیزم! دل و درد و حرف های نگفته ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی خود! بگو ببینم کجایی اول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو هیچ ربطی نداره من کدوم گوری ام! سوال بعدی لطفا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند لبخند زنان و به آهستگی، از پله های کوتاه حیاط پایین رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشمزه ای باشه! اما برای من دلقک بازی در نیار! درست جواب بده کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا سهند، من حوصله ی هیچ کاری رو ندارم. نشستم دارم زندگی مو می کنم .. خواهش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه بچه ! پاک خل و چل شدی ها! عوض اینا بهم بگو کجایی؟ شهر خودتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه عمیقی که در گوشش پیچید، خنده را روی لبانش کاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار بدی باهات ندارم. دلم تنگ شده می خوام ببینمت همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به عیسی مسیح اگر همین باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار صدای خنده های سهند، حیاط را برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خورمت که! می دونم نمی شه با تو با زورم برخورد کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش همون می خوردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوس نشو... آدرس بده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون جایی که توهستی نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند روی پله های آخر نشست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم ! مهم نیست. من بیکارم دوست دارم بیام ببینمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیکار؟ اونم تو؟ نگو جناب سرگرد! راستی ترفیع که نگرفتی هنوز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجیبه بابا! من فکر کردم باید تیمسار شده باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند پوزخندی زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! خیالت راحت... حالا اجازه ی شرفیابی بهم می دی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی در سکوت گذاشت. سهند هم خیره به درخت خرمالویی که دیگر جز شاخه های نازک و چند برگ زرد شده، چیزی نداشت. بی تحمل از ادامه ی سکوت، آهی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من منتظرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول بگو کارت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم تنگ شده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو خودتو سیاه کن! من خودم گنجشک جای قناری می فروشم! ذاتتو من می شناسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار بیام ببینمت... یا خودت بیا ... یا آدرس بده بیام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند تهران نیستم به جان خودت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدرس !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پوفی که در گوشش پیچید، نشان از بُردن او داشت! لبخند مهمان کنج صورتش شد و آهسته ، ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برات پیام می دم... ولی وای به حالت اگر بخوای حالمو بگیری! یه جوری تلافی می کنم که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم بچه ! منتظرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی ، تماس قطع شد. راضی از به نتیجه رسیدن مذاکراتش، در حیاط و میان باغچه قدم زد. بی حوصلگی های اخیر، عصبی اش می کرد و حالا با رسیدن این ماجرا، کمی ذهنش هیجان داشت. نگاهش از میان درختان لخت و عور حیاط، به آسمان و چند لکه ابر سپیدش رسید. حسی او را نوید لحظه های بهتری را می داد. این که سال بعد، آسودگی دارد. گرچه در پس زمینه ی ذهنش، باز هم همه چیز خاکستری بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادن خودرو پشت در حیاط، پاهایش را به حرکت واداشت. همان لحظه که پشت در خانه، نرگس هم با کلید در را باز کرد. نگاهش با تعجب به سهند ماند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند؟ این جا چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند خوشحال از این که پتو را روی شانه اش نگه داشته، لنگه ی بعدی در را باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم هوا خوری! منو که پارک نبردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس با خنده خودش را کنار کشید تا همسرش، ماشین را داخل حیاط بیاورد. سهند که خم شد، در خانه را ببندد، از دستش گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهند تو نباید به خودت این همه فشار بیاری. رعایت کن یه کم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم! دکتر خودش گفته باید کارای روزانه مو انجام بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بسته شده بود که نرگس، دست برکمر، خیره اش شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کار روزانه نیست! کار روزانه یعنی خوردن و خوابیدن و یه کم قدم زدن نهایتش، زحمت بکشی، کشوی میزتو مرتب کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سعید و خنده های او یکی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو نفری یه در نبستین هنوز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس چشم غره ای رفت و سهند با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ترجیح می دم برگردم پایگاه ، اما کشوی میزمو مرتب نکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.