دختری به اسم آوا که برعکس خیلی دخترهای دیگه، "دختر بابا" نیست، دختری طرد شده از سوی پدر که از آینده‌اش منع میشه… دختری که کنکور داره و در خانه با مشکلات فراوانی رو به روست. خانواده‌ای سخت گیر و بی منطق که عذابش میدن. بعد از مشکلاتی که برای کنکورش پیش میاد، آوا پیش پدربزرگش میروه تا بتونه به تنهایی و با تمرکز بیشتری درس بخونه. بعد از مدتی برای مراسم عروسی نوگل، دختر دایی‌اش، به تهران میره و آنجاست که فصل دیگری از زندگی‌اش شروع میشه…

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۱ دقیقه

مطالعه آنلاین آوای شهر
نویسنده: معصومه اسدی( رز نقره ای )

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

دختری به اسم آوا که برعکس خیلی دخترهای دیگه، "دختر بابا" نیست، دختری طرد شده از سوی پدر که از آینده‌اش منع میشه…

دختری که کنکور داره و در خانه با مشکلات فراوانی رو به روست. خانواده‌ای سخت گیر و بی منطق که عذابش میدن. بعد از مشکلاتی که برای کنکورش پیش میاد، آوا پیش پدربزرگش میروه تا بتونه به تنهایی و با تمرکز بیشتری درس بخونه. بعد از مدتی برای مراسم عروسی نوگل، دختر دایی‌اش، به تهران میره و آنجاست که فصل دیگری از زندگی‌اش شروع میشه…

به نام خدا

مقدمه

دست هایم را از هم باز میکنم . لبه ی این کوه ، در این نسیم ملایم ،در مرز انفجارم !

دلم فریادی از جنس بی وفایی میخواهد .

آنقدر پُرم که با هیچ فریادی خالی نمیشوم .

دست هایم را روی گوش هایم میگذارم و صدایم را به کوه میسپارم ...! ولی بی فایده است .

هر چقدر صدایم بالاتر میرود ، بار سنگین توی قلبم سنگین تر میشود .

به ناچار اشک هایم را به کمک میخوانم ! تلفیق اشک و آه دقیقا همین حالِ همین لحظه من است .

" فقط آه های من صدایشان بیشتر است ! "

به زانو روی زمین می افتم . ایستادن سخت است ... سنگی برمیدارم و پرت میکنم . حرصم را توی سنگ میریزم و پرتابش میکنم . فریاد بعدی ، گریه ی بعدی ،سنگ بعدی ....

تا جایی که دیگر سنگی نمیماند !هه ! دامان طبیعت شده انبار درد هایم .

انبار سنگ هایی که بار این غصه را به دوش میکشیدند . آخ خدا ... چه رسمیست که از ظلم بندگانت به یک سنگ پناه میبرم ؟!

یعنی قلب این آدم ها از این سنگ هم سنگ تر است ؟!

آخ خدا ...

ببین که از بدی این آدم ها به سنگ های سخت پناه آورده ام ! ببین که آدم ها پر از فریادم میکنند و این سنگ های بی زبان جورشان را کشیده خالی ام میکنند !

آخ خدا ...

سنگ های طبیعتت بیشتر از این موجود که نامش را اشرف مخلوقات گذاشته ای ، به دادم میرسند !

آخ خدا ...

***

_ ...بیشتر وقت ها وجود یه زن تو خانواده کافیه که اون خانواده تا آخر بمونه . زن مثل یه پیوند عمل میکنه . زن اعضای خونواده رو کنار هم نگه میداره و به خانواده نظم میده . اگه دقت کنید میتونید ببینید که تو یه خونه معمولا خانوم خونه تو مرکز امور قرار داره ...

کنترل را برمیدارم و با حرص تلویزیون را خاموش میکنم . کنترول را جلوی تلویزیون پرت میکنم و برای درست کردن چایی به آشپزخانه میروم .

" مشاوران احمق ! "

واقعا روی چه حسابی ، با چه اطمینانی جلوی دوربین می آیند و این چرت و پرت ها را تحویل مردم میدهند ؟ ملت را چه فرض کرده اند ؟ این انسان های بی خبر از همه جا ، دو وجب آنور بینیشان را نمیبینند .

چایی کیسه ای را توی لیوان آب جوش میاندازم . بوی چای " احمد " که به مشامم میرسد آرام میشوم . آهی به داغی همین آب جوش از گلویم خارج میشود .

" مادر یا هیچ وقت چای نمیخورد یا وقتی میخورد فقط چای " احمد " میخورد ...! "

با یادآوری اش مثل تمام این مدت گذشته ، اشک در چشمم جمع میشود .

" دلم برای مادرم تنگ شده ! "

سه ماهی میشود که زنگ نزده . نتوانسته که زنگ بزند ...! گرمی بخار چایی صورتم را نوازش میدهد . بوی چای دلداری ام میدهد . همین بو که مرا یاد مادر می اندازد ، دلداری ام میدهد . هه ... کارم به کجا ها کشیده !

چای را روی اپن میگذارم و از آنجا دور میشوم . پله های خانه را بالا میروم و خودم را به اتاقم میرسانم . به سمت بالکن محبوبم میروم و روی صندلی ام مینشینم .

مینشینم و به دنیای پایین تر از این بالکن خیره میشوم . دنیایی پر از تنش و استرس ! دنیایی پر از ترس و وحشت ! ...وحشت های وحشتناک ...!

هدفونِ روی گردنم را برمیدارم و روی گوشم میگذارم . مثل همیشه من ساکت مینشینم و حرف های نگفته را ترانه ها در گوشم میخوانند ...! چشم هایم را میبندم و لبخند میزنم . لبخند که نه ، زهرخند میزنم . کاش این ترانه ها نگفته ها را به گوش انسان های زندگی ام هم میرساندند ! انسان هایی که کور و کر شدند و جهانم را به آتش کشیدند .

تا وقتی چشمانم میتوانستند چشمان مطمئن و قابل اعتماد مادرم را ببینند ، از هیچ چیز واهمه ای نداشتم ولی از وقتی چشمان مادر از چشم هایم دور شد دیگر همه چیز تغییر کرد ...

ترانه در گوشم میخواند...

مشکل همین است . درد فقط درد دوری از مادر نیست . میدانم روزی مادرم برای همیشه مال من خواهد بود . درد دوری از " او " بود ...

" دلم برای " او" هم تنگ شده ! "

خیلی وقت است شب هایم را اینجا میگذرانم . روی صندلی ، در بالکن کوچک و آرامم ، در خانه ی زیبا و دنجم ... در شهر رویاهای نوجوانی ام ...

وقتی روی این صندلی مینشینم ، زیر این روشنایی اندک ولی دلنشین بالکن ، سیاهی شب دنیای پایین عذابم نمیدهد . دلتنگی هست ... هنوز هم در این آتش همیشگی میسوزم ولی روی این بالکن ترسم میریزد . وقتی روی این بالکن هوای شهر را نفس میکشم ترسم میریزد .

نفس کشیدن در شهر رویاهای گذشته ام ، یعنی من به رویایم رسیده ام ...

پوزخند میزنم . هیچ کس نمیداند . هیچ کس جز خدا خبر ندارد که چطور به این شهر رسیدم ! چقدر با سیاهی هایم جنگیدم ، چقدر با شب مبارزه کردم ، چقدر خواب برایم حرام بوده ... این ها را فقط خدا میداند !

ولی همان روز های سخت هم هوای این شهر التیام التهاب قلبم میشد !

ترانه میخواند و من هم روی این صندلی در این بالکن ترسم میریزد ... مثل تمام شب های قبل از امشب ...

شب با آن همه عظمت و جبروتش به خدمتم در می آید . زیر این بالکن میماند و در برابرم به زانو درمی آید . من روی این صندلی ، روی این بالکن ، در این روشنی کوچک و زیبا میشوم " شاه شب " !

دیگر ترسی ندارم . اما دلتنگی ، تا دلت بخواهد ...

هدفون را از روی گوشم برمیدارم . میخواهم صدای شب را بشنوم . صدای همیشگی شب های شهر زیبایم را !

شهر زیبایم هم ، انگار به وجود من دلبسته که با صدای باد برایم آواز میخواند !

من آوای این شهر را دوست دارم . هر چقدر هم که در آن عذاب کشیده باشم باز هم آوایش را دوست دارم . تقصیر شهر که نیست . تقصیر آدم های شهر است . آدم ها هستند که اسمش را به غصه میبرند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشق این شهرم . شهری که بعد از هر زخم که از آدم هایش خوردم به دامانش پناه آوردم و او هرچند سرد بود و فقیر ولی باز هم پناهم داد . این شهر به من وفادار تر از آدم هایش بود . با وجود سرما و فقر امکانات آن هم فقط برای انسان های تنهایی مثل من ، باز هم پناهم داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خاطره ها دارم از این شهر ... و حالا ، حالا که خاطره ساختن برایم بی معنی شده ، در هوای این بالکن مینشینم و خاطرات گذشته را مرور میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای چایی که روی اپن جا گذاشتم تنگ میشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" به گرمایش نیاز داشتم ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آنجایی که حوصله ی پایین رفتن از پله ها را ندارم ، بی خیال چایی میشوم و همچنان گوش میسپارم به آوای شهرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوازی که باد از میان ساختمان و آپارتمان های سر به فلک کشیده به گوشم میرساند . از میان هوای آلوده اش میگذرد و به گوش من میرسد . آوای شهر من حتی از ترافیک هم میگذرد . من آوای این شهر را با صد ترانه ی شاد و غمگین عوض نمیکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد دستانش را باز میکند و در آغوشم میکشد . چشمانم را میبندم و اجازه میدهم برایم لالایی بخواند که دیگر وقت خواب است ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اذان بیدار میشوم . شب را در بالکن خوابیده بودم . نفس عمیقی میکشم و هدفون را از روی گردنم برمیدارم . گردنم درد گرفته . بی توجه به دردش نگاهم را به آسمان میدوزم . آسمان این ساعت صبح تقریبا صاف است . اگر کمی تیز بین باشی میتوانی چند ستاره ی کم نور هم ببینی . به ارفاق میشد گفت که چشمک هم میزنند . مدتیست دلم به همین ستاره های کم نور شهر خوش است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی میکشم و بالکن را به قصد وضو گرفتن ترک میکنم . از پله ها پایین می آیم و به آشپزخانه میروم . چایی یخ کرده ی دیشب هنوز روی اپن است . دستی به بدنه ی سرد فنجان میکشم و پوزخندی میزنم . من را هم همینگونه دورم انداختند . شب رهایم کردند و من هم آنقدر تا صبح ماندم تا این که مثل این چای یخ کردم . نه یک شب ، نه یک صبح ... شب های زیادی تنهایی سرد و بی رحم شب را تحمل کرده و تا صبح بیدار ماندم و صبح های زیادی که وقتی به خودم می آمدم میدیدم یخ کرده ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ شده ام ؛ مثل چای تازه دمی که مدت زیادی به حال خودش رهایش کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیاه و تیره شده ام ؛ مثل چای دم کرده ای که آنقدر روی آتش میماند تا این که سیاه و تیره میشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورش برایم سخت نیست ولی تکرارش برایم خیلی خیلی سخت است ؛ این که از دهن افتادم . مثل چای ریخته شده در فنجانی که تا صبح ، تک و تنها میماند و در آخر از دهان می افتد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر من و این یک فنجان کوچک چای ، دردهای مشترک داریم ! و هیچکس نمیداند که چقدر همدرد بودن با یک فنجان چای میتواند غم انگیز باشد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای یخ کرده را دور میریزم . خب عاقبت یخ کرده ها و از دهن افتاده ها همین است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانجا در آشپزخانه وضویم را میگیرم و دوباره پله ها را به مقصد اتاقم طی میکنم . روی همان بالکن سجاده پهن و چادر سر میکنم . قیام میکنم و نماز میخوانم . حس خیلی خوبی دارد نماز خواندن در حالی که به آسمان زل زده ای .احساس میکنی میتوانی خدا را ببینی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرامش نماز صبح و هوای نسبتا پاک تهران ، حالم را بهتر میکند . نمیدانم چند دقیقه شد . بیست دقیقه یا سی دقیقه ای هست که نشسته ام و به آسمان زل زده ام . چشم گرفتن از این بی کران برایم سخت است . روی این سقف بزرگ و زیبا تعصب دارم ! آن روز ها که هیچ سقفی بالای سرم نبود وقتی به این بی کران زل میزدم خودم را در خانه ی خدا حس میکردم ! برای بقیه شاید احمقانه باشد . برای همین است که این حس را فقط امثال من میتوانند درک کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم که می آیم ، میبینم چیزی به طلوع نمانده . نگاهی به تاریخ گوشی ام می اندازم . یادم می آید که امروز پنج شنبه است . سجاده را جمع میکنم و میروم تا لباس بپوشم . بعد از نگاهی به آینه ی قدی داخل اتاق کیفم را برمیدارم و خارج میشوم . ماشین را بیرون میبرم و به سمت مقصدم میرانم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم دور تر از محل مورد نظرم پارک میکنم . صبح پنج شنبه است و اینجا هم شلوغ ! پیاده میشوم و از پیرمرد دم در ، بسته ی خرمایی همراه دسته ای گل گلایول میخرم . راهم را ادامه میدهم و سمت قطعه ی مورد نظرم میروم . همانطور ایستاده بالای قبر چند ثانیه ای مثل همیشه به عکس روی سنگ خیره میشوم . برق این چشم ها مو را به تن آدم سیخ میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض میکنم مثل هر پنج شنبه که به اینجا می آیم . مینشینم و سرم را پایین می اندازم . قدرت نگاه کردن به این چشم های نافذ را ندارم . بسته ی خرما را باز میکنم و روی گوشه ای از سنگ قبر میگذارم . گلایول ها را برمیدارم و روی سنگ میگذارم . قطره اشکی طبق معمول راه میگیرد و تا زیر چانه ام می آید . قطره های دیگر به تقلید از آن یک قطره پشت سر هم راه میگیرند و صورتم را خیس میکنند . هنوز هم نفهمیدم چرا ! هنوز هم نمیدانم چرا هیچ دلیل مشخصی برای ریختن این اشک ها ندارم . فقط حس میکنم اینجا و این لحظه که در کنار این قبرم باید گریه کنم . نه برای خودم . نه برای دل تنگ خودم . برای این مرد گریه میکنم . نمیدانم چرا ولی چشمانش پر از دردند . پر از زخم و رنج و عذاب . آنقدر که دردهای خودم یادم میروند و برای درد هایی که این مرد کشیده گریه میکنم . دردهایی که حتی نمیدانم چیستند و فقط حسشان میکنم . سنگینیشان را روی شانه هایم حس میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین بار اینجا آمدم تا خودم خالی شوم ولی چشمم که به این عکس و به این چشم ها افتاد شرمم شد . خجالت کشیدم در محضر این مرد از درد حرف بزنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خودم جمع میشوم . هوای دم صبح سوز دارد. به این سوزها عادت کرده ام . در واقع جزوی از زندگی ام شده اند . اینجا که می آیم کوله بار گذشته را هم می آورم . ولی نمیتوانم اینجا خالی اش کنم . احساس می کنم درد های این مرد کل این گورستان را پر کرده و جایی برای گذشته ی من نیست ! شاخه ای از گلایول ها را برمیدارم و پرپرش میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همان گذشته ام به یاد دارم که محبت ، محبت می آورد . من به این قبر و صاحبش دل بسته ام . تمام محبت هایی را که قرار بود خرج خانواده ام کنم را در قلبم جمع میکنم . به اینجا می آیم و همه را در قالب یک فاتحه و یک بسته خرما خرج این مرد میکنم . این مرد جزو آن افرادیست که بدون عذاب کشیدن دوستش دارم . مردیست که هرچقدر بیشتر محبت میکنم مهربان تر میشود ، نه طلبکار تر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب قطورم را میبندم و توپ صدرا را برمیدارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بنداز توپمو میخوام بازی کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به لحن طلبکارش میزنم و توپش را به سمتش پرت میکنم . دست هایم را میکشم و نگاهی به ساعت می اندازم . سه ساعت فیکس مطالعه . عالی بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند میشوم تا آبی به صورتم بزنم . شیر آب کنار باغچه را باز میکنم . آبش خنک است و سر حالم می آورد . خیسی صورتم را میگیرم و به باغچه خیره میشوم . هیچ بنی بشری از دیدن این دو باغچه ی بزرگ و زیبا سیر نمیشود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آوا آوا آوا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسه ی کوچکش را در آغوش میگیرم و گونه ی سفیدش را میبوسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیه بشر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را از حصار بازویم آزاد میکند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا بازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا صدای این بشر اینقدر به دلم مینشیند ؟! دوست دارم صبح تا شب فقط حرف بزند و من هم بشنوم . دماغش را میکشم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یه بار بگو اسمت چیه تا بیام بازی کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی دندان های سفید و کوچکش را نشانم میدهد و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ صدلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای صدایش پر میکشد . محکم در آغوشم فشارش میدهم تا این که آخش در می آید . به محض باز کردن دست هایم فرار میکند و داد میزند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا منو بگیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرخوشی بلند میشوم و دنبالش میکنم . قدم های کوچک برمیدارم تا به او نرسم و او فکر کند که نمیتوانم بگیرمش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وای چقدر تند فرار میکنی صدرا آروم تر برو بهت برسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند و کودکانه میخندد و دلم را میبرد . لب های کوچک و سرخش با آن ابرو های پر پشت و مرتب چهره اش را شبیه پدرش کرده . هم خودش و هم پدرش را عاشقانه دوست دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر و صدای ما ریحانه و سارا از خانه بیرون می آیند . ریحانه با اخم دستانش را به کمر میزند و با داد میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یعنی چی آقا ؟ بدون ما بازی میکنید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانستم اگر زبان نریزم قهر میکند . ریحانه خواهر صدرا بود ولی اصلا شبیه صدرا نبود . دست از دنبال کردن صدرا میکشم و به طرف آن دو میروم . هر دو را بغل میکنم و میبوسمشان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ درساتون تموم شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا ، دختر خاله برزین ، میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره خوندیم . تازه ردیف سوم جدول ضربم حفظ کردیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به صدایم جَو میدهم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوه آفرین به شما . از من زرنگ تر شدینا باید یه فکری واسه خودم بکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه هنوز هم اخم دارد . گونه اش را میکشم و با نگاهی به ساعت میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب ... من الان نیم ساعت وقت آزاد دارم . دنبال بازی یا نخود نخود ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو جیغ میکشند و میگویند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دنبال بازی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون مکث پا به فرار میگذارند . برای استراحت بعد از سه ساعت درس خواندن بد نبود کمی هم با این ها بازی کنم . چقدر این بچگی هایشان را دوست دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از نیم ساعت دویدن و بالا و پایین پایین پریدن ، رو به بچه ها میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بسه دیگه من خسته شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره های مغموم میگویند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه دیگه . بیا بازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن ملتمسشان دلم را آب میکند ولی خب خسته ام . کلی هم درس دارم که باید بخوانم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ درس دارم بچه ها . قرارمون نیم ساعت بود که تموم شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا بی خیال اصرار میشود و میدود تا با تفنگش باز کند . به گفته ی خودش دارد دشمن ها را میکشد ! ریحانه پا روی زمین میکوبد و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای بابا . تا میایم بازی کنیم هی میگی درس دارم درس دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنکور است و هزار بدبختی ! هدفم بیشتر از ناراحتی یک لحظه ی این بچه ها می ارزید . شاید اگر کمی بزرگ تر بودند درک میکردند که در زمان کنکور با وقت نمیشود شوخی کرد . هر یک دقیقه هم ارزش دارد و نباید هدرش داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به غرغر هایشان به سمت در حیاط میروم تا ببینم پدر بزرگ به کوچه رسیده یا نه . صدای چرخیدن کلید در حیاط نشان میدهد که پدربزرگ آمده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر میمانم تا در را باز کند . با دیدن قامت خمیده اما همچنان چهارشانه اش ته دلم قنج میرود . با داشتن پدربزرگ برایم فرقی نمیکرد که پدر داشته باشم یا نه . سر پناه داشته باشم یا نه . افسرده باشم یا نه ... با داشتن این مرد محکم دلم قرص میشود . آرام میشوم وقتی حتی آوازه اش را هم میشنوم . میدانم هیچ وقت پشتم را خالی نمیکند . داشتن حمایت این مرد یعنی زمین خوردنم تقریبا غیرممکن است . شاید به همین خاطر است که اینقدر صبورانه در خانه ی خودمان تاب می آورم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنش لبخندی میزنم و جلو میروم برای گرفتن کیسه های توی دستش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" اشکال ندارد اگر کیسه های پلاستیکی از دست پدر خودم نگرفته ام ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نباشی بابا جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" اشکال ندارد اگر از ته قلبم پدر خودم را " بابا جون " صدا نزده ام "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستان چروکیده ولی پرقدرتش در آغوشم میگیرد و گونه ام را میبوسد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت باشی بابا جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" اشکالی ندارد اگر پدر خودم هیچ وقت اینطور خالصانه و پدرانه در آغوشم نگرفته و گونه ام را نبوسیده است "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آغوش گرمش بیرون می آیم و جواب بوسه اش را میدهم . لبخند گیرایش با آن چشمان نافذش که همه را وادار به اطاعت از فرمان هایش میکرد ، قرار دل بی قرارم بود . شانه به شانه اش قدم برمیدارم و طول حیاط زیبا و بلند را میپیمایم . با وجود سنی که دارد هنوز هم دو سر و گردن از او کوتاه ترم . و خدا میدا ند که چه ذوقی میکنم وقتی اینطور سایه اش هیکل نحیفم را در بر میگیرد . خدا میداند که چقدر احساس امنیت میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه و سارا نا امید از ادامه ی بازی با من ، میروند تا خودشان یک بازی دونفره پیدا کنند . پدر بزرگ با دیدن کتاب های پخش و پلایم در ایوان میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها میزارن درس بخونی بابا جون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش جذبه دارد . یعنی اگر نمیگذارند درس بخوانم حاضر است طرف من را بگیرد و بچه ها را سر جایشان بنشاند . کاری که خود پدر و مادر بچه ها نمیکنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بابا جون من راحتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ریزی میکند و حین رفتن به داخل خانه میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینقدر ملاحضه ی بقیه رو نکن دختر . الان بقیه باید ملاحضه ی تو رو بکنن . برای چی با هر شرایطی کنار میای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی نمیدهم . من با کنار آمدن بزرگ شده ام پدر بزرگ . کاری جز کنار آمدن بلد نیستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاه نافذ و اخم آلودش کمرم را خم میکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعضی وقتا باید مستبد باشی دختر جون . وگرنه همه سوارت میشن . حتی اونایی که اصلا ازشون همچین انتظاری نداری . اگه بچه ها اذیتت میکنن بگو لازم نیست تو رودرواسی بمونی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی میکشد . نفسی میکشم . من بلد نیستم مستبد باشم پدربزرگ . من زیر بار استبداد بزرگ شده ام اما بلد نیستم مستبد باشم . از این خصلت بیزارم پدربزرگ . حاضر نیستم مستبد باشم حتی به قیمت این که سوارم شوند ! من هم راهی دارم برای آدم کردن اطرافیانم اما آن راه زور نیست . انگار پدر بزرگ هم احساسم را درک میکند که میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به بهامین میگم بچه ها رو جمع کنه هر وقت رفت ولگردی اونارو هم با خودش ببره . تو بشین درستو بخون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و میرود . میرود و من از خوشی این توجه های پدرانه اش دلم مالش میرود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" اشکال ندارد اگر پدر خودم هیچ وقت اصرار به درس خواندنم نمیکند ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر خودم اصرار به درس خواندنم ندارد که هیچ ، حتی راضی نبود که درس بخوانم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان میدهم تا ذهنم از افکار درهمم خالی شود . کمی از آب شیر میخورم و برمیگردم کنار میز کوچک و محبوبم . میزی که پدر بزرگ با دستان خودش ساخته بود مخصوص خودم تا هر وقت اینجا می آمدم راحت تر درس بخوانم . با انرژی کتابم را باز میکنم و مشغول خواندن میشوم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهامین پس گردنی نسبتا محکمی نثارم میکند و میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که هنوز نشستی ! پاشو بپوش دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حل مسئله ای مهم بودم . چشم غره ای به بهامین میروم و دوباره نگاهی به صورت سوال می اندازم . همه ی روش ها از ذهنم پریدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی روی سوال فکر میکنم ولی فایده ای ندارد .تمرکزم به کل منهدم شده است . زیر لب غر میزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل آدم اعلام وجود کن خب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستان پر قدرتش از پشت گردنم را میگیرد و به پایین خمش میکند . صورتم را روی کتاب میگذارد و با خنده گردنم را فشار میدهد . با دردی که در گردنم میپیچد آخ بلندی میکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو غلط کردم تا ولت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ دیگری میکشم و قاطعانه میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمرا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار دیگری میدهد که اینبار اشک در چشمم جمع میشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن شکست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را برمیدارد و با لبخندی جای دستش را ماساژ میدهد . چیزی نمیگویم . یعنی چیزی به ذهنم نمیرسد که بگویم . من به این شوخی ها عادت ندارم . نمیدانم باید چه واکنشی در قبالشان نشان بدهم . نمیدانم چه برداشتی از سکوتم میکند که بلند میشود . با لحن خنثی میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه اینقدر خر نزن ...پاشو بپوش بچه ها رو هم جمع کن تا شورش نکردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش دلم میگیرد . تمام اعتماد به نفسم از بین میرود . انتظار بهتری در مقابل شوخی اش داشت . لحنش دلم را میشکند . طوری گفت خر نزن که انگار هیچ امیدی به آینده ی من نیست . انگار هر چقدر هم که تلاش کنم و درس بخوانم باز هم قرار نیست به جایی برسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهامین و این نیش های پنهانی اش همیشه جگرم را خون میکرد . باید اهمیت نمیدادم . باید بی خیال میشدم اما نمیشد . نمیتوانستم . من بین دایی ها بهامین را از همه بیشتر دوست دارم . نه ...بین دایی ها نه ! بیت همه ی فرزندان پدربزرگ بهامین را بیشتر از همه دوست دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهامین دوست داشتنی ترین دایی دنیا بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنم پوزخندی میزند ! شاید هم بی رحم ترین دایی دنیا بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاصیت غیر قابل تحمل همه ی انسان ها این است که از کسی که بیشتر از همه دوستش دارند ، بیشتر از همه هم انتظار دارند . من هم از این قائده مستثنا نیستم . دوست داشتم حداقل بهامین بیچارگی ام را به سرم نکوبد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای صدرا به سمتش برمیگردم . با سرعت و با قدم های کج و کوله به سمتم میدود . دلم میرود برای اینطور دویدنش . دویدن را تازه یاد گرفته و وقتی اینطور به سمتم میدود دوست دارم بگیرم و میان بازو هایم آنقدر فشارش دهم که استخوان هایش صدا دهند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می آید و خودش را به آغوشم پرت میکند . با نفس های تند و هیجانی اش مدام تکرار میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا منو قایم کن . الان میان منو میگیرن میکشن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" آوا فدای این زبان شیرینت ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم نگهش میدارم و با دست هایم سرش را پنهان میکنم . ریحانه و سارا با خنده به سمتمان می آیند . ریحانه میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدرا کجاست ؟ ندیدیش ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی صدرا بلند میشود ولی همچنان سرش را در سینه ام پنهان کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه من ندیدمش نمیدونم کجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو میخندند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس اون کیه تو بغلت ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا باز هم میخندد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" آوا فدای این خنده های زیبایت ..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینو میگین ؟ این که صدرا نیست . این گربه ی همسایست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال این حرفم صدرا در همان وضعیتی که دارد بلند میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره آره من صدرا نیستم گلبه ی هسمایم نگاه صدای گلبه در میارم : میو میو میو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نمیتوانم خودم را کنترول کنم و بلند میخندم . صدرا از بغلم بیرون می آید و با دیدنم او هم میخندد . لب های کوچک و زیبایش از هم باز میشوند و دندان های کوچک و ردیف شده اش را نمایان میکنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر بهامین بد است اشکالی ندارد . پسرش بدی های پدرش را از دلم در می آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی خنده ام را جمع میکنم و رو به بچه ها میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشین بریم آماده شیم بریم بیرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا از روی پایم بلند میشود و جیغ میکشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ جون میریم گردش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه با ذوق میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا میریم حالا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا می اندازم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمیدونم از بابات بپرس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله دست سارا را میگیرد و میروند سراغ بهامین . کتاب هایم را جمع میکنم و بلند میشوم . وارد خانه میشوم و به سمت اتاقم میروم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند میزنم . همان اتاقی که پدربزرگ برای من خالی اش کرده تا هر وقت که به این جا می آیم با آسایش آنجا درس بخوانم . اتاقی متفاوت با جاهای دیگر خانه . زیباترین و دلنشین ترین اتاق این خانه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تعویض لباس هایم چند کتابچه و دفترچه داخل کیفم می اندازم . باید وقت های مرده را هم زنده میکردم و درس میخواندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون که میروم با بهامین رو به رو میشوم . نگاهی موشکافانه به سر و وضعم میکند و بعد به نشانه ی تایید سرش را تکان میدهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشتیپ شدیا مایماخ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده روی پنجه هایم بلند میشوم و گونه اش را میبوسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه کنیم دیگه خوشتیپی تو ذاتمه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی بالایی روسری ام را میگیرد و میکشد . جیغ خفیف و حرص آلودی میکشم که خنده اش میگیرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اعتماد به نفست منو کشته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست در جیبش میکند و ژست میگیرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- محض یادآوری میگم ؛ حلال زاده به داییش میره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسری ام را باز میکنم . خوب میدانست که چقدر زحمت کشیدم تا موهایم را با این روسری ساتن بپوشانم . نفس عمیقی میکشم و نگاه خبیثی به موهای مرتب و ژل خورده اش می اندازم . برای تلافی دوباره روی پنجه بلند میشوم و در یک حرکت ناگهانی کل دکوراسیون موهایش را منهدم میکنم . با دیدن قیافه اش صدای خنده ام به هوا میرود . تعجب کرده چون فکر نمیکرد برای تلافی چنین کاری بکنم . کلا فکر میکرد آدم تلافی کردن نیستم . درست هم فکر میکرد . آدم تلافی کردن نبودم . حتی همین الآن عذاب وجدان داشتم به خاطر به هم ریختن موهای زیبایش . دست دراز میکند که گردنم را بگیرد ولی از زیر دستش در میروم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدر سوخته کجا میری ؟ عوضشو درنیام بهامین نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برمیگردم و زبانم را برایش در می آورم . اتاق های به هم متصل را یکی یکی طی میکنم و در آخر جلوی آینه ی بزرگ روی دیوار یکی از اتاق ها می ایستم . دوباره روسری ام را سر میکنم و نگاه گذرایی هم به چهره ام می اندازم . بهامین را میبینم که شانه و ژل به دست می آید و پشت سرم می ایستد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه کن چی کار کردی موهامو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم مدام قربان و صدقه ی موهای خوش حالت و نرمش میروم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وسواس موهایش را شانه میزند . دلم برای حرکت دست های مردانه اش پر میکشد . دست بلند میکنم تا شانه را از دستش بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن بینم . دیگه چه بلایی میخوای سر موهام بیاری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف میزند به پرم . یعنی اشتیاق توی چشمانم را ندید ؟! غرورم اخم میکند . سعی میکنم اخمش را نادیده بگیرم . با لحن خندانی میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلد نیستی درست شونه بزنی خب میخوام برات شونشون کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی خیالی چشم از من میگیرد و به آینه میدوزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نکرده خودمون میدونیم و موهامون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی اوقات بهامین غیرقابل تحمل ترین فرد روی زمین میشود . و عجیب است که من تنها فردی هستم که اینطور فکر میکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرم را حفظ میکنم و بدون نگاهی به بهامین میروم تا کفش هایم را بپوشم . حین رفتن میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه . خودتون میدونین و موهاتون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی دلم دارد میترکد . خیلی سعی کردم بی مهری بهامین را به رویم نیاورم ولی نمیشد . من از مردهای بی مهر بدم می آید . از مردهای بی خیال بدم می آید . از مردهای بی رحم بدم می آید . مرد های بی مهر و بی خیال و بی رحم مرا یاد پدرم می اندازند . و من از مردهایی که شبیه پدرم باشند بدم می آید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفته . حتی آهنگ های شاد و کردی بهامین ، یا شیرین زبانی های صدرا هم چیزی از غصه ام کم نمیکند . میدانم احساسم بی خود ترین احساس روی زمین است . این که بهامین محلم نمیدهد . هر دختر دیگری بود میگفت به درک خب ندهد . من که محتاج محبت بهامین نیستم ... ولی خب من خیلی با آن دختر ها فرق دارم . زندگی من مرد ندارد . کدام دختر است که از بدو تولد بدون یک مرد در زندگی اش به دنیا بیاید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با آن دخترها فرق دارم . آدمی نیستم که تحقیر را تحمل کنم . محال است از کسی محبت گدایی کنم . ولی از بهامین و دایی های دیگر انتظار دارم . چون دلیل این همه بی چارگی خود این ها بودند . دلیل ازدواج پدر و مادرم این سه برادر و پدرشان بودند . اگر پدر و مادرم با هم ازدواج نمیکردند کار به اینجا ها کشیده نمیشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم کمی بهتر میشود . بلند میشوم و از مرد خداحافظی میکنم . نمیدانم قوم و خویشی داشته یا نه . برایم مهم نبود . مهم این بود که در حال حاضر فقط او را داشتم و تنها کسی بود که مواقع دلتنگی میتوانم بیایم و ببینمش . آن هم بدون هیچ مانعی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را روشن میکنم و به سمت خانه میرانم . امروز پنج شنبه است . روز مورد علاقه ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به شال آبی روی سرم می اندازم و کمی روی شانه هایم مرتبش میکنم . رنگ آبی را دوست دارم . نه طرفدار استقلالم نه فردی سرزنده . آبی را دوست دارم چون به نظرم رنگی است پر از امید . تا چشمم به آبی می افتد امیدوار میشوم . نمیدانم چرا ؟! نمیدانم امید به چه ؟! فقط حس خوبیست که دوست دارم تجربه اش کنم . امیدی به چیزی ندارم حتی به زندگی ام ! ولی خب این رنگ کارش را میکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گازش را میگیرم و سمت مطب میروم . پنجره را پایین میکشم و هوای تهران را به ریه هایم میفرستم . هوای تهران به نظرم مناسب ترین هوا برای نفس کشیدن است . درست است که نام این هوا را دود و دم گذاشته اند ولی خب برای من حکم اکسیژن خالص را دارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ناچیزی میزنم . چراغ قرمز و ماشین های مختلف و ترافیک جزو برنامه های روزانه ام هستند . از تماشایشان لذت میبرم . چه کسی از گذشته خبر دارد ؟ روزهایی در گذشته داشته ام که ماندن در ترافیک این شهر برایم آرزویی تقریبا محال بود ! روزهایی که رسیدن به اینجا را پایان همه ی بدبختی ها میدانستم . چون فکر میکردم اگر پایم به تهران برسد دیگر هیچ وقت تنها چون فکر میکردم اگر پایم به اینجا برسد دیگر تنها نخواهم بود . ولی خب ، هیچ چیز آنطور که فکر میکردم پیش نرفت ، هیچ چیز !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را وارد پارکینگ میکنم و خودم وارد بیمارستان میشوم . جواب سلام دکتر ها و پرستار ها را میدهم و مستقیم به سمت اتاقم میروم . هنوز روی صندلی ام ننشسته ام که در با شدت باز میشود و پروا با نیش بازش ظاهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانومی خودمون . چطوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این حرکات ناگهانی اش عادت کرده ام . اوایل تا مرز سکته میرفتم ولی حالا این دیوانگی هایش برایم عادی شده اند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مریض روانی خودمون . خودت چطوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامل وارد میشود و در را میبندد . چینی به پیشانی می اندازد و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سَفِه دانیشما . مریض روانی هم عمته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق این کلمات ترکی هستم که به کار میبرد . شنیدنشان باعث میشود زبان مادری ام را فراموش نکنم . دلم برای زبانم تنگ شده . چند سال است که ترکی صحبت نکرده ام ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم نمیدانم ولی فکر کنم از همان روزی بود که پا به تهران گذاشتم . پوزخند پنهانی میزنم . تمام جزئیات آمدنم به تهران را به یاد دارم ولی نمیدانم دقیقا چند سال پیش بود ... شاید هم خودم نمیخواهم بدانم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شمس علی سراغتو میگرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخندم . شمس علی اسم مستعار رئیس بیمارستان ، آقای عبادوند ، بود . از خنده ی من پروا هم می خندد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروا تنها کسی است که کنارش واقعا میخندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی کارم داشت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی ولو میشود و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چه میدونم با تو کار داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکم را به چشمم میزنم و پرونده ی پزشکی بیماری را باز میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا تو چیکارم داشتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز تر از قبل مینشیند و جواب میدهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی فقط میخواستم بگم شمس علی کارت داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گذرایی به مشخصات بیمار می اندازم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب گفتی تموم شد دیگه چرا نشستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را میبندد و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زر نزن بزا یکم بشینم الان میرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به طرز نشستنش میکنم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نشستنتم مثل آدم نیست آخه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی قیدی میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سَفِه دانیشما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی میزنم و دوباره مشغول مطالعه ی پرونده میشوم . دقایقی طولانی که میگذرد پرونده را میبندم و نگاهی به پروا می اندازم . روی صندلی و طبق معمول با دهان باز خوابش برده . بلند میشوم و روپوش سفیدم را از روی آویز برمیدارم . حین پوشیدنش ،تقه ای به در میخورد . نگاهم را به پروا میروزم . با خباثت لگد محکمی به پایش میزنم که به طرز فجیعی از خواب میپرد . تا می آید فحشم بدهد با صدای بلندی میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عرض سه ثانیه به سرعت دستی به سر و گوش لباسش میکشد و پوشه ای را از روی میزم برمیدارد . ژست متفکری میگیرد و مشغول ورق زدن کاغذ های توی پوشه میشود . از واکنش سریعش خنده ام میگیرد ولی خنده ام را کنترل میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز و آقای عبادوند وارد میشود . با دیدنمان لبخندی میزند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بر خانوم دکتر و دوستشون . مزاحم نباشم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حین رفتن پشت میزم جوابش را میدهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دکتر . مراحمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروا همانطور متفکر و در حالی که به محتویات پوشه زل زده جواب میدهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دکتر خوب هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبادوند با خنده میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از سر صبح تا حالا دقیقا پنج بار حالمو پرسیدین خانوم حیدری باور کنین در سلامت کامل به سر میبرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروا رضایت میدهد و سرش را بلند میکند . با چشمان ریز شده اش بعد از چند لحظه فکر کردن میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه من یادمه چهار بار پرسیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ی بلند عبادوند حرصش میکیرد ولی خودش را نمیبازد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احوال پرسی یه بخشی از صله ی ارحامه دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای نخندیدن نهایت سعیم را میکنم . موفق هم میشوم و به لبخندی اکتفا میکنم . عبادوند میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانوم حیدری شما درست میگین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان لبخندم میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امرتون یادتون نره دکتر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان میدهد و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حیدری حواس نمیزاره واسه آدم که . راستش کارتون داشتم خانوم دکتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" خانوم دکتر " لفظیست که در کل بیمارستان تنها برای من به کار میبرد و این موضوع همیشه حسادت پروا را بر می انگیزد چ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر حیدری گفتن کارم داشتین . نیازی نبود زحمت بکشین خودم میخواستم خدمت برسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محجوبانه ای میزند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زحمتی نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خطاب به پروا میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر حیدری میاین این طرف دکتر بشینن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق ناشی از خشم را توی عمق چشمانش تشخیص میدهم . ولی ظاهرش را حفظ میکند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ ببخشید اصلا حواسم نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار میکشد و پشت صندلی میرود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایین بشینین دکتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبادوند با شک نگاهی به پروا می اندازد و با تردید هم مینشیند . نفس عمیقی به خاطر رفع خطر میکشد که لبخند به لبم می آورد . همه پروا را میشناسند و از کارهای ناغافلش میترسند . نگاه خصمانه ی پروا که بالای سر عبادوند ایستاده تمرکزم را میدزدد . میترسیدم کار غیر معقولی انجام دهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش خانوم دکتر پرونده ی یکی از بیمارای ما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن قیافه ی مزحک پروا ، که دارد ادای عبادوند را در می آورد ، دلم میخواهد بلند زیر خنده بزنم . تمام ماهیچه های بدنم را منقبض میکنم تا نخندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین می اندازم تا چشمان خندانم را عبادوند نبیند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت جو باعث میشود سرم را بلند کنم . عبادوند یک نگاه به من و بعد نگاه دیگری به پروا می اندازد . پروا طی حرکتی سریع و نامحسوس مشغول بررسی پوشه ی توی دستش میشود . عبادوند با دیدن وضعیت پروا سرش را به معنی تاسف تکان میدهد و نگاه پر امیدش را به من میدوزد . لبخند ریزی میزنم و خطاب به پروا میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر حیدری شما امر دیگه ای با من دارین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناز سرش را بلند میکند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟ با من بودین خانوم دکتر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم دکتر را درست مثل عبادوند گفت . کمی درقالب جدی فرو میروم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم امر دیگه ای هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به مغنه اش میکشد . خیلی مودبانه می آید و پوشه را روی میزم می گذارد . دور از چشم عبادوند چشمکی حواله ام میکند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خانوم دکتر امری نیست . فقط به اون نکاتی که گفتم توجه کنین دیگه حله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ای به پوشه ی روی میز میکند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این بیمارم به نظر من مبتلا به عفونت معدوی هستن . فکر نکنین تو تشخیصتون دخالت میکنما چون نظرمو پرسیدین گفتم وگرنه تشخیص اصلی به عهده ی خودتونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل میزنم به چشمانش بلکه از رو برود . با لبخند ضایعی " با اجازه " ای میگوید و بیرون میرود . پوشه را باز میکنم تا ببینم منظورش از بیمار مبتلا به عفونت معدوی ! کیست . با دیدن محتویات پوشه بی توجه به حضور عبادوند بلند میخندم . آنقدر که دیگر نفسم میرود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی اینجوری میخندی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را از داخل گاز میگیرم تا بتوانم خنده ام را کنترل کنم . بعد از چند لحظه خنده ام را به لبخندی تبدیل میکنم و پوشه را به دستش میدهم . چند ثانیه مات به شعرهای داخل پوشه نگاه میکند و بعد مثل من زیر خنده میزند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای امون از دست این دختر . زندگی نزاشته برامون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ناچیزی میزنم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن پروا رو . داشتی در مورد یه بیماری حرف میزدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی میگوید و حرفش را ادامه میدهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی از آشناهای ما گویا مریض تواِ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکلشون چی بوده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیق نمیدونم تازه آوردنش. ولی شنیدم که مشکل از معدش بوده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشخصاتش ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمش مریم موسویه . ۲۲ سالشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش را که میشنوم متوجه میشوم کدام بیمار است . همانیست که نیم ساعت پیش داشتم پرونده اش را مطالعه میکردم . همان پرونده را دوباره برمیدارم و بعد از نگاهی به مشخصات بیمار ، به طرف عبادوند میگیرمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ایشونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دقیقی به مشخصات می اندازد و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خودشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده را میگیرم و روی میز میگذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که یکی از آشناهامونه میخواستم بدونم تو چه وضعیه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده را میبندم و عینکم را برمیدارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در مورد وضعش نظر قطعی نمیتونم بدم باید اول خودم معاینش کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی اینکارو میکنی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعتم می اندازم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و متعاقبا بلند میشوم تا برای معاینه ی دختر بروم . او هم بلند میشود و لبخندی میزند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس نتیجه رو به منم بگو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را باز میکنم و کنار میکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون و به سمت دفتر خودش میرود . راهی اتاق مریم موسوی میشوم . بعد از پیدا کردن شماره ی اتاق با چند ضربه وارد میشوم . کسی جز یک خانوم مسن داخل اتاق نیست . دختری جوان هم روی تخت دراز کشیده که احتمال دادم مریم موسوی باشد . وارد که میشوم هر دو متوجه میشوند و نگاهم میکنند . خودم را به بالای سر دختر میرسانم و خطاب به هر دو سلام میدهم . جوابم را که میدهند میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر مهرآسا هستم . برای معاینه اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن خیلی نگران به نظر میرسد . احتمال دادم مادر این دختر باشد . عبادوند گفت معده اش مشکل داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکلتون چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو سه روزه همش بالای دلشو میگیره . معدش درد میکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه موقع هایی معدش درد میگیره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از غذا یا وقتایی که درس میخونه یا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خطاب به دختر میپرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از استرس و فشار روحی هم معده درد میگیری ؟ اصلا چی شد که درد معدت عود کرد و بستری شدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جابه جا میشود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با نامزدم دعوام شد بعدش معدم درد گرفت و حالم به هم خورد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این علائم نشان دهنده ی زخم معده اند . چیز هایی که میگوید را یادداشت میکنم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظر قطعی نمیتونم بدم خانوم موسوی باید برین برای آندوسکوپی . بعد نتیجه رو برام بیارین تا بررسیش کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ خانوم مسن به وضوح میپرد . آرام روی گونه اش میزند و یا خدایی زیر لب میگویم . طوری ترسید که انگار به دختر گفتم باید یک دور آن دنیا را بچرخد و برگردد . با لحن آرامی رو به زن میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما مادرشون هستین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانوم دکتر مادرشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست حدس زده ام . این نگرانی اش هم اثبات حدسم بود . من این مادرانه ها را خیلی خوب میشناسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند آرامی برای آرام کردن زن میزنم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترسین مادر جان . آندوسکپی ترس نداره ضرر هم نداره . یه پرستار میفرستم راهنماییتون کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گذرایی به نوشته ها میکنم و میپرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب امر دیگه ای با من ندارین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با همان چهره ی نگرانش میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا خیرتون بده دکتر . سلامت باشی مادر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به لفظ مادر میزنم و با یک خداحافظی کوتاه از اتاق خارج میشوم . به سمت دفتر آقای عبادوند میروم . منشی با دیدنم برمیخیزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشینین . دکتر هستن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بفرمایین داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در میزنم و منتظر میشوم اجازه ی ورود بدهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد که میشوم میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چه خبر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادداشت ها را به دستش میدهم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتمالا زخم معده باشه . علائمش که اینو نشون میده . من فرستادمشون برای آندوسکوپی ولی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانستم این را بگویم یا نه . اساسا در مورد بیماران هیچ وقت وارد حاشیه یا مسائلی که زیاد مهم نبودند نمیشدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را در جیبم میگذارم و میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرشون خیلی ترسیدن . نمیدونم ولی حس کردم ایشون تا به حال زیاد راهشون به بیمارستان نیفتاده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حین مطالعه ی یادداشت ها میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی گفتم دخترشون باید برن برای آندوسکپی خیلی ترسیدن . من براشون توضیح دادم ولی فایده ی چندانی نداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بلند و سوالی نگاهم میکند . منتظر است منظور اصلی ام را بگویم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم بهتر باشه خودتون برین دیدنشون و رو روند درمانشون هم خودتون نظارت کنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نگاهم میکند و بعد لبخندی میزند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید حق با شما باشه . من پرونده ی ایشونو بررسی میکنم و نظرمو بهتون اطلاع میدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر میکنم و بعد از با اجازه ی آرامی از اتاق خارج میشوم . پروا را میبینم که نشسته و دارد سر به سر محمد میگذارد . جلو که میروم محمد با دیدنم خودش را به آغوشم پرت میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله به این بگو اذیتم نکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق این زبان شیرینش شده ام . جزو خواستنی ترین کودکانی بود که به عمرم دیده بودم . آهم را در سینه ام خفه میکنم . محمد مرا یاد صدرا می انداخت . صدرایی که حالا بزرگتر شده و هر از گاهی دور از چشم پدر و مادرش همدیگر را میبینیم . خواهرش را هم میبینم . از همه دل کندم ولی از بچه ها نه . نتوانستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد سرش را در سینه ام پنهان میکند و میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله نزار میخواد قلقلکم بده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ محمد . نمیدانی چه آتشی به سینه ام میزنی وقتی اینطور کودکانه و صدراگونه سرت را در آن پنهان میکنی ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم بغلش میکنم و رو به پروا میگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اذیت نکن پسرمو . وگرنه دیگه اتاق عمل راهت نمیدما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان پروا گرد شدند . با حرص میگوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختره ی آدم فروش . داری زندگی منو به این بچه میفروشی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانی که محمد برای پروا در آورد باعث شد مثل آن سال ها که صدرا این کار را انجام میداد قهقهه بزنم . لب هایم را روی سر محمد گذاشتم و خنده ام را خوردم . اینجا بیمادرستان بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروا همچنان حرص میخورد و محمد هم که انگار در آغوش من خیلی احساس امنیت میکرد که به پروا فخر میفروخت . از دست بچه های این دهه های آخر . یک نمونه اش صدرا . حتی حالا که دوازده ساله است باز هم تا میبینمش پسرک بازیگوش و به قول خودش شرّ آن سال ها جلوی چشمم می آمد . با یادآوریش لبخندی میزنم . دلم هوایش را کرده و خوشحال بودم که امروز میتوانستم ببینمش . محمد با دیدن دوستش از آغوشم بیرون میپرد و دوان دوان به سمت حسین میرود . به دنیای کودکانه شان که نگاه میکنم امید میگیرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها را خیلی دوست دارم . مرا یاد بچگی های خودم می اندازند . یاد وقت هایی که یادم نمی آید و من خیلی خوشحالم که یادم نمی آید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"چقدر بچگی ام را دور میبینم ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خیالات خودم آن دوره از بچگی ام را آرام ترین دوره تصور کرده ام . اهمیتی هم نمیدهم واقعا آرام بوده یا نه . به هر حال من که یادم نمی آمد ! دوست داشتم آن دوره را آنطور که دوست دارم تصور کنم . دوره ای که فرض میکنم تنها زمانیست که آرام بوده ام . چند سالی که دنیا زورش را به رخم نکشیده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز که رفتی تو هپروت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش میکنم . پروا را هم دوست دارم . چون با وجود سنی که دارد درست مثل بچه های کوچک رفتار میکند . از این که هیچ چیز در این دنیا برایش مهم تر از خوشگذرانی ها و خندیدن هایش نیست خیلی خوشم می آید . من خودم از این خصوصیات بی بهره ام ولی بودنشان در اطرافم ، من را هم زنده نگه میدارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی . یاد صدرا افتادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانم زل میزند و آهی میکشد . دلتنگی فراوان من گاهی پروای بی خیال و خندان را هم متاثر میکند . لبخند بی جانی تحویلش میدهم و راه اتاقم را پیش میگیرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس تنها شدن یا که مردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میشود لحظه بر لحظه نزدیک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشقی تیر احوال خود را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوی مغزم خدا کرده شلیک ... *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* علی سلطانی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سطل را از آب رود پر میکنم و با تمام قدرت به سمت دایی میپاشمش . بهامین از پشت دست هایش را گرفته و با بچه ها همه به سمتش یورش برده و داشتیم خیسش میکردیم . ولی دایی باز هم کم نمی آورد با این که دست هایش اسیر دست بهامین بود ولی او با پاهایش آب به سمتمان میپاشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیس آب شده بودم . به معنای واقعی کلمه یک موش آب کشیده . بهامین با یک لحن هیجانی خطاب به بچه ها گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها محکم گرفتمش بدویین خیسش کنین بدویین بدویین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی در یک حرکت دفاعی و ناگهانی دست بهامین را میگیرد . دست خودش را به کمر او میزند و طی یک حرکت بلندش میکند . جیغ بچه ها بلند میشود و قهقهه ی دایی به هوا میرود . دایی چهل و پنج ساله بهامین سی و پنج ساله را روی دست هایش بلند و جلوی چشمان گرد شده و متعجب ما با قدرت به درون آب پرتش کرد . بهامین تنومند و هیکلی را ! هر چند هیکل خودش دوبرابر بهامین بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقادایی قد و قامت و قدرت پدربزرگ را به ارث برده بود . یکی دیگر از مرد های زندگی ام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهامین در حالی که آب از تمام سر و صورتش میچکید با خنده سعی میکند از آب بیرون برود . همسرش ، بهار ، برایش حوله آورده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حجم کلان آبی که روی سرم خالی شد شوک زده سر جایم خشک میشوم . صدای شلیک خنده ی جمع به هوا میرود . بهامین با صدای خنده ها برمیگردد و نگاهی به هیکل خیسم میکند . انتظار داشتم او هم بخندد یعنی دوست داشتم از این شوخی آقادایی بهامین هم خنده اش بگیرد ... ولی او فقط سرش را با لبخندی دندان نما تکان داد و از آب بیرون رفت ... همین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فحش رکیکی نثار خودم میکنم و از حرص مشغول خیس کردن بقیه میشوم . در حال حاضر تنها کاری بود که برای خالی شدن میتوانستم انجام دهم ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" تقصیر خودت بود . تا یادبگیری دیگه انتظار بی جا نداشته باشی "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدربزرگ لب رود ایستاده و تماشایمان میکند . میدانستم که به قدرت پسرش مینازد . خب حق هم داشت . پسرانی که پدربزرگ داشت هیچ خانواده ای نداشت . اینقدر غیور و غیرتمند . اینقدر زیبا و باهوش ... نفس عمیقی میکشم . باز هم تنها من و پدربزرگیم که اینطور فکر میکنیم . بقیه به نظر نمی آمد زیاد با ما موافق باشند . این را میشد از روی بعضی حرف ها و حالت هایشان فهمید . البته تا حدودی حق داشتند . آن ها این سه برادر را با صفت لجبازی و زورگویی شناخته بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من شاید بیشتر از همه پی به صفات منفی شان برده بودم ولی مثل جانم دوستشان داشتم . چون تنها کسانی هستند که دارم . شاید از نظر بقیه بد باشند ولی احتمالا بقیه با یک بدتر هیفده سال زندگی نکرده اند . مسلما آدمی که " بدتر" را دیده باشد حاضر است رو به " بد " نماز بخواند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.