لیدوکایین میزنین دردش اروم میشه یا وقتی که معده تون درد میکنه یه دونه رانیتیدین میخورین دیگه اثری از درد نیست یا بهتره بگم سرتون که درد میگیره با یه ژلوفن به دردش خاتمه میدین ولی قلبتون,قلبتون که درد بگیره با هیچی خوب نمیشه این قلب چیه که نه با لیدوکایین نه رانیتیدین نه ژلوفن با هیچی اروم نمیشه واقعا این قلب چیه؟

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۶ دقیقه

مطالعه آنلاین تسکین قلبم
نویسنده : نگین رستمی

ژانر : #عاشقانه

خلاصه:

لیدوکایین میزنین دردش اروم میشه

یا وقتی که معده تون درد میکنه یه دونه

رانیتیدین میخورین دیگه اثری از درد نیست

یا بهتره بگم سرتون که درد میگیره با یه ژلوفن به دردش خاتمه میدین

ولی قلبتون,قلبتون که درد بگیره با هیچی خوب نمیشه

این قلب چیه که نه با لیدوکایین نه رانیتیدین نه ژلوفن با هیچی اروم نمیشه

واقعا این قلب چیه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

لیدوکایین میزنین دردش اروم میشه

یا وقتی که معده تون درد میکنه یه دونه

رانیتیدین میخورین دیگه اثری از درد نیست

یا بهتره بگم سرتون که درد میگیره با یه ژلوفن به دردش خاتمه میدین

ولی قلبتون,قلبتون که درد بگیره با هیچی خوب نمیشه

این قلب چیه که نه با لیدوکایین نه رانیتیدین نه ژلوفن با هیچی اروم نمیشه

واقعا این قلب چیه؟

با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم گوشیم رسما داشت هوار میکشید که پاشو دیگه چقدر میخوابی با کرختی به سمت سرویسی که تو اتاقم بود ابی به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون ,امروز ساعت10با باران قرار داشتم بعد سه ماه قرار بود دوست خل چلمو ببینم اخ که چقدر دلم براش تنگ شده رفتم جلو اینه و موهامو بافتم همیشه خودم موهامو میبافتم چون کسی نبود برام ببافه خودم مجبور بودم اینکارو انجام بدم اخه میگن هیچی مثه این لذت بخش نیست که مامانت موهاتو شونه بزنه و برات ببافه , کرمتو شکر خدا ما که نمیخوایم کفر بگیم ولی اگه مامانم الان بود چی از دار دنیا کم میشد بیخیال این فکر و خیالات میشم و صورتمو یکم ضد افتاب میزنم تا یکم از این بی روحی دربیاد

تو اینه به خودم نگاه میکنم ابرو های کشیده چشای بادومی به رنگ قهوه ای صورت گرد بینی گوشتی که همه میگن به صورتت میاد و خودم ازش متنفرم و چون از عمل متنفرم به همین راضیم چه کنیم که ما ادم قانعی هستیم خخخ و لبای کوچیک که قلوه ای نیست دست انالیز کردن خودم برمیدارمو به سراغ کمدم میرم یه مانتو مشکی و با یه شلوار جین ابی بر میدارم و میپوشم و یه روسری مشکی سرم میندازم وموهامو فرق وسط میزنم و کوله میندازم روی دوشم و از اتاق میرم بیرون

طبق معمول نسترن خونه نیست و رفته دانشگاه خوش به حالش که بابا اونو اونقدری دوست داره که از همه لحاظ تامینش میکنه ولی من حتی بهم اجازه ندادن که دانشگاهم برم با وجود اینکه درسم از نسترن هم بهتر بود. نمیدونم دلیل رفتارای بد بابا رو نسبت به خودم اصلا نمیدونم از وقتی که یادم میاد بابام اصلا واسه یه بارم دست محبت,دست پدرانه رو سر من نکشید همیشه بین منو نسترن تبعیض قایل میشد مگه منم دخترش نبودم نسترن تنها نبود اون مادرش کنارش بود همینطور بابام ولی من تنها بودم همیشه تنها بودم مادرمم منو تنها گذاشتو رفت و من تنها تر از تنها شدم ,مادر نسترن که از همون روز اولی که به عنوان مادرم شناختمش با من پدر کشتگی داشت و من اصلا دلیل این رفتاراشون رو نمیدونم منکه حتی یه بارم بهش بی احترامی نکردم بگذریم حتما تقدیر منم اینجوریه و باید باشه...

کولمو تو دستم جا به جا میکنم و خدا خدا میکنم که مامان افسانه منو نبینه و گزارش بیرون رفتنمو بزاره کف دست بابام که بازم منو به باد کتک بگییره. اگر هم ازشون اجازه میگرفتم قطعا نمیزاشتن بیرون برم پس تنها راهش این بود دزدکی بیرون برم پاورچین پاورچین کفشامو از تو جا کفشی برمیدارمو تو حیاط میپوشم بعد از اینکه از خونه خارج میشم یه نفس راحت میکشمو د برو که رفتیم بدو بدو به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم اتوبوس هنوز نیومده بود خداروشکر یه دیقه بعد اتوبوس رسید و بعد از اینکه کارت کشیدم روی یکی از صندلی ها که کنار پنجره بود نشستم ,هندزفریمو از تو کوله م در میارمو به گوشیم وصل میکنم و میزارم تو گوشم تا صدای کر کر اتوبوس و حرفای بقیه ی مسافرا رو نشنوم و یه اهنگ پلی میکنم...

در نگاهت لیلی خود پیدا نکردم

با خجالت

از چشم تو گلایه کردم

از خود چه بی خود می کند

نگاه تو هی میبرد صبر مرا

مجنونتم ای همنشین

لیلی من یک دم ببین ,حال مرااااا

از دریا نترسانم که من در قلب تو جان میدهم

دریا بشی زیبای من غرق نگاهت میشوم

مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست

منکه به تو رو میزنم تنها به شوق دیدن تووووو

دیواااانه مرا به دست کی سپردی؟

دیوااااانه رفتی مرا با خود نبردی

دیواااانههه مرا به دست کی سپردی

دیواااانه رفتی مرا با خود نبردیییی

این حس شد زندان من

این درد شد درمان من

رویای تو پایان ندارد

قلبم بلند پرواز شد از چشم تو اغاز شد

ترسی از این طوفان نداااارم

از دریا نترس.......

رضا بهرام(دیوانه)

وای خدا من عاااااااشق اهنگ های رضا بهرام هستم واقعا صداش بهم ارامش میده و من هر بار که اشوبم با صدای رضا بهرام ارامش میگیرم

همین ایستگاه باید پیاده میشدم تا کافه ای که باران ادرسشو داده بود زیاد فاصله نداشتم بعد از پنج مین به کافه ی مورد نظر رسیدم وارد که شدم بوی قهوه ادمو مست میکرد چشم چرخوندم تا باران رو ببینم که برام دست تکون داد واقعا باران جای دنجی رو برای نشستن انتخاب کرده بود نزدیکش که شدم بلند شدو سفت منو بغل کرد و منو تند و تند ماچ میکرد بعد اینکه کامل منو تف مالی کرد رضایت داد.

باران:وای تسکین جونم خیلی دلم برات تنگ شده بود میدونی که چند وقته ندیدمت عجقم دلم برات لک زده بود

من:هوی باران صب کن نفس بگیر عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود بی معرفت نمیگی که من از دار دنیا فقط تورو دارم

باران:فدات بشم خواهری حق داری میدونم ولی بخدا بخاطر کار بابام مجبور بودیم این چند مدت رو تو شیراز باشیم خب ببخشید دیگه تنهات نمیزارم خیالت تخت خودم ور دلتم , خوب تعریف کن این مدت چیکارا کردی؟

من:یه اهی کشیدمو گفتم که من همون زندگی تکراری رو دارم همون حسرتا همون بی محلیا زندگی من تعریفی نداره باران

باران:الهی قربونت برم خواهرم ناراحت نباش میگذره خدا خودش جای حق نشسته جواب همه ی کاراشونو میده عزیزدلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بیخیال گلم ,خودت بگو چیکارا کردی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:واااای تسکین ارمینو که یادته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:مگه میشه پسرخاله تو یادم نباشه که عاشق و دلباخته اشی خب بگو حالا ببینم چی شده که انقدر ذوق کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:یه هفته قبل اینکه برگردیم تهران خاله م با مامانم تماس گرفت که میخوایم برای امر خیر بیایم ,ببین باران همه ی دعاهام مستجاب شد دیگه داره واسه همیشه ارمین مال من میشهههه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خداروشکر عزیزم بخدا خیلی خوشحال شدم برات انشالله همیشه خوشحال و خوش خبر باشی خواهری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:ممنونم عشقم خودتم همینطور. خب بیا یه چیزی سفارش بدیم منکه یک ریز حرف زدم برات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو مون دوتا کیک و دوتا قهوه سفارش دادیم بعد از اینکه تمومش کردیم یکم دیگه با باران گپ زدیمو من برگشتم خونه اخه باید زودتر میرفتم که بابا نفهمه از همه مهم تر مامان افسانه چون اگه میدونست واویلا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید انداختم و وارد خونه شدم خداروشکر هنوز برنگشته بودن بدو بدو خودمو به اتاقم رسوندم و لباسمو با یه تونیک ابی و یه شلوار برمودای مشکی عوض کردمو از اتاقم رفتم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اشپزخونه که شدم هیشکی اونجا نبود واقعا تعجب داشت که این ساعت از روز مامان افسانه خونه نباشه.. رفتم سراغ یخچال و یکم اب خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه ناهار ماکارونی درست کردم همیشه وعده های نهار وشام رو خودم میپختم و همینطور کارای خونه رو خودم تنهایی انجام میدادم مامان افسانه و نسترن اصلا بهم کمک نمیکردن نسترن میگفت که درس داره و میرفت تو اتاقش مامان افسانه هم که اگه من انجام نمیدادم منو به دست کمربند بابام میسپرد ولی الحق برای خودم کدبانویی شده بودم خوش به حال شوهرم خخخخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیال باطل کی میاد منو بگیره اخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا تقریبا اماده بود یکم سالاد شیرازیم درست کردمو گذاشتم تو یخچال در همین حین در باز شد و نسترن اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن:تسکین...تسکیییین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بله خوش اومدی خسته نباشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن:مرسی ناهار چی داریم؟مردم از گشنگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم گفتم که ماکارونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن عاشق ماکارونی بود بخاطر همین حرفی نزدو رفت تو اتاقش نسترنم مثه مامانش بود اونم زیاد با من میونه ش خوب نبود اونم بد عنق بود هه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت اتاق خوابمو گوشیم رو از روی میز ارایشم برداشتمو همینجوری الکی برنامه هارو بالا و پایین میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان افسانه خبر از اومدنش رو میداد گوشبم رو گذاشتم سر جاشو رفتم پایین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه رو مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت منم سلام دادم و مثه همیشه بی جواب موند رفتم تو اشپزخونه که گفت:میزو بچین بابات امروز واسه ناهار نمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتمو میزو چیدم رفتم بالا که نسترن رو صدا بزنم بیاد نهارشو میل کنه. از پله ها بالا رفتم یه تقه ای به در زدم که هیچ صدایی نشنیدم دستگیره رو چرخوندم و خودم وارد شدم نسترن انقدر غرق گوشیش بود که اصلا متوجه ی من نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:نسترن بیا میزو چیدم نهارتو بخور گرسنه ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن:بهت یاد ندادن در بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:در زدم جواب ندادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن:جواب ندادم که ندادم دلیل نمیشه که عین گاو سرتو بندازی بیای تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم نباید بهونه دستش میدادم اومدم بیرونو در بستم رفتم پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه:نسترن کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:الان میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرفی زده نشد و منم نشستم سر میزو شروع کردم به خوردن من عاشق دست پخت خودم بودم الحق که خیلی خوشمزه شده بود بعد چند مین نسترن هم اومد گونه ی مامان افسانه رو بوسید و گفت:وای مامانی خیلی خستم امروز کلی جزوه نویسی داشتیم گردنم درد گرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه:خسته نباشی خوشگلم الهی فدات بشم عزیزم چشم بدخواهات کوربشین غذاتو بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه بدخواه؟به در گفت که دیوار بشنوه من که میدونم منظورش منه اخه کی بد خواهرشو میخواد نمیدونم اینا چرا انقدر از من متنفرن خدا جون اخه چرا باید حق من این باشه چرا باید کل زندگیم من تحقیر بشم باید زندگیم عذاب باشه اشتهام کور شد بخاطر همین دیگه نتونستم بخورم ظرفمو گذاشتم توی ظرف شویی تا وقتی که اوناهم غذاشونو تموم کنن بشورم نسترن غذاشو تموم کرد بی هیچ حرفی بلند شدو رفت مامان افسانه هم نصف و نیمه غذاشو ول کرد اخه تو رژیم بود که هیکلش رو فرم باشه الحق هیکلش خیلی قشنگ بود اصلا به سنش نمیخورد مامان افسانه قد بلندی داشت و چشم رنگی و لب و دهن متناسب کلا قشنگ بود اما نمیدونم چرا اخلاقش با من بد بود و اصلا دلیلش رو نمیدونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف ها رو شستم و اشپزخونه رو مرتب کردم نسترن و مامان افسانه رفته بودن تو اتاقاشون منم رفتم تو اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم چشام داشت گرم می شد که با صدای جیغ مامان افسانه سرجام نشستم بدو بدو از اتاقم رفتم بیرون دیدم که مامان افسانه وسط سالن افتاده بود و جیغ و داد میکردو خودشو میزد رفتم جلو دستاشو گرفتم ولی اون همینجوری گریه و زاری میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن از اتاقش بیرون اومد اونم مثه من ترسیده بود و از هیچی خبر نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه گفت بدبخت شدیم دارایمون رفت کل زندگیمون نابود شد وای خدا چه خاکی به سرم بریزم اخه این چه مصیبتی بود خدایا چیکار کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن گفت مامان چی شده چرا اینجوری میکنی خودتو چی شده اخه چرا چیزی نمیگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه با بی حالی لب زد:ب..ا....با.ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن:بابام چی؟بابا چیزیش شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه:بابات رو بازداشت کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتن این جمله کافی بود برای ریزش اشکام.اشکام بی مهابا می رختن و اختیارش دست من نبود داشتم خفه می شدم درسته بابام منو دوست نداشت ولی من اونو دوست داشتم بیشتر از جونم دوستش داشتم بابام سابقه نداشت که واسه نهار نیاد خونه ولی امروز نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم خفه می شدم نسترن تو شوک بود مامان افسانه همچنان زجه میزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هق لب زدم:چرا اخه مگه بابای من چیکار کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه:اون مردی که باهاش شریک بوده سرشو کلاه گذاشته کلی بدهی واسه فربد(بابام) گداشته و رفته ما از دار دنیا این خونه رو داریم که باید بفروشیم چون کارخونه رو هم از دست دادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا دور سرم میچرخید بابا عاشق کارخونه بود مثل نفس بود براش امکان نداشت غیر ممکن بود این دیگه چه مصیبتی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم اتیش گرفت من نمیتونستم غم غصه ی بابام رو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین حین زنگ در رو زدن با کرختی از جام بلند شدم که چهره ی اقای نعیمی تو اف اف نمایان شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اف اف رو زدم اقای نعیمی وکیل بابام بود همینطور رفیق شفیق بابام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سالن باز شد و اقای نعیمی با چهره ای گرفته و شونه های افتاده اومد تو که مامان افسانه هجوم برد سمتش و با چشمای اشکی گفت: فربد کجاست ؟اقای نعیمی تروخدا بهم بگین الان من باید چه خاکی به سرم بریزم تکلیف منو دخترم چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین موقعیتم فکر خودشو نسترن بود من به درک فکر حال و روز بابام و نداشت حیف اون عشقی که بابام نسبت بهش داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای نعیمی:حال فربد تعریفی نداره پسر اون مردی که ازمون طلب داره از فربد شکایت کرده همه ی طلبشو یک جا میخواد. اون شریک نامردش تو زرد از اب در اومد اون کثافت واسه مال و اموال فربد دندون تیز کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه:الان ما این همه پول رو از کجا بیاریم اقای نعیمی بهم بگین یه حرفی بزنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای نعیمی:والا چی بگم تا تموم بدهی رو پرداخت نکنیم فربد اون تو میمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیونه میشدم سرم گر گرفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه :اقای نعیمی این طلب کاره کیه؟کدوم از خدا بی خبریه که مارو اینجوری الاخون والاخون کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای نعیمی :فربد و اون شریک از خدا بی خبرش قرار بود 30 درصد از سهام شرکت رو با اقای تهرانی بفروشند اون کثافت بی خبر از فربد پول رو از تهرانی گرفته با دوز کلک کارخانه رو هم به پول تبدیل کرده و در رفته نگو این همه سال نقشه داشته و با برنامه پیش رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حال زار راه اتاقمو پیش گرفتم وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم مغزم اتیش گرفته بود و قلبم تیر میکشید داشتم دیونه می شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه مصیبت بابام بابای مغرور من الان گوشه ی زندانه رو تختم دراز کشیدمو پاهامو تو خودم جمع کردم انقدر اشک ریختم که نمیدونم کی خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو باز کردمو به ساعت نگاهی انداختم ساعت 4 صبح بود با یاد اوری اتفاقای دیروز اه از نهادم بلند شد اخ خدا جون اخه چرا غم غصه ی من تمومی نداره من که فقط از دار دنیا بابامو دارم درسته اون منو نمیخواد درسته از من متنفره ولی من دوسش دارم من عاشقشم اصلا نمیخوام زبونم لال بلایی سرش بیاد غم عالم رو دلم بود و کاری از دستم بر نمی اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه سرویس بهداشتی رو در پیش گرفتم وضو گرفتم سجاده ام رو انداختم چادر سفید گل گلیم رو سر کردم بعد از اینکه نمازم تموم شد شروع کردم به راز و نیاز با خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا جونم خدای مهربونم ازت کمک میخوام بازم من اومدم پیش خودت ,میدونی که من چقدر تنهام میدونی که حتی بابای خودم از من متنفره ولی من دوسش دارم نمیخوام غم رو دلش باشه خدا جونم یه راهی پیش روم بزار کمکم کن خودت به دادم برس من حاضرم سختی بکشم ولی بابام و نسترن چیزیشون نشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتم دست زدم که از اشک خیس خیس شده بود نمیدونم چرا اشکای من تمومی نداشت من کل زندگیم رو فقط اشک ریختم نمیدونم چرا کور نمیشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاده ام رو جمع کردم و چادرمم تا کردم و هردوتاشو گداشتم تو کمدم از اتاق رفتم بیرون نسترن و مامان افسانه خواب بودن من راه حیاط رو پیش گرفتم هوا کم کم داشت روشن می شد رو تاب اهنی دو نفره نشستم اون محوطه با نور چراغ روشن تر بود خنکی هوا که به پوستم میخورد حس خوبی بهم دست میداد سرمو به پشتی تاب تکیه دادم که نمیدونم اصلا کی خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم افتاب با شدت تمام می تابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو رفتم سمت در با فکر اینکه بابا باشه درو باز کردم که سه جفت کفش مشکی پشت در نمایان شد سرمو بالا گرفتم که سه تا مرد شیک پوش جلو روم بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکیشون میانسال تر از بقیه بود با موهای جو گندمی ولی الحق با وجود اینکه سنی ازش گذشته بود خیلی خوشتیپ بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون مرد گفت:دید زدنت تموم شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی گفتم بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه جوابمو بده منو کنار زدو وارد خونه شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یکی از اون مرد ها گفت:اقای اصلانی به نظرتون چقدر می ارزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از اون ها که به حرف اومد فهمیدم اصلانیه گفت:اقا من که دقیق نمیدونم ولی خونش با ارزشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا چی داشتن میگفتن ؟رو خونه ی ما قیمت میگذاشتن؟خونه ای که بابام عاشقش بود؟اخونه ای که بابام کلی ازش خاطره داره من بمیرمم نمیذازم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم جلو گفتم ببخشید ولی به چه حقی رو خونه ی ما قیمت میزارین؟اصلا شما کی هستین که این جوری سرتونو میندازین پاین میاین تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرد برگشت سمت من از دیدن چشاش ترس برم داشت اومد جلو گفت:تو کی باشی دختر؟اصلا به تو چه ربطی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصم گرفته بود مطمن بودم لپام گل انداخته بود هروقت عصبانی میشدم این جوری میشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:اینجا خونه ی بابای منه و شما حق ندارید رو خونه ی ما قیمت بزارین مگه شهر هرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند زد خونه ی بابات؟هه خونه ی بابات بودد الان دیگه مال من اون پدر کلاه بردار مفت خورت قبل از اینکه به فکر پیچوندن من بود باید فکر اینجاشو میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس این بود اون طلبکار این همون اقای تهرانیه که دیروز اقای نعیمی از حرف میزد الحق الانصاف جذبه ی خاسی داشت ادم با دیدنشم جرآت حرف زدن نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرف هایی که به بابام میزد دیونه شدم خونم به جوش اومد دستام مشت شد و گفتم درست حرف بزنید بابای من کلاه بردار نیست.سر اونم کلاه گذاشتن فکر میکنی اون از این وضعیت راضیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشو برگردوند و گفت برو کنار که حوصله ی تو یکی رو ندارم من فقط پولمو میخوام همشو میخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه چه ادمی بود خدا چرا انقدر بی رحم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیونه می شدم من باید یه کاری میکردم نمیتونستم ببینم بابا در یک چشم به هم زدن همه داراییشو از دست بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به اصلانی گفت: تا فردا جلو پلاسشونو میندازی بیرون وقتی اومدم اینجا نباشن این خونه دیگه مال منه خوش ندارم یه کلاه بردار تو خونه م باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چی داشت می گفت؟مگه ما جایی رو داشتیم که بریم رفتم جلو ناخوداگاه اشکام ریخت که یک ان حالت چهره اش عوض شد ولی فقط چن ثانیه طول نکشید که باز به همون مرد مقتدر و بی رحم تبدیل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم اقا ازتون خواش میکنم این کارو با ما نکنید ازتون خواهش میکنم ما از دار دنیا این خونه مونده واسمون اگه اینو ازمون بگیرین خیابون میشه سرپناهمون هرکاری بگین انجام میدم کنیزی تون رو میکنم ولی بهمون رحم کنید لا اقل یکم بهمون مهلت بدین همینجوری ازش خواهش میکردم و زجه میزدم و اشک میریختم سرمو بالا گرفتم نگاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت بود تو فکر فرو رفته بود که به حرف اومد:هرکاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه ترسیدم چون معلوم بود این از اون کله گنده هاشه و هرکاری ازش برمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من بخاطر بابام مجبور بودم من که زندگی خودم برام مهم نبود ولی بابا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چته؟لال مونی گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم نه نه ..بله هرکاری که بگین انجام میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به اون مرد که الان دیگه فهمیدم اصلانیه گفت شمارشو ازش بگیر و بدون حرف دیگه ای از خونه خارج شدن و رفتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم مشغول بود وای خدا من چه غلطی کردم اگه اون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی فکر کردن بهشم حالمو بد میکرد.من بخاطر بابا مجبور بودم بابام که منو نمیخواست من دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم ولی بابام زندگیشو دوست داره خونش همینطور نسترنو ومامان افسانه رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شونه های افتاده وارد خونه شدم ساعت 10 بود نسترن و مامان افسانه هنوز از خواب بیدار نشده بودن نمیدونم چطور با اون همه سرو صدا هنوز خواب بودن رفتم تو اشپزخونه یکم اب خوردمو رفتم تو اتاقم از دیروز چیزی نخورده بودم و لی گرسنه مم نبود دستام یخ بود دلشوره ی عجیبی داشتم یعنی قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر و خیالات یک لحظه هم ازم دور نشد رفتم سراغ کمدم و یه پیرهنو یه شلوار برداشتمو رفتم حموم کل بدنم بو گند گرفته بود رفتم زیر دوش و اب سرد رو باز کردم از برخورد اب با پوستم به خودم لرزیدم زیر دوش نشستم و پاهام رو تو خودم جمع کردم فکرم پر کشید سمت بابام ,بابای که فقط اسم بابا رو یدک میکشید و هیچوقت برام پدری نکرد همیشه ازم متنفر بود بابای که تحت هیچ شرایطی تو مدت این 19 سال یه بارم منو دختر یا حتی به اسم خودم صدا نکرد همیشه حسرت یک لحظه در اغوش کشیدنش رو داشتم ولی اون خودشو ازم محروم میکرد بی کسی خیلی سخته ولی سخت تر از اون اینه که خانواده داشته باشیو ازت متنفر باشن و مثه یه کلفت باهات رفتار بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکرو خیالات بیرون اومدم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم رفتم جلو اینه که موهامو ببفام که صدای مسیج گوشیم باعث شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیز بردارم سمتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه شماره ی ناشناس بود پیامک رو باز کردم یه ادرس بود پایینشم نوشته بود اگه میخوایی به بابات کمک کنی ساعت 4 بیا به این ادرس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت نگاه کردم ساعت 12 بود پس هنوز وقت داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از استرس دست و پام یخ زده بود دلشوره ی عجیبی داشتم فکرم درگیر بود یعنی قرار بود چه اتفاقی برام بیوفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان افسانه بدون در زدن وارد اتاق شد طبق عادت همیشگیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنش از جام بلند شدم که با دیدنم پوزخند زد و گفت:میبینم که کبکت خروس میخونه خودتو ترگل ورگل کردی معلومه از نبود فربد خیلی خوشحالی ولی کور خوندی من نمیزارم یه اب خوش از گلوت پایین بره فکر میکنی حالا که فربد نیست میتونی خوش باشی؟نه این فکرارو از سرت بیرون کن چون من بیشتر از اون عذابت میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم مدت که این نیش و کنایه هارو بم میزد سرم پایین بود من خودم قلبم زخم خورده اینم با حرفاش زخمی ترش میکنه من کجا بودم این کجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ حرفی نزدم چون با یه کلمه حرف من ممکن بود یورش بیاره سمت منو دق و دلیشو سرمن بدبخت خالی کنه هنوزم تموم بدنم از کتک های خودشو بابام درد میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چشم غره بهم رفت فهمید که من نمیخوام حرفی بزنم در اتاق رو کوبید و رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدبختی های من تمومی نداشت تو این موقعیتم دست از سرم برنمیداشت من حتی تا حالا یک بارم بهش بی احترامی نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سراغ کمدم همش رو از نظر گذروندم تموم لباسام واسه نسترن بود بابا فقط یه مقدار پول تو جیبی بم میداد اونم خرج نمیکردم و جمع میکردم که حتی اگه سه ماهم ازش خرج نمیکردم تازه می شد یه جفت ساده خرید باهاش ولی در کل من خرجی نداشتم اصلا از خونه بیرون نمیرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مانتو سرمه ای با شلوار جین مشکی پوشیدم موهامم یکم نم داشت نبافتمش و رو سرم جمعشون کردم یه روسری انداختم رو سرم و گوشیمو انداختم تو کیفم و از اتاقم رفتم بیرون خونه خیلی سوت و کور بود و این به نفع من بود کفشامو برداشتم از خونه رفتم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیمو از تو کیفم بیرون اوردم پیامک رو نگاه کردم ادرسش زعفرانیه بود از خونه ی ما تا اونجا حدود نیم ساعت راه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعت دیگه وقت داشتم رفتم سمت ایستگاه اتوبوس کسی نبود اخه تو این گرما وایستادن تو ایستگاه اتوبوس خیلی طاقت فرسا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو ایستگاه منتظر بودم بعد از ده دقیقه اتوبوس اومد سوار شدم فقط دو نفر تو اتوبوس بودن روی یکی از صندلی ها جا گرفتم اتوبوس حرکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از عوض کردن دو اتوبوس به ادرس مورد نظر رسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ساختمون روبه روم چشمام نزدیک بود از حدقه بیرون بزنه ساختمون که چه عرض کنم یه برج بود وارد شدم فضای داخلش عالی بود رفتم سمت نگهبانی یه اقا با لباس فرم گفتم ببخشید با اقای تهرانی کار داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینه جواب سلاممو بده با یه نیم نگاهی گفت طبقه ی6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینم که از اون ریسش بد عنق تر بود که اه اه حالم از همچین ادمایی بهم میخوره وارد اسانسور شدم و دکمه ی طبقه ی 6 رو زدم با صدای زنی که طبقه ی 6 رو اعلام میکرد از اسانسور رفتم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه کل طبقه رو انالیز کنم مستقیم رفتم سمت میزی که یه دختر با یه ارایش زننده پشتش قرار گرفته بود و سرشو کرده بود تو لپ تاپش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام دادم گفت بفرمایید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا اینجا با کلمه سلام اشنا نیستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم ببخشید من با اقای تهرانی کار داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی:وقت قبلی داشتین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم نه ولی از اومدن من به اینجا اطلاع دارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگم که کی اومده؟بگین عظیمی خودشون میشناسن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم گرفت باز سرشو کرد تو لپ تاپش از این بی خیالیش و کندیش داشت حرصم میگرفت با نااااز از جاش بلند شد و رفت سمت یکی از اتاقا و رفت داخل بعد از چند مین اومد بیرون و بم گفت برم داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در زدم که با شنیدن صدای بم و مقتدر اقای تهرانی که اجازه ی ورود رو بهم داد وارد شدم یه اتاق شیک بزرگ که با رنگ کرم و قهوه ای ترکیب شده بود دکوراسیون شیک و در عین حال چشم گیر اقای تهرانی پشت به من رو به پنجره ایستاده بود و یه دستش تو جیبش بود و بیرون نگاه میکرد با همون حالت گفت:در رو ببند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یکم مکث در رو بستم و بدون حرفی ایستادم رفت و پشت میزش جا گرفت رو به من گفت که بشینم روی یکی از صندلی ها نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس و دلشوره داشت دیونه ام میکرد نوک انگشتام یخ بود دستام رو مشت کردم که یکم گرم بشن ولی فایده نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اقای تهرانی به خودم اومدم که تلفنی دوتا قهوه رو سفارش داد طولی نکشید در باز شد و یه پیرمرد با یه سنی که حاوی دوتا فنجون قهوه و چند برش کیک بود اومد داخل چشمش که به من افتاد یه لبخند مهربونی زد سینی رو روی میز گذاشت و با اجازه ای گفت و رفت بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بدون هیچ حرفی مثل مجسمه اونجا نشسته بودم و هیچی واکنشی از خودم نشون نمی دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای تهرانی گفت:بخور سرد نشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که دو روز بود چیزی نخورده بودم مخالفت نکردم همشو با ولع خوردم باز به حالت قبلیم برگشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای تهرانی از پشت میزش بلند شد اومد روبروی من نشست نگاهشو بهم دوخت و گفت:خب مستقیم میرم سر اصل مطلب میدونم توهم میخوای دلیل اینجا بودنتو بدونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که خودت میدونی بابات پول زیادی رو به من بدهکاره این پول واسه من پشیزی ارزش نداره من اونقدر دارم که این پول اصلا به چشم نیاد و میتونمم ازش چشم پوشی کنم ولی از اینکه باعث شده غرورم جریحه دار بشه و منو احمق فرض کنن نمیتونم ازش بگذرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی یه راه دومی هم هست هم به نفع منه هم تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم وجودم گوش شده بود و با کنجکاوی تمام بهش چشم دوخته بودم که چه کاری رو از من میخواست که طولی نکشید گفت:حاضری بخاطر بابات ازدواج کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازدواج؟با لرزش اشکاری که تو صدام بود گفتم :ازدواج؟شما میدونین چی دارید میگید؟اخه از سنتون خجالت نمی کشید ؟این به کنار انقدر پست هستین که به دختری که همسن دختر تونه پیشنهاد ازدواج می دید؟ اگه این سو استفاده نیست چیه؟شما دیگه چه ادمی هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیشخندی زد و گفت تو که گفتی بخاطر بابات هرکاری میکنی؟ چی شد جا زدی که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت منه احمق خودم بدون اینکه به عواقبش فکر کنم این حرفو زده بودم پای بابام وسط بود و مجبور بودم بخاطر بابام مجبور بودم که با دستای خودم زندگیم رو نابود کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهرانی: ببین دخترم من که نگفتم با من ازدواج کن تو زندگی بابات برات مهمه منم پسرم از جسارتت خوشم اومد دختری که انقدر به باباش وفاداره انقدر باباش رو دوست داره نصفشو واسه پسر من خرج کنه پسر من خوشبخت میشه من از دار دنیا همین یه دونه پسر رو دارم که از جونمم برام با ارزش تره و اینده اش و همینظور زندگیش خیلی برام مهمه پسر من تن به ازدواج نمیده من خودمم به این دخترای امروزی هیچ اعتمادی ندارم که فقط چشمشون دنباله پوله من یکیو میخوام که مواظبش باشه که بهش ارامش بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر من دخترای زیادی دورو ورش هستن و هرشبشو با یکی میگذرونه از من دور شده و تحت هیچ شرایطی به حرف من گوش نمیده اگه تو قبول کنی که باهاش ازدواج کنی از کل طلبم مبگذرم و بابات رو از زندان میارم بیرون حالا بم بگو قبول میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام احساسات بد بهم هجوم اورده بودن و قدرت تکلم رو ازم گرفته بودن صورتم گر گرفته بود ذهنم درگیر بود این راهی بود که خودم توش قدم گذاشته بودم من که الانشم زندگیم داغونه چیزی واسه از دست دادن نداشتم ولی با این کارم میتونسم بابامو نجات بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش چشم دوختم بدون مکث گفتم قبول میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عمیقی زد و گفت تصمیم عاقلانه ای گرفتی با وکیلم حرف میزنم همین فردا پدرت ازاد میشه به تکون دادن سر اکتفا کردم از جام بلند شدم همزمان با بلند شدن من اقای تهرانی هم از جاش بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی پسرش که منو نمیخواد اون اصلا تن به ازدواج نمیده قراره چجوری راضیش کنه؟فکرمو به زبون اوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ولی شما میگین که پسرم تن به ازدواج نمیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهرانی: اونم حل کردم اون تنها وارث منه ولی اگه من نخوام یه قرونم بهش نمی رسه پس مجبوره قبول کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی واسه گفتن نداشتم.اصلا مگه من میتونستم حرفی هم بزنم.اون که واسه خودش بریده بود و دوخته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر بابام مجبور بودم به این زندگی اجبای تن بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته ی کیف رو تو دستم فشردم بدون هیچ حرفی به اقای تهرانی زل زده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم گرفت و رفت سمت میزش و روی صندلی چرخ دارش نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دیگه موندن و جایز نمیدونستم رو به اقای تهرانی گفتم:من دیگه باید برم تو خونه نگرانم میشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفی که زده بودم خودم خنده م گرفت دروغ از این شاخدارتر؟اخه کی نگران من بود؟بود ونبود من که براشون فرقی نداره مامان افسانه و نسترن که از خداشونه سر به تنم نباشه منم خداییش زیادی خودمو تحویل میگیرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهرانی:باشه پس من همه چی رو اماده میکنم فردا ساعت 10 اماده باش راننده رو میفرستم دنبالت که بیارتت محضر الانم میتونی بری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثه یه ربات شده بودم هرچی میگفت مخالفت نمیکردم جایی واسه مخالفت نزاشته بود برام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب خداحافظی گفتم و رفتم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی انقدر تو عمق گوشیش بود که اصلا حضور من رو احساس نکرد این فقط پولی رو که میگرفت حروم میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف اصلا به من چه که انقدر فوضولی میکنم رفتم جلو اسانسور که طبقه ی اول بود حال نداشتم که منتظر بمونم بیاد ترجیح دادم از پله ها برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه ربع بلاخره رسیدم طبقه ی اول پاهام از درد ذوق ذوق میکرد تا من باشمو دیگه از این غلطا نکنم اخه یکی نیست بگه تو نمیتونی راه بری میمردی 5 دیقه منتظر اسانسور میموندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ساختمون بیرون رفتم حالم چنان تعریفی نداشت از دلشوره ی چند ساعت پیش خبری نبود استرس جای خودشو با غم و اندوه عوض کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یه تاکسی دست تکون دادم تاکسی خالی بود سوار شدم حال رفتن به ایستگاه رو نداشتم مجبور شدم تاکسی بگیرم هرچند با این سهل انگاریم مطمنا پولی واسم نمی موند ولی جهنم و ضرر مجبور بودم باید زودتر به خونه میرسیدم به اندازه ی کافی بهونه دست مامان افسانه دادم اونم که از خداشه سرمو به شیشه تکیه دادم خیابونا شلوغ بود انگار کل تهران از خونه هاشون اومده بودن بیرون خوش به حالشون ولی کی میدونه شاید اونام دردشون از من دردناک تره همه انسان ها مشکلات خودشون رو دارن ولی هرکدوم متفاوته هرکسی به اندازه ی خودش درد داره ولی نمیدونم چرا خدا با من قهر کرده هرچی صداش میزنم پسم میزنه منو نمیخواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدبختی های من تمومی نداشت بلکه بیشتر و بیشتر می شد.بله گفتن به یه زندگی اجباری که همسر اینده ت تورو نمیخواد یه حماقت محضه این راهی بود که خودم انتخابش کردم وباید تا اخرشو میرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم درمون پیاده شدوم پولو حساب کردمو تاکسی رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید انداختم به محض وارد شدنم چشمم به مامان افسانه افتاد انگار منتظر اومدن من بود سلام دادم که بهم حمله کردو موهامو کشید مامان افسانه:کجایی دختره ی سلیطه میبینم که چشم و گوشت باز شده معلومه فربد نیست تو دلت عروسیه اگه زندگیتو جهنم نکنم اسمم افسانه نیست دختره ی بی همه چیز از صبح تا حالا کجا رفتی بزار حداقل از رفتن بابات دوروز بگذره بعد برو دنبال یللی تللی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام داشت کنده می شد از شدت درد اشک تو چشام جمع شده بود هلم داد که کمرم خورد به پله ها اخم در اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب همه اینا فقط سکوت بود من که فردا رفتنی بودم بزار واسه اخرین بارم از دستش کتک بخورم چون مطمینم اونجا بدتر از اینجاس حتی دلم واسه کتک زدناشونم تنگ میشه من خودمو واسه همه چی اماده کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لگد محکم به شکمم وارد کردو با حرص از پله ها رفت بالا از درد به خودم میپیچیدم ولی من که قبلا بیشتر از اینا کتک خوردم این چیزی نبود با درد که تو شکم و پهلوم بود به زور خودمو به اتاقم رسوندم و رو تختم ولو شدم اشکام بی مهابا میریختن علنا زار میزدم دیگه واقعا کم اورده بودم از زندگی که دارم از ادمای دورو برم از همه چی متنفرم یه اد متا چه حد می تونه تحمل داشته باشه چقدر میتونه سختی بکشه از روزی که خودمو شناختم تا به الان فقط درد بوده و غم اندوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم زنگ خورد با بی حالی نگاهی به صفحه اش انداختم باران بود جواب دادم صدای شادش تو گوشم پیچید بیخیال عالم باران بود و بس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:سلام بر دوس جونیه خودم میدونم که خییییلی دلت برام تنگ شده نیازی نیست بگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام باران خوبی؟چ خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:تسکین؟چته تو چرا صدات گرفته اس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض گلولمو فشار میداد منتظر یه تلنگر بودم که باز اشکام ریختن انقدر دلم پر بود تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو مو به مو تعریف کردم واسش بارانم معلوم بود که داغون شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:تسکین تو با زندگی خودت داری چیکار میکنی اخه این راهش نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باران راهش چیه تو بگو راهش چیه این تنها راهیه که میتونه بابامو نجات بده نمیتونم که بشینمو شکست بابامو نگاه کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:الهی من بمیرم تسکین که تو یه روز خوش ندیدی ولی نگران نباش حتما حکمتی توش هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشیدمو گفتم:چه حکمتی میتونه باشه باران اسم خودشم روشه ازدواج اجباری من الان حکم یه خونبس رو دارم با این تفاوت که به خواست خودمه بخیال خواهری بازم خدا بزرگه خودت چیکار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:باور کن تسکین انقدر حالم بخاطرت گرفته شده که خبر خوشی که میخواستم بهت بگم دیگه خوشحالم نمیکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ناراحت نباش عزیزدلم حالا بگو ببینم خبرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:امشب قراره با ارمین نامزد بشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال شدم قطعا اگه این مشکلات پیش روم قرار نمیگرفت بالاوپایین میپریدم چون باران تنها رفیق من بود مثل خواهر بود برام باران کسی بود که تو سختیام همیشه کنارم بود خوش به حالش که با عشق ازدواج کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:برات خوشحالم خواهر خوشگلم خوشبختیت ارزومه به ارمین خان بگو یه قطره اشک از چشمای خوشگلت بیاد با من طرفه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:فدای تو بشم من فردا ساعت چند میری محضر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ساعت 10

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:باشه پس منو ارمین هم میایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:نه باران لازم نیست نمیخوام تو زحمت بیوفتین چیز مهمی نیست بخدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:چرت نگو مگه میشه من تورو تو همچین روز مهمی تنها بزارم دیونه ابجیم داره عروس میشه الکی نیستا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه بارانم واقعا دلش خوش بود کدوم عروس؟ یه عروس اجباری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باسه ادرس رو برات مسیج میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:تسکین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:جانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:تورو خدا مواظب خودت باش هر اتفاقی افتاد من پشتتم اینو مطمین باش یادت نره من همیشه هستم کنارت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این همه محبت تحت تاثیر قرار گرفتم بی شک باران در حقم خواهری رو تمام کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:مرسی که هستی من قبلا هم بهت گفتم که کسی رو جز تو ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه دیگه هم حرف زدیمو بعد خداحافظی کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدمو رفتم چمدونم رو از زیر تخت بیرون اوردم وسایل زیادی نداشتم چند دست لباسو وسایل شخصیم رو چپوندم اون تو چمدونم رو بستم و گذاشتم سرجاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذهنی اشفته رو تختم دراز کشیدم چشام به قدری خسته بود که بلافاصله خوابم برد.ابی به دست و صورتم زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتا پا مشکی پوشیدم چون دلی خوش از این وصلت نداشتم اجبار بود و اجبار نامه ای که از قبل نوشته بودم روی تخت گذاشتم نگاه کلی به اتاقم انداختم اتاقی که شاهد گریه ها و درد دل هام بود اتاقی که تنها پناه من بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونم رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون بازم که خونه ساکت بود مامان افسانه و نسترن خواب بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشهامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون یه لانتکروز مشکی دم در بود به محض دیدن من راننده که یه مرد درشت هیکل بود اومد پایین بدون حرفی چمدون رو از گرفت گذاشت صندوق عقب خودمم سوار شدم و ماشین حرکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثه مرده ها شده بودم هیچ حسی نداشتم تمام حسی که در من وجود داشت گنگ بود و ناشناخته نمیدونم زندگی تا کی میخواد با من لج کنه خوشحالی و خوشبختی با من مثل دو سر ناهم نام اهن ربا بود منو دفع میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرنوشت منم اینه دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به باران خبر ندادم درسته بهش قول داده بودم که ادرسو براش میفرستم ولی اون امشب نامزدیش بود بیاد اینجا که چی بشه جز غم و غصه که چیزی نصیبش نمیشه نمیخوام انرژی منفی بهش منتقل کنم بعدا خودم ازش دلش در میارم با توقف ماشین از فکر و خیالات بیرون اومدم سرمو برگردوندم جلو یه دفتر ثبت ازدواج بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم مثل خنگ ها فقط دور و برم رو نگاه میکردم گوشی راننده زنگ خورد نمیدونم کی پشت خط بود که راننده گفت:چشم اقا و گوشی رو قطع کرد رو به من گفت:اقا داخل منتظر هستن بهتره بریم داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ حرفی اطاعت کردمو رفتم داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به اقای تهرانی افتاد که کنار اقای اصلانی نشسته بود و یه چیزایی به اصلانی میگفت که اصلانی با تکون دادن سر حرفاشو تایید میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلومو صاف کردم که برگشتن سمت من سلام دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای تهرانی گفت:سلام دخترم بیا بشین الان رادمان میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس شوهر اینده م اسمش رادمانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر به زیری رفتم و کنار اقای تهرانی نشستم بعد از چن مین حاج اقا هم اومد همگی منتظر رادمان(چقدر پرروام من ندیده و نشناخته خودمانی شدم) بودیم اقای تهرانی اشفته بود انگار خودشم میدونست که پسرش هیچوقت راضی به ازدواج نمیشه و فقط خودشو گول میزد من همچنان سکوت کرده بودمو با پاهام رو زمین ضرب گرفته بودم منم دلشوره داشتم احساس حقارت داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روم نمی شد سرمو بلند کنم حس ادم هایی رو داشتم که عشق رو گدایی میکنن و خودشون رو تحمیل میکنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اقای تهرانی دستام یخ زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهرانی:پسرم خوش اومدی چرا انقدر دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم دلیل این ترسم از رادمان چی بود من حتی اونو ندیده بودمش جرئت نداشتم سرمو بلند کنم ناخن هامو تو کف دستم فرو کردم حس ترس ناامیدی حقارت استرس همگی بهم هجوم اورده بود باصدای رادمان ناخوداگاه سرمو بلند کردم با دیدن پسری که رو به روم بود خشکم زد به معنای واقعی کلمه خوشتیپ و جذاب بود نگاهش با نگاهم گره خورد ولی به محض دیدن من یه پوزخند تحویلم داد و روشو ازم برگردوند سرمو پایین انداختم اه تسکین احمق خنگ الان پیش خودش چه فکری میکنه دختره ی ندید بدید ولی خداییش حق داشتم این همه جذابیت رو هیچ جایی ندیده بودم هرکس دیگه ای جای من بود همینجوری زل میزد بهش ولی معلومه زیادی از خود راضیه ایییشششش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسمم از زبان اقای تهرانی از فکر بیرون اومدم با ترس و لرز رفتم کنار رادمان نشستم حاج اقا خطبه رو خوند خانوم تسکین عظیمی بنده وکالت دارم که شمارا به عقد دائم اقای رادمان تهرانی در بیاورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مکث کوتاهی کردم اب دهنمو قورت دادم به گفتن بله خشک وخالی اکتفا کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همین اسونی بدون حضور پدرم بدون هیچ جشنی بدون هیچ لباس عروسی عروس شدم.عروس مردی که منو نمیخواست همه چیز مثه خواب بود برام انقدر سریع اتفاق افتاد که خودمم باورم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو محضر بودیم اقای تهرانی بهم نزدیک شد و گفت:خوشبخت باشین دخترم ناامیدم نکن.اصلانی رو فرستادم که کارای ازادی پدرت رو انجام بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهرانی:الانم برو که رادمان منتظرته به اون طرف خیابون اشاره کرد یه پورشه مشکی کنار خیابون وایستاده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ی بد عنق حتی حاضر نشد خودش بهم بگه خیر سرم زنش بودم.تسکین دیونه این ازدواج اسمش روشه اجباره اجبار تو چه توقعی ازش داری میخوای فرش قرمز برات پهن کنه؟اون اصلا از تو خوشش نمیاد پس الکی زر نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم به طرف ماشین ادمان که یکهو یادم اومد چمدونم رو برنداشتم برگشتم که به اقای تهرانی بگم که با لبخند گفت گذاشتمش تو ماشین رادمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب تشکر کردمو رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم در عقب رو باز کنم و بشینم که زودتر از من در جلو رو بازکرد گفت بیا جلو بشین من که راننده ی شخصیت نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مخالفتی نکردم و رو صندلی جلو نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوای خنک ماشین و بوی عطر تلخ و سردی که تو ماشین بود حس خوبی بهم میداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ژست خاصی رانندگی میکرد حتی موقع رانندگی جذبه ی خاص خودشو داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر به زیر شدم با ناخن هام بازی کردم که جلوی یه برج نگه داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شد این یعنی باید منم پیاده می شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت اسانسور دکمه ی طبقه ی10 رو زد رفت داخل منم باهاش وارد شدم اهنگ ملایمی پخش شد جرءت نداشتم سرمو بلند کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنی که طبقه ی 10 رو اعلام کرد رفتیم بیرون یه طبقه ی 2 واحدی بود کلید انداخت و رفت داخل منم به طبعیت همین کارو کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه حدود200 متر بود با لوازم شیک چیده شده بود طراحی منحصر به فردی داشت مبل های استیل و کلاسیک با سلیقه ی خاصی چیده شده بودن از ترکیب مشکی و سفید استفاده شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف راست حدود15 پله میخورد به طبقه ی بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجوری مشغول دید زدن بودم که رادمان گفت دنبالم بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها بالارفتیم سه تا اتاق بود رفت سمت اتاق اولی و در رو باز کرد و گفت اینجا اتاق توئه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه اتاق20 متری با کاغذ دیواری یاسی و یه تخت یک نفره و یه میز ارایشی سفید یه در دیگه هم بود مثه اینکه سرویس بود بعد از سرک کشیدن مطمئن شدم که حدسم درسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کمد دیواری سفید تو اتاق بود رفتم و بازش کردم خالی بود خوبه پس میتونم لباسام رو بزارم اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ار اتاقم خوشم اومد.اوه چه زود شد اتاقم این حس مالکیت در من بسیاااار قوی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقم رفتم بیرون از پله ها سرازیر شدم رادمان تو سالن نبود مثل اینکه تو اتاقشه بازم از پله ها رفتم بالا به دومین اتاق که رسیدم تقه ای به در زدم منتظر بودم بگه باید تو که انتظار طولی نکشید با صدای بم و گیراش اجازه ی ورود رو بهم داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اتاقش شوکه شدم حتی اتاقشم مثه خودش بود کل اتاق و وسیله ها مشکی و خاکستری بود ولی الحق خیلی زیبا بود یه تخت دونفره ی چرم مشکی کاغذ دیوار چرم مشکی و خاکستری همینطوری مشغول انالیز اتاق بودم که با صدای رادمان هین کشیدم و سر به زیر انداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:اگه دید زدنت تموم شده بنال ببینم چی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز همون ترس چند ساعت پیش اومد سراغم من چطور میتونستم بقیه ی زندگیم رو با این ادم بگذرونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من من کنان گفتم:من چمدونم پایینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:خب به من چه من که حمال تو نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:نه نه اخه تو ماشین شماست اگه میشه سوئیچ رو بدین برم بیارمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:لازم نکرده خودم میارمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باشه ازتون ممنونم عقب گرد کردم خواستم از اتاق برم بیرون که باصداش متوقف شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:هی تو میخوام باهات حرف بزنم یه سری چیزا هست که تا وقتی که اینجایی باید انجامشون بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولا من خوش ندارم کسی تو کارای من سرک بکشه واضح بگم از مزاحم خوشم نمیاد هرکاری دلم بخواد انجام میدم همونطور که خودتم میدونی من اصلا راضی به این ازدواج نبودم و به اصرار پدرم بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوما چه بخوام چ نخوام متاسفانه تو اسمت تو شناسنامه ی منه پس خوش ندارم بدون اجازه ی من پاتو از در بیرون بزاری چون قلم پاتو خورد میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوما کارای خونه با توئه نیاوردمت اینجا که بخوری و بخوابی قبلا لاله خانوم انجام میداد ولی الان که تو هستی دیگه احتیاجی به اون نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملتفت شدی که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی حرفاش پر از نیش و کنایه بود حرفاش مثل پتک بود و رو سرم فرود اومد واقعا دیگه این چه ادمی بود خیلی از خود راضی و مغروره باید با این قضیه کنار میومدم من با یه کلفت براش فرقی نداشتم هرچند خونه ی پدرم مقامی که داشتمم همین بود پس نباید توقع زیادی داشته باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:لال شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تته پته گفتم ب...اششه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:نشنیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باشه هرچی شما بگین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:خوبه الان اگه اجازه بدی میخوام استراحت کنم .برو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت نور از اتاق خارج شدم و خودم رو به اتاقم رسوندم درو بستم و پشت در سر خوردم پایین بغض گلومو گرفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بغض لعنتی یه لحظه منو ول نمیکرد یعنی تا به الان بابا ازاد شده؟خدایا چرا من رنگ خوشی رو نمی بینم تا کی اخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما مامان افسانه نامه رو خونده الان خوشحاله که از دستم خلاص شد غرق این فکرا بودم با بالا و پایین شدن دستگیره ی در از جام بلند شدم که رادمان با اون نگاه برزخیش چمدون رو انداخت جلوی پام و نگاهشو ازم گرفت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونم رو گذاشتم رو تخت مشغول چیدن لباسا تو کمد شدم بعد از اینکه کارم تموم شد یه تونیک و یه شلوار برداشتمو راهی حموم شدم یه دوش سر سری گرفتم و اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم حوله رو پیچیدم دور سرم گوشیم رو از تو کیفم بیرون اوردم 7 تماس بی پاسخ و 2 مسیج از باران داشتم مسیج هارو خوندم نوشته بود تسکین کجایییی؟چرا جواب نمیدی نگرانتم تماس بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدی:تسکین قرار بود ادرسو بفرستی من منتظرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهاش تماس گرفتم بعد از چند بوق صدای قشنگش تو گوشی پیچید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:سلام تسکین کجایی تو دختر دلم هزار راه رفت چرا جواب نمیدی مگه قرار نبود ادرسو بفرستی برام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام باران معذرت میخوام باورکن نخواستم بیای چون امشب نامزدیته نمیخوام ذهنت درگیر من باشه عزیزدلم میدونم که به فکرمی خواهری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:اخه دیونه من فقط یه دونه خواهر دارم تو دنیا چطور میشه نگرانش نباشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:منم فقط تورو دارم عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:راستی تسکین شوهرتو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اره دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:خب تعریف کن چجوریه پسر خوبیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ظاهرش که عالیه ولی خیلی گنده دماغه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:ایییییش پسره ی ایکبیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفش خنده م گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باران من باید قطع کنم بازم برات ارزوی خوشبختی میکنم عشق من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:باشه عزیزدلم ازت ممنونم مواظب خودت باش منو بی خبر نزاری هاااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چشم چشم سلام برسون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران:بوج بوج عشق منی گوگولی منه بااااای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گذاشتم رو عسلیه کنار تخت و خودم رو تخت دراز کشیدم بدون هیچ فکری خوابم برد...چشامم کم ک داشت باز می شد کش و قوسی به بدنم دادم به ساعت نگاه کردم ساعت9شب وی که چقدر خوابیدم من تنبل اه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جامو مرتب کردم و رفتم جلو اینه روسریمو رو سرم مرتب کردم و از اتاق رفتم بیرون مثه اینکه رادمان خونه نیسست چه بهتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت اشپزخونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشپزخونه هم مثل بقیه ی جاهای دیگه ی خونه خیلی شیک بود و سلیقه زیادی تو چیدمانش به کار بردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت یخچال و بازش کردم پر بود از همه چییی از شاخ مار گرفته تا شیر گنجشک توش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم رادمان واسه شام میاد یا نه ولی به هرحال باید غذا میپختم چون این وظیفه ی من بود مواد لازانیا رو از یخچال بیرون اوردم و دست به کار شدم لازانیا رو گذاشتم تو فر و روی 40 دقیقه تنظیم کردم خودم هم رفتم توی سالن مثل این مونگول ها به در و دیوار نگاه میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دینگ فر رفتم اشپزخونه و لازانیا رو بیرون اوردم اووووممم چه بوی داشت من عاشق لازانیام وای چه کردم من از هر انگشتم یه هنر میباره با صدای بم و گیرای رادمان هین کشیدم که گفت:چه از خود راضی یه پوزخند تحویلم داد و رفت سمت یخچال بطری اب رو سرکشید یخچال رو بست و رفت بیرون میز رو چیدم بعد از چند مین رادمان با یه شلوار ورزش و یه تیشرت مشکی اومد سر میز واسه خودش کشید منم یکم واسه خودم کشیدم معذب بودم با هزار زور و بدبختی لقمه رو قورت دادم سر بلند کردم که با ظرف خالی لازانیا روبه رو شدم چشام از تعجب نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون رادمان خیلی ریلکس دور دهنشو پاک کردو از سر جاش بلند شدو رفت لبخند عمیقی زدم این یعنی از دسپختم خوشش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف ها رو گذاشتم تو ظرف شویی و روی میز رو دستمال کشیدم.یه چایی خوش رنگ ریختم تو فنجون ها و رفتم تو سالن رادمان رو مبل لم داده بود و صفحه ی تلوزیون خیره بود چایی رو روی میز گذاشتم و راهی اتاقم شدم روسریمو از سرم کندم که کل موهام دورم ریخت رو تخت دراز کشیدم ولی خوابم نمی برد دفترم رو از تو کیفم بیرون کشیدم و تموم اتفاقای این مدت رو یادداشت کردم این کار باعث می شد یکم اروم بگیرم هرچی تو دلم بود رو می نوشتم دفتر رو تو کشو میز ارایشم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون که با صدای رادمان سرجام میخکوب شدم داشت تلفنی حرف می زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:امشب خسته بودم دیگه امروز کلی کار داشتم فرداشب میام و از دلت در میارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه تسکین بازم که زر زدی اصلا به توچه که انقدر حرص میخوری بزار هرکاری میخواد انجام بده اون که تورو نمیخواد پس دیگه چرت نگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب گرد کردمو رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم خودمو انقدر محکم انداختم رو تخت که کمرم تیر کشید ولی اعتنایی نکردم با حرص چشامو بهم فشردم که خوابم بگیره که موفق هم شدم نصف شب با احساس خشکی گلوم از خواب بیدار شدم با بی حالی راه اشپزخونه رو در پیش گرفتم یخچال رو بازکردم و بطری رو سر کشیدم اخیش چقدر حال داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که یک ان چراغ روشن شد با دیدن رادمان از ترس سرجام میخکوب شدم که نگاه رادمان کل هیکلمو برانداز کرد پسره از دست رفت خداااا یه نگاهی به خودم انداختم پاچه یه شلوارم تا زانوم تا شده بود و یقه ی تیشرتم از شونه هام اویزون بود که دارو ندارمو به نمایش گذاشته بود با خجالت سر به زیر انداختم و الفرار خودمو به اتاقم رسوندم تو اینه به خودم نگاه کردم شبیه جن شده یودم موهام کلا بهم ریخته بود بیچاره رادمان قیافه اش خیلی دیدنی بود مثل ایکه مجود جدیدی رو کشف کرده باشه بهم زل زده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا هنوز 24 ساعت نشده کلی سوتی دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا همینو میخواستی تسکین خنگ اصلا کوفت و زهرمار بخوری با این اب خوردنت رفتم رو تخت و پتو رو کشیدم رو سرم ولی مگه می شد خوابم ببره دم دمای صبح بود وضو گرفتم و نمازم رو خوندم بعد از راز نیاز با خدا جونم سجاده ام رو جمع کردم رفتم رو تخت و چشامو بستم بماند که چقدر این طرف و اون طرف شدمو فکر و خیال کردم تا خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به بدنم دادم جامو مرتب کردم ابی به دست و صورتم زدم لباسامو با یه پیراهن بلند گلبهی عوض کردمو روسریمو از پشت گردنم گره زدمو ر فتم بیرون رادمان که خونه نبود رفتم سمت اشپزخونه دوتا خرما با یه لیوان شیر رو خوردم رفتم تو ئسالن واسه اینکه بیکار نباشم افتاده م به جون خونه بعد از اینکه حسابی برقش انداختم ولو شدم رو مبل از خستگی هلاک شده بودم ساعت 3 بود ظاهرا که رادمان خونه نمیومد رفتم تو اشپزخونه یه نیمرو درست کردو خوردم از پله ها رفتم بالا فضولیم گل کرده بود رفتم تو اتاق رادمان و با دقت انالیزش کردم دیوارای خاکتری و تخت دو نفره ی چرم که بالاش یه عکس بزرگ رادمان نصب شده بود محو عکس شدم الحق خیلی جذاب بود عکسش سیاه و سفید بود که با اتاق خیلی همخوانی داشت جلو تخت یه میز ارایش مشکی بود که جلوش پر بود از عطرای مختلف یکی یکی همه شونو بو کردم ولی از یکیشون خیلی خوشم اومد این همون بویی بود که وقتی سوار ماشین رادمان شدم به مشامم خورد یکمشو به مچ دستم زدم و یه کمم به گردنم عطرو گذاشتم سرجاشو از اتاق خارج شدم اگه رادمان میدونست منو میکشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اشپزخونه مواد لاز زرشک پلو رو گذاشتم رو کابینت و دست به کار شدم زیر گاز و خاموش کردم که هم برنج دم بکشه هم مرغش مغز پخت بشه یکمم سالد درست کردمو گذاشتمش تو یخچال یه دونه سیب برداشتمو رفتم تو سالن تلوزیون رو روشن کردم که فشن شو رو نشون میداد سیب رو گاز میزدمو با شوق به صفحه ی تلوزیون نگاه میکردم حدود نیم ساعت تو همون حالت بودم رفتم اشپزخونه زیر قابلمه هارو خاموش کردم ساعت از 9 شب هم گذشته بود.ظاهرا رادمان قصد اومدن نداشت ولی بازم صبر میکنم تا بیاد و باهام غذا بخوریم ساعت 10 شد نیومد 11 شد نیومد 12 شد نیومد واقعا ترس برم داشته بود تو این خونه به این بزرگی اونم تنهای تنها نصف شب حق داشتم بترسم رفتم تو اتاقم و درو از پشت بستم نمیدونم چقدر گذشته بود که با صای خنده های یه دختر از اتاقم رفتم بیرون از بالای پله ها پایین رو نگاه کردم که رادمان رو مبل بود یه دختر با یه لباس خیلی باز که نباید اسم یه تیکه پارچه رو لباس گذاشت رو پاهای رادمان نشسته بود و عشوه میومد براش حالم از همچین زن هایی بهم میخوره واقعا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین نرفتم که خدایی نکرده یه وقت خلوتشون رو بهم نزنم باز به اتاقم پناه بردم واقعا اینجا خود جهنم بود اینکه شوهرت جلوی چشمات بهت نامردی کنه قلبم تیر میکشید تا صبح صدای خنده هاشون قطع می شد اخه مگه من میتونستم با این ادم کنار بیام؟مگه می شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای تهرانی از خواسته بود که پسرشو ادم کنم ولی این ادم بشو نبود که نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشبو اصلا نتونستم بخوابم ذهنم درگیر بود به همه چیز فکر کردم ساعت 9 بود از اتاقم زدم بیرون و رفتم تو اشپزخونه که همون دختر رو دیدم که پیراهن رادمان رو پوشیده بود و پاهای کشیده و خوش تراشش رو به نمایش گذاشته بود با دیدن من گفت:ا ا ا ا تو دیگه کی هستی قبلا که لاله اینجا بود فک کنم رادمان تو رو جایگزین اون کرده باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه فکری به سرم زد الان وقتش بود که اولین قدم رو بردارم هرچه بادا باد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:کی گفت من جایگزین لاله م...من همسر رادمانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره با اون صدای جیغ جیغوش گفت:چیییییی تو چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:همین که شنیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص لیوانی که تو دستش بود رو کوبید روی کابینت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کاری که کرده بودم هم پشیمون بودم هم خوشحال مطمئنم رادمان این کارم رو بی جواب نمیزاره اون بهم اخطار داده یود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اشپزخونه رفتم بیرون که اون دختره با چشمای اشکی از خونه رفت بیرون رادمان هم در حالی که با عجله پیرهنشو تنش میکرد اسمشو صدا میزد و دنبالش می دوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:سحر سحر سحر صبر کن بهت میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش که به من افتاد هجوم اورد سمتم و گلومو گرفت و فشار داد از شدت عصابنیت رگ گردنش زده بود بیرون داشتم خفه میشم از زیر دندون های قفل شده اش غرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:دختره ی اشغال مگه من بهت اخطار نداده بودم پا رو دم من نزاری عوضی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم خفه می شدم نمیتونسم نفس بکشم دستشو از رو گلوم برداشت که به سرفه افتادم حتی یک لحظه امون نداد و موهامو از پشت گرفت و پرتم کرد که محکم خوردم زمین با این وجودم دست بردار نبود با مشت و لگد افتاد به جونم حتی یه اخ هم نگفتم این بیشتر حرصشو در می اورد از درد زیاد اشک تو چشام جمع شده بود انقد زد و زد که دیگه نفهمیدم چی شد و سیاهی مطلق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوزشی که تو دستم حس کردم چشامو باز کردم تو یه اتاق سفید بودم به دستم نگاه کردم که سرم بهش وصل بود همه ی اتفاق هایی که افتاده بود مثل یک فیلم از جلو چشام گذشت واقعا خودمم دلم واسه خودم سوخت اخه این دیگه چه زندگی بود قطره اشکی از چشام چکید که در باز شد و رادمان با اون اخم همیشگی که دیگه شک نداشتم جزئی از صورتشه اومد داخل و رو صندلی کنار پنجره نشست حتی نگاهمم نکرد یه پرستار که سنش حدودای 35 تا 40 بود اومد و سرم رو از دستم بیرون اورد یه لبخند مهربون تحویلم داد که خیلی به دلم نشست گفت:خب دیگه خانوم خوشگله یکم بیشتر مواظب خودت باش این اقاتون انقد نگران بود که از صبح تا حالا بیمارستانو گذاشته رو سرش تو دلم بهش پوزخند زدم واقعا حرفش بی معنی بود رادمان و نگرانی؟اونم بخاطر من؟خیال باطل اون خودش این بلا رو سرم اورده بود از این نگرانه که پدرش بفهمه اون نگرانه ارثشه ن من یه سر تکون دادم و ازش تشکر کردم اونم بعد از یکم سفارشات از اتاق رفت بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان از جاش بلند شد اومد بالاسرم وگفت تن لشتو از رو تخت بلند کن از دیشب تا حالا منو اینجا علاف کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم به قلبم ضربه زد نمیدونم چرا این روزا انقد دل نازک شده بودم که با یه حرف کوچیک گریه م میگرفت با هزار زور و زحمت از جام بلند شدم یک ان درد بدی تو کل بدنم پیچید از شدت درد چشمامو محکم بهم فشار دادم که از چشم رادمان دور نموند و با حرص نفسشو فوت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لنگ لنگان دنبالش راه افتادم بعضی از پرستارا و افرادی که تو سالن بودن با تمسخر و پوزخند و بعضی هم با ترحم نگاهم میکردن به قدمهام سرعت بیشتری دادم تا از این نگاهاشون خلاص شم از بیمارستان که بیرون اومدیم هوابه شدت می وزید که لرزی به تنم انداخت دیگه کم کم داشت پاییز می شد منو پاییز شباهت زیادی بهم داشتیم منم ختموم وجودم خشکیده شده بود بعضی ها پاییز رو دوس دارند میگن که برگ هاش رنگی رنگی میشه قشنگه ولی این فقط ظاهرشه از درونش خبر ندارند نمیدونند پاییز چه دردی میکشه نمیدونند پاییز چه دردی تو وجودش رخنه کرده دقیق مثل من که ظاهرم با درونم تضاد داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیم بازم اون عطری که من دوست داشتم به مشامم رسید بازم حس خوبی رو بهم منتقل کرد سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم یه اهنگ بی کلام ملایم پخش شد پشامو بستمو یه این ارامشو هرچند موقتی به وجودم تزریق کردم بعد از چند مین ماشین متوقف شد و چشامو باز کردم جلو خونه بودیم از ماشین پیاده شدم رادمان هم پیاده شد و هردوتامون سوار اسانسور شدیم خواستم طبقه ی10 رو بزنم که همزمان با من رادمان دستشو جلو اورد با برخورد دستم با دستاش زود دستمو کشیدمو با خجالت سرمو به زیر انداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دینگ دینگ به طبقه ی دهم خوش امدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان جلوتر از من رفت و من هنوز نوک انگشتام رو لمس میکردم جایی که دست رادمان بهش خورده بود دستام داغ شده بودن از این حرکتم خودمم جا خوردم پا تند کردمو رفتم داخل و درو بستم از پله ها بالا رفتم خودمو انداختم تو اتاقم بدون هیچ مکثی راهی حموم شدم تموم بدنم سیاه و کبود شده بود روشون دست کشیدم کل بدنم درد میکرد رفتم زیر دوش از برخورد اب گرم با بدنم حس خوبی بهم منتقل میشد حدود 1 ساهعت زیر دوش بودم خودمو شستم و اومدم بیرون ربدوشامبرمو پوشیدم رفتم جلو میز ارایشیم چشمم که به صورتم خورد وحشت کردم کل صورتم کبود شده بود لبم ترک خورده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای تهرانی پسرشو میشناخت میدونست من بی کسم کسیو ندارم که ازم دفاع کنه منو اورد اینجا که کیسه بوکس پسرش باشم که مثل مامان افسانه دق و دلیاشو سر من خالی کنه رفتم سراغ کمدمو یه بلوز قهوه ای که روش یه خرس زرد رنگ بود رو با شلوار ستش پوشیدم و رفتم پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها مثل برق و میگذشتند و دیگه رادمان کاری به کارم نداشت حتی اصلا نمیدونستم کی میاد خونه و کی میره از اون روز که سحر رفت دیگه رادمان هیچ دختری رو نیاورد تو خونه له و لورده شدنم می ارزید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه روز که تو اشپزخونه شغوا پخت و پز بودم رادمان اومد خونه بدون اینکه حتی نگاهم کنه گفت واسه فرداشب خودتو اماده کن مهمونی دعوتیم منم گفتم نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان گفت:منم مشتاق اومدنت نیستم بابا این مراسم رو بخاطر من و تو ترتیب داده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ی مغرور تحت هیچ شرایطی از اینکه زهرشو بریزه دریغ نمیکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب بعد از مدت ها بازم منو رادمان باهم غذا خوردیم طبق معمول رادمان بدون هیچ حرفی غذاشو خورد و از اشپزخونه رفت بیرون ظرف ها رو جمع کردم و رفتم تو سالن که رادمان اونجا نبود مثل اینکه رفته تو اتاقش نمیدونم این مهمونی از کجا دراومد من که هیچ لباسی نداشتم اصلا پولی هم نداشتم که برم بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این فکر راه اتاق رادمان رو در پیش گرفتم تقه ای به در زدم که گفت بیا تو رفتم داخل رو تختش دراز کشیده بود ساعدشو گذاشته بود رو چشاش گفت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:من واسه فرداشب هیچ لباسی ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:خب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خب ندارم چجوری بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:عصر میریم میگیریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش انگار قند تو دلم اب کرده باشن یه لبخند پهنی زدم و از اتاق رفتم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشق خرید کردن بودم شاید بگم اولین باره که میرم بیرون خرید میکنم چون هیچوقت نرفتم بابا این اجازه رو بهم نمی داد و کل لباسام مال نسترن بود رفتم تو اتاقم به ساعت نگاه کردم 4 بود خب تا عصر دیگه چیزی نمونده بود رفتم سراغ کمدمو همون مانتو شلوار مشکی همیشگیم رو پوشیدم رفتم جلو اینه یکم ضد افتاب زدمو یکم ریمل اخر سر هم یه رژلب کالباسی زدم موهامو سفت بالا سرم جمع کردم شالمم سر کردم گوشیمو انداختم تو کیفم و رفتم پایین رو مبل ها نشستم که رادمانم بیاد گوشیمو بیرون اوردمو همینجوری برنامه هاشو بالا پایین میکردم که با صدای پای رادمان که از پله ها پایین می امد سرمو بلند کردم محوش شده بودم واقعا این پسر معرکه بود اصلا از نظر جذابیت کم نداشت بلکه زیادم داشت یه شلوار جین ابی یه پیرهن جین ابی که استیناشو تا ارنج تا کرده بود و یه تیشرت سفید با کفشای اسپرت سفید فوق العاده شده بود کلا زمان و مکان یادم رفته بود و همینجوری بهش زل زده بودم با صدای رادمان به خودم اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:مورد پسند واقع شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو به دندون گرفتمو چیزی نگفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:نمیخوای از سر جات بلند شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل جت از جام بلند شدم باهم از خونه بیرون رفتیم تو پارکینگ چشم چرخوندم که ماشین رادمانو ببینم ولی اصلا نبود که یه لانتکروز غول پیکر جلو پام ترمز کرد رادمان از داخل درو باز کرد گفت منتظری کارت دعوت برات بفرستم سوار شو دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهنو قورت دادمو سوار شدم رادمان با یک تک بوق از پارکینگ خارج شدیم .الان که نزدیکش بودم بوی عطرش بیشتر حس می شد یه نفس عمیق کشیدمو ریه هامو از بود عطرش پر کردم رادمان play رو زد و صدای رضا بهرام تو ماشین پیچید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تو باران هنوز می بارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرور من اینجاست تنها نمی مانم راحت برو بگذر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارامشی دارم که طوفان را بغل کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(رضا بهرام:ارامشی دارم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا بهرام صداش یعنی ته ارامش برای من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان ماشین رو جلو یه مجتمع خرید نگه داشت باهم از ماشین پیاده شدیم راه رفتنش هم جذبه داشت واقعا نگاه همه به ما بود من کنارش راه میرفتم ولی اصلا تیپ من به رادمان نمی خورد اون کجا و من کجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای خیلی شیک و بزرگی بود چند طبقه بود رادمان بدون هیچ حرفی راه میرفت و منم مثل جوجه دنبالش بودم رفتیم طبقه ی دوم که کلا لباس زنونه بود از دم مجلسی همینجوری راه میرفتیم و ویترین هارو نگاه میکردیم که چشمم یه لباس مشکی بلند رو گرفت همونجا توقف کردم و محو لباس بودم که رادمان بازوم رو گرفتو منو دنبال خودش کشوند و رفتیم داخل یه دختر شیک پوش با موهای بلوند ناخن ها ی5 سانتی اومد استقبالمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فروشنده:سلام خوش اومدین بفرمایید لطفا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان:واسه خانومم لباس میخواستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش چنان برگشتم طرفش که نزدیک بود گردنم خورد بشه ولی رادمان با خونسردی کامل دستشو کرد تو جیبشو با همون ژست مخصوص خودش ایستاده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فروشنده رو به من گفت:بفرمایید خانوم شما چیز خاصی مد نظرتون هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت ویترین اشاره کردم گفتم:بله لطفا میشه اون ماکسی مشکی رو امتحان کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.